اختلافات ما

 

محمد رضا شالگونی

 

رفقای عزیز راه کارگری!  

نامه سرگشاده درونی به امضای ... نفر از رفقا ، ضربه بزرگ و بی سابقه ای بر فضای اعتماد و همکاری رفیقانه در روابط تشکیلاتی ما وارد آورده است. نامه ظاهراً اعتراضی است به یک "رهبری در سایه" و "شماری اندک" از افرادی که گویا در "نهادهای غیرمنتخب که در واقع کارگزاران مرکزیت هستند" جا خوش کرده و چنان فضای مسمومی در "چند ما اخیر" به وجود آورده اند که حتی نفس کشیدن را بر اعضای سازمان دشوار کرده است. خواننده نامه ناگزیر از خود می پرسد که اینها مشخصاً چه کسانی هستند و چگونه و با چه قدرتی می توانسته اند بر "اکثریت اعضای سازمان" مسلط شوند؟ آیا کمیته مرکزی ( که اکثریت اعضای آن جزو امضاء کنندگان نامه سرگشاده اند ) نمی توانسته اینها را تحت کنترل در آورد یا از نهادهای غصب شده برکنارشان کند؟

این سؤال به جا و کاملاً طبیعی ِ خوانندگان نامه که در یک ماه گذشته مرتباً تکرار شده ، از طرف امضاء کنندگان آن همچنان بی جواب مانده است. آنها در پاسخ های شان به سؤالات مکرر خوانندگان نامه ، در باره هر چیزی صحبت کرده اند جز نام متهمان و موارد و دلائل اتهاماتِ مطرح شده. و این شیوه پاسخ گویی خود سؤال ناگزیر دیگری را به میان آورده که اگر امضاء کنندگان نامۀ سرگشاده خواهان حل مسأله از راه های اصولی هستند ، پس چرا از بیان موارد و دلائل مشخص اتهامات سر باز می زنند؟ آیا انتظار دارند ادعاهایشان بدون دلیل و حتی بدون ذکر موارد اتهام پذیرفته شود؟ آیا متهمان را چنان خبیث می دانند که حتی حق دفاع از خود را برای آنها زیادی می دانند؟ به نظر می رسد بعضی از امضاء کنندگان نامه مناسب ترین پاسخ به این سؤالات ناگزیر را درشت گویی ها و تهدیدهای بیشتر می دانند و حتی سؤال کنندگان را به ایجاد فضای پلیسی متهم می کنند. چنین پاسخ هایی هستند که لحن اولتیماتوم وار نامه سرگشاده را تکمیل کرده و ما را متقاعد می کنند که این نامه ، دست کم برای بعضی از امضاء کنندگان آن ، بیش از هر چیز دیگر در حکم یک اعلام انشعاب بوده است.

در حقیقت ، نقش اتهامات طرح شده در نامه سرگشاده این است که فضای لازم برای بیان دو محور تعیین کننده آن را فراهم سازند: یک اولتیماتوم در کنار یک طرح تشکیلاتی. نویسندگان نامه دقیقاً پس از اشاره به "مقوله دیدگاه" که مدعی هستند "در این چند ماه مشکل ساز و انرژی سوز شده" ، و پس از بیان ضرورتِ حذف آن ، هشدار می دهند که "علیه روش های ویرانگر" خواهند ایستاد و"بیش از این نه سکوت" خواهند کرد و "نه تمکین". این اولتیماتوم در شرایطی اعلام شده است که بحث در باره مساله "دیدگاه" از ماهها پیش در سازمان جریان داشت و "با فرصت های برابر" هم جریان می یافت. گرچه تسلیم شدن به اولتیماتوم زورگویانه در هر شرایطی خفت آور است ، اما گردن گذاشتن به آن در یک جمع داوطلبانه و کمونیستی غیر قابل بخشش است. بی تردید ، نویسندگان نامه با اولتیماتوم خود ، ادامه بحث در باره ستون "دیدگاه" را بلا موضوع کرده اند.

بعضی از امضاء کنندگان نامه اصرار دارند که تفسیر معترضان به آن در باره طرح تشکیلاتی اشاره شده ، بی پایه و دلبخواهی است. حقیقت این است که متن نامه درک تشکیلاتی آشفته و متناقضی را به نمایش می گذارد ، زیرا "شنا کردن در مسیرهای مختلف یا بیان و اتخاذ تاکتیک های متفاوت" با اتحاد در عمل قابل جمع نیست. با شناختی که از تک تک رفقای امضاء کننده نامه سرگشاده داریم ، بعید است که همه آنها طرفدار سازمان چند تاکتیکی باشند. اما تناقض در متن نامه جای تردیدی باقی نمی گذارد که نویسندگان نامه به سازش یا دست کم ، به ائتلاف ( شاید هم مصلحتی ) با طرفداران تشکیلات چند تاکتیکی دست زده اند. در هر حال ، نیت و طرح نویسندگان نامه هر چه باشد ، اولتیماتوم آنها در باره حذف "دیدگاه" ، جز جاده صاف کنی برای تشکیلات چند تاکتیکی معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. نگاهی به سابقه بحران مربوط به "دیدگاه" به نحو متقاعد کننده ای نشان می دهد که نامه سرگشاده ، خواست و شیوه کار طرفداران تشکیلات چند تاکتیکی را با ضرب و زوری به مراتب خشن تر از خودِ آنها پیش می راند.

فحشنامه رفیق تقی روزبه  به رفیق روبن مارکاریان  و اتهامات او در باره توطئه های یک رهبری در سایه برای خراب کردن او در سال گذشته را فراموش نکرده ایم. هر چند کنگره گذشته سازمان با صراحت تمام آن فحشنامه و آن اتهام زنی ها را محکوم کرد ، ولی نامه سرگشاده درست همان فحش ها و همان اتهامات را با لحنی خشن تر از پیش به میان کشیده ، و امضاء کنندگان آن حتی حاضر نیستند دلائل و موارد اتهامات شان را بیان کنند. آیا این بازگشتی غم انگیز به فضای پیش از کنگره سیزدهم نیست؟

رفیق تقی روزبه  حتی در صریح ترین نوشته ها و گفته هایش در باره ستون "دیدگاه" خواهان حذف کامل آن نشده بود ، اما اکنون نامه سرگشاده به ضرب و زور یک اولتیماتوم ، یک سره خواهان حذف آن شده است. آیا این صاف کردن جاده برای نه سازمان چند تاکتیکی مورد نظر رفیق تقی روزبه  نیست؟

بحث های یک ماه گذشته در باره محتوای نامه سرگشاده برای من جای تردیدی باقی نگذاشته که اکثریت امضاء کنندگان نامه سرگشاده شاید نمی دانسته اند که اکثریت راه کارگری ها تسلیم اولتیماتوم زورگویانه آنها نخواهند شد ، ولی قطعاً می دانسته اند چه می خواهند. آن چه آنها می خواهند ، درعمل جز همان نه سازمان چند تاکتیکی و "شنا کردن در مسیرهای مختلف یا بیان و اتخاذ تاکتیک های متفاوت" نخواهد بود.

برای نشان دادن معنای عملی این "شنا کردن در مسیرهای مختلف" ، من سعی کرده ام نظرم را در باره "گره گاه ها ، ضوابط و منطق حاکم بر آنها" که رفیق تقی روزبه  در نوامبر ٢٠٠٨ نوشته ، توضیح بدهم که دراینجا می آورم. حُسن نوشته مزبور این است که اولاً با تفصیل بیشتری درک تشکیلاتی او را بیان می کند و ثانیاً روی مسأله دیدگاه متمرکز است.

با درودهای صمیمانه خدمت همه رفقا – محمدرضا شالگونی /١٦ مه ٢٠٠٩

 

نگاهی به هفت سؤال رفیق تقی روزبه

 

رفیق تقی روزبه  در نوشته ای با عنوان "گره گاه ها ، ضوابط و منطق حاکم بر آنها" ، اختلافات مربوط به ضوابط ناظر بر انتشار ادبیات سازمان را در هفت سؤال خلاصه کرده و جواب خود را به آنها بیان کرده است. من قبلاً یادآوری کرده بودم که "مشکل ما نبودِ ضوابط نیست ، بلکه شکل گیری دیدگاه های تشکیلاتی متفاوتی است که هنوز نتوانسته اند با دقت و شفافیت خود را فورموله کنند". ولی اکنون باید قبول کرد که رفیق تقی روزبه  با بیان نسبتاً صریح مواضع اش این مشکل را ، لااقل تا حدی که به نظرات خود او مربوط می شود ، حل کرده است. من هم سعی می کنم در این نوشته نظرم را در بارۀ سؤال هایی که رفیق تقی روزبه  مطرح کرده و پاسخ های او ، به اختصار بیان کنم.

اول – رابطه آزادی بیان و آزادی تشکل

سؤال اول رفیق تقی روزبه  در بارۀ رابطه آزادی بیان و آزادی تشکل است. او می پرسد "آیا تناقض ذاتی و ماهوی بین آزادی بی قید وشرط اندیشه وبیان با اصل تحزب وتجمع وجود دارد وجمع اینها ناممکن است وباپذیرش یکی ازآنها باید ازخیردیگری گذشت؟ ویا اگرتناقض ذاتی بین آنها وجود نداشته باشد،این رابطه را چگونه باید فرموله کرد؟" و در جواب می گوید "رابطه آزادی بی قید و شرط اندیشه وبیان با حق تجمع وتحزب بی شک بسته به آن که ازیک تجمع کمونیستی چه می فهمیم پاسخ های متفاوتی خواهیم داشت. امابنظرمن تضاد ذاتی بین آنها وجود ندارد.چرا که هرکدام ازآنها آبشخور ومنشأ خاص خود را دارند  وبنابراین اصولی  که نافی همدیگرباشند و الزاما بطورذاتی وماهوی دربرابرهم قرارداشته باشند نیستند".

اصلاً بحث بر سر چیست؟ آیا کسی در سازمان ما گفته آزادی بیان با آزادی تحزب تناقض دارد؟ ظاهراً رفیق تقی روزبه  به نوشته رفیق شهاب برهان جواب می دهد که نخستین بار در بحثِ مقررات مربوط به ادبیات سازمان ، در بارۀ رابطه این دو در مقدمه قطعنامه پیشنهادی اش نوشت: "آزادی بی قید و شرط بیان در یک حزب، موضوعیت وجودی آن حزب را بعنوان حزبی جدا از احزاب دیگر  منتفی می کند. آزادی بی قید و شرط بیان در سطح جامعه اگر به داخل یک حزب تعمیم داده شود، اصل آزادی تعدد احزاب را نقض می کند". نگاهی به گفته رفیق شهاب برهان جای تردیدی باقی نمی گذارد که او اصلاً تناقضی بین این دو نمی بیند ، تا چه رسد به "تناقض ذاتی و ماهوی". کلمات کلیدی مربوط به بحث ما ، در استدلال رفیق شهاب برهان آنهایی هستند که من زیرشان خط کشیده ام و خودِ استدلال هم به حد کافی روشن است و احتیاجی به توضیح بیشتر ندارد. اما رفیق تقی روزبه  به جای پرداختن به استدلال شفاف رفیق شهاب برهان ، حرف های درهم برهمی زده است که پرداختن به همه آنها این نوشته را بیش از حد مطول و کسالت آور خواهد ساخت. در اینجا من فقط به چند مورد از آشفتگی های مفهومی در حرف های او اشاره می کنم.

١

قبل از هر چیز باید موضع مان را در مقابل استدلال رفیق شهاب برهان روشن کنیم. من فکر می کنم حرف او کاملاً درست است. اما نظر رفیق تقی روزبه  در این باره چیست؟ او ظاهراً مخالف استدلال رفیق شهاب برهان است ، اما به جای رویارویی سرراست با این استدلال مشخص ترجیح می دهد ، در بارۀ اهمیت آزادی بیان و عواقب شوم مخالفت با آن قلم فرسایی کند. نتیجه این که خوانندۀ نوشته او ، بعد از خواندن تمام نوشته بالاخره متوجه نمی شود که آیا رفیق تقی روزبه  مشخصاً معتقد است که مثلاً کمونیست ها باید دفاعیه ای از سلطنت را در تشکیلات شان تحمل بکنند یا نه؟ او از یک طرف می گوید: "تصورکنید چگونه می توان دربرنامه خود دفاع ازپرنسیپ آزادی بی قیدوشرط ووظیفه تبلیغ وترویج آن را گنجاند و پذیرشش رابعنوان بخشی ازبرنامه، معیارعضوگیری قرارداد،ولی درهمان حال گفت درمورد جمع خودمان آن را قبول نداریم واجرائش نمی کنیم!." و از طرف دیگر می گوید: "...ازدوحال خارج نیست: یااندیشه های ابرازشده واجد چنان مختصاتی است که ازشمول اشتراکات پایه ای وهویت جمعی که عضو آن  بوده است خارج می شود ویا درچهارچوب آن ودرنقد آنها وازقضا غنابخشیدن به آن قراردارد. درهرصورت اگردامنه اختلافات چنان باشد که امکان اقناع وتفاهم وجود نداشته باشد واقدام مشترک برمنبای اهداف مشترک را ناممکن سازد،فی الواقع دیگرمبنای  بوجود آورنده وقوام بخش تجمع وتشکل برمبنای هویت واهداف مشترک منتفی شده است که درآن صورت قاعدتا باید به جدائی و تلاق باصطلاح متمدنانه اندیشید". (خط زیر کلمات مال من است ). معلوم است که این دو نظر قابل جمع نیستند ، بنابراین رفیق تقی روزبه  سعی می کند آنها را در طول زمان و در حین بالا رفتن از نردبان تکامل تاریخی آشتی بدهد: "...مابازای عینی این اصل درهرلحظه تاریخی درمواجهه با محدودیت های تاریخی ولی میرا قراردارد واین بارسنگین ازمنزل گاه های متعدد ومهمی همچون عصر رنسانس وخردانتقادی و.. گذشته است و ازمنزلگاه هائی دیگری هم خواهدگذشت ،اما از این نارسائی ها نباید فضیلت وپرنسیپ ساخت. ماهمواره باخود وشرایط نیمه بردگی ونیمه انسانی حاکم برخود درحال ستیزهستیم وسرنوشتمان را همین نبردها تعیین می کند!". بالاخره جواب سؤال ما چه می شود: آیا دفاعیه از سلطنت را در یک تشکیلات کمونیستی باید تحمل کرد یا نه؟ می دانم این سؤال رفیق تقی روزبه  و رفقای هم نظر با او را ناراحت می کند. بعضی از آنها در جریان بحث  گله می کردند که چرا در یک تشکیلات کمونیستی صحبت سلطنت پیش کشیده می شود. اما آنها فراموش می کنند که با مفاهیم مهم نمی شود ونباید بازی کرد. دفاع از آزادی بی قید و شرط ، یعنی دفاع از آزادی همه افراد انسانی و از جمله مخالفان و ( حتی می شود گفت ) به ویژه مخالفان ، در همه مسائل. بدیهی است هرکسی که از آزادی صحبت می کند ، قبل از همه از آزادی خودش صحبت می کند ؛ فرضی جز این نشانه هالوگری سیاسی است. اما تأکید بر آزادی مخالفان ، معیاری است که درک شما از آزادی را محک می زند و تأکید بر پذیرش آزادی جریان مخالفِ نهایی ( مارژینال ) در طیف سیاست ، معیار مشخصی است برای محک زدن حد تحمل شما. بنابراین وقتی کسی از آزادی "بی قید و شرط بیان" در داخل یک جمع صحبت می کند ، روشن کننده ترین سؤال از او این است که آیا حتی حضور طرفداران جریان مخالف نهایی طیف سیاست را هم در آن جمع قابل تحمل می داند؟ پاسخ ِ این سؤال این نیست که "ما داریم از جمع کمونیست ها صحبت می کنیم". نمی شود از "آزادی بی قید و شرط" صحبت کرد و در همان حال گفت منظورمان جمع کمونیست هاست و هر چیزی که "مبنای هویت" آنها را نفی کند ، باید کنار گذاشته شود. اگر منظورمان از آزادی بی قید و شرط ، آزادی با قید و شرط باشد ، حرف هامان به حدِ همان  شعارهای داستان معروف "١٩٨٤" جرج اورول سقوط خواهد کرد: " همه با هم برابرند ، اما بعضی ها برابرترند" یا "جنگ همان صلح است".

 

٢

رفیق تقی روزبه  ظاهراً برهان قاطعی دارد که آن را مانند ذوالفقار علی مدام بالای سرش می چرخاند و به اصطلاح ، "هَل مِن مبارز" می طلبد: "چگونه می توان دربرنامه خود دفاع ازپرنسیپ آزادی بی قیدوشرط ... را گنجاند و... درهمان حال گفت درمورد جمع خودمان آن را قبول نداریم"؟ خودِ این سؤال نشان می دهد که رفیق تقی روزبه  به تفاوت یک جمع داوطلبانه و جامعه توجهی ندارد. عضویت در جامعه را کسی انتخاب نمی کند ؛ ما همه بی آن که خود بخواهیم در جامعه ای ( مثلاً در ایران ، عراق یا امریکا ) به دنیا می آئیم و اکثریت قریب به اتفاق مان حتی اگر بخواهیم نمی توانیم جامعه خودمان را ترک کنیم. در حالی که جمع داوطلبانه جمعی است که عضویت در آن بنا به تعریف ، به تصمیم فردی خود ما بستگی دارد. و در جمع های داوطلبانه ای که برای مداخله در "فضای عمومی" ایجاد می شوند ( که احزاب سیاسی در دنیای امروز ، از آن جمله اند )، این تصمیم فردی معمولاً با محاسبه چشم گیرتری صورت می گیرد. بنابراین وجودِ جمع های داوطلبانۀ این چنینی (مخصوصاً آنهایی که در ارتباط با مبارزات طبقات محروم ایجاد می شوند ) خود نشانۀ وجودِ حدی از آزادی است که از آزادی بیان بالاتر است. در واقع ، آزادی تشکل ، هم به لحاظ منطقی و هم به لحاظ زمانی ، به دنبال آزادی بیان و در ادامه و گسترش آن ، شکل می گیرد و مستقر می شود و قاعدتاً با دشواری بیشتری به دست می آید.

