و اگر جامعه ی ایران چیزی بیشتر از «سرنگونی» بخواهد...[1]

 

 

کورش عرفانی                                                                                      korosherfani@yahoo.com                      

 

 از ویژگی های بارز یک نیروی مبارز خلاقیت آنست، یعنی یافتن راهکارهای نو به تناسب شرایط جدید و تحولات آن. اگراین وِیژگی به هر دلیلی نادیده گرفته شود امکان درجازدن و حتی عقب نشستن اجباری آن نیرو تقویت می شود. بنظر می رسد یکی از دلایل عدم موفقیت اپوزیسیون ایرانی در مقابل رژیم جمهوری اسلامی  نبود نوآوری در مبارزاتش بوده است. توسل نیروهای سیاسی به افکار و روش های قدیمی و عدم جسارت در جستجوی افکار نو و روش های تازه موجب شده که اپوزیسیون در نوعی بن بست گرفتار آید. امید بستن بخش مهمی از ایرانیان مخالف رژیم به قدرت های بیگانه، مانند دخالت نظامی یا سیاسی کشورهای خارجی، بازتابی است از این نبود نوآوری در میان مخالفان.

یکی از اندیشه های ثابت اپوزیسیون برانداز تکیه بر «سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی» به عنوان هدف عالی مبارزاتی می باشد. گویی سرنگونی رژیم، یگانه شکل و تنها راه نجات ایران است نه کمتر و نه بیشتر. اما آیا سرنگونی رژیم نیاز واقعی جامعه ی ایران است ؟  آیا سرنگونی باید سقف مبارزات سیاسی در کشورمان باشد ؟ آیا این خواست اصلی و مطالبه ی فعال ملت ایران است ؟ آیا این تنها شکل قابل تصور از کنش گری رادیکال سیاسی برای ایجاد تغییر در ایران می باشد ؟

 اگر پاسخ همه این سوال ها مثبت است، پس چرا جامعه به پیام اپوزیسیون برانداز در طول بیست و چهار ساله گذشته پاسخ مثبت نداده است ؟ چرا بسیج نمی شود و بپا نمی خیزد ؟ مگر به گفته ی اپوزیسیون برانداز، اکثریت مطلق مردم ایران آرزوی سرنگونی رژیم را ندارند ؟ پس چرا حرکت نمی کنند؟ آیا فقط به خاطر ترس و سرکوب ؟ پس چرا این ترس و سرکوب، آنها را از بسیاری از فعالیت های  خطرآفرین دیگر باز نمی دارد ؟ آیا هر جشن و مشروب خواری، هر جلسه ی تهیه و تدارک مصرف  جمعی مواد مخدر، هر تماشای یک فیلم از ماهواره، هر مجلس عروسی مختلط، هر مهمانی همراه رقص و شادی، هر روسری خود را کنار کشیدن و فلان آرایش و لباس را انتخاب کردن، هر تماس میان دختر و پسری نا آشنا، هر تماس تلفنی با یک رسانه ی خارجی و... با ترس و سرکوب بالقوه یا بالفعل مواجه نیست ؟ چگونه است که مردم همه ی این خطرات کوچک و بزرگ را به طور روزانه پذیرا هستند اما برخی شان در طول ده یا بیست سال حتی یک بار خطر خوردن چند باتوم را برای شرکت در یک تظاهرات به جان نمی خرند ؟ آیا فعالان سیاسی که عمر و توان خود را برای دعوت از مردم به اعتراض و حرکت برای سرنگونی رژیم گذاشته اند و می گذارند نباید سرانجام از خود بپرسند چرا ؟ چرا این همه پیام و دعوت و فراخوانشان از جانب ملت بی جواب می ماند ؟ چرا جامعه با آنان در تحقق سرنگونی همسو نمی شود ؟

اینجاست که یک نیروی سیاسی پویا از توقف ماشین مبارزاتیش؛ که سالهاست درجا زده،  هراسی ندارد و قدری زمان را به تفکر و اندیشه و مطالعه و پرسشگری اختصاص می دهد. برای چند روز یا چند هفته ای هم که شده از این حالت اضطرار کاذبی که بیست و چند سال است برای خود درست کرده بیرون می آید و به طور جدی به اندیشه ورزی درباره ی این پرسش ها و چرایی های بسیاری که مطرح است می پردازد.

نوشته ی حاضر حاصل انجام این کارست توسط نگارنده. به جای بیان حرف های همیشگی درباره ی «ضرورت مبرم و حیاتی اتحاد همه نیروها برای سرنگونی رژیم در شرایط بسیار حساس کنونی ...» نگارنده بر آن شد تا به عنوان یک نمونه، یا یک تمرین، حرف دیگری را با خوانندگان در میان بگذارد. بدین ترتیب برای شکستن یکی از دیوارهای ثابت اندیشه ی اپوزیسیون برانداز که می پندارد تمام موتور مبارزه در سرنگونی رژیم خلاصه می شود نگارنده این فرضیه را مطرح می کند که :

آنچه منجر به ایستایی مبارزات سیاسی در جامعه  و بن بست اپوزیسیون در خارج از کشور شده است تمرکز مبارزین فعال و برانداز بر ایده ی سرنگونی است. به عبارت دیگر سرنگونی خود مانع تغییرگری در ایران شده است.

دقت داشته باشیم که این فرضیه به معنای زیر سوال بردن ضرورت سرنگونی رژیم نمی باشد بلکه می خواهد جایگاه پدیده ی سرنگونی را در دستگاه تحلیلی نوینی قرار دهد که به نظر نگارنده، جامعه ی ایرانی بدان نزدیک تر و حساس تر است.

