وريا بامداد

 نقدی بر نمايش "مصدق "

 

   از مصدق بت نسازيم!

 

دکتر محمد مصدق، يک شخصيت جهانی  است  در سطح نهرو، سوکارنو، تيتو و عبدل ناصر و يکی از مبتکران  سياست موازنه ی منفی در شرايط پس از جنگ، و برای ما ايرانيان يک شخصيت ملی برجسته،  يک شخصيت استقلال طلب ممتاز،  يک آزادی خواه بزرگ و از همه بالاتر يک سياست مدار دموکرات منش و با اين اوصاف مايه افتخار ملی  و پرداختن به او اقدامی است درست و شايسته، و  وظيفه ای بس  سترگ،  که  هنرمند ارزنده  آقای  رضا علامه زاده کارگردان فيلم های تلويزيونی، به آن پرداخته است و نخستين تجربه نمايشی خود را هم بروی صحنه آورده است..

 علامه زاده با بهره گيری از تصوير، نمايشی را به اجرا در می آورد به نام  مصدق! . اين نمايش نخستين بار به مناسبت صد و بيست مين سال روز تولد مصدق در کلن به اجرا درآمد و در 16 اکتبر سال جاری  در شهر "افن باخ"، و پس از آن در هامبورگ، کُپن هاگ، لندن، گويته بوری، و استکهلم، به ترتيب برای ايرانيان ساکن اين شهرها  به نمايش درآمد و با وجود گرانی بهای بليت ورودی در همه ی شهرها  با استقبال گرم هم ميهننان مواجه گرديد، اما به دليل استقبال از آن نمی توان کاستی ها  آن را ناديده گرفت و از نقد آن گذشت و مبنای  اين بررسی  هم اجرای افن باخ است، زيرا متاسفانه بيش از همين اجرا  را نديده ام و در نتيجه اجرای افن باخ مبنای داوری است!

 نمايش در نگاه نخست نمايشی است با کيفيت، به ويژه به کارگيری تصويرهای تاريخی  و اخبار راديوئی که  با بهره گيری از آرشيو راديو و تلويزيون بر پرده ظاهر می شود،  کاری است جالب و  ابتکاری، و نبايد فراموش نمود  که تاتر اگر جذابيت نداشته باشد مورد استقبال چندانی قرار نخواهد گرفت، و به کارگيری   تصويرها،  اخبار راديوئی و موزيک متن به آن جذابيت بخشيده است، و نيز بايد افزود که به کارگيری  بازی گران  حرفه ای  و توانا هم به سهم خود، هم سطح انتظار از اين تاتر را ا بالا برده  و هم اهميت آن را،  و در عين حال حضور چندين نفر در يک نمايش  خود به خود  نيازمند تقبل هزينه ی بالائی است برای تهيه مکان تمرين، پرداخت هزينه ی سفر  به شهرستان های دور و نزديک، و هزينه ی هتل و رستوران،  و تن دادن به زيان احتمالی، مسوليتی است که آقای شاه مرادی به عنوان تهيه کننده در کنار کارگردان  بر عهده گرفته اند،

 اما ببينيم  تلاش کارگردان به کجا رسيده است ؟  و آيا اين نمايش مورد پسند خود کارگردان قرار گرفته و همان چيزی است که می خواسته به نمايش بگذارد و يا کاری است تفننی و تلاشی برای تجربه ی نمايش سياسی، اگر تنها تجربه ای باشد برای نمايش سياسی ، بايد گفت که تجربه ای است مثبت  و اگر فراتر از تجربه هدفی پشت نمايش باشد در اين صورت بايد ديد که کارگردان با اجرای اين نمايش در پی چيست  و چه چيزی را به نمايش در می آورد؟ آيا نمايشی است در بزرگ داشت دکتر محمد مصدق به عنوان يک شخصيت تاريخی و ملی،  نمايشی است به قصد آوازه گری هدف مند برای ناسيوناليست های وطنی، تلاشی است  برای عرضه ی يک کار هنری خلاق، يا طرح يک مساله سياسی به نام دموکراسی در پوشش نام مصدق؟  تلفيقی از همه ی اين ها؟  و  يا مصدق و ديگر هيچ!

