جبر و اختیار در سیاست

 

 

کورش عرفانی                                                                                          korosherfani@yahoo.com

 

مقدمه :

 

تاریخ بشری صحنه نمایش دو نیروی «جبر» و «اختیار» بوده است. تقسیم بندی فوق تا زمانی که به صورت خشک و ایستا و سیاه و سفیدی دیده شود نتیجه ی مثبتی در بر ندارد، اما از زمانی که رابطه ی این دو را به صورت پویا و متقابل ببینیم معادلات اجتماعی فراوانی روشن و قابل توضیح می شوند. نگرش جبر گرا بر تفکر فردی و جمعی ایرانیان نتایج منفی بسیاری بر کنش گرایی آنها داشته است. تفکر جبرگرای سنتی در قالب «قضا و قدرگرایی» سبب شده است توده های میلیونی، که فاقد آگاهی سامان یافته هستند، حاضر به تحمل بدترین نوع ستم سالاری ها شوند. «تقدیر گرایی» در میان بسیاری از ایرانیان سبب شده است که آنها حذف حاکمیت استبدادی را شامل مرور زمان دانسته و با ایده ی «این نیز بگذرد» در انتظار آن هستند تا ستم سالاری حاکم، به نوعی که تعهد عملی و تلاش و فداکاری آنان را نمی طلبد از میان رود. این نگرش که به صورت آگاهانه یا ناخودآکاه میان میلیون ها ایرانی عمل می کند انتظار را پیشه ی خود می سازد. انتظاری منفعل که همراه با ناله و زاری و شکوه گری بدون کنش است.

 اما نوع دیگری ازجبرگرایی نیز در میان ایرانیان دیده می شود که، برعکس، دامان گیر کسانی بوده است که تصور می کرده اند نیروی پیشاهنگ جامعه و نجات بخش توده های مظلوم هستند. بر اساس این نگرش، تکامل، جبری است و به عبارت دیگر، جبرتکامل بر جهان حاکم است و بشریت در نهایت هیچ راهی جز پیشرفت و تکامل ندارد. به دلیل ضعف استدلالی این نگرش و نبود استنادهای تاریخی مستحکم، نظریه پردازانی که به سمت جبرگرایی تکامل رفته اند به ناچار به طبیعت و فرایندهای آن  و یا به مذهب و خدا توسل جسته اند.[1] آنها با استناد به سیر تحول طبیعی و پیدایش حیوانات و انسان ها در طول میلیون ها سال این قانون به قول خود جهان شمول را استخراج کرده اند که جامعه ی بشری نیز جز رسیدن به سر منزل مقصود راه دیگری در پیش ندارد هر چند که در این مسیر با هزار یک و مشکل و مخالفت روبرو شود.

ایراد این نگرش جبرگرا در این است که در سایه ی خوشبینی ذهنی آن، چراغ اختیار هدفمند و اراده ی انسانی کم سو و کور می شود. با چنین نگرشی مبارزه و تلاش گری وجه کیفی، خلاق، نوزا و محتوایی خود را از دست داده و تبدیل به یک حرکت مکانیکی، عادتی و تکراری می شود که یگانه شرط هم لازم هم کافی برایش تداوم بخشیدن به آن است و بس.

هدف از این نوشتار پرداختن به معانی فلسفی و یا تاریخی جبر و اختیار نیست بلکه در نظر دارد تا این دو مفهوم را در یک چارچوب مشخص در بستر سیاسی مورد نظر قرار دهد. می خواهیم بدانیم که چگونه می توان معادله جبر و اختیار را می توان با واقع گرایی توام نمود و سهم اختیار آگاهانه ی انسان را در میان مجموعه ای از پارامترهای جبری مشخص ساخت.

 

جابجایی جبر و اختیار

 

حرف ما بر این فرضیه استوار است که در عالم سیاسی، جبربرخی، ناشی از اختیار دیگران است. بدین معنی که عده ای می توانند با توسل به اراده گرایی و تاکید بر اختیار خویش دیگران را وادار به قبول آنچه می خواهند بکنند. جبر در این معنا، حاصل اعمال اراده می باشد. جبر رازی ندارد، توضیح پذیر است. درعالم اجتماعی و سیاسی جبر همیشه از دل اراده گرایی بر می خیزد. بیسوادی، فقر، نابرابری، بی عدالتی و ظلم که در ظاهربه عنوان یک «واقعیت جبری» بر میلیونها نفر تحمل می شود چیزی نیست جز حاصل اراده ی سود جویانه و منفعت طلبانه ی عده ای که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی و نعمات آن را برای خویش نگه دارند. پس فقر کارگر از ثروت سرمایه دار ناشی می شود. در این معنا جبر تحمیل شده بر کارگر حاصل اختیار سرمایه داراست. نابرابری اجتماعی ناشی از اراده ی مشخص طبقه ی برتر برای اختصاص بخش مهمی از ثروت ها به خود می باشد. ستم مظلومان ناشی از ستم کاری ظالمان است.

