متن
سخنراني
همايون
ايواني در
سالگرد کشتار سراسري
زندانيان
سياسي در
ماينس،
آلمان، 2005،
منتشر شده در
آرش شماره 93
اعتصاب
غذا: گذشته و
حال
1. مقدمه
شايد در
سالگرد کشتار
سراسري
زندانيان سياسي
در ايران به
جا بود که از
نقش بزرگ آنان
در تاريخ
ايران گفتاري
ميداشتيم.
راستش «تواضع»
که همچنان
گريبان ما و
رفقا و همبنديان
اعدام شده ما
را گرفته،
اجازه نداده از
نقش آنان در
مقابله با
فاشيسم حاکم
بر ايران سخن
بگوييم. اجازه
نداده بگوييم
که اگر زماني
ملت ايران را،
نسلهاي پس از
ما، به خاطر
سالهاي سياه
حکومت اسلامي
در ايران مورد
مواخذه قرار
دادند و
پرسيدند که
شما با اين
همه
جنايتکاري،
با اين همه
ضديت با زندگي
انساني در
دوران
استيلاي
اسلاميون بر
ايران چه
کرديد؟!
به جاي آن
که سرافکنده و
شرمسار پاسخ
دهند: «هيچ!»، ميتوانند
پاسخي صريح و
روشن دهند:
نسل ما با
چنگ و دندان
برعليه ارتجاع
و ضدانقلاب
حاکم جنگيد و
تاواني سخت و سنگين
پرداخت. نسل
ما، دسته دسته
به جوخه اعدام
سپرده شد تا
با مرگ خويش
بر آشتي
ناپذيري ما و
تماميت رژيم
جمهوري اسلامي
گواهي داده
باشد. مردم
ما، به گورهاي
بيکران و بينشان
دلاوران سالهاي
مبارزه
برعليه سيستم
پوسيده حاکم
اشاره خواهند
کرد، که اثبات
ميکند: ما
مردمي پست
فطرت و دون
صفت نبوده و نيستيم
که با جمهوري
اسلامي
مماشات کنيم و
سازشي بر سر
ارزشهاي
انساني و
انقلابي
داشته باشيم.
دليري مردم و
سلحشوري
جوانان
برخاسته از
دامان
کارگران و
زحمتکشان اين
کشور سرچشمه
آفرينشهاي
نوين بوده و
هست. فقط
سياست و تاريخ
مديون اينان
نيست، هنر و
انديشه نيز از
اين آتشفشان استعدادهاي
انساني الهام
گرفته و ميگيرد.
و يقين دارم
الهامبخش
مبارزات مردم
کشورهاي ديگر
در اين کره خاکي
هست و خواهد
بود.
براي ما
که اين مراسم را در
آلمان برگزار
ميکنيم،
سرافکندگي
تاريخي
آلمانيها به
خاطر سيطره فاشيسم
و هيتلر بر
کشورشان
آشناست. از هر
کدامشان ميپرسيم:
خب، در دوره
هيتلر
خانوادهات يا
اجدادت چه
کاره بوده؟!
يا حرف را عوض
ميکنند يا به
آهستگي ميگويند:
"سرباز هيتلر
بوده!" نميخواهند
به ياد
بياورند که چه
ننگ و نفرتي
را برعليه
بشريت به بار
آوردهاند.
نميخواهند
بگويند که چند
نفر کمونيست،
سوسياليست،
دگر انديش و
يهودي در
اردوگاههاي
فاشيستي به
قتل رسيدند.
حتي نميتوانند
جوابشان را
اين جور
فرموله کنند
که "اجداد ما
فاشيست بودند
ولي بسياري از
آلمانيها در
اردوگاههاي
مرگ هيتلر به
قتل رسيدند و
آنها نماد
آلمان آزاد و
پيشرو بودند."
هنوز بعد از 60
سال سرنوشت
مشترکي با ننگ
و نکبت رايش
سوم دارند.
همين
پرسش را، من
از يک
ايتاليايي در
مورد دوره
"فاشيسم و موسوليني"
کردم. براي
جلسهاي
ميهمان آنها
در فلورانس
بوديم، خودش و
زنش کمونيست
بودند و عضو
اتحاديه
کارگري، و
ناغافل اين
سوال در هنگام
صبحانه مطرح
شد. سر ميز دست
مرا گرفت و در
چشمانش حالت
خاصي بود که
نميفهميدم
خشم است يا
چيز ديگر...
باري مرا به
اتاق نشيمن
برد و عکس
سياه و سفيد
قديمياي را
که به ديوار
آويزان بود،
نشانم داد، با
انگليسياي که
با ملودي خاص
زبان
ايتاليايي
همراه بود
برايم توضيح
داد:
«اين عکس
عموي من است، 1941
به دليل
امتناع در
شرکت در جنگ،
به همراه
تعداد زيادي
سرباز ديگر در
ميدان شهر
توسط
موسوليني
اعدام شدند.
خانواده ما،
هيچ موقع
فاشيست نبوده
و هميشه
برعليه آن
جنگيده است.»
تازه غرور
مبارزه عمويش
را که در
چشمانش ميدرخشيد،
دريافتم.
باري،
جانفشانان
سالهاي سياه
جمهوري
اسلامي،
همچون چشمه
جوشاني هستند
که هر روز و هر
سال نور
افشانند و راه
ميگشايند.
اگر در
کشورهاي
اروپايي با
اين همه تفاوت
فرهنگي، نگاه
به سوابق يک ملت
و مردم يک
کشور، در تحت
سيطره يک
حکومت
فاشيستي بعد
از 60 سال مسئله
است، مطمئن
باشيد که در
ايران هم
مسئله خواهد
بود! و شايد
بزرگتر و
پراهميتتر از
آن چه اينجا،
در اروپا،
مطرح است.
با اينحال،
نقش سازنده،
افتخارآفرين،
آموزنده و راهگشاي
جانفشانان
آزادي و
سوسياليسم را
به فرصتي ديگر
واگذار ميکنم
و به موضوعي
ديگر از
مبارزه و
زندگي زندانيان
سياسي ايران
ميپردازم،
يعني اعتصاب
غذا.
2.
کليات
اعتصاب
غذا، شکلي از
مقاومت سياسي
تعريف شده است[1] که به
شکل فردي و يا
جمعي از
دريافت غذا عليرغم
آگاهي از
خطرات آن،
خودداري ميشود.
همچون هر
اعتصابي،
اعتصاب غذا
نيز، يک "ابراز
نظر و خواست" و
يا يک "اعتراض
سياسي" است. دسترسي
به اهداف
اعتصاب غذا،
بيشتر از
فشاري حاصل ميشود
که افکار
عمومي و
اعتراضات
حاصل از اعتصاب
موجب ميشود.
فشار به
مقامات تصميمگير
در اعتصاب
غذاي موفق،
منجر به عقب
راندن زندانبان
و قبول خواسته
اعتصابي و يا
اعتصابيون ميشود.
براي مثال
در آلمان به
موارد اعتصاب
غذاي فريتس
تويفل (Fritz
Teufel) در 1967 پس
از دستگيرياش
در اعتراض به
سفر شاه به
آلمان و نيز
زندانيان راف
در دهه هفتاد
ميلادي ميتوان
اشاره کرد. در
ايرلند،
اعتصاب بابي
ساندز از ارتش
جمهوري خواه
ايرلند، پس از
66 روز منجر به
مرگش شد. با
توجه به قدرت جسمي
افراد،
اعتصاب غذا از
هفته سوم به
بعد، ميتواند
منجر به عوارض
ماندگار جسمي
شود.
بابي
ساندز، در
پنجم ماه مه 1981 (15
ارديبهشت 1360) پس
از 66 روز
اعتصاب غذا در
گذشت.
عکس سمت
چپ مراسم تشيع
جنازه او در
بلفاست (1981) با
حضور دهها
هزار نفر است.
علاوه
بر زندانيان
سياسي، انسانهايي
که توسط حکومت
از حقوق مدني
محروم شدهاند،
نظير
پناهندگاني
که در اثر
بازگرداندن
به کشور مبداء
(ديپورت)، در
معرض شکنجه و
يا دستگيري
قرار ميگيرند
و يا تن
فروشان و يا
زندانيان
عادي نيز از اعتصاب
غذا و يا
خودزني
استفاده ميکنند
تا بر عليه
زندانبان و
حکومت اعتراض
کرده و به
خواسته خود
برسند.
بايد توجه
داشت که اين
تعريف و مثالهاي
ذکر شده دقت
کافي ندارند،
چرا که سطوح و
اشکال مختلف
اعتصاب غذا را
از هم تفکيک
نميکند. اين
موجب برخي
بدفهميها در
فهم پيام
اعتصاب غذا
کنندگان ميشود.
در زندان
جمهوري
اسلامي چندين
سطح و گروهبندي
از واژه کلي
"اعتصاب غذا"
را تجربه کردهايم:
پس هنگامي
که از اعتصاب
غذا صحبت ميکنيم،
از مفهومي
عمومي سخن ميگوييم
که براي فهم
خواسته
اعتصابي و يا
اعتصابيون
بايستي کمي
دقيقتر به آن
پرداخته شود.
3. اعتصاب
غذا در زندانهاي
ايران
تاريخ
اعتصاب غذا در
زندانهاي
ايران نمادي
اسطورهاي و
حماسي دارد.
در سختترين
وضعيت،
زنداني
برخلاف همه
انتظارات پنجه
در پنجه شير و
مشت بر شمشير
آخته جلادان
ميزند. من در
اينجا به چند
نمونه از
تاريخ معاصر
اشاره خواهم
کرد، به اين
اميد که فرصتي
دست دهد و پژوهش
کامل در اين زمينه
را زماني به
اتمام رسانم و
يا کساني ديگر
آن را تکميل
کنند.
با تمرکز
دولت و گسترش
روندهاي
سرمايهداري
در چارچوب
مناسبات نيمه
فئودال نيمهمستعمره
در دوره
خاندان قاجار
و سپس حکومت
رضا خان،
زندان به طور
عموم و زندان
سياسي به طور
مشخص، نيز به
روندي
سيستماتيک
تبديل ميشود.
تا پيش از اين،
ما "اسير" و "تحت
نظر در خانه" و
يا قتل بيرحمانه
"متمردين" را
در تاريخ
ايران بسيار داريم
ولي زندان
مدرن با گسترش
روندهاي
سرمايهداري
در ايران پر و
پا ميگيرد.
زندان، بخشي
از هداياي به
اصطلاح رايج "مدرنيسم"
رضاخاني در
دوران سياه
حکومتش است که
همهنگام با
رشد و پيچيدگي
مناسبات
سرمايهداري
در ايران و
حاد شدن
تضادهاي
طبقاتي بر پيچيدگي
و خوفانگيزي
آن افزوده ميشود.
اين روندي است
که در سالهاي
حکومت محمد
رضا پهلوي و
سپس رژيم
جمهوري اسلامي
نيز شاهد آن
هستيم.
بنابراين،
اگر زندان و پديده
جانبي آن يعني
اعتصاب غذا با
مناسبات اقتصادي
و اجتماعي
حاکم بر کشور
ما گره خورده
است، وقتي از
برچيدن
زندان، شکنجه
و اعدام سخن
ميگوييم، به
صورت مستقيم
يا غيرمستقيم
درباره محو
مناسبات
اقتصادي و
اجتماعياي
سخن ميگوييم
که به توليد و
بازتوليد
چنين پديده شومي
مشغول است. به
بيان آدمي
همچو من، که
به کمونيسم و
انقلاب معتقد
است، يعني
تلاش براي محو
طبقات و دولت
و رهايي انسانها
از قيودات
جوامع طبقاتي
و از جمله
زندان.
3.1 دوره
رضاخان
باري، رضا
خان کارنامه
سياهي در
انبان خودش
دارد. براي
نمونه به کشف "کميته
سري" به رهبري
سرهنگ
احمدخان
پولادين ميتوان
اشاره کرد.
