پوزيسيون پارلمانی، از برلين تا فرانکفورت  و از پاريس تا هانور

 

 

وریا بامداد

 

در طی 27 سالی که از استقرار نظام جمهوری اسلامی و ولايت آخوندی می گذرد اپوزیسیون ایرانی از راست راست تا چپ چپ هم چنان از پراکنده گی خود در رنج است و اين رنج و گداز در تداوم  پراکنده گی و تکرار انشعابات درونی جريان های سياسی  و ناکام ماندن تلاش های وحدت جويانه تشديد می شود. فضای سياسی جهان  و يکه تازی ايالات متحده ی امريکا به عنوان تنها ابرقدرت جهانی در اشغال افغانستان و عراق و احتمال يورش ناگهانی اين کشور به ايران و تعين سرنوشت جمهوری اسلامی به شيوه ی طالبان افغان و بعث عراق، سبب شده که بخشی از چپ ها و دموکرات های  پيشين هم چون راست ها چشم به آمريکا بدوزند و خود را برای هم کاری احتمالی و یا طرف گفت و گو با آمريکا آماده سازند، اگر چه در ظاهر امر مخالف مداخله ی آمريکا باشند، اما وداع آن با آرمان های سوسیالیستی و دموکراتیک و هم سوئی ايدئولوژيکی آنان با بورژوازی جهانی می تواند نشانه ای باشد از اين دگرديسی!

جريانی از اپوزيسيون به نام فدائيان اکثريت که هنوز هم خود را وارث سياه کل می داند و ووارث چريک فدائی خلق،  و در گذشته ای نه چندان دور خود را پيرو سوسياليسم می دانست و در يک دوره هم کمر به انکشاف جمهوری اسلامی بست،  پس از چند بار شقه شدن  و در پی چندين و چند سال زنده گی در تبعيد و گشت و گذار فراوان،  سرانجام جای گاه خود را به عنوان جمهوری خواه باز يافته،  و در سمت اپوزيسيون بورژوائی جمهوری اسلامی و هوادار استقرار يک نظام پارلمانی،  در  ائتلاف با شرکای کوچکی تلاش دارد رهبری اپوزيسيون مسالمت جو را به کف آورد.

اين جريان در ائتلافی چند ساله با  گروه کوچکی به نام جمهوری خواهان و گروه کوچک تری به نام حزب  دموکراتيک مردم ايران  جدا شده از حزب توده، ائتلافی را در قالب سازمانی جديد به نام اتحاد جمهوری خواهان ایران  سازمان داده که همايش اول آن در برلين برگزار شد و همايش دوم اش در فرانک فورت، و جريان ديگری از طيف فدائی به نام اتحاد فدائيان خلق، در ائتلاف با طيفی از منفردين و بقایای جبهه ی ملی، جريان پارلمانی ديگری را سازمان داده  به نام  جمهوری خواهان دموکرات و لائيک، که همايش اول اش در پاريس برگزار شد و همايش دوم اش در هانور! و هر دو جريان هم ازهمايش نخست تا همايش دوم کلی نيرو از دست دادند! 

دومين همايش جمهوری خواهان ايران و يا اتحاد جمهوری خواهان ايران، به مدت سه روز هم زمان با برگزاری دور اول گزينش رياست جمهوری ايران در روزهای 29 تا 31 خردادماه سال جاری 1384 شمسی  در شهر فرانک فورت آلمان برگزار گرديد. همايش فرانک فورت  که با يک فاصله زمانی يک سال و چهار ماهه از همايش برلين برگزار می شد، آشکارا نشانی از بی تفاوتی تلاش گران سياسی برون مرزی را با خود داشت نسبت به اين جريان،  حتا بی تفاوتی خودی ها!

