در نقد دیدگاه های طرفداران نه تشکیلات !

 

رضا سپید رودی

 

از آزادی نظر و گرايش تا تنوع تاکتيک ها و شنا در مسيرهای مختلف بخش اول:

 

نامه سرگشاده .... تن از رفقا با انتقاداتی در باره شيوه تهيه نامه از جانب ساير رفقای سازمان همراه شده است که من هم آنها را تاييد می کنم و بنابراين از تکرار آن موارد خودداری می کنم. يک نکته در نامه رفقای امضاکننده نامه سرگشاده هست که صرفا می خواهم به آن بپردازم.

 

در نامه آمده است:"انديشيدن و راه گشايی کردن برای رسيدن به افق آرمانی ما اگر لازمه اش شنا کردن در مسيرهای مختلف يا بيان و اتخاذ تاکتيک های متفاوت است, اين در نبايد بر روی هيچ رفيقی بسته بماند و امر انحصاری نيست. هم از اين روست که انديشه ورزی در سازمان ما نه تنها نبايد سرکوب شود که صد البته بايد مورد تشويق قرار بگيرد."

 

دقت در اين عبارت مبين آن است که رفقا "انديشه ورزی" را با "شنا کردن در مسيرهای مختلف" يا بيان و اتخاذ تاکتيک های متفاوت" در سازمان هم ارز گرفته اند. و آن انديشه ای که نتواند از نظر رفقا تا حد "اتخاد تاکتيک های متفاوت" و "شنا در مسيرهای مختلف" در درون سازمان امتداد يابد, از نظر رفقا معادل "سرکوب انديشه ورزی" است. اما آيا اين نظر درست است؟ آيا راه بر خطر نفی اقليت و اکثريت در درون يک سازمان نمی گشايد؟

 

تاکتيک عبارت است از يک رشته راهکارهای مشخص و معين برای پيشروی در مسير هدف نهايی يا مرحله ای يک سازمان. تاکتيک بنا به تعريف هميشه مربوط به نبردهای مشخص و معين است.(1) يعنی يک سازمان سياسی همواره از طريق اين که روشن کند که در هر نبرد مشخص سياسی يا اجتماعی چه حرف مشخصی می زند؛ بر چه راهکار معينی تکيه می کند, و خواهان تحقق چه شعار يا اقدام يا عملی است, به سمت هدف هايش پيشروی می کند. تاکتيک حلقه واسطی است که انديشه را به عمل پيوند می زند. از اين رو برای داشتن درکی درست و اجتناب از آشفته انديشی در حوزه تاکتيک دو فرايند را بايد به دقت از هم تفکيک کرد. اين دو فرايند عبارت است از 1: فرايند تاکتيک به مثابه فراخوان به عمل. و 2: فرايند درونی شکل گيری يک تاکتيک در درون يک سازمان

 

 

فرايند تاکتيک به مثابه فراخوان به عمل

 

از اولی شروع کنم: کاملا روشن است که تاکتيک تنها عنصر هويتی يک سازمان را تشکيل نمی دهد و مبانی نظری و تاريخچه آن در شکل دادن به هويت آن حائز اهميت کليدی است. با اين حال تاکتيک خط مقدم هويت سازمانی است. چرا چنين است؟ زيرا به مردم و عموم مخاطبين آن امکان می دهد تا افتراق و اشتراک سازمان ها را در صحنه پيکار روزمره سياسی از طريق راه حل های مشخصی که برای هر مساله مشخصی ارائه می دهند از هم تشخيص دهند و امکان می دهد تا بشکل تجربی رابطه ميان نتايج و پيامدهای تحقق يا عدم تحقق يک تاکتيک با منافع واقعی اجتماعی خويش را کشف کنند. بنا براين هيچ سازمانی نمی تواند در نبردهای مشخص, تاکتيک های ناسخ و منسوخ و متضاد و متناقض و در "مسيرهای مختلف" "اتخاذ" کند.

 

"اتخاذ" تاکتيک های متفاوت در يک سازمان واحد اولا به معنای آن است که سازمان مفروض معتقد است که در هر نبرد مشخص اجتماعی, طيفی از راهکارهای ناهمنسخ (به عبارت نامه رفقا: "مسيرهای متفاوت") حامل بهترين همگرايی با منافع مادی و طبقاتی مخاطبين اصلی تاکتيک است، امری که اصولا با ذات منطق مغاير است. ثانيا به معنای آن است که سازمان مزبور اصل تمرکز حداکثر نيرو در يک نبرد مشخص را برنمی تابد, يعنی خواستار گردآوری حداکثر نيرو بر محور يک راهکار معين در يک نبرد معين سياسی (و لذا در يک رشته نبردهای معين سياسی) نيست, و به اين ترتيب در بخشی يا طيفی از گرايش های بالقوه موجود در ميان لايه ها و قشرهای مخاطبين تاکتيک منحل و همراه با آنها در "مسيرهای متفاوت" تجزيه می شود. تاکيد بر "شنا کردن در مسيرهای مختلف" و "اتخاذ تاکتيک های متفاوت" قائل شدن به انحلال سازمان واحد در شکل سازمانی با هويت واحد و جايگزين خواستن موجوديتی چند هويتی با تاکتيک های متفاوت به جای آن است. سازمانی که بخواهد به نام سازمان در نبردهای مشخص نه يک طرح مشخص که انبانی از طرح های "متفاوت" ارائه دهد, سازمان نيست, "نه سازمان" است؛ يک سيمای متمايز و واحد نيست, ملغمه ای از صداهای "متفاوت" و جهت گيری های "متفاوت" است.

 

فرايند درونی شکل گيری يک تاکتيک در درون يک سازمان

 

ضوابط و منطق تاکتيک به مثابه فراخوان عمل با ضوابط و منطق درونی شکل گيری يک تاکتيک در درون يک سازمان در تضاد است. محتوای اين تضاد چيست؟ اين است که هر قدر که تاکتيک به مثابه فراخوان عمل بايد يگانه, واحد و منسجم باشد تا بتواند در بسيج حداکثر نيرو و جلوگيری از چندگانگی و تشتت آرا, همچنين فراهم کردن امکان شناخت و تجربه برای مخاطبين تاکتيک موثر باشد, فرايند شکل گيری تاکتيک در درون يک سازمان بايد چندگانه, متکثر, و برساخته بر مبنای آزادی بحث و اظهار نظر باشد. بدون آزادی بحث و اظهار نظر, بدون آزادی انتقاد, بدون گشودن وسيع ترين ميدان ممکن برای جولان انديشه خطر اتخاذ تاکتيک های غلط افزايش می يابد. يک سازمان سياسی نه تنها از آزادی بحث و اظهار نظر در زمينه تاکتيک در درون خود ضرر نمی کند, که از اين طريق خطر اتخاذ تاکتيک های نادرست را کاهش می دهد. کاملا روشن است که انديشه را با مصوبه و آئين نامه نمی توان به بند کشيد. نمی توان گفت که يک انديشه نبايد و حق ندارد تا حد تبيين يک تاکتيک امتداد يابد. چنين مرزی مثل بسياری از مرزهای ديگر عملا هرگز قادر نخواهد بود پرنده انديشه را از پرواز باز دارد. مشارکت هر چه گسترده تر اعضای سازمان در تعيين تاکتيک ها يک پيش شرط صرف نظر ناکردنی برای بلوغ تاکتيکی يک سازمان است. و کاملا روشن است که انديشه ورزی در اين عرصه نيز مثل هر عرصه ديگری نه اصولا می تواند "انحصاری" باشد و نه کسی هست که اعتقاد داشته باشد که اين "در" بايد بر کسانی "بسته" باشد و برای کسانی "باز"

مشکل اساسی در نامه سرگشاده رفقا اين نيست که گويا آنها به آزادی انديشه و بحث و مشارکت جمعی برای بيان تاکتيک در درون سازمان اعتقاد دارند و کسانی هستند که گويا چنين اعتقادی ندارند. يا گويا آنها بحث در اين باره را "انحصاری" نمی دانند, در حالی که کسانی هستند که گويا آن را انحصاری می دانند.

 

مشکل در پاسخی است که رفقای نويسنده نامه برای حل تضاد ميان فرايند شکل گيری تاکتيک در درون سازمان و تاکتيک به مثابه فراخوان عمل ارائه می دهند. از خود بپرسيم که چگونه می توان هم آزادی کامل بحث در درون سازمان بر سر تاکتيک ها را تامين کرد, هم وحدت تاکتيکی يک سازمان را که زيربنای وحدت در عمل است؟ چطور می توان هم بر انديشه لگام نزند و هم وحدت عمل را تخريب نکرد؟ تنها يک راه وجود دارد: تبعيت اقليت از اکثريت!

 

معنای تبعيت اقليت از اکثريت در بحث تاکتيک چيست؟ اين است که شکل های انديشه ورزی تا حد پذيرش (رفقا توجه کنيد: پذيرش! نه شکل گيری, نه بيان, بلکه پذيرش) يکسان و "برابر حقوق" کليه محصولات آن در درون سازمان در قالب "اتخاذ" تاکتيک های متفاوت و عملکرد متناظر با آن فرا نرويد و به "حاکميت" يافتن "چند صدا" تبديل نگردد, بلکه در عين تنوع کامل نظر و بحث و مجادله آزاد, نظر اکثريت را در سازمان "حاکميت" دهد و و تاکتيک های اقليت را هم روشن کند و برای درهم نشکستن وحدت در عمل, اقليت از نظر اکثريت پيروی کند. جای گفتن ندارد که حتی پس از روشن شدن نظر اکثريت هم الزامی نيست که بحث خاتمه يافته تلقی شود و آزادی بحث نبايد مخدوش و محدود شود, و اگر "چند صدا" و حتی "چندين" صدا در درون سازمان هست, می تواند و کاملا محق است در عين برخورداری از آزادی بحث و اظهار نظر و بدون "انحصار" خود را به عنوان يک گرايش در حد يک فراکسيون سازمان دهد و برای تبديل کردن خود به نظر اکثريت قاطعانه و پيگيرانه تلاش و مبارزه کند. وحدت نظر در حوزه تاکتيک بدون تنوع نظر و جدال نظری بر سر بهترين تاکتيک در هر نبرد مشخص سياسی در درون سازمان می تواند وحدتی شکننده باشد. و بحث نظری بدون تبعيت اقليت از اکثريت, می تواند به جای اتحاد در عمل يک کلوپ بحث ايجاد کند.

برای اين که نه وحدت در عمل فروپاشد, و نه آزادی بحث محدود و مقيد شود, تبعيت اقليت از اکثريت نبايد به هيچ بهانه ای بلاموضوع شود و به مثابه يگانه شکل حل و فصل اختلافات خاص و مشخص در درون سازمان اعلام گردد. حاصل اين کار تن دادن به برابر حقوقی کامل گرايش های مختلف در درون سازمان و جايگزين کردن ديکتاتوری افراد درعمل به جای وحدت سياسی و تاکتيکی سازمان در عمل است. اين درست کاری است که در نامه سرگشاده رفقا ای بسا ناخواسته صورت گرفته و سپس در برخی از يادداشت هايی که در تشريح محتوای آن از سوی رفقای نويسنده يا امضاکننده آن انتشار يافت متاسفانه وضوح بيشتری گرفته است.

 

چه موافق نامه رفقا باشيم, چه مخالف آن, نمی توانيم انکار کنيم که اختلاف مشخصی در رابطه با نحوه گذاشتن مقالات در ستون های سايت از کنگره اخير به اين سو وجود داشته و جدال هايی هم برانگيخته است. من حتی در باره اين که کدام طرف اين اختلاف حق داشته يا ناحق بوده, فعلا بحثی نمی کنم, برای اين که فکر می کنم جوهر اصلی ماجرا اين نيست که رفيق روبن  يا رفيق تقی کداميک بر حق بوده اند. ماجرای اصلی الگوی تشکيلاتی جديدی است که رفقا در نامه سرگشاده خود ارائه می دهند. اين الگو عبارت است از حذف تبعيت اقليت از اکثريت از طريق ناممکن کردن شکل گيری اکثريت و اقليت و پاک کردن صورت مساله.

 

رفقا با اشاره به "ديدگاه" اين طور می نويسند:" کار رفقائی اين شده است که به تعبير و تفسير نوشته ها و مهمور شدن يا نشدن آنها به مهر "ديدگاه" بپردازند. هر چند اين بحث در درون سازمان ما به درستی ادامه دارد اما ما گمان می کنيم که به جای تن در دادن به اين مشکلات کافی است به سرلوحه رسانه های سمعی و بصری و نوشتاری ما آورده شود: مواضع رسمی سازمان با امضا نهادهای رسمی آن اعلام می شوند و مسووليت نوشتار و گفتار رفقای عضو سازمان به صفت فردی به عهده خود ايشان است و مسووليتی را برای سازمان در برنخواهد داشت."

 

رفقا برای اين که روشن تر منظورشان را بيان کنند با اشاره به "اختلافات نظری عموما شکل نيافته" می نويسند که "دارندگان نظرات بايد بتواند ديدگاههای خود را در فضايی رفيقانه و با فرصت های برابر مطرح کنند."

 

برای يک لحظه نتيجه اثباتی نظر رفقا را تصور کنيم: کميسيون سايت منحل می شود. "تعبير و تفسير" اکثريت اعضای کميسيون از ميان می رود؛ هر مقاله ای و نظری که بيايد صرفنظر از اين که حاوی چه نظری باشد به طور يکسان با "فرصت های برابر" منتشر می شود و بعد همراهش درج می شود که نظر فردی است و نظر سازمان نيست. به اين ترتيب اصلا هيچ اکثريت و اقليتی در درون کميسيون سايت شکل نمی گيرد, و به همين ترتيب اصلا هيچ زمينه ای برای اين که اقليت و اکثريت کميسيون سايت بحث خود را به سطح سازمان بکشد و از اين طريق اقليت و اکثريتی در کل سازمان شکل بگيرد ايجاد نمی شود, زيرا خود کميسيون بلاموضوع و بی وظيفه و منحل شده است. سازمان به اين ترتيب علنا اعتراف می کند که هيچ يک از نويسندگانش را که سه دهه است که نامشان با هويت راه کارگر در سطح جنبش گره خورده و شناخته شده است به عنوان مبلغ نظراتش به رسميت نمی شناسد و همچنين می پذيرد که اصلا نظراتش چيزی است که نويسندگانی ندارد که صرفا مبلغ آنها باشند و مراجعين بايد خودشان بر اساس حدس و گمان خودشان تشخيص بدهند که کدام نظر فردی کدام نويسنده به نظر راه کارگر می خورد و کداميک نمی خورد يا کمتر با آن نزديکی دارد. جمعی می توانند يک دسته نظرات فردی رفقای راه کارگر را با شناخت خودشان نظرات راه کارگر و جمع ديگری دسته ديگری از نظرات فردی رفقای راه کارگر را نظرات راه کارگر تشخيص دهند. جمعی ممکن است بر اساس پنداشت خودشان از مواضع راه کارگر آن را بايکوت کنند, جمعی به خطا ديدگاههای خود را با آن نزديک تلقی کنند. چاره ای که برای بيان و تبليغ ديدگاههای سازمان در نامه شان مورد اشاره رفقاست "امضا نهادهای رسمی" است. البته رفقا به محدوديت ها و "مشکلات" اين چاره انديشی اشاره نکرده اند و شايد مورد توجه رفقای عزيز نويسنده و امضا کننده نامه سرگشاده هم نبوده است.

 

رفقا در نامه شان از کميته مرکزی و کميسيون نظارت به عنوان "مديريت قانونی سازمان" نام می برند و ساير نهادهای زيرمجموعه کميته مرکزی را "نهادهای غير منتخب" می نامند. اگر همين نظر رفقا را مبنا قرار بدهيم, در اين صورت وقتی از "امضا نهادهای رسمی" نام می برند, قطعا منظورشان همين دو نهاد است. از اين دو نهاد يکی از آنها بنا بر وظايفی که اساسنامه برعهده اش گذاشته است وظيفه تبليغ و ترويج مواضع اخص سازمان را برعهده ندارد. بقيه هم که از نظر رفقا کارگزار و "نامنتخب" هستند. پس تنها کميته مرکزی سازمان به عنوان نهاد رسمی "امضا"دار باقی می ماند که علاوه بر هدايت تشکيلات بايد مواضع رسمی راه کارگر را مطابق نظر رفقا تبليغ و ترويج کند. تازه شکل ترويج و تبليغ اين نهاد امضا دار به طور عمده محدود است به انتشار اعلاميه. زيرا در شکل های ديگر اصلا بعيد نيست که در همين کميته مرکزی بر سر نظرات اختلاف بوجود آمده و اکثريت و اقليت شود. (شاهدش همين ماجرای نامه و شکاف در کميته مرکزی است)از آنجا که رفقا خواستار آن هستند که "فرصت های برابر" به همه داده شود, اکثريت کميته مرکزی هم مطابق نظرشان نبايد حق "تعبير و تفسير" ديدگاه اقليت را داشته باشد. و لذا اين ارگان "امضادار" و "قانونی" هم بايد مشمول منطق نامه رفقا در رابطه با "فرصت های برابر" شود.

