شعری
از بهنام
گامهای
گناهکار
ایستاده
بودیم
پر غرور و
سرفراز ما
همیشه
میخواستیم
بیرون
ذهنمان
رندگی کنیم
چاره
ها را بیابیم
****
آرزوهای
پروانه
وارمان
در
دشتهای
زیبایی بجانب
گلها روان
بودند
زنبورانمان
بسوی شهد
زندگی
و
رویاهایمان
را بسوی آنچه
نداشتیم
***
دستهایمان
را بر کمرگاه
سخت مشکلات
پاها بر
گردهء ستبر
کوهِ
تحمل شکن
و
چشمانمان را گشاده
گشوده
دروازه ای از هزارها
درگاه
میخواستیم که
عقاب تیز بال بیشکیب
اندیشه
در
انتطار
هر تازه
بزیر بال در
شتاب
***
ایستاده
ایم
اما ما
نیافتم
راز
زندگی مارا مرور
دوباره میکند
همراهمان
رویا .رنج .جنگ و
تباهی
نیز
آینده
با چالشی بس
شگرف
***
در
راستای شرار
شریف راه
ایستاده
ایم استوار دیگر
بار
نومیدان
را شرم سراوار
بیدریغ , بگذ
شته را نسیب و نثار
نکبت بانان
در
آوردگاه روز
سرود «مرگ شب» پر طنین
میکوبد
***
ایستاده
ایم
پر اضطراب
وداغ
دو باره
بدرگاه
آینده و
ترانهء فردا
را میخوانیم
***
جغد
تردید
در
نظارهء
کبوتران آزادی
با خشم . د
ر بهت خود نهفته . بر
تخم تحقیر
***
ایستاده
ایم
بروی د ور و د راز درد نامه
ای از
تاج و
عمامه
د ر های
جان و کا ممان را از
اینان
جز نواله
ء زهرو سرب
داغ . سرا و
نوایی
نبود
***
ایستا ده
ایم
و بپیش می
رویم
نه آما
بر
گامهای
گناهکار بگذ شته
با
راهبران
روسیاه
سرگشته. .
ایستاده
ایم
8.12 05
بهنام