با توجه به تفاوت یاد شده میان جامعه و جمع داوطلبانه ، ببینیم تأکید بر بی قید و شرط بودن آزادی بیان در هر دو سطح به چه نتایجی می تواند بیانجامد. تأکید بر بی قید و شرط بودن آزادی های بنیادی و از جمله آزادی بیان در سطح جامعه ، تأکیدی است بر عمومیت این آزادی ها ، یعنی شمول آنها در مورد همه افراد انسانی و در همه مسائل مربوط به زندگی شان. جهت این تأکید عمق و گسترش دادن به آزادی است. اما وقتی از این یا آن جمع داوطلبانه می خواهیم که مثلاً به آزادی بی قید وشرط بیان در درون خودش تن بدهد ، یا ( به قول رفیق تقی روزبه  ) "طبقه بندی" انسان ها را کنار بگذارد ، جز این است که از آنها می خواهیم که از مرزبندی با دیگران دست بردارند؟ مثلاً کانون نویسندگان ایران از آزادی اندیشه و بیان " بی حصر و استثناء " دفاع می کند. معنای این اصل که هویت بنیادی این جمع داوطلبانه را تشکیل می دهد ، این است که آنها از آزادی بیان همه ، واز جمله مخالفان شان دفاع می کنند. حال اگر از آنها بخواهیم که عضویت کسی را هم که این اصل را زیر سؤال برده یا خواهان رقیق تر کردن آن شده ، در جمع خودشان تحمل کنند ، جز این است که در واقعیت امر از آنها خوسته ایم که از این هویت بنیادی شان "اصولی خدشه ناپذیر و لاجرم زنجیری پیچیده به دست و پای خود" ( عین سخنان رفیق تقی روزبه  را نقل می کنم ) درست نکنند؟! یا اگر برای مقابله با "طبقه بندی" ( که از نظر رفیق تقی روزبه  ، ضرورتاً از جامعه طبقاتی و دید طبقاتی ناشی می شود ) مثلاً از سندیکای کارگران اتوبوس رانی تهران بخواهیم که اعضای "کانون صنفی معلمان" را هم عضو خود تلقی کند تا با شکاف و "طبقه بندی" در درون طبقه کارگر مقابله بشود ، آیا جز این است که از آنها خواسته ایم که تشکل صنفی خود را کنار بگذارند؟ با اندکی تأمل در معنا و پی آمد تعمیم آزادی بی قید و شرط بیان به درون جمع های داوطلبانه می توان دید که چنین کاری ، با هر نیتی که صورت بگیرد ، خواه ناخواه ( همان طور که رفیق شهاب برهان یادآوری کرده ) "اصل آزادی [تجمع های داوطلبانه و] تعدد احزاب را نقض می کند" ، یا همان طور که خودِ رفیق تقی روزبه  ناگزیر شده به صورتی شرمگینانه اعتراف کند ، "مبنای هویت" جمع های داوطلبانه را "منتفی" می سازد.

 

٣

رفیق تقی روزبه  برای دفاع از آزادی بی قید و شرط بیان ، تصوری از مفاهیم مختلف و رابطه آنها به دست داده که بسیاری از آنها را بی معنا می سازد. به چند نمونه اشاره می کنم:

 نمونه اول ،  او در ستایش آزادی بی قید و شرط بیان چنین می گوید: این اصل "به یک اصل رهائی بخش و جهان شمول اشاره دارد که کل تاریخ پیشروی و مبارزه انسان ازجمله درمبارزه علیه قیودات اندیشه وبیان،تجسم بارزآن است.تمامی دوره های تاریخی ازکمون اولیه وبردگی و فئودالیسم و نظام بورژوائی(صرفنظرازافت وخیزها و با اجتناب ازدرک خطی وغایت گرا ازماتریالیسم تاریخی) بیانگرسیرحرکت بشرازجبروضرورت بسوی آزادی ونفی قیدوبندهای هرچه بیشتربوده است.این فرایند محصول تقدیر واراده ای فراانسانی ویا قانونی اسرارآمیزو ازپیش تعیین شده نیست بلکه محصول مبارزه خودانسان با عوامل وشرایط محدودکننده واسارت آوراست،هم با جبرطبیعت وهم باجبرسلطه طبقاتی واستثمارانسان توسط انسان وازجمله آن نوع "جمع گرائی" که ازانسان اطاعت محض وبرده واررامی طلبیدومی طلبد". در اهمیت حیاتی آزادی بی قید و شرط بیان تردیدی نباید داشت ، اما چنین توصیفی از سیر تاریخ انسانی بیشتر به شطحیات صوفیانه شباهت دارد تا درک ماتریالیستی تاریخی.

اولاً نه آزادی بیان "تجسم"ِ "کل تاریخ پیشروی" انسانی است و نه ربطی مستقیم به "حرکت بشر از جبر و ضرورت به سوی آزادی" دارد. زیرا آن مفهومی از "آزادی" که در مقابل "جبر و ضرورت" فهمیده می شود ، یک مفهوم عمدتاً فلسفی است ( تا سیاسی و اجتماعی ) و بیش از همه به حوزۀ آزادی (= اختیار ) نوع انسان ناظر است (تا آزادی فردِ انسان در مقابل همنوعانش). توجه به این تمایز اهمیت دارد ، زیرا لااقل تا این مرحله از تاریخ جامعه انسانی ، قلمرو آزادی نوع انسان از طریق گسترش آزادی بیان ِ افراد انسانی گسترش نیافته است ، بلکه بر عکس ، گسترش آزادی بیان ِ افراد انسانی تا حد زیادی محصول اقدام جمعی بخشی از انسان ها ( یعنی همان "جمع گرائی" که رفیق تقی روزبه  آن را همچون یک مصیبت تلقی می کند ) در مقابله با بخش صاحب امتیاز و نیز گسترش قلمرو آزادی نوع انسان بوده است. نادیده گرفتن این حقیقت ، خواسته یا ناخواسته ، مسیر غلتیدن به ایده آلیسم تاریخی و نخبه گرایی را هموار می کند.

ثانیاً "کل تاریخ پیشروی" انسانی نه تاریخ "نفی قید و بندهای هر چه بیشتر" بر فردِ انسانی است و نه تاریخ کاهش "طبقه بندی" ها در جامعه انسانی. تردیدی نمی توان داشت که در چند سدۀ اخیر ، آزادی های فرد انسانی در بعضی حوزه ها ( از جمله حوزه اندیشه و بیان ) بیشتر شده و از قید و بندها کاسته شده است. و این بیش از هر چیز دیگر نتیجه استقرار شیوه تولید سرمایه داری بوده است. زیرا بنیاد بهره کشی در سرمایه داری عمدتاً بر اجبار اقتصادی است تا سیستم های اجبار فرا اقتصادی. بردۀ سرمایه "آزاد" است در مردن به گرسنگی یا تن دادن به شرایط کاری که سرمایه دار پیشنهاد می کند. بنابراین در سرمایه داری فضای مساعدی برای تقویت فردیت انسان به وجود می آید که هم به فرصت هایی واقعاً انقلابی می تواند دامن بزند و هم بردگان سرمایه را به رقابت با هم دیگر می کشاند. اما در هر حال ، باید توجه داشت که افزایش آزادی های فردی در بعضی از حوزه ها ، به موازات افزایش قید و بندهای اجتماعی و انواع "طبقه بندی" ها در حوزه های دیگر پیش می رود. مثلاً اکنون جمعیت شهری جهان برای اولین بار در تاریخ انسانی از جمعیت روستایی بیشتر شده است ، و شمار افرادی که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند ، به سرعت در حال افزایش است. زندگی شهری ، بی تردید ، بعضی از قیودات زندگی روستایی را از بین می برد ، ولی در عین حال ، در بسیاری از حوزه های زندگی قیودات بیشتری به وجود می آورد. شهری ها نمی توانند بیش از حد معینی صدای شان را بلندتر کنند ؛ نمی توانند در حین رفت و آمد در خیابان ها و معابر به خط کشی ها و چراغ های ترافیک بی توجه باشند ؛ در خیلی از جاها نمی توانند بنشینند یا چیزی بخورند ، یا از حد معینی تندتر یا کندتر حرکت کنند. در حالی که در زندگی روستایی بسیاری از این محدودیت ها ناشناخته بود. امروزه شما مجبور هستید برای انجام بسیاری از کارها گواهینامه تخصص و مهارت داشته باشید ، از پزشکی گرفته تا رانندگی اتوموبیل و حتی موتورسیکلت. در جوامع سنتی هر کلثوم ننه ای به خود حق می داد بسیاری از بیماری ها را درمان کند ، اما حالا تواناترین پزشک ها در صورت تعلیق حتی موقت حق طبابت شان ، اجازه معالجه کسی را ندارند. بعلاوه ، اتحادیه ها ، انجمن ها و کانون های صنفی و حرفه ای بسیاری شکل گرفته اند ، که افراد جامعه را "طبقه بندی" می کنند و راه یافتن به هر یک از آنها بدون مجوز و شرایط خاصی ممکن نیست.

رفیق روزبه  ممکن است بگوید همه اینها قید و بندهای بورژوایی هستند که با از بین رفتن جامعه طبقاتی از بین خواهند رفت. همان طور که قبلاً اشاره کردم ، او به ما اطمینان می دهد که با بالا رفتن در نردبان تکامل تاریخی ، همه این "طبقه بندی ها" و قید و بند ها از بین خواهند رفت: "... مابازای عینی این اصل درهرلحظه تاریخی درمواجهه با محدودیت های تاریخی ولی میرا قراردارد واین بارسنگین ازمنزل گاه های متعدد ومهمی همچون عصر رنسانس وخردانتقادی و.. گذشته است و ازمنزلگاه هائی دیگری هم خواهدگذشت ،اما از این نارسائی ها نباید فضیلت وپرنسیپ ساخت. ماهمواره باخود وشرایط نیمه بردگی ونیمه انسانی حاکم برخود درحال ستیزهستیم وسرنوشتمان را همین نبردها تعیین می کند!" یعنی در جامعه سوسیالیستی ، با رهایی از "شرایط نیمه بردگی ونیمه انسانی" ، مردم بی توجه به علائم ترافیک رانندگی خواهند کرد؟ دامپزشکان اجازه خواهند یافت به درمان انسان ها هم بپردازند؟ و کمونیست ها سلطنت طلبان را هم در جمع خودشان راه خواهند داد؟ کسی جامعه سوسیالیستی را ندیده است ، اما با توصیفاتی که رفیق  از آن می کند ، آدم به یاد "صحرای محشر" می افتد و ترس بر اندامش می نشیند.

 

نمونه دوم ، رفیق روزبه از یک طرف ، می گوید: "اصل آزادی بی قید وشرط یک اصل ذاتا رهائی بخش و سوسیالیستی است" و از طرف دیگر ، از " انسان این پرومته ناآرام و بی قرار تاریخ" سخن می گوید.این مبالغه ها نه تنها دفاعیه او را تقویت نمی کند ، بلکه  خودِ این مفاهیم را بی معنا می سازد. آزادی های بی قید و شرط سیاسی ، بی تردید ، اصولی رهایی بخش هستند ، اما ضرورتاً سوسیالیستی نیستند. نه این که بورژوایی باشند ، نه ؛ سوسیالیستی نیستند بلکه اصولی عام هستند که غیر سوسیالیست ها هم می توانند از آنها دفاع کنند و می کنند. مثلاً آیزیا برلین یک لیبرال است و حتی با سوسیالیسم ضدیت دارد ، اما از آزادی های بی قید و شرط دفاع می کند و تصادفاً درکی که از آزادی های فردی مطرح می کند با آنچه رفیق تقی روزبه  می گوید ، قرابت انکار ناپذیری دارد ( در این مورد بعداً توضیح خواهم داد ). البته تحقق آزادی های بی قید و شرط ، یعنی تحقق برابری در آزادی ، مسلماً در سرمایه داری ناشدنی است. اما می دانیم که خیلی از چیزهای دیگری هم که بورژوازی وعده داده و می دهد ، در سرمایه داری دست نیافتنی می مانند. مثلاً اصل برابری در مقابل قانون یکی از قدیمی ترین شعارهای بورژوازی است ؛ اما معلوم است که چنین چیزی در سرمایه داری قابل دست یابی نیست ، ولی به این خاطر نمی توان آن را یک اصل سوسیالیستی نامید. اما رفیق تقی روزبه  که اصل آزادی بی قید و شرط را یک اصل "ذاتاً" سوسیالیستی معرفی کرده ، در همان حال ، با تشبیه انسان به پرومته ، ظاهراً نوع انسان را فاعل پیکار برای این اصل معرفی می کند. اما می دانیم که نوع انسان برای آزادی نجنگیده است ، بلکه پیکار برای آزادی ، حتی در محدودترین روایت آن ، پیکاری میان انسان های محروم با انسان های صاحب امتیاز بوده است. و پیکار برای سوسیالیسم ، به طریق اولی ، چیزی نیست که همه ابناء انسانی در آن شرکت کنند. لااقل ، مارکسیست ها در این باره هرگز تردیدی نداشته اند. . فراموش نباید کرد که مارکس و انگلس هنگام تدوین مانیفست ، شعار " کارگران همه کشورها متحد شوید" را  جایگزین شعار قبلی "اتحادیه کمونیست ها" ( یعنی " همه انسان ها برادرند" ) کردند. پرومته در اساطیر یونانی سمبل شورش است و در ادبیات مارکسیستی معمولاً به عنوان نمادی از پرولتاریا. "انسان" پرومته بی قرار تاریخ نیست ، در پیکار برای سوسیالیسم و نیز آزادی و دموکراسی ، ما با جنگ درون انسان ها روبرو هستیم. در حقیقت تا اینجا که در تاریخ انسانی پیش آمده ایم ، اکثریت انسان ها هر مصیبتی که کشیده اند ، بیشتر از دست انسان های دیگر ، یعنی انسان های صاحب امتیاز ، بوده است تا از جفای طبیعت و جانوران دیگر.

 

نمونه سوم ، رفیق تقی روزبه  از یک طرف همه جا در نوشته اش از "آزادی اندیشه وبیان" صحبت می کند ، گویی این دو مفهومی واحد و جدایی ناپذیر هستند ، واز طرف دیگر ، آزادی تحزب و تشکل را "از مصادیق و مشتقات" آن می داند. حقیقت این است که هردو یک سان سازی نادرست است و می تواند به آشفتگی های مفهومی بزرگ تری دامن بزند.

اولاً "آزادی اندیشه" یک چیز است و "آزادی بیان" چیزی دیگر. اولی یک حق درونی است ، مربوط به خودِ فرد که با حقوق هیچ کس دیگری ارتباط و اصطکاک پیدا نمی کند ؛ دومی ضرورتاً آثار و عوارض بیرونی دارد و حتماً دارای مخاطب است ، یعنی با افراد دیگر ارتباط ایجاد می کند و بنابراین می تواند بر حقوق و منافع آنها اثر بگذارد. اولی بی هزینه یا لااقل ، کم هزینه است ؛ دومی هزینه مادی و غیرمادی ِ اجتماعی دارد. اولی بنا به طبیعت اش محدودیتی ندارد ، اما بر دومی خواه نا خواه محدودیت هایی تحمیل می شود. حتی جلوگیری از اولی کار آسانی نیست و جز از طریق رخنه در خلوت یک فرد نمی شود از اندیشه او با خبر شد یا جلوی آن را گرفت ؛ در حالی که دومی اسباب و شرایطی می خواهد که دیگران می توانند آن را از فرد بگیرند. به همین دلیل ، حتی رژیم های دیکتاتوری  نیز معمولاً در جلوگیری از آزادی اندیشه موفق نیستند ؛ در حالی که جلو گیری از آزادی بیان یا محدود ساختن آن امر بسیار رایجی است ، گاهی حتی در دموکراسی های جا افتاده لیبرالی. آزادی اندیشه بیش از هر چیز ناظر بر مقابله با تفتیش عقاید است ؛ در حالی که آزادی بیان ناظر بر حق مداخله فعال در روابط اجتماعی است.

ثانیاً "آزادی تحزب و تشکل" را نمی توان مصداق آزادی بیان دانست. نخست به این دلیل که به کارگیری "مصداق" در اینجا گمراه کننده است و می تواند استقلال مفهومی "آزادی تشکل" را زیر سؤال ببرد. اصطلاح "مصداق" در منطق و معنا شناسی در مقابل اصطلاح "مفهوم" قرار دارد. مثلاً "گربه" یک مفهوم است ، ولی گربه های معینی که در اینجا و آنجا می بینیم مصداق های آن هستند. دوم به این دلیل که "آزادی بیان" و "آزادی تشکل" دو مفهوم هستند ، دو مفهوم متفاوت ؛ بنابراین تقلیل دومی به اولی نادرست و به لحاظ عملی خطرناک است. همچنین توصیف "آزادی تشکل" به عنوان یکی از مشتقات "آزادی بیان" نیز نادرست است. تردیدی نیست که همه آزادی ها با هم پیوند دارند و در حقیقت همه آنها را باید جنبه های مختلف یک اصل واحد ، یعنی حق فردیت یا حرمت فردی انسان ، بدانیم ؛ اما وقتی به تک تک آزادی ها می پردازیم ، باید توجه داشته باشیم که هر یک از آنها ناظر به جنبه خاصی از روابط اجتماعی است که یک سان سازی یا ملحق کردن شان به هم می تواند جنبه هایی از روابط اجتماعی را به سایه ببرد. اگر "آزادی تشکل" را از مشتقات ( یا به بیانی دقیق تر ، از زیرمجموعه های ) "آزادی بیان" تلقی کنیم ، عنصر بسیار مهمی که در "آزادی تشکل" مطرح است ، نادیده گرفته خواهد شد ، یعنی حق متحد شدن افراد مختلف یا حق فراتر رفتن آنها از فردیت خودشان. آزادی تشکل بدون آزادی های فردی ، یعنی حق پیوستن یا نپیوستن فرد به این یا آن جمع ، نمی تواند معنا داشته باشد ؛ اما در آزادی تشکل با چیزی بیش از آزادی های فردی سر و کار داریم ، یعنی با آزدای و حق یک جمع در مقابل جامعه و جمع های دیگر. البته در آزادی تشکل با آزادی بیان هم سر و کار داریم ، اما پیش از همه و بیش از همه با آزادی بیان آن تشکل در برابر تشکل های دیگر و جامعه تا آزادی بیان افراد آن تشکل در داخل تشکل شان ؛ و گرنه  به تضعیفِ حق تشکل یا حتی بی معنا شدن آن خواهیم رسید. برای روشن تر شدن این نکته کافی است به یاد داشته باشیم که آزادی یک تشکل ، و از جمله آزادی بیان آن مساوی با حاصل جمع آزادی های فردی اعضای آن نیست بلکه چیزی بیش از این حاصل جمع است. به این نکته دوباره باز خواهم گشت.