 

در واقع اگر پايه انحلال يک نهاد تشکيلاتی مقابله با پيامدهای "تعبير و تفسير" اعضايش در آن نهاد باشد, تکليف اعضای سازمان در صورتی که کميته مرکزی "تعبير و تفسير" غلط کرد چه خواهد بود؟ بويژه در رسانه های صوتی رفقا چه راهکاری دارند اگر نهاد "رسمی" خراب کرد؟ و موضعی نادرست گرفت؟ اگر مقابله با "مشکلات" ناشی از "تعبير و تفسير" مجاز می کند که خواستار انحلال نهادی در سازمان شويم, و زمينه شکل گيری اقليت و اکثريت و پيروی اقليت از اکثريت را از اين طريق بلاموضوع کنيم, رفقا حق می دهند که مخالفين "تعبير و تفسير" اکثريت کميته مرکزی هم خواستار انحلال آن شوند و پيروی اقليت از اکثريت را در آن هم به نام "برابری حقوق" همه اعضا بلاموضوع بخواهند؟ چرا کميته مرکزی به خاطر اين که مشروعيت خود را از کنگره گرفته, حق ويژه "تعبير و تفسير" داشته باشد, ولی نهادهای تابعه آن نبايد از هيچ حقی برخوردار باشند؟ در کدام بند اساسنامه سازمان آمده است که نهادهای تابعه مرکزيت در صورت شکل گيری "تعبير و تفسير" در آنها و اکثريت و اقليت در آنها بايد از طريق نامه سرگشاده جمعی منحل شوند؟ و "نامنتخب" هستند؟ آيا نهادهای تابعه کميته مرکزی فقط وظيفه دارند و حقوق ندارند؟

 

ديکتاتوری نخبه گان قلم زن به نام "برابری فرصت ها"

حتی اگر فرض و فقط فرض کنيم که يک کميته مرکزی بسيار چالاک و بسيار انديشه ورز داريم که هم کليه امور تشکيلاتی را رتق و فتق می کند و هم شب و روز از طريق نوشتارهای تبليغی و ترويجی "امضا دار" و مصاحبه و گفتگو مانع از اين می شود که محصولات فکری حاصل از غور و تفحص اعضای سازمان در "مسيرهای مختلف" و "اتخاذ تاکتيک های متفاوت" به پای سازمان نوشته شود, و اصلا هم دچار اختلاف نظر نمی شود (فرض هايی که می دانيم که چندان واقعی نيستند 2) باز برابری صوری همه افراد در نوشتن نظرات شخصی خود در قسمت بالای سايت از طريق حذف "ديدگاه" به معنای برابری واقعی آنها در بهره برداری از فرصت ابراز نظر نخواهد بود. زيرا همه توانايی, وقت و امکان ابراز نظر در باره زمينه های مختلف سياسی و اجتماعی را نخواهند داشت. و سايت عملا به گروگان معدود افرادی درمی آيد که سروزبان دارتر و خوش قلم تر هستند و شايد چندان غم نان هم ندارند و فرصت دارند که در باره انواع موضوعات اظهار نظر کنند. به اين ترتيب يک محفل سه نفره از قلم زن ها می توانند سايت راه کارگر را در نوشته های خود غرق کنند و با تقسيم کار درونی عملا فضای سايت را به نام "برابری فرصت ها" به دست بگيرند.

 

سه معضل حذف ديدگاه از سايت و انحلال کميسيون سايت

 

سه مساله ديگر هم هست: فرض کنيد که درست روزی که خبر زير و رو کردن خاوران با بولدوزرها پخش می شود, رفيقی مقاله ای بنويسد در باره رواج کرست مردانه در ژاپن و در آن مقاله از "فمينيسم مردانه" هم دفاع کند. و يا درست روزی که زبان اسانلو را می برند, مقاله ای بنويسد و در آن با حمله به سنديکاليسم, کارگران را دعوت کند که اختيار اراده خود را به افرادی مثل اسانلو ندهند چرا که اصلا بهتر است اراده خود را به هيچ بنی بشری ندهند. وقتی نهادی نباشد که بخواهد با "تعبير و تفسير" جا و زمان انتشار مقاله اين رفقا را روشن کند, و اين رفقا هم که آزادی بی قيد و شرط بيان دارند, پس مقاله شان قطعا بايد بالای سايت بيايد. به نظر شما کسی که از ايران با هزار فلاکت و دور زدن فيلترينگ به سايت می آيد و به جای خواندن مقاله ای در باره خاوران مقاله ای در باره رواج کرست مردانه در ژاپن در پيشانی سايت می بيند, چه برداشتی از سازمان راه کارگر خواهد کرد؟ حتی اگر در درون مقاله با حروف درشت هم آمده باشد که اين نظر فردی يکی از رفقای راه کارگر است؟

با حذف "ديدگاه" مکانيسم ديگری جز ترتيب دريافت زمانی مقالات قابل انتشار برای قرار گرفتن جای آنها در راس سايت باقی نمی نماند. زيرا درست چنين مکانيسمی است که "تعبير و تفسير" برنمی تابد. و نهاد مفسر هم نمی خواهد و آنقدر ساده است که امکان تعدد تفسير را فراهم نمی آورد.

 

مساله دوم, مقالات افراد خارج از سازمان راه کارگر است. مقالات آنها را چه بايد کرد؟ و مصاحبه های آنها را؟ آيا بايد حذف کرد؟ يا منتشر کرد؟ مسلما حذف به معنای "تفسير و تعبير" است که رفقا با آن مخالف هستند. اما اگر بايد منتشر کرد جای آنها را چه کسی و چه نهادی تعيين می کند؟ مگر تعيين جا خودش نوعی "تعبير و تفسير" نيست که به اعتقاد رفقا نادرست است؟ و اين همه حساسيت برانگيخته است؟ وانگهی چه معياری داريم در باره اين که مقاله ای و نظری که خارج از راه کارگر انتشار يافته با مبانی و ديدگاههای راه کارگر همراهی دارد يا ندارد؟ رفقا نوشته اند که "اين سازمان عزيز"... مبانی روشن و پذيرفته شده ای دارد" و نوشته اند که "اعضای سازمان ما تا زمانی که در عمل / و تاکيد می کنيم در عمل/ وفادار به اين چهارچوبند بدون قيد و شرط آزاد اند..." بگذريم از اين که بعدا در يادداشت های توضيحی خود نوشته اند که مبانی اين سازمان چندان هم "روشن" نيست, ولی در بحث سايت و ديدگاه وقتی نهادی وجود ندارد و لذا حق تفسير و تعبير به کسی يا کسانی يا کميسيونی واگذار نشده است, انطباق هر نظر و عقيده با "مبانی روشن و پذيرفته شده" راه کارگر چطور بايد محقق شود؟ آيا ملائک آسمانی بايد اين انطباق را تاييد کنند؟ يا سليقه فردی هر فرد تعيين کننده است؟ در اين صورت تاکيد رفقا بر مبانی راه کارگر ديگر چه ارزشی دارد وقتی به نام بهره برداری از برابری فرصت ها عملا هر گونه امکان انطباق نظرات دريافتی با مبانی "روشن" راه کارگر را ناممکن می سازند؟ و سوال ديگر: رفقای نامه سرگشاده قطعا می دانند که معنای افراد خارج از راه کارگر چيست. اينجا ديگر مرزی وجود ندارد. هيچ مرزی! و همه انواع گرايش ها را از چپ تا راست دربرمی گيرد. مناشه امير و حسين شريعتمداری را هم دربر می گيرد. آيا به نظر رفقا بايد چنين باشد؟ يا بايد قيد و بندی باشد؟ و مرزی باشد؟ مثلا آيا همچنان بايد به عبارت مفهوم وسيع چپ استناد کنيم؟ اگر آری بدون يک نهاد تشکيلاتی چطور بايد تشخيص داد که نظری و مقاله ای در کادر مفهوم وسيع چپ می گنجد يا نمی گنجد؟ از کجا بتوانيم تشخيص بدهيم که تشخيص دهندگان مخالفان نظری خود را عمدا به استناد همين عبارت سانسور نکنند؟ و اگر برای نخريدن بلای تعدد تفسير به جان خود و کشمکش هايی که حاصل آن است بايد آتش بزنيم به مالمان و حراج کنيم که همه ببرند, از خود ما به مثابه يک سازمان و از سايت ما به عنوان ارگان سازمان چه باقی می ماند؟

 

من راه کارگر را نمی گويم, آيا رفقا مغازه های شخصی خودشان را حاضرند به همين ترتيب اداره کنند؟ بدون وجود نهادی تشکيلاتی برای اداره سايت و بدون وجود ديدگاه, نتيجه منطقی بسط نظر رفقا آن است که مقالات نويسندگان خارج از راه کارگر هم بايد به ترتيب دريافت زمانی مقالات بالای سايت بيايد. "تعبير و تفسير" هم که ديگر نيست و نهاد تشکيلاتی مفسر هم که منحل شده است. حاصل نظر رفقا اين می شود که اکثريت اعضای سازمان به شمار محرومان خاموش درآيند و ناظر باشند که "هر لحظه به رنگی بت عيار درآيد"! و سايت سازمان عملا ميدان تاخت و تاز چند نفر افراد قلم زن شود که هر چه دلشان می خواهد به نام راه کارگر در پيشانی سايت بنويسند و هر چه دل شان می خواهد در رسانه های صوتی راه کارگر به نام اين سازمان بگويند. تازه برخی رفقا می گويند که اين الگوی تشکيلاتی جديد نيست. در حالی که پيشنهاد انحلال يک نهاد تشکيلاتی به خاطر اين که "تعبير و "تفسير"ش "مشکل" ايجاد کرده و حذف هر گونه امکان داوری در باره انطباق نظرات دريافتی با مبانی راه کارگر در سايت راه کارگر از طريق حذف ديدگاه و انکار مشروعيت نهادهای زير مجموعه کميته مرکزی به نام "برابری فرصت ها" الگوی تشکيلاتی "نه سازمان" است.

 

و مساله سوم: رابطه ميان زمان ماندگاری مقالات در بالای سايت و ميزان مقالات دريافتی و ارتباط اين هر دو با حوادث داغ سياسی است. کسی که کمترين آشنايی با کار مطبوعاتی و رسانه ای داشته باشد می داند که وقتی يک حادثه داغ سياسی اتفاق می افتد, تعداد مقالات در باره آن واقعه زياد می شود, برعکس در فضای رخوت و بی حادثه گی, تعداد مقالات دريافتی کم می شود. از سويی روشن است که فضايی که در سايت به طور بلافصل قابل ديدن است محدود است و مثلا اگر قرار باشد چهار مقاله در عرض دو روز برای سايت ارسال شود, مقاله چهارمی از روز دوم به قسمت پائين سايت منتقل می شود و ديگر در معرض ديد بلاواسطه نخواهد بود. چاره چيست؟ چطور بايد زمان ماندگاری مقالات را تعيين کرد؟ اگر بنده خدايی مجموعه ای از مقالات زيرخاکی خود را به منظور درج در سايت بفرستد, يا سه مقاله همزمان بفرستد, هر سه تا بايد زير هم بياييد و سايت تا زمان دريافت مقالات جديد عملا به ارگان شخصی آن بنده خدا تبديل شود؟ رابطه همه اين مجموعه با مطالب نهاد "امضادار" مورد نظر رفقا چيست؟ اگر نهاد "امضادار" يک اعلاميه نوشت و پشتش چندين مقاله آمد عملا به مجاورت محل فعلی ديدگاه در سايت "تبعيد" نمی شود؟ يا خير, بايد برای نهاد "امضادار" جای ويژه داد و مثلا کهنگی و ماندگی سايت را به اين خاطر به جان خريد؟ بعلاوه همه اين ها را بدون يک نهاد تشکيلاتی چطور می توان حل و فصل کرد؟ فقط با توالی ساده چيدن مقالات دريافتی بر روی هم؟

 

تفسير ارگاني؟ يا تفسير فردي؟

 

رفيق حسن حسام در يادداشت خود در دفاع از لزوم حذف ستون ديدگاه و در واقع انحلال کميسيون سايت نوشته است:"تا زمانيکه صاحبان اين نظرات ( بگيريم ناسخ و منسوخ) تصميم اکثريت را به پيش ميبرند، بدون قيد وشرط حق دارند نظرشان را تبليغ کنند و البته نه زير نام ديدگاه که عملا خواسته و ناخواسته بازيچه تفسير اين وآن مى شود. منظور از اين وآن رفيق يا گرايش فکری خاصی نيست. فردا اگر من نوعی را هم بگذارند به عنوان مفسر و مسئول، با اين ديدگاه بازی چنان خواهم کرد که تا کنون شده است. زيرا جهان محدود خواهد شد به تفسير معين من از موضوع بحث و از قانون."

 

با اين نظر, رفيق حسن حسام به طور اصولی چرا با حق تفسير کميته مرکزی مخالفت نمی کند؟ اگر مطابق نظر اين رفيق, هر کس را در مقام مسووليتی بگذارند خر خود را می راند, و "جهان محدود خواهد شد به تفسير معين" او, اصلا چرا بايد کسی يا کسانی را در مقام مسووليتی گذاشت و زير يوغ تفسير او يا آنها رفت و "جهان محدود" او يا آنها را پذيرفت؟ چرا اصلا بايد فرصتی فراهم کرد که "بازيچه تفسير" اين و آن شد؟ و اگر در اساس نبايد بازيچه تفسير اين و آن شد, و اين برای رفيق حسن اصولی است به چه حقی بايد بازيچه تفسير کميته مرکزی شد؟ رفيق حسن حق نظارت تشکيلاتی را به نام مخالفت با سواستفاده از موقعيت و جايگزين کردن تفسير فردی رد می کند و همزمان می نويسد که "تازمانيکه صاحبان اين نظرات .. ناسخ ومنسوخ تصميم اکثريت را به پيش ميبرند، بدون قيد وشرط حق دارند نظرشان را تبليغ کنند و البته نه زير نام ديدگاه." از اين رفيق می پرسم: "با کدام معيار می گوييد که تصميم اکثريت را به پيش می برند؟ اين که فرد يا افراد يا گرايش يا گرايش هايی ناسخ و منسوخ نظر اکثريت را پيش می برند يا نمی برند چگونه و کجا تعيين می شود؟ تفسير فردی شماست؟ يعنی شما اگر بگوييد پيش می برند, همه بايد به تفسير فردی شما گردن بگذارند و بگويند پيش می برند؟ اگر آری, از کجا معلوم که نخواسته باشيد ديگران را بازيچه تفسير فردی خودتان بکنيد؟ و اگر باز طبق تفسير خودتان هيچ تفسيری در زمينه بيان نظرات و به طريق اولی نهاد تشکيلاتی مفسر هم نبايد وجود داشته باشد, چرا تفسير خودتان مشمول اين قاعده نشود؟

 

لطف کنيد توضيح بدهيد که در سايت راه کارگر با حذف ستون ديدگاه اين موضوع پيشبرد نظر اکثريت چطور تعيين می شود؟ با کدام مکانيسم؟ شما وقتی نهادی را که شکل گيری اکثريت و اقليت در حوزه مشخص کارش در سايت مشروط به وجود و کارکرد آن است منحل می خواهيد چه راهی برای شکل گيری اکثريت و اقليت در اين حوزه مشخص کاری باقی گذاشته ايد؟

 

به گمان من تناقضی که رفقای امضا کننده نامه با آن درگير هستند اين است که منطق استدلال شان اگر چه برای حذف ستون ديدگاه در سايت راه کارگر, است اما در اساس منطقی است که به طور اصولی نه با يک نهاد معين تشکيلاتی و يک ترکيب معين از يک نهاد معين تشکيلاتی, بلکه با اصل تفسير و نظارت تشکيلاتی درمی افتد. اين گرهی است که اصرار رفقا بر خودداری از نام بردن رفقايی که از نظر آنها با تعبير و تفسيرشان در سايت راه کارگر "مشکل" ديدگاه را ايجاد کرده اند, پيش آورده است. آنها اگر می گفتند اين کميسيون معين يا اکثريتش به خاطر اين! و اين! و اين! تصميم مشخص, شايستگی ماندن در مقام خود را ندارند و بهتر است جای خود را به رفقای ديگری بدهند, می شد پذيرفت که با اصل نظارت ارگانی تشکيلاتی, مخالفتی ندارند, اما در اين صورت نمی توانستند خواستار برچيدن ديدگاه از سايت راه کارگر شوند. و فقط می بايست خواستار تغيير اعضای کميسيون فعلی می شدند. اما اين رفقا از آنجا که سندی برای اثبات ناکارآمدی کميسيون فعلی در دست ندارند, و وارد کردن اتهام مشخص به افراد مشخص بدون داشتن سند امر مطلوبی نيست, به دفاع اصولی از لزوم حذف ديدگاه در حوزه سايت رو آورده اند.

 

رفيق حسن می نويسد که مخالفين نامه سرگشاده "چنين برداشت می کنند که هدف اين جمله ( منظور رفيق جمله شنا در مسيرهای مختلف و اتخاذ تاکتيک های متفاوت است) همانا عدم تبعيت اقليت از اکثريت است. اين رفقا ميخواهند با زدن اين انگ به ما مخاطبين خود را به کژراهه ببرند..." و می نويسد:" رفقای مخالف نامه سرگشاده سر ما را بجرم نظری که نداريم کنار باغچه نبريد."

 

رفيق حسن و رفقای ديگری که به همين انتقاد واکنش نشان داده و آن را رد کرده و ناروا و نامنتسب به خود دانسته اند شايد طرفدار تبعيت اقليت از اکثريت باشند, اما فقط جايی و زمانی که زمينه شکل گيری اقليت و اکثريت را از قبل بلاموضوع کرده باشند. آنها بر تبعيت اقليت از اکثريت تاکيد می کنند, ولی خيالشان جمع است که اگر نظرشان پيش برود و کميسيون سايت منحل شود و ديدگاه حذف شود, اصلا ارگان مفسری باقی نمی ماند که بخواهد دچار تنوع تفسير شود تا بعد در آن گرايش اقليت و اکثريت شکل بگيرد و بعد اقليت مجبور باشد از رای اکثريت تبعيت کند. اين رفقا طرفدار تبعيت اقليت و اکثريت هستند فقط به شرطی که قبل از آن پايه مادی شکل گيری اقليت و اکثريت را به نام "برابری در فرصت ها" از ريشه زده باشند.