اين ضربه از
اولين
دستگيريها و
اعدامهاي رضا
خان پس از به
تخت نشينياش
است. ضربه، از
طريق رايج بر
کميته مخفي
وارد شده بود،
يعني از طريق
لو دادن يکي
از عناصر سست
عنصر داخل
کميته که هراس
از ناموفق
ماندن اقدام
برعليه رضا
خان، او را به
همکاري با
دشمن کشانده
بود. انوشيروان
پولادين،
فرزند
احمدخان،
درباره
سرگذشت پدرش
چنين مينويسد:
«حدود 10
سالم بود در
مدرسه
ابتدائي نظام
تحصيل ميکردم،
منزل ما اوايل
خيابان جامي
فعلي بود. عصر
روزي که از
مدرسه به منزل
آمدم، مادر را
نگران و
ناراحت ديدم،
گفت صبح پدرت
براي کشيک به
دربار رفت و
گماشته طبق
معمول نزديک
ظهر لوازمش را
برد. ولي
بلافاصله آنها
را برگردانيد
و گفت او را
توقيف کردهاند...
بعد از حدود
يک ماه که
معلوم شد پدرم
در شهرباني
زنداني است،
خبر آمد اجازه
دادهاند
فرزندان براي
ملاقات پدر
بروند... ما را
بردند پيش
رييس وقت
شهرباني
سرهنگ درگاهي،...
مجددا ما را
آوردند طبقه
اول از راهرو
گذرانيدند.
دري را باز کردند،
اتاقي آجري به
صورت هشتيهاي
قديم نمايان
شد، داخل شديم
تخت چوبي در
کنار بود
تکليف به
نشستن کردند و
از در مقابل
رفتند. پدر
آمد. مدتي بود
او را نديده و
نگرانش بوديم.
دورش را گرفته
به دست رويش
بوسه زديم،
بعد هم در کنارش
روي تخت (با
حضور يک افسر
شهرباني) نشستيم.
پدر از مادر و
ما احوالپرسي
کرد و با آن که
از خطوط صورت
و ديد چشمهايش
ناراحتي ميباريد،
با ما به طور
معمولي با روي
خندان گفت و
شنود کرد و از
مدرسه و درس
پرسيد، بعد از
ربع ساعت چون
افسري که در
کنار ايستاده بود
به ساعتش نگاه
کرد. پدر گفت
بچهها ديگر
وقت ملاقات
تمام شد شما
برويد و سلام مرا
به مادر
برسانيد. ما
روبوسي کرديم
و آمديم. اين
اولين ملاقات
بود. حدود 18 ماه
پدرم بازداشت
بود. به ياد
دارم گويا دو
ماه اول در
زندان نمره 1
شهرباني بود و
بعد از چند
ماهي در طبقهٌ
دوم ساختمان قديم
شهرباني که
اتاقهاي بزرگ
ميلهاي داشت.
يعني تقريباً
بيشتر مدت را
در يکي از اتاقهاي
سوار شهرباني
اول خيابان
جليلآباد
سابق و خيابان
شرقي پارک شهر
فعلي (در حال
حاضر محل
قورخانه است)
زنداني بود.
در
اين ايام پدرم
به واسطه
بلاتکليفي
طولاني و
ناراحتيهاي
عصبي و روحي
که برايش
ايجاد ميکردند
سه، چهار بار
هر بار پنج شش
روز اعتصاب غذا
کرده بود به
طوري که در
حال اغماء به
وسيله دکتر با
تزريق آمپول و
سرم او را به
حال ميآوردند
و تازه بعد از
هوش آمدن راضي
به خوردن چيزي
نميشد، ولي
در آخرين
لحظات به ما
اطلاع ميدادند
به ديدارش ميرفتيم
با خواهش و
تمناي مادرم و
ديدن بچهها
راضي به شکست
اعتصاب ميشد...»[2]
بر ما
معلوم نيست که
در اين دوره
چه عواملي باعث
دست زدن به
اعتصاب او شده
است. ولي صحنهها،
و سرنوشت او
بارها و بارها
براي اجداد
ما، پدران و
مادران و سپس
نسل خود ما
تکرار شده است.
هر دوره
شديدتر و بدتر
از دوره قبل.
در 18 ماه زندان،
به طور متوسط
هر 6 ماه (اگر 3
اعتصاب غذا را
در نظر
بگيريم) يا 4
ماه و نيم (اگر 4
اعتصاب غذا را
در نظر
بگيريم)، وي
دست از جان
شسته و اعتصاب
غذا را شروع
کرده است.
چرا؟! موضوع و
خواسته هر
اعتصاب، در
روايات آن
دوره نامشخص
است ولي شايد آرزوها
و خواستههاي
احمدخان
پولادين
بتوان از گفتههاي
همسرش براي
فرزندانش
دريافت:
«...حالا
(منظور: دوره
رضاخان، 1305_ 1306) ...
مغرضين در راس
کارها هستند.
مردم را بدون
محاکمه
زنداني ميکنند
و به ضرب شلاق
و شکنجه در
شهرباني از
بين ميبرند و
يا ملک و آب و
زمين اجدادي
مردم را در شمال
به نفع شاه از
آنها ميگيرند
و آنها را به
مناطق ديگري
کوچ ميدهند و
به قوانين
جاري مملکت
توجه ندارند...»[3]
سرانجام
در نيمه شب 24
بهمن 1306 سرهنگ
احمدخان پولادين
به جوخه اعدام
سپرده ميشود.
داستان
شلاق، شکنجه و
اعدام در دوره
رضاخاني با
قانون سياه 1310
به صورتي
نهادينه و
سيستماتيک در
ميآيد. در 22
خرداد 1310 «قانون
مجازات
مقدمين عليه
امنيت و
استقلال
مملکت» تصويب
مجلس رضاخاني
شد. توضيح بيشتر
در اين مورد
را به فرصتي
ديگر واگذار
ميکنم و به
دوره محمد رضا
پهلوي با ذکر
نمونههاي
کوتاهي ميپردازم.
3.2 دوره
قبل از کودتا
فرار
رهبران حزب
توده از زندان
در سال 1329 موجب افزايش
فشارها و
سرکوب در داخل
زندانها شد.
واکنش
زندانيان
سياسي در
مقابل اين افزايش
فشار و نيز
درخواست
رسيدگي
پروندههايشان
در مراجع
دادگستري به
جاي محکمه
نظامي بود.
راضيه
ابراهيمزاده
در روايت خود
از اعتصاب غذايي
که در اين
دوره شرکت
داشته چنين مينويسد:
«روز
پنجشنبه فرا ميرسد.
طبق معمول،
قبل از حمام،
به اتاق
ملاقات
دوستان ميروم.
اتاق خالي و
فقط يک نفر در
پشت ميزي
نشسته و
اعتصاب غذاي
زندانيان را
به خانوادهها
اطلاع ميدهد.
او تا مرا
ديد، با تعجب
پرسيد که
"رفيق، اينجا
چه کار ميکنيد؟"
من نيز با
تعجب گفتم که
"مگر شما نميدانيد
که من روزهاي
حمام به ديدار
دوستان ميآيم."
او که رنگ
پريده و کمي
بيحال بود،
گفت که "مگر
اطلاع نداري
که سه روز است
همهٌ
زندانيان
سياسي اعتصاب
غذا کردهاند
و ميخواهند
که پروندهها
به دادگستري
ارجاع گردد.
روزنامهها هم
نوشتهاند.
[راضيه توضيح
ميدهد:] "...من
تنها زنداني
سياسي زندان
زنان تهران
بودم... تمام
اطلاعات من از
وضع کشور، از
طريق رفقاي
زندان موقت
بود. با شنيدن
سخنان طعنهآميز
و سرزنش رفيق
هم زنجيرم، با
ناراحتي گفتم
که "رفيق
عزيز، من جزو
فراموش شدگان
هستم. تنها
تماس من هفتهاي
يک روز، آن هم
اگر موفق
باشم، با شماهاست.
وقتي تماسي
ندارم و
روزنامهاي،
به دستم نميرسد،
از کجا ميتوانستم
مطلع گردم.
لطف کنيد،
کاغذ و قلمي
بدهيد." او مرا
با محبت بيپاياني،
پشت ميزش
نشانده، کاغذ
و قلمي در مقابلم
گذاشت. من
بدون توجه به
مامورين
اطراف، اعلان
اعتصاب خود،
براي همدردي
با ساير زندانيان
اعتصابي، تا
پيروزي قطعي
را نوشته و از
رفيق هم
زنجيرم خواهش کردم
که همدردي مرا
به اطلاع
رفقاي داخل
زندان برساند.
سپس، نامه
اعلان اعتصاب
خود را برداشته
به دفتر زندان
رفتم و نامه
را به افسر
کشيک داده،
گفتم که "من
نيز از اين
ساعت، به هم
زنجيرهايم
ملحق شده و
اعلان گرسنگي
ميکنم. دستور
بدهيد، مرا به
زندان زنان
عودت دهند." پس
از کمي کلنجار
رفتن،
بالاخره مرا
به زندان زنان
فرستادند. و
ملاقات هفتگي
مرا با زندانيان
زندان موقت،
براي هميشه
قطع کردند.
اين
سومين بار است
که اعتصاب غذا
ميکنم. در
اعتصاب غذاي
يازده روزه و
دو روزهٌ
زندان قزوين،
نيروي جواني
غالب است. در
اعتصاب غذاي شش
روزهٌ زندان
تبريز، نيروي
جواني، هنوز
از پاي در نيامده
است. حالا
نوبت اعتصاب
غذاي تهران
است و گويي
سالها زندان
و دلهرههاي
چند روز آزادي
در سال 27 ،
نيرويم را
تحليل برده
است. روز سوم
اعتصاب، قدرت
راه رفتن را
از دست دادهام
و در بستر
افتادم.
گرسنگي نبود
که مرا بستري
کرد، بلکه بياطلاعي
از جريانات
خارج از زندان
و بيخبري از
وضعيت هم
زنجيرانم در
زندانهاي
مختلف، مرا از
پا در ميآورد.
روز ششم
اعتصاب بود که
افسر کشيک
اطلاع داد که
اعتصاب
زندانيان پايان
يافته است.
ولي باورش نميکنم.
حالم بسيار
وخيم و از
قبول دکتر و
دارو امتناع
ميکنم. روز
بعد سرهنگ
جليلوند رئيس
زندانها، به
سراغم آمد و يک
شماره
روزنامه "به
سوي آينده" را
که پايان موفقيتآميز
اعتصاب
زندانيان را
با حروف درشت،
چاپ کرده بود،
به همراه آورد.
باز باورم نشد
و گفتم "دسيسه
است" سرهنگ
گفت که "شما
روزنامهٌ
خودتان را هم
باور نميکنيد،
پس چه کار
کنيم؟" آدرس
يکي از وکلايم
در دادگاه
نظامي بدوي را
که دائي
پروانه
شيرينلو [دختر
قهرمان
کشورمان، که
در تظاهرات سي
تير، براي
جلوگيري از
هجوم ارتشيان
به مردم، در
بهارستان،
خود را به زير
تانک انداخته
بود.] بود،
دادم و ملاقات
با او را
خواستم. روز
بعد، وکيل
مدافعم،
شمارههاي "به
سوي آينده" را
از آغاز تا
پايان اعتصاب
را برايم
آورد. من بعد
از نه روز به
اعتصابم
خاتمه دادم.»[4]
3.3 دهه
پنجاه
باز هم براي
کوتاه شدن
مطلب فقط به
ذکر يک نمونه
اکتفا ميکنم.
در 25 فروردين 1352
درگيرياي در
زندان شيراز
رخ ميدهد که
به سبب توهين
ساواکيها به
علي محمد تشيد
در هنگام
بازرسي زندان
آغاز ميشود. 150
زنداني سياسي
در اين درگيري
ساواکيها و
پاسبانها را
پس از اين
رفتار توهين
آميز از بند بيرون
مياندازند و
بند در اختيار
زندانيان
سياسي ميافتد.