نتیجه اینکه هر گاه در بسترسیاسی جبری تحمیل می شود در پس آن، اختیاری در کار است.

اما این قاعده دو سویه بوده و می تواند در جهت و سوی دیگرنیز عمل کند. مبارزین و توده های کنش ورز و اراده گرا نیز می توانند جبری را بر طبقات برتر و حاکمیت های ضد مردمی تحمیل کنند. انقلاب محصول اراده ی توده ها ست و جبر حاکمیت های ضد مردمی است. شورش محصول گذرای اختیار توده هاست که به عنوان جبری موقتی بر رژیم های مستبد تحمیل می شود. هر جا اراده ی خلق حاضر باشد جبربر استبداد تحمیل می شود.

چنین نگرشی می تواند مسائل موجود در صحنه ی سیاسی ایران را تا حدی ساده و روشن سازد.

 

کارکرد مشخص این دیدگاه

 

در این نگاه دوسویه، بقای بیست و هفت ساله ی رژیم جمهوری اسلامی ناشی از اراده و اختیار دشمنان داخلی و خارجی مردم ایران است که به عنوان یک جبربر ملت ایران تحمیل شده است. از آن سوی نیز میتوان گفت که بقای رژیم جمهوری اسلامی ناشی از فقدان اراده ی مردم ایران در تحمیل نظرخویش برحاکمیت استبدادی بوده است. بدین معنا که مردم ایران و یا مبارزین و فعالان اپوزیسیون موفق نشده اند جبر سرنگونی را بر رژیم حاکم سازند.

این دو سویه بودن نگرش بر جبر و اختیار نوعی درک دیالک تیکی از این پدیده هاست. کسی که چنین دیدگاهی دارد به طور مطلق نه جبرگراست و نه اراده گرا؛ او می داند که در عالم اجتماعی و نسبی گرایی پدیده ها، واقعیت جبر و اختیار در قالب نوعی کنش و واکنش فعال میان آن دو بروز می کند، اختیار جبر را می زاید و جبر اختیار را محدود می کند.

این فهم پوینده سبب می شود که در عالم سیاسی هر مبارز آگاهی بتواند جایگاه خویش را تعیین کند و برای آن، براساس تعهد اخلاقی و انسانی خویش، تصمیم بگیرد. هر یک از ما می تواند تصمیم بگیرد بین جبرگرایی و اختیارورزی یکی را انتخاب کند. می توان جبر را پذیرفت و در انفعال و مسخ عمر به آخر آورد و می توان هم به اراده ی خویش تکیه کرد و منشاء تغییرات فراون شد. می توان جبر شرایط را پذیرفت و می توان همت به دگرگون ساختن شرایط کرد. می توان سر در مقابل ستم و استثمار خم کرد، برده وار زیست و برده صفت مرد، می توان بر علیه ستم طغیان کرد، آزاد ی طلبید، سربلند مرد و یا آزاد زیست. هیچ جبری در ورای «آگاهی» قرار نمی گیرد، هیچ جبری شجاعت را پشت سر نمی گذارد. هر انسانی که به دو عنصر آگاهی و شجاعت مجهز باشد نمی تواند جبرگرا باشد، به همانگونه که نمی تواند اراده گرا نباشد.

 

جبر و اختیار برای انسان آگاه

 

انسان آگاه وشجاع با اراده گرایی خویش دست به کنش می زند و با کنش موثر و فکر شده ی خویش زاینده ی جبری ناخواسته برای دشمنان خلق و آزادی می شود. در این نگرش، مبارز اراده گرا وظیفه ی خود را جبر آفرینی برای دشمنانش می داند. جبری که باید سبب محدود شدن اراده ی شر و ضد انسانی مستبدان و استثمارگران شود. به همانگونه که مبارزین خلق مقاوم فلسطین جبر شکست نسبی را به صهیونیست های ضد بشر اسرائیل تحمیل کرده اند. 