٤

ثمره نظر رفیق تقی روزبه  را آنجا می شود دید که می گوید: "آزادی بی قید وشرط اندیشه وبیان،فی نفسه و الزاما، موجب زایش نظرات مخالف جهت گیری سوسیالیستی برای یک تجمع نمیشود که آن را مغایراصل تحزب وتجمع بدانیم.(وبفرض اگرچنین می بود، آنگاه مقابله با "تجمع وتحزب و.." هم،بطوراجتناب ناپذیر اهداف رهائی بخش این این پرومته بیقرار تاریخ تبدیل می گشت،به زنجیرهائی که باید گسسته شوند.همانگونه که مقابله باآن گونه وآندسته از ساختارها وتشکل هائی که ازانسان انقیادواطاعت می طلبند وازاوسلب حق گزینش واختیارمی کنند چنین اند. اما خوشبختانه چنین نیست. همانگونه که تشکل هائی قادرند اورامسلوب الاراده ومسلوب القدرت به کنند و اورابه شئ تبدیل سازند،او نیزمتقابلا قادراست این تشکل هارا درجهت رهائی و آزادی وشئ واره زدائی بکارگیرد". به عبارت دیگر ، فتوای رفیق تقی روزبه  این است که هر جا که آزادی تشکل در تناقض با آزادی بی قید و شرط بیان قرار بگیرد ، باید کنار گذاشته شود و احزاب و تشکل هایی که آزادی بی قید و شرط اندیشه  و بیان" را در درون خودشان نمی پذیرند ، در حکم همان زنجیرهایی هستند که باید گسسته شوند. نمی دانم رفیق تقی روزبه  به نتیجه عملی چنین نظری در عالم سیاست توجه دارد یا نه ، اما این نظر در تاریخ ِ نسبتاً کوتاه آزادی های سیاسی ، سابقه ای قدیمی دارد و غالباً هم علیه سازمان یابی طبقه کارگر به کار گرفته شده است. به عنوان نمونه بگذارید فقط به چند مورد اشاره کنم:

مورد اول ، مارکس ( در فصل ٢٨ جلد اول کاپیتال ) خود نمونه جالبی از ممنوعیت اتحادیه های کارگری به نام دفاع از آزادی فردی را می آورد و یادآوری می کند که بورژوازی فرانسه درست در اوج "یکی از نخستین توفان های انقلاب" در سال ١٧٩١ حق تشکل کارگران را به عنوان "تلاش علیه آزادی و اعلامیه حقوق بشر" ممنوع ساخت و اعلام کرد که متخلفان به پرداخت ٥۰۰ لیور و یک سال محرومیت از حقوق شهروندی محکوم خواهند شد.

مورد دوم ، "قانون تافت – هارتلی" یعنی خشن ترین قوانین ضد کارگری ٦۰ سال اخیر تاریخ امریکا نیز زیر پوشش دفاع از آزادی ها و از جمله آزادی فردی کارگران در مقابل اتحادیه های کارگری ، راه اندازی شد. این قانون که در سال ١٩٤٧ علی رغم وتوی هری ترومن ، رئیس جمهور وقت امریکا ، با دو – سوم آرای کنگره به تصویب رسید ، بسیاری از دست آوردهای مبارزات کارگران امریکا در دهه ١٩٣۰ را از بین برد و به یکی از حربه های اصلی مک کارتیسم علیه اتحادیه های کارگری رزمنده و جنبش چپ امریکا تبدیل شد و هنوز هم جنبش کارگری امریکا نتوانسته است خود را از چنگال خفه کننده آن برهاند.

مورد سوم ، دولت تاچر اعتصاب ٨٥ - ١٩٨٤معدنچیان انگلیس را به بهانه عدم رعایت دموکراسی در درون "اتحادیه ملی کارگران معدن" غیر قانونی اعلام کرد و صندوق اتحادیه را بلوکه نمود. ادعای آنها این بود که تصمیم به اعتصاب می بایست با رأی مخفی تمام اعضای اتحادیه مزبور در سطح ملی گرفته شود تا تک تک اعضاء بتوانند بدون فشار از طرف همکاران شان رأی بدهند. در حالی که حتی قبل از شروع اعتصاب سراسری ، هشتاد در صد تمامی اعضاء از طریق رأی گیری در واحدهای محلی شان اعتصاب را شروع کرده بودند. اما دولت تاچر بدون این بهانه نمی توانست  بزرگ ترین حرکت کارگری انگلیس بعد از اعتصاب عمومی تاریخی ١٩٢٦ این کشور را ، به  عنوان "جنگ علیه دموکراسی" محکوم کند و میلیتاریزه کردن نیروی پلیس را در مقابل آن "مانند مسلح شدن در مقابل خطر هیتلر" معرفی کند. لازم است به یاد داشته باشیم که بعد از درهم شکستن این اعتصاب تاریخی بود که یورش تاچریستی به کل طبقه کارگر انگلیس و تحمیل نئو لیبرالیسم بر کشور آغاز گردید.

می بینید! ابتکار و امتیاز ضدیت با تشکل های کارگری تحت عنوان دفاع از آزادی های فردی ، مدت ها پیش از این به نام بورژوازی ثبت شده است. ممکن است رفیق تقی روزبه  بگوید بورژوازی از هر چیزی سوء استفاده می کند ولی این دلیل نمی شود ما از آزادی های فردی دفاع نکنیم. درست است ، اما وقتی نحوه دفاع از آزادی فردی با منطق مطلوب بورژوازی صورت بگیرد ، طبیعی است که خواه – ناخواه راه برای سوء استفاده طبقاتی هموار شده است. این منطق لیبرالیسم است که تاکنون همیشه در مقابل منطق سوسیالیستی و دموکراتیک قرار داشته است. تأکید این منطق روی دفاع از "آزادی منفی" در مقابل "آزادی مثبت" متمرکز است. منظور از اولی حمایت از فرد در مقابل قدرت است ، در حالی که دومی به معنای فرصتی است که فرد برای اقدام ، تأثیر گذاری روی محیط و تغییر آن در اختیار دارد. آیزیا برلین (که در ادامه خط فکری بنژامن کنستان (Benjamin Constant)  و سنتِ لیبرالی جرمی بنتام و جان استیوارت میل ، آخرین صیقل کاری نظری میان این دو مفهوم از آزادی را پرداخته است) منظور از این دو مفهوم را به زبان ساده تر چنین توصیف می کند: "ما در برابر دو پرسش متفاوت قرار داریم. یکی این است که چند در به روی من باز است؟ دیگر این که چه کسی نگهبان اینجاست؟ ... این پرسش ها درهم تنیده است ، ولی یکی نیست ، و به پاسخ های جداگانه نیاز دارد". گرچه آیزیا برلین می گوید هر دو مفهوم آزادی ضرورت دارند ، ولی مدعی است که آزادی مثبت تقریباً همیشه به سوء استفاده از قدرت می انجامد و بنابراین تأکید زیاد روی آن به توتالیتاریسم و جباریت منتهی می شود.او که این نظر را در سال ١٩٥٨ ( یعنی در اوج جنگ سرد ) پرداخت ، انکار نمی کند که آن را در مقابل سوسیالیسم پرداخته است ، و البته مانند کارل پوپر ( که سعی کرد رفرم های تدریجی را در مقابل انقلاب اجتماعی مورد دفاع قرار بدهد ) سوسیالیسم را با فاشیسم در یک بسته بندی واحد قرار می دهد.

اما اشکال منطق لیبرالی این نیست که از "آزادی منفی" دفاع می کند ، بلکه این است که آن را درمقابل "آزادی مثبت" قرار می دهد و می کوشد فرصت های اقدامات توده ای طبقات محروم برای "تغییر جهان" را از بین ببرد. تردیدی نیست که ما به عنوان افراد انسانی هم به "آزادی از دیگران" و هم به "آزادی با دیگران" نیاز داریم این دو لازم و ملزوم و مکمل هم دیگر هستند. و آزادی تشکل مخصوصاً از این لحاظ اهمیت دارد که حلقه واسط و پیوند دهندۀ "آزادی های منفی" و "آزادی های مثبت" است. اگر آزادی دادنی نیست ، گرفتنی است ، پس بدون آزادی ِ تشکل امکان جنگیدن موثر برای آزادی ها ، و از جمله "آزادی های منفی" وجود ندارد. مثلاً اگر منظورمان از آزادی بیان ، نه صرفاً  آزادی بیان این یا آن فردِ به خصوص ، بلکه آزادی بیان همه افراد انسانی باشد ، برای دست یافتن به آن باید با قدرت های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی در افتاد ؛ و این کاری است که به اتحاد و سازمان یابی افراد بسیار نیاز دارد. چنین ضرورتی مخصوصاً برای طبقات محروم که دست شان به جایی بند نیست ، اهمیت حیاتی دارد. آن شعار قدیمی کمونیستی ( که بیان کلاسیک اش در زبان فارسی در شعر معروف ابولقاسم لاهوتی آمده ) که "چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است" ، دقیقاً ناظر به همین ضرورت حیاتی است. به تجربه می دانیم که "وحدت و تشکیلات" گرچه تنها "چاره رنجبران" است  ، اما از سنگلاخ پر درد و اشکی می گذرد که خورخه آمادو ( نویسنده نامدار برزیلی) آن را "زیر زمین های آزادی" می نامد. در بخش اعظم تاریخ تاکنونی "رنجبران" و در غالب کشورهای جهان هم الآن نیز ، موتورهای "وحدت و تشکیلات" را تشکل های مخفی  و گاهی (از سر ناگزیری ) بسته ای تشکیل می دهند که برای حفظ موجودیت نمی توانند حتی بحث ها و اختلاف نظرهای درونی شان را به طور علنی منتشر کنند ؛ بعضی از اینها از سر ناگزیری حتی آرایش نظامی دارند و در جنگی نابرابر در گیرند. آیا رفیق تقی روزبه  همه اینها را "زنجیرهایی" بر دست و پای "پرومته بی قرار تاریخ" می داند که باید برای گسستن شان جنگید؟ و آیا از اعضای اینها ( که داوطلبانه و گاهی حتی با به مخاطره انداختن زندگی و هست و نیست شان به این تشکل ها می پیوندند ) می خواهد که تن به این تشکل ها ندهند؟ امیدوارم پاسخ رفیق تقی روزبه  به این سؤال مثبت نباشد و گرنه معلوم است که سر از کجا در خواهد آورد.

البته ممکن است  رفیق تقی روزبه  بگوید ، این نوع شرایطِ سرکوب و اضطرار را نباید مبنا قرار داد زیرا "ماهمواره باخود وشرایط نیمه بردگی ونیمه انسانی حاکم برخود درحال ستیزهستیم وسرنوشتمان را همین نبردها تعیین می کند". این جواب پراگماتیستی هر چند در ذهنیت رفیق تقی روزبه  بیان گر یک عقب نشینی عاقلانه از تز انحلال طلبانه آزادی بی قید و شرط بیان در درون تشکل هاست ، ولی در عین حال فتوای او را در باره فداکردن "آزادی تشکل" در پای "آزادی بیان" بی اعتبار می سازد ، خواه او خود به معنای ضمنی حرفِ خود آگاه باشد یا نه. اما بگذارید یک لحظه از جامعه طبقاتی یا ( به قول رفیق تقی روزبه  ) از "شرایط نیمه بردگی ونیمه انسانی حاکم" فاصله بگیریم و ببینیم معنای عملی فتوای رفیق تقی روزبه  در بابِ ضرورت مبارزه با تشکل هایی که آزادی بی قید و شرط بیان در درون خود را نمی پذیرند ، در یک جامعه سوسیالیستی چه می تواند باشد. فرض می کنم رفیق تقی روزبه  با من موافق است که: جامعه سوسیالیستی باید مدافع آزادی های بی قید و شرط باشد ؛ و بنابراین باید از آزادی تبلیغات و تشکیلات همه ، از "آنارشیست گرفته تا مونارشیست" دفاع کند. اما می دانیم که دفاع از آزادی تبلیغات و تشکیلاتِ مثلاً سلطنت طلبان ، در عمل یعنی دفاع از حق آنها در دفاع شان از پاره ای نابرابری ها. یعنی ما ناگزیر خواهیم بود نه فقط در "شرایط نیمه بردگی و نیمه انسانی حاکم" ، بلکه حتی در جامعه سوسیالیستی نیز از حق موجودیت تشکل هایی دفاع کنیم که آشکارا در این یا آن حوزه اجتماعی علیه آزادی و برابری تبلیغ می کنند. و وقتی از حق تبلیغات و تشکیلات کسانی دفاع می کنیم که مخالف آزادی و برابری در سطح جامعه هستند ، به طریق اولی نمی توانیم آنها را به دفاع از آزادی و برابری  در درون جمع داوطلبانه شان وادار کنیم و گرنه باید بپذیریم که "پرومته بی قرار" رفیق تقی روزبه  برای "آزاد" کردن اعضای مثلاً تشکل های مذهبی یا سلطنت طلب از "زنجیرهایی" که آنها را "مسلوب الاراده" و "شئ واره" می کنند ، مانند "برادر بزرگِ" جورج اورول یا حزب – دولت های "کمونیستی" وارد عمل بشود.

٥

دفاع رفیق تقی روزبه  از آزادی بی قید و شرط بیان در درون تشکل ها و تصور آشفته او از رابطه آزادی بیان و آزادی تشکل ، از آنجا سرچشمه می گیرد که او فرد را نه در بطن روابط اجتماعی ، بلکه در انتزاع می نگرد. چیزی که انسان اجتماعی را محدود می کند ، فقط قدرت سیاسی نیست ، انسان های دیگر همانند خودش نیز او را محدود می کنند. با توجه به همین حقیقت است که مارکس یادآوری می کند که: "انسان باید نیروهای خودش را همچون نیروهای اجتماعی باز شناسد ، آنها را سازمان بدهد و بنابراین دیگر ، نیروهای اجتماعی را در شکل نیروهای سیاسی از هم جدا نکند. تنها هنگامی که چنین چیزی به دست آید رهایی انسانی کامل خواهد شد". معنای این حرف روشن است : ما نه تنها به "آزادی از دیگران" بلکه همچنین به "آزادی با دیگران" نیاز داریم و نمی توانیم و نباید اولی را درمقابل دومی قرار بدهیم. اگر از این دیدگاه به مسأله نگاه کنیم ، خواهیم دید که آزادی من با آزادی دیگران محدود و تعریف می شود و گرنه آزادی یک فرد به هزینه آزادی دیگران حاصل خواهد شد و در نتیجه ، همگانی بودن آزادی نفی خواهد گردید. زیرا همگانی بودن آزادی فقط از طریق برابری در آزادی قابل وصول است. در واقعیت زندگی اجتماعی مفاهیم و جنبه های مختلف آزادی نیستند که هم دیگر را محدود می کنند ؛ آزادی افراد مختلف انسانی است که حدود آزادی هر فرد را تعیین می کند. پس لازم نیست آزادی بیان را در مقابل آزادی تشکل بگذاریم ، بلکه باید به آزادی هر فرد ( و نیز هر جمع ) در کنار آزادی افراد دیگر ( و نیز جمع های دیگر ) نگاه کنیم. مانع دست یابی به برابری در آزادی ، نابرابری میان انسان ها در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی است. پیکار برای از میان برداشتن این مانع نه به وسیله انسان های منفرد ، بلکه به  صورت جمعی  پیش می رود ؛ به وسیله جمع هایی که افراد به وجود آورنده آنها را ، آگاهی به اشتراک منافع ، اشتراک در ارزش ها و دیدگاه ها و نیز اعتقاد به امکان دست یابی به برابری اجتماعی دور هم گرد می آورد. تاریخ تاکنونی پیکار برای برابری در آزادی اساساً تاریخ تکوین و گسترش این جمع ها بوده است ، نه دفاع از برابری در آزادی به وسیله این یا آن فرد تنهای و لو بسیار دانشمند. چگونگی شکل گیری و مشخصات تشکیلاتی این جمع ها را هم معمولاً شرایط خودِ پیکار تعیین می کند و دادن الگوی ثابتی برای همه شرایط ، جز افزودن بر دشواری های به حدی کافی زیادِ پیکار نتیجه دیگری ندارد. اما اگر بپذیریم که پیکار برای از میان برداشتن موانع دست یابی به برابری در آزادی یک پیکار جمعی است ، ضمناً پذیرفته ایم که برای پیشبرد این پیکار ، در همه احوال ، علاوه بر "آزادی از دیگران" به "آزادی با دیگران" نیز نیاز داریم. و بنابراین ، ناگزیر باید بپذیریم که  در همه احوال ( یعنی چه پیش از دست یابی به برابری در آزادی و چه پس از رسیدن به آن ، چه به عنوان فردی از افراد جامعه و چه به عنوان عضوی از این یا آن جمع داوطلبانه ) آزادی فردی هر انسان در کنار آزادی فردی انسان های دیگر قابل تصور است. به عبارت دیگر ، آزادی فرد جز حق او در رابطه با دیگران معنایی نمی تواند داشته باشد. و چگونگی این رابطه با دیگران است که به حق او معنای مشخص می بخشد. بگذارید با چند مثال بدیهی درباره آزادی بیان ، منظورم را روشن تر بیان کنم. من حق دارم آزادانه نظراتم را در باره همه مسائل عالم ( به هر وسیله ای که خودم انتخاب می کنم ، از صوتی و کتبی گرفته تا تصویری و موزیکال و غیره ) بیان کنم. اما معنای آزادی من این نیست که دیگران هم وظیفه دارند به آن توجه کنند ، یعنی مثلاً نوشته ام را بخوانند یا سخنانم را بشنوند. همچنین زمان و مکان ابراز نظر من نباید حقی از دیگران را ضایع کند. مثلاً من نمی توانم هنگامی که انبوه مردم خسته و کوفته از سر کار برمی گردند ، با صدای بلند در قطار شهری برایشان سخن رانی کنم و انتظار داشته باشم که با اعتراض کسی روبرو نشوم. یا نمی توانم برای سخن رانی علیه مذهب و مذهبی ها صحن فلان مسجد یا کلیسا را انتخاب کنم. من حق دارم اگر امکانات لازم را داشتم ، برای تبلیغ نظراتم روزنامه منتشر کنم یا رادیو و تلویزیون راه بیندازم ؛ اما روزنامه ها و رادیوهای موجود موظف نیستند فرصت ثابتی برای انعکاس نظرات من فراهم بیاورند. من حق دارم علیه همه افراد و جریان هایی که مخالف شان هستم ، مثلاً سخن رانی کنم یا تظاهرات راه بیندازم ؛ اما نه با به هم زدن جلسات سخن رانی یا تظاهرات سازمان داده شده از طرف آنها. در درون جمع های داوطلبانه این محدودیت ها بیشتر می شود. زیرا هر جمع داوطلبانه بنا به تعریف ، حدود و ثغوری دارد که با پذیرش آنها می توان به آن جمع ملحق شد. بنابراین وقتی کسی داوطلبانه به عضویت یک جمع معین در آمد ، با همین اقدام ، خود را مقید و متعهد به حدودی کرده است. او هر وقت خواست ، حق دارد به عضویت اش در آن جمع پایان بدهد ، یا از آن جمع بخواهد که حدود و ثغور خود را تغییر بدهد ؛ اما تا آن حدود و ثغور پابرجاست نمی تواند بی اعتناء به آنها هر چه خواست بیان کند. و گرنه آزادی تشکل اعضای آن جمع را لگدمال کرده است.