باری! گفتنی زياد است. بماند برای يادداشتی ديگر

 

-----------------------------------------------------------------

توضيح در باره تاکتيک را از جمله به اين دليل لازم دانستم که برخی از رفقا در نامه هايشان موضوع را قاطی کرده اند. مثلا در نوشته رفيق حسن حسام فرقی ميان تئوری و نظريه با تاکتيک وجود ندارد.

 

 

   هر کس می خواهد وضع و حال واقعی ارگان "امضادار" را بداند که مطابق نظر نويسندگان نامه سرگشاده قرار است پس از حذف ديدگاه در سايت و حراج ارگان راه کارگر در ميان نظرات ناسخ و منسوخ, از سازمان و تشکيلات و خط رسمی آن دفاع کند, بهتر است حتما نامه انتقادی رفيق ح ...را چند بار با دقت بخواند. آن "نه سازمان" و "نه تشکيلات" که رفقای منتقد نامه سرگشاده می گويند نمونه اش همين نامه است! بگذاريد فشرده ای از آن را در اينجا بياورم :

 

"در پی نامه اعتراضی من به شعار "مرگ بر سرمايه داران سودجو", که در اعلاميه سازمان آمده بود, امروز نسخه اصلاح شده "نشريه راه کارگر" شماره 376 را دريافت کردم, که بدون توضيحی اين اشتباه را تصحيح کرده است که خود قدمی است بجلو.... وقتی به سايت سازمان مراجعه کردم ديدم نسخه سومی از اين اعلاميه در سايت است که آنجا تنها شعار " مرگ بر سرمايه داران سودجو " حذف شده است.....در اين زمان که برای شما مينويسم سه نسخه از اين اعلاميه را بنام کميته مرکزی داريم. يکی در سايت بدون شعار "مرگ بر سيستم استثمارگر و جنايتکار سرمايه داری" و بدون شعار "مرگ بر سرمايه داران سودجو" . نسخه دوم که در نشريه راه کارگر شماره 376 با شعار "مرگ بر سرمايه داران سودجو".. نسخه آخر از اين اعلاميه .. با شعار "مرگ بر سيستم استثمارگر... . يعنی 3 ورژن گوناگون از يک اعلاميه و دو ورژن گوناگون از نشريه راه کارگر شماره 376..."

ببنيد "نه تشکيلات" و "نه سازمان" چه بلايی بر سر سازمان راه کارگر آورده است که ديگر حتی نمی تواند يک عدد اعلاميه ساده و بی دردسر هم بدهد.

 

 

  5 اردیبهشت 1388    22:04

 

بخش دوم: در باره تاکتیک در سازمان, و  "نه سازمان "

 

در بخش نخست مقاله ام در پاسخ به نقد رفیق تقی روزبه در بندی که  با سرتیتر "تاکتیک"در سازمان, و  "نه سازمان "؛ ایده تساوی گرایش ها, مرحله انتقالی به سمت انحلال کامل" شروع می شود خط 7 از صفحه 9 در نسخه ورد سهوا به جای تبعیت اقلیت از اکثریت نوشتم: تبعیت اکثریت از اقلیت . در همین بند متاسفانه در چند جای دیگر هم همین خطای سهوی تکرار و به جای تبعیت اقلیت از اکثریت , نوشته شده, تبعیت اکثریت از اقلیت. به همین دلیل نسخه اصلاح شده زیر را رفقا استفاده کنند.

از همه رفقا به خاطر این اشتباه پوزش می خواهم.   

توضیح این که بخش دوم این نوشته را به محض آماده شدن می فرستم.

 

رضا سپیدرودی

 

در باره تاکتیک در سازمان, و  "نه سازمان "

پاسخ به نقد رفیق تقی روزبه

 

یادداشتم با عنوان "از آزادی نظر و گرایش تا تنوع تاکتیک ها و شنا در مسیرهای مختلف" مندرج در خبرنامه درونی سازمان از سوی رفیق تقی روزبه مورد انتقاد قرار گرفته است. من از این انتقاد استقبال می کنم و سعی می کنم از فرصتی که فراهم آورده است برای تشریح جوانب دیگری از بحث تاکتیک در نامه سرگشاده رفقا و دفاع رفیق تقی روزبه از آن و همچنین مساله "نه سازمان" استفاده کنم. رفیق تقی روزبه در نقد خود فضاسازی ها و تعابیر نادرست  به کار برده  و به من نیش و کنایه زده است. من از کنار آنها می گذرم . وی همچنین به نکاتی اشاره کرده است که ارتباطی با بحث تاکتیک ها ندارد.  آنها را هم کنار می گذارم  تا بتوانم به جوهر اصلی نظرش بپردازم. البته به بحث های سایر رفقا هم در جای خود اشاره خواهم کرد. اما برای این که به تحریف نظر متهم نشوم ناچارم همه جا نقل قول مستقیم و استدلال های مشخص بیاورم و این شوربختانه نوشته را بسیار طولانی خواهد کرد. کار و اشتغالات جنبی سنگین دیگر و وسعت و تعدد مواردی که ناگزیر باید به آن پرداخت مجال این که مجموع پاسخ ام را در یک نوشته خلاصه کنم از من گرفته است. از این رو فعلا بخش اول این نوشته را که آماده کرده ام می فرستم و بخش دوم را پس از آماده شدن خواهم فرستاد. پیشاپیش از طولانی شدن این نوشته از همه رفقا عذر می خواهم.

 

چه کسی "دست کاری  عامدانه" کرده است؟

رفقایی که نوشته مرا خوانده اند می دانند که من  فقط به یک بند از نامه سرگشاده پرداخته ام و چیزی را که در باره  تاکتیک ها گفته اند نقد کرده ام.  رفیق تقی روزبه در دفاع از آن نامه, من و رفقای منتقد نامه سرگشاده را متهم کرده است که دو "دست کاری عامدانه" در نظر آن رفقا کرده ایم. از نظر او این دو "دست کاری عامدانه" بشرح زیر است:

 

" نخست آنکه مساله فرایند اتخاذ تاکتیک را ازمتن فضای مطرح شده درآن،فضای اندیشه ورزی،جداکرده اندوآن رابه تمامی فضاهای دیگری که مورد نظرامضاء کنندگان نامه نیست تعمیم داده اند و دوم آنکه، زمان را دریک نقطه منجمدکرده وطرح یک مسأله کلی وباخصلت فرایندی را(که اساسا باقرارگرفتن درطول یک دیگرقابل درک است، بصورت عرضی ودرلحظه منجمد شده  وبااهمیتی هم ارز عنوان کرده اند. به عبارت دیگرتاکتیک های گوناکون درزمان های متفاوت را به تاکتیک های گوناگون درزمان واحد وبااهمیت یکسان ازنظرتعلق آن به اکثریت یا اقلیت تبدیل کرده اند".

 

اولا: شکل نقد رفیق تقی روزبه بر نظر من خودش اولین "دست کاری عامدانه" است. رفیق به چه حقی فعل جمع را در مورد نوشته من به کار می برد؟ آیا می خواهد القا کند که این نوشته جمعی تهیه شده و نظر همه مخالفین نامه سرگشاده است؟ اگر این است به هیچ وجه صحت ندارد. مطلب مربوط به تاکتیک را من خود  بدون هیچ نوع بحث و نظرخواهی جمعی با سایر رفقا نوشته ام و مسوولیت آن هم تماما با خود من است. ممکن است مورد تایید رفقا باشد یا نباشد. هر چه باشد مسوول نوشته فردی من خود من هستم و رفیق تقی روزبه یا هر رفیق دیگری اگر نقدی و نظری دارد به من برمی گردد و هیچ تعهدی برای هیچ رفیقی چه در میان امضا کنندگان نامه چه مخالفین آن ایجاد نمی کند. به عبارت دیگر رفیق تقی روزبه اگر می خواهد با استناد به نوشته فردی من بگوید که در آن دست کاری صورت گرفته است, اخلاقا و منطقا حق ندارد بگوید که همه مخالفان نامه سرگشاده دست کاری عامدانه کرده اند. می تواند بگوید سپیدرودی چنین کرده است و برای نظرش دلیل هم بیاورد. به همین جهت من در نقل قول از نوشته های این رفیق هرجا که خطابش به نوشته من است, افعال جمع را به مفرد برمی گردانم. توصیه من به رفیق تقی روزبه این است که از این نوع دست کاری های عامدانه پرهیز کند.

 

ثانیا: اولین دست کاری مورد ادعای رفیق تقی روزبه در نوشته من بکلی بی معناست. و او هیچ سندی برای اثبات آن ندارد. رفقا اگر به نوشته من مراجعه کنند می بینند که من هیچ چیز, هیچ بند یا کلمه یا واژه ای به عین دست نوشته رفقا نیافزوده ام, بلکه همان را عینا آورده ام و گفته ام که معنایش چیست. این که من تاکتیک را به مثابه فراخون عمل و به مثابه فرایند شکل گیری در درون سازمان تفکیک کرده ام, "دست کاری" نامیده نمی شود, تحلیل و استدلال نامیده می شود. تقسیم بندی من اگر غلط است رفیق تقی روزبه بیاید توضیح بدهد که چرا غلط است, ولی حق ندارد بگوید که چون تاکتیک را به دو فرایند تقسیم کرده ای, در نظر رفقا دست کاری کرده ای. وی مدعی است که سپیدرودی" مساله فرایند اتخاذ تاکتیک را ازمتن فضای مطرح شده درآن،فضای اندیشه ورزی، جداکرده وآن رابه تمامی فضاهای دیگری که مورد نظرامضاء کنندگان نامه نیست تعمیم داده است."

خوب اشکال این کار چیست؟ مگر تاکتیک فقط امری مربوط به "فضای اندیشه ورزی" است که باید همانجا زندانی شود؟ یا فضای عمل هم بخشی از تعریف محتوای تاکتیک است؟ آیا رفیق تقی روزبه انکار می کند که تاکتیک از جنس مشخص است؟  انکار می کند که یک سازمان واحد بر سر هر موضوع مشخص نمی تواند چند تاکتیک "متفاوت" "اتخاذ" و در چند مسیر مختلف شنا کند؟ اگر انکار می کند خوب بیاید دلایلش را بنویسد, ولی نمی تواند اصل استدلال مرا با  گفتن این که به چه دلیل شکل گیری یک تاکتیک در درون سازمان و  تاکتیک به مثابه فراخوان عمل را از هم تفکیک کرده ام رد کند. وی اگر مشکلی در درک نظر من نمی داشت, آنوقت بنا به قاعده باید از همان اشاره ام در نوشته, جایی که آوردم که"تاکتیک حلقه واسطی است که اندیشه را به عمل پیوند می زند"  بسهولت درمی یافت که موازین و قواعد درونی دو نیمه سازنده یک تاکتیک یکسان نیستند و نمی توانند باشند و در حالی که در حوزه اندیشه بسیط ترین شکل بحث و اظهار نظر و انتقاد و بیان و تشریح دلایل صحت اتخاذ این یا آن تاکتیک  در درون یک سازمان نه تنها مجاز که الزامی و حیاتی است, در نیمه دوم آن انسجام و یکپارچگی  و تبعیت اقلیت از اکثریت است که مهم و ضروری است وگرنه وحدت در عمل بلاموضوع می شود.

از اینها گذشته مگر رفیق تقی روزبه مفسر "انحصاری" درک و نیات و مقاصد نویسندگان نامه سرگشاده است که می گوید منظور آنها از "اتخاذ تاکتیک های مختلف" همانا عدم اتخاذ تاکتیک های مختلف بوده است؟

                                                                                                             

از نظر این رفیق دومین "دست کاری عامدانه" من در نامه سرگشاده رفقا این است که من گویا "تاکتیک های گوناکون درزمان های متفاوت را به تاکتیک های گوناگون درزمان واحد وبااهمیت یکسان ازنظرتعلق آن به اکثریت یا اقلیت تبدیل کرده ام".

واقعا برای من مایه حیرت است که در حالی که متن نامه سرگشاده رفقا در دسترس همه است و نوشته من هم در دسترس رفقاست رفیق تقی روزبه چطور به خود جرات می دهد چنین صریح و ناهنجار  و "عامدانه" در اصل نوشته آن رفقا "دست کاری" کند. رفیق عزیز! شما لطفا با انگشت به من نشان بدهید که در عبارت مورد نقد من در نامه سرگشاده  رفقا کلمات "گوناگون" و "زمان های متفاوت" کجاست؟  و اگر نیست که نیست, و خودتان که این دو کلمه "زمان و "گوناگون" را به آن عبارت تزریق کرده اید  کارتان مگر "دست کاری عامدانه" نیست؟

و ای کاش به همین حد از "دست کاری عامدانه" رضایت می دادید. نوشته اید:

  اگرگزاره نقل شده ازنامه ...  نفره را یک باردیگر با دقت مرور کنیم خواهیم دید که دارد به صراحت از اندیشیدن و راه گشائی  کردن از این طریق برای اتخاذ تاکتیک های جدید - با قید اگرلازم بود-  صحبت می کند....بدیهی است که حاصل تاکتیکی این اندیشه ورزی  می تواند متفاوت از تاکتیک های موجود و یا قدیم باشد  و به منزله شنا در جهاتی دیگر.... از نظر رفقا اندیشیدن در مورد تاکتیک های جدید، و متفاوت  و یا خلاف تاکتیک های قدیم و تاکنونی و شنا کردن درجهت دیگر،عین کفرگوئی است. "

در واقع شما پس از آن که دو کلمه "زمان" و "گوناگون" را به نوشته رفقا "عامدانه" تزریق کرده اید , به "دست کاری" ادامه داده و یواشکی "تاکتیک های موجود و قدیم"  و نیز "جدید" را هم از پنجره به آن عبارت وارد کرده اید.

عین عبارت نامه سرگشاده رفقا که من در نوشته ام به آن پرداختم و نقل کردم این است:

"اندیشیدن و راه گشایی کردن برای رسیدن به افق آرمانی ما اگر لازمه اش شنا کردن در مسیرهای مختلف یا بیان و اتخاذ تاکتیک های متفاوت است, این در نباید بر روی هیچ رفیقی بسته بماند و امری انحصاری نیست."

همین عبارت پس از "دست کاری های عامدانه" رفیق تقی روزبه می تواند به شکل زیر درآید:

"اندیشیدن و راه گشایی کردن برای رسیدن به افق آرمانی ما اگر لازمه اش شنا کردن در مسیرهای مختلف در زمان های گوناگون یا بیان و اتخاذ تاکتیک های متفاوت جدید و متفاوت از تاکتیک های قدیم و موجود باشد, این در نباید بر روی هیچ رفیقی بسته بماند و امری انحصاری نیست."

 

پس تا اینجا این رفیق تقی روزبه است که عین عبارت نامه سرگشاده رفقا را "عامدانه دست کاری" کرده است و به این هدف نیز که آنها را به خیال خود از زیر انتقاد "نه سازمان" و الگوی تشکیلاتی جدیدشان بیرون بکشد. سوال من از این رفیق این است: آخر شما برای چه این کار را می کنید؟ واقعا چه فایده ای دارد که روز روشن در نظر رفقایتان دست کاری می کنید؟ در نقدتان به من نوشته اید که "ر. سپیدرودی ینقد خویش به نامه ...  نفره را با نقل قول از یک عبارت نامه .... و استتاجات دلبخواهی از آن بنا می نهد. به طوری که اگر این زیربنای نقد او دچار سستی شود کل بنای ساخته شده فرو خواهد ریخت."

یعنی برای شما حمله به نظرات من این قدر مهم و حیاتی است که حاضرید به خاطرش چنین فاحش و ناهنجار به اندازه یک سوم کل عبارت نامه سرگشاده رفقا به آن صفات و کلمات جدید وارد کنید؟ و عامدانه در آن دست کاری کنید و بعد همین دست کاری را زیر پرده اتهام به من پنهان کنید؟

 

بحث علنی وبحث درونی

رفیق تقی روزبه پس از دست کاری های عامدانه اش در نامه سرگشاده رفقا و در جستجو به دنبال وسیله و بهانه ای برای حمله به یادداشت من یک دفعه کشف مهمی کرد و متوجه شد که من چون در نوشته ام چند بار از اتخاذ تاکتیک در درون سازمان نام برده ام, پس جایی هم که از آزادی کامل بحث در باره تاکتیک ها سخن گفته ام منظورم در درون سازمان بوده و پس من لابد فقط طرفدار بحث های درونی هستم و پس من "حکم به درونی کردن  مباحثا ت - حبس اندیشه - داده ام."

این رفیق پس از این که این کاریکاتور مضحک را از نظرات من ساخت شروع کرد به تاخت و تاز به کاریکاتور خودساخته اش و هر چه در توان داشت به آن کاریکارتور  گفت. و اصلا یک سوم مقاله اش فقط همین است که ثابت کند که گویا من با بحث علنی در باره تاکتیک ها مخالف ام و  گویا طرفدار زندانی کردن بحث ها در درون سازمان هستم و البته به خاطر این مخالفت"فرسنگ ها با سطح رشد موجود آگاهی بشریت فاصله "دارم.