آغاز برنامه خود ره گشائی است برای پاسخ به  اين پرسش ها، برنامه با پخش چند خبر هيجان انگيز آغاز می شود، خبرهائی که احساسات ناسيوناليستی را بر می انگيزد و فضای سياسی سال های دهه ی سی را مجسم می سازد، تشکيل کميسيون نفت در مجلس شورای ملی به رهبری دکتر محمد مصدق، طرح ملی شدن صنعت نفت از جانب کميسيون مجلس، تصويب طرح پيش نهادی کميسيون نفت در مجلس شورای ملی، ملی شدن صنعت نفت در کشور، استعفای دولت علا، ماموريت دکتر مصدق برای تشکيل کابينه، رای اعتماد مجلس به وزرای پيش نهادی دکتر مصدق، خلع يد از شرکت نفت "ايران و انگليس"، اخراج مديران انگليسی  شرکت نفت، اعزام ناو دريائی انگليس به خليج فارس، شکايت دولت انگليس به شورای امنيت سازمان ملل، طرح مساله ملی شدن صنعت نفت ايران درشورای امنيت، ارجاع مساله اختلاف ايران  و انگليس به  ديوان دادگستری لاهه، و ...  و در ادامه،  دنباله ی ماجرا توسط بازی گران به نمايش در می آيد.

نمايش در سه پرده ظاهر می شود، پرده نخست در يک هتل جاری است، هتلی در لاهه، و بازی گران علی کامرانی در نقش مدير هتل، ناصر رحمانی نژاد در نقش دکتر مصدق نخست وزير ايران، و علی پورتاش  در نقش غلام حسين فرزند دکتر مصدق، مصدق به لاهه آمده است تا از اصل ملی شدن صنعت نفت به عنوان يک حق ملی و امری داخلی دفاع کند و اسناد مداخله ی شرکت نفت در امور داخلی و سياست ايران را به دادگاه بين المللی لاهه ارائه دهد و تمام نگرانی او اين است که مبادا اسناد مورد نظر از ميان رفته  باشد،  پرده دوم محاکمه دکتر مصدق است در دادگاه نظامی و بازتاب مسائل کودتا  در دادگاه، با بازی هومن آذر کلاه در نقش منوچهر آزموده دادستان دادگاه نظامی، عبدالملکی، در نقش رئيس دادگاه   و باز هم رحمانی نژاد در نقش دکترمصدق، و  سومين پرده در خانه شخصی دکتر مصدق جريان دارد،  در احمدآباد، روستائی در کمال آباد کرج، از تشريح شرايط تحميلی رژيم کودتا به دکتر مصدق، و تحت نظربودن در خانه شخصی،   تا ابتلا  به سرطان و مرگ غم انگيز او، و بازی گران همان بازی گران صحنه ی نخست اند  با تغيری در نقش علی کامرانی و اين بار در نقش سرهنگ خديوی نماينده سرهنگ مولوی رئيس ساواک تهران!

نمايش  در درجه ی نخست يک هنر است، هنری پذيرفته شده از جهان باستان تا کنون،  و به هر نمايش د رمرتبه نخست بايد از منظر هنری نگريست و کار خلاقانه کارگردان! کارگردان،  بازی گران، موسيقی، تصوير، ديالوگ،  آرايش صحنه ها و ... همه  را به خدمت می گيرد تا خلاقيت خود را نشان دهد و نمايش او به کمال برسد.      

اگر چه اين نمايش کار نخست علامه زاده است در زمينه ی تاتر و به عنوان کار نخست، تاتری است موفق، اما نبايد فراموش نمود که علامه زاده هنرمندی است سرشناس با پشتوانه ی مبارزه سياسی و  در کار کارگردانی سينما و فيلم های تلويزيونی ماهر،  و  اسفنديار منفردزاده هم که تهيه ی موزيک متن را برعهده داشته است در تهيه موزيک متن فيلم، چهره ای است  زبردست، و بازی گران هم، همه دارای پيشينه ی چندين و چند ساله هستند در کار نمايش، اما بازی چند نفر از آن ها تناسبی با توان مندی شان در کار تاتر ندارد  و اين عدم تناسب بر می گردد به کار کارگردان و متن نمايش نامه، که گفتارها و ديالوگ ها رونويسی ساده ای است از آثار مصدق،  و رونويسی  آن اندازه زياد است که اگر ديالوگی هم از نويسنده و کارگردان در متن باشد نمود چندانی  ندارد، همان کاری که نيلوفر بيضائی با بوف کور صادق هدايت انجام داده و رونوشتی  از  کتاب را در اختيار بازی گران قرار داده تا از بر کنند.

درست است که رحمانی نژاد نقش دکتر مصدق را به خوبی بازی می کند و صحبت های تاريخی او را در دادگاه با  ادا و اطوارها و حرکت های ضروری و غيرضروری به نمايش می گذارد و طوری هم گريم شده است که هم قيافه ی دکتر مصدق باشد، و پرده دوم با بازی ناصر رحمانی نژاد و هومن آذرکلاه جانی دارد و شکل نمايش به خود گرفته، اما بازی آنان هم گاه شکل فانتزی به خود می گيرد، و هنر آن هاست که با متن کش دار  کنار می آيند و در ميانه دعوا به هم ديگر پاس می دهند. دو پرده ی ديگر، و به ويژه در پرده سوم، نمايش  بی رمق است و بی نفس! علی کامرانی که در پرده نخست در نقش مدير رستوران درخششی دارد، در پرده سوم امکانی برای  تجلی حضور خود نمی يابد، و همين طورعلی پورتاش  که در نقش غلام حسين مصدق  پسر دکتر مصدق ايفای نقش دارد و بايد افزود که  تمايز زيادی بين او به عنوان پسر و رحمانی نژاد به عنوان  پدر که می بايد نماينده دو نسل باشند،به چشم نمی خورد، و اين عدم تمايز،  هم به اعتبار ترکيب سنی آن هاست که تفاوت سنی چندانی ندارند  و هم به اعتبار بيان و انديشه، و به ويژه، نقش پسر در پرده ی اول به نقش کارچاق کنی احمد خمينی شباهت دارد،  تا به رفتار و کردار يک پزشک  جوان دانش آموخته فرنگ در دهه ی سی ايران!

 با وجود اين که علامه زاده و رحمانی نژاد خود از زندانيان سياسی زمان شاه هستند و هر دو هم در دادگاه نظامی محاکمه شده اند، گويا به اين نينديشيده اند که دادگاه نظامی منشی دارد، و وظيفه منشی است که صورت جلسه دادگاه، کيفرخواست صادره از دادستانی و رای دادگاه را قرائت کند، آن هم دادگاهی که به محاکمه نخست وزير قانونی کشور اختصاص دارد، جدا از اين که عبدل ملکی، چه در نقش رئيس دادگاه نظامی و چه آن گاه که به عنوان رئيس دادگاه در نقش اجرائی منشی ظاهر می شود، چيزی به نمايش نمی گذارد و در تمام مدتی که مصدق و آزموده با هم کلنجار می روند، رفتاری دارد مشابه دکورهائی که در کنار او به جای دادرس نشسته اند.  حال آن که وی در سال گذشته در نمايش" آخرين روز صلاح دين ايوبی" به کارگردانی رکن دين خسروی، در نقش  تنها بازی گر نمايش، به خوبی می درخشيد.

