شرحي بر يك عكس از

انقلاب

 

احمد زاهدی لنگرودی

به بهانه‌ي سالگرد انقلاب مردمي 1357

 

در آمد: ورق مي‌زنيم تاريخ را، صفايي فراهاني را مي‌بينيم كه گروه جنگل را فرماندهي مي‌كند. وحماسه‌ي سياهكل را مي‌بينيم. آن چريك را كه ماشه‌ي نارنجك‌اش را كشيده و خود را به ميان صفوف دشمنان مي‌اندازد مي‌بينيم. انقلاب در آستانه است. اگرچه‌امروز مشي چريكي پاسخ‌گو نيست، اما نفي دستاورد بزرگ گذشته كه منجر به انقلاب مردمي 1357 ايران شد، ممكن نيست.

امير پرويز پويان جزوه‌ي "ضرورت مبارزه‌ي مسلحانه و رد تئوري بقا" را مي‌نويسد و با ديگر رفاقايش به بحث مي‌گذارد. هم او را مي‌بينيم كه اعلاميه‌هاي گروه را در كوچه‌هاي تهران به ديوارها مي‌چسباند و باز او را مي‌بينيم كه در محاصره است، و زير رگبار مسلسل‌هاي دشمن به آرمان‌هاي خلق مي‌انديشد. و پيروزي فرداي انقلاب را مجسم مي‌كند. رفيق كبير، بيژن جزني را مي‌بينيم كه در زندان، تاريخ مبارزه را مي‌نويسد و مبارزه را تئوريزه مي‌كند. مسعود احمد زاده را مي‌بينيم كه "مبارزه‌ي مسلحانه، هم استراتژي، هم تاكتيك" را مي‌نويسد. تيم‌هاي چريكي را سازمان مي‌دهد و در ميدان تير جلادان شاه با قدم‌هاي استوار، به پيروزي راهش، به آينده مي‌نگرد. يك‌ ـ دو تن نبودند، اين‌ها لشكري از انقلابيون‌اند.

رفيق نابدل را به‌ياد مي‌آوريم كه از پنجره، خود را به به پائين پرتاب مي‌كند تا اسرار را در دل خويش حفظ كند. رفيق احمد زيبرم را به‌ياد مي‌آوريم كه تير خورده است. در محاصره قرار گرفته و در آن لحظات حساس به فكر خلق زحمت‌كش ايران و نگران جان ساكنين خانه‌اي است كه در آن سنگر گرفته‌ست.

گوشه‌اي ديگر را نگاه مي‌كنيم كه اشرف دهقاني حماسه مي‌آفريند، گلسرخي و كرامت دانشيان، حميد اشرف و صد‌ها تن ديگر...

سعادتي عزيزمان را مي‌بينيم كه به‌گاه فتح ساختمان راديو ـ تلوزيون با خون سرخ‌اش نويد پيروزي كامل مردم را مي‌دهد.

 

حكايت: با اين‌همه گل كه از خاك بردميد اما، مسير انقلاب ميسر نشد و ورق برگشت. چرا كه صاحبان آگاه، به رسم صداقت انقلابي‌شان، اعتماد به پيري غيرقابل اعتماد نموده و آن خرفت:

 

گرفت و بريد و شكست و ببست

يلان را سر و سينه و پا و دست...

 

اليگارشي جديد، روحانيت شيعه، طايفه‌اي هفتادهزاري را از قبيله‌ي متحجرترينان تاريخ، جايگزين لجن‌زار هزار فاميل پهلوي كردند و خون‌هاي ريخته، آرام ـ آرام به فراموشي گرويدند اما، نه براي هميشه؛ هنوز يك دهه از انقلاب مردم نگذشته بود كه زندان‌ها پر شده بودند از پرندگان آزادي كه دنباله روي راه اصيل پيشينيان بودند.

 

اما دريغ و درد! كه صيادها به خشم

داغ هزار گل، به‌دل ما گذاشتند.

 

اما تا پر پرواز هست و آرزوي آزادي، پرندگان بسيارانند و صيادها شرمسارتر. رويش ناگزير جوانه را گريزي نيست و بهاران خجسته خواهد شد. اگرچه هنوز رازي در دل داشته‌باشيم و صيقل بدهيم سلاح آبايي را، رازي كه موجب مي‌شود هر سال بهار، با عزاي دل ما بيايد اما، اميد به فتح نهايي اينك، خود پيروزي است.

عكس از: بهمن جلالي

 

                                           

نتيجه: در ميان عكس نوشته شده‌است: قبل از رسيدن به پل مسير خود را انتخاب نمائيد. و خود عكس كه اثر استاد بزرگ عكاسي ايران، بهمن جلالي است، گوياي همه چيز هست. هشداري بوده به‌جا و با چشم‌انداز آينده. تصوير خميني در بالاي عكس، همو كه فرزندان انقلاب را بلعيد، نشانه‌ي مقصود عكاس و هشدار اوست به آيندگان.

خبري و ساده است، عكس. اما دنيايي سخن در دل خود نهفته دارد و از تكنيكي فوق‌العاده قوي برخوردار؛ همانند يك اثر گرافيكي در نگاه نخست و بدون تعلل، پيام‌اش را منتقل مي‌كند. انقلابي رخ داده (پل) و لازم است با توجه به آني كه رهبري انقلاب را در دست گرفته (خميني) تصميم گيري كرد (تابلوي انتخاب مسير) استفاده‌ي توامان از «متن» و تكنيك «عكس در عكس» در اين تصوير، آن‌را به نمونه‌اي بي‌نظير براي انتقال نتايج انقلاب 1357 ايران مبدل ساخته است.

هرج و مرج و شلوغي در پائين كادر در قياس با فضاي خلوت بالاي آن، بيانگر ديدگاه‌هاي دو گرايش كه يكي رهبري انقلاب را به‌دست گرفت و يكي مغلوب بي‌تجربگي و آشفتگي خود شد، يعني مذهبيون و ماترياليست‌ها است.

انقلاب به گنداب مبدل شد و پل ويران گشت. اين‌بار اما، هشياري و درايت بسيار لازم است و انتخاب مسير در اولويت و عدم توجه به فضاي خالي بالاي سر، هدف !

عكس "بهمن جلالي" را نگاه مي‌داريم و نگاه مي‌كنيم تا يادمان نرود از آن‌همه حماسه و از آن‌همه رفيقان، گرگان چه‌گون در لباس ميش به گله زدند و بردند و اكنون به خيال خود پيروزند. تا يادمان باشد و يادمان نرود كه هميشه پيش از رسيدن به پل مسير خود را انتخاب كنيم.