علوم اجتماعی به ما می آموزد که هیچ اختیاری بیرون از بستری از اجبارها تبلور نمی یابد. در این شکی نیست، اما انسان آگاه از این عوامل اجباری، از این وجه نسبی جبر، آگاهست، قانونمندی های آنها را می شناسد و از آنها به نفع گسترش آزادی و اختیار خویش بهره می برد. به همان گونه که می داند وجه غیر فردی جبر چیست و به چه میزانی است. بدین صورت است که باید با تشخیصی دقیق و کارشناسانه دانست آن بخش از جبر که از دل سیستم می آید و وجه فرافردی موضوع است کدام است تا طریق برخورد با آن را تنظیم کرد.

کارکرد نگرش پویا و متحرک بر جبر و اختیار در صحنه ی سیاسی این است که هر کس می تواند نقش خود را در ترازوی نابرابر جبر و اختیار ببیند. زیرا در این نگرش نبود اختیار و یا عدم اراده گرایی معادل جبرگرایی و جبرپذیری است. پذیرش جبر می تواند خواسته یا ناخواسته باشد، می تواند آگاهانه یا نا خودآگاه باشد. هرچند که قضاوت ارزشی بر هر یک از این دو یکسان نخواهد بود، اما نتیجه یکی است. جبر استبدادی را به هر شکل و هر دلیلی که بپذیریم نتیجه اش پایمال کردن آزادی و حق و حقوق خود و مردم است. جبرپذیری با جبرگرایی می تواند از حیث ارزشی متفاوت باشد اما حاصل هردو تحمیل شرایط ناخواسته است. چه تفاوت دارد که جبروجود رژیم ضد انسانی و ضد مردمی جمهوری اسلامی را خواسته یا نخواسته بپذیریم ؟ آگاهانه یا نا آگاهانه بپذیریم ؟ حاصل آن نکبت سالاری آخوندی –بازاری و غارت و تاراج ثروت ها ی مادی و معنوی این مردم است.

 

درک ما از جبر

 

با چنین دیدی می بینیم که هر ایرانی می تواند در شکل دهی و تداوم بخشیدن به جبر جمهوری اسلامی نقش داشته باشد. هر ایرانی که راه اراده گرایی را در مقابل جبرگرایی موجود پیشه نکند به نوعی درادامه ی تحمیل این رژیم نقش دارد. بر این اساس می توان گفت که همه ی کسانی که دست به کنش ارادی برای دفع جبر شر نمی زنند همدست ناخواسته این جبرسالاری ضد ایرانی هستند. و این شرایط تا زمانی که نگرش جبرگرای آشکار یا ضمنی یا پنهان میلیونها ایرانی داخل و خارج از کشور از میان نرود ادامه خواهد داشت.

تا زمانی که اراده ی ما به عنوان آزادیخواه تبلور نیابد و در قالب مبارزه ای وسیع و رادیکال سازماندهی نشود جبر سیاه و شوم نظام سرمایه داری اسلامی بر ایران حاکم خواهد بود.

اما اراده گرایی به صورت مکانیکی و خودبخودی انجام نمی شود. نیاز به انسان هایی دارد که مجهز به شعور و درک عمیق از مکانیزم های جبر پذیری خواسته یا ناخواسته ی خویش هستند. یعنی می دانند که بندهای بسته شده بردست و پای اندیشه شان چیست، می دانند انفعال از کجا می آید، می دانند ترس و مصالحه کاری چگونه انسان ها را مسخ کرده و به افرادی قضا و قدرگرا تبدیل می سازد، می دانند که در پس نگرش جبرگرا ناامیدی، روان پریشی، بیگانه پرستی، ناجی طلبی، خودنابودسازی، دگرستیزی، ضعیف کشی و پایمال سازی ارزش ها وجود دارد. انسانی که بر چرایی جبرگرایی خود و جامعه آگاه شود گام نخست را در مسیر تبدیل شدن به یک اراده گرا برداشته است.