 در همايش برلين حدود هفتصد نفر، و به روايتی هشتصد نفرشرکت داشتند و صد و هشتاد نفر خود را عضو اتحاد جمهوری خواهان می دانستند با حق رای،  و در همايش فرانک فورت، کم تر از صد نفرشرکت داشتند، که تنها شصت،تا  هفتاد نفرشان، عضو بودند با حق  رای، اين کاهش ميزان شرکت کننده، و به ويژه غيبت خودی ها و دارنده گان حق رای، يعنی اعضا و هواداران فدائيان اکثريت، فراتر از آن که نشانه ای باشد از عدم استقبال همه گانی از اين جريان  وشکست  تلاش های چند سال گذشته  برای سر و سامان دادن به اين تشکل و جلب و جذب ديگران به آن،  و يا نشانه ای باشد از سرخورده گی نسبت به آن! بيان گر شکست آشکار اين خط است و اين انديشه، و ناکامی گرداننده گان آن در سرهم بندی جريانی به نام اتحاد جمهوری خواهان ايران، که به گمان خود بدون مرزبندی ايدئولوژيکی در پی استقرار دموکرسی پارلمانی است و کسب نماينده گی اقشار ميانی جامعه ايران!

جريان جمهوری خواهان دموکرات و لائيک  هم سرنوشتی مشابه دارد، در گرد هم آئی پاريس در سال گذشته  سيصد نفر حضور به هم رساندند  و با سپری شدن  يک سال و اندی  از تلاش گرداننده گان این جریان  به زحمت صد نفری در هانور گرد می آيند با حدود 70 نفری صاحب رای در روزهای 25 تا 28 فوريه سال جاری!

تجربه ی بيست و پنج سال گذشته ی جنبش سياسی ما شاهدی است از تشکيل و انحلال،  يا برپائی و زوال کوتاه مدت جريان های سياسی سرهم بندی شده، و شاهدی از ائتلاف ها و اتحادهای نيم بند، و شکست و ناکامی همه ی اين ائتلاف ها و اتحادهای مقطعی، در تبديل شدن به يک بديل حکومتی و ِا  به يک حزب و جبهه، و بدين سبب، تشديد سرخورده گی توده ها، و در سال های اخير فراتر از بی تفاوتی توده ها، تشديد سرخورده گی کوشنده گان سياسی از اين نوع ائتلاف ها و اتحادها، مساله ای که متاسفانه تداوم باز هم بيش تر سرخورده گی سياسی را به دنبال دارد، و هم چون اختاپوس به وجوب همه ی ائتلاف ها مبدل شده،  و به نحوی آشکار در شکل گيری اتحاد جمهوری خواهان ايران  و جمهوری خواهان دموکرات و لائيک هم خود را نشان می دهد. اين سرخورده گی تا آن جا پيش رفته است که يک سازمان سياسی مثل فدائيان اکثريت، حتا  توان بسيج نيروهای سازمانی و هواداران نزديک خود را هم با اين شتاب از دست می دهد، زيرا بخشی ازآن سياهی لشکری و بخشی ار آن دارنده گان حق رای که در برلين و يا پاريس گرد  آمدند در يک فرجه کوتاه يک ساله آن چنان نوميد شده اند  که رهبران را در فرانک فورت و هانور تنها می گذارند و نبايد از ياد برد که در گردهم آئی ها، هم واره با يک سياهی لشکر نسبی و يا جمعيت خوش نشين_ بدون وابسته گی سازمانی_  رو به رو هستيم و بخشی از اين سياهی لشکرها و جمعيت های خوش نشين، آن گاه جذب می شود و دست کم برای مدتی به امام زاده تازه دخيل می بندد، که امام زاده ی تازه جاذبه ای  داشته باشد و يا اميدی و چشم اندازی را بگشايد، و آن گاه که جاذبه ای در کار نيست و همه ی چشم اندازها تيره، خود به خود اميدها هم  غنچه نشده، پرپر می گردند، و دل بسته گان و اميدواران هم به صف تماشاچیان می پيوندند.

 اتحاد جمهوری خواهان ايران را بايد نتيجه و حاصل  يک تلاش پانزده ساله فدائيان  اکثريت دانست، برای ايجاد جبهه ای گسترده، از اقشار ميانی، به منظور چانه زنی های احتمالی با جناحی و يا جناخ هائی از حکومت و نیروها و قدرت های مطرح برون مرزی ! و جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک را تلاشی دانست از سوی چپ های ليبرال برای نزديکی به اپوزيسيون بورژوائی هوادار نظام پارلمانی!