دوم – سازمان چیست و مصوبات سازمانی چه معنایی دارد؟

سؤال دوم رفیق تقی روزبه  در باره هویت سازمانی و رابطه آن با اعضاء ، نهادهای سازمانی و اقلیت و اکثریت است. به عبارت دیگر ، این سؤال خود به چند سؤال تبدیل می شود که من سعی می کنم در زیر به هر یک از آنها جداگانه بپردازم.

١

قبل از هر چیز بگذارید به این سؤال رفیق تقی روزبه  بپردازیم که سازمان چیست؟ جواب خودِ او به این سؤال چنین است: "سازمان قبل ازهرچیز به معنی اشتراکات پایه ای وپیونددهنده اعضاء یک سازمان و همه کسانی است که به مثابه یک جمع هم هویت ودارای هدف وبرنامه مشترک گرد می آیند". من با این تعریف مخالف نیستم ، اما لازم می دانم اندکی دقیق تر آن را بیان کنم. به نظر من ، منظور از "سازمان" در بحث های ما عبارت است از جمع افرادی که حول اهداف مشترکِ بیان شده در برنامه "راه کارگر" گرد هم آمده اند و فعالیت سیاسی مشترک شان را بر مبنای مقررات تنظیم شده در اساسنامه "راه کارگر" پیش می برند و از طریق مصوبات کنگره های "راه کارگر" سیاست های لازم برای ادامه فعالیت مشترک شان را تدوین می کنند و هر وقت که لازم بدانند تصحیحات و تغییراتی در برنامه و اساسنامه شان وارد ، یا کاملاً آنها را عوض می کنند. همان طور که می بینید ، تعریف من بر چند نکته تأکید دارد: اول این که نه اهداف مشترک ، بلکه جمع افراد متحدِ حول اهداف مشترک است که به سازمان معنا می بخشد. دوم این که ادامه موجودیت این جمع با پذیرش یا (لا اقل) تحمل برنامه و اساسنامه امکان پذیر می گردد. سوم این که برنامه و اساسنامه آیه ای منجمد نیست ، بلکه با اراده جمع تغییر می یابد. چهارم این که مصوبات کنگره ها نیز مانند برنامه و اساسنامه اعتبار دارند و نقاط اشتراک جمع را در جریان فعالیت سیاسی شان تدقیق و تکمیل می کنند.

اما مشکل از آنجا آغاز می شود که رفیق تقی روزبه  درک خاص خودش از رابطه سازمان با تک تک اعضای آن را وارد میدان می کند. درک او ادامه همان نظری است که پیش تر در باره آزادی بی قید و شرط بیان در درون تشکل ها به آن پرداخته ام. تا آنجا که من از نوشته رفیق تقی روزبه  می فهمم ، حرف او را می شود به صورت این استدلال خلاصه کرد: الف – منظور از سازمان ، جمع اعضای آن است ؛ ب – منظور از موضع سازمان ، حاصل جمع آرای تک تک اعضای آن است ؛ ج – پس  متمایز کردن موضع یک عضو به عنوان موضعی متفاوت با موضع سازمان ، حذف نظر اوست و کنار گذاشتن او از سازمان. البته رفیق تقی روزبه  حرف خود را سرراست به صورت این استدلال بیان نکرده است ، اما این چکیده حرف اوست و من فقط آن را خلاصه و شفاف تر کرده ام. به نظر من ، چنین استدلالی بی اغراق شبیه آن گفته معروف است که : "دیوار موش دارد ؛ موش گوش دارد ؛ پس دیوار گوش دارد". مقدمه اول این استدلال ، همان طور که گفتم ، درست است ، اما مقدمه دوم استدلال و نتیجه آن قطعاً نادرست.  زیرا مساوی دانستن موضع یک جمع با حاصل جمع آرای همه اعضای آن ، به معنای این است که در آن جمع فقط تصمیم گیری از طریق اتفاق آراء را درست بدانیم. اما اتفاق آراء فقط در تجمع های ناهمگون و شکننده می تواند کارساز باشد ، و آن هم در موارد بسیار معدود و حوزه های بسیار محدود ؛ ولی در هر جایی که تصمیم گیری های فوری ، مکرر و روتین ضرورت داشته باشند ، متوسل شدن به اتفاق آراء باعث هرج و مرج و متلاشی شدن جمع می گردد. مثلاً تصمیم گیری از طریق اتفاق آراء در سطح جامعه جز از هم پاشیدن نظام اجتماعی ( که خود خواه نا خواه به نظم تحمیل شده از طریق پنجه آهنین ، یا به اصطلاح ، استبداد هابسی ، مشروعیت می بخشد ) معنای دیگری ندارد. فکرش را بکنید که اگر جدول ساعات قطارهای شهری را از طریق اتفاق آرای اهالی آن شهر تنظیم کنند ، چه محشری به پا می شود. اما دفاع از اتفاق آراء در جمع های داوطلبانه به طور عام  و در تشکل های حزبی به طور ویژه مساوی است با متلاشی کردن آنها. تصادفی نیست که رفیق تقی روزبه  سازمان شبکه ای را ایده آلیزه می کند و به عنوان تنها الگوی سازمان در تمام سطوح پیکارهای اجتماعی و سیاسی تجویز می نماید. و تصادفی نیست که او تشکل هایی را که آزادی بی قید و شرط بیان در درون شان را نمی پذیرند ، زنجیرهایی بر دست و پای "پرومته بی قرار تاریخ" می داند. البته رفیق تقی روزبه  برای اثبات حقانیت ادعای خود دلائلی هم دارد که باید به آنها توجه کرد.

اتفاق آراء و دموکراسی. استدلال های مختلف رفیق تقی روزبه  جای تردیدی باقی نمی گذارد که او اتفاق آراء را تنها راه دموکراتیک برای تصمیم گیری می داند. مسلماً این حرف نا معقولی است ، به دلائلی که قبلاً اشاره کردم. دموکراسی در یک جمع داوطلبانه عموماً از طریق اقدام بر مبنای رأی اکثریت و احترام به حق اظهار نظر و انتقاد اقلیت معنا پیدا می کند. البته در هر جمع داوطلبانه دموکراتیک ، بنا به تعریف ، همیشه نوعی اتفاق آراء به رسمیت شناخته می شود: ورود به جمع مشروط است و ترک آن آزاد ؛ یعنی تک تک اعضاء همیشه می توانند جمع را ترک کنند. بنابراین هیچ چیزی را بدون میل خودشان نمی توان بر آنها تحمیل کرد. اما آیا اتفاق آراء شیوه دموکراتیک تری نیست؟ آیا بهتر نیست هر تصمیمی با رضایت و رأی مثبت همه اعضای یک جمع اتخاذ شود؟ جواب منفی است. زیرا در غالب موارد "بهتر دشمن ِ خوب است" و اگر بخواهیم همه را داشته باشیم ، همه را از دست می دهیم. اولاً همان طور که گفتم ، اتفاق آراء جز در جمع های ناهمگون یا محدود و آن هم در حوزه های بسیار معدود و بسیار محدود کارآیی ندارد. ثانیاً در اتفاق آراء ، رأی مارژینال عملاً به حق وتو تبدیل می شود. مثلاً در یک جمع صد نفره ، نفر صدم می تواند رأی ٩٩ نفر دیگر را وتو بکند. آهنگ حرکتِ یک گروه کوهنوردی  را نه میانگین سرعتِ حرکت همه افراد گروه ، بلکه سرعت حرکت کندترین آنها تعیین می کند. بنابراین کوهنوردان جدی ، برخلاف توصیه رفیق تقی روزبه  ، به طبقه بندی دست می زنند و افراد حرفه ای را با افراد آماتور در یک تیم قرار نمی دهند ، مخصوصاً در سفرهای دشوار و خطرناک.

اتفاق آراء و سوسیالیسم. رفیق تقی روزبه  تصمیمات غیر مبتنی بر اتفاق آراء را بورژوایی قلم داد میکند. آیا این نظر درست است؟ جواب منفی است. زیرا اولاً معنای ضمنی این داوری آن است که کارگران فلان کارخانه یا فلان اتحادیه حتماً باید از طریق اتفاق آراء تصمیم به اعتصاب بگیرند ، و گرنه به مواضع بورژوایی غلتیده اند ؛ یا در جامعه سوسیالیستی چگونگی اداره امور یک شهر از طریق اتفاق آراء تعیین شود. ثانیاً شیوه اتفاق آراء در تصمیم گیری های بورژوایی و حتی ماقبل بورژوایی نیز مورد استفاده قرار می گیرد و ربطی به سوسیالیسم ندارد. مثلاً همه می دانیم که تصمیم گیری های اوپک ، ناتو و ( نیز تصمیم گیری در بعضی سطوح در ) اتحادیه اورپا از طریق اتفاق آراء صورت می گیرد. و تصمیم گیری در اتحادها و ائتلاف های میان قبایل غالباً از طریق اتفاق آراء انجام می شد.

اما حرف رفیق تقی روزبه  فقط به نفی دموکراسی غیر مبتنی بر همرأیی خلاصه نمی شود ، او برنامه سازمان را هم مزاحم دموکراسی مطلوب خودش و منشاء ایجاد سلسله مراتب و نظام فرماندهی و فرمانبری می داند. او هر چند در تعریف خود از سازمان ( که در بالا نقل کردم ) "هدف و برنامه مشترک"  را مبنای هویت سازمان می خواند ، اما بعداً ( در ذیل سؤال هفتم خود ) مبنای هویت مشترک راه کارگر را  "عام ترین واساسی ترین مولفه های سوسیالیست های رادیکال و آزادیخواه" می داند و آنها را " درسه مولفه" بیان می کند: "مبارزه برای سوسیالیسم ازامروز(وبه مثابه آلترناتیو نظام سرمایه داری) ومبارزه علیه نظام سرمایه داری وامپریالیسم،مبارزه برای آزادی های بی قیدوشرط سیاسی،مبارزه علیه ارتجاع جمهوری اسلامی و سرنگونی انقلابی آن". به این ترتیب معلوم می شود که از نظر رفیق تقی روزبه  راه کارگر  در صورتی می تواند "تنه مشترک" اش را سرپا نگهدارد که "برنامه مشترک" اش را کنار بگذارد.

اما حتی این تدبیر نیز از نظر رفیق تقی روزبه  کافی نیست و نمی تواند "گره از کار فرو بسته" او بگشاید. زیرا او معتقد است که وقتی سازمان به هر دلیلی موضع یک عضو را متفاوت یا مخالف با موضع رسمی خود اعلام می کند او را خفه کرده و به حاشیه رانده است: "بحث مشخص مااین است که درشرایطی که ستون اول هم به اولویت ارائه مواضع رسمی اختصاص دارد وحتا سردبیران نهادها ... میتوانند به نوشتن مطالب ومقالات رسمی وبدون امضاء به بپردازند، اصلا قابل فهم نیست که چرا باید وجود ستونی با مشخصات امضاء فردی و باقید اینکه مسئولیت هرنوشته با خودنویسنده است ... موجب واهمه وعقب گرد گردد؟.اگر مشخصات این ستون چنین است چرا باید مارا پریشان خواب کرده و به صرافت  حذف آن وحراست از خلوص گویا بخطرافتاده امان بیاندازد؟ براستی منشأچنین دغدغه ای  چیست؟"

می بینید! از نظر رفیق تقی روزبه  ، راه کارگر در صورتی می تواند رسوبات بورژوایی را از خود بزداید که اولاً فقط تصمیمات اتخاذ شده از طریق اتفاق آراء را مواضع سازمانی بداند ؛ ثانیاً برنامه را به عنوان مبنای هویت خود کنار بگذارد و فقط به "سه مولفه" مورد قبول او اکتفاء کند ؛ و ثالثاً  موضع گیری هیچ عضو سازمان را متفاوت با موضع رسمی سازمان اعلام نکند. اینها سه شرط لازم برای رهایی "از ساختارهای طبقاتی بورژوایی" است. اگر مقصود او را هنوز نگرفته اید ، بگذارید مثالی بزنم تا قضیه روشن تر شود: فرض می کنیم که در کنگره راه کارگر که با حضور همه اعضای سازمان برگزار شده ، به اتفاق آرای همه اعضاء تصمیم می گیریم که مثلاً از اتحادیه های کارگری دفاع کنیم. اما بعد از پایان کنگره نظر یکی از اعضاء ( به هر دلیلی ) عوض می شود و مقاله ای در رد اتحادیه می نویسد. رفیق تقی روزبه  می گوید مقاله او را نباید در ستون دیدگاه بگذاریم ، و گرنه صدای او را خفه کرده و او را به یک عضو ناتنی تبدیل نموده ایم.

٢

رفیق تقی روزبه  هر تشکلی را که از طریق اتفاق آراء حرکت نکند ، محکوم به سلسله مراتب و نظام فرماندهی و فرمانبری معرفی می کند: "تقلیل سازمان به یک صدا و یک گرایش برتروتقسیم آن برمبنای اکثریت واقلیت و صرفا معادل نهادهای برگزیده شده و مواضع رسمی این نهادها دانستن متفاوت است. چنین تقسیم بندی های مبتنی برتک صدائی وسلسله مراتبی، درتجربه نشان داده اند که تنها به دردتولید سیستماتیک انفعال ودنباله روی کورکورانه، شقه شقه کردن وتنی وناتنی ساختن دایمی صفوف می خورند".آیا این ادعا درست است؟ نه. برای یافتن پاسخ به یک مسأله ، اول باید صورت مسأله را به درستی بفهمیم.

منظور از سلسله مراتب چیست؟ آیا حرکت بر مبنای رأی اکثریت یک جمع ، خود به خود سلسله مراتب و تنی و ناتنی به وجود می آورد؟ نه. به دلائل زیر:

اولاً اقلیت و اکثریت در یک جمع دارای هویت مشترک ، در غالب موارد ، گروه های غیر ارگانیک محسوب می شوند. یعنی نه شمار آنها ثابت است ، نه نفرات ثابتی هسته اصلی آنها را تشکیل می دهند ، و نه در همه حوزه ها مواضع شان متفاوت است. حتی در سازمان هایی که فراکسیون های کاملاً شکل گرفته و رسمی وجود دارد ، اختلاف میان آنها معمولاً در حوزه های بسیار محدودی است و گرنه دلیلی ندارد در درون یک سازمان واحد همزیستی کنند.

ثانیاً در یک سازمان دموکراتیک هر فرد فقط یک رأی دارد و نه بیشتر ، و نهادهای سازمانی انتخابی هستند و ترکیب اعضای آنها نیز معمولاً دوره به دوره تغییر می کند. در چنین سازمانی فردی که نظرش در مورد یا مواردی در اقلیت قرار گرفته ، قانوناً همان حقوقی را دارد که مدافعان نظر اکثریت. پس دلیلی ندارد اقلیت ناتنی تلقی شود و اکثریت صاحب سازمان. و دلیلی ندارد تصمیم گیری برمبنای رأی اکثریت ضرورتاً به سلسله مراتب و تنی و ناتنی سازی بغلتد.

اما آیا تصمیم گیری از طریق اتفاق آراء فضای نا مساعدتری برای سلسله مراتب به وجود می آورد؟ نه. به دلیل این که: 

اولاً در چنین جمع هایی ( همان طور که قبلاً اشاره کردم ) فرد مارژینال از آنجا که عملاً به صاحب حق وتو تبدیل می شود و به قول معروف ، آب سرد در آش جوش جمع می ریزد ، خواه نا خواه خود را در موقعیت ناجوری قرار می دهد و هر چه مسائل مورد تصمیم گیری مهمتر و خطیرتر باشد ، این موقعیت ناجور ناجورتر و برای اکثریت غیر قابل تحمل تر می گردد.