اين درگيري و
کشاکشهاي پس
از آن، منجر
به حمله
کماندوها و
زندانبان به
زندانيان و
انتقال آنان
به انفراديهاي
بند يک زندان
شيراز. وقايع
را محمد
سيداحمدي
چنين روايت ميکند:
«اينک
همه در سلولهاي
انفرادي خيلي
ناراحت و
عصباني بوديم
و هر کس
اعتراض خودش
را به نحوي
نشان ميداد.
موقع صرف شام
نگهبان ظرف
غذا را آورد،
کسي غذا را
نگرفت... در
نتيجه اعتصاب
غذا شروع شد. ناگفته
پيدا بود که
خواست ما
انتقال مجدد
به بند 4 و پس
دادن امکانات
شخصيمان بود
و هيچ آثار
نرمشي از طرف
پليس و زندان
مشاهده نميشد
و در رفتارش
تغييري حاصل
نشده بود.
رئيس زندان با
افسرانش هم
چنان از موضع
قدرت و تحکم هر
چه بيشتر به
بند ميآمدند
و ميرفتند. تا
اين که يک شب
پليس برنامهاي
را که ساواک
ريخته بود با
کمک
ميرفخرايي
رئيس ساواک
شيراز به اجرا
در آوردند. شب
کماندوها ما
را يکي يکي از
سلول بيرون
کشيده و با
حالت تحقير ميبردند.
ابتدا موهاي
سر و سبيل را
تراشيده و بعد
تمام لباسهايمان
را گرفته و پس
از اين که لخت
مادرزاد
شديم، لباس
زنداني ميدادند
که بپوشيم.
بعد به محوطه
ديگري ميبردند
که ميرفخرايي
و ساواکيهاي
ديگر و
کماندوها به
همراه تخت و
شلاق باتومهاي
برقي آمادهٌ
پذيرايي
بودند. يک
ليوان شير جلوي
هر کسي ميگذاشتند،
و با تحقير ميگفتند:
بخور! چنانچه
از خوردن
امتناعورزي،
به زور به
وسيله دو سه
نفر از
کماندوها و
ساواکيها به
دهانت ريخته
ميشود... به
تشخيص مقامات
زندان مسببين
آن واقعه [25
فروردين 1352] بيشتر
از ديگران
بايد شکنجه ميشدند.
پس از اين
مرحله دوباره
با تحقير و
توهين به سلولها
بازگردانده
ميشديم.
بلااستثناء
همه در آن شب
کم يا زياد
آزار ديدند.
از
فردا بحث و
تبادل نظر در
گرفت. بحثها
خيلي متنوع
بود... و
بالاخره از
مجموع اين بحثها
دو نظر منسجم
شد. نظر اول که
ميگفت ما
بايد به
اعتصاب غذا
ادامه دهيم و
با اين کار
پليس را به
عقبنشيني
وادار کنيم.
ما زنداني
سياسي هستيم،
زندان محلي
است با ويژگيهاي
خودش و ما
بايد با اين
ويژگيها به
مبارزاتمان
ادامه دهيم.
مبارزه در
زندان ادامه
مبارزه در
بيرون است، با
شرايط و ويژگيهاي
خودش، سختي،
درد، شکنجه و
تلفاتي نيز
شايد به همراه
داشته باشد.
ما بايد
خودمان را براي
همه اينها
آماده نماييم.
و اينک ادامه
اعتصاب غذا
تنها وسيلهاي
است که در اين
شرايط ميتواند
مورد استفاده
قرار گيرد...
نظر
دوم ميگفت به
اعتصاب غذا
پايان دهيم و
راهي براي مذاکره
با پليس پيدا
کنيم. پليس بر
ما مسلط است و
در اين مکان
دست بالا را
دارد. ما
امکانات زيادي
براي مبارزه
در زندان
نداريم. لذا
بايد در چهارچوب
مسائل صنفي
مبارزه را
دنبال کنيم.
ما طبق قانون
حق و حقوقي
داريم که بايد
از پليس
بگيريم. پليس حق
توهين و تحقير
و شکنجه بر
زنداني را
ندارد. لذا ما
ميتوانيم از
پليس و ساواک
به مقامات
دادستاني و...
شکايت کنيم و
از اين طريق
ما به دنبال
گرفتن حقوق
خود باشيم. در
شرايط فعلي
ادامه اعتصاب
مشکلي را حل
نميکند. در
ضمن هر دو نظر
موافق مذاکره
بودند. ولي نه
با آن موضعگيري
پليس که ميخواست
قدرتش را به
ما تحميل کند...
در
نهايت و در يک
نظر سنجي
معلوم شد که
بيشتر افراد
موافق شکستن
اعتصاب غذا
هستند... نظر
سومي مطرح شد
و آن اين که
افراد موافق
با اعتصاب
ادامه دهند و
افرادي که با
اعتصاب غذا
مخالفند ميتوانند
اعتصاب را
شکسته و غذا
را دريافت
کنند. اين نظريه
به طور کامل
رد شد. چرا که
ما تلاش ميکرديم
در مقابل پليس
يک پارچه عمل
کنيم و نگذاريم
شکافي در وحدت
ما ايجاد شود.
لذا براي وحدت
دسته جمعي در
مقابل پليس ما
پذيرفتيم که
اعتصاب غذا
شکسته شود.»
سرنوشت و
پيامدهاي اين
اعتصاب را
واميگذاريم و
به دوره
جمهوري
اسلامي ميپردازم.
3.4 دهه شصت
و زندانهاي
ما:
وضع اين
دوره را با
نمونه تحريم
غذاي سالن 3 اوين
در تابستان سال
1365 آغاز ميکنم.
درگيريهاي
سالن سه که
منجر به تحريم
غذاي طولاني
همه اعضاي بند
شد، از مخالفت
زندانيان
سياسي با ورود
توابين به بند
آغاز شد.
زندانيان
سرموضع حاضر
به زندگي با
توابها
نشدند. سياوش
محمودي
درباره اين
دوره چنين مينويسد:
«ميثم
[رئيس وقت
زندان اوين]
با اين کار،
اهداف مختلفي
را در سر ميپروراند.
اول اين که
مسئوليت بند
را به آنها
[توابين]
واگذار کند، و
دوم، تمام
اتفاقات درون
بند را تحت
کنترل داشته
باشد.» اين
وضعيت با
اعتراض
زندانيان و
خانوادههاي
آنان منجر به
عقبنشيني
زندانبان شد.
اما «پس از
مدتي که از ين
ماجرا گذشت،
روزي در بند
باز شده و عده
زيادي را وارد
بند کردند.
قبل از اين
موضوع، به بچههاي
اتاق 61 گفتند
اتاق را تخليه
کنيد. اتاق 61
اول بند واقع
بود. به هر رو،
عدهاي را از
بند عاديها
به آنجا آورده
بودند.
بند
حالت متشنج به
خود گرفت. چرا
که حدس ميزديم،
کاسهاي بايد
زير نيمکاسه
باشد. طولي
نکشيد که تمام
ماجرا روشن
شد. دو تن از
عاديها که
آدمهاي
بالنسبه خوبي
بودند و به
زور به آنجا
آورده شده
بودند، شروع
کردند به قدم
زدن در راهرو
بند و به بچههايي
که در راهرو
جمع شده بودند
کم کم ماجرا را
گفتند. ميثم
اين افراد را
که عموماً
مرتکب خلافهاي
سنگين شده و
بسياري از آنها
نيز اعدامي
بودند با وعده
و عيد و فريب
براي درگيري و
زد و خورد با
ما به درون
سالن فرستاده بود.
ميثم گفته
بود: اگر به
حرفهايمان
گوش کنيد و
آنچه که ما
گفتيم، عمل
کنيد، در حکمتان
تاثير گذاشته
و برايتان عفو
ميگيرم و...
زندانبان
ميخواست تا
اين افراد جو
را متشنج
نموده و
درگيري ايجاد
کنند. و آن گاه
اعلام کند که
زندانيان با
يکديگر درگير
شدهاند و به
اين بهانه ما
را سرکوب کند...
[علي رغم تحريک
پليس براي
درگير ساختن
زندانيان،
اين حيله بيثمر
ماند و] از
فرداي آن روز
زندگي
تقريباً عادي
بند در کنار
عاديها آغاز
شد. اما ميثم
قضيه را به
همين جا خاتمه
نداده و دست
به حرکات
ديگري زد.
مسئول
بند و مسئول
فروشگاه را از
عاديها
قرارداد و
اعلام کرد، هر
کس هر کاري
دارد، از قبيل
گرفتن غذا،
رفتن به
بهداري،
فروشگاه و
ديگر موارد،
بايد به مسئول
انتصابي آنها
مراجعه کند و
فردي را به
عنوان مسئول
بند به رسميت
نميشناسيم. کليه
افراد بند
براي مقابله
با اين برخورد
ميثم به شور
نشستند و بحثهاي
زيادي در اتاقها
در گرفت.
پيشنهاداتي
از قبيل اعتصاب
غذا، برخورد
کتبي با دادن
نامه و
برخوردهاي
متنوعي ارائه
شد که از جمله
اين پيشنهادات
نگرفتن غذا، چاي
و نان از دست
عاديها و در
کنار آن اخراج
اين افراد از
بند بود. اين
پيشنهاد آخري
پذيرفته شد و
به اجرا در
آمد. اين حرکت
بعدها به
"تحريم غذا"
معروف شد.»[5]
سرانجام
پس از حدود يک
ماه و اندي تحريم
غذا با
دستيابي نسبي زندانيان
به خواستههاي
خود، خاتمه
داده شد. در
اين حرکت بيش
از 300 زنداني
شرکت داشتند
که با پشتيباني
زندانيان
سياسي بند 5
(حدوداً 360 نفر) و
اعتراضات
فعال خانوادهها
به يکي از
وسيعترين
اعتراضات
زندانيان
سياسي در دهه
شصت تبديل شد.
اين موج
با ضد حمله
فرسايشي
زندانبان که
اينک به
مديريت
مرتضوي صورت
ميگرفت،
زنجيرهاي از
اعتصاب
غذاهاي موضعي
(بيشتر سه
روزه) را در
بندها موجب
شد. سال 1365 و 1366
رژيم جمهوري
اسلامي در
اوين و
گوهردشت به
طور مکرر با
اعتصاب غذاي
زندانيان
سياسي روبرو
بود. من از بند
خودمان تخميناً
شش يا هفت
اعتصاب غذاي
سه روزه را در اوين
در خاطر دارم.
اعتصابات
آگاهانه، به
صورت محدود
اعلام ميشد
تا خصيصه
اعتراضي
داشته باشند. اين
امر، بازتاب
وضع ما بود که
خواستار به
رسميت شناخته
شدن خود به
عنوان زنداني
سياسي و
بازديد مراجع
بينالمللي از
زندانها
بوديم. در عين
حال بخشي از
خواستههاي
بديهي ما، از
جمله حق ورزش
جمعي، اعتراض
به کمبود
امکانات بهداشتي،
کيفيت بد
غذايي و
نداشتن
فروشگاه
مناسب نيز در
نامههايي که
براي اعلام
اعتصاب به
زندانبان
تنظيم ميکرديم،
ذکر ميشد. در
سه اعتصاب
آخر، علاوه بر
سه روز اعتصاب
غذاي ما،
زندانبان چند
وعده پس از آن
نيز از دادن
غذا به بند
خودداري ميکرد.
درست اعتصاب
غذاي ماقبل
آخر ما بود که
رژيم پس از سه
روز که اعتصاب
غذاي ما به
پايان رسيد،
از دادن غذا
به بند 300 نفري
خودداري کرد.