درست است که در دهه ی پايانی رژيم شاه  در دادگاه های نظامی، رئيس دادگاه و دادرسان مهره هائی  بودند برای دکور صحنه،  و ساواک همه کاره در پشت پرده،  اما در سال های نخست پس از کودتا چنين نبود و روسای دادگاه ها و دادرسان دادگاه های نظامی در تصميم گيری ها  نقش موثر داشتند.

و بگذريم از بعضی از مسائل فنی و مشکلاتی از نوع  دکوراسيون، که نه صحنه ی دادگاه،  فضای دادگاه نظامی را به ذهن متبادر می ساخت و نه خانه مصدق، خانه نخست وزير، يا خانه يک اشراف زمين دار را!  

در نمايش های تاريخی، نويسنده و کارگردان در پی آن هستند که با نمايش يک روی داد تاريخی و يا بر روی صحنه آوردن يک شخصيت تاريخی، به مسائل زمان خود پاسخ گويند. نمايش نامه های شکسپير، برشت، و ده ها اثر ديگر از نمايش نامه نويسان با نام و يا گم نام! و هر نمايش نامه تاريخی می تواند اثری باشد با  بازآفرينی هنری، برای ثبت يک  روی داد  تاريخی،  و واداشتن ديدارکننده گان به انديشيدن در باره ی آن روی داد، و يا آگاهانيدن آنان،  به اين اعتبار آيا می توان نمايش  مصدق را يک بازآفرينی هنری دانست؟  اما از جهت يادآوری دو  روی داد استثنائی، يعنی مساله ملی شدن صنعت نفت، و کودتای 28 مرداد،  بايد آن را سودمند دانست، چون مسائل تاريخی  ويژه ای را بازگو  می نمايد. اما بازآفرينی هر روی داد تاريخی در قالب تاتر و يا سينما به اعتبار يک کار هنری در عين حال اثری است برای آموختن و ره يابی  به  ناروشنی ها و از اين زاويه هم اين نمايش می توانست فراتر از آن چيزی باشد که هست،  و کار  آقای علامه زاده را بايد بيش تر از اين زاويه  ديد که وی در صدد بر آمده است تا از مصدق تجليل کند!

 بی گمان مصدق يک شخصيت تاريخی است و يک شخصيت ملی، و اگر چه،  هم د ر رژيم شاه  سخن گفتن از مصدق ممنوع  بود و هم در جمهوری اسلامی سخن گفتن از وی ممنوع،  اما در خارج از کشور اين ممنوعيت ها ايفای نقش ندارد و  در اين پنجاه سال،  چه از جانب پژوهش گران ايرانی و چه از جانب پژوهش گران غير ايرانی،  به اندازه کافی در باره مصدق قلم زده اند و مسائل ملی شدن صنعت نفت، سياست های مصدق در برابر آمريکا و بريتانيا و  زوايای شخصيتی و توانائی ها و ناتوانائی های  او را مطرح ساخته اند و اگر قرار می بود  که اين اثری جدای از جنبه آوازه گری  پيامی هم داشته باشد نمی بايستی  نسبت به انبوه کاری که در اين زمينه انجام گرفته است بی تفاوت بماند.

دوران زمام داری دکتر مصدق، دورانی بود کوتاه ،  دو سال و اندی با روزها و ماه های  پرآشوب و  حوادث بسيار،  و بدون ترديد وی زمان کافی برای نشان دادن توانائی های خود در منصب نخست وزيری و رهبری جنبش استقلال طلبانه و  آزادی خواهانه يک ملت را نداشت، اما چند ويژه گی را در همان زمان کوتاه به نمايش گذاشت که می توانست به اين نمايش اهميت ببخشد. شايد کارگردان بر اين پندار باشد که نمايش در بردارنده تمام نقطه قوت ها و نقطه ضعف های دکتر مصدق است، و اگر بپذيريم که  وجه بارز دوران زمام داری او، هم چون دوران طولانی مبارزات سياسی او دموکراسی طلبی اوست،  و اگر کارگردان در صدد برجسته ساختن اين مهم باشد که به باور بسياری مشکل امروز جامعه ماست، متاسفانه بايد گفت دموکراسی خواهی مصدق در نمايش برجسته گی زيادی ندارد، همين طور ناپی گيری های او  در یزن گاه های تاريخی!