ثانیاً در تصمیم گیری های مبتنی بر اتفاق آراء معمولاً راه های دیگری برای همراه ساختن عضو مارژینال با جمع گشوده می شود ، راه هایی که با تهدید و تطمیع پیموده می شود. بگذارید از زندگی واقعی مثالی بزنم: چند سال پیش که دولت ترکیه می خواست تاریخی برای پذیرش عضویت اش در اتحادیه اورپا تعیین شود ، دولت ( یونانی های ) قبرس که چندی پیش از آن عضو اتحادیه اروپا شده بود ، سعی کرد از حق خود برای جلوگیری از این کار استفاده کند. اما اعضای دیگر اتحادیه اروپا که نمی خواستند ترکیه را برنجانند ، از طریق فشارهای پشت پرده ، یونانی های قبرس را گوشمالی دادند که چنین کاری را نکنند. و اخیراً در کنفرانس ناتو ، دولت ( طیب اردوان در ) ترکیه که به خاطر همکاری های نظامی با اسرائیل شدیداً زیر فشار افکار عمومی مردم این کشور قرار دارد ، ظاهراً به عنوان اعتراض به چاپ کاریکاتورهایی از پیغمبر اسلام در دانمارک ، اعلام کرد که  با کاندیداتوری نخست وزیر این کشور برای دبیرکلی ناتو مخالف است. باز دولت های اروپایی برای جلب رضایت دولت ترکیه ، از طریق مذاکرات پشت صحنه ، سبیل آقای اردوان را چرب کردند و حتی نخست وزیر دانمارک را وادار کردند ، رسماً از مسلمانان به خاطر اجازه انتشار دادن به آن کاریکاتورها عذر خواهی کند. در جمعی از افراد سیاسی نقش این مکانیسم های پشت پرده قاعدتاً برجسته تر می شود. و بسته به نقش فرد مارژینال در آن جمع ، تهدید یا تطمیع راحت تر به کار گرفته می شود. تصادفی نیست که در بسیاری از محفل های سیاسی ، ریش سفیدان و افراد با نفوذ عملاً حق وتو پیدا می کنند. به همین دلیل ، کنار گذاشتن رأی اکثریت به عنوان مبنای موضع جمعی در یک سازمان سیاسی ، با هر ژستِ لیبرتارینیستی هم که صورت بگیرد ، جز تقویت عده ای معدود ( که دستی بر اهرم های حساس سازمان دارند ) به بهای بی مقدار کردن رأی و نقش اکثریت اعضای سازمان معنای دیگری ندارد. مثلاً چنین کاری در شرایط کنونی سازمان ما جز نشاندن گردانندگان تبلیغات سازمان و مخصوصاً قلم زنان و سخنوران موجود بر گردۀ اکثریت اعضای سازمان ، چه معنایی می تواند داشته باشد؟

اما اگر منظور از سلسله مراتب ، ارگان های هدایت کننده یک سازمان ، مانند کمیته مرکزی یا کمیته های منطقه ای و امثال اینها ، و به طور کلی ، سازماندهی عمودی (در مقابل سازماندهی افقی) است ، باید بگویم:

اولاً  هر نوع سازماندهی عمودی مساوی با نظام فرماندهی و فرمانبری ، یا به معنای "مسلوب الاراده" شدن اعضای سازمان نیست. در یک جمع داوطلبانه هر عضوی هر وقت بخواهد می تواند جمع را ترک کند. مخصوصاً در سازمان هایی که نه تنها در قدرت نیستند ، که زیر سرکوب هم هستند ، کدام نیرویی جز اعتقاد قلبی و عمیق خودِ عضو می تواند او را به ماندن با جمع وادارد؟ و در یک جمع داوطلبانه دموکراتیک که ارگان های هدایت کننده ، منتخب اعضاء هستند و ناگزیر به حساب پس دادن به آنها ، چگونه ممکن است اعضاء "مسلوب الاراده" شوند؟

ثانیاً تشکل افقی نیز ضرورتاً به معنای فضای مساعدتر برای "چند صدایی" و "تلاش های خود انگیخته" اعضاء نیست. مثلاً "کمپین یک میلیون امضاء" را در نظر بگیرید که رفیق تقی روزبه  در نوشته ای آن را به عنوان نمونه ای درخشان از سازماندهی افقی یا "جنبشی – شبکه ای" معرفی کرده است و من هم از تحسین کنندگان آن هستم. در این کمپین همه فعالان برای جمع آوری امضای حمایتی برای مطالباتی معین تلاش می کنند که قبلاً توسط عده ای تنظیم شده است. آیا همه آنهایی که اکنون در آن کمپین فعالیت می کنند ، در تدوین آن مطالبات شرکت داشته اند؟ جواب منفی است. آیا آنها اکنون می توانند در آن مطالبات تغییری بدهند؟ جواب منفی است. هر تغییری در مطالباتِ قبلاً تدوین شده به معنای متلاشی کردن کاروانی است که به راه افتاده و دارد پیش می رود. آیا کسانی که مخالف مطالبات کمپین هستند ، یا فقط می خواهند در مطالبات بیان شده تغییراتی بدهند ، هم می توانند آن را امضاء کنند؟ جواب منفی است. کمپین فقط امضای کسانی را می خواهد که فقط مطالبات بیان شده را تأئید می کنند. بی گمان فعالان کمپین معتقد نیستند که مطالبات بیان شده آیه های آسمانی هستند که نمی شود چیزی بر آنها افزود یا چیزی از آنها کاست ؛ بی گمان بسیاری از فعالان کمپین خود هم اکنون انتقاداتی در باره آن دارند که در اینجا و آنجا هم بیان می کنند. اما هیچ یک از اینها باعث نمی شود که در مطالباتِ قبلاً تدوین شدۀ کمپین تغییراتی بدهند یا امضاهای منتقدان را هم جمع آوری بکنند. آیا این نمایشی از دیکتاتوری تدوین کنندگان مطالبات بر کل فعالان کمپین و کل امضاء کنندگان آن نیست؟ بسته به درکی که از معنای "دیکتاتوری" داشته باشیم ، می شود پاسخ آری یا نه به این سؤال داد. پاسخ مثبت است به این معنا که وقتی قطار کمپین به راه افتاد ، فقط روی ریل هایی که تدوین کنندگان مطالبات و سازمان دهندگان اولیه آن چیده اند ، پیش می رود و از همه مخاطبان خود قبل از هر چیز یک "تأئید می کنم" قاطع می طلبد. اما پاسخ منفی است به این معنا که هیچ کس "مسلوب الاراده" نشده و همه فعالان و امضاء کنندگان فقط داوطلبانه می توانند به آن بپیوندند. هر سازماندهی کمپینی ، هر قدر هم "جنبشی – شبکه ای" باشد ، ضرورتاً چنین خصلتی دارد. زیرا بنا به تعریف ، سازماندهی اقدام است. مثلاً آیا سازماندهندگان تظاهرات جهانی عظیم جنبش ضد جنگ ، علیه اشغال عراق در ١٥ فوریه ٢٠٠٣ که به روایتی ١٥ میلیون نفر را در یک روز واحد ، در شهرهای مختلف جهان به خیابان ها ریختند ، می توانستند به طرف داران جنگ هم اجازه ورود به صفوف تظاهرات بدهند؟ نه ، آنها مجبور بودند با انضباطی آهنین از صفوف خود دفاع کنند و طرح شان را پیش ببرند. می دانیم که آن تظاهرات ضدجنگ به لحاظ ترکیب نیروهای شرکت کننده و سازمان دهنده ، آشکارا رنگارنگ تر و چند صدایی تر از کمپین یک میلیون امضاء بود ، اما در حین اقدام فقط یک خط را پیش می برد که ضدیت با اشغال عراق بود.

ثالثاً سلسله مراتب در سازماندهی ضرورتاً چیز بدی نیست. ساختار هر مجموعه انسانی ، بسته به کمیت افراد آن ، فشردگی آن ، شرایط زمانی و مکانی موجودیت آن ، کارکردهای آن و بسیاری از عوامل دیگر ، خواه نا خواه پیچیده تر یا ساده تر می گردد و شکل گیری الگوهای مختلفی از سلسلسه مراتب را اجتناب ناپذیر می سازد. بدیهی  است که اداره یک شهر میلیونی نمی تواند همان ساختاری را داشته باشد که اداره یک دهکده کوچک. آیا تنظیم روابطِ درهم فشرده شدۀ میان میلیون ها انسان در مانهاتان نیویورک می تواند با همان ساختاری صورت بگیرد که روابط میان کشاورزان مزراع پراکندۀ فلان منطقه در آرژانتین؟ آیا هم آهنگ کردن فعالیت کارکنان یک بیمارستان بزرگ امروزی و یک گروه توریستی با ساختار واحدی امکان پذیر است؟ و آیا پافشاری بر استفاده از یک الگوی سازماندهی مشابه در یک سازمان زیرزمینی انقلابی و یک حزب پارلمانی در یک دموکراسی لیبرالی کاری عاقلانه است؟

حقیقت این است که رفیق تقی روزبه  با ایدآلیزه کردن سازماندهی "جنبشی – شبکه ای" و معرفی آن به عنوان الگویی مناسب برای فعالیت هر جمع سیاسی و اجتماعی ، بسیاری از قانونمندی های عینی سازماندهی را نادیده می گیرد. برای اجتناب از طولانی شدن نالازم این نوشته ، در اینجا من فقط به یک نکته اشاره می کنم. فرار از هر نوع سلسله مراتب ، خواه نا خواه ، مضمون فعالیت یک جمع سیاسی و اجتماعی را به در جا زدن در سطحی بدوی محکوم می کند. غالب سازمان های سیاسی و اجتماعی کارکردهای متعددی دارند که یکی از آنها سرویس دهی است. اما هر نوع سرویس دهی ، ساختار سازمان را پیچیده تر می سازد و حدی از سلسله مراتب را اجتناب ناپذیر می کند. بگذارید مثلاً سیستم پُست را در نظر بگیریم که نمونه بسیار شناخته شده ای است و همه قبول داریم که با مختل شدن آن زندگی امروزی به سرعت درهم می ریزد. در زندگی شهری امروزی ، ما برای فرستادن هر بسته کوچکی حتی به دوستی در چند کیلومتری محل زندگی مان ، معمولاً از سیستم پست استفاده می کنیم. ارسال بسته ها هر قدر مکررتر باشد و طول زمان رسیدن آنها به مقصد هر قدر اهمیت بیشتری پیدا کند ، اجتناب از سیستم پست دشوارتر می گردد. فرض کنید حسن و حسین که در فاصله ده کیلومتری هم در یک شهر واحد زندگی می کنند ، می خواهند بسته هایی را بین خود رد و بدل کنند. اگر این بسته ها گاه به گاهی باشند ، شاید آنها ترجیح بدهند خودشان مستقیماً آنها را به یک دیگر برسانند. اما اگر ارسال ها مکررتر گردد و آنها علاوه بر ارسال این بسته ها مشغله های دیگری هم داشته باشند ، ناگزیر خواهند شد از سیستم پست استفاده کنند. اما این کار یعنی نادیده گرفتن آن اصل بدیهی هندسه سطح که: "نزدیک ترین فاصله میان دو نقطه ، یک خط مستقیم است". زیرا آنها بسته ها را به دَم دست ترین صندوق یا دفتر پست خواهند داد و اداره پست آنها را همراه با بسته هایی که بعضی از آنها قرار است حتی به قاره های دیگر ارسال شوند ، به مراکز تفکیک و طبقه بندی خواهد برد. و بسته حسن بعد از دست به دست شدن های متعدد و به احتمال زیاد ، پیمودن چند برابر فاصله محل زندگی حسن و حسین ، بالاخره به دست حسین خواهد رسید. و مهم تر از همه ، عملی شدن این کار یک سلسله مراتب سازمانی و انضباطی آهنین را اجتناب ناپذیر خواهد ساخت. این نوع سازماندهی شاید برای افرادی که با زندگی امروزی آشنا نباشند ، غیر عقلانی به نظر برسد ؛ اما همه ما که با منطق زندگی امروزی آشنایی داریم ، آن را بسیار عقلانی و ضروری می یابیم.  ... بگذارید از جنبش کارگری مثال بزنم: فرض کنیم کارگران اتوبوس رانی تهران می خواستند و می توانستند برای دست یافتن به خواست های شان ، به جای یک اعتصاب ناقص چند ساعته ، یک هفته اعتصاب کنند. آیا این کار بدون داشتن صندوق اعتصاب می توانست عملی شود؟ آیا ایجاد صندوق اعتصاب بدون سازماندهی دقیق و بدون مسؤولان صاحب اختیار ( که حق داشته باشند در صورت لزوم منابع شان را مخفیانه طوری نگهدارند که مصادره آن برای رژیم ناممکن گردد) قابل تصور است؟

منظور از نظام فرماندهی چیست؟ رفیق تقی روزبه  دوست دارد سلسله مراتب حزبی را با دادن عنوان "نظام فرماندهی و فرمانبری" باز تولیدِ نظام طبقاتی قلمداد کند و دفاع از ضرورتِ سیستم تبعیت در پیشبردِ فعالیت های سازمان ( مانند تبعیتِ فرد از جمع ، اقلیت از اکثریت ، یا ارگان های محلی از کمیته مرکزی ) را درک سربازخانه ای از سازماندهی بنامد. برای یک ارزیابی روشن از این اتهامات ، بگذارید نظرمان را اصلاً در باره خودِ سازماندهی نظامی روشن کنیم. آیا کمونیست ها می توانند با هر نوع سازماندهی و انضباط نظامی مخالف باشند؟ پاسخ قطعاً منفی است. تا زمانی که  طبقه کارگر نیروهای مسلح بورژوازی را در برابر خود دارد ، مخالفت اصولی با مبارزه نظامی و بنابراین ، سازماندهی و انضباط نظامی نیروهای مسلح پرولتری ، جز سپردن گردن زحمتکشان به تیغ طبقه حاکم معنایی ندارد. قدرت گرفتن طبقه کارگر در یک یا چند کشور نیز نمی تواند از اهمیت و جایگاه مبارزه نظامی بکاهد ، بلکه برعکس ، تا زمانی که سلطه سرمایه در جهان پا برجاست ، ممکن است حتی آن را افزایش هم بدهد. این حقیقت مخصوصاً برای ما که ناگزیریم در کشوری استبداد زده مبارزه کنیم ، اهمیتی حیاتی دارد. در کشوری مانند ایران مخالفت اصولی با مبارزه مسلحانه ، با هر نیتی که صورت بگیرد ، توده زحمتکشان را ( به قول لنین ) " به توده رجاله ها" تبدیل خواهد کرد. تردیدی نیست که اطاعت کور کورانه در نیروهای مسلح پرولتری نباید وجود داشته باشد و هیچ فرماندهی حق استفاده ابزاری از افراد زیر فرماندهی اش را نباید داشته باشد ، اما در این هم تردیدی نمی توان داشت که مبارزه نظامی پرولتری نیز به انضباطی آهنین نیاز دارد. بعلاوه ، ضرورت انضباط فقط به مبارزه نظامی محدود نمی شود. مثلاً دفاع از امنیت یک سازمان زیر زمینی که کاملاً هم مسالمت آمیز فعالیت می کند ، آیا بدون انضباطی آهنین قابل تصور است؟ سازماندهی یک تظاهرات بزرگ کاملاً قانونی ( از جنس همان تظاهرات ١٥ فوریه ٢۰۰٣ ) چطور؟ اداره یک تلویزیون علنی روزانه چطور؟ می بینید ، مخالفت رفیق تقی روزبه  با هر نوع سیستم تبعیت و "نظام فرماندهی" می تواند به نفی خیلی چیزها بیانجامد! 

٣

رفیق تقی روزبه  برای رهایی از هر نوع سیستم تبعیت سازمانی از دو سو هویت جمعی سازمان را زیر حمله می گیرد: یک بار (همان طور که دیدیم ) سعی می کند با کاهش موضع سازمان به موضع تک تکِ اعضاء آن ، هر نوع هویت و موضعی جمعی را بی معنا کند ؛ بار دیگر می کوشد با منحل کردن هویت سازمانی در هویت عمومی همه هواداران سوسیالیسم ، دلیل وجودی آن را منتفی سازد:  "ما میدانیم وصدبارتکرارکرده ایم که ضمن داشتن افتراقات ویژه خود،اما هویت های مشترک وپایه ای ترواساسی تری داریم که درجهت تشکیل صفوف بزرگ تربرخرده هویت ها وخودویژه گی ها مزیت دارند. ازآنجا که قرارنیست که هویت بزرگ ومشترک برپایه این خرده هویت هاشکل بگیرد،نمی توان حول یکی ازاین خرده هویت ها،ستون خیمه را برافراشت. درهرحال فرایند اتحاد بزرگ طبقاتی واتحاد سوسیالیستی با اصالت دادن به خرده هویت ها ومواضع رسمی وفرادستی این یا آن بخش وجریان (یعنی مواضع درهم وآمیخته ای ازخردوکلان،پایه ای وگذرا،خود ویژه و بنیادهای فرارونده) ممکن نمی شود...آن مدل تک صدائی وسازمان دادن برمبنای فرادستی یک صدا بهمراه یک زیر مجموعه اقماری وکنترل شده دورانش بسررسیده است. دیگرتمایزدرون وبیرون معنای گذشته را ازدست داده است. نمی توان دردرون تک صدائی بود و دربیرون برسبیل روزآمدبودن ازاتحاد بزرگ وپلورالیستی سخن به میان آورد". استدلال عجیبی است. از یک سو شکایت از این است که تأکید بر هویت جمعی سازمان در مقابل نظرات فردی اعضای آن ، به تک صدایی و فرقه گرایی منجر می شود ،  و در همان حال گفته می شود که چنین تأکیدی ما را در مقابل عموم هوادارن سوسیالیسم قرار می دهد. آیا وقتی "یک جمع هم هویت ودارای هدف وبرنامه مشترک" از عضو خود می خواهد ، ضمن حفظ نظرات فردی اش در باره این یا آن مسأله ، از تصمیمات جمعی برای پیشبرد فعالیت سازمانی در راستای برنامه مشترک تبعیت کند ، چند صدایی به خطر می افتد ، اما وقتی از همین جمع خواسته می شود که برای دست یابی به اتحاد با عموم هواداران سوسیالیسم ، دفاع از برنامه اش را کنار بگذارد ، چند صدایی به خطر نمی افتد؟! این استدلال رفیق تقی روزبه  مرا به یاد آن شعر معروف عرفانی می اندازد که "مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه". مقصود رهایی از هرنوع قید و بند سازمانی است و برای رسیدن به آن ، حتی منطق را هم باید ادب کرد! قرار است همه هواداران سوسیالیسم و حتی همه کارگران جهان ، همه رها از تعلقات سازمانی ، به صورت الکترون های آزاد ، در یک سازماندهی "جنبشی – شبکه ای" دور هم گرد بیایند؛ تنها مانع این گردِ هم آیی بزرگ جهانی ، سازمان هایی هستند که با ابداع سیستم تبعیت از جمع ، افراد را به زنجیر کشیده اند! این تصور از اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم که به "راه کارگر" هم نسبت داده می شود ، کاملاً گمراه کننده است.

اولاً طرح ما برای "اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم" ( به شهادت اسنادی که موجود است ) به هیچ وجه دعوت به انحلال احزاب مختلف چپ و ادغام شان در یک سازمان واحد نبود. حرف ما این بود که جریان های مختلف هوادار سوسیالیسم ضمن حفظ برنامه ها و سازمان های خودشان ، حول نقاط اشتراکی که نقداً دارند ، به همکاری ها و اتحادهایی بپردازند و در عین حال در فضایی بردبارانه ، اختلافات شان را به بحث بگذارند.

ثانیاً هر طرحی برای رسیدن به اتحاد هواداران سوسیالیسم ، اگر بر مبنای پلاتفرم مشترکی نباشد ، خواه ناخواه ، انحلال طلبانه است. پلاتفرم می تواند بسته به شرایط و هدف های مشخص اتحاد ، بسیار کوتاه ، کلی یا تفصیلی باشد ، اما نمی تواند وجود نداشته باشد.  ظاهراً خود رفیق تقی روزبه  هم منکر این نکته نیست و نکاتی را هم به عنوان حداقل ها مطرح می کند. بنابراین هر پیشنهادی برای اتحاد ، ضمن این که تلاشی است برای گردآوردن شمار بیشتری حول یک هدف مشترک ، در همان حال تلاشی برای منزوی کردن مخالفان ( و نیز مدافعان دروغین ) آن هدف مشترک هم هست. مثلاً وقتی ما تأکید کردیم که اتحاد هواداران سوسیالیسم بدون تعهد به پیکار طبقاتی پرولتاریا بی معناست (و درست در همان قطعنامه آن را "اتحاد چپ کارگری" نامیدیم) با همان تأکید می خواستیم همه سوسیالیست های غیر کارگری را منزوی سازیم. تصادفی نبود که تأکید ما بر "فقط پرولتاریا" باعث رنجش و عصبانیت آنهایی می شد که خورده بورژوازی را متحد طبیعی پرولتاریا می دانستند.