نزديک دوسال
نداشتن
هواخوري و
نديدن آفتاب،
کمبود مداوم
غذايي، و عدم
فروش اجناس
فروشگاه به بند،
وضع بسيار
ناهنجاري را
در بند توليد
کرده بود.
بسياري از
زندانيان
سياسي زخم
معده و يا
بيماريهاي
گوارشي
داشتند،
خونريزي معده
در بندي که مدتها
از دسترسي به
دکتر و دارو
محروم بود،
زندانيان را
با خطرات
زيادي روبرو
ميکرد. تنها
چيزهايي که در
بند مانده بود
چند هندوانه و
مقداري پياز
بود. با وصل
کردن دو قاشق
به هم و وصل آن
به برق
دستشويي بند، قادر
شديم که آب را
جوش بياوريم.
اصل هندوانه را
به بيماران
شديد داديم و
پوست هندوانه
و پياز را در
آب جوش پختيم
تا اولين وعده
غذاي تمام بند
پس از اعتصاب
غذاي سه روزه
باشد.
آخرين
اعتصاب را در
بهمن 66 در
اعتراض به
بسته شدن درِ
سلولهاي بند
و موج جديد
افزايش فشار
در بند آغاز کرديم.
پيشنهادات
اعتصاب غذاي
عمومي از يک
روز تا 28 روز را داشتيم.
پس از
نظرخواهيها و
رايگيري بر
روي سه روز
اعتصاب غذا
توافق کرديم.
وضع به اندازه
کافي خطرناک
بود و احتمال
ميداديم که
همچون دفعات
پيش، چند روز
هم بايستي
توسط رژيم از
دريافت غذا محروم
شويم. در بعد
از ظهر روز
دوم اعتصاب
غذا، سر و
صداي زياد
توجه ما را
جلب کرد. در
راهرو صداي
رفت و آمد
پاسداران
زيادي را
شنيديم، از پنجره
سلول نيز
انبوهي از
پاسداران
مسلح را بر بام
بند خودمان
ديديم. پاسدار
مسلح در بند
نميآمد، نه
به خاطر اين که
دمکرات بودند
يا قانون را
ميخواستند
رعايت کنند،
بلکه از ترس
اين که مبادا توسط
زندانيان خلع
سلاح شوند. اما
اين بار ميخواستند
قدرت نمايي
کنند، به
فاصله هر يک
متر تا يک متر
و نيم، يک
پاسدار با
مسلسل
ايستاده بود.
دستور دادند
وسايلتان را
جمع کنيد، و
با تحکم و
برخورد خشن
همه را با دستبند
و چشم بند
سوار اتوبوس و
مينيبوس
کردند. از
اوين به سمت
گوهر دشت راه
افتادند. در
گوهردشت با
چشم بند ما را
پياده کردند و
در ورودي يکي
از بندها
گفتند: "لباسهايتان
را در آوريد!"
در بازرسيهاي
شديد به اين
موضوع
برخورده
بودم، گمان کردم
که ميخواهند
بگردند تا
نوشته و کتاب
به داخل بندهاي
جديد نبريم.
همه ما را با
چشم بند و
شورت به صف داخل
سالن بند
فرستادند. به
يک باره
فهميديم که به
اصطلاح "تونل
مرگ" براي ما
حاضر کردهاند.
يعني،
پاسداران در
دو طرف ما، با
کابل، شلاق و
پوتين به ضرب
و شتم
زندانيان اعتصابي
پرداختند. چون
چشم بند
داشتيم، نميتوانستيم
خودمان را
براي ضربات
مشت و لگد و کابلي
که از همه طرف
به سوي ما
روانه بود؛
آماده کنيم.
به همين خاطر،
بسياري از ما
در اثر اين
ضرب و شتم
وحشيانه،
صدمات شديدي
خورديم. پس از
گذراندن همه
ما از اين
تونل، دسته
دسته ما را به
سلولهاي بند
انداختند و ما
را سرپا نگه
داشتند، بعد از
مدتي خودمان
نشستيم. سرماي
زمين سلول در
زمستان 66 و بدن
بيلباس ما
آزاري ديگر
بود. ولي فکر
ميکنم که آن
قدر در اثر ضرب
و شتم و شکنجه
پاسداران
صدمه خورده
بوديم که کمتر
به فکر سرماي
زمين بوديم.
پس از مدتي آمدند
و زندانيان را
بين دستههاي 10
تا 12 نفري در
سلولها
انداختند و
درب سلولها
را بستند.
برخلاف اوين،
در گوهر دشت،
پنجرهاي که
بتوان با سلولهاي
ديگر در داخل بند
تماس گرفت،
وجود ندارد.
سالن هم پر از
پاسدار بود و از
پائين در نميشد
تماس گرفت. در
مورد ادامه
اعتصاب، هر
سلول به
تنهايي
بايستي تصميم
ميگرفت. در
سلول ما دو
نظر بود: نظر
اول بر ادامه
اعتصاب تا
پايان سه روز
تاکيد داشت.
چون تقريبا 2
روز سپري شده
بود و کافي
بود 24 ساعت
ديگر فشارها
را تحمل کنيم
و از اين طريق رژيم
را به موفقيتآميز
بودن رفتار
وحشيانهاش
اميدوار
نسازيم. از
طرف ديگر،
تاکنون ما هيچ
اعتصاب غذايي
را نشکسته
بوديم و اين
يک بدعتگذاري
نادرست بود.
نظر ديگر
ادامه اعتصاب
غذا را درست
نميديد و قطع
آن را در وضع فعلي
برخورد صحيح
ميدانست.
اکثريت سلول
با نظر دوم
موافق بود و
بنا به سنتي
که داشتيم (و
محمد
سيداحمدي هم
از زمان شاه
در مورد
اعتصاب شيراز
اشاره کرد.)،
همگي جمعي
اعتصاب غذا را
پايان داديم.
چند روز بعد،
فهميديم که
همه سلولها
نيز همين
تصميم را
گرفته بودند.
اين آخرين
اعتصابي بود
که ما تا قبل
از کشتار سراسري
تابستان 1367
داشتيم. چهار،
پنج ماهي تا
کشتار فاصله
داشتيم، ولي از
دندانهاي تيز
و مسلسلهاي
آماده شليک،
ميشد حس کرد
دوره ديگري در
زندانهاي
سياسي ايران
آغاز شده،
دورهاي که
نسلکشي نسل
برخاسته از
روند انقلابي
1355 تا 1357 منتهي شد.
3.5سالهاي
کنوني:
من وضع
کنوني را با
روي کار آمدن
بخش ديگري از دستاندرکاران
کشتار 1367، زياد
خوشآيند نميبينم.
اوضاع کنوني، دوباره
افزايش موج
سرکوبها و
اعدامها را
در سالهاي
اخير نشان ميدهد.
يک نگاه کلي
را ميتوان در
گزارش سازمان
عفو بينالملل
درباره سال
گذشته به دست
آورد. عفو بينالملل
در مورد «مجازات مرگ،
شکنجه و ديگر
مجازاتهاي
خشن و غير
انساني» چنين
گزارش داد[6]:
«حداقل
159 نفر در سال 2004
اعدام شدند که
يکي از آنها زير 18
سال قرار
داشت. افراد ديگري
که حداقل 10 نفر
آنها
در زمان
ارتکاب جرم زير
18 سال بودند،
محکوم به مرگ
شدند. علت اين
محکوميتها که از
سوي دادگاه
عالي قضائي
مورد تائيد
قرار گرفتهاند
نامعلوم است.
اعتقاد بر اين
است که ارقام
حقيقي اين
اعدام ها به مراتب
بيشتر از
تعدادي است که
اعلام شده
است. مجازات
اعدام با
اتهاماتي چون
"محارب با
خدا" و "جرمهاي
اخلاقي"
ادامه دارد... در 15
آگوست (مرداد)... عاطفه
رجبي 16 ساله
اعدام شد. او
بعد از برگزاري
يک محاکمه غيرعادلانه
و ناهنجار
محکوم به مرگ
شده بود. قاضي
که در ملاء
عام به او توهين
ميکرد،
در هنگام صدور
راي به بيماري
اختلال حواس
او توجهي
ننمود. (قاضي
خود طناب دار
را به گردن
عاطفه انداخت)
حداقل 36 نفر
محکوم به
ضربات شلاق
شدند. گفته ميشود که
تعداد محکومين
به اين نوع
مجازات بسيار
بيشتر از
تعداد ياد شده
است. محسن مفيدي
در ماه فوريه
(بهمن) محکوم
به مجازات
شلاق شد. او در
حين اجراي حکم
در اثر ضربات
شلاق فوت
نمود. در مورد
مرگ نامبرده هيچ
تحقيقي از سوي
مقامات صورت
نگرفته است.
در نوامبر و
دسامبر (آبان
و آذر) يک
نوجوان بنام ليلا
مافي که
ناتواني ذهني
داشت و حاجيه اسماعيلوند
به جرم اعمال
خلاف عفت
عمومي
محکوم
به مرگ به شيوه
سنگسار شدند.
اعتراضات
داخلي و بين
المللي باعث
توقيف حکم
اعدام آنها شد.
افسانه نوروزي
که در سال 2003
محکوم به مرگ
شده بود،
پروندهاش به
شوراي مصلحت
نظام واگذار
شده است.
شکنجه در بيشتر
زندانهاي (رژيم
جمهوري اسلامي
ايران) بطور
منظم و متداول
ادامه داشته
است. در جولاي
(تير) رئيس
زندان شهر دزفول
واقع در جنوب
ايران در
ارتباط با
حادثهاي که از طرف
رفتار يکي از
ماموران او
نسبت به يک
زنداني سياسي
انجام گرفته
بود، از کار
برکنار شد. اين
مامور دستان
زنداني را به
پنکه سقفي
بسته بود که
در نتيجه اين
عمل دستان
زنداني قطع
گرديد.»
بر بستر
اين بربريت،
موج اعتصاب
غذاها نيز
آغاز شده است.
آخرين ابزاري
که زنداني در
اختيار دارد تا
افکار عمومي
را به سوي خود
فرا بخواند. براي
کوتاه شدن
مطلب از ذکر
ماخذ و جزئيات
بيشتر
خودداري ميکنم
ولي برخي از
اسامي اعتصاب
غذا کنندگان
که خبر اعتصابشان
به ما رسيده
را در اينجا
ذکر ميکنم:
حجت
زماني، جعفر
اقدامي، وليالله
فيض مهدوي: اين
زندانيان
اعتصابي در
تاريخ 5 بهمن
ماه 1383
طي نامهاي كه
با دست خط خود
نوشته و آن را
به بيرون
اززندان
منتقل كردند، خواهان
تشكيل يك كميته
حقيقت ياب از
سوي سازمان
ملل جهت رسيدگي
به حقوق
پايمال شده
خانواده
زندانيان
سياسي به خصوص
زندانيان دهه
60 هستند
كه
فرزندانشان در
زندانهاي جمهوري
اسلامي شكنجه
و اعدام شدهاند،
اين زندانيان
در قسمت ديگري
از نامه خود نوشته
اند: ”...اينجانبان
حجت زماني، جعفر
اقدامي و ولي
الله فيض
مهدوي به عنوان
تنها راه
باقيمانده
براي بيان
اعتراضمان
در اعتصاب غذا
باقي ميمانيم”.
در
2 ارديبهشت 1384، ناصر
زرافشان و
پيمان پيران دست
به اعتصاب غذا
زدند.
دلايل
اين اعتصاب: ممنوع
الملاقات شدن آنها، عدم
تفکيک جرايم
در زندان و
همچنين
افزايش
فشارهاي
مسئولين
زندان بر زندانيان
سياسي سالن يک
عنوان شده
است. پيش از
اين تاريخ، پيمان
پيران به مدت
دو ماه ممنوع
الملاقات بوده
است.