 فدائيان اکثريت  که پس از زوال اردوگاه پيشين و روی گردانی از سوسياليسم مدل روسی و سرآمدن ماه عسل وحدت  با حزب توده، از انديشه ی سوسياليستی روی برتافته و به ايدئولوژی بورژوازی روی آورده اند  و برقراری دموکراسی پارلمانی را  هدف سياسی و استراتژيکی خود قرار داده اند، در پی گردآوری نيرو هستند، اما دست به هر کاری  که می زنند، هم چون پژواکی در کوهستان، فرياد خود را می شنوند و در آئينه، روی جمال خود را می بينند، و در پايان يک دوره  تلاش باز هم اين خودی ها هستند که دور يک ميز جمع شده اند و ترکيب، همان ترکيب کهن است با نامی تازه تر، و اکثريت پيچيده در زرورق! و  اتحاد جمهوری خواهان هم از اين مقوله خارج نيست و اين جريان نام ديگری است از برای فدائيان، زيرا  بدون حضور فدائيان اکثريت، اتحاد جمهوری خواهان دليل وجودی خود را از دست می دهد! و چه بسا اگر دو گروه کوچکی که در کنار فدائيان اکثريت قرار دارند و يا اندک شماری از منفردی که با اين جريان هستند اگر در اکثريت ادغام می شدند، هر کدام در درون اکثريت ياران خود را می يافتند و به فراکسيون آنان می پيوستند!

در مورد جمهوری خواهان دموکرات و لائيک هم همين طور است و به همين سبب هم سه روز در هانور چانه زدند تا برای خود هویتی دست و پا کنند، بخشی بر این باور بودند  که حزبی هستند از جمع ساده ی من ها   و نه جمع جبری من ها و بخشی ادعا داشتند که  جنبشی هستند فراگير در برگيرنده من ها و گروه و سازمان ها، و با این وجود اکثریت باور دارند که نه حزب هستند و نه جبهه، و شگفت اين که با بسیاری از گروه ها و سازمان های سیاسی مرزبندی دارند و باز هم خود را جنبش می دانند، البته جنبشی از بالا و از نوع ایرانی!

 هر چند نبايد ناديده انگاشت که شمار اندکی از طيف فدائيان اکثريت در جمهوری خواهان دموکرات و لائيک  حضور دارند و شماری از اتحاد فدائيان در اتحاد جمهوری خواهان، و کسانی هم از هر دو جريان تلاش دارند تا اين دوجريان را در هم ادغام سازند. پیام سازمان اکثریت که به نحوی باور ناپذیر از تلاش های موفقیت آمیز این جریان دم می زد نشان از تمایل باطنی  و وحدت طلبانه ی آنان دارد، اگر چه از جانب طرف مقابل پاسخ درخوری دریافت نداشتند.

 

در جنبش سياسی ايران نوعی از سرخورده گی نسبت به سازمان های سياسی و به ويژه نسبت به سازمان های سياسی ای که پيشينه ی هم کاری با جمهوری اسلامی دارند خودنمائی می کند  و به همين سبب شماری از سياسی کارها،  بر آنند که هر نوع سازمان دهی تازه می بايستی برمبنای مشارکت فردی باشد و نه سازمانی ، و به دور از موضع گيری های سازمانی و ايدئولوژيکی اين سازمان و يا آن سازمان، این گروه و یا آن گروه،  اما همين نگرش هم در عمل، به  نوعی موضع گيری سياسی است،  و به نحوی ايدئولوژی ويژه ای را نماينده گی کردن! و بايد افزود تلاش برای واقعيت بخشيدن به اين ايده در اتحاد جمهوری خواهان نتوانسته است با موفقيت حتا نسبی هم راه باشد، و دشواری های گذشته، و  به ويژه سرخورده گی از سازمان های سياسی را از ميان بردارد، و روی گردانی بخشی از شرکت کننده گان در همايش برلين و هانور از هر دو جريان  خود تائيدی است بر اين مدعا، اما چه عواملی به اين سرخورده گی شتاب بخشيد و ديوان سالاران اين دست گاه تازه را تنها گذاشت.