ثالثاً معیاری عینی برای تشخیص بنیادی ترین و غیر قابل عدول ترین محورهای اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم وجود ندارد ، بلکه بسته به نگرش جریان دعوت کننده به اتحاد ، بعضی از محورهای مهم برای دیگران ممکن است ( به قول رفیق تقی روزبه  ) "خرده هویت" شمرده شوند. مثلاً کافی است معیار خود رفیق تقی روزبه  را در نظر بگیریم که از یک طرف "سه مؤلفه" مورد نظر خود را به عنوان "عام ترین واساسی ترین مولفه های سوسیالیست های رادیکال و آزادیخواه" مطرح می کند و از طرف دیگر ، هر نوع تشکل کمونیستی دارای سیستم تبعیت سازمانی را "کپیه برداری نمونه وار ازساختارهای طبقاتی بورژوائی" می داند و یا مبارزه برای دولت کارگری را منشاء فساد ( یا در خوش بینانه ترین برداشت ممکن از نظرش ) "خرده هویت" تلقی می کند و بنابراین از شمار "مؤلفه" های مورد نظرش بیرون می گذارد. در حقیقت اگر رفیق تقی روزبه  روی حرف خودش بیایستد ، قاعدتاً افرادی مانند من را ( که به ضرورت حزب برای کمونیست ها و دولت کارگری برای رسیدن به سوسیالیسم تأکید دارند ) حتی از اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم نیز باید کنار بگذارد. او به عنوان "سوسیالیست رادیکال و آزادیخواه" والبته ضد اتوریته ، قاعدتاً حتی نمی تواند ما را در محدوده جبهه متحد کارگری نیز تحمل کند ، چرا که ما از اتحادیه های کارگری دفاع می کنیم و مبارزات اقتصادی کارگران را فی نفسه مهم و ضروری می دانیم.

رابعاً  نمی شود هر نوع سازمان دارای سیستم تبعیت را بورژوایی خواند و در عین حال مدافع چند صدایی سوسیالیستی شد. اصلاً نفس ِ بورژوایی دانستن هر نوع سازمان دارای سیستم تبعیت ، و تجویز نسخه ای واحد برای هر نوع سازماندهی در هر نقطه ای از عالم ، نه فقط بسیار ساده لوحانه است ، بلکه با چند صدایی سوسیالیستی نیز ناسازگار است. باور اصولی و روشمند به چند صدایی به معنای این نیست که شما آماده اتحاد با مخالفان نظری خود باشید ، بلکه این است که بپذیرید که احتمالاً اختلاف نظرات و منافع میان سوسیالیست ها ، حتی در مسائل بسیار مهم از نظر شما ، ادامه خواهد یافت و بنابراین اتحاد آنها در زیر یک سقف امکان ناپذیر خواهد بود. رفیق تقی روزبه  به دو دلیل چند صدایی سوسیالیستی را (دانسته یا ندانسته) نفی می کند: نخست به این دلیل که فقط چند صدایی درون "اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم" مورد نظر خود را به عنوان چند صدایی سوسیالیستی به رسمیت می شناسد ، و کسانی را که نخواهند در "خیمه" بزرگ او گرد آیند ، غیر سوسیالیست  یا ( در بهترین حالت ) فرقه گرایان چسبیده به "خرده هویت" ها و بنابراین ، دشمنان چند صدایی قلمداد می کند. در حالی که اعتقاد به چند صدایی یعنی احترام به موجودیت جریان های کاملاً مخالف هم دیگر ، نه فقط در مسائل خرده ریز ، بلکه حتی در مسائل کاملاً مهم. چند صدایی سوسیالیستی  این است که ما تعدد احزاب سوسیالیست/کمونیستِ کاملاً رقیب با هم دیگر را در داخل جنبش طبقاتی پرولتاریا قبول داشته باشیم ، نه تنها در دوره مبارزه برای سوسیالیسم ، بلکه حتی در خودِ جامعه سوسیالیستی نیز. دوم به این دلیل که بنیادگرایی اندیویدوالیستی رفیق تقی روزبه  با بورژوایی قلمداد کردن همه جریان های سوسیالیستی معتقد به سیستم تبعیت سازمانی ، آنها را از جرگه هواداران سوسیالیسم بیرون می راند. بگذارید برای صراحت دادن به نگرش خودم یادآوری کنم که من هر چند از طرف مقابل به  مسأله نگاه می کنم و هرچند با سیستم نظری رفیق تقی روزبه  و هم گرایش های او در باره سازماندهی کاملاً مخالفم ، اما به خودم حق نمی دهم آنها را ( مادامی که علیه سرمایه داری و برای سوسیالیسم ، با هر نامی که روی اش بگذارند ، می جنگند ) نیروهای بورژوایی یا غیر سوسیالیستی بنامم. حتی از نظر من هر چند چگونگی برخورد به مسأله دولت در پیکار برای سوسیالیسم از اهمیت حیاتی و تعیین کننده برخوردار است ، اما نمی توان افرادی مانند جان هالووی را نیروهایی بورژوایی تلقی کرد و از جرگه هواداران سوسیالیسم بیرون گذاشت. بالاخره نباید فراموش کنیم که آنارشیسم رفرمیستی در جنبش طبقه کارگر پدیده تازه ای نیست و بعید است که به این زودی ها هم از بین برود. اما معنای عملی چنین نظری این نیست که با این گرایش حتماً می توان در یک حزب یا حتی در زیر یک "خیمه" بزرگ واحد جمع شد. حقیقت این است که با دنیا و از جمله با دنیای پیکارهای طبقاتی همیشه نمی توان با منطق "یا با ما / یا بر ما" برخورد کرد.

سوم – معیار تشخیص مواضع سازمان چیست؟

سؤال سوم رفیق تقی روزبه  در باره "شاخص عینی" برای ارزیابی مقالات است: "هم چنین درنوشته ها و مباحثات، به عنوان یک شاخص عینی برای ارزیابی مقالات،ازمقوله  مصوبات سخن به میان می آید.بایدازخود بپرسیم که ازمفهوم مصوبات چه دریافتی داریم؟بی شک یکی ازگره های کور در مباحثات و تفسیر ضوابط موجود،همین ابهام مربوط به کلمه مصوبات است." توجه کنید که او نه از ابهام در مواضع سازمان ، نه حتی از ابهام در مصوبات سازمان ، بلکه از ابهام در مفهوم خودِ "مصوبات" صحبت می کند. تا آنجا که من می فهمم در مفهوم مصوبات ابهامی وجود ندارد و منظور از "مصوبات سازمان" هم به حد کافی روشن است: یعنی برنامه و اساسنامه و مصوبات کنگره های سازمان و کمیته مرکزی. همچنین بدیهی است که مصوبات کمیته مرکزی فقط در فاصله کنگره ها می تواند اعتبار داشته باشد و اگر تصمیمات آن از طرف کنگره (به طور مستقیم یا ضمنی) تأئید نشود ، از اعتبار ساقط است. پس در نهایت ، یعنی در یک دوره یک ساله ، قاعدتاً منظور از "مصوبات سازمان" مصوبات کنگره های آن است.

اما رفیق تقی روزبه  شکوه می کند که اینها بسیار بیشتر از آنند که به شمارش در آیند و چنین کاری حتی اگر شدنی هم باشد ، لیستی بلند بالا خواهیم داشت که سر به صدها و هزاران مصوبه خواهد زد :یعنی "بی شمار خرده معیار و به گمان من ... بی تعینی".  به نظر من این شیوه استدلال جز مصادره به مطلوب معنای دیگری ندارد. اولاً ما بی شمار مصوبه نداریم. شمار مصوبات ما نه هزارهاست ، نه حتی صدها ، بلکه حداکثر چند ده تا بیشتر نیست. زیرا بخش بزرگی از مصوبات به مسائل تاکتیک می پردازند و غالب تاکتیک ها بدون عامل زمان معنا ندارند و معمولاً عمرشان هم کوتاه است. بنابراین مصوبات مربوط به آنها هم به دلیل  انتفاء موضوع منتفی می شوند. ثانیاً  وقتی سازمانی مسأله ای را آن قدر مهم می داند که در باره آن مصوبه تمام سازمانی می گذراند ، آن را دیگر نمی توان "خرده معیار" نامید. مصوبه ای که قرار نیست در عمل به اجراء گذاشته شود ، به چه درد می خورد؟ ثالثاً حتی اگر شمار مصوبات مان به هزاران هم برسد ، دلیل نمی شود آنها را نادیده بگیریم. مگر قرار است مصوبات را برمبنای حافظه فردی این یا آن عضو  سازمان معتبر یا نامعتبر بدانیم؟ بهتر است از ضعف خود فضیلت نسازیم. تشکیلاتی که آرشیو و حافظه جمعی نداشته باشد (آن هم در عصر اطلاعات )، در دلیل وجودی خودش تردید دارد. چنین تشکیلاتی ممکن است از نظر رفیق تقی روزبه  ( که سازماندهی "جنبشی – شبکه ای را به یک اصل جهان شمول تبدیل کرده است ) مطلوب باشد ، اما از نظر من برای لای جرز خوب است.

رفیق تقی روزبه  که "سه مؤلفه" مورد نظرش را به عنوان "شاخص عینی" معرفی می کند ، یعنی لااقل برنامه سازمان یا ( دقیق تر بگویم ) سازمان دارای برنامه مدون را کنار می گذارد ، اصطلاحات مبهم تر از مصوبات را ترجیح می دهد: "البته دربرخی مصوبات سازمان بدرستی ازمواضع عمومی  وچهارچوب ها سخن به میان آمده است که گام مهمی است درفاصله گرفتن ازمفهوم کنگ و بی شمارمصوبات وبه معنی نزدیک شدن است به اشتراکات پایه ای و جامع به عنوان یک شاخص عینی ومشترک برای همه اعضای تشکیلات  است". این استدلال نیز جز مصادره به مطلوب معنایی ندارد. اولاً مفهوم "مصوبات" نه تنها گنگ نیست ، بلکه قطعاً روشن تر از مفهوم "مواضع عمومی و چهار چوب ها" است. زیرا اولی نشان می دهد که معیار مورد بحث از طریق کنگره ( یا حداقل کمیته مرکزی ) سازمان اتخاذ شده ، در حالی که دومی ضرورتاً چنین چیزی را صراحتاً بیان نمی کند. ثانیاً "مواضع عمومی و چهار چوب ها" در قطعنامه های موجود سازمان به معنای مواضع تمام سازمانی است که جز مصوبات کنگره  و کمیته مرکزی نمی تواند باشد. مراجعه به همین مصوبات موجود نشان می دهد که با توجه به قرائن روشن در این اسناد ، معنای دیگری برای این اصطلاحات نمی توان قائل شد. ثالثاً رفیق تقی روزبه  به دو دلیل "مواضع عمومی" را بر "مصوبات" ترجیح می دهد: نخست این که گمان می کند از این طریق و با پیچ و تابی در استدلال ، راحت تر می شود قدمی در جهت حذف برنامه سازمان و آوردن "سه مؤلفه" طلایی مورد نظر به جای آن  ، می توان برداشت ؛ دوم این که مفهوم روشن تر ، که "مصوبات" باشد ، جای تعبیر و تفسیر برای رسیدن به حزبیت مورد نظرش باقی نمی گذارد. هدف او درست کردن چند معیار ساده نیست و گرنه به جای "سه مؤلفه" طلایی پیشنهادی ، لااقل به "مبانی برنامه" سازمان متوسل می شد که در کنگره اول برای حفظ اقلیتِ مخالفِ مبارزه از امروز برای سوسیالیسم ، تصویب شد.

چهارم -  دلیل وجودی ستون "دیدگاه" چیست؟

سؤال های چهارم و پنجم رفیق تقی روزبه  ناظر به دلیل وجودی ستون دیدگاه است. در این رابطه او نکات متعدد و ( به عقیده من ) درهم و حتی متناقضی مطرح کرده است که ناگزیرم به هر یک از آنها جداگانه بپردازم.

١

به نظر من ، نخستین ( و از جهتی مهم ترین ) نکته ای که در بر خورد رفیق تقی روزبه  باید مورد توجه قرار بگیرد ، این است که او سعی می کند قرار دادن یک نوشته در ستون دیدگاه را به معنای خفه کردن صدا و حذف نظر نویسنده آن قلمداد کند: "بحث مشخص مااین است که درشرایطی که ستون اول هم به اولویت ارائه مواضع رسمی اختصاص دارد وحتا سردبیران نهادها ... میتوانند به نوشتن مطالب ومقالات رسمی وبدون امضاء به بپردازند، اصلا قابل فهم نیست که چرا باید وجود ستونی با مشخصات امضاء فردی و باقید اینکه مسئولیت هرنوشته با خودنویسنده است ... موجب واهمه وعقب گرد گردد؟.اگر مشخصات این ستون چنین است چرا باید مارا پریشان خواب کرده و به صرافت  حذف آن وحراست از خلوص گویا بخطرافتاده امان بیاندازد؟ براستی منشأچنین دغدغه ای  چیست؟" ( خط تأکید افزوده من است ). این توصیف از ستون دیدگاه تحریف آشکار حقیقت است.

اولاً  در کجای دنیا ارائه کامل و بدون تغییر یک نوشته ( در یک سایت یا نشریه ) را به معنای "حذف" آن می دانند؟ آیا قرار است به زبان "اورولی" ( که مثلاً "جنگ همان صلح است" ) حرف بزنیم؟ نگاهی به مصوبه های کنگره اول ما جای تردیدی نمی گذارد که ما وقتی تصمیم گرفتیم چنین ستونی ایجاد کنیم ، واقعاً می خواستیم نظرات مختلف انعکاس یابد. تصادفی نبود که این ستون را در آن مصوبه ها "تریبون آزاد" نامیدیم. آیا اکنون در سازمان ما کسی از حذف مقالاتی که حتی در مخالفت و انتقاد صریح از مواضع رسمی سازمان نوشته می شوند ، دفاع می کند؟ جواب منفی است. پس چرا هر چیزی را با نام واقعی اش ننامیم؟ اگر رفیق تقی روزبه  فکر می کند با تحریف نظر مخالف و هو کردن آن می شود مدافعان آن را از میدان به در برد ، اشتباه می کند. چنین شیوه هایی به فضای بحث سالم و تفهیم و تفاهم آسیب می زند.

ثانیاً وقتی رفیق تقی روزبه  از "عقب گرد" صحبت می کند ، این گمان به وجود می آید که گویا چنین ستونی تازه ابداع شده است ؛ در حالی که سابقه آن به همان مصوبه ای می رسد که مقررات مربوط به انتشار ادبیات سازمانی و از جمله نوشتن با امضای فردی را بیان کرده است. حقیقت این است که عکس ادعای رفیق تقی روزبه  درست است. یعنی با راه اندازی و فعال شدن سایت راه کارگر ، انتشار نوشته های متفاوت با مواضع سازمان آشکارا افزایش پیدا کرده است. زیرا محدودیت صفحات نشریه امکان نمی داد صفحات زیادی به مواضع متفاوت با موضع سازمانی اختصاص یابد و بدیهی است که حتی حالا نیز هر جا پای رسانه های چاپی به میان بیآید ، این محدودیت هم چنان خود را نشان خواهد داد. فرض کنید که ما همین الآن بخواهیم یک نشریه ماهانه چاپی در بیاوریم ، آیا می توانیم بیش از حد معینی جا به ستون آزاد ( یا ستون دیدگاه ، یا هر نامی که روی آن بگذاریم ) اختصاص بدهیم؟ از نظر من پاسخ قطعاً منفی است ، زیرا اولویت هرسازمانی تبلیغ مواضع رسمی آن است و هر جا که پای مسأله منابع کمیاب به میان بیاید ، این اولویت با برجستگی بیشتری خود را نشان می دهد. بعداً بار دیگر به این نکته باز خواهم گشت.

ثالثاً  جملاتِ رفیق تقی روزبه  در نقل قول بالا ، این توهم را در خواننده به وجود می آورد که گویا کسی خواهان حذف ستون مقالات با امضای فردی شده است. در حالی که هیچ کس ( تا آنجا که من اطلاع دارم ) چنین خواستی را مطرح نکرده است. بحث برسر بود و نبودِ چنین ستونی نیست ، بحث بر سر بود و نبودِ ستون دیدگاه است ، یعنی متمایز کردن نوشته های فردی ناهمخوان با مواضع سازمان از سایر نوشته های فردی. و برعکس ادعای رفیق تقی روزبه  ، دقیقاً طرفداران حذف ستون دیدگاه هستند که حذف یا به حاشیه راندن و کم رنگ کردن نظری را می خواهند ، آن هم نظر رسمی سازمان را. زیرا آنها می خواهند سازمان حق نداشته باشد با متمایز کردن نظرات متفاوت یا مخالف با نظر رسمی خودش ، به آن برجستگی بدهد. همان طور که قبلاً نشان دادم ، رفیق تقی روزبه  برای این کار حتی چند قدم جلوتر رفته و با مخالفت صریح با سیستم تبعیت سازمانی ، مدعی شده است که نظر سازمان مساوی است با مجموع آراء تک تک اعضای آن. اعتراض رفیق تقی روزبه  این نیست که چرا نظرش را در سایت سازمان نیاورده اند. به این دلیل ساده که هرگز کسی نه چنین کاری را کرده است و نه چنین کاری را خواسته است. اعتراض او به این است که چرا نوشته ای از او را در ستون دیدگاه قرار داده اند. و حرف اش هم این است که شما با این کارتان مرا عضو ناتنی راه کارگر اعلام می کنید! که البته این استدلال اش هم کاملاً بی پایه است. زیرا درست همین استدلال نشان می دهد که او عملاً هر نظر متفاوت با نظر رسمی سازمان را یک نظر دست دوم و بی ربط می داند. در حالی که وظیفه ستون دیدگاه القاء داوری ارزشی و اخلاقی در باره این یا آن نظر نیست ، بلکه صرفاً نشان دادن تفاوت یک نظر با نظر رسمی کنونی سازمان است. بدیهی است که نظر رسمی کنونی می تواند در آینده به نظر اقلیت تبدیل شود یا اصلاً بالکل کنار گذاشته شود. به همین دلیل هیچ سازمانی ( تا چه رسد به یک سازمان برخوردار از دموکراسی درونی ) لااقل در تئوری ، برای نظر رسمی خود خصلت ابدی قائل نمی شود.