باز هم شايد کارگردان بر اين پندار باشد که نمايش در عين حال بيان گر نقطه ضعف ها و ناپی گيری های مصدق است، بازگوئی اين که مصدق به سهم خود عوام فريبی می کرد و يا از اشراف زمين دار  بود و از شمار بزرگ مالکان، نه تازه گی دارد و نه پنهان است و ناپيدا! آن چه که پنهان است اشتباه های اوست، کارگردان،  در صحنه ی پايانی نمايش،  به بهانه ی انتشار کتابی از شاه، از زبان مصدق  مرزبندی او را هم  با دربار، هم با انگليس ها، هم با کاشانی، و هم با حزب توده  بازگو می نمايد، اما  مرزبندی کارگردان به خود مصدق چه طور؟  با شماری از ياران او  چه طور؟

 نبايد از ياد برد که اگر اتهام خيانت در برش کودتای 28 مرداد بر رهبران  حزب توده وارد است، اين اتهام در مورد مصدق دو چندان است،  در روزهای 25 و 26 مرداد خيابان های تهران و شهرستان ها در تصرف هواداران مصدق  است و هواداران حزب توده ، و هواداران مصدق و هواداران حزب توده همه جا،  دوش به دوش هم درود بر مصدق می گويند و مرگ بر شاه فراری،  و اين فرمان مصدق است که تظاهرات قانونی  و مرگ بر شاه گفتن و درود بر مصدق  گفتن را ممنوع می سازد و توده های به ميدان آمده را به آرامش فرا می خوامد و به خانه می فرستد تا تظاهرات غيرقانونی هوداران کودتا سازمان پيدا کند، و جای مرده بادها و زنده بادها عوض شود. اين ناپی گيری مصدق است که در برابر يورش اراذل و اوباش در بعد از ظهر 27 مرداد بی اعتنا می ماند و همه چيز را با سکوت برگزار می کند، و  در 24 ساعتی که اراذل و اوباش سازمان يافته دست به غارت می زنند و  دفاتر حزب توده و سنديکاهای صنفی و کارگری را به آتش می کشند، لب از لب نمی جنباند و  واکنشی بروز نمی دهد.و با آشکار شدن برنامه کودتا باز هم به سکوت خود ادامه می دهد. بی گمان حزب توده به تنهائی  و بدون پشتيبانی رسمی مصدق و اتحاد با هواداران او نمی توانست در برابر کودتا بايستد، اما با مصدق و در کنار مصدق شايد!  

 بيش از پنجاه سال است که به ملت ما توهين می کنند و می گويند، ايرانی ها دم دمی مزاج هستند و ابن الوقت، تا ظهر  گفتند زنده باد مصدق، بعد از ظهر  گفتند زنده باد شاه! و نمی گفتند و هنوز هه  نمی گويند که اراذل و اوباش با دشنه شکم زنان را پاره می کردند،  دختران را چاقو می زدند. خانه  و کاشانه مردم  را  بی محابا به  آتش می کشيدند  و ره گذران را به کنک می بستند تا بگويند  زنده باد شاه!  و بدون هيچ تعارفی مسوليت اين تحقير ملی پس از شخص شاه  و درباريان، در درجه ی نخست  برعهده مصدق است و شماری از  سران جبهه ی ملی و در درجه ی دوم بر عهده ی سران حزب توده، مصدقی  که در  سمت نخست وزيری اداره ی امور کشور را بر عهده دارد و در سمت وزارت جنگ فرماندهی ارتش را،  و اسماعيل صديقی به عنوان وزيرکشور فرماندهی نيروهای انتظامی، يعنی شهربانی  و ژاندارمری را   