من البته از خودم نپرسیدم که علت این تحریف صریح نظر من از سوی رفیق تقی روزبه چیست؛ که آورده اند: چو دانی و پرسی, سوالت خطاست. رفیق تقی روزبه باید هم بحث علنی و درونی از خودش بسازد و روی آن مانور بدهد. جایی ندارد که بخواهد آنجا بایستد و به نظر من حمله کند و بنابراین اول یک کاریکاتور از نظر من می سازد و بعد به آن کاریکاتور حمله می کند.

و اما بعد: این ادعا که گویا من به خاطر اشاره به درون سازمان در تشریح ضوابط شکل گیری تاکتیک در حوزه اندیشه, فقط طرفدار بحث درونی هستم راستش می ترسم حتی مرغ پخته را هم به خنده بیاندازد.

 

اولا من حتی اگر هیچ چیزی و مطلقا هیچ چیزی بیشتر از همین عبارت ننوشته باشم  که" اندیشه را با مصوبه و آیین نامه نمی توان به بند کشید "باز به استناد همین یک جمله نمی توانم به حکم منطق فقط جانبدار بحث های درونی باشم. یک سازمان از طریق مصوبات و آیین نامه هایش که اساسنامه پایدارترین آن است معنا می یابد. من که می نویسم حتی مصوبه نمی تواند مانع پرواز اندیشه شود, چطور می توانم جانبدار "حبس اندیشه" در درون سازمان باشم؟  این در حالی است که من یک بند کامل در تشریح لزوم آزادی کامل اندیشه و اندیشه ورزی در نوشته ام آورده ام که با هیچ نوع دست کاری نمی شود از آن بی اعتقادی من به بحث علنی را بیرون کشید. رفیق تقی ! شما به چه دلیل این طور ناهنجار نظر مخالف تان را تحریف و دست کاری می کنید؟ فقط برای این که بتوانید به آن حمله کنید؟ 

 

ثانیا: من درست به خاطر این که همیشه نسبت به تحریف نظر دیگران حساس هستم و از "دست کاری عامدانه" نظرات مخالف خودم شدیدا نفرت دارم  و چنین کاری را به هیچ وجه سازگار با اخلاق و روحیات خودم نمی دانم, همیشه در هر بحث سعی می کنم, نظر مخالف را درست همانطور که خود را بیان و تشریح می کند در محک داوری و نقد بگذارم.  رفقا در نامه سرگشاده خود جایی که بحث شنا در مسیرهای مختلف و اتخاذ تاکتیک های متفاوت را مطرح کرده اند آن را به "افق آرمانی ما" پیوند زده اند.  و برای این که جای تردیدی نماند که منظورشان از "ما" کدام "ما" است اضافه کرده اند که "این در نباید بر روی هیچ رفیقی بسته بماند" و باز برای این که محدوده "هیچ رفیقی" را صراحت بدهند به "اعضای سازمان ما" اشاره کرده اند. در واقع آنها آزادی شنا در مسیرهای مختلف و اتخاذ تاکتیک های متفاوت در درون سازمان ما و برای اعضای سازمان ما را مطرح کرده اند.  به همین دلیل من به ضوابط شکل گیری تاکتیک در درون سازمان ما  هم اشاره کردم تا جوهر واقعی نظر این رفقا را به همان شکلی که خودشان آن را آورده اند مورد نقد قرار داده باشم و نه پنداشت و تصورات خودم را . مطرح کردن رابطه چند وجهی میان اندیشه ورزی, اتحاد در عمل, تاکتیک و تبعیت اقلیت از اکثریت در رابطه با درون سازمان, نتیجه وفاداری من به شکل بیان همین مساله در نامه سرگشاده رفقا بود و مطلقا متضمن نفی لزوم بحث های علنی راه کارگری ها در باره تاکتیک و یا بدتر از آن اعتقاد داشتن من به "حبس اندیشه" در درون سازمان راه کارگر نیست.

 

ثالثا: هر گاه برای رفیق تقی روزبه و یا سایر رفقا جالب باشد که بدانند در باره رابطه بحث درونی و علنی چه فکر می کنم, در این صورت باید بگویم که من جز مواردی محدود از طرفداران پر و پا قرص بحث علنی هستم. آن موارد محدود هم موارد امنیتی است و یا مواردی است که بحث علنی خاصیت تاکتیک را می سوزاند. مثلا اگر داریم بحث می کنیم که چه تشکل پوششی در داخل کشور خوب است بزنیم که بتوانیم به بهانه آن فعالیت های سازمانی بکنیم, طرح علنی چنین بحثی مفید نیست. اما این که در میان ما تاکتیک های متفاوت شکل بگیرد و این که بخواهیم در باره آنها بحث علنی بکنیم, هیچ مانعی ندارد و خیلی هم می تواند مفید باشد.  هر چند رفیق تقی روزبه مساله درون سازمان را بهانه کرد که چوب طرفداری از "حبس اندیشه" در درون سازمان را  بر سر من بشکند, و من که نوشته ام اندیشه را نمی توان و نباید محدود و مقید کرد را طرفدار انقیاد اندیشه جا بزند, ولی من از همین فرصت استفاده می کنم تا به او و رفیق پیران آزاد و احیانا رفقای دیگر  "همدل" با این دو رفیق پیشنهاد کنم که اگر واقعا مثل مارکس معتقد هستند که "کمونیست ها پنهان کردن نیات خود را ننگ می دانند" نظرات شان را در باره مدل های سازمان یابی به شکل علنی مطرح و طرفداران نظر مخالف را به چالش بگیرند. خودسانسوری نکنند, جویده جویده حرف نزنند, روش راه ببانداز, جا بیانداز نباید در یک سازمان کمونیستی خریدار داشته باشد و یا بر زدن نظر  در لابلای مقالات روزمره. من شخصا از  بحث علنی در باره شکل ها و مدل های سازماندهی و مساله تاکتیک ها و جنبش توده ای  استقبال می کنم.

 

رابعا: هر کس حق داشته باشد به من اتهام طرفداری از "حبس اندیشه" در درون سازمان را بزند, آنها که سالهاست مرا می شناسند و از نوع فعالیت ها و کارم اطلاع دارند, و به شمول آنها رفیق تقی روزبه , اخلاقا حق زدن چنین اتهامی را ندارند. زیرا من همیشه نظراتم را صریح و علنی نوشته ام و از نقد نظرم هم استقبال کرده ام و بیش از 90 درصد چیزهایی که در 20 سال اخیر نوشته ام اصلا حصار سازمانی نداشته است. هر چند که مورد بهره برداری سازمان قرار گرفته است.  اتفاقا حالا که بحث به این جا رسید شاید بی جا نباشد جهت اطلاع  رفقا برایشان بنویسم که در دوره حاضر مقابله نظری با رفرمیسم آنارشیستی و سازمان ستیزی را بسیار پر اهمیت می دانم. خط "نه سازمان" در درون راه کارگر اگر بخواهد به ترویج و تبلیغ علنی از طریق جویده گویی و در لابلای مقالات روزمره  رو آورد, نباید تردید داشته باشد که با ادامه نقد علنی هم  روبرو  خواهد شد. البته من "شبح " نیستم.  یک الف آدمم که چه "محسوس" باشم چه "نامحسوس" همیشه حرفم را می زنم و نظرم را می گویم و همیشه از جنگیدن زیر آفتاب هم لذت برده ام.

 

نقد سیاه نقد متناقض است

هدف نقد سالم در درون یک سازمان باید روشن کردن دیدگاهها و نظرات, فهم بهتر جوهر عقاید متفاوت, و گشودن راهی به سوی درک متقابل یکدیگر از این طریق باشد. (رفیق تقی! عجله کنید و فورا یک کیفر خواست جدید برایم صادر کنید: دوباره نوشته ام درون سازمان. دست به کار شوید . یک سبد از اتهامات جدید تا حد دشمنی با تمدن معاصر برایم دست و پا کنید, و روی این ویراژ بدهید که چرا نقد سالم در درون سازمان را آورده؟ پس لابد ریگی به کفش داشته و معتقد به نقد ناسالم در بیرون سازمان است. بعد بردارید بنویسد: نقد خوب است! سلامت خوب است! علنیت خوب است! هوای آزاد خوب است! نقد بیرون سازمان خوب است! و.... باری بگذریم و به بحث اصلی برگردیم:)  نقد سالم چون خدمت گذار هدفی شریف است, خود به مثابه وسیله نیز شرافتمندانه است یا باید باشد. البته چنین نقدهایی هم می توانند  یا به خاطر ابهام در اندیشه یا کم توانی در خصلت بندی مفاهیم  و غیره حاوی خطاهای بینشی, سهل انگاری یا تناقض باشند, با این حال یکی از معیارهای تشخیص نقد سالم از نقد سیاه, تضاد زاویه نقد است. بگذارید نظرم را با مثالی ساده توضیح بدهم. اگر محتوای نقد شما بر یک نظر این است که آن نظر مثلا حمایت از طبقه بورژوازی است, نمی توانید در همان نقد, همزمان صد و هشتاد درجه بچرخید و یقه صاحب نظر را بگیرید و بگویید به چه دلیل از بورژوازی حمایت نکرده ای؟ وقتی از دو سوی متضاد مورد نقد قرار بگیرید حق دارید با خود بگویید این نقد سیاه است. حق دارید در سلامت هدف نقد تردید کنید.

رفیق تقی روزبه حدود یک سوم نوشته اش را به حمله به نظر من اختصاص داده است که چرا چند بار کلمه درون سازمان را در رابطه با اندیشه ورزی در حوزه تاکتیک تکرار کرده ای. او از این تکرار کشف کرده است که گویا من با بحث علنی مخالفم. بعد در همان نقد همزمان 180 درچه چرخیده است و از من انتقاد کرده است که گویا منطق اتخاذ تاکتیک را نمی فهمم و نمی دانم که اصلا جای اتخاذ تاکتیک در درون سازمان نیست و باید از خود توده ها به دست بیاید.  رفیق تقی روزبه با تاکید بر "درک  آشفته و غلط " من از "تاکتیک"  نوشته است:"گوئی تاکتیک حقیقتی است که در درون یک سازمان.. قابل ساخته و پرداخته شدن و قابل کشف و دستیابی است. و گویا تاکتیک امری نیست که توسط خود توده ها و زحمتکشان و در میدان مبارزه شان و از طریق پراتیک و دیالوگ اشان حول آن ساخته و پرداخته می شود."

و همین طور ادامه داده است:" تاکتیک های توده ای و معطوف به مبارزه طبقاتی از دل خود مبارزات بیرون زده می شود و نه مستخرج از متن قیاس و استقرا مقولات ذهنی این یا آن فرد و این یا آن سازمان!"

و بعد اتهام پشت اتهام: سپیدرودی مدافع "قیم مآبی" است, "شیوه کارش قرابت عجیبی دارد با "شیوه  کار مجاهدین و حزب کمونیست کارگری", در "سیمایی زمخت و یکدست " می خواهد "جنبش ها" را "کنترل" کند. و خلاصه همینطور مثل نقل و نبات هر اتهامی خواسته است بارم کرده است ( و حتی وقتی مطلقا کم آورده است رسما به جای من هم نوشته است و گفته است که من نوشته ام 1)

تضاد زاویه نقد رفیق تقی روزبه واقعا تماشایی است. رفیق عزیز! شما  چطور به خودتان جرات می دهید که هم بنویسید که تاکتیک در درون یک سازمان قابل ساختن و پرداخته شدن نیست و مرا متهم کنید که این را نفهمیده ام و بعد همزمان از من انتقاد کنید که چرا تاکتیک را صرفا به اندیشه ورزی محدود نکرده و به "تمامی فضاهای دیگر" هم "تعمیم" داده ام؟ بالاخره من محکومم به این دلیل که بحث تاکتیک را فقط به درون سازمان محدود نکرده بلکه از آن به مثابه فراخوان عمل هم یاد کرده و آن را به "تمامی فضاهای دیگر" کشانده ام و در نوشته ام به رابطه "فراخوان عمل " و "مخاطبین تاکتیک" یعنی همان کسان که شما از آنها به عنوان "توده ها و زحمتکشان" یاد کرده اید, اشاره کرده ام, یا محکومم که چرا چنین اشاره ای نکرده ام؟ آیا با منطق سازگار است که هم به خاطر اشاره کردن و هم اشاره نکردن "به تمامی فضاهای دیگر" آدم را محکوم بکنید؟ در کدام محکمه ای این چنین حکم صادر می کنند؟ می دانید این تناقض شما چیست؟ این تناقض شما مکافات نقد سیاه است! اگر شما تعمیم من در بحث تاکتیک به "تمامی فضاهای دیگر" را نادرست و نتیجه تفسیر غلط و دست کاری عامدانه نظر نویسندگان نامه سرگشاده از سوی من می دانید, لاجرم جایی باید خودتان روشن کنید که اصل تعمیم را درست می دانید یا غلط و  توضیح بدهید که از تاکتیک بدون تعمیم آن به عرصه عمل و به "مخاطبین تاکتیک" جز بحث آزاد بر سر تاکتیک ها در درون سازمان چه باقی می ماند؟

 ولی شما هم از من شاکی هستید که چرا تعمیم داده ام, هم شاکی هستید که چرا نداده ام چرا که اگر داده بودم باید می فهمیدم که اصولا تاکتیک "در درون یک سازمان.. قابل ساخته و پرداخته شدن و قابل کشف و دستیابی" نیست!

من به محتوای نظر اخیر شما جداگانه خواهم پرداخت, ولی در سطح فعلی بحث فقط می خواهم اشاره کنم که شما وقتی خودتان اعتقاد دارید که "تاکتیک های توده ای و معطوف به مبارزه طبقاتی از دل خود مبارزات بیرون زده می شود" و نمی تواند "مستخرج از متن قیاس و استقرا مقولات ذهنی این یا آن فرد و این یا آن سازمان!" باشد پس چرا آن همه به خودتان زحمت دادید و نظر صریح رفقای نویسنده نامه سرگشاده را با "دست کاری عامدانه" عوض کردید که ثابت کنید منظور آن رفقا از عبارت شنا در مسیرهای مختلف  و اتخاذ تاکتیک های متفاوت, صرفا محدود به حوزه اندیشه ورزی بوده و نه حوزه فراخوان به عمل. پس چرا نوشته اید:"با هیچ ترفندی نمی توان باور به اتخاذ تاکتیک های متفاوت و هم ارز در یک زمان را در حوزه عمل به آن (رفقای امضا کننده نامه) نسبت داد"؟ اگر تاکتیک های متفاوت و هم ارز در یک زمان را در حوزه عمل نمی توان به رفقای امضا کننده نامه سرگشاده نسبت داد, معنایش فقط می تواند آن باشد که از نظر شما آنها نیز جانبدار وحدت تاکتیکی هستند  و همزمان جانبدار تنوع نظری و آزادی اعضای سازمان در بحث بر سر تاکتیک در سازمان ما. اگر این برداشت شما درست است, پس شما فقط به من نیست که حمله می کنید. فقط مرا "قیم مآب" و  روش کار مرا دارای "قرابت عجیب" با روشن کار "مجاهدین" نمی دانید, روش آنها را هم "قیم ماب" و دارای "قرابت عجیب" با "روش کار مجاهدین و حزب کمونیست کارگری" می دانید. زیرا آنها هم از آزادی اعضای سازمان در بحث و اظهار نظر پیرامون اتخاذ تاکتیک ها نوشته اند , در حالی که شما معتقدید افرادی که اصلا بخواهند تاکتیک را از درون سازمان ها دربیاورند  قیم مآب و "سنتی" و دارای "قرابت عجیب" با روش کار "مجاهدینی" و چه و چه هستند.

 

"تاکتیک"در سازمان, و  "نه سازمان "؛ ایده تساوی گرایش ها, مرحله انتقالی به سمت انحلال کامل

من نشان دادم که رفیق تقی روزبه از طریق دست کاری عامدانه در نظر مندرج در نامه سرگشاده در حوزه تاکتیک سعی کرد با انتقاد من از این نظر مقابله کند و  دچار تناقض گویی و تضاد زاویه نقد شد.  یک نمونه دیگر از همین تضاد را می توان در دفاع او از نامه سرگشاده و رابطه آن با نظر خودش در مورد تاکتیک مشاهده کرد. موضوع از دو حال نمی تواند خارج باشد: یا رفیق تقی روزبه واقعا معتقد است که نویسندگان نامه سرگشاده از وحدت تاکتیکی در عمل جانبداری می کنند و خود نیز طرفدار آزادی در نظر و وحدت در عمل است, یا از نظر نامه سرگشاده به این دلیل حمایت می کند که آنها از وحدت تاکتیکی جانبداری نمی کنند و منظورشان از "شنا در مسیرهای مختلف" و "اتخاذ تاکتیک های متفاوت" این است که هر کس آزاد باشد بر اساس تاکتیک خودش عمل خود را سازمان دهد. اگر نظر اول را قبول دارد و تفسیرش این است که نامه سرگشاده به تفسیر اول وفادار است و نظر منتقدان نامه و به شمول آنها نظر من غلط و تفسیرمان دلبخواهی است در این صورت طبیعی است که حق ندارد به وحدت در تاکتیک حمله کند. برای این که آدم به چیزی که به صحت آن اعتقاد دارد حمله نمی کند. اگر نظر دوم را قبول دارد یعنی معتقد است که اصلا وحدت تاکتیکی و اتحاد در عمل الزامی نیست و هر صدایی باید عمل خودش را بر اساس تاکتیک خودش سازمان بدهد در این صورت نمی تواند درستی تفسیر منتقدان نامه سرگشاده و به شمول آنها تفسیر مرا از نامه سرگشاده  انکار کند و بگوید که غلط برداشت کرده ای. می تواند بگوید شما درست برداشت کرده اید, و نامه سرگشاده واقعا هم اصل اتحاد در عمل را قبول ندارد و بعد هم می تواند نظر مرا رد کند و توضیح دهد که اصلا اتحاد در عمل را نباید قبول داشت. و هر که قبول داشته باشد, تفکرش "سربازخانه ای" است و غیره.  ولی نمی شود هم مرا  به تفسیر غلط از  نظر مندرج در نامه سرگشاده در  باره تاکتیک متهم کند و بنویسد که نامه سرگشاده طرفدار وحدت در عمل است, هم از نامه سرگشاده دفاع کند و هم به وحدت در عمل حمله کند. رفیق تقی روزبه اگر خودش به وحدت تاکتیکی در عمل باور ندارد و در عین حال نظر نویسندگان نامه را  مدافع وحدت در عمل می داند به لحاظ اصولی مجاز نیست از مضمون نامه سرگشاده دفاع کند. با این حال این رفیق هم از نظر آنها دفاع می کند و هم به همان نظر  در قالب تفسیر منتقدین و تفسیر من حمله می کند.  برای من واقعا مشکل است که بخواهم کلمه ای در توصیف این شیوه برخورد و دلایل این نوع در آغوش کشیدن های  مصلحت اندیشانه بشدت غیر اصولی رفیق تقی روزبه از رفقای نامه سرگشاده .... رفیق پیدا کنم که بار منفی اخلاقی نداشته باشد. راستی دفاع صریح و  قاطع از نظری که فرد کاملا آگاه است به آن هیچ اعتقادی ندارد را چه باید نامید؟ من فقط ......... چند تا نقطه می گذارم و می سپارم به هر رفیق که خودش جای این نقطه های خالی را پر کند.