٢

استدلال محوری رفیق تقی روزبه  را که بارها در نوشته او تکرار می شود ، چنین می توان خلاصه کرد: اگر قرار است مواضع رسمی با امضای ارگان های سازمانی اعلام شوند ؛ و اگر قرار است نوشته های با امضای فردی برای سازمان غیر تعهدآور باشند ؛ دیگر چه نیازی به ستون دیدگاه داریم؟

در این استدلال نکته بسیار مهمی نادیده گرفته می شود که مضمون نوشته های فردی است. این نوشته ها بسته به این که در راستای   خط سازمان باشند یا در اختلاف و نا همخوانی با آن ، به دو مقوله متفاوت تقسیم می شوند. زیرا هیچ سازمان سیاسی نمی تواند نسبت به سرنوشتِ سیاستِ رسمی خودش بی تفاوت باشد. و بنابراین نمی تواند به نوشته هایی که در راستای سیاست اش هستند و آنهایی که با آن ناهمخوانی دارند ، به یک چشم نگاه کند.سازمانی که به این طبقه بندی دست نزند ، دلیل وجودی خودش را زیر سؤال می برد ، یا دست کم ، تصمیمات جمعی اش را بی اهمیت می کند.  مثلاً آیا می شود شرکت در انتخابات آینده را تحریم کنیم و در عین حال با نوشته هایی که در تریبون های سازمانی خودِ ما مردم را به شرکت در انتخابات فرا می خوانند ، مرزبندی نداشته باشیم؟ البته از منظر بنیاد گرایی اندیویدوالیستی رفیق تقی روزبه  ، طبیعی است که این مرزبندی به معنای تنی و ناتنی کردن اعضای سازمان و خفه کردن صدای اقلیت خواهد بود. زیرا اصلاًسازمانی که نظرش را در نظر تک تک اعضایش حل نکرده باشد ، یک سیستم فرماندهی خفه کننده است تا چه رسد به این که بر نظر اقلیت و اکثریت تأکید کند و فعالانه نظر اکثریت را پیش ببرد. البته رفیق تقی روزبه  برای این نظر خود توجیهاتی هم دارد که توجه به آنها نیز خالی از فایده نیست.

فردِ خلاق و جمع خِرفت. رفیق تقی روزبه  هر نظر فردی را در صورتی که در مقابل نظر اکثریت باشد ، خلاق و خود انگیخته می داند و در صورتی که در راستای نظر اکثریت باشد ، فرمایشی می نامد. این ادعای بسیار عجیب و نامعقولی است ، به چند دلیل: اولاً در یک جمع داوطلبانه و دموکراتیک که هر کس می تواند نظرش را آزادانه بیان کند و با نظرات مختلف آشنا شود ، قاعدتاً از جمع گله وار خبری نیست. در چنین جمعی تأکید بر خلاقیت فرد غالباً گمراه کننده است. ثانیاً در چنین جمعی صحبت از خود جوشی و خود انگیختگی و به ویژه قرار دادن آن در برابر "برانگیختن و از بالا سازمان دادن" نیز غالباً گمراه کننده است. زیرا در چنین جمعی شمار افرادی که با میل و ابتکار فردی خود و بدون دستور گرفتن از جایی فعالیت می کنند ، قاعدتاً در میان اکثریت بیشتر است تا در میان اقلیت. مگر این که اکثریتی ها به طور تصادفی افراد بی انگیزه و بی ابتکاری باشند و اقلیتی ها با انگیزه و مبتکر. ثالثاً اگر فقدان ابتکار و خود انگیختگی در افراد اکثریت را ناشی از غلبه نظر آنها در جمع می دانیم ، داریم به طور ضمنی یا روی نادرستی نظر آنها انگشت می گذاریم ، یا از نفس در اقلیت بودن ( صرف نظر از مضمون اختلاف ) فضیلت می سازیم ؛ که در هر دو حال غلط است. رابعاً حتی اگر خود انگیختگی و ابتکار تصادفاً منحصر به فرد یا افرادی باشد که نظرشان در ناهمخوانی با نظر جمعی است ، باز هم تا جایی که آنها می توانند نظرشان را آزادانه بیان کنند ، قاعدتاً نباید جای نگرانی باشد. لابد رفیق تقی روزبه  خواهد گفت که قرار دادن نظر آنها زیر عنوان "دیدگاه" باعث سرخوردگی آنها خواهد شد. برعکس ، من فکر می کنم افراد با انگیزه و مبتکر ، بنا به تعریف ، ترسی ندارند که در اقلیت قرار بگیرند و معمولاً خودشان را در پشت کسی مخفی نمی کنند. در هر حال از هیچ سازمان سیاسی جدی نمی شود انتظار داشت به مخالفان و منتقدان موضع خود جایزه بدهد.

اکثریت و مهمل نویسی. رفیق تقی روزبه  مدعی است که هر نوشته فردی فقط در صورت ناهمخوانی با مواضع رسمی سازمان می تواند مطلبی نو و مفید باشد ؛ وگرنه نوشته های فردی در راستای آن مواضع ، ناگزیر همان مطالب اعلام شده در قطعنامه ها و بیانیه های سازمانی را تکرار خواهند کرد "و اختیار فرد فقط در حد اعمال سلیقه و جزئیات" خواهد بود که این "درقلمرو اندیشه و نگارش یعنی هیچ و مطلقاً هیچ!"

برای پی بردن به نادرستی این ادعا فقط کافی است به تجربیات سازمان خودمان نگاهی بیندازیم. مثلاً دفاع از ضرورت و اهمیت اتحادیه های کارگری یکی از سیاست های کاملاً شناخته شده "راه کارگر" بوده است و رفقای ما در دفاع از این سیاست مطالب زیاد و با ارزشی نوشته اند. اما رفیق تقی روزبه  که در همین دو- سه سال اخیر به صرافت مخالفت با این سیاست افتاده (که صد البته حق اوست) و فقط دو مقاله دُم بریده در این باره نوشته است ، با معیاری که مطرح کرده ، قاعدتاً باید همان دو نوشته خود را مفیدتر و با ارزش تر از همه آن مطالب بداند!

حقیقت این است که در هرسازمانی  قطعنامه ها و بیانیه های سازمانی در باره این یا آن سیاست ، معمولاً بسیار کوتاه و فشرده نوشته می شوند و باید هم چنین باشند. اما فعالان سازمان هستند که از طریق تبلیغ و ترویج گفتاری و نوشتاری آنها را توضیح می دهند و از آنها دفاع می کنند و ( در صورت لزوم ) برای تصمیم گیری های سازمانی ِ تکمیلی در باره آنها در آینده تدارک می بینند. مثلاً فرض کنید که ما می خواهیم حق آموزش و بهداشت و مسکن را به عنوان حق شهروندی در بخش خواست های برنامه ای مان مطرح کنیم. تردیدی نیست که بیان اینها در برنامه سازمان از چند سطر فراتر نخواهد رفت. اما اگر قرار باشد این خواست ها را به صورتی فعال تبلیغ کنیم ، ناگزیر خواهیم شد توضیح بدهیم که چه می خواهیم و چگونه می توانیم به اینها دست یابیم. چنین توضیحاتی خواه نا خواه بوسیله فعالان سازمان صورت خواهد گرفت. اینها به صورت فردی (اما نه در بی ارتباطی و بی خبری از همدیگر) این کار را انجام خواهند داد. و اگر واقعاً به این خواست ها باور داشته باشند و با تمام توان و امکانات برای پیشبرد آنها تلاش کنند ، ناگزیر خواهند شد به مسائل مربوط به جنبه های مختلف این خواست ها پاسخ بدهند. در نتیجه ، ممکن است در باره هر یک از این خواست ها مقالات یا حتی کتاب ها نوشته شود. تردیدی نیست که چنین مطالبی تماماً با امضاهای فردی نوشته خواهند شد و برای سازمان تعهدآور نخواهند بود. از این فراتر ، ممکن است در میان فعالان درگیر در این حوزه ها در باره مسائل گوناگون مربوط به این خواست ها ، اختلاف نظرهایی بروز کند و نظرات مختلفی شکل بگیرد. اما سازمان در باره این اختلاف نظرها نیز مجبور به موضع گیری نخواهد بود و تمام این نظرات تا آنجا که خواستِ کلی بیان شده در برنامه را رد نکرده یا زیر سؤال نبرده اند ، نظراتی در راستای موضع سازمان تلقی خواهند شد. البته ممکن است شکل گیری همین نظرات مختلف (افراد) در باره چگونگی دست یابی به خواست واحد (سازمانی) در مرحله ای از فعالیت جمعی سازمان ، موضع گیری  سازمانی را اجتناب ناپذیر سازد. در آن صورت و تنها در آن صورت ، سازمان  علاوه بر آن چند خط مربوط به مثلاً حق آموزش در برنامه ، موضع دیگری هم که خصلت تکمیلی خواهد داشت ، اتخاذ خواهد کرد.

در هر حال ، برخلاف ادعای رفیق تقی روزبه  ، نوشته های مدافعان موضع رسمی سازمان "در قلمرو اندیشه و نگارش" به معنای "هیچ و مطلقاً هیچ" نخواهند بود ؛ همان طور که نوشته های مخالف موضع سازمان نیز معلوم نیست حاوی مطالب بکر و با ارزشی باشند.

فردِ نوآور و جمع شریعت مآب. رفیق تقی روزبه  مدعی است سازمانی که روی مصوبات خودش بایستد ، به وسیله "جهان ... آکنده از پویش های تازه و رویدادهای غیر قابل پیش بینی" غافل گیر می شود. و توصیه می کند که "باید رابطه خلاق ومنعطف تری را باجهان بیرون برقرارساخت". و ایجاد رابطه خلاق را هم از طریق قرار ندادن نوشته های فردی مربوط به "مسائل نو و مستحدثه" در زیر عنوان "دیدگاه" ممکن می بیند. بگذارید ببینیم این ادعا چقدر قابل دفاع است.

اولاً حتی بدترین شق ممکن ( از نظر رفیق تقی روزبه  ) مشکلاتی را که او گمان می کند ، به بار نمی آورد. فرض کنیم حادثه تازه ای روی می دهد که سازمان سیاسی مورد نظر ما را کاملاً غافلگیر می کند. افراد فرهیخته ای مانند رفیق تقی روزبه  بلافاصله دست به قلم می برند ، مسأله را حل می کنند و نوشته شان ( به خا طر ناهمخوانی با یکی از مصوبات موجود سازمان ) در ستون دیدگاه منتشر می شود. نتیجه ؟ نوشته مربوطه که به صورت علنی منتشر شده ، خوانده می شود و ( به خاطر پاسخ درستی که به مسأله داده ) چه در بیرون از سازمان و چه در درون آن ، طرفدار پیدا می کند و احتمالاً  در نهایت ، سازمان را هم به حقانیت خود متقاعد می سازد. این که چیز بدی نیست. خودِ حادثه به سازمان یاد می دهد که هم در باره علل غافل گیر شدنش و هم در باره داوری غلط اش تأمل کند و مهم تر از آن ، به ارزش رفیقی که برخلاف اکثریت پاسخ درستی به مسأله داده پی ببرد. ممکن است گفته شود که اگر مقاله مربوطه در ستون دیدگاه قرار نمی گرفت ، اعتبار سازمان کمتر آسیب می دید. اما به نظر من چنین نیست. اگرسازمانی یا فردی نظری دارد ، دلیلی ندارد تا زمانی که نادرستی نظرش اثبات نشده ، از آن دست بردارد. در هر حال اصولیت و صراحت به مراتب بهتر است تا سکان بریده در دست باد این سو و آن سو شدن.

ثانیاً برخلاف تصور رفیق تقی روزبه  که جمع را مظهر شریعت مآبی تلقی می کند و فرد را قهرمان میدان تحلیل مشخص ، قاعدتاً هر سازمان زنده ای وقتی با مسأله جدیدی روبرو می شود ، برای پاسخ به آن ، از مجموع نیروهای خود ، و به ویژه نیروهای صاحب نظر در حوزه مربوطه ، بهره می گیرد. بنابراین دلیلی ندارد سازمان در مقابل مسائل جدید گیج و در مانده باشد و این یا آن فرد به ابتکار شخصی برای نجات اش وارد میدان شوند. بهترین و مؤثرترین شیوه واکنش در مقابل مسائل جدید این است که سازمان به عنوان سازمان موضع پیدا کند و گرنه موضع گیری های فردی ( از آنجا که برای سازمان تعهدآور نیستند ) نمی توانند گرهی از کار او بگشایند. ممکن است گفته شود که مدت ها وقت لازم است تا سازمان بتواند نظری در مقابل حادثه جدید پیدا کند. در حالی که چنین نیست. هر سازمان برخوردار از یک کمیته هدایت کننده منتخب ، به سرعت می تواند به یک موضع جمعی دست یابد. البته رفیق تقی روزبه  چنین سازمانی را قبول ندارد و آن را یک سیستم سلسله مراتبی بورژوایی می داند. تصادفی نیست که او به تحلیل های فردی دخیل می بندد.

ثالثاً برخلاف تصور رفیق تقی روزبه  ، نه مسائل "نو و مستحدثه" غالباً یک سازمان زنده و در ارتباط فعال با دنیای بیرون را غافلگیر می کنند و نه غالب نوشته های فردی اعضای سازمان در باره مسائل "مستحدثه" با مواضع رسمی آن ناهمخوان می شوند. به عبارت دیگر ، نوشته های فردی اعضای هر سازمان زنده غالباً با مواضع سازمان همخوانی دارند. بنابراین دلیلی ندارد که زیر عنوان "دیدگاه" منتشر شوند. و فقط آن نوشته هایی که با مواضع سازمان ناهمخوانی دارند ، زیر چنین عنوانی جا می گیرند.

٣

رفیق تقی روزبه  ظاهراً مخالف ستون "دیدگاه" نیست ، بلکه فقط مخالف معیارهای موجود درباره آن است. معیارهای پیشنهادی او همان "سه مؤلفه" هستند که قبلاً به آنها اشاره کرده ام: "مبارزه برای سوسیالیسم ازامروز(وبه مثابه آلترناتیو نظام سرمایه داری) ومبارزه علیه نظام سرمایه داری وامپریالیسم،مبارزه برای آزادی های بی قیدوشرط سیاسی،مبارزه علیه ارتجاع جمهوری اسلامی و سرنگونی انقلابی آن". البته انتخاب این "سه مؤلفه" به عنوان "عام ترین واساسی ترین مولفه های سوسیالیست های رادیکال و آزادیخواه" خیلی چیزها را در باره ذهنیت رفیق تقی روزبه  و آلترناتیو مورد نظر او نشان می دهد. مثلاً (اگر این پیشنهادی اندیشیده شده باشد که قاعدتاً هم باید چنین باشد) معلوم نیست چرا در کنار آزادی های بی قید وشرط سیاسی ، از دموکراسی نام برده نمی شود؟ برای این که پای دولت به میان می آید؟ راستی اگر عده ای از "برادران مسلمان" یا "خواهران سوسیالیستِ" مخالف با رفیق تقی روزبه  ( در "جامعه مدنی" رها شده از چنگ جمهوری اسلامی یا در جامعه سوسیالیستی مورد نظر او ) مزاحم آزادی بیان او شدند ، چه کسی باید آنها را سر جایشان بنشاند و از آزادی او دفاع کند؟ آیا آزادی های فردی بدون دموکراسی (یعنی بدون دولت ) می توانند پا بگیرند و پابرجا بمانند؟ بگذریم! چون اینجا قصد پرداختن به جامعه آلترناتیو مورد نظر او را ندارم. بلکه می خواهم فقط به معنای تشکیلاتی معیار پیشنهادی او بپردازم.

بدیهی ترین و بی واسطه ترین معنای تشکیلاتی پذیرش این "سه مؤلفه" پیشنهادی رفیق تقی روزبه  به عنوان معیار طبقه بندی نوشته های فردی این است که اولاً برنامه سازمان و نیز همه مصوبات سیاسی و تاکتیکی کنگره های آن را به عنوان اسناد تعهدآور کنار بگذاریم. ثانیاً به سیستم تبعیت تشکیلاتی پایان بدهیم. البته چنین سازمانی می تواند در روی کاغذ برنامه و اساسنامه هم داشته باشد و قطعنامه های پر آب و تابی از طرف کنگره ها و حتی کمیته مرکزی خود صادر کند ، اما حق ندارد از نوشته های فردی ناهمخوان با آنها تبری کند. ممکن است رفیق تقی روزبه  با این نتیجه گیری من مخالف باشد و بگوید او چنین حرفی نزده است. اما من فکر می کنم این نتیجۀ گریز ناپذیر طرح پیشنهادی اوست. زیرا او می گوید جز در ناهمخوانی با سه مورد بالا ، هیچ نوشته ای را نباید زیر عنوان "دیدگاه" قرار بدهیم و گرنه نویسنده آن را به عضو ناتنی سازمان تبدیل کرده ایم. با این نگرش ، اگر کمیته مرکزی یا هیأت سردبیری سایت از موضع اعلام شده در یک نوشته فردی اعلام تبری کند ، نه تنها نویسنده آن را ناتنی اعلام کرده ، بلکه عملاً از سازمان بیرون رانده است. درسازمانی که ستون آزاد به دشنام تبدیل شود ، اعلام نظر سازمان در باره یک موضع ناهمخوان فردی آیا می تواند چیزی کمتر از فتوای ارتداد تلقی شود؟

همچنین رفیق تقی روزبه  جز "سه مؤلفه" طلایی اش همه اختلافات مربوط به مسائل دیگر را جزیی و بی اهمیت قلمداد می کند: "پرسش این است که اگر مسئولیت یک نوشته را بعهده خود نویسنده می گذاریم،چه اشکالی دارد اگربفرض نظراو درمورد حوادث جاری وروزمره وفاقد اهمیت تعیین کننده(ونه مواضع عمومی وپایه ای سازمان)با مواضع سازمان مخالف باشد،چراباید به ستون دیدگاه برده شود؟" در اینجا او هر چند راجع به مسائل جاری صحبت می کند ، ولی هر چیزی جز "مواضع عمومی و پایه ای سازمان" ( که از نظر حودش همان "سه مؤلفه" هستند ) را "فاقد اهمیت تعیین کننده" اعلام می کند. به عبارت دیگر ، حتی مسائل مربوط به برنامه و استراتژی سوسیالیستی از نظر او "فاقد اهمیت تعیین کننده" اند. اما بگذارید برای روشن شدن قضیه "پرسش" را فقط روی همان "حوادث جاری و روزمره" ، یعنی مسائل مربوط به تاکتیک متمرکز کنیم. آیا مسائل تاکتیک مسائل بی اهمیتی هستند؟ به نظر من ، تشکیلاتی که مسائل تاکتیک را بی اهمیت تلقی کند ، مسلماً نمی تواند اراده معطوف به اقدام جمعی سازمان بدهد ؛ چنین تشکیلاتی هر چه باشد ، قطعاً کنشگر سیاسی نیست و حتی فراتر از آن ، نمی تواند ادعای موجودیت سیاسی بکند. رفیق تقی روزبه  درست در میانه بحثی که برای نشان دادن اهمیت "مسائل نو و مستحدثه" گشوده ، این مسائل را "فاقد اهمیت" قلمداد می کند ؛ او در همان حال که می پذیردسازمانی بدون واکنش در برابر مسائل جاری نمی تواند یک سازمان زنده و پویا باشد ، داشتن موضعی تشکیلاتی در باره این مسائل را جزیی و بی اهمیت می نامد! این تناقض گویی را چگونه باید توضیح داد؟ پاسخ روشن است: بنیادگرایی اندیویدوالیستی او عامل اقدام رهاننده و روشنگر در جریان توقف ناپذیر مسائل عملی را در فردِ "آزاد" از هر نوع تعهد جمعی جستجو می کند. مجموعه این فردهای "آزاد" فقط می توانند در کلی ترین مسائل نظری فاقد ارتباط مستقیم با مسائل عملی پیکارهای طبقاتی اشتراک داشته باشند.