 

 

 

 

چه چیز را سرنگون کنیم ؟

 

می توان این طور تصور کرد آنچه در آغاز مبارزه ی اپوزیسیون بر علیه جمهوری اسلامی می توانست به عنوان راه حل خروج از استبداد سالاری در جامعه ی ایران مطرح باشد، یعنی سرنگونی رژیم، دیگر راه حل نیست. اگر می شد در سال های 58 تا 60 امیدوار بود که سرنگونی رژیم برای بردن کشور به سمت آزادی و دمکراسی کافی است، اینک و پس از گذشت بیش از یک ربع قرن از آن زمان، این حرف دیگر عینی گرا به نظر نمی آید. «دولت» موقت اسلامی بهمن 57 موفق شد در سال 58 به یک «حکومت» به معنای معمول تبدیل گردد، در سال های 59 و60  به یک «رژیم» تمام عیار تبدیل شده بود و بعد در طول سالها خود را به یک «نظام» (سیستم) تبدیل کرد. در هر مرحله یک سری تحولات کیفی و کمی بوجود آمد که ایجاب می کند از توجه دور نباشند. جامعه متحول شده است و جمهوری اسلامی امروز یک واقعیت جدای از جامعه نیست، چنانچه رژیم شاه بود، جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم تمامیت گرا در جای جای زندگی فردی و جمعی ایرانیان حضور منحوس خویش را تحمیل کرده است، هم در عینیات زندگی و هم در ذهنیات افراد.

تجربه و علوم سیاسی به ما می آموزد که کنار زدن یک «دولت»، یک «حکومت»، یک «رژیم» یا یک «نظام» مشابه نیست و هر کدام بیانگر مقولات سیاسی کمی و کیفی مختلفی هستند که سطوح متفاوتی از مبارزه گری و تلاش تشکیلاتی یا حرکت اجتماعی را می طلبند. به زبان استعاره و برای ساده کردن موضوع اگر تغییر دولت مثل تغییر رنگ دیوارهای یک ساختمان باشد، تغییر حکومت به سان تغییر در و پنجره های آن است، تغییر رژیم مانند شکستن برخی دیوارها و بنای چند اتاق تازه است و تغییرنظام مانند تخریب آن ساختمان و ساختن یک بنای نوین.

 

قدری بر روی تعاریف دقیق شویم :[2]

 

دولت : یک هیئت اجرایی است  که مامور و مسئول پیاده کردن تصمیمات حکومت می باشد.

حکومت : مجموعه سه قوه ی مجریه، مقننه و قضاییه است که بر اساس قانون اساسی مدیریت امور کشور را بر عهده دارد.

رژیم : که از طریق قانون اساسی تعریف می شود بیانگر شکل، محتوا و نوع روابط میان سه قوه ی حکومت با یکدیگر و با جامعه می باشد.

نظام : مجموعه ی روابط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که نوع رابطه ی میان ساختار طبقاتی با قدرت سیاسی حاکم و نیز نوع روابط  طبقات اجتماعی را تعیین می کند.  

 

به طور مشخص در مورد ایران و در حال حاضر :

 

دولت : مجموعه ی وزرای کابینه ی احمدی نژاد و معاونان و مدیران ارشدی است که از طرف او وزرایش تعیین می شوند.

حکومت : مجموعه ی مجلس شورای اسلامی، قوه ی قضاییه، و دولت احمدی نژاد به اضافه ی نهادهای متعدد نقش آفرین دیگر مانند نهاد  ولایت فقیه، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورایعالی امنیت ملی، مجلس خبرگان.

رژیم : مجموعه ی قوانین نوشته (قانون اساسی جمهوری اسلامی) و نانوشته یی که سلسله مراتب و نوع رابطه ی میان این نهادهای رسمی را تعیین می کند وچگونگی ایفای  نقش مردم را در فرایند تصمیم گیری ها ی کلان و خرد تعریف می کند.

نظام : مجموعه ی روابط میان قدرت سیاسی حاکم و ساختار طبقاتی جامعه ی ایران را شکل می دهد ، این ساختار می تواند در حال حاضر به گونه ی زیر تقسیم بندی شود : [3]

طبقه ی برتر جامعه ی ایران و قشرهای مختلف آن : سرمایه داران دولتی (آخوند، شخصی، نظامی)، سرمایه داری خصوصی، نور چشمی های متعلق به مافیاهای قدرت و ثروت، قشر های ممتاز مانند روحانیت، مدیران عالیرتبه ی دستگاه دولتی ... این طبقه تشکیل دهنده ی  حدود 5 درصد کل جامعه هستند که به تنهایی بیش از 40  درصد درآمد جامعه را به خود اختصاص می دهند. (نگاه کنید به آمارهایی که قدری دورتر آمده است)

طبقه ی متوسط  جامعه و قشرهای متفاوت آن : مدیران دولتی رده های دوم و سوم، فرماندهان میانی و افسران نیروهای مسلح، کارمندان عالیرتبه دولتی، فعالان اقتصادی بخش خصوصی (مهندسین، پزشکان متخصص، دانشگاهیان، تاجرها و کاسبکارهای متوسط و خرد ...) نمایانگر 20 تا 30 درصد جامعه هستند و حدود  30  درآمد را به خود اختصاص می دهند. ویژگی این طبقه آنست که دارای سطح درآمدی بالای خط فقر می باشد.