من در نوشته اول خود برای این که اتفاقا راه را باز گذاشته باشم تا اگر احیانا خطا در جمله بندی نامه سرگشاده جوهر نظر واقعی رفقای امضا کننده نامه در حوزه تاکتیک و رابطه آن با آزادی اندیشه و وحدت در عمل را نارسا کرده است, بتوانند اشتراک نظر مضمونی خود با منتقدین را بازیابند. درست به همین دلیل این طور نوشتم: "معنای تبعیت اقلیت از اکثریت در بحث تاکتیک این است که شکل های اندیشه ورزی تا حد پذیرش یکسان و برابرحقوق کلیه محصولات آن در درون سازمان در قالب "اتخاذ" تاکتیک های متفاوت فرا نروید و به "حاکمیت" چند صدا تبدیل نشود, بلکه در عین تنوع کامل نظر و بحث و مجادله آزاد, نظر اکثریت را در سازمان "حاکمیت" دهد و تاکتیک های اقلیت را هم روشن کند."

رفیق تقی روزبه که خواستار حاکمیت "چند صدا" در درون سازمان است, و می خواهد به نام برابر حقوقی گرایش ها شکل گیری اکثریت و اقلیت بلاموضوع و نظر سازمان و "نه سازمان" هم ارز شود و "فرصت برابر" پیدا کند, به این نظر من به شدت حمله می کند و در جواب به من می نویسد:" در نزد او سازمان یعنی یک پارچه گی و به نمایش گذاشتن یک پارچگی در انظار بیرونی ها. صلابت یعنی آن که همه در جلوی کارگران و تاریخ سازان یک چیز را تکرار کنند. هرگز نباید در برابر کارگران و توده های تاریخ ساز, متهم به چند گویی و چندگانگی شد و ابهت حزبی را برباد داد."

و می نویسد که در نزد من, یعنی سپیدرودی: " در درون البته می توان "چند گرایشی" بود ... اما برای بیرون باید حتما با یک گرایش ظاهر شویم و اگر هم نیستیم به آن تظاهر کنیم."

و بعد چوب اتهام فرود می آید:" دفاع از چنین انگاره ای حتا در همین جهان موجود....فرسنگ ها با سطح رشد و آگاهی موجود بشریت فاصله دارد."

از این صریح تر و آشکارتر نمی شد علیه وحدت تاکتیکی سازمان در عمل موضع گرفت. و از این صریح تر نمی شد خواستار آن شد که آزادی اندیشه ورزی در زمینه تاکتیک ها در درون سازمان به سطح اتخاذ تاکتیک های متفاوت در عمل در بیرون سازمان فرا بروید.  از نظر رفیق تقی روزبه همه اعضای سازمان نباید در جلوی کارگران یک چیز (تاکتیک) را تکرار (اعلام) کنند, بلکه باید هر چه دلشان می خواهد همان را تکرار کنند.  و نباید با یک گرایش ظاهر شوند بلکه باید با چند گرایش ظاهر شوند. این یعنی هر کس تاکتیک خودش را و مسیر خودش را به کارگران معرفی کند. و هر کس در مسیری, هر قدر "متفاوت"  که خواست شنا کند. رفیق تقی روزبه اعتقادی به تبعیت اقلیت از اکثریت در درون سازمان ندارد, اگر داشت, "صدای واحد " سازمان در بیرون را "به خط شدن مانند سربازخانه" نمی نامید. از نظر او اگر چند صدا و چند گرایش در درون هستیم باید حتما چند صدا و چند گرایش هم در بیرون باشیم وگرنه یک مشت انسان های متظاهر هستیم. اما اگر به خاطر چند صدا و چندگرایش داشتن در درون سازمان و در حوزه اندیشه ورزی باید حتما چند صدا و چند گرایش هم در بیرون سازمان بود, دیگر چه زمینه و ضرورتی وجود دارد که هر صدا و هر گرایش در درون سازمان از صدا و گرایش اکثریت تبعیت کند؟ و  نظر اکثریت نظر رسمی سازمان باشد ؟ و اگر اعتقاد داشتن و طالب نظر رسمی سازمان بودن "به خط شدن مانند سربازخانه است" اصلا نظر سازمان و خود سازمان دیگر چه اهمیت و موضوعیتی می تواند داشته باشد؟ و اگر به جای سازمان چند گرایش برابر حقوق با تاکتیک های مختلف و مسیرهای متفاوت داریم, که هیچ یک نباید از گرایش اکثریت تبعیت کند, دیگر تشکیلات واحد چه معنایی دارد؟  آنوقت رفیق تقی روزبه می گوید که "نه سازمان" و "نه تشکیلات" اتهام است و واقعیت ندارد. او هر بار که بحث می کند, به دفاع اصولی از رد تبعیت اقلیت از اکثریت و انکار لزوم موجودیت صدای سازمان به مثابه صدای اصلی و متمایز از صدای گرایش ها می پردازد. او هر شکل قابل تصور از وحدت در عمل را "سربازخانه" می نامد و بعد می گوید که "نه سازمان" اتهام است و واقعیت ندارد.

بگذارید به دو نکته صراحت بدهم:

یک: تبعیت اقلیت از اکثریت چیز فاجعه باری نیست, دشمنی با دمکراسی و تمدن نیست, مخالفت با کمونیسم نیست. فقط روشنفکرانی که تا مغز استخوان به انفراد منشی آلوده شده اند و در اثر تاثیرات شکست انقلاب و سخت جانی و دوام استبداد مذهبی در ایران دیگر نای مبارزه متشکل برایشان باقی نمانده  چنین تبعیتی را می توانند فاجعه بار بدانند و به بهانه آنکه گویا زمینه شکل گیری بروکراسی در درون سازمان ها و بستر ظهور رهبران برکنارناپذیر فراهم می آورد  یا استعدادهای فردی را گویا می خشکاند از آن رو برتابند.  در دنیای واقعی, اکثریت و اقلیت هم مفاهیمی سیال و ناپایدار هستند که دائما جا عوض می کنند و برقرار نمی مانند. گرایشی که امروز اقلیت است اگر حقانیت داشته باشد و درست و اصولی مبارزه کند, فردا به اکثریت تبدیل می شود و برعکس.

دو: بدون مکانیسم تبعیت اقلیت از اکثریت, تساوی گرایش ها به نام "فرصت های برابر" در درون یک سازمان باقی نمی ماند, بلکه خود همین پدیده فقط یک شکل موقت انتقالی به سمت انحلال کامل سازمان و تبدیل آحاد سازمان به اتم های آزاد مستقل از یکدیگر است. اگر تبعیت اقلیت از اکثریت در سازمان به نام مخالفت با درک "سربازخانه ای" و غیره بلاموضوع است و باید کنار گذاشته شود و اگر مجاز است که  همه تجلیات اندیشه ورزی در درون سازمان در حوزه تاکتیک, بعدا به شکل اتخاذ تاکتیک های متفاوت در بیرون سازمان با حقوق مساوی بیان شود , پس همین تبعیت اقلیت از اکثریت در درون هر گرایش هم نباید عمل کند, بنابراین از لحظه ای که اختلاف بر سر تحلیل و ارزیابی ها در درون هر گرایش پدید آمد, وحدت عمل باید به سود تجزیه همان گرایش به چند گرایش ریزتر و تامین "فرصت های برابر" برای هر یک از خرده گرایش های جدید کنار گذاشته شود. فرجام این فرایند به روشنی عبارت است از سقوط نهایی  گرایش در فرد ؛ به جای سازمان راه کارگر یک مجموعه افراد  و شخصیت های منفرد باقی می مانند که هر کدام هر چه دلشان خواست و هر وقت میل مبارک شان کشید به نام این میراث مشترک سی ساله می نویسند و خود این میراث به یک پاتیل بزرگ آش تبدیل می شود که هر فرد مطابق حجم ظرفش و اشتهای شخصی اش آزادانه از آن برای خودش می کشد. 

 

خاستگاه تاکتیک و  رابطه با آن سازمان, طبقه, جنبش اجتماعی و مبارزه سیاسی

تا اینجا من به تناقضات رفیق تقی روزبه اشاره کرده ام, حالا جای آن است که توضیح دهم که چرا درک این رفیق از تاکتیک و رابطه آن با سازمان بشدت عامیانه  و یک جانبه نگر است. جلوتر در نقل قول از نوشته این رفیق خواندیم که وی معتقد است که "تاکتیک حقیقتی است که در درون یک سازمان.. قابل ساخته و پرداخته شدن و قابل کشف و دستیابی" نیست. او معتقد است:"سیکل تعیین تاکتیک و سیاست نه در مدار بسته سازمان بلکه در مداری فراختر و در پی مداخله و تصمیم گیری خود کارگران بیرون می آید..." و باز در پاسخ به این نظر که آیا در یک کارخانه ممکن است که یک عضو سازمان بگوید اعتصاب کنید و عضو دیگری بگوید نکنید, با نوشتن این که "در این نوع نگرش می توان چندین مغلطه را با هم مشاهده کرد" اولین مغلطه ای که خودش شخصا مشاهده می کند این است که در این نگرش: "از همان موقعیت قیم مآبی و تعیین تاکتیک از بیرون به درون و در این مورد برای کارگران یک کارخانه به مساله نگاه می شود."

 و باز می نویسد: "در عینیت و خارج از اراده و تمایل ما, چه در میان خود کارگران و چه فعالان دیگر نظرات مختلفی مطرح شده و خواهند شد و تاکتیک های نهائی توده ای و هر چه فراگیرتر هم از دل آنها بیرون خواهند آمد و نه از درون جهان اندرونی فرقه ها."

من تعمدا این نقل قول ها را تماما مستقیم از نوشته رفیق تقی روزبه آورده ام که نظر او را همانطور که خودش بیان کرده است بازگفته باشم. آشکارا می توان دید که از نظر رفیق تقی روزبه سازمان مدار بسته است و جنبش مدار باز. سازمان معادل "درون" و جنبش و طبقه معادل "بیرون" است و تعیین تاکتیک از "درون" به سمت "بیرون" هم به نظر او "قیم مآبی" است و جایگزین کردن سازمان و حزب به جای طبقه و جنبش, برعکس  به نظر او "تاکتیک ..توسط خود توده ها و زحمتکشان و در میدان مبارزه شان و از طریق پراتیک و دیالوگ اشان حول آن ساخته و پرداخته می شود ." اما این تقسیم بندی به "درون" و "بیرون" بشدت نادرست, توهم زا  و ابهام آفرین است. به دلایل زیر:

 

یک: خاستگاه های اتخاذ تاکتیک ها در دنیای واقعی متنوع تر و گوناگون تر از آنند که بتوان آنها را به یک جاده یکطرفه تقلیل داد و اعلام داشت که تاکتیک فقط از بیرون می تواند شکل بگیرد. و از درون حزب و سازمان نمی تواند کشف و شناخته شود. رفیق تقی روزبه در جایی از نوشته خود به درستی تاکید می کند که "ایجاد دیوار چین بین یک سازمان و مبارزه طبقاتی بیرون از وی نه دارای منطق قابل قبولی است و نه در جهان واقعی ممکن." با این حال او چنانچه آورده ام,  از آنجا که برداشتن این دیوار را برای اثبات لزوم حذف تبعیت اقلیت از اکثریت در درون سازمان مطرح کرد, درست برخلاف حکم خودش وقتی به تاکتیک رسید همین دیوار چین بین بیرون و درون را برافراشت و نوشت که تاکتیک از درون نمی شود و باید از بیرون شکل بیابد. در دنیای واقعی بین درون و بیرون ارتباط دائمی برقرار است؛ ارتباطی که بنا به طبیعتش چند ضلعی, پیچیده, مرکب و دارای تاثیرات متقابل است. درون همیشه جانب یا جوانبی از تاثیرات بیرون را بازمی تاباند و بیرون همیشه به این یا آن درجه از درون متاثر است. "درون" عناصری از بیرون را در خود گرد آورده است و "بیرون" با یا بی واسطه با کنش های این درون مرتبط است. یعنی :

 

دو: خاستگاه اتخاذ تاکتیک نه فقط طبقه است, نه فقط جنبش است, نه فقط جنبش ها هستند, نه فقط سازمان ها  و احزاب. نه فقط "درون" است, نه فقط "بیرون". همه این ها می توانند به نوبت یا بی نوبت, درآمیخته یا مجزا, جزئی یا کلی, منفردا یا  تلفیقی خاستگاههای شکل گیری تاکتیک باشند. حزب, طبقه و جنبش های اجتماعی در زندگی واقعی از هم تاثیر می گیرند, به دنبال هم کشیده می شوند, و علیه هم جهت گیری می کنند, تاکتیک های همدیگر را به کار می برند و گاه علیه هم بکار می برند. (مثلا همین تاکتیک نافرمانی مدنی را که راه کارگر در دوره ای بر آن تاکید داشت, سلطنت طلب ها به سرقت برده و با آن "جنبش هخا" و این تازگی ها هم بخصوص در اصفهان جریان "ما هستیم" را علم کرده اند. ) دستیابی به تاکتیک در درون سازمان و فراخوان آن به مخاطبین تاکتیک نیز  برخلاف تصور رفیق تقی روزبه سازمان و حزب را جایگزین طبقه و جنبش نمی کند. چنین برداشت و تصوری انحلال طلبانه است. زیرا انسجام تاکتیکی در درو ن یک سازمان, یکی از پیش شرط های الزامی وحدت در عمل در آن سازمان  است. تاکتیک به دلایلی که در اولین نوشته ام ذکر کرده ام خط مقدم هویت یک سازمان است. بنابراین ناممکن تلقی کردن شکل گیری تاکتیک در درون سازمان, خط مقدم هویت تاکتیکی را از بین می برد, اتحاد در عمل در درون سازمان را در پیکارهای مشخص سیاسی بی زمینه می کند و  به انحلال آن می انجامد. طبقه و جنبش ها به این دلیل که سازمان ها و احزاب در درون خود به راه کارهای معینی در باره پیشروی آنها در هر نبرد مشخص ( و لذا در منظومه ای از نبردهای مشخص سیاسی) می رسند و آن را فراخوان می دهند نیست که حذف می شوند, حذف آنها نتیجه کاربست اجبار و تحمیل به جای اقناع و گفتگو, انکار واقعیت تنوع گرایش ها و منافع و راه کارها در جنبش ها و طبقات اجتماعی, انکار تفاوت ها و انواع شکاف های افقی و عمودی نهادینه شده ناشی از سلطه طبقاتی خاصه در شکل ناهنجاری های ریشه دار در حوزه آگاهی از نفع مادی واقعی در میان مجموعه مخاطبین تاکتیک, و بالاخره بی توجهی به گسست های دائم  و تکرار شونده میان منافع آنی و آتی, بلافصل و نهایی در طبقات و قشرهای اجتماعی مخاطب تاکتیک است. راه مقابله با خطر جانشین شدن حزب و سازمان به جای جنبش و طبقه و طبقات اجتماعی, جستجوی دائم و تکرارشونده برای یافتن بهترین اسلوب های مقابله در کلیه وضعیت های مفروض و در همه شکل های قابل تصور توازن قواست, یعنی راه واحد و یگانه ای ندارد  و داروی معجزه آسای شفابخشی که برای همیشه و همه زمان ها و همه جوامع با هر سطح تکاملی قابل تجویز باشد وجود ندارد. در دوره های مختلف گرانیکاه آن می تواند بر جاهای متفاوتی گذاشته شود ؛ هر چند در مجموع نهادینه گی حزبیت, استحکام فرهنگ تشکل یابی و  پلورالیسم در تاروپود و اعماق یک جامعه ممکن است نسبت به جامعه بی سامان, استبداد زده, خواب آلود و توده وار, بتواند موانعی مهم بر سر راه پیشروی این خطر پدید آورد . در هر حال آن چه به طور قطع هیچ خدمتی به مقابله با این خطر نمی کند ایده  تبدیل کردن هر سازمان منفرد سیاسی به مجموعه ای از تاکتیک های متفاوت و متضاد و در حال شنا در مسیرهای متفاوت به نام پلورالیسم است.