اما نگاهی کوتاه به وظایف عملی "سه مؤلفه" پیشنهادی رفیق تقی روزبه  نیز خالی از فایده نیست. او برای آنها دو وظیفه عملی قائل است: متحد کردن همه "سوسیالیست های رادیکال و آزادیخواه" و فراهم آوردن "یک شاخص عینی" برای طبقه بندی مقالات فردی. اما به نظر من ، هر دو وظیفه بیش از آن که بتوانند وظیفه ای واقعی داشته باشند ، بر قامت نظرات رفیق تقی روزبه  دوخته شده اند.

وظیفه اول -  "سه مؤلفه" پیشنهادی به جای متحد کردن هواداران سوسیالیسم ، در بهترین حالت دعوتی خواهد بود برای اتحاد فردهای "آزاد" طرفدار سازماندهی "جنبشی – شبکه ای" و البته مخالف با هر نوع سازماندهی مبتنی بر سیستم تبعیت ( اقلیت از اکثریت ، فرد از جمع و ...). این الکترون های آزاد به احتمال خیلی زیاد نخواهند توانست برای گسترش سازماندهی "جنبشی – شبکه ای" کار مفیدی انجام بدهند ، ولی مسلماً در ضدیت با سازمان های موجود چپ و مترقی ( از احزاب گرفته تا اتحادیه های کارگری ) و نیز ضدیت با دولت کارگری ، کوشا خواهند بود. بنابراین به جرأت می توان گفت که نقدترین وظیفه عملی "سه مؤلفه" طلایی ، نه ایجاد اتحاد ، که ایجاد شکاف میان هواداران سوسیالیسم است. اما اتحاد خودِ آنها چه می شود؟ تردیدی نیست که هر فردِ "آزاد" از هر نوع تعهد جمعی به غریزه هم که شده در می یابد که "یک دست صدا ندارد". بنابراین شروع می کند به راه اندازی اتحادی با دیگران. اما چنین اتحادی بیش از هر چیز دیگر ، باید همچون منجنیقی باشد برای پرتاب فردِ "آزاد" به وسط صحنه ؛ جمع فردهای "آزاد" به طور اجتناب ناپذیر باید جمع "شخصیت" ها باشد که در آن همه باهم برابرند و البته بعضی ها "برابرتر". مبانی اتحاد ( که همان "سه مؤلفه" طلایی باشد ) همان قدر متحد کننده چنین جمعی خواهد بود که کلمه توحید (قولوا لا إلاهَ إلا الله تفلحوا) متحد کننده پیروان دین محمدی است. زیرا "سه مؤلفه" نمی تواند اینها را روی تعریفی از سوسیالیسم متحد کند ، بلکه فقط روی کلمه "سوسیالیسم" متحد می کند و این کلمه در ذهن هر یک از این فردهای "آزاد" معنای متفاوتی دارد.

وظیفه دوم - سه مؤلفه پیشنهادی به جای فراهم آوردن "یک شاخص عینی" برای طبقه بندی مقالات فردی ، دقیقاً به وسیله ای برای إعمال سلیقه های فردی تبدیل می شود. به این دلیل ساده که بیش از حد ، کلی و تفسیر بردار است. مثلاً فرض کنید کسی مطلبی نوشته در دفاع از حزبیت و ضرورتِ تبعیت اقلیت از اکثریت. این نوشته را باید در راستای سوسیالیسم تلقی کرد یا در مباینت با آن؟ اگر اولی است ، چرا رفیق تقی روزبه  تبعیت اقلیت از اکثریت را بورژوایی می نامد؟ اگر دومی است ، چرا نفی این اصل جزو "عام ترین واساسی ترین مولفه های سوسیالیست های رادیکال و آزادیخواه" نیامده است؟ مثالی دیگر: اگر کسی در رد پیکار طبقاتی پرولتاریا به عنوان موتور گذار تاریخی به سوسیالیسم مطلبی بنویسد ، باید آن را در راستای سوسیالیسم دانست یا نه؟ جواب مثبت به این سؤال خود دلیلی بر گسستِ "سوسیالیست های رادیکال و آزادیخواه" از اکثریت قریب به اتفاق هواداران سوسیالیسم در سراسر جهان خواهد بود. و جواب منفی ، طرح این سؤال را گریز ناپذیر خواهد کرد که چرا تعهد به پیکار طبقاتی پرولتاریا جزو "عام ترین و اساسی ترین مؤلفه های سوسیالیست های رادیکال و آزادیخواه" نیامده است؟ و البته جواب های خودِ رفیق تقی روزبه  به این سؤال های ناگزیر مشکلی را حل نخواهد کرد ، چرا که معنای "یک شاخص عینی" این است که مستقل از پیشنهاد کننده آن کاربرد داشته باشد و گرنه چیزی شبیه نامه های ملانصیرالدین خواهد بود که برای خواندن و فهمیدن آنها خودِ ملا باید حضور می داشت.

پنجم – رابطه مطالب گفتاری و نوشتاری

سؤال ششم رفیق تقی روزبه  در باره رابطه مطالب گفتاری و نوشتاری است. حرف او این است که اگر قبول کنیم که دیوار چینی میان محتوای تبلیغات گفتاری و کتبی وجود ندارد ؛ حساسیت روی مطالب کتبی منتشر شده در سایت سازمان بی معناست و نشانه یک بام و دوهوا در معیارهای ما. زیرا روشن است که ما نمی توانیم مطالب گفتاری را ( در رادیو و تلویزیون ) کنترل کنیم.

این استدلال به چند دلیل نادرست است:

١ – بدیهی است که یک بام و دوهوا غیر قابل دفاع است و تفاوتی در مقررات ناظر بر محتوای مطالب نوشتاری و گفتاری نباید وجود داشته باشد. همه تریبون های سازمان باید در خدمت پیشبرد سیاست های مصوب آن باشند و گرنه چرا باید نیرو و امکانات خودمان را وقف تریبونی بکنیم که سیاست های ما را پیش نمی برد؟

٢ – تفاوت  ناگزیر در  نحوه پیشبرد سیاست های سازمان در تبلیغات صوتی و تصویری با تبلیغات نوشتاری ، به معنای این نیست که در رادیو و تلویزیون نمی شود با قاطعیت و صراحت خط سازمان را پیش برد. نگاهی به چگونگی کار هزاران ایستگاه رادیویی و تلویزیونی کوچک و بزرگ در چهار گوشه جهان کافی است تا بفهمیم و یاد بگیریم که چگونه گردانندگان آنها سیاست های خودشان را پیش می برند.

٣ – دلیل  اصلی رفیق تقی روزبه  در باره غیر قابل کنترل بودن مطالب گفتاری چیزی نیست جز چشم بستن آشکار به تمام تجارب ژورنالیسم رادیویی و تلویزیونی. او می گوید: "عرصه گفتاری ضرورت واکنش فی البداهه وغیرپیشنی ودرعین حال دشواربه لحاظ مهارکردن ازپیش رابه نمایش میگذارد." آیا واقعاً این طور است؟ نه. اولاً مطالبی که افراد در رادیو و تلویزیرون بیان می کنند ، در غالب موا رد ، از پیش اندیشیده و آماده شده اند و در هر حال "واکنش فی البداهه" نیستند. شاید رفیق تقی روزبه  دارد در باره کلمات و جمله بندی ها صحبت می کند؟ آری کلمات و جملات در زبان شفاهی دقت زبان کتبی را ندارند ، اما در عین حال زبان شفاهی از جهاتی غنی تر از زبان نوشتاری است. در هر حال بحث در باره محتوای یک گفتار است ، نه ضرورتاً تک تک کلمات و جملات آن. ثانیاً گفتار برخلاف نوشتار ، معمولاً در حضور دیگران بیان می شود و مخصوصاً غالب مطالب گفتاری در  رادیو و تلویزیون به صورت مصاحبه ، گفتگو یا میز گرد هستند ، یعنی مجری رادیو یا تلویزیون که قاعدتاً باید مدافع سیاست های مصوب سازمان باشد ،  یک طرف آن محسوب می شود و می تواند در جریان صحبت مداخله کند و از طریق طرح سؤال یا انتقاد مستقیم از نظرات بیان شده ، در محتوای صحبت اثر بگذارد. به عبارت دیگر ، برخلاف تصور رفیق تقی روزبه  ، مدافع یا مدافعان خط سازمان می توانند با استفاده از خصلت منعطف زبان شفاهی ، درست در میانه گفتگو ، در تک تک محورهای بحث مداخله کنند ، چیزی که در مورد مطلب نوشتاری ممکن نیست.

٤ – بر خلاف ادعای رفیق تقی روزبه  ، کنترل گردانندگان رادیو و تلویزیون بر مطالب آنها آشکارا بیشتر از کنترل مسؤولان سایت براین تریبون سازمانی است. زیرا اولاً در رادیو و تلویزیون ، تهیه کنندگان برنامه ها هستند که تصمیم می گیرند با چه کسانی و در باره چه موضوعاتی صحبت کنند ، در حالی که در سایت سازمان معمولاً هر عضوی خود ، بدون دعوت کسی تصمیم می گیرد در باره موضوعی که مهم می داند ، مطلبی بنویسد. من تا به حال نشنیده ام که یکی از اعضای سازمان نواری را خودش پر کرده و خواهان پخش آن از رادیو یا تلویزیون شده باشد. شاید هم اطلاعات من ضعیف است؟ در آن صورت بهتر است رفیق تقی روزبه  مرا از اشتباه در بیاورد. ثانیاً در رادیو و تلویزیون نوعی نخبه گرایی عمل می کند ، در حالی که در سایت سازمان چنین نیست. زیرا گردانندگان رادیو و تلویزیون برای گفتگو و میز گرد و غیره معمولاً به سراغ کسانی می روند که در موضوع مورد نظرشان به اصطلاح "صاحب نظر" و "مطلع" باشند. و حتی از این فراتر ، شناخته شدگی افراد نیز عامل مهمی در انتخاب آنها برای گفتگو در باره این یا آن موضوع است. بعضی از این ملاحظات شاید اجتناب ناپذیر باشد. زیرا همان طور که پیشتر یادآوری کرده ام ، در هر رسانه ای  که مدیریت منابع کمیاب با برجستگی بیشتری مطرح باشد ، ضرورت گزینش و بنابراین قدرتِ گزینش گران آن برجستگی بیشتری پیدا می کند. در رادیو و تلویزیون محدودیت زمانی عامل تعیین کننده ای است و به همین دلیل گردانندگان آنها سعی می کنند الویت های سیاسی خود را با دقت و سخت گیری بیشتری پیش ببرند ، در حالی که در رسانه های مجازی چنین محدودیت حادی وجود ندارد. مسلم است که نشریه چاپی ( حتی امروز ) نمی تواند همان قدر در مورد مطالب ستون آزاد دست و دل باز باشد که سایت انترنتی.

..............

ششم – تجربه عملی تاکنونی ما

سؤال هفتم رفیق تقی روزبه  ناظر است به تجربه تاکنونی ما در مورد طبقه بندی مطالب. او این تجربه را "علی رغم وجود برخی کاستی ها و نا روشنی ها" در مجموع مثبت ارزیابی می کند و مشکل را فقط در پاره ای ابهام ها در معیار تفکیک میان نوشته های فردی همخوان و ناهمخوان با مواضع سازمان می بیند.

به نظر من این ارزیابی رفیق تقی روزبه  از پراتیک ما تعارفی بیش نیست. دلیل من هم  پراتیک خودِ او در همین یکی دو سال اخیر است. پراتیک او نشان می دهد که او پراتیک سازمان ما را تا زمانی که مقاله ای از او در زیر عنوان دیدگاه قرار نگرفته بود ، مثبت می دانست ؛ ولی بعد از آن او به هر کاری دست زده تا آن را به هم بریزد. او قبلاً نه تنها مخالف ستون دیدگاه نبود و نه تنها ابهامی در معیارهای ناظر بر آن نمی دید ، بلکه به عنوان یکی از اعضای کمیسیون سایت ، بارها نظر می داد که این یا آن مقاله در ستون دیدگاه گذاشته شود. فریاد او هنگامی بلند شد که مقاله ای از خودِ او را در ستون دیدگاه قرار دادند. چه فریادی! فحش نامه او به رفیق هم سنگرش که جرأت چنین کاری را کرده بود ، نقطه عطفی بود در تاریخ سازمان ما و نیز نقطه آغاز همین بحرانی که اکنون گریبان مان را گرفته است. اعتراض او نخست ، موردی بود ( یعنی که چرا من؟ ) و حتی وقتی مسؤول نشریه در رابطه با اعتراض او ، از کمیته مرکزی ِ وقت خواست که تفسیری از مقررات موجود به دست بدهد ، او که در آن موقع عضو کمیته مرکزی هم بود ، گویا شخصاً جمع بندی نظر مرکزیت را به عهده گرفت که محصول اش مصوبه کمیته مرکزی دوازدهم ، به تاریخ ٢٨ نوامبر ٢۰۰٧ است (که به نظر من هر چند با قطعنامه کنگره اول ناهمخوانی هایی دارد ، ولی اگر به قانونیت تشکیلاتی پای بند باشیم ، تا زمانی که از طرف کنگره یا کمیته مرکزی ملغی نشود ، همچنان اعتبار قانونی دارد ). اما در گرماگرم بحران ناشی از فحش نامه ، رفیق تقی روزبه  از اعتراضات موردی فراتر رفت و خودِ مقررات مصوب موجود را زیر حمله قرار داد. ولی مهم خودِ مخالفت با مقررات نبود ، چرا که هرکسی حق دارد از هر مصوبه ای انتقاد کند و از مجاری دموکراسی تشکیلاتی خواهان تغییر آن باشد. مسأله از آنجا به وجود آمد که او اصلاً مخالف اجرای مدلول مصوبات موجود در باره نوشته های ناهمخوان با مواضع رسمی سازمان گردید و به طرق گوناگون تلاش کرد آنها را فاقد اعتبار نشان بدهد. نمونه ای از تلاش های او را در همین نوشته او در ذیل مسأله هفتم می توان مشاهده کرد. رفیق تقی روزبه  در اینجا به نوار چرخانی متوسل شده است که در بالای سایت دیده می شود: 

« به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران( راه کارگر) خوش آمديد. سايت راه کارگر مجموعه ای است از سايت های کارگری, زنان, صوتی, ضد سرمايه داری, تجديد آرايش چپ و .... . . تمامی مطالب ارسالی به سايت راه کارگر, در صورتی که در چارچوب مفهوم وسيع چپ قابل گنجاندن باشد, در سايت درج خواهند شد.»

او می گوید عبارتِ "چارچوب مفهوم وسیع چپ" در این نوار چرخان نشان می دهد که معیار کلیدی ما همین بوده است. اما چنین استدلالی بسیار عجیب و مغالطه آمیز است ، به چند دلیل:

اولاً باید دید این نوار چرخان از کجا آمده است؟ آیا نوشته روی آن مصوبه کنگره یا کمیته مرکزی سازمان است؟ پاسخ منفی است. بنابراین حتی اگر نوشته روی نوار چرخان دقیقاً همان چیزی را بگوید که رفیق تقی روزبه  ادعا می کند ، باز هم نمی تواند در مقابل مصوبات کنگره سازمان سندیت و اعتبار داشته باشد.

ثانیاً در نوشته یاد شده ، عبارت "چارچوب مفهوم وسیع چپ"  معیاری است برای "قابل گنجاندن" در سایت ، ولی به هیپچ وجه ناظر بر ستون دیدگاه نیست. در حالی که بحث رفیق تقی روزبه  اصلاً در باره قابلیت گنجانده شدن در سایت نیست. این تفاوت آشکارتر از آن است که کسی متوجه اش نشود.

ثالثاً اگر وعده داده شده در نوار چرخان را یک تعهد مشخص تلقی کنیم ، مسلماً نه قابل اجراء است و نه تاکنون اجراء شده است. آیا رفقای ما همه نوشته های رسیده از چپ ها را در سایت آورده اند؟ نه. و نمی توانستند هم بیاورند ، زیرا انجام چنین کاری توان و فرصتی می خواهد که از امکانات ما بسیار فراتر می رود. بعلاوه ، حتی اگر می خواستند و می توانستند آن را اجرا کنند ، بازهم  داور نهایی برای تشخیص این که چه چیزی در "چارچوب مفهوم وسیع چپ" می گنجد یا نمی گنجد ، مسلماً مسؤول (یا مسؤولان) سایت می بودند. 

***

با توضیحاتی که دادم ، در پایان می خواهم یادآوری کنم که اگر مبنای درک رفیق تقی روزبه  از سازمان همان چیزی باشد که در مقاله مورد بحث ما بیان شده است ، بی هیچ اغراق باید آن را "نه سازمان" بنامیم.