پيش از اعتصاب
غذا،
ناصر زرافشان
در نامهاي به
مسئولين
زندان اوين
اعلام کرده
بود اگر به
فشارهاي
وارده عليه وي
پايان داده
نشود، دست به
اعتصاب غذاي
نامحدود
خواهد زد. در
اين نامه آمده
بود:
"به اطلاع
ميرسانم
متجاوز از پنج
ماه است که
بنده به بيماري
حاد کليوي
مبتلا هستم و
عليرغم آن که
آزمايش ها و
عکس برداريهايي
هم به بوسيلهٌ
بهداري زندان
و متخصصين خود
شما نيز به
عمل آمده و
اينجانب نيز
مدارک آن ها
را در اختيار دارم
ناراحتي حاد
کليوي و ضرورت
معالجه و اضطراري
بودن مورد را
نشان داده است.
تاکنون
مسئولين
مربوطه از
انجام وظائف
مقرره قانوني
خود در اين
زمينه طفره
رفته اند. علاوه
بر اين يورشهاي
وقت و بيوقت و زير و رو کردن
وسايل زندگي و
يادداشتهاي
اينجانب که
خارج از روال
عادي بازرسيهاي
زندان صورت ميگيرند
وجنبهٌ
ايذائي آنها
کاملا آشکار
است، اخيرا
شدت يافته و
به اينها
بايد فشار و تضييقات
تازه از جمله
قطع ملاقاتهاي
حضوري
اينجانب با
خانوادهام را
که از ابتداي
ورود به اين
زندان تا ماه
پيش بشکل
حضوري بطور
عادي جريان
داشته نيز
افزود. از اين
رو تضييقات و
فشارهاي موجود
و از آنجا که
براي احقاق
حقوق طبيعي و
قانوني خود در
حال حاضر
وسيله ي ديگري
جز جان ان خويش
در اختيار
ندارم چنانچه
ظرف يک هفته
برخورد جدي با
موضوع صورت
نگبرد به
اعتصاب غذاي
نا محدود
اقدام خواهم
کرد."
ناصر
زرافشان،
پنجشنبه ٢۵
فروردين ٨۴
مادر
پيمان پيران
در رابطه با
آغاز اعتصاب
غذاي پسرش به
شهروند ميگويد: "دو
ماه است پيمان
را ممنوع
الملاقات
كردهاند.
وقتي به اوين
مراجعه ميكنم ميگويند
بايد منظم
باشد تا به او
مرخصي بدهند.
بار آخر با
رئيس زندان
صحبت كردم. از
او پرسيدم چرا
بايد يك
قاچاقچي
ملاقات داشته
باشد اما پسر
من از اين حق
برخوردار
نيست. او در
جواب گفت كه
پيمان منظم
نيست." مادر
پيمان پيران
ادامه ميدهد: "شما
بگوييد منظم
بودن چيست؟
اين كه سر خود
را همچون اسب
پايين بياندازد
و به كار كسي
كار نداشته
باشد؟ اگر ميتوانست
اين كار را
بكند كه به
زندان
نميرفت!"
در
همين رابطه دو
نامه از سوي
خانواده دکتر
زرافشان و
پيمان پيران در
رسانهها
انعکاس مييابد،
مهم اين است
که هر دو
خانواده علي
رغم بحراني
بودن وضع ناصر
زرافشان و
پيمان پيران،
نامه را
آگاهانه با
اين خواست
پايان ميدهند
و خواست دو
اعتصابي را در
پيوند با
مبارزه عمومي
براي آزادي
زندانيان
سياسي و
عقيدتي ميبينند:
"به
اميد آزادي
تمامي
زندانيان
سياسي و عقيدتي"
اين
روند در سال
کنوني شتاب ميگيرد
و من فقط به
برخي موارد و
عناوين آن اشاره
ميکنم.
تير ماه 1384: دکتر
ناصر
زرافشان،
پيمان پيران،
سعيد ماسوري،
سعيد شاه
قلعه، فرهاد
دوستي، اميد
عباسقلي
نژاد، فرزاد
حميدي، احمد
باطبي، رضا
محمدي،
غلامرضا
اعظمي، علي
رضا شريعت
پناه و غلام حسين
کلبي (اعتصاب
اين گروه به
مناسبت هجده
تير)
سازمان دفاع از
حقوق بشر
درکردستان 15/4/84: "جهانگير
بادوزاده
پيشمرگ سابق
حزب دمکرات
کردستان
ايران در
زندان اورميه،
در اعتراض به
صدور حکم
اعدام و در
خواست رسيدگي
به اتهاماتش
در يک دادگاه
صلاحيتدار از
12 روز پيش در
زندان دست به
اعتصاب غذا زده
بود. مسئولان
زندان به جاي
پاسخگويي حد 24
ضربه شلاق را
بر بدن وي
اجرا کردند،
نامبرده همچنان
در اعتصاب غذا
به سر ميبرد.
به علت
فشارهاي
وارده از سوي
نيروهاي امنيتي
دختر 16 ساله وي
بنام گلچين
خودکشي کرد."
در اين مورد
مکثي لازم
است. در زندانهاي
تهران، به
دليل واکنش
شديدتر افکار
عمومي و بينالمللي
زندانبان عليرغم
بيتوجهي
ظاهري، از
واکنشهاي
لجام گسيختهاي
نظير شلاق زدن
زنداني
اعتصابي
تاکنون خودداري
کرده است.
توجه کنيد که
آخرين اعتصاب
ما در اوين با
تونل مرگ در
گوهردشت
خاتمه يافت، تونلي
که ما را به
تابستان سياه
1367 ميبرد. حالا
در تير ماه،
واکنشي را در
مورد
زندانيان
سياسي کُرد ميبينيم
که با اعدام
آنها در ماههاي
اخير دنبال ميشود.
کانون وبلاگ
نويسان ايران
26/4/84 : احمد سراجي
وبلاگ نويس در
تاريخ 7 تير
توسط ماموران
اطلاعات
بازداشت وبه
زندان تبريز
منتقل گرديد.
وي از هنگام
دستگيري در
اعتصاب غذا به
سر ميبرد و به
بهداري زندان
تبريز منتقل
شده.
ايسنا 29/4/84: منوچهر
محمدي از
دانشجويان
بازداشت شده
در تير ماه 1378 به
علت عدم اعطاي
مرخصي
استعلاجي جهت
درمان بيماريهايش
از 14 روز پيش
اعتصاب غذا
کرده و به همين
دليل دچار خونريزي
شديد شده است. پدر
نامبرده
اعلام کرد: تاکنون
بيش 2500 نامه به
مسولان نظام
جهت آزادي
فرزندانش
نوشته و فرستاده
ولي حتي يک
پاسخ از سوي
مسئولان
نگرفته است.
خانواده
گنجي 31/4/84: اکبر
گنجي از تاريخ
21 خرداد با
خواست آزادي
براي معالجه
در خارج از
زندان دست به
اعتصاب غذا
زده و پس از 37
روز به بيمارستان
ميلاد منتقل
شده و در بيمارستان
به دستور سعيد
مرتضوي
دادستان
تهران حق
ملاقات با
وکلاي خود را
ندارد. گنجي
خواستار آزادي
بدون قيد و
شرط خويش ميباشد.
کميته
دانشجويي
دفاع از
زندانيان
سياسي 12/5/84: بينا
داراب زند از
زندانيان سياسي
زندان گوهردشت،
در پي يک هفته
اعتصاب غذا در
حمايت از اکبرگنجي
ممنوعالملاقات
شد.
کميته
دانشجويي
دفاع از زندانيان
سياسي 19/5/84: رضا
ملک، معاون
سابق امنيت
استان تهران،
که در جريان
وقوع قتلهاي
زنجيرهاي با
انتشار يک
جزوه 80 صفحهاي
توضيحاتي را پيرامون
قتلهاي زنجيرهاي
مطرح کرده و
در دادگاه به 12
سال زندان
محکوم شده
بود، در بند 209
زندان اوين
دست به اعتصاب
غذا زده است و
حق هيچ گونه
تماسي را با
خارج از زندان
ندارد.
سازمان
دفاع از حقوق
بشر در
کردستان 24/5/84: اجلال
اقوامي و سعيد
ساعدي از
روزنامه
نگاران
بازداشت شده
در جريان
اعتراضات
مردمي در
سنندج از چند
روز قبل در
زندان دست به
اعتصاب غذا
زدهاند.
15
شهريور 1384: شيوا
نظر آهاري، دبير کميته
دانشجويي
دفاع از زندانيان
سياسي، از
وضعيت اعتصاب
غذاي زندانيان
سياسي در گوهردشت، از
جمله بينا
داراب زند،
بهروز جاويد
تهراني و
اجلال قوامي و...
گزارش ميدهد.
نکته مهم در
دور جديد
اعتصاب غذا،
بينا دارابزند
اساساً
خواستهاي را
ازحکومت مطرح
نکرده بلکه
درخواست از
مردم ايران و جامعه
بينالمللي
براي تحت فشار
قراردادن حکومت
ايران براي
اجراي بيانيه
بينالمللي
حقوق بشر بدون
هيچ کم و کاستي
و آزادي کليه
اسيران سياسي
و احقاق حقوق
تمامي اقشار
ملت ايران شده
است که متعاقب
آن به بازجويي
مجدد برده و
اتهامات
جديدي براي او
ميتراشند.
متن نامه
بينا داراب
زند:
"در
طول تاريخ جامعهٌ بشري ديده
نشده که گروهي
صاحب امتياز
به اختيار خود
و داوطلبانه
از برتريهاي اقتصادي
و اجتماعياش
چشمپوشي
کرده و حقوق
طبقات فرودست
را به ايشان
اعطاء کنند.
برعکس، ايشان
همواره با به
انقياد در
آوردن ِ
امکانات
اجتماعي و تشکيل
حکومتهاي
وابسته همراه
با نيروهاي
مسلح و
سرکوبگر عليه
هر نداي حقطلبانه
و جنبش
آزاديخواهانه
اقدام کرده و
ريختن خون ملت
محکوم اِبائي
نداشتهاند.
در جامعهٌ ما
نيز چنين است.
گروهي که با
ضدانقلاب
بيست و دوم
بهمن 57 صاحب
امتياز و قدرت
گشته است،
با تشکيل
حکومت مطلقه
مذهبي،
ملت ايران را
به انقياد در
آورده و از هر
شيوه و ابزاري
براي حفظ آن و
برتري طبقاتي خود
استفاده ميکند. پس رجوع
به حاکميت وابسته
و دست نشاندهٌ اين گروه
مرتجع،
براي برقراري
عدالت
اجتماعي و
مساوات حقوقي
اقدامي عبث و
بيهوده است.
چگونه ميتوان
از چنين حکومت
ضدبشري
انتظار رعايت
داوطلبانهٌ اعلاميهٌ جهاني حقوق
بشر را داشت؟
چگونه ميتوان از
گروهي که با
به اسارت در
آوردن آزادي
بيان و قلم از
امتيازات
اقتصادي و
طبقاتي خود
حراست ميکند
توقع آزادي
داشـت؟!
چگونه ميتوان از قومي
که با سلب
حقوق کليهٌ
اقشار کارگري
و کارمندي
(مزدگيران) و
قوميتهاي
ملي سعي در
ارضاي شهوت
سيري ناپذيرش
براي ثروت
و قدرت بيشتر
دارد انتظار
عدالت و
مساوات را
داشت؟
من از
حکومت مطلقه
جمهوري
اسلامي ايران
هيچ درخواستي
ندارم. درخواست
من از معتقدين
به حقوق بشر
است تا با
اعتراضات خود
رعايت بدون
قيد و شرط
و بدون کم و کاست
اعلاميه
جهاني حقوق
بشر را به اين
حکومت تحميل
کنند. درخواست
من از کارگران
و کارمندان
استثمار شده
است تا
نگذارند مديران
دولتي
انحصاري و سرمايهداران
حقشان را ضايع
کنند.