طبقه ی پایین جامعه و قشرهای محتلف آن : اغلب کارمندان دولت یا بخش خصوصی،[4] کارگران، روستاییان، پرستاران، [5]معلمان، مزدبگیران غیر متخصص... این بخش حدود 40 تا 50 درصد جامعه را تشکیل می دهد [6]و حدود 25  درصد درآمدهای جامعه را به خود اختصاص می دهد. این طبقه در مرز یا حتی زیر خط فقر (نسبی) تعریف شده زندگی می کند. [7] هنگامی که مسئولان دولتی زبان به اعتراف گشوده اند گفته اند که «حدود 51 درصد جمعيت كشور زير خط فقر نسبي قرار دارند»، [8]یعنی چیزی بیشتر از 35 میلیون از هفتاد میلیون نفر جمعیت کل کشور.

طبقه ی محروم جامعه : مجموعه ی کسانی که فاقد کار، مسکن واقعی و تخصص هستند مانند حاشیه نشین ها[9]، کارتن خواب ها، ساکنان فقیر روستاهای دور افتاده، کودکان خیابانی... این طبقه 10 تا 20 درصد جامعه را تشکیل می دهد و 5 درصد  درآمد را به خود اختصاص می دهد. اعضای این طبقه زیر خط مطلق فقر زندگی می کنند. [10]

 

آنچه در این طبقه بندی باید مورد توجه قرار گیرد بافت اجتماعی و سیاسی طبقه ی برتر می باشد. در این باره ساختار اجتماعی ایران کنونی از یک ویژگی مهم برخوردارست و آن اینکه بر خلاف کشورهای دمکراتیک سرمایه داری که در آن حکومت و طبقه ی سرمایه دار دو واقعیت مرتبط اما مجزا هستند، در ایران طبقه ی برتر و بدنه ی اصلی حاکمیت تا حد زیادی درهم آمیخته اند و تفکیک مکانیکی آنها مصنوعی خواهد بود. علت این امراین است که بخش اعظم ثروت کشور در اختیار حکومت است و حکومتگران به این ثروت عمومی متعلق به جامعه به چشم یک خزانه ی شخصی نگاه می کنند و میلیاردها دلار از ثروت های مردم را در حساب ها و امور شخصی خویش بکار می گیرند. در این باره باید دانست که در کشورهای نفت خیز روش کسب درآمد برای دولت آن گونه است که حاکمیت سیاسی نه تنها خود را وامدار جامعه نمی بیند بلکه به خود اجازه می دهد هرگونه بخواهد با جامعه رفتار کند.

یک کارشناس افتصادی –اجتماعی، رحیم رحیم زاده  اسکویی، در مصاحبه ای این واقعیت را چنین توصیف می کند : « در يك اقتصاد سالم، دولتي مي تواند 15 ميليارد دلار درآمد ارزي كسب كند كه اقتصاد آن كشور 250 ميليارد دلار صادرات داشته باشد، چون سهم دولت از محل صادرات5/7 درصد است. ما حدود 38 ميليارد دلار درآمد ارزي از محل فروش نفت به دست مي آوريم و اين به معناي آن است كه روزي بالغ بر 100 ميليون دلار درآمد ارزي كشور ماست. بسياري از دولت هاي آمريكاي جنوبي و آفريقايي، سالي 100 ميليون دلار هم درآمد ارزي ندارند. براي اين كه اين مقدار درآمد از محل صادرات حاصل شود، اقتصاد كشور چقدر بايد صادرات داشته باشد؟ در واقع مي بايست نزديك به حدود 750 تا 1000 ميليارد دلار صادرات داشته باشيم. بنابراين آن بحث طبقاتي كه در اروپا به صورت كلاسيك وجود داشته است، در ايران اصلاً جايگاهي ندارد. ما نمي توانيم آن گونه قشر بندي كنيم.»[11]

این واقعیت ما را به این نتیجه می رساند که هر چه قدر گفتمان در مورد «رژیم» برای مردم امری سیاسی و ایدئولوژیک و فاقد توان انگیزش جلوه می کند، به همان اندازه، ارائه ی گفتمان در باره ی «طبقه ی حاکم» بحثی ملموس و قابل فهم و برانگیزاننده می باشد. در این باره مستندات فراوانی هست که می تواند توده ها را به فکر وادارد. اما باید این اعداد و ارقام را از حالت خشک خود درآورد و معنای طبقاتی و ابعاد اجتماعی و انسانی آنرا برای همگان توضیح داد. به طور مثال با وجود اینکه آمارهای رسمی جمهوری اسلامی نمی تواند لایق کمترین اعتبار و مشروعیتی باشد اما حتی « گزارشی که در روزهاي پيش از انتخابات رياست جمهوري منتشر شد در آمد دهك‌هاي بالاتر در پايان سال ۸۳، نسبت به دهك‌هاي پايين جامعه را ۱۷ برابر اعلام کرد[12] یعنی یک ایرانی حاضر در 10 درصد بالای هرم اقتصادی 17 برابر بیشتر از یک ایرانی حاضر در10 درصد پایین هرم امکان مصرف دارد. این فاصله ی آماری و شکلی در موارد مصرفی خاص می تواند به طور واقعی تا دهها برابر بیش از این باشد.

برپايه ی گزارش بانك مركزى ۴۹ درصد درآمد كشور به ۲۰ درصد خانوارها تعلق مى گيرد و ۵۱ درصد باقى مانده به ۸۰ درصد خانوارها! ... و در اين وضعيت سهم دو دهك درآمدى پايين از درآمد ملى حدود ۵درصد است.»[13]  یعنی چنانچه برای طبقه محروم آورده ایم 20 درصد جامعه تنها به 5 در صد ثروت دسترسی دارد که در اغلب موارد به معنای درآمدی زیر 2 دلار در روز است.

این وضعیت طبقاتی که در دل نظام (سیستم) جمهوری اسلامی معنا پیدا می کند دربرگیرنده ی فاحش ترین شکل نابرابری و توزیع ناعادلانه ثروت در تاریخ اجتماعی ایران است. به دلیل این شکاف طبقاتی عمیق، «نظام» جمهوری اسلامی و نه «رژیم» جمهوری اسلامی مناسب ترین و جدی ترین محور کار سیاسی است که توسط اکثریت مطلق فعالان سیاسی ایران در داخل و خارج از کشور نادیده گرفته شده و واقعیات آن تنها درحد اشارات آماری بدون توضیح سیاسی وبه صورت اخبار مورد نظر قرار می گیرد. این درحالی است که اکثریت مطلق فعالان سیاسی با رها کردن این محور پایه ای، به سراغ مسائل روبنایی و معمولا گذرا، مانند رفتار یا عمل کردهای حکومت مثلا در باره برنامه ی اتمی و یا درمورد پرونده ی اکبر گنجی رفته اند.

 

اما برای ارجاع  و پیوند مبارزه ی سیاسی اپوزیسیون به مبارزه ی طبقاتی و اهمیت آن نخست باید چگونگی روابط این دو را توضیح دهیم.

 

شناخت روابط طبقاتی

 

روابط میان طبقات اجتماعی نامبرده در چارچوب ساختار طبقاتی شکل می گیرد. برای اینکه این ساختار هرمی و مبتنی بر نابرابری دوام آورد نیاز به نظم طبقاتی دارد. نظم طبقاتی، یا آنچه جامعه شناسان سرمایه داری برای پنهان کردن ماهیت طبقاتی اش به آن نظم اجتماعی می گویند، توسط رژیم سیاسی حاکم مراقبت و نگه داری می شود. «رژیم» سیاسی موجود در ایران، منطق حاکم بر نظم طبقاتی را با شکل  مستبدانه ی فقیه سالار وساختار مافیایی نانوشته ی خود «قانونمد» ساخته و نهادینه کرده است، یعنی مجموعه ی قوانین اساسی و جاری کشور را در مسیر تحکیم و حفظ این نظم طبقاتی تهیه و تدوین کرده است. «حکومت» جمهوری اسلامی مسئولیت فراهم کردن شرایط لازم برای اجرای نهادینه ی این قوانین را دارد و «دولت» مسئولیت اجرایی این کار را بر عهده دارد.

هر حرکت سیاسی یا هر تشکل سیاسی تغییرگرا مجبور است دیر یا زود، آشکار یا ضمنی و خواسته یا ناخواسته تعیین کند که در چه سطحی می خواهد به مبارزه  بپردازد  :

 در سطح تغییر دولت، مثلا احمدی نژاد و کابینه او را کنار بزند،

درسطح تغییر حکومت، مثلا با انتخابات پیشرس مجلس را کنار زده و انتخابات دیگری برگزار کند،

 درسطح رژیم یعنی نهادهای رسمی و غیر رسمی مانند ولایت فقیه، بنیادها، و... را کنار بزند، و یک قانون اساسی جدید را تدوین کند،

در سطح تغییر نظام : یعنی نظم حاکم بر ساختار طبقاتی را زیر سوال ببرد و دگرگونی در وجود اجتماعی و روابط میان طبقات نامبرده بوجود آورد.

فراموش نکنیم که ساختار طبقاتی یک شکل مکانیکی نیست، دیالک تیکی است، جدایی و فاصله ی میان طبقات همیشه و همه جا فیزیکی و جغرافیایی نیست، اجتماعی و اقتصادی است. هر فردی در جامعه از موقعیت اجتماعی-اقتصادی خویش کمابیش خبر دارد. این آگاهی اجتماعی می تواند از یک فرد به یک فرد دیگر کم یا زیاد شود. میزان تحصیلات، میزان تجارب، محیط زندگی و کار و نیز کیفیت داده های در دسترس فرد برخی از عوامل تعیین کننده آگاهی اجتماعی هر کس هستند.

زمانی که تعداد قابل توجهی از افراد که در یک پایگاه اجتماعی مشابه هستند دارای یک آگاهی نزدیک و شبیه به هم شوند می توان از آگاهی طبقاتی سخن گفت. آگاهی طبقاتی می تواند رشد کمی و کیفی داشته باشد و این رشد بستگی دارد به اینکه این آگاهی  به سوالات زیر پاسخ دهد یا خیر : در چه موقعیت اجتماعی-اقتصادی بسر می بریم ؟ این موقعیت نسبت به دیگران چگونه است ؟ چرا دارای این موقعیت هستیم ؟ آیا باید این موقعیت را بپذیریم ؟ اگر آری چرا ؟ اگر نه چرا ؟ برای تغییر آن چه می توان کرد ؟