هرگاه بنا باشد به شکلی عام و کلی همه انواع مجاری قابل تصور شکل گیری یک تاکتیک را تبیین کنیم, در آن صورت شاید بتوانیم بگوئیم که, مجموعه اشکال تبلور آگاهی از منافع واقعی قشر , لایه یا طبقه مخاطب تاکتیک در هر وضعیت مشخص و مفروض, اصلی ترین خاستگاههای شکل گیری تاکتیک را در همان وضعیت مشخص و مفروض تعیین می کنند. از آنجا که این تعریف عام تر از آن است که چیز زیادی در باره خاستگاه این یا آن تاکتیک مشخص بگوید برای تدقیق بیشتر مجاری شکل گیری تاکتیک و تنوع خاستگاههای آن ناگزیر باید به برخی از مهم ترین سطوح تکوین تاکتیک ها و نقش و تاثیر آنها اشاره کرد. یعنی در نظر داشت که:

 

سه: تنوع شکل های اتخاذ تاکتیک به طور بلافصل از حوزه مشخص اقدام و عمل, شعار و فراخوان, میزان دوری و نزدیکی آن به استراتژی, توازن عمومی استراتژی ها در صحنه مبارزه و ویژگی های قدرت سیاسی به شکل های متفاوت و متناقض تاثیر می گیرد.

به طور کلی هر چه یک تاکتیک به مثابه فراخوان عمل ارتباط نزدیک تر و بی واسطه تری با منافع آنی, بی واسطه و مستقیم  قشر, لایه یا طبقه اجتماعی یا به طور خلاصه, مخاطبین خود داشته باشد, امکان شکل گیری آن از "بیرون" بیشتر فراهم است (در همین کادر است که مثلا مبارزات صنفی و اتحادیه ای را به "مکتب آموزش کمونیسم" تعبیر کرده اند) و هر چه طول عمر یک تاکتیک و تحقق آن به تحقق زنجیره  وسیع تری از تاکتیک های مشخص و موردی مشروط باشد (تاکتیک های دوره ای) امکان شکل گیری آن  از "بیرون" می تواند کاهش یابد و توسط احزاب و سازمان ها که بنا به تعریف عناصر فعال تر و پر تحرک تر لایه و قشرهای اجتماعی "بیرون" را به "درون" خود جذب می کنند, یعنی در "درون" بیشتر فراهم است. تاکتیک های مشخص موردی مربوط به افزایش دستمزد, اخراج از کار و اعتصاب در واحدهای منفرد کارگری برخی نمونه های شناخته شده کلاسیک  هستند که ارتباط بلافصل آنها با منافع آنی طبقاتی, امکان بیشتری برای اتخاذ آنها از "بیرون" فراهم می کند, در حالی که مثلا حرکت های وسیع تر فراکارخانه ای و تاکتیک های لازم برای ترغیب این نوع حرکت ها که مستلزم همکاری و اتحاد عمل گروههای متعددی از فعالین کارگری و ائتلاف و همبستگی طبقاتی بخش وسیعی از طبقه است, ممکن است نسبت به تاکتیک های موردی به میزان کمتری  از "بیرون" و به میزان بیشتری از "درون" مطرح شوند.  و البته در این روند استثنا واقعا فراوان است و درهم آمیختگی ها و درهم تاثیری های "درون" و "بیرون" و اضلاع متعدد آن دامنه تر از آن است که اصولا بتوان یک دسته بندی مکانیکی بین آگاهی و خودبه خودی, درون و بیرون, تاکتیک های منفرد و دوره ای و غیره ارائه داد که برای همه دوره ها و زمان ها بی خدشه  باشد. نه "درون" همیشه مظهر تام و تمام آگاهی است و نه "بیرون" همیشه نماد لایتغیر  خودبه خودی. در زندگی واقعی و مبارزه سیاسی زنده و جاری گاهی احزاب و سازمان ها از مردم و سطح توقعات و انتظارات و خواست ها و مطالبات آنها جا می مانند و به جای پیشرو,  پس رو از آب درمی آیند و گاهی هم از مردم جلو می افتند و به سکتاریسم دچار می شوند. گاهی مردم به طرز درخشانی تاکتیک اتخاذ می کنند و همه رشته های احزاب و سازمان ها و تاکتیک هایشان را پنبه می کنند. رابطه میان تاکتیک و منافع واقعی مادی و طبقاتی مخاطبین تاکتیک  ذوجوانب, متقابل و متنوع است. خاستگاه تاکتیک در هر دو سو قرار دارد و از هر سو که بیاید بر سوی دیگر و کنش آن تاثیر می گذارد.

 

چهار: تنوع شکل های اتخاذ تاکتیک به وجهی پایه ای تر از ویژگی های فرهنگی و میراث تاریخی و سطح تکامل اجتماعی و اقتصادی جامعه مفروض, در بطن یک درآمیختگی متناقض تاثیر می گیرد. مثلا برای دفاع از حق گرایش جنسی در نیویورک می توان دو ی 5000هزار متر لختی ها را در یک میدان عمومی سازمان داد, و توجه وسیعی هم برانگیخت و به راس شبکه های خبری رفت و حق مزبور را به بحث اجتماعی تبدیل کرد, ولی مسلما تکه بزرگمان گوشمان خواهد بود اگر بخواهیم  همین کار را در ایران امروز یا حتی آینده نزدیک برای دفاع از این حق صورت بدهیم یا کسانی خارج از ما صورت بدهند.  اینجا تاکتیک از عامل ویژگی فرهنگی تاثیر می پذیرد. متقابلا اگر مثلا قصد امضا گرفتن علیه تبعض جنسی در قانون علیه زنان ایران باشد, بطور کلی ویژگی فرهنگی و میراث تاریخی ما پختن آش نذری را به عنوان یک راهکار در سبد راهکارهای قابل تصور قرار می دهد؛ حتی اگر به گروه خون ما چپ ها نخورد که نمی خورد. چنانکه اخیرا برخی از فعالین کمپین یک میلیون امضا همین کار را کردند. در حالی که مثلا این روش در نیویورک معنایی ندارد. نمونه دیگر تبدیل شام غریبان به "حسین پارتی" است؛ تاکتیکی که جوانان تهران چند سال پیش در میدان محسنی به کار زدند که همانوقت هم صدای اعتراض روزنامه جمهوری اسلامی (روزنامه "آقا") را درآورد, ولی مثلا حسین پارتی راه انداختن در نیویورک معنا ندارد. 

 

 پنج: معنای گردآوری حداکثر نیرو به مثابه یک عنصر حیاتی از تعریف تاکتیک که در نوشته اول به آن اشاره کرده ام, گردآوری حداکثر نیروی آگاه به انطباق تاکتیک در پیش گرفته شده با منافع اجتماعی خویش در هر برش مشخص از مبارزه است, نه الزاما مجموعه مخاطبین بالقوه تاکتیک در همان برش. این تاکید بسیار مهم است و عدم درک آن می تواند به فاجعه منجر شود. اگر اصل بگذاریم که تاکتیک از "بیرون" می آید و از "درون" نمی تواند ساخته شود در این صورت فقط فکرش را بکنید که یکدفعه "بیرون" به صورت توده های دهها میلیونی در خیابان ها راه بیافتد و شعار حزب فقط حزب الله سر بدهد و عکس امام را در ماه ببنید؟ تکلیف ما چه خواهد بود؟ غرق شدن در این سراب توده ای؟ و تبدیل کردن شعار آنها به شعار خودمان بر این اساس که تاکتیک از درون سازمان ها نمی تواند ساخته شود؟  و این قیم مآبی است؟ بهتر است فراموش نکنیم که بطور کلی و از نظر تئوریک تا زمانی که بستر مادی پیدایی انواع گوناگونی از شکاف ها وگسست ها میان منافع آنی و منافع آتی قشرها و طبقات اجتماعی وجود دارد  و تا زمانی که امکان چرخش های سیاسی ناگهانی ناشی از فعال شدن انفجاری این شکاف ها (یا دسته ای از  این شکاف ها) وجود دارد, خاستگاه تاکتیک نمی تواند اسیر دسته بندی مکانیکی و دگماتیک "درون" و "بیرون" باشد. بلکه با شناخت هر چه دقیق مختصات و ویژگی های "بیرون" باید نقطه عزیمت خود را  منافع واقعی مخاطبین تاکتیک قرار دهد.

 

شش: علاوه بر این پنج مورد که نوشتم حداقل در 30 سال اخیر می توانم 50 مورد تاکتیک را در سازمان ها و احزاب ایرانی ذکر کنم که از "بیرون" اتخاذ نشده, بلکه بیشتر در چهارچوب جمع بندی "درون" از وضع و حال "بیرون" وضع شده است. از این 50 مورد 49 موردش را می گذرم و فقط به یک مورد که ظاهرا این روزها خیلی مورد عشق و علاقه رفیق تقی روزبه هم هست و کاملا مورد تایید او, اشاره می کنم. و آن شعار "اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم " است. آیا این شعار از درون کارگران کارخانه ها بیرون آمده است؟ یا در شکل مشخص اتحاد بزرگ...  از "درون" و نه "بیرون" برخاسته است؟ آیا طرح این شعار نشان دهنده "قیم مآبی" طراحان آن  است؟  ونشانه آن که می خواهند خود را به جای جنبش ها و طبقه بنشانند؟

----------------------------------------------------------------------------------------------------

1 رفیق تقی روزبه در جایی از نوشته اش این طور آورده است:" شاید ر.سپیدرودی خواهان آنست که همه این نوع وظایف و کارها بدست آن "رهبران طبیعی ولایق محصول  سه دهه اخیر"مورد نظراوسپرده شوند تا به بهترین وجهی با کمترین اشتباهات پیش برده شوند."

 او "رهبران طبیعی و لایق محصول سه دهه اخیر" را در گیومه گذاشته است تا القا کند که گویا من در جایی و در نوشته ای چنین عبارتی به کار برده ام و مورد نظر من چنین بوده است. یادآوری کنم که من هرگز و هیچ جا و در هیچ نوشته ای چه در درون سازمان چه در بیرون از آن عبارت "رهبران طبیعی و لایق محصول سه دهه اخیر" را به کار نبرده ام و نسبت دادن صریح چنین عبارتی با گذاشتن آن در داخل گیومه به من یک ..... آشکار است . جای نقطه را رفقا هر کس بر اساس میل و سلیقه خودش پر کند.

 

 

 

بخش سوم: باز هم در باره ستون دیدگاه و چند کلمه هم در باره "قضایای بدیهی هندسی"

 

برخورد رفقای نویسنده و امضاکننده نامه سرگشاده  با نقد مخالفین این نامه در رابطه با مساله دیدگاه و واکنش هایی که نسبت به نقدها از جمله نقد من صورت داده اند جالب و درخور توجه است. مشکل این برخوردها آن است که رفقای مدافع نامه نمی خواهند یا نمی توانند نقطه عزیمت خود را بر آن چه زیرش امضا کرده اند قرار دهند. در نامه سرگشاده در رابطه با حذف دیدگاه این طور نوشته شده است:" مقوله "دیدگاه" در این چند ماه مشکل ساز و انرژی سوز شده است. کار رفقایی این شده است که به تعبیر و تفسیر نوشته ها و مهمور شدن یا نشدن آنها به مهر "دیدگاه" بپردازند. هر چند این بحث در درون سازمان ما به درستی ادامه دارد اما ما گمان می کنیم به جای تن در دادن به این مشکلات کافی است به سرلوحه رسانه های سمعی و بصری و نوشتاری ما آورده شود: "مواضع رسمی سازمان با امضا نهادهای رسمی آن اعلام می شوند و مسولیت نوشتار و گفتاررفقای عضو سازمان به صفت فردی به عهده خود ایشان است و مسولیتی را برای سازمان در برنخواهد داشت."

نامه بلافاصله خطاب به "رفقای عزیز!" ادامه می دهد که: "ما نیز چون همه شما به وجود اختلافات نظری عموما شکل نیافته واقفیم و به هیچ وجه قصد لاپوشانی آن را نداریم. مساله این است که دارندگان نظرات باید بتوانند دیدگاههای خود را در فضایی رفیقانه و با فرصت های برابر مطرح کنند."

 

نامه سرگشاده به صراحت خواستار حذف دیدگاه و به شمول آن کمیسیون سایت و جایگزین کردن آن با "فرصت های برابر" است. انتقاد من به این نظر اول از همه این است: اگر خواستار انحلال ارگانی سازمانی به خاطر این باشید که کارش "تعبیر و تفسیر نوشته ها"ست, برای مخاطبین و مراجعین امکانی فراهم نمی کنید که بتوانند از وسط انبوه نظرهای فردی, نظر سازمان را از نظر فردی یا نظر گرایشی تمیز بدهند و آشفتگی و ابهام ایجاد می کنید. اگر بخواهید به هر شکلی و به هر وسیله ای (مثلا وصل کردن نظر رسمی سازمان به نهاد امضادار یعنی کمیته مرکزی) جایی برای "تعبیر و تفسیر" باز بگذارید پس حق ندارید اصل نظارت ارگانی را ملغی و "فرصت های برابر" افراد سازمانی را جایگزین آن کنید. انجام این کار به معنای آن است که حقوق فرد , سازمان و گرایش اقلیت یکی شود. حقوق فرد, گرایش اقلیت و سازمان نمی تواند و نباید یکی شود, زیرا این برابر حقوقی اعتبار نظرات سازمان را و ترجیح آن بر نظر فرد یا گرایش اقلیت را ضایع و اصل تبعیت اقلیت از اکثریت را بلاموضوع می کند و سنگ بر سنگ باقی نمی نهد و سازمان را به "نه سازمان" تبدیل می کند؛ یعنی به جای یک سازمان واحد با مبانی نظری, برنامه ای و سیاسی روشن, مجموعه ای از گرایش های فردی برابر حقوق بوجود می آید که هیچ یک از دیگری پیروی نکرده و همه در برابر هم "فرصت های برابر" دارند.

انتقاد من سپس این است: بلاموضوع و بی زمینه کردن تبعیت اقلیت از اکثریت و نابود کردن حق ویژه سازمان و ذبح آن در برابر حق فرد و گرایش اقلیت به نام "فرصت های برابر" معنایش تمکین سازمان به تمنیات فردی و زانو زدن در برابر دیکتاتوری و خودکامگی اقلیت است. زیرا همه افراد سازمان امکانات و توانایی های "برابر" ندارند که بخواهند از "فرصت های برابر" به شکل برابر استفاده کنند. و بنابراین یک محفل سه نفره همه چیز نویس و تند نویس به نام "برابری فرصت ها" عملا ارگان سازمان را به گروگان خود درمی آورد و شما در را به روی چنین چیزی باز می گذارید.

و بالاخره سومین انتقاد من این است:اگر سایت را می خواهید بدون واگذاری حق تعبیر و تفسیر به نهادی ارگانی اداره کنید, و اگر راه حل "مشکل" دیدگاه از نظر شما این است که حق ویژه سازمان را در تبلیغ و ترویج مواضع خویش به نام "فرصت های برابر" با حق فرد و گرایش اقلیت "برابر" کنید, در این صورت ناچار هستید حق تعبیر و تفسیر را همه جا بردارید, زیرا برابری بنا به طبیعت خود توقف پذیر نیست و در حوزه خویش باید بسط یابد تا متحقق شود. و این به معنای آن است که مرز سازمان و بیرون سازمان و دیدگاههای درون و بیرون سازمان را هم بردارید. به این ترتیب سایت سازمان به جای ارگان سازمان به دروازه شیراز تبدیل می شود که از تریلی و ماشین سواری و موتور و دوچرخه بگیر تا عابر پیاده و ....... به نام "برابری فرصت ها" از آن می گذرد.  از طرفی اگر به هر شکلی و هر نوعی از حق تعبیر و تفسیر (مثلا تعبیر و تفسیر کمیته مرکزی) اعتقاد دارید  و یا هر شکل و هر نوعی از محدودیت را برای انتشار مقاله و مطلب در سایت قائلید (مثلا گنجیدن مطالب دریافتی در مفهوم وسیع چپ)  در این صورت باید "برابری فرصت ها" را بردارید و به جایش حق برتر سازمان را تایید کنید. زیرا در غیر این صورت اگر در درون ارگان دارای حق تفسیر مورد نظر شما یعنی کمیته مرکزی هم "تعبیر و تفسیر" به نوعی "مشکل" ایجاد کرد باید به نام "برابری فرصت ها" آن را هم منحل و محذوف بخواهید. از طرف دیگر اگر هر شکل و هر سطحی از حق تعبیر و تفسیر را می پذیرید, در این صورت مجاز نیستید حق نظارت ارگانی و حق برتر سازمان بر فرد و بر گرایش اقلیت و تفکیک صریح و روشن نظر فرد و سازمان را انکار کنید و پس, یعنی مجاز نیستید خواستار حذف دیدگاه و کمیسیون سایت شوید. زیرا وجود این هر دو درست به معنای کارکرد همین تفکیک است.  شما حداکثر می توانید خواستار برکناری اعضای "مشکل" ساز در کمیسیون سایت شوید. اما اگر در واقع با اصل نظارت ارگانی و اصل تعبیر و تفسیر مخالف نیستید, بلکه با تفسیرها و تعبیرهای اکثریت کمیسیون فعلی سایت مخالفید در این صورت باید به طور مشخص بگوئید کدام تعبیر و تفسیر صورت گرفته از سوی این کمیسیون "مشکل" مورد نظر شما را پدید آورده است؟ شما بعد از گزارش کمیسیون نظارت در مورد ادعای تبعیض اعمال شده در حق یک رفیق این را هم دیگر نمی توانید بگوئید و سند و مدرکی برای اثبات ادعایتان در دست ندارید.