درخواست
من از اقليتهاي ملي و
مذهبي است تا
حقوق اجتماعي
خود را از اين
گروه مرتجع
باز پس گيرند. و با
لاخره
درخواست من از
ديگر اسيران
سياسي،
خانوادههايشان
و حاميان
آنان است تا
نگذارند "آزادي"
در قيد و بند
بماند. زماني
ما در مسير
دمکراسي و مردمسالاري
قرار خواهيم
گرفت که همه
حقوق خود را
بدانند، کسي
از حق خود
بدون مقاومتي
جانانه نگذرد
و براي احقاق
حقوق از دست
رفته اش
مبارزه کند.
بينا داراب
زند - عضو حزب
دمکرات ايران
- زندان رجائي
شهر (گوهر دشت)
تا هنگامي که
من اين مطلب
را آماده ميکنم،
مبارزه
زندانيان
سياسي در گوهر
دشت ادامه
دارد. نامه
شجاعانه آنان
به کوفي عنان،
خود به اندازه
کافي گوياي
روحيه و آگاهي
آنان و
تعهدشان به جنبش
آزاديخواهي
و عدالتجويانه
است:
نامه زندانيان
سياسي اعتصاب
غذا كننده در
زندان رجائي
شهر كرج در
ايران به كوفي
عنان
جناب
كوفي عنان
دبير كل
محترم سازمان
ملل متحد و
اعضاي عالي
مقام مجمع
عمومي سازمان
ملل متحد
با
احترام به
شما،
ما
زندانيان
سياسي در
زندانهاي
جمهوري اسلامي
مطلع شديم
رئيس جمهور
غير منتخب
ايران جهت
ابراز مهر و
محبت به مردم
جهان به سازمان
ملل متحد ميآيد. در 26 سال
گذشته جمهوري
اسلامي در
تمام سالها
و تقريبا به
طور مرتب
به خاطر نقض
حقوق بشر، با
راي اکثريت
کشورهاي حاضر
در مجمع عمومي
سازمان ملل
متحد محکوم
شده است. همه
ميدانيم که
سازمان ملل
متحد در قبال
سياستهاي
ضدبشري حاکميت
کنوني در
ايران تنها به
توصيه و محکوم
کردن اکتفا ميکند، و پس از
آن کشورهاي
راي دهنده با
برقراري
روابط گستردهتر
ديپلماتيک و
اقتصادي به
تاييد اعمال
حکومت اسلامي
در ايران ميپردازند.
مفهوم اين عمل
اين است که
کشورهاي مشارکت
کننده در مجمع
عمومي اين
سازمان در
مقابل شقاوتها و ظلم شديد
حکومت ديني به
مردم ايران،
مسئوليت بينالمللي
ندارند و در
مقابل
رفتارهاي غيرانساني
واکنشي جدي از
خود نشان نميدهند.
در اين دوره
نيز رئيس
جمهور غيرمنتخب
آقاي احمدي
نژاد به شما
معرفي ميشود
که از نظر
سابقه سرکوب
مورد شناسايي
همه مردم
ايران و نيز
ما زندانيان
سياسي است.
اين فرد به
سازمان ملل
متحد معرفي نميشود تا
تعهدات خود در
مقابل جامعه بشري را در
مورد مردم
ايران به
انجام
برساند، بلکه
بر عکس ميآيد
تا دنباله
سياستهاي
سرکوب
مبارزان
دموکراسي
خواه و
زندانيان سياسي
را در راستاي
سياستهاي
رهبر مذهبي
نظام ديني با
شدت بيشتري
تثبيت كند.
ما
زندانيان
سياسي كه هم
اكنون در اعتصاب
غذا هستيم به
همراه ساير
زندانيان سياسي
در زندانهاي
ايران اعلام
ميکنيم،
با معرفي
رئيس جمهور
جديد در
سازمان ملل
متحد، جان
تمامي
زندانيان و
مبارزان
سياسي در خطر
قرار ميگيرد، سياستها و
فرهنگ ديني با
فشار هرچه
بيشتر بر
مردم ايران
تحميل ميشود، بار
سنگين گراني و
فقر و بحران
سازي هاي بين
المللي به
ويژه بحران
هسته اي حکومت
هرچه بيشتر بر
شانه هاي مردم
ايران و جهان
سنگيني
خواهد کرد.
به اين
ترتيب اعلام
ميکنيم رئيس
جمهور
پيشنهادي
رهبر اسلامي
به سازمان ملل
متحد مورد
تاييد زندانيان
سياسي ،
دموکراتها و
مردم ايران
نيست.
بينا
داراب زند،
بهروز جاويد
تهراني،
حجت زماني، ولي فيض مهدوي، خالد هرداني، جعفر اقدامي
من آوردن
نمونههاي
اعتصاب را با
خبر اعدام دو
زنداني سياسي
در کردستان
خاتمه ميدهم.
همان طور که
در بالا اشاره
کردم، اعتصاب جهانگير
بادوزاده در
تير ماه به
خاطر اعتراض
به حکم اعدامش
با شلاق رژيم
جمهوري
اسلامي پاسخ
ميگيرد و در
شهريور ماه پاسخ
به اعتراضات
مردم کردستان
با اعدام بهترين
فرزندانش
داده ميشود.
صبح
روز شنبه
دوازدهم
شهريورماه،
جنايتکاران
رژيم جمهوري
اسلامي،
اسماعيل محمدي
زنداني سياسي
کرد و عضو حزب
کومهله را به
همراه زنداني
ديگري به نام
محمد پنجويني اعدام
کردند. اسماعيل
محمدي متولد 1344
متاهل و داراي
5 فرزند بود که
در مردادماه 1382
به جرم همکاري
و عضويت در
کومهله
دستگير شده
بود.
4. جمعبندي
نمونههاي
بسياري آوردم
تا اعتصاب غذا
از دوره رضاخان
تا امروز را،
بيآن وارد
تحليل شويم،
از طريق روايتهاي
مختلف تجربه
کنيم. برخي
تفاوتها در
اين اعتصابات
ديده ميشوند
که سعي ميکنم
بخشي از آن را
طبقه بندي کنم،
با اين تذکر
که کار جمعبندي
هنوز فرضياتي
در اين زمينه
را مطرح ميکنند
که نيازمند
بحث و پژوهش
وسيعتري است:
4.1 اعتصابي
يا اعتصابکننده
کيست؟
دوره
رضاخان: روايت
اعتصاب غذا در
اين دوره،
حداقل تا آنجا
که بازتاب
يافته، عملي
از سوي زنداني
براي کاهش ستم
و اجحاف سيستم
رضاخاني بر
اوست. چهره
فردي اعتصاب
کننده بر چهره
سياسي و اجتماعياش
غلبه دارد.
عمل اعتصاب در
اين دوره
بيشتر فردي
است.
پيش
از کودتا: چهره
سياسي اعتصاب
غذا کنندگان
برجستهتر
است، در نگاه
اول هويت
سياسي اعتصابکنندگان،
و پس از آن
هويت اجتماعي
و طبقاتي آنان
جلب توجه ميکند.
يکي از دلايل
آن ميتواند
جمعي بودن
اعتصابات
باشد که ويژگيهاي
فردي و نامها
در گستردگي
حرکت، کم رنگ
ميشوند. در
مورد سالهاي
1332 تا 1350
متاسفانه
منابع کافي در
دسترسم نبود.
دهه
پنجاه: در
اين دوره باز
هم چهره سياسي
اعتصاب غذا
کنندگان
برجستهتر است.
با اين تفاوت
که در اين
دوره هويت
اجتماعي و
طبقاتي ضريب
بسيار کمتري
از اهميت نسبت
به دوره قبل
از کودتا
دارد. به نظر
ميرسد که مهمتر
اين بود که
زندانيان
سياسي از چه
موضع سياسي و
سازمانياي
برخوردار
هستند و
خاستگاه
طبقاتي آنان
کمتر در معرض
توجه قرار ميگرفت.
شايد اين به
خاطر موضع
طبقاتي (يا
چيزي که به
اين امر تفسير
ميشد) براي
زندانيان
سياسي از
خاستگاه
طبقاتي و اجتماعي
پراهميتتر
بود. مثلاً
نوع پاسخ به
مبارزه
برعليه رژيم
شاه و
ايدئولوژياي
که زنداني به
آن تعلق خاطر
داشته است. جمعي
بودن
اعتصابات به
اصلي با اهميت
ارتقاء يافته
بود و به همين
دليل شروع و
يا پايان
اعتصابات
معمولا با نظر
جمع زندانيان
حاضر در حرکت
انجام ميشود.
دوره
جمهوري
اسلامي:
از
آغاز تا کشتار
سراسري
زندانيان
سياسي در 1367: من شباهت
زيادي بين اين
دوره و دوره
آخر رژيم شاه
ميبينم. چهره
سياسي اعتصاب
غذا کنندگان
برجستهتر
است. اما در
اين دوره،
هويت اجتماعي
و طبقاتي
اعتصابکنندگان
به سايه رانده
شده است.
دلايل مختلفي موجب
اين ويژگي شده
است. نخست،
انبوه
دستگيريها،
ويژگي تودهاي
و مردمي به
زندانهاي
سياسي اين
دوره داده
است.
دوم، رژيم
به قول خودش "صغير
و کبير" نميشناخت
از بچه و
نوزاد گرفته
تا پيرزن و
پيرمرد هشتاد
نود ساله، از
دانشآموز و
دانشجو گرفته
تا کارگر و
معلم، از آکادميسينهاي
تراز اول
گرفته تا
استادان
دانشگاه، از
بقال گرفته تا
کارخانهدار،
بايستي در آن
زندانها به
اتهام همکاري
با گروهها و سازمانهاي
مخالف با رژيم،
شکنجه را تحمل
کنند و احکام
طويلالمدت
بگيرند يا در
کنار هم به
جوخه اعدام
سپرده شوند.
سوم، به
دلايل امنيتي
(چون در زندان
ج.ا، هر لحظه
بايستي در
انتظار
اتهامات جديد
باشي و ربطي
به پايان
بازجويي و
رفتن به بيدادگاه
ندارد) اغلب
از جزئيات
زندگي خصوصي
بيرون از
زندان افراد
پرسش نميشد.
طبيعي بود که
در روابط
نزديکتر،
زندانيان از
حال و روز
همديگر خبر
داشتند ولي در
عموم صلاح
نبود که چهره
اجتماعي
افراد شناخته
شود. براي
نمونه استاد
دانشگاه که
خودش را در
بازجويي
راننده تاکسي
جا زده و يا
عضو تحريريهاي
که خودش را يک
آدم پولدار
غيرسياسي جا
زده و يا کادر
سياسي فلان
جريان سياسي
که خودش را کارگري
جا زده که
هنوز خواندن و
نوشتن بلد نيست!
چگونه ميتواند
چهره اجتماعي
در زندان اين
دوره داشته باشد؟
توجه داشته
باشيم که در
اين دوره
داشتن محبوبيت
اجتماعي براي
زنداني
سياسي، يعني
حکم اعدام و
يا فشار و شکنجه
تا حد مرگ
براي تواب
ساختنش.
به همين
دليل اتهام
زنداني در شکل
دادن چهره او
نقش پررنگي
ايفا ميکند.
حرکات به خصوص
بعد از سرکوبهاي
سنگين و شديد 1360
تا 1363، چهره
جمعي دارد.
اين علي رغم
اختلافات
شناخته شده سياسياي
است که طيفهاي
مختلف
زندانيان
سياسي از گروهها،
سازمانها و
احزاب مختلف
با هم دارند.
اين وضع در
ميان زندانيان
سياسي زن
متفاوت است که
با کمک آنان بايد
به بازسازي
تصوير زندان
زنان پرداخت.
دوره
کنوني: پيچيدگي
شرايط کنوني،
به ترتيب
اولويت چهره اجتماعي
و طبقاتي،
چهره فردي و
سپس چهره
سياسي زنداني
سياسي را در
نظر ميآورد.