شکل گیری آگاهی طبقاتی تا حدی به صورت خودجوش صورت می گیرد، این امر بستگی به پارامترهایی مانند میزان شناخت و توان درک اعضای یک طبقه دارد. هر چه طبقه ای محروم تر و فقیرتر باشد امکان شکل گیری این آگاهی طبقاتی، در شکل عمیق و وسیع خود برای پاسخگویی به مجموعه ی سوالات بالا، کمتر است. فقر مادی فقر فرهنگی می زاید و فقر فرهنگی امکان شکل گیری یک آگاهی طبقاتی همه جانبه وعمیق را کم می کند. تا حدی که ممکن است در طول دهه ها، یک طبقه ی محروم در فقر و ستم کشی و استثمار زندگی کند و هرگز درمقابل موقعیت ظالمانه ای که به او تحمیل شده است عصیان و اعتراض جدی نکند. فراموش نکنیم خشم طبقاتی با آگاهی طبقاتی فرق دارد. به همین دلیل، تکمیل وشکل دهی به آگاهی طبقاتی نیازبه فعالیت نیروهایی دارد که از شناخت کمی و کیفی لازم برای تکمیل وبهبود آگاهی طبقاتی اولیه برخوردارند و برای این منظور فعالیت می کنند.این همان روشنگری است. روشنگر بواسطه ی درک طبقاتی پدیده ها و دشمنی با نظام طبقاتی می تواند در شکل گیری آگاهی طبقاتی نزد هم طبقه ای های خود و یا نزد افراد متعلق به طبقات اجتماعی دیگر شرکت داشته باشد. روشنگری هر چند ماهیت سیاسی دارد اما می تواند شکل سیاسی نداشته باشد. فرد روشنگر نباید به طور جبری تشکیلاتی باشد. آگاهی طبقاتی نخست باید به سطحی عمیق و گسترده برسد و بعد قالب های سیاسی تحقق خود را یا می آفریند و یا جستجو می کند. بحث سازماندهی توده ها از زمانی معنا می گیرد که آگاهی طبقاتی در میان آنها شکل گرفته باشد.

 

و اما ضرورت و اهمیت آگاهی طبقاتی در چیست ؟ نقش آن در یک حرکت سیاسی چیست ؟

 

برای از بین بردن یک رژیم می توان بر روی حرکت نیروهای پیشاهنگ مسلح و سازماندهی شده حساب کرد. اما نیرویی که رژیم را تغییر می دهد و قدرت سیاسی را بدست می گیرد نمی تواند بدون حمایت عملی نیروهای مردمی، ساختار طبقاتی نظام (سیستم) را به هم بزند، زیرا دست زدن به این ساختار جز با مشارکت فعال و آگاهانه ی اعضای آن ناممکن است. هرگونه تلاش از جانب قدرت سیاسی جدید برای تغییربنیادی نظام طبقاتی با شکست مواجه خواهد شد، چرا که این امر با مخالفت فعال طبقه هایی روبرو خواهد شد که نمی خواهند جایگاه اجتماعی برتر خود را از دست دهند. این طبقات به دلیل برتری فرهنگی خود می توانند از فقر فرهنگی طبقات پایین بهره برده و آنها را بر علیه قدرت سیاسی جدید بسیج کنند. از طرفی، هر گونه اعمال زور و خشونت دولتی برای این هدف به دلیل آنکه نیروهای طبقاتی پایین جامعه برای این منظور آگاه و سازماندهی نشده اند منجر به فلج شدن چرخ اقتصادی و به هم ریختن روابط اجتماعی روزانه شده و جامعه را به آشوب و هرج و مرج می کشاند.

به همین دلیل لازم است که هر نیروی سیاسی تغییر گرا برای خود مشخص کند در چه سطحی می خواهد عمل کند. اگر تنها به تغییر رژیم، ضمن حفظ نظام طبقاتی جامعه، قانع است که هیچ، ولی اگر می خواهد نظام (سیستم) را تغییر دهد باید نوع مبارزه ی خویش را برای این منظور از همان ابتدای کار تنظیم کند. در این مورد مثال تحول سازمان مجاهدین خلق جالب است. باید دانست که بنیانگذاراین سازمان، محمد حنیف نژاد، در همان ابتدای فعالیت سازمان، تشخیص درست را در باره ی نوع برخورد مبارزاتی داده بود و گفته بود مرز اصلی مبارزه مرز میان استثمار کننده و استثمار شونده است. این مرزبندی از این نظر ارزش دارد که به وضوح ماهیت طبقاتی مبارزه را ترسیم و تعیین می کند. بدین معنا که نباید افق مبارزه گری را با اشتباهات تاکتیکی و خطاهای استراتژیک خویش به نزدیک بکشیم و فتح یک تپه را فتح قله بدانیم. گفتار رسمی رهبری امروز سازمان تنها به تغییر رژیم – از راه رفراندم یا از طریق ارتش آزادیبخش– اشاره می کند و هیچ اشاره ی ملموسی به مرز بندی بین استثمار شوندگان و استثمارکنندگان در چارچوب ایران یا منطقه ندارد. این در حالی است که تحقق تفکر بنیانگذار این سازمان ایجاب می کند تشکیلات رهرو او به سمت روشنگری توده ها، سازماندهی و مسلح ساختن آنها به پیش رود.

جامعه ی ایران از یکسو با درس گرفتن از شکست انقلاب 57 و مراجعه به حافظه تاریخی خود ناسودمند بودن یک حرکت دیگر برای تغییر رژیم را می شناسد وحاضر به بازی دوباره نیست و از سوی دیگر، سطح آگاهی اجتماعی و به طور مشخص سطح آگاهی طبقاتی آنقدر پایین است که جامعه درک چرایی شرکت خودجوش در یک مبارزه ی ضد سیستم را به دست نیاورده است. زیرا اکثریت عظیم جامعه اسیر فقر مادی و فقر فرهنگی گسترده است. طبقات برتر که بر عکس از آگاهی طبقاتی متناسب با جایگاه خویش برخوردارند به راحتی اقدامات مادی و غیر مادی لازم برای حفظ و تحکیم نظم طبقاتی جامعه را صورت می دهند.