 يکی از نخستين مسائلی که پس از همايش برلين بروز يافت، درگيری درونی بود و به چالش کشيدن گزينش چهره ای همانند فرخ نگهدار، در هيات اجرائيه و سياسی آن، که کناره گيری داوطلبانه ی وی و  ديگرانی را هم در پی داشت، جدای  از استدلال مخالفان و موافقان، بر سر حضور و يا عدم حضور آقای نگهدار و ديگران در رهبری اتحاد جمهوری خواهان، گزينش دموکراتيک هر چهره بر مبنای رای آزاد شرکت کننده گان در هر گروه، نظام و  سازمانی، نشانه ای است از ترکيب و تمايل بخشی از آن سازمان و يا گروه، و به زير پرسش کشيدن اين تمايل، نشانه  ناديده گرفتن حقوق دموکراتيک آنان، و خواه، ناخواه، برانگیختن اعتراض خاموش و گويای آنان، و پی آمد آن،  روی گردانی و سرخورده گی اين و آن! بی گمان اگر سازمان دهی جمهوری خواهان، مبنای جبهه ای داشت و نماينده گان سازمان ها و گروه های تشکيل دهنده بر اساس توافق های چند جانبه نماينده گان خود را گسيل می داشتند، شايد چنين اختلاف هائی با اين شدت بروز نمی يافت. اين درگيری در درون جمهوری خواهان دموکرات و لائيک هم وجود دارد و در يک سال گذشته بخش بزرگی از انرژی آنان صرف درگيری های درونی و خرده حساب های تنگ نظرانه این و آن  بوده است!

سبک کار هم به نوبه خود مزيد بر علت است، و برقراری يک دست گاه ديوان سالار، به نوبه خود عاملی است بازدارنده، زيرا  ترکيب سازمانی اتحاد جمهوری خواهان و ترکيب سازمانی جنبش يا جريان جمهوری خواهان دموکرات و لائيک ترکيبی است ديوان سالار و مدل احزاب سياسی در قدرت، اولی  با يک شورای رهبری 45، 50 نفره، يک هيات سياسی، اجرائی هفت نفره، يک شورای بازرسی و شمار زيادی از کميسيون های بدون کارکرد، و برقراری نشست های فرسايشی در زمينه های سازمانی و بوروکراتيزه کردن هر چه بيش تر آن، که سلب ابتکارات فردی را به بار می آورد و حال آن که شماری از کميسيون ها نه ضرورتی دارد و نه کارکردی، و نه حتا توانسته است به شکل صوری شکل بگيرد و يا  برگزار شود. در جريان جمهوری خواهان دموکرات و لائيک هم درگيری مرکزی و محلی وجود دارد و نقش چندجانبه ی فرد در ارگان های بوروکراتيک و از همه بدتر تلاش برای اقناع هم دیگر و اعلام موضع بر مبنای توافق بدون مخالفت!

 

کارکرد سياسی و يا نگرش اتحاد جمهوری خواهان و جريان جمهوری خواهان دموکرات ولائيک به مسائل جاری کشور را هم بايد يکی ديگر از دلايل ناکامی اين جريان ها دانست. گزارش هيات سياسی و اجرائی اتحاد جمهوری خواهان حکايت از آن دارد، که صدور بيانيه ها و اعلاميه های، اين جريان در فاصله زمانی دو همايش به قصد هم سوئی با اصلاح طلبان حکومتی انجام گرفته و  نويسنده گان بيانيه در جهت هم سوئی با آنان قلم می زدند و خوش حالی خود را پنهان نمی دارند که شماری از بيانيه های آنان در سايت ها و نشريه های وابسته به اصلاح طلبان حکومتی بازتاب داشته است و در رابطه با جمهوری خواهان دموکرات و لائيک هيات هم آهنگی برگزيده ی پاريس نمی توانند برای انتشار بيرونی به توافق برسند.

