کدام تغییر در دانشگاه؟

 

 فواد شمس

 

١-دانشگاه نهادي است که در بستر دوران مدرن پديد آمده است. محصول مدرنيته و انديشه مدرن است. جايي است که انديشه و ذهنيت مدرنيته را تداوم مي بخشد و بازتوليد مي کند. دانشگاه در مقابل نهادهاي ذهنيت سازسنتي قرار مي گيرد. سنگر مدرنيته در حوزه ي انديشه است. تفکرات پيشرو و مدرن را در جامعه اشاعه مي دهد. اين نهاد اما در خلا و انتزاع فاقد هر نوع معنا و کارکردي است. بلکه دانشگاه را بايد در کانتکس جامعه مورد بررسي قرار دهيم. به طور تمثيل وار و البته اندکي غير دقيق اگر بخواهيم بحث کنيم. اگر کارخانه ها و مراکز توليدي نقش توليد احتياجات مادي انسان ها را در جامعه بر عهده دارند دانشگاه نيز نقش توليد فکري و ذهني جامعه را بر عهده دارد. بين اين دو رابطه اي ديالکتيکي و متقابل وجود دارد.اما بحث اين است که اين توليدات در جهت منافع چه کساني است؟ مارکس در ايدئولوژي آلماني به وضوح و با صراحت کامل به اين سوال پاسخ داده است: (( آناني که وسايل توليد مادي يک جامعه را در اختيار دارند وسايل توليد ذهني (( فکري)) آن جامه را نيز در اختيار دارند.)) در اين جا است که ما اگر بخواهيم دانشگاه را تغيير دهيم نياز داريم کليت جامعه را تغيير دهيم.

 

٢در جامعه ما همانند ديگر پديده هاي مدرن دانشگاه نيز در يک فرايند ناقص و البته آمرانه و از بالا به جامعه تحميل شد. دانشگاه نه در بستر تکامل نيروهاي مادي و فکري عيني و ذهني از پايين، بلکه به صورت خلق الساعه و از بالا براي القاي کاذب مدرنيسم حکومتي و توخالي در دوران رضا شاه به جامعه ما تزريق شد. اين موجود ناقص الخلقه به جاي آن که محلي شود براي توليد حداقلي از تفکرات پيشروانه و انتقادي تبديل شد به دستگاه ايدئولوژي ساز براي حکومت مستبدانه که ملغمه اي از ناسيوناليسم ارتجاعي و عظمت طلب با مدرنيسم ناقص و آمرانه را به خرد جامعه مداد.

 

در دانشکده هاي فني مونتاژيسم درس داده مي شد. در دانشکده هاي ادبيات شعر نو داستان نويسي آوانگارد و در کل محصولات ادبي پيشروانه تکفير مي شد.در دانشکده هاي فلسفه و علوم اجتماعي تمام تفکرات انتقادي منکوب شده بودند. اين امر تا قيام بهمن 57 که نويد بخش تغيير بنيادين در تمامي جامعه بود اين معادلات زير و رو شد و اما...

 

٣بعد از بهار کوتاه آزادي بار ديگر زمستان سرد و سياه اين بار اما به نام انقلاب و آن هم از نوع فرهنگي اش بر فضاي پرنشاط دانشگاه حاکم شد. اين بار اما نهاد سنت بر دانشگاه مسلط شد. متون دانشگاهي و فضاي دانشگاه ها خالي از هرنوع معناي مدرني شد و تفکرات سنتي با ساختار شکلي مدرن ملغمه اي را ساخت که جز فاجعه در نظام آموزشي دست آورد ديگري نداشت.

 

۴اکنون با نظري کوتاه به وضع کنوني دانشگاه ها اين سوال مطرح مي شود که چه راه نويني براي آن که دانشگاه تبديل به نهادي مدرن و البته آزاد و انساني شود؟ نهادي که راه رهايي بشريت و ايجاد روابطي برابر و انساني را موجب شود؟

 

شايد بعد از تغييراتي که در هرم بالايي قدرت سياسي رخ داده است شدت دخالت نهادهاي سنتي در دانشگاه بيشتر شود. وظيفه ما به عنوان دانشجو چيست؟

 

٥به نظر مي رسد که کليت و ساختار نهاد دانشگاه حتي در پيشرفته ترين و مدرن ترين جوامع نيز نياز به يک نقد راديکال و بنيادين دارد. اما سوال اين است که اين نقد بايد از کدام موضع و خاستگاه مادي و عيني _ فکري و ذهني وارد شود؟ اگر اين نقد از جانب سنت وارد شود به نظر مي رسد جز فاجعه اي ارتجاعي دست آورد ديگري نداشته باشد. بايد دانشگاه را به عنوان يک پديده مدرن مانند ديگر امور در يک جامعه مدرن که در آن روابط نابرابر و غير آزاد و سلطه آميز حاکم است از درون خود مدرنيته و با استفاده از خود ساختار ها و ابزار هاي مدرن مورد نقد راديکال قرار داد.

 

٦در اينجا بايد تاکيد شود ما با کليت يک تغيير و دگرگوني بنيادين فرهنگي در دانشگاه ها حال به نام اصلاح و يا انقلاب فرهنگي مخالف نيستيم.. بلکه بر اين امر تاکيد داريم که اين تغيير نبايد از خاستگاه بيروني، ارتجاعي  و انتزاعي صورت گيرد. بلکه خاستگاه آن دروني ، پيشروانه ، مادي ، عيني و انضمامي بايد باشد.اگر قرار بر دگرگوني بنيادين در دانشگاه است اين دگرگوني از پايين است نه از بالا! تغيير در دانشگاه البته به تهايي صورت نمي گيرد بلکه نياز به يک تغيير بنيادين در کليت روابط نابرابر و غير آزاد و سلطه آميز در جامعه است.دانشگاه بدون تعارف نياز به يک تغيير بنيادين و راديکال دارد. تغييري از پايين، تغييري انساني، تغييري پيشروانه نه ارتجاعی!