پس، اصرار در به صحنه آوردن دوباره ی مردم برای حرکتی که قبلا تجربه کرده اند و به علت سطحی گرا بودن و شکلی بودن خویش نتیجه نداده است فایده ای ندارد، جامعه ی ایران را تنها زنگ مبارزه ای نوین می تواند بیدار کند، تنها افقی تازه است که می تواند امید را در او زنده کند. چاره ی کار در این است که فعالان سیاسی رادیکال سطح مبارزاتی را تغییر دهند، یعنی به جای تغییر رژیم از طریق سرنگونی، بوسیله یک تشکل پیشتاز یا با توسل به قدرتهای غیر مردمی ، به تغییر نظام (سیستم) از طریق قیام توده ای روی آورند.

 این پیشنهاد البته می تواند برای عده ای تعجب برانگیز باشد و بگویند  : ما که از پس رژیم برنمی آییم چگونه از پس سیستم برآییم ؟ در اینجاست که با قدری دقت در می یابیم مبارزه بر علیه سیستم، به دلیل خصلت توده ای آن، بسیار امن تر، کم خطرتر و شدنی تر از مبارزه بر علیه رژیم است. برخی تفاوت های مهم :

 

مبارزه بر علیه نظام  تا مراحل پیشرفته ی خود غیر مستقیم است،

مبارزه بر علیه رژیم از همان ابتدا مستقیم است.

 

مبارزه بر علیه نظام سرکوب پذیر نیست،

مبارزه بر علیه رژیم می تواند به آسانی قربانی سرکوب شود.

 

مبارزه بر علیه نظام دراز مدت و توده ای است و بستراجتماعی  دفاع از خویش را فراهم می کند،

مبارزه بر علیه رژیم به طور جبری باید کوتاه مدت و توسط اقلیت پیشاهنگ  باشد و لذا قابل شناسایی و بی دفاع است.

 

مبارزه بر علیه نظام به دلیل رشد طبیعی خود در دل جامعه، زمانی به عمل می گراید که موفقیت خود را حتمی می داند،

مبارزه بر علیه رژیم به دلیل مصنوعی بودن خود، نسبت به سطح آمادگی توده ها، می تواند منزوی شده و سرکوب شود.

 

انتخاب مبارزه ی ضد سیستم

 

اما نباید فراموش کرد که نیروهای سیاسی زمانی می توانند وارد مبارزه ی ضد نظام (ضد سیستم) شوند که خود اسیر نگرش و تفکر طبقاتی نباشند و شکستن نظام طبقاتی را به عنوان راه حل بنیادی برای رهایی توده ها باورکرده باشند. بدیهی است کسانی که حتی در مبارزه ی خود علیه رژیم جمهوری اسلامی به دفاع جانانه از سرمایه داری، مالکیت، بازاری ها و... می پردازند با سخنی مانند آنچه در این نوشته پیشنهاد شده است بیگانه اند. برای آنها تغییر ایده آل در ایران یک تغییر سیاسی است که صرفا اجازه می دهد قدرت به دست طبقه ی برتر نوگرا و مدرن بیافتد تا جامعه را با یک مدیریت امروزی اداره کند. اما آنان به دنبال این نیستند که میلیون ها ایرانی طبقات محروم و ضعیف را در تغییر بنیادین سرنوشت تاریخی خویش یاری دهند.  

امروز در جامعه ی ایران به دلیل شکاف عمیق طبقاتی ارزش هر انسانی در میزان ثروت اوست. جامعه را عادت داده اند که شاهد ثروت انبوه یک اقلیت و فقر نسبی یا مطلق یک اکثریت باشد و این بی عدالتی را بپذیرد. برای تسهیل این پذیرش نیز جمهوری اسلامی انواع تسهیلات را فراهم ساخته است : فرار از کشور، پناه بردن به مذهب و خرافات، اعتیاد، الکل، روان پریشی و افسردگی، بی بندو باری جنسی، پوچ گرایی و بی خیالی، دگر کشی و خود کشی و ... برای اقلیتی هم که می خواهد اعتراض کند بساط  زندان و شکنجه و اخراج و اعدام مهیاست.

در چنین جامعه ای حق بدیهی حیات نیز خود به ابزار کنترل جامعه تبدیل شده است. به این مثال توجه کنید تا دریابیم چگونه طبقه ی بالا و دولت که نماینده ی اجرایی آن است نسبت به مقوله ی ادامه حیات فیزیکی محرومان جامعه تعیین تکلیف و تصمیم گیری می کند : « دکتر فرهاد صدر در گفتگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری مهر ، افزود : بر اساس دستورالعمل طرح امنیت غذا که مصوب دولت است، افراد زیر خط فقر شدید در کشور شناسایی و تحت پوشش قرار می گیرند .مدیرکل دفتر برنامه ریزی امور حمایتی و امدادی وزارت رفاه و تامین اجتماعی ، گفت : تهیه آیین نامه امنیت غذا کاری مشترک میان وزارتخانه های رفاه و بهداشت و درمان، بازرگانی و جهاد کشاورزی است . وی تصریح کرد : بر اساس این طرح تمامی افراد نیازمند و زیر خط فقر شدید روزانه معادل 2000 کالری دریافت خواهند کرد .صدر گفت : آیین نامه این طرح در حال نهایی شدن است و در صورتی که منابع لازم آن در بودجه سال 85 تامین شود به صورت جدی از سال آینده اجرایی خواهد شد. وی تصریح کرد : این طرح در ابتدا در مدت یک سال به صورت پایلوت در چند استان کشور اجرا خواهد شد و پس از آن در سراسر کشور اجرایی خواهد شد» .[14]