پيشرفت بسيار
مهمي است که
زندانيان در اثر
حضور در جنبش
معين اجتماعي
و طبقاتي
معيني بر عليه
سيستم وارد
ميدان شدهاند.
در اين مقوله
بايد به
دستگيريهاي
کارگري،
دستگيري
معلمان و يا
استادان، دستگيري
دانشجويان و
دانشآموزان
در اعتراضات و
اعتصابات
شهري اشاره
کرد.
چهره فردي
زنداني نيز با
توجه به تقويت
اين گرايش از
سوي رسانههاي
حاکم، نقش
مهمي در
بازتاب
مبارزه فردي
دارد.
رسانههاي
بورژوا و
متاسفانه
برخي از رسانههايي
که خود را
آلترناتيو ميدانند
و يا معرفي ميکنند،
به قول خودشان
دنبال Story يا به
روايت خودمان
داستان هستند.
امروز فلان
هنرپيشه
داستان خوبي
است، فردا
فلان ورزشکار
و روز ديگر يک
زنداني سياسي
که براي مدت
کوتاهي ميتواند
به آنها
خوراک رسانهاي
بدهد.
متاسفانه در
نبود و خلاء
رسانههاي جدي
و آلترناتيو،
زنداني و
فعالين نيز تا
حدودي بايستي
خودشان را به
چارچوبهاي
ژورناليستي
مبتذل تطبيق
بدهند تا
بالاخره مردم
از بيداد و
ظلمي که بر
آنان روا ميشود
با خبر شوند.
در روزگاري که
رسانهها در
اکثر موارد در
اختيار
صاحبان
سرمايه و قدرت
است، زنداني
سياسي نيز به
طور بيشرمانهاي
تبديل به
کالاي خبري
اين گونه
بنگاهها ميشود
و بايستي بر
طبق Story فلان
ژورناليست دو
ريالي،
مبارزهاش را
سازمان دهد!
اين موضوع بحث
مستقلي است ولي
بايستي هر چند
کوتاه به آن
اشاره ميکردم
تا فرصتي دست
دهد و به آن
بپردازم يا
بهتر است بگويم
بپردازيم.
به هر
حال، من، اين
مقوله را
بيشتر در مورد
زندانيان
سياسي اليت ميبينم.
نويسندگان و
روزنامهنگاران،
افرادي که پيش
از دستگيري به
دليلي "صاحبنام"
بودهاند:
نظير سياستمداراني
که خودشان
بخشي از سيستم
کنوني بودهاند
و امروزه به
دليل
اختلافات درون
حکومتي به
زندان افتادهاند.
علاوه بر
زندانيان
اليت، در هم
شکسته شدن
سازمانها و
نيروهاي
پيشرو و آيندهگرا
در دهه شصت،
در داخل کشور،
عارضه ديگري
را نيز براي
زنداني به
همراه آورده
که از ارتباط
با جنبش عمومي
و سراسري و
نيز طيف وسيعي
از زندانيان
سياسي، برخوردار
نيست. زندانبان
با استفاده از
تجربيات سه
دهه اخير، آنها
را يا ايزوله
و جدا از هم
نگه ميدارد و
يا زندانيان
سياسي را در ميان
زندانيان
عادي، به
اصطلاح "غرق"
ميکند. همان
طور که ميدانيد،
ج. ا. فقط
قبرستانهاي
ما را آباد
نکرد، بلکه
زندانهاي
سياسي را از انبوه
کمونيستها،
مبارزين و
آزاديخواهان
پر کرد و در
بندهاي ديگر
همين زندان دسته
دسته افراد را
با جرايم
عمومي و عادي
نگه داشت.
حال، به رسم
ديرينه، از هر
چيزي ميخواهد
سودش را عايد
خودش سازد. ميخواهد،
زنداني عادي
را به جاي
توابها و
پاسدارهاي
کمکي به خدمت بگيرد.
اين که چه
ميزان موفق ميشود
به هوشياري ما
و زندانيان
سياسي از يک
سو، و به
آگاهي انسانهايي
بستگي دارد که
به جرايم عادي
در زندان به
سر ميبرند.
در درجه
سوم، اينک به
تدريج و
دوباره چهره
زندانيان
سياسي با هويت
جريان سياسياي
که با آن کار
ميکنند و يا متهم
به کار کردن
با آن شدهاند
پيوند ميخورد.
به نظر ميرسد،
با تداوم
مبارزات
سياسي و
اجتماعي، اين مقوله
هر روز اهميت
بيشتري پيدا
کند و در کنار
هويت اجتماعي
و طبقاتي
فعالين جنبش
قرار گيرد.
4.2 خواست و
ويژگيهاي
اعتصاب:
دوره
رضاخان: خواستهها
عمدتا تحت عنوان
"صنفي"، نظير
ملاقات و يا
شرايط زندان،
بهداشت و...،
قابل طبقه
بندي هستند.
پيش
از کودتا: ترکيبي
از خواستههاي
صنفي و حقوقي
هستند. خواستههاي
حقوقي، خود را
به نوع دادرسي
و تشکيل پرونده،
حق وکيل و يا
ساير موازيني
که در چارچوب
قوانين حاکم،
دولت وقت حداقل
در ظاهر، بايستي
موظف به اجراي
آن باشد.
دهه
پنجاه: خواستههاي
صنفي و حقوقي،
با عنصر وسيعتري
که برمبناي
موازين بينالمللي
حقوق بشر است
تلفيق ميشود.
بنابراين،
اتکاي به
قوانين رايج
داخل کشور
کمتر و تاکيد
بر رعايت
موازين بينالمللي
در اين زمينه
افزايش مييابد.
اين نقطه، گرهگاهي
است که دو
گرايش عمومي
در زندانهاي
سياسي اين
دوره را با هم
به توافق ميرساند.
گرايش اول
که مبارزه را
در چارچوب
قانوني ميديد
و تاکتيکهايش
را بر اين
مبنا اتخاذ ميکرد
و گرايش نو که
در اساس
چارچوبههاي
قانوني رژيم
شاه را به
رسميت نميشناخت
و خواستهاي
خود را بر
اساس
استراتژي
انقلابي و
سرنگوني رژيم
شاه دنبال ميکرد.
ولي هر دو
گرايش براي
پيشبرد
مبارزه مشترک
در زندانها،
موفق بودند و
تجربهاي از
همکاري سياسي
مابين قطببنديهاي
مختلف سياسي
را پديد
آوردند.
دوره
جمهوري
اسلامي:
از
آغاز تا کشتار
سراسري
زندانيان
سياسي در 1367: خواستهها از
برخوردهاي
نامناسب
توابين آغاز
شد (صنفي) و به
سطح نظير و يا
بعضاً فراتر
از زندان شاه در
پيش از قيام
رسيد. به اين
مفهوم که
اعتصاب غذا نه
براي بيان
خواستهاي
صنفي، حقوقي و
يا حتي سياسي
از رژيم حاکم،
بلکه ابزاري براي
افشاي تماميت
رژيم ج.ا
محسوب ميشد.
زندانيان
سياسي از طريق
خانوادهها،
سعي در رساندن
صداي
دادخواهي خود
به مردم ايران
و افکار عمومي
جهان داشتند.
اين جنبه از
پيام
اعتصابات
صريح و روشن،
توهم زدايي از
اصلاحپذيري
رژيم سرمايه
سالار و جنايت
پيشه ج.ا بود.
بديهي است که
خواستهها و
اعتراضات
صنفي، نيز
بخشي از
خواستههاي
اعتصاب را شکل
ميداد ولي هم
ما و هم رژيم
ميدانستيم که
"يا ما سر خصم
کوبيم به سنگ
يا خصم سرِ ما
به دار سازد
آونگ". و در
اين نبرد سخت
با حکومت
اسلامي، سر
بسياري از هم
بنديان و همرزمان
ما به دار خصم
آويخته شد.
دوره
کنوني: خواستههاي
اين دوره هنوز
ترکيبي از
خواستههاي
صنفي و حقوقي،
و نيز خواستههاي
از مردم ايران
و افکار عمومي
جهان است. روند
اصلي هنوز
خودش را
نمايان
نساخته ولي به
تجربه، چند
خواسته ويژگي
و توانايي
ماندگاري در
سطح مبارزه
کنوني را
دارند.
1- خواست
آزادي همه
زندانيان
سياسي و
عقيدتي: توجه
کنيد که خواست
آزادي فرد يا
افراد اعتصابي
به تنهايي
مطرح نميشود.
2- قطع اميد
از تماميت
رژيم ج.ا و
تلاش براي
استناد به
موازين بينالمللي.
3- ديدن
اعتصاب به
عنوان آخرين
ابزار
بازمانده
براي رساندن
صداي اعتراض برعليه
رژيم به مردم
ايران و جهان.
4.3 واکنش
زندانبان:
دوره
رضاخان: چون
در سرکوب
مخالفين به
موفقيت دست
يافته بود،
اعتصاب را از
موضع ضعف تلقي
ميکرد و گاهي
به آن از موضع
"حاتمبخشي"
بها ميداد.
راه حل
رضاخاني ساده
بود. در اولين
فرصت زنداني
را اعدام و يا در
زندان به قتل
ميرساند،
بنابراين،
اعتصاب غذا را
مثل دست و پا زدن
مقتول در حين
مرگ ميديد.
پيش
از کودتا: دولت
هنوز مصدر
امور نشده
بود،
بنابراين ديکتاتوري
ضربه خورده در
اثر جنگ دوم و ناتوان
در حضور
متفقين، به
صورت زيگزاگي
با برخي اعتصابات
کنار ميآيد و
برخي را به
سبک بيرحمانهاي
سرکوب ميکند.
دهه
پنجاه: سرکوب
پليسي و
سيستماتيک از
طريق ساواک و
کماندوهاي
ضدشورش، راه
حل اصلي اين
دوره تا سالها
و بهتر بگويم
ماههاي نزديک
به قيام را
شکل ميدهد.
ماههاي نزديک
به قيام، حال
و هواي زندانها
نيز دگرگون
است و در بحث
مستقلي بايد
به آن پرداخت.
دوره
جمهوري
اسلامي:
از
آغاز تا کشتار
سراسري
زندانيان
سياسي در 1367: ج.ا سه راه حل
در قبال
اعتصابات
زندانيان
سياسي دنبال
کرد: وحشيانه،
وحشيانهتر و
وحشيانهترين
سرکوبها. (اگر
کلمه مناسبتري
به ذهن شما ميرسد
مرا ياري
کنيد!)
علاوه بر
نيروهاي
پاسدار،
بازجويي و
انفرادي، از
توابين و
زندانيان
عادي براي
سرکوب اعتصاب غذا
استفاده ميکند.
استفاده از
محکومين
برعليه
زندانيان سياسي،
شباهت به
استفاده رژيم
هيتلر از
کاپوها در
اردوگاههاي
مرگ دارد. بيشتر
اوقات، رژيم
به طور مستقيم
خواستهاي را
قبول نکرد و
حتي در کوتاه
مدت شرايط را
بدتر کرد. اما
در برخي
موارد، پس از
اعتصاب، عقب
نشست تا
احتمال
اعتصاب و
اعتراض بعدي
را کاهش دهد. ميخواست
چنين وانمود
کند که به
خاطر اعتصاب و
اعتراض عقب
نميشيند ولي
بر ما آشکار
بود که در
مانده و هراس
زده در فکر
چاره است تا
خودش را از
مخمصه نجات
دهد.
نهايتا
راه حل
زبونانه و
درمانده
کشتار زندانيان
سياسي در 1367 را
طراحي کرد.
دوره
کنوني: به
دريافت من،
رژيم در اين
دوره پيچيدهتر
از قبل عمل ميکند.