حالا بعد از این فشرده , بگذارید به برخی از نقدهایی که به نوشته اول من صورت گرفت و یا مستقل از آن نوشته در دفاع از لزوم حذف دیدگاه در نوشته های رفقا آمد نگاهی بیاندازیم.

در یادداشتم با عنوان  "از آزادی نظر و گرایش تا تنوع تاکتیک ها و شنا در مسیرهای مختلف" در بخشی که به نقد نامه سرگشاده در رابطه با حذف دیدگاه اختصاص داشت, نوشتم:"... انحلال یک نهاد تشکیلاتی به خاطر این که "تعبیر و تفسیر"ش "مشکل" ایجاد کرده و حذف هر گونه داوری در باره انطباق نظرات دریافتی با مبانی راه کارگر در سایت راه کارگر و انکار مشروعیت نهادهای زیرمجموعه کمیته مرکزی به نام برابری فرصت ها الگوی تشکیلاتی "نه سازمان" است.

رفیق ح ...بدون  ذکر نام اما در پاسخ به من این طور نوشته است:"اگر وجود بخش دیدگاه در سایت نشانه سازمان داشتن و حذف آن "نه سازمان" است باید اعلام کنم که ما تا تابستان سال 2005 "نه سازمان بودیم و مقالات اعضا آزادانه و با امضا اعضا در سایت منعکس می شد."

وی در ادامه شرح داده است که چگونه خود او ستون دیدگاه را به سایت افزود. انتقاد رفیق ح... اما وارد نیست. اولا: درست به دلایلی که خودش با صراحت در نوشته اش آورده است. ما ممکن است قبل از تابستان 2005 هم "نه سازمان" بوده باشیم ولی اگر بوده یا نبوده باشیم ارتباط مستقیمی با ستون دیدگاه در سایت ارگان سازمان نداشته است. نباید ملانقطی بود و به اسم چسبید. مساله اسم "دیدگاه "نیست, اسمش را بگذارید ستون آزاد. حتی اسم  نگذارید و حتی ستون دیدگاه هم نگذارید, اما نهادی, ارگانی, یا حتی فردی به عنوان سردبیر با حق "تفسیر و تعبیر" بر سایت بگمارید که اصلی ترین وظیفه اش تفکیک نظر سازمان از نظر فرد و گرایش اقلیت و حفاظت از حق برتر سازمان در برابر فرد و گرایش اقلیت در ارگان سازمان باشد.  این است جوهر اختلاف. نامه سرگشاده درست همین را می خواهد که نباشد. و درست از همین جا به اصل نظارت ارگانی می تازد. این نامه به کلمه دیدگاه نیست که حمله می کند, به اصل برتری حق سازمان بر حق فرد, نظر رسمی سازمان بر نظر فرد و  نظر رسمی سازمان بر گرایش اقلیت حمله می کند و ناممکن سازی شکل گیری اقلیت و اکثریت را از طریق حذف نظارت ارگانی و جایگزین کردن "فرصت های برابر" به جای آن می خواهد. 

ثانیا: آیا رفیق ح .... می خواهد بگوید که تا قبل از جلوس شخص خودش بر اریکه سردبیری سایت سازمان, در این سازمان هیچ گونه شناخت و درک و سابقه و بحثی در باره اهمیت نظارت ارگانی و رابطه حق و وظیفه در این حوزه  وجود نداشته است؟ آیا می خواهد بگوید که اصل نظارت ارگانی در این سازمان تا قبل از سردبیری خودش بر رادیو مذموم بوده است؟ من می پذیریم که در سازمان ما دائما حملاتی به اصل نظارت ارگانی صورت می گرفته است و  اینجا و آنجا نهادسازی ها بر اساس "وقت آزاد" اعضای سازمان و  تابع کردن برنامه بر سطح فعالیت ها به این حملات سوخت می رسانده و نظارت ارگانی را تضعیف می کرده است, اما همه می دانند که راه کارگر مثلا  نشریه ارگان خود را هرگز بدون وجود حدی از نظارت ارگانی و فارغ از هر نوع معیار و ضابطه در تفکیک نظر سازمان و فرد انتشار نداده است.

رفیق ح.... در نوشته اش با جزئیات شرح می دهد که چگونه به عنوان سردبیر کارش در واقع این بوده است که هر آن چه را که منطبق بر مبانی سازمان می دانسته بسته به تازگی و جذابیت مطلب و غیره در سایت بیاورد. و اگر نمی دانسته برای نظرخواهی به کمیته مرکزی بفرستد. این رفیق به این پرسش خودش که "آیا بایستی کنترلی در درج مقالات داشت" پاسخ می دهد:"جواب مثبت است. یعنی "هر مطلبی" را که به سایت فرستاده می شود را نباید در سایت زد ." از آنجا که وی مدتی سردبیر سایت بوده و به طور مشخص نمی تواند نداند که اداره یک سایت ارگان سازمانی بدون برخورداری از حق تفسیر از زمره محالات است, حداقل به "نباید" خود صراحت می دهد, هر چند "باید" خود و "معیار" ناظر بر آن را  "گره" می داند و  گشودن آن را به کمیته مرکزی یا کنگره وامی گذارد. بعد همین رفیق که خودش زمانی کار نظارت بر سایت را برعهده داشته پای نامه ای را امضا می کند که الغای نظارت را به مثابه اصل به صراحت مورد تایید قرار می دهد. و حالا کارش طوری بالا گرفته است که محتوای کار خودش در دوره سردبیری را به عنوان"نظارت استصوابی" محکوم می کند.

در جمع بندی مورخ 6 مه کمیته مرکزی در بخش دوم که عنوان "بررسی مصوبات نشست سوم مخالفین نامه سرگشاده" دارد در بند دوم آمده است:" قابل درک نیست که چرا این رفقا اختلافات در باره ستون دیدگاه را به سطح پرنسیب ارتقا می دهند." راستی رفقا برای شما "قابل درک نیست" که حقوق برتر سازمان نباید در برابر حق فرد زانو بزند؟ شما که باید نماد حق سازمان باشید و لی به جایش نماد سازمان شکنی و انحلال طلبی از آب درآمده اید واقعا نمی توانید درک بکنید که حق سازمان و حق فرد نباید "فرصت برابر" داشته باشند؟ نمی توانید درک بکنید که تقلیل حق سازمان به سطح حق فرد به نام "برابری فرصت", سازمان را به گروگان شخصیت ها و افراد درمی آورد؟  و به جای سازمان "نه سازمان" و "نه تشکیلات" بوجود می آورد؟ آیا نمی توانید درک بکنید که انحلال نظارت ارگانی به نام "مشکل" آفرین شدن "تعبیر و تفسیر" گردن تعبیر و تفسیر رسمی سازمان را هم می زند؟ آیا فهم این موضوع ساده که نظر سازمان باید بر نظر فرد و گرایش اقلیت برتری داشته باشد و این "باید", بدون وجود یک سازوکار روشن در سایت ارگان سازمان که متضمن حق تفسیر و تعبیر و تفکیک فنی این ها از هم باشد امکان پذیر نیست واقعا برای شما دشوار است؟ توضیح بدهید که با حذف نظارت ارگانی چگونه می خواهید از نظر رسمی سازمان و برتری آن بر نظر افراد و گرایش اقلیت دفاع بکنید. فرض کنید من سه  مقاله برای سه روز متوالی بنویسم و در مقاله اول کارگران هفت تپه را مستقیما هدایت کنم به زیر تیغ ماموران اطلاعاتی و شعار بدهم که بروید کارخانه را تصرف کنید! روز دوم خطاب به کارگران سندیکای شرکت واحد رهنمود صادر کنم که اسانلو را بزنید و نگذارید رهبر سندیکای شما باشد برای این که در دنیای امروز اصلا هر گونه قائل شدن به رهبری "امری قبیح" است که هیچ فرد دمکراتی آن را نمی پذیرد چه رسد به کمونیست. فرض کنید من در مقاله سوم به کارگران پیشنهاد کنم که چون مدل سازمان یابی سندیکایی و اتحادیه ای سلسله مراتب دارد و سلسله مراتب بد و مربوط به جامعه طبقاتی است, بروند مدل جمع آوری امضا از آیت الله ها را از بخشی از جنبش زنان بگیرند که بهتر است زیرا هیچ کس زیر بلیط هیچ کس نمی رود و  در واقع شعار بدهم چاره کارگران تجزیه و انحلال است.  شما چه می کنید؟ من واقعا می خواهم بدانم شما چطور از برتری حق سازمان بر حق فردی من دفاع می کنید؟ فورا جلسه می گذارید و مصوبه می کنید که از نظر سازمان رهنمود تصرف کارخانه به کارگران هفت تپه شعار درستی نیست و سر فعالین کارگری را زیر تیغ اطلاعاتی های رژیم می دهد؟ و دوباره فردایش جلسه می گذارید و مصوبه می کنید که حمله به اصل رهبری و هدایت در جنبش های اعتراضی و سندیکایی با خط سازمان ما خوانایی ندارد؟ و باز روز سوم جلسه می گذارید و مصوب می کنید که ارگان رهبری سازمان کمونیستی راه کارگر به دیدگاه مارکس و مانیفیست وفادار است و چاره کارگران را وحدت و تشکیلات می داند نه تجزیه و انحلال؟ یا نه سکوت می کنید و می گویید به ما ربطی ندارد نظر عضو است و امضای فردی دارد؟ یا شاید به جایش می خواهید هر ماه به طور متوسط یک عدد اطلاعیه موردی در باره مناسبت ها که محتوایش غالبا تکراری است و هیچ ربطی هم به بحث های من ندارد صادر کنید و در بقیه مواقع فقط می خواهید سکوت کنید؟ همین کار است که اسمش را می گذارید "روشن شدن" نظر "گرایش غالب"؟  آیا می خواهید انطباق بحث های مرا با مواضع راه کارگر به خوانندگان واگذار کنید؟ یعنی خوانندگان خودشان نتیجه بگیرند که چاره کارگران وحدت و تشکیلات است یا انحلال و تجزیه؟ اگر آری به وجود شما و موجودیتی به نام سازمان چه نیاز است؟ مگر همین رابطه با حذف شما و سازمان از طریق مثلا درج یک مقاله در یک وبلاگ قابل تحقق نیست؟

رفقا نقد حرف بزنید و حاشیه نروید. برای سوالات مشخص پاسخ های مشخص بدهید تا طرح تان حداقل برای خودتان روشن تر شود. نگویید از مبانی مشترک حرکت می کنیم! من یکی اگر از مبانی مشترک حرکت نکردم با من چه می کنید؟ بر سر "فرصت برابر" من چه می آید؟ حذف می شود؟ می ماند؟ تغییر شکل داده می شود؟ به محلی خاص در سایت هدایت می شود؟ با کدام تفسیر و تعبیر؟ کدام ارگان مفسر؟

نگوئید: گفته ایم که در چهارچوب مبانی و برنامه! بروید مقاله رفیق پیران آزاد  را بخوانید تا ببینید که مبانی ما اکنون به نام "فرصت های برابر" چه کیسه گل و گشادی شده است که این رفیق گمان می کند انحلال راه کارگر هم گویا بخشی از مبانی راه کارگر است و معتقد است که مخالفین نامه سرگشاده اصلا حق ندارند از شرکت در بریدن سر سازمان خودشان خودداری کنند و باید حتما در رفراندومی به همین مناسبت شرکت کنند, چرا که اگر حق عدم شرکت در بریدن سر راه کارگر  داشته باشند و بخواهند از این حق خودشان استفاده کنند, گویا پا در کفش دایره عمل آزاد تفسیر ایشان کرده  و عملا نگذاشته اند ایشان مراسم ذبح سازمان را با نام اکثریت سازمان آذین کنند. رفیق پیران آزاد  متاسفانه هنوز به این درجه از شناخت دست نیافته است که بداند معنای دمکراسی درخواست رای برای تعیین اصولیت آدم ها نیست. من اگر سوسیالیست هستم با گرایش خودم و تفسیر خودم از سوسیالیسم است که سوسیالیست هستم. هیچ رفراندومی نمی تواند مرا وادارد که به کاپیتالیسم اعتقاد پیدا کنم. اگر یک اکثریت که هیچ, همه کره زمین هم به کاپیتالیسم رای بدهند من نظرم را در باره سوسیالیسم عوض نخواهم کرد. هیچ انگشتی در جهان اجازه نددارد برای من اعتقاد تعیین کند و من هم به عنوان یک فرد آزادیخواه, دمکرات و کمونیست هرگز به خودم اجازه نمی دهم که با انگشت رای برای دیگران اعتقاد تعیین کنم. وقتی به سازمان و لزوم برتری حق سازمان بر حق فرد و حق سازمان بر حق گرایش اقلیت باور داریم و این را اصولیت خود می دانیم معلوم است که نمی توانیم در رای گیری بر سر این که مثلا رفقا پیران آزاد  و تقی روزبه باید با سازمان حق برابر داشته باشند یا نداشته باشند شرکت کنیم.  برای من جالب است که رفیق پیران آزاد اگر قدرت داشت در برابر امتناع امثال من از مشارکت در بریدن سر سازمان چه می کرد؟ با اسلحه وادارم می کرد که از طریق رای اعتقادم را تغییر بدهم؟ نان و آب مرا می زد؟ ستاره داوود بر لباس ام می نشاند؟ این چه حرف زوری است که این رفیق می گوید باید در رفراندوم شرکت کنید. مگر عضویت و فعالیت در سازمان و اعتقاد داشتن اجباری است؟ مگر حتی در رفراندوم های عادی سیاسی که هیچ ربطی به اصول افراد هم ندارد امتناع مثل شرکت یک حق دمکراتیک نیست؟ مخالفت با حق امتناع آدم ها دمکراسی است یا دیکتاتوری؟ آیا رفیق آزاد فرق دمکراسی و دیکتاتوری را نمی داند ؟ آیا همین است آن مدل ناب کمونیستی ایشان و رفیق تقی روزبه که "سلطه انسان بر انسان" را نفی می کند؟ این که انسان ها را بزور وادار کنید که در مراسم ذبح اعتقادات شان شرکت کنند و رای بدهند؟  آیا مدافعان اعدام حق دارند از مخالفان اعدام بخواهند که با شرکت در یک رفراندم, اعتقاد یا عدم اعتقاد به اعدام را تعیین کنند؟  آنهم به این بهانه که مثلا تفسیر موافقان اعدام از نظر مخالفان  اعدام اجرای حکم اعدام است؟  و که : اگر مخالفان اعدام در رفراندوم طرفداران اعدام شرکت نکنند دایره عمل طرفداران اعدام را محدود کرده اند؟

 دنیای اصولیت های آدم ها بر اساس اقناع, تحقیق, آموزش, کار مستقل, تجربه و ترکیب همه این ها در پروسه زمان شکل می گیرند و در پروسه زمان متحول می شوند. تشابه اصولیت هاست که افراد را به همبستگی و کار مشترک و پذیرش داوطلبانه فعالیت ها در یک سازمان می کشاند. از لحظه ای که در یک سازمان اصول برای دسته ای ضداصول و ضد اصول برای دسته ای دیگر اصول شد امکان فعالیت داوطلبانه مشترک هم دیگر وجود نخواهد داشت. هیچ رفراندومی هم نمی تواند به اصول یا ضد اصول مشروعیت بدهد. پای "برابری فرصت" برای سازمان و "نه سازمان" نمی رویم. اول حق سازمان را باید روشن کنید! اول بگویید چطور و با چه مکانیسمی می خواهید در نشریه ارگان سازمان حق سازمان را برتر از حق فرد و حق گرایش اقلیت بنشانید, بعد با هم صحبت کنیم. نه من, نه رفیق پیران آزاد, نه رفیق تقی روزبه و نه هیچ رفیق دیگری نباید و حق ندارد در این سازمان برتر از سازمان یا برابر با آن قرار بگیرد. هزار بار, صد هزار بار  و یک میلیون بار دیگر هم اگر رفیق تقی روزبه مثل نوار ضبط شده کلمه "چند صدایی" و چند گرایشی" را در نوشته هایش تکرار کند همانقدر هم من تکرار می کنم: رفیق زود باش بگو  گرایش اکثریت کدام است, موضعش چیست؟ حق اش به عنوان سازمان بر حق تو که یک فرد هستی برتری دارد یا ندارد؟ تو برتر از سازمانی؟ حق ات بر حق سازمان مرحج است؟ همین را می خواهی جا بیاندازی؟ برای همین است که بیش از یک سال تمام این سازمان را به خاک سیاه نشانده ای و بر روح و روان رفقایت سوهان کشیده ای؟  هزار بار و صد هزار بار هم که رفیق تقی روزبه بگوید چند گرایشی! می گویم چند گرایشی فقط در کادر حق برتر سازمان بر فرد و بر گرایش اقلیت. خواهم گفت و خواهم نوشت که رفیق تقی روزبه که جای خود دارد, هیچ ژنرال و هیچ اقا بالاسر و "رهبر" خودخوانده  را در این جنبش و در هیچ جنبشی قبول ندارم که بگوید حق من باید برابر با حق سازمان باشد و بگوید "من" باید با سازمان "فرصت برابر" داشته باشم. می خواهید سر این رای بگیرید که باید داشته باشد؟ تمام رهبران عالم را هم که پشت سرتان بسیج کنید و من یعنی سپیدرودی تنهای تنها بمانم, نه در رای گیری شما شرکت می کنم و نه آن را به رسمیت می شناسم. رابطه حق فرد و گرایش را با حق سازمان روشن کنید. اگر امروز معتقد هستید که در نامه سرگشاده اشتباه نوشته اید سرراست و  بدون راه اندازی بخش "ترزیقات" از بغل, اشتباه را  اصلاح کنید و اگر  معتقد هستید که درست نوشته اید, بیایید از آن دفاع کنید. برابر کردن فرصت فرد و سازمان "نه سازمان" است! باید وضع حق برتر سازمان بر فرد را روشن کنید. این موضوعی است که بشدت مهم است و باید صراحت پیدا کند.