چنانکه می بینیم حتی این طرح شرم آور و گدا پرور نیز در قالب ممکن و شاید است : «... در صورتی که منابع لازم آن در بودجه سال 85 تامین شود...». پس، در حالی که حتی ادامه بقای فیزیکی محرومان نیز تابع شرط و احتمال و انشاالله گویی است چگونه می توان انتظار داشت که این محرومان در حرکتی شرکت و فداکاری کنند که تغییر شرایط اجتماعی و اقتصادی آنان را در آینده نیز تابع شرط و احتمال می کند : یعنی تغییر رژیم برای سپردن قدرت به دست یک آلترناتیو دیگر که به دور از مردم – در اروپا و آمریکا -  شکل گرفته و به مردم قول می دهد که اگر بیایند و از خود گذشتگی کنند وضعشان بهتر خواهد شد ؛ همانگونه که خمینی وعده آنرا داده بود. آیا در این صورت قابل تعجب است که جامعه به پیام اپوزیسیون غیر مردمی برای شرکت در سرنگونی رژیم پاسخ ندهد ؟

در چنین شرایطی چه چاره ای هست جز همت کردن به بیدار ساختن ملتی که این زندگی سیاه را به او تحمیل کرده اند ؟ برای این منظور نیز باید به سراغ کسانی رفت که هم در فقرند و هم می پرسند که جز این چه می توانند بکنند. پیوند خوردن با توده ها و روشنگری در میان آنها بهترین و واقعی ترین چشم اندازی است که برای تغییر گری در ایران می توان تصور کرد. روشنگر و مبارز به سان ماهی است و توده ها به سان دریا. ماهی در برکه و تنگ آب هر چند که حیات فیزیکی دارد اما هرگز نمی تواند آنچه را که در دریا می بیند ببیند و بیاموزد. جدا افتادگی فعالان سیاسی ما از توده ها نباید باعث این توهم شود که می توان بدون نیاز به نیروی لایزال خلق زیست. رشد و تعالی یک مبارز تنها در بستر اجتماعی خود میسر است  یعنی در دل جامعه در میان مردم و در جای جای کوچه ها و شهرها ی ایران.

 بازگشت به توده ها از طریق روشنگری میان آنان، آغاز زمینه سازی برای یک حرکت اساسی و دگرگونی زیربنایی در ایران است. یافتن راهها ی پیوند خوردن با توده ها در شهرهای کوچک و بزرگ و در روستاهای کشور، اینست راه واقعی دگرگون سازی شرایط سیاه و نکبت بار حاکم بر کشورمان. پیوند خوردن نظری و عملی با طبقات و قشرهای صنفی معترض مانند کارگران، معلمان، بیکاران، پرستاران، دانشجویان...

 بنظر می رسد که بهتر باشد این بازی نازای توسل جستن به راهها و روشهای غیر توده ای را مورد بازبینی قرار دهیم و فکر نکنیم که راه نجات میهن از دل تظاهرات در مقابل سفارت جمهوری اسلامی با یهودیان صهیونیست افراطی مقیم آن کشور، جمع آوری امضا نزد این یا آن انجمن در خارج از کشور، یا نامه نگاری به سازمان های ریز و درشت دفاع از حقوق بشر است. مگر پنجاه بار محکومیت رژیم در کمیسیون عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد چه نتیجه ای داشت که صد و پنجاه بار دیگر آن داشته باشد ؟ از زمان درست بهره ببریم، جسورو شجاع باشیم، اشتباهات و خطاهای خود را تصحیح کنیم و با بیرون آمدن از مدهای کلیشه ای باصطلاح مبارزه به مبارزه ای واقعی و مردم گرا روی آوریم که میسر نیست جز در گره خوردن با واقعیت سیاه زندگی توده ها، احترام عمیق انسانی به آنها، باور عمیق به استعداد توده ها در یادگیری و  کنش گری، اعتقاد به اینکه توده هایی که شروع به اندیشیدن کنند بهترین و مطمئن ترین نیروی برای آزادی خود و کشورشان خواهند بود.

 

 نتیجه گیری :

 

پس درحالی که برخی معتقدند جامعه ی ایران به دلیل وحشت از سرکوب به صحنه نمی آید می توان این ایده را پیشنهاد کرد که مردم ایران چون به مفید بودن سرنگونی باور ندارد وارد صحنه نمی شود. به همین دلیل بجای آنکه از او انتظار داشت برای سرنگونی وارد صحنه شود باید از او دعوت کرد که برای تغییر بنیادین شرایط حیات تاریخی خویش، یعنی برای دگرگونی در ساختار طبقاتی جامعه بخود آید. به جای یک گفتمان استرلیزه شده ی مبارزاتی که برای طبقه ی بی درد یا کم درد متوسط و بالای جامعه مفید است باید به روشنگری دهها میلیون ایرانی طبقه ی پایین و محروم جامعه پرداخت که اکثریت مطلق جمعیت کشور را شکل داده و می توانند با حضور آگاهانه و سازماندهی شده ی خود در صحنه، زمینه ساز تغییری ریشه ای وز یربنایی، نه در شکل و ظاهر، که در عمق و محتوای جامعه باشند.