از انعکاس
اعتصابات و
اعتراضات
زندانيان
اليت استفاده
ميکند تا
انبوه
زندانياني که
من آنان را
زندانيان
سياسي گمنام
مينامم،
سرکوب و يا
اعدام کند. به
راستي از 1500
دستگيري 1378 تا
دستگيريهاي
کارگران و
معلمان تا
دستگيريهاي
خانوادهها در
خاوران چه
ميزان اطلاع
در دست
داريم؟!
در مقابلِ
زندانيان
اليت، که
بعضا قبلا
بخشي از همين
حکومت بودهاند،
موش و گربه
بازي ميکند.
به برخي از
آنان مرخصي ميدهد،
برخي از
خواستهها را
ميپذيرد و
برخي ديگر را
نميپذيرد.
دارد به ما و
افکار عمومي
جهان پيام ميفرستد:
که حکومت
اسلامي "اهل
معامله" است،
ميتوانيد با
آن "چانه"
بزنيد! کم و
زيادش ميکنيم
و بالاخره يک
جايي "معامله
را جوش ميدهيم!"
فکر نکنيد
که به تاکتيک
جديدي دست
يافتهاند،
در همان سالهاي
قبل از کشتار
سراسري نيز
زندانبان
پيشنهاد
"معامله" ميداد!
در مورد حق
ورزش جمعي
صحبت ميکرديم،
ميثم، زندانبان
وقت، گوشه
چشمي نازک ميکرد
و ميگفت: "شما
اول "نرم"
بشيد، ما هم
بالاخره نرمش
را آزاد ميکنيم!"
پاسخ وجه غالب
زندانيان
سياسي در عمل "نه!"
بود، و اين
"نه" سرنوشت
ما را رقم زد. اکنون
رژيم ميداند
که با
زندانيان
سياسي که
خواستار
عدالت اجتماعي
و دمکراسي
پيگير هستند،
نميتواند
معامله کند،
ولي با بخشي
از اليت اين
داستان را
براي پيشبرد
استراتژي
اصلياش که
همانا سرکوب
زندانيان
سياسي و
عقيدتي گمنام
است، دنبال ميکند.
تاريخ مصرف
چنين معاملهگرياي
نيز با چگونگي
پيشبرد سرکوب
بدنه اصلي زندانيان
سياسي که در
جنبشهاي
اجتماعي و
طبقاتي و در
فعاليت با
تشکلهاي
اپوزيسيون
دستگير شدهاند،
گره خورده
است. مرخصي
براي يک اليت
و اجراي حکم
اعدام براي
فعالين کُرد،
دو روي يک سکه
است. از همين
رو، زندانيان
سياسي
اعتصابي، بينا
داراب زند، بهروز
جاويد تهراني، حجت زماني، ولي
فيض مهدوي، خالد
هرداني، جعفر
اقدامي، از
هر گونه
خواسته فردي
خودداري کردهاند
و خطاب خود را
مردم ايران و
مجامع بينالمللي
قرار دادهاند.
4.4 واکنش
خانوادههاي
اعتصابيون در
بيرون از
زندان:
دوره
رضاخان: دقيق
نميتوان گفت
ولي به نظر ميرسد،
درخواست و
اميد به
بزرگواري
زندانبان،
شکل غالب
واکنش
خانوادههاي
زندانيان
بوده است.
دهه
پنجاه: از
دورههاي
قبلي اطلاع
کمي در دسترس
است ولي در
دهه پنجاه، خانوادهها،
بخشي لاينفک
از مبارزه
عمومي براي
آزادي زندانيان
سياسي هستند.
استفاده از
ابزارهاي قانوني
موجود،
استفاده از
روابط بينالمللي
براي حفظ و
نجات جان
زندانيان
سياسي از قسمتهاي
بارز اين دوره
از تاريخ
مبارزات مردم
ايران است.
مجموعه عظيمي
از کارها و
مبارزات در
سينه خانوادهها
در اين نسل
نهفته است، که
اميدوارم
زماني بخشي از
آن براي ما
آشکار شود.
دوره
جمهوري
اسلامي:
از
آغاز تا کشتار
سراسري
زندانيان
سياسي در 1367: در اوايل سال
شصت هنوز بافت
وسيع خانوادهها
با هم آشنا
نشده و به هم
اطمينان پيدا
نکرده بودند،
اما به تدريج
همديگر را
يافتند به
نحوي که در
پائيز 1361 اولين
تظاهرات پس از
خرداد 1360 را در
تهران در جلوي
"ستاد پيگيري
فرمان هشت
مادهاي امام"
سازمان دادند
که منجر به
دستگيري و ضرباتي
به فعالين، توسط
دادستاني
رژيم شد. پس از
آن نيز پيوند
و همبستگي خود
را حفظ کرده و
گسترش دادند و
به يکي از
بارزترين
جنبشهاي
اعتراضي و
تودهاي در
ايران سرکوبزده
و تحت شرايط
سانسور و
اختناق جنگي
شدند. بسياري
از آنان در
همين کشاکش با
سرکوبگران
پيش از آن که
فرزندان خود
را ببينند،
جان دادند.
برخي از آنان،
در همان شعبه
فرزندان و يا
همسرانشان
بازجويي پس
دادند و برخي
از آنان نقش
خالي فرزند و
يا همسر را در
جنبش سياسي و
اجتماعي
گرفتند.
تجربياتي را
"رو" کردند که
از سالها پيش
از به دنيا
آمدن
فرزندشان که
اينک دربند
بود، برعليه
رژيم شاه
داشتند. در
مورد موفقيت و
بازتاب
اعتصابات نيز
نقشي بيچون و
چرا و تعيينکننده
داشتند. من
خودم در آن
هنگام آن طرف
ديوارها بودم
ولي شايد
بسياري از
کساني که در
خارج از زندان
و يا خارج از
ايران بودند،
بتوانند
بازتاب کار
آنان را بهتر
تصوير کنند.
دوره
کنوني: متاسفانه
هنوز بخش
محدودي از
خانوادههاي
زندانيان
سياسي
توانستهاند
همديگر را
بيابند و صداي
اعتراض فرزند
و يا
همسرانشان و
يا والدينشان
را به گوش
سايرين
برسانند. اين
مشکل، به خاطر
پراکندگي
زندانيان
سياسي در
زندانهاي
مختلف و عدم
پيگيري و يا
بهتر بگويم
عدم حضور تشکلهاي
مدافع حقوق
زندانيان
سياسي در
ايران است. اين
کاستي، خود
دليلي بر هجوم
عنان گسيخته
زندانبان به
حقوق بديهي
زندانيان
سياسي
در ايران
است.
4.5 واکنش
براي دفاع از
اعتصابيون:
دوره
رضاخان: هيچ
تشکلي براي
دفاع از
زندانيان
وجود ندرد.
پيش
از کودتا: احزاب،
اتحاديهها و
روزنامهها
بازتاب
مبارزات داخل
زندان را ميدهند.
دهه
پنجاه: تشکلهاي
سياسي و
نظامي، حضور
سنگيني در
دفاع از زندانيان
سياسي و ايجاد
هراس در دل
زندانبانان و
شکنجهگران
دارند. در سطح
بين المللي
حضور
کنفدراسيون و
ارتباطات بينالمللي
براي دفاع از
موازين حقوق
بشر در ايران
نقش فعالي در
اين زمينه
دارند.
دوره
جمهوري
اسلامي:
از
آغاز تا کشتار
سراسري
زندانيان
سياسي در 1367: تشکلهاي
اپوزيسيون با
اينکه در زير
ضرب مستقيم رژيم
قرار دارند،
سهم مهمي از
بازتاب وضع
ايفا ميکنند
ولي از سالهاي
1364 و 1365 به بعد
ارتباطات
داخل کشور
ضعيفتر ميشود
و اين خود يکي
از زمينههايي
است که به
جنايتکاران
فرصت ميدهد،
کشتار سراسري
را قبل از
انعکاس وسيع
جهاني آن، به
پيش ببرند.
در سطح
بينالمللي
تشکلي مانند
کنفدراسيون
حضور ندارد و
دفاع از
زندانيان
سياسي با تحرک
تشکلهاي
اپوزيسيون در
خارج کشور
پيوند ميخورد.
علي رغم باقي
ماندن سنت
دفاع از آزادي
همه زندانيان
سياسي، عدم
حضور وسيع و
سراسري تشکلي
مستقل در اين
قبال، وزنه
هويت گروهي و
سازماني
زندانيان را
براي بازتاب
اخبار مبارزاتشان،
فزوني ميدهد.
دوره
کنوني: در
داخل کشور با
تشکلهاي
متعددي براي
دفاع از حقوق
زندانيان
سياسي روبرو
هستيم که آنها
را يک دست و با
يک محتوا نميتوان
ارزيابي کرد.
در خارج کشور،
نيز دفاع از زندانيان
سياسي و
انعکاس
اخبارشان عليرغم
حساسيت و توجه
کافي از
نقصاني بزرگ
رنج ميبرد.
کارها سراسري
و هماهنگ پيش
نميرود. دهها
و صدها تشکل
دفاع از
زندانيان
سياسي و يا دفاع
از حقوق بشر،
نشان ضرورت
دامن زدن به
کارزار دفاع
از زندانيان
سياسي است،
ولي بايستي شکلي
از هماهنگي و
واکنش سراسري
در مقابل سيستم
سرکوبگر
کشورمان
بيابيم تا اين
توان عظيم
براي دفاع از
زندانيان
سياسي به
درستي به کار
گرفته شود.
4.6 براي
آزادي همه
زندانيان
سياسي و
عقيدتي، کارزاري
وسيعتر لازم
است...
من، مطلب
را با يک
خواست اساسي
به پايان ميبرم،
دفاع از
زندانيان
سياسي، چه آنها
که اعتصاب غذا
کردهاند و چه
آنها که
اکنون در چنين
وضعي نيستند،
بدون پذيرش
قطعي و بدون
اما و اگر
شعار "آزادي براي
همه زندانيان
سياسي و
عقيدتي" ممکن
نيست. براي
بسياري از ما
و از جمله من،
تحقق چنين شعاري
بدون تحقق
سرنگوني
تماميت رژيم
جمهوري اسلامي
و نيز سيستم
اقتصادي،
اجتماعي و
سياسياي که
منجر به توليد
و بازتوليد
پديده زندان،
شکنجه و اعدام
ميشود، ممکن
نيست. هر
گونه، انشقاق
در جنبش دفاع
از آزادي
زندانيان
سياسي، به هر
نيتي، ما را از
هدف اصلي دور
ميکند و
ميدان به تاخت
و تاز زندانبانان
در زندانهاي
سراسر
کشورمان ميدهد.
گرامي
باد ياد
جانفشانان و
جانباختگان
در زندانهاي
سياسي
و
به اميد آزادي
همه زندانيان
سياسي و
عقيدتي.
متشکرم
[1] از
دايره
المعارف: ويکي
پديا
در: http://de.wikipedia.org/wiki/Hungerstreik
[2] مکي،
حسين: تاريخ
بيست سالهٌ
ايران آغاز
سلطنت
ديکتاتوري
پهلوي، ج. 4، ص 423
تا 425،
انتشارات
علمي، چاپ
سوم، 1374.
[3] همان، ص
426
[4] ابراهيمزاده،
راضيه:
ماجراهاي يک
زن ايراني، کتاب
آيدا، چاپ اول
2005/ بهار 1383، ص 221-223.
[5] محمودي،
سياوش: ياد
ايام،
گفتگوهاي زندان،
شماره سوم،
زمستان 1378، ص 60 – 63.
[6] متن کامل
گزارش سال 2005(1384)
سازمان عفو بينالملل
در مورد وضعيت حقوق
بشر در ايران، اين
گزارش از ماه
ژانويه (دي ماه) الي
دسامبر (بهمن
ماه) 2004 (1383) را شامل
ميشود. از: http://www.polpiran.com/hoqhoqh20.htm