 و اما بعد: از جمله واکنش های خواندنی دیگر در رابطه با بحث دیدگاه نوشته رفیق آرش کمانگراست. این رفیق با اشاره به تفاوت روش های برخورد در رسانه های نوشتاری و سمعی و بصری تاکید می کند که در رسانه های سمعی و بصری سازمان "هر چه خواستید می توانید بگوئید, اما اگر همان حرف ها را مکتوب کردید مشمول "شکنجه تراپی دیدگاه" می شوید!! آیا مردم به ما نخواهند خندید؟"

به نظر رفیق آرش کمانگربرای این که "مردم به ما نخندند" و "شکنجه تراپی" نشویم به سه "دلیل" بهتر است دیدگاه را حذف کنیم. "دلیل" اولش این است که ما در حال حاضر از مرحوم مارتیتف منشویک هم راست تر هستیم  و  "دست او را از پشت بسته ایم" و  به ملاحظه حفظ نیروهای سازمان هم هست که راست هستیم. پس دیگر "چرا از میان همه این ضوابط و مقررات, تنها معیارهای "دیدگاه" است که باید با وسواس تمام پیاده شود."؟ یعنی از نظر رفیق آرش کمانگر   اگر در برخی از ضوابط و مقررات راست هستیم و دست مارتینف منشویک را از پشت بسته ایم چه اشکال دارد که درزمینه معیارهای دیدگاه هم کمی راست بشویم. (رفیق آرش کمانگرمتاسفانه توضیح نداده است که ما در رابطه با دیدگاه عملا به نظرش چقدر باید راست بشویم و در این زمینه دست کدام منشویک مرحوم را باید از پشت ببندیم! و مثلا به اندازه سازمان اکثریت راست بشویم خوب است یا بد است؟ مثلا اگر"چند گرایشی" های ما یکی زبانم لال با سلطنت و شهریار آهی و داریوش همایون بلاسد, یکی زبانم لال برای جمهوری اسلامی چراغ بزند, یکی ایضا زبانم لال به علافی سیاسی وسط دمکرات های بورژوا وقت بگذراند و یکی زبانم دیگر خیلی خیلی لال به دلارهای آمریکا چشم بدوزد, کافی است یا این حد از راست روی زیاد است و تا آنجاها نباید برویم؟ این حد راست روی را راستش من نفهمیدم رفیق آرش کمانگربا کدام مقراض می برد و با کدام متر اندازه می گیرد) دومین "دلیل" رفیق آرش کمانگراین است که "لزومی به هراس از درج مقالات فردی رفقا نیست" به عبارت دیگر به نظر این رفیق ما یک کمی راست می شویم و یک کمی هم ترسمان را کنار می گذاریم  و اما سومین "دلیل" خواندنی این رفیق این است: "اگر ما حزبی بودیم با صدها و یا دهها هزار عضو و از میان این جمع با توجه به رشد سواد و ابزارهای نوین ارتباطی, فقط چند صد نفر از  اینها اهل قلم بودند و مثلا هفته ای یک مقاله به سایت می فرستادند, آیا کمیسیون محترم سایت.... فرصت سر خاراندان داشت تا چه برسد بررسی موشکافانه هر مقاله برای تعیین جایگاه آن؟ آیا ما به یک هیات ممیزی 30 نفره تمام وقت (با دستمزد و مزایای کافی) اختیاج نداشتیم که از پس این کار پر درسر برآید؟"

باید اعتراف کنم که من پس از خواندن سومین "دلیل" رفیق آرش کمانگردیگر واقعا از تعجب خشکم زد و از خود پرسیدم که این رفیق آیا اصلا در باره این استدلال بشدت عجیب و نامعقول خود فکر کرده است؟ اولا رابطه ای الزامی و این همانی میان بزرگ تر شدن یک حزب و کمرنگ تر شدن مرز نظرات سازمان و فرد و گرایش اقلیت در آن وجود  ندارد. در حالی که عکس آن درست است. وقتی حزب بزرگ توده ای هستید که هر موضع شما می تواند ارکان قدرت را بلرزاند, و هر فشار قدرت می تواند شما را به حاشیه براند, اتفاقا به حد بیشتری از نظارت ارگانی در همه سطوح و تفکیک نظر فرد از سازمان نیاز دارید. و اتفاقا چون صدها و هزاران نامه و نظر ممکن است روزانه به دست تان برسد ناچار هستید سازماندهی منظم تری برای تفکیک دیدگاهها و عقاید و نظرات سازمان از بیرون سازمان و فرد از تشکیلات داشته باشید. وانگهی رفیق آرش کمانگرچطور می خواهد رابطه میان حزب بزرگ توده ای با صدها هزار عضو را با کاهش نظارت ارگانی اثبات کند؟ از طریق نبودن وقت "سرخاراندن"؟

ثانیا: رفیق آرش کمانگربگوید که اصلا به چه اعتبار حزبی که فقط 100 تا قلم زن دارد و صدها هزار عضو باید یک عدد سایت داشته باشد؟ چنین حزبی باید دهها سایت ارگانی خبری, سیاسی, تئوریک, تخصصی در هر حوزه ای داشته باشد و بهترین و مجرب ترین کادرها را در کنار نیروهای تازه نفس برای ترکیب تجربه و آموزش به هدایت سیاسی این سایت ها بگمارد. تصور حزبی با صدها هزار عضو و یک عدد سایت ارگانی تصور فیلی است با کله مورچه.  حزب بزرگ توده ای با صدها هزار عضو و فقدان سازوکارهای روشن و شفاف برای تفکیک عقاید و نظرات سازمان از فرد, غیرقابل تصور است. مثال رفیق آرش کمانگربشدت ناهنجار و بی مورد است.

 

چند کلمه هم در باره "قضایای بدیهی هندسی"

و اما بعد: من حالا خود را ناگزیر یافته ام تا مقداری در باره "قضایای بدیهی هندسی" بنویسم. ریشه این ناگزیری ام وضع و حال ماست. شکست انقلاب, دیرپایی استبداد, ضعف نیروهای دمکراسی و چپ, شرایط دشوار مهاجرتی ما و فروریزی ناگزیر بخشی از حساسیت های انگیزه ساز و سیاست آفرین ناشی از قطع طولانی ارتباط زنده و تاثیر مستقیم از وضع داخل, قطع تقریبی پروسه جذب نیرو و ورود ما به دوره کهولت سن, شرایط را برای تاخت و تاز عامی گرمی فراهم آورده است. همیشه در دوره های شکست و سرخوردگی است که بیماری عامی گری در سازمان ها عود می کند. تحریک غرایز بدوی, جنت مکانی و خود مرکزانگاری در شکل هایی نظری چون تمایل به همسطح بودن حق فردی و حق سازمانی در زرورق "فرصت های برابر" عرضه می شود  و روحیه خستگی و بی اعتنایی بستر پیشروی برای عامی گری فراهم می کند. در همین دوره هاست که می بینید سروکله ارگانگ های خصوصی که زمانی با هدف ایجاد ریل های تبلیغی پوششی برای تبلیغ ضابطه مند و متوازن با قواعد کار رسانه های باز برای از جمله مواضع سازمان راه اندازی شده بود اینجا و آنجا پیدا می شود یا درخواست حق ویژه و حق برابر فرد با سازمان با زبان زور و تهدید و ارعاب و به روش پنهان کارانه از طریق نامه های سرگشاده مجال بروز می یابد. وگرنه راست این است که امروزه حتی برخی از لیبرال ها هم به این سطح از درک دمکراتیک رسیده اند که بگویند و بخواهند که هر کس بر صندلی خود بنشیند و حاضر نباشند مرز خود را با دیگران درهم بریزند و یا تمایز این مرز از طریق تعبیه ستون دیدگاه در ارگان هایشان را "شکنجه تراپی" بنامند.

می خواهم بنویسم زشت است که نظارت ارگانی را "ممیزی" و "سانسور"  و "نظارت استصوابی" بنامیم. اگر مردی ازمیان سه و نیم میلیارد و یک نفر  زن این کره خاکی, یک نفر را به همسری برگزیند معنایش این نیست که سه و نیم میلیارد زن را "سانسور" و "ممیزی" کرده است! معنایش این است که از حق انتخاب خویش بهره برده است. اگر یک انسان از بین صد حزب و سازمان سیاسی سازمان راه کارگر را برای فعالیت برگزید معنایش این نیست که 70 میلیون شهروند کشورش را "سانسور " و "ممیزی" کرده است, معنایش این است که بر محور اصول اعتقادی خویش سقفی برای مبارزه همبسته و مشترک یافته است. اگر کمیسیونی در چهارچوب وظیفه محوله  از بین صد مقاله از چپ چپ تا راست راست ده تا را با هدف های حزب و سازمان خویش مغایر بیاید و از انتشار آنها در سایت ارگانش خودداری کند, معنایش این نیست که آنها را سانسور کرده است, معنایش این است که از مواضع سازمان خویش دفاع و حمایت و صیانیت کرده است. معنایش این است که گفته است که ما نه تخته سیاه آویخته بر سر گذر هستیم که هر کس هر چه خواست بر ما بنویسد و نه دولت در قدرت که شهروند آزادی بی قید و شرط بیانش را از ما طلب کند. بلکه ما خود در کنار آن شهروند در زمره طلبکاران این آزادی از دولت هستیم.  اگر داوطلبانه پذیرفته باشیم که روش اعتمادشکنانه و پنهان کارانه برای دستیابی به توافق جمعی سیاسی در درون یک سازمان روش نادرستی است که نباید استفاده شود و اگر مورد پرسش قرار گرفتیم که چرا  چنین روشی در پیش گرفتیم, حق نداریم خود را اسپارتاکوس ثانی بنامیم و لذا غیر مستقیم رفیق سازمانی خود را آن سردار جلاد قاتل برده گان روم تصویر کنیم که پنج هزار برده را از کوههای کارتاژ تا پای دروازه های رم یکی یکی به صلابه کشید و حق نداریم فریاد بزنیم که "سوت پاسبان" کشیده اند و انگار که حکومت نظامی راه افتاده است و اختناق پلیسی راه انداخته اند.

 روایت است که عیسی شب قبل از مصلوب شدن به یهودا گفت: "ای یهودا تو فردا تا پیش از این که سپیده بردمد سه بار به من خیانت خواهی کرد." می خواهم بنویسم زشت است که به قول رفیق حسن زیر "آفتاب تموز" با من کباب بخورید و در چشمان بی خبرم زل بزنید و در آغوشم بگیرید و آنگاه پیش از آن که سپیده بردمد بر صلیب نامه سرگشاده ام بیاویزید!

می خواهم بگویم زشت است که تقریبا همه ارگان ها و نهادها در دست امضا کنندگان نامه سرگشاده بوده باشد, اکثریت کمیته مرکزی در اختیار آنها بوده باشد, همه ارگان های سازمان را نیمه خصوصی کرده باشند و هر کس هر چه دلش خواسته باشد گفته باشد و بعد یکدفعه فریاد برآورند که آی بیایید که ما را خفه کرده اند. آی بیایید که ما درد داریم, آی که در سازمان انگار حکومت نظامی برپا شده است. زشت است که در ارگانک های نیمه خصوصی شده خودتان که برخی از آنها در زمان آغاز کارش روی شانه های نحیف آدم هایی مثل من هم ایستاد و برای دیگران چهره و نام و شخصیت درست کرد قلم پای هر کس که بخواهد گوشه چشمی داشته باشد خرد کنید و به شیوه سزارهای رم بر آنها فرمان برانید و مقدرات و بود و نبود و چند و چونش را مطابق سلیقه ذات اقدس خودتان بچینید و بعد  همزمان فریاد برآورید که پرسشگری در باره علت  رفتار اعتمادشکنانه و پنهان کارانه برای دستیابی به یک تفاهم سیاسی "سوت پاسپان" است.

زشت است که طی یک جنگ گریلایی گم شتاب نفس گیر و انرژی سوز و کلافه کنننده با پیگیری و سماجتی حیرت انگیز و با استفاده از آرای افراد هم نظرتان آدم هایی مثل مرا به تدریج از گردونه کار و فعالیت های سازمانی وادار به کناره گیری و وادار به تصفیه کنید و بعد بروید بنویسد این آدم "نامحسوس" بوده و دوباره حالا "محسوس" شده است. شما که ابزارهای تبلیغی و رسانه های سازمان را خصوصی کردید تا شرایط فراهم شود که به قول رفیق آرش کمانگر"هر چه دلتان خواست بگویید" شما که هر چه دلتان خواست تا حالا گفته اید, و هر چه نوشته اید با ایمیل گروهی به صدها سایت و نشریه اینترنتی و وبلاگ فرستاده اید؟ دهانتان بسته بود؟ جلوی نظرتان را کسی گرفته بود؟ هیچکس آمد به شما گفت که چرا این طور وسیع هر چه می نویسد همه جا پخش می کنید؟ نه!! و هزار بار نه!! آنچه شما می خواستید این بود که در حالی که همه این ها را دارید  حق داشته باشید هر زمان میل تان کشید, و هر اندازه کشید درست بر پیشانی سایت راه کارگر هم هر چه خواستید بنویسید و احدی هم حق چون و چرا نداشته باشد. و حتی حق نداشته باشد بپرسد که تبلیغ فرد حق دارد برتر از تبلیغ سازمان گردد؟  و برای این کار بیش از یک سال است که این سازمان و اعضایش را ذله کرده اید و به رفقای سی ساله تان بدترین اتهامات را بسته اید. راستی رفیق تقی روزبه  از جان ما  دیگر چه می خواهید؟

می خواهم بنویسم زشت است که به محض این که با انتقاد روبرو می شوید و توانایی دفاع از نظرتان را پیدا نمی کنید خود را به موضع مظلوم مورد احجاف قرار گرفته می گذارید که انگار هیچ چیز و واقعا هیچ چیز جز آزادی بیان برای طرح دیدگاهها و نظرات تان را نمی خواهید. یک نفر رفیق سازمانی با شهامت می خواهم که با انگشت به من نشان دهد که این سانتر راه کارگر اصلا تا حالا چه نظری در زمینه تاکتیک, اصول سازمان یابی, مبانی برنامه ای, سوسیالیسم, حکومت کارگری, دولت نوع کمون, دمکراسی مشارکتی و ... داشته و داده که کسی جلویش را گرفته و آزادی اش را در درون سازمان سد کرده است؟ سانتر راه کارگر بزرگ ترین خاصیتش این است که خاصیت نظرسازی ندارد . هرگز نداشته است. یک لابیرنت است که بیرون از دایره کداخدامنشی های کسالت آور و ایفای نقش چسبناکی یک کلمه حرف حساب در حوزه نظر ندارد که بزند. به همین دلیل است که به جای خود نظر دائم پشت  اهمیت وجود آزادی ابراز نظر مخفی می شود. این ناتوانی و سترونی سانتر راه کارگر است که نه می تواند خود را از انحلال طلبی جدا کند و نه می تواند با آنها تصفیه حساب نظری کند, نه می تواند خود را به مثابه یک گرایش مستقل  فورموله کند.  این گرایش پس از این همه مدت وقتی یک نامه سرگشاده درونی تحویل این سازمان داد ده جایش زده دارد و یک جای سالم در آن یافت نمی شود و جا به جا به انحلال طلبی غلطیده است و طوری هم درغلطیده است که حالا رفیق تقی روزبه انحلال طلب کارش این شده است که از طریق دست کاری عامدانه نوشته آنها, راه فرار برایشان باز کند. رفقا کار شما به جایی رسیده است که برای دفاع از "قانونیت" و مرکزیت, رفیق تقی روزبه که سیاه بر سفید نوشته است که اصلا هر گونه اعتقاد به رهبری امری قبیح است, از مرکزیت انحلال طلب دفاع می کند. من به راستی امیدم به این بود که اگر رفیق تقی روزبه نظرش را به هر دلیلی به دقت فورمولبندی نمی کند و فقط کارش شده است پراندن احکام نظری نامفهوم و غریب,  حداقل رفیق پیران آزاد  این کار را صورت دهد تا حالا که سانتر بی نظر راه کارگر همچنان بی نظر است گرایش آنها بتوانند بحث های خوبی را با گرایش دیگر پیش ببرنند.  ولی بعد از خواندن یادداشت آخر رفیق پیران آزاد پاک ناامید شده ام. مگر می شود با کسی که نشان نمی دهد که فرق دمکراسی و دیکتاتوری و رابطه حق رای با اصولیت ها را می داند, بحث سالم نظری علنی روی مدل های سازمان دهی راه انداخت؟

این یادداشت را به همین جا پایان می برم. گفتنی بسیار دارم و لازم باشد البته باز هم خواهم گفت.