پذیرش و باور به این اندیشه نیاز به شجاعت، جسارت و دورنگری دارد. صرف ذهنی خواندن و ایده آلیستی خواندن این اندیشه سبب بی اعتباری و نادرستی آن نمی شود. می توان در باره ی آن به بحث و انتقاد پرداخت تا پخته تر و دقیق تر شود. می توان با داده های عینی گرا شانس موفقیت آنرا سنجید. اما به هر روی در پس پیشنهاد ارائه  شده در این نوشته  باور عمیق به توان و ظرفیت انسان قرار دارد و بس. باور عمیق به توانایی های بی پایان انسان می تواند در ما امیدی دائمی بوجود آورد و به عنوان موتوری در تمامی راه طولانی و دشوار این نوع مبارزه ما را همراهی کند. رهروان این نگرش پیروزی را نه الزاما برای نسل خود که برای نسل هایی می خواهند که از همه ی موانع گذشته اند. بخصوص به تعبیر کانت از روشنگری، «از موانعی که  به دست خودشان ساخته اند.»

 

 

 * *

www.korosherfani.com

13/11/2005

 



[1]    این نوشتار به عنوان یادداشت هفته ی سایت دیدگاه تهیه شده بود و برای اولین بار یکشنبه گذشته در این سایت انتشار یافت.

[2] برای اطلاعات وسیع تر پیرامون این تقسیم بندی مراجعه کنید به مقاله ای از نگارنده به نام « حذف رژيم براي حفظ نظام » در سایت وی.

[3]  این تقسیم بندی از جایی برداشته نشده است و نگارنده آن را بر اساس داده های مورد پژوهش خویش تنظیم کرده است. ارقام آن حاصل محاسبات وی بوده و لذا سندیت آنها تابع برداشت وی از منابع و اعداد ارائه شده در ارجاعات می باشد. بدیهی است که این تقسیم بندی باید از حیث ارقام و بافت اجتماعی هر طبقه مورد تدقیق و احتمالا تصحیح قرار گیرد.

[4]  «با توجه‌ به‌ خط‌ فقري‌ كه‌ از سوي‌ سازمان‌ مديريت‌ و برنامه‌ريزي‌ اعلام‌ شده‌ است‌ مي‌توان‌ به‌ جرات‌ گفت‌ كه‌ همه‌ بازنشستگان‌ شهر تهران‌ زير خط‌ فقر قرار دارند. كارمندان‌ دولت‌، كارگران‌ كارخانجات‌ و تمامي‌ كساني‌ كه‌ به‌ نوعي‌ در سيستم‌هاي‌ دولتي‌ مشغول‌ به‌ كار هستند، نيز از خط‌ فقر پايين‌تر هستند.» منبع : http://jomhouri.com/a/00news/003895.php

[5]  «دبيركل خانه پرستار با اشاره به اين كه مشكلات پرستاران در بخش خصوصی به مراتب بيشتر و پيچيده‌تر از بخش دولتی است، گفت: پرستاران در بخش خصوصی زير خط فقر زندگی می‌كنند.» منبع : http://www.fwhi.org/gozaresh/parastar_faghr.htm

 

[6]  «رئيس سازمان بهزيستي كشور اعلام كرد: بيش از 12 ميليون نفر از جمعيت كشور، زيرخط نسبي فقر زندگي مي كنند و دو ميليون نفر از مردم ايران، گرسنه اند.» منیع : http://www.kayhannews.ir/840311/5.htm

  [7]«جمعیتی معادل ۱۶ درصد از مردم کشور [۹ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر]سال گذشته در فقر نسبی زندگی کرده اند. آماری که امسال افزایش یافته است.» « « بخش بزرگی از کارکنان دولت نیز در زیر مجموعه کم درآمدها قرار می ‌گیرند. بنا به گفته رئيس سازمان مديريت و برنامه‌ريزي كشو، حداقل حقوق كاركنان دولت در سال جديد ۱۱۷ هزار تومان در نظر گرفته شده است.

وي می گوید: در سال ۸۴ حقوق كاركنان دولت ۵/۱۱ درصد افزايش گرفت . با مقایسه در آمد کارمندان دولت و با توجه به قرار گرفتن اغلب وزارت خانه ها در تهران، چنانچه به فاصله ۱۱۷ هزارتومان تا ۲۵۰ هزار تومان خط فقر نسبی در ایران نظر کنیم، باید گفت حقوق کارکنان دولت باید حداقل دو و نیم برابر شو د تا از زیر خط فقر خارج شوند.»   منبع : http://roozonline.com/01newsstory/008179.shtml

[8]  نقل قول از معاون سياستگذاري و برنامه ريزي وزير رفاه و تامين اجتماعي واعظی مهدوی ذکر شده در کیهان : http://www.kayhannews.ir/840311/5.htm

[9]  «بر اساس گزارشی كه در وزارت مسكن و شهرسازی تهیه شده 6/9درصد از كل جمعیت شهری كشور را افراد حاشیه‌نشین به معنای سكونتگاه‌های كم‌درآمد شهری تشكیل می‌دهند.این سكونتگاه‌ها در 64 شهر كشور گسترده شده‌اند و جمعیتی حدود 5/2 میلیون نفر را در بر می‌گیرند.» منیع : http://www.asianews.ir/main1.asp?a_id=17911

 

[10]   «حدود هشت میلیون نفر از جمعیت كشور در سال 82 زیر خط فقر مطلق به سر می‌بردند.» منبع : http://sharifnews.ir/?10623 « برخی مراجع رسمی این آمار را حدود ۱۱ میلیون نفر اعلام می کنند.» منبع : http://roozonline.com/01newsstory/008179.shtml

[11] http://www.nashrieh-nameh.com/articlea.php?mID=17&articleID=392

[12] http://roozonline.com/01newsstory/011189.shtml

[13] http://mazrooei.ir/archives/cat_oeuoeoeoeoe.html

[14] http://207.97.215.42/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=251146