کيفرخواست دادستانی در دادگاه نظامی مصدق، همان طور که در نمايش هم برجسته است بر محور اقدامات مصدق دور می زند  در چهار روزه پايانی نخست وزيری او، چهار روزی که سرنوشت ساز بود و می توانست آينده ی ما را جور ديگری رقم بزند و پس از يک اسارت بيست و پنج ساله شاهنشاهی، گرفتار يک اسارت بيست و پنج ساله ملاشاهی نباشيم!  رژيم شاه مصدق را به خيانت متهم می ساخت که قصد برچيدن بساط پادشاهی را داشته است  و مصدق در دادگاه اثبات می نمايد  که چنين قصدی نداشته است، اما اگر مصدق قصد خيانت به هيچ جانبی نداشت، اشتباه های پی در پی او در دوران زمام داری، و به ويژه  در 48 ساعت پايانی ، اشتباهاتی هستند فاجعه بار!  ديدار طولانی   با سفير وقت ايالات متحده آمريکا در عصر27 مرداد در منزل شخصی، يعنی زمان  تدارک دومين کودتا، واگذاری فرماندهی حکومت نظامی تهران و رياست شهربانی کل کشور در صبح 28 مرداد به يکی از عوامل کودتا به نام سرتيب محمود دفتری،  افسری از کودتاچيان که تحت پی گرد است و داماد مصدق،  شوهر برادرزاده اش و پس از گرفتن فرمان حکومت نظامی تهران از مصدق خود به  اراذل و اوباش می پيوندد و نيروهای پليس تهران را با خودروهای شهربانی، پيشاپيش اراذل و اوباش در خيابان های تهران به رژه  در می آورد و با ارائه ی فرمان مصدق به سرتيب کيانی فرمانده تانک های شرمن، او را به پادگان عشرت آباد بر می گرداند، تا ارتشيان کودتاچی بدون مانع کنترل کامل شهر را در اختيار داشته باشند.  و  سکوت معنادار مصدق در برابر اقدامات کودتاگران!  راستی برای امثال آقای علامه زاده اين پرسش مطرح نيست که چرا مصدق، در برابر تمام گزارش هائي که در باره ی  تظاهرات اراذل و اوباش می رسد  می گويد آقا دارند نعل وارونه می زنند، نه از مردم درخواستی دارد که به پا خيزند و نه به خود زحمتی می دهد که از راديو  در چهار جمله پيامی بفرستد.     

در ماه های نخست انقلاب مطرح ساختن نام مصدق و طرح مساله مصدق از اين زاويه برجسته بود که مصدق ملی و دموکرات را در برابر خمينی ضدملی و ضد دموکرات قرار می دادند، و افشای دارو دسته کاشانی و بروجردی  و نزديکی آن ها با شاه و دربار تودهنی بود به روحانيت تازه به قدرت خزيده که مبادا فراموش کنند که خود در فراهم آوردن زمينه ی کودتا و استحکام 25 ساله نظام شاهنشاهی نقش اساسی داشته اند و در نتيجه هر چه که بود، يک پارچه ستايش بود از مصدق و سياست های اش! اما امروز چه طور؟ امروز چرا بايد از مصدق بت بسازيم. می توانيم  مصدق را  با تمام اشتباه های اش مايه افتخار خود بدانيم، اما  اين مايه ی افتخار را هم  بايد به نحوی همه جانبه به نقد کشيد تا اشتباه های او را مدعيان امروزی و رهبران فردا  به نحوی ديگر تکرار نکنند.