به دنبال موج رفتن هر دو جريان  هم به سهم خود نقشی دارد از سرخورده گی نسبت به اين جريان ها، هنگامی که بيانيه به امضا چند تن از چهره های شناخته شده از جمله اکبر گنجی، ناصر زرافشان، مهرانگيز کار،محسن سازگار و...   .   به عنوان 60 ميليون امضا، به عنوان پشتوانه ی  درخواست  برای همه پرسی قانون اساسی انتشار يافت، هم سازمان اکثريت به نام خود و  در پيوند با اتحاد جمهوری خواهان دست ها را برای جمع آوری  امضا بالا زد، و هم اتحاد فدائيان،  بدون اين که از کم و کيف قضيه سر درآورند و بينديشند که  نه شصت ميليون امضا، که سی هزار امضا، دست آورد اين تلاش است و سی هزار امضا به بهای  رسوائی و بی اعتباری، با در هم ريختن مرزهای دموکراسی  و امضای  جمهوری خواهان در کنار هواداران و تلاش گران استقرار دوباره ی استبداد پادشاهی به کمک امپرياليسم آمريکا، امری ناموجه، که بيش از آسيب رساندن  به جمهوری اسلامی، به نيروهای دموکرات و چپ آسيب رساند، و دست چپ های مرتد را در دست نگهبانان تاج و تخت نهاد. اگر چه هيچ شکلی از مبارزه را نبايد از پيش محکوم نمود، اما هر شکل از مبارزه که با واقعيت جامعه هم آهنگی نداشته باشد و هر شکل از مبارزه که واقعيت جامعه را ناديده انگارد، پيشاپيش محکوم به شکست است.

گردآوری امضا از آن جا به شکست انجاميد، که مقدم بر هر چیز به اعتبار شناخت همه گانی از جمهوری اسلامی با واقعيت های موجود  مطابقتی نداشت  زيرا جمهوری اسلامی در طی بيست و پنج سال از فرامان روائی خود نشان داده است  که  هرگز تن به يک انتخابات آزاد و  دموکراتيک نمی دهد   و تنها با سرنگونی قهرآمیز  آن است که قيموميت بر رای توده ها  زايل خواهد شد، اما درخواست امضا  به اعتبار محتوای بيانيه همه پرسی هم خالی از اشکال نبود، چه  اگر قرار باشد مردم به نوع ديگری از حکومت رای بدهند می بايستی نسبت به آن کم و بيش شناختی  داشته باشند و يا چشم اندازی،  و نمی توان به اعتبار ادعای دموکراسی خواهی از مردم چک سفيد امضا گرفت و دست مردم را درست آمريکا نهاد و يا در دست پادشاهی ديگر، و يا مستبدی  ديگر را بر دوش مردم سوار کرد.  مردم يک بار با سپردن چک سفيد اعتماد به خمينی فريب خورده اند و بسيار دور از ذهن خواهد بود که به اين زودی ها يک بار ديگر فريب بخورند و به کسی چک سفيد بدهند. اما در مورد گردآوری امضا نکته ديگری را هم نبايد از ديد پنهان داشت که بخشی از مردم هم چنان نسبت به رژيم گذشته و شيوه سرکوب آن مساله دارند و هم گامی با هواداران بازگشت پادشاهی را  خوش بختانه نمی پذيرند.

نه تنها در رابطه با جمع آوری امضا، در باره ی برنامه ی عمل و چشم انداز هر دو جريان هم همين مشکل خودنمائی دارد. هر دو جريان از تماميت ارضی و مقدس بودن مرزهای کشور  دم می زنند، اما در مورد ستم ملی و ستم مضاعف بر خلق ها و يا مليت های تحت ستم دم نمی زنند، حتا از پذيرش يک نظام فدرال به عنوان طرحی برای تحقق خواسته های ملیت های تحت ستم و حفظ تماميت ارضی مورد ادعای خود در پرتو آن  سر باز می زنند.  در چهارچوب نظام پارلمانی مورد ادعای خود هم،  هنوز اصل رسميت فراکسيون ها را نمی پذيرند و به اين اعتبار ازصدر مشروطيت عقب مانده تر اند.            

اپوزیسیونی که فاقد برنامه ی سیاسی باشد، و فاقد برنامه ی اقتصادی و اجتماعی و فاقد برنامه ی عمل برای پاسخ گوئی به مشکلات جامعه، همن به که زائده ی دیگران باشد!

وریا بامداد—8 مارس 2006