انسان اراده گرا می داند که جبری که بر او تحمیل می شود دارای توضیحی روشن و منطقی است، نتیجه ی اراده ی دیگران  است و بنابراین، به جای جستجوی عوامل ماورالطبیعی و ذهنی برای توضیح این جبر، به دنبال در انداختن اراده ی خویش بر علیه اراده ی مورد بحث می شود. یعنی تلاش می کند که جبر حاکم را شکسته و از طریق عمل ارادی خویش جبرنوینی را بر دشمن خویش تحمیل سازد. تا زمانی که بر دشمن اراده ای را تحمیل نکنیم مجبور به تحمل جبر او هستیم. تا زمانی که اراده ی ما نباشد جبر دیگران خواهد بود و از زمانی که اراده ی ما باشد جبر برای دیگران خواهد بود. تا زمانی که دشمن فعال و ما منفعل هستیم بقای دشمن تضمین شده است و از زمانی که ما فعال شده و دشمن را به انفعال بکشیم دشمن رو به نابودی خواهد رفت.

فهم این معادله ی ساده راز نخست واقع گرایی سیاسی است. اما نباید اراده گرایی را با کنش گرایی یکی دانست. اراده گرایی براساس فهم دیالک تیک دو سویه ی میان جبر و اختیار است و می داند که معنای جبر را باید دو سویه و دو بعدی دید، به همانگونه که معنای اختیار و اراده را. در صورتی که در کنش گرایی فاقد درک پایه ای کنش ورزی نیز حالتی جبری یا حداقل مکانیکی به خود می گیرد، زیرا نمی داند که باید با کنش خود به چه صورتی و در چه حوزه ای اراده گرایی دشمن را مورد هدف قرار داد و جبر مشخصی را به شکل کارآ و موثر بر آن تحمیل ساخت. از همین روی است که می بینیم زمانی که چند روز پیش بزرگترین و جدی ترین اعتصاب کارگری در دو دهه ی اخیر توسط کارگران شرکت واحد روی می دهد اپوزیسیون و فعالان سیاسی به دلیل عدم درک توان جبرآفرینی خویش بر علیه رژیم قادر نیستند به حمایت عملی وسیع و تداوم بخش از این حرکت دست زنند.

به صفت فردی نیز هر یک از ما می توانیم بدانیم که عدم اراده گرایی مان در قالب فرو رفتن در زندگی عادی و روزمره بروز می کند. حاصل این امر به صورت بی اعتنایی به اهمیت کار جمعی برای تبدیل خواست فردی مان به یک کنش جمعی بروز می کند، یعنی عدم تلاش برای تبدیل اراده ی جمعی مان به یک جبر مناسب و مطلوب برای ما و نامناسب و نامطلوب برای رژیم. تمامی آنچه درحال تحمل کردنش هستیم نه فقط ناشی از اراده ی دیگران، بلکه به همان نسبت ناشی از نبود اراده ی ما می باشد. به همین دلیل می توانیم  با نگرشی  پویا بر جبر و اختیار و فهم قدرت جابجایی این مفاهیم، به تناسب اراده ی خود، تبدیل به بازیگران سیاسی کنش ورز شویم و قانونمندی های بدیهی را براساس واقع گرایی کشف کرده و به نفع مبارزه ی موجود از آن استفاده نماییم.

 

 جان کلام  اینکه هم جبر و هم اختیار مفاهیمی نسبی و دو سویه هستند و ما می توانیم یکی یا دیگری را برای تعیین مسیر خویش انتخاب کنیم. اراده ی دشمن جبر ماست و اراده ی ما جبر دشمن. انتخاب با ماست که کدام را بخواهیم. انتخابی که از دل آگاهی بیرون می آید و در ما مسئولیت می زاید و سپس باید شجاعت این را داشت که به این مسئولیت پاسخ گفت. در تحلیل نهایی و برای یک انسان آگاه هیچ نیرویی برتر از اراده بشر نیست و هیچ باوری قویتر از این باور عمل نمی کند. آزادی هر انسانی به همان نسبت است که به توان خود در نفی جبرها باور دارد. به همین ترتیب آزادی یک ملت زمانی حاصل می شود که به توان خویش برای رهایی از جبر استبداد باور آورد و بخواهد به این باورعمل کند.

 

**

 www.korosherfani.com

09/01/2006

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]   در بخشی از کتاب تبیین جهان آمده است : «... پروردگارت در کمین است، خدای تکامل بخش تو در کمین است، کمینگاه کجاست ؟ همین جامعه و همین تاریخ. آیا کم دیده اید که دست خدا از آستین خلق ها چگونه علیه دیکتاتورها، جباران و ستمگران بیرون می آید ؟...» تبیین جهان (قواعد و مفهوم تکامل) (4) – مسعود رجوی – انتشارات سازمان مجاهدین خلق – - 1358 -  صفحه 18