 يکی از اشتباه های بزرگ مصدق دل بستن او  بود به آمريکائی ها،  و اين اميدواری کاذب که با جلب نظر آمريکائی ها مساله نفت را بتوان حل و فصل  کرد  و ديديم چه شد! امروز هم شمار زيادی از هم ميهنان، از کوشنده گان سياسی تا مردم عادی  چشم اميد  به آمريکا دوخته اند و همان توهم مصدق را دنبال  می کنند. سرنگونی قهرآميز صدام و رژيم بعث را می بينند اما قلاده ی سگ را به گردان زندانيان سياسی عراقی نمی بينند،  سرنگونی صدام را می بينند و کشتار روزانه ی صدها انسان بی پناه، از پير و جوان تا  زنان و کودکان را  نمی بينند، سرنگونی صدام را به مثابه کاسه ی از آش  داغ تر جشن می گيرند، اما  چشم ها را بر جنگ کثيف شيعه و سنی که بر اثر تجاوز آمريکا در عراق  پديد آمده است می بندند و برای توجيه تجاوز آمريکا به عراق، رهبران حزب جمهوری خواه آمريکا  را آزادی خواه می دانند و جرج بوش کوچک را  هم تای ژان ژاک رسو  و   امپرياليسم  جهان خوارآمريکا را هم  با يک  دگرديسی،  با يک نظام   دموکراسی خواه برای سرتاسر جهان طاق می زنند.

ونکته ديگری که در باره مصدق بايد گفت، اين است که مصدق با همه ی دموکرات منشی ها، قوم و خويش باز بود، حتا حاضر نبود قوم و خويش هائی که برای دربار جاسوسی می کردند از خود براند  و به يادآوری ها و گوش زد های زنده ياد دکتر فاطمی توجه نمی کرد و اين مساله،  يعنی اعتماد و خوش باوری به بسته گان و ترجيح دادن آنان بر ياران حزبی يا جبهه ای،  اگر چه ار تبار اشرافی مصدق منشا می گيرد اما  مساله ی کم اهميتی نيست که  ناگفته بماند   و باز هم بگذريم از اين که مصدق با تمام دموکرات منشی اش هرگز به توده ها باور نداشت و هرگز  برای بسيج آنان گامی بر نمی داشت و می خواست همه ی گره ها  را با سرپنجه ی تدبير خود بگشايد و توده ها را به بازی نگيرد، همان  اشتباهی که امروزه هم به نحو ديگری و از جانب کسانی  تکرار و  تئوريزه می شود که زمان انقلاب و بسيج توده ها گذشته است و در نتيجه  چشم می دوزند به جناح بندی های حکومتی، و با مقراض به دنبال اصلاح طلب حکومتی می گردند،  يا چشم می دوزند بر آمريکا به اميد تکرار اشغال عراق، و فراموش می کنند که مردم عراق دو دهه در پرتو محاصره اقتصادی گرسنه گی کشيده اند، تا ارکان رژيم بعث در هم بريزد و آمريکا بتواند به راحتی بر خر مراد سوار شود، آن هم خر مرادی که در باطلاق فرو رفته است.  

  دهقانان به جرم  زنده باد مصدق گفتن با اشاره  مالک و قوای  ژاندارم روانه ی  زندان می شدند  و مصدق توجهی به ندای حق طلبانه ی آنان  نداشت و مصدق در تمام دوران زمام داری خود و پيش از آن در دوران مبارزات سياسی خود هرگز  گامی به سود دهقانان که هشتاد در صد جمعيت کشور را در بر می گرفت برنداشت و درخواست تعديلی از اجحاف  مالکان  ننمود تا چه رسد به مساله اصلاحات ارضی!

و سخن آخر اين که پنجاه سال است که در باره کودتای 28 مرداد با هم ديگر کلنجار می رويم،  چرا نبايد بخشی از اين کلنجارها در نمايش مصدق مطرح نشود!  و چرا در نمايش مصدق از شمس پهلوی تجليل شود و از ياران عزيز مصدق، از حسين فاطمی، علی شايگان،  نريمان و ... در حد همان شمس پهلوی  نامی به ميان نيايد!

 

   نوتمبر 2005، وريا بامداد!