سنگ قبری بر تاریخ

باردیگر پیکری به خاک افتاده با سنگی از خزانه‌ی غیبی و سنگ غداران که به صحنه ‌آورده می‌شود تا حلوا خوران وا خسن و خسین گویان بیش از صاحب عزایان بر سر و سینه زنند. درست همانگونه که حکومت اسلامی هر از گاهی می کوشد تا به بهانه‌ای، امتی را که دیگر مدت‌‌هاست در صحنه نیست به میان  ‌آورد تا چیزی، هرچه می خواهد باشد، زیر نام استخوان و گرد و خاکی از خیل شهیدان گمنام بر سر نهند. تکلیف جناح- باندهای حکومتی روشن است؛ آنان بر بحران مانده‌اند و بحران‌سازی پیشه‌ و پشتوانه‌اشان، که «پیشوا» گفته بود «همه روز باید عاشورا باشد و همه جا کربلا». یادمان است مهاجرانی که این روزها نیز مهمان صاحبان قدرت و اربابان حلقه است(۱)- همان وزیر سانسور علی‌اکبر رفسنجانی- پیشبرنده‌ی چنین شیوه‌ای بود. همانگونه که نقشه‌ی سرقت کانون نویسندگان از نویسندگان مستقل و آزاده را داشتند و هشیاری شاملو سد راه‌اشان شد و نامه‌ی ۱۳۴ نفر نقش بر آبش کرد. همان مهاجرانی ستون خیمه‌حکومتی که روزی به سود قدرت سیاسی مرگ ‌آفرین جمهوری اسلامی قصد آن داشت تا برای شاملو بارگاه بسازد تو او را خودی جلوه دهند و امازاده‌اش کند تا از مردم خویش دورش سازد. دسیسه‌ی ساختن بارگاه در منطقه آزاد تجاری کیش(Free Trade Zone) با حبابی بلورین، تا به جذب توریست ‌و سرمایه گذاری جاذبه‌ای باشد برای گلوبالیزاسیون. این دستبرد با هشیاری کسانی خنثی شد(۲) و از کشانیدن پیکر شاملو به کیش برای مصرف در پرجاذبه گردانیدن بازارسرمایه گزاران غارت تجاری بی نتیجه ماند. بهنود در نوشته‌ای «برای سنگ شکسته‌ی مزار شاملو»(۳) با آوردن شعری از شاملو، خود را به بی خبری می‌زند و نمی‌گوید که روی سخن شاعر مردم، با بهنودیان- به «تبرداران واقعه» بوده است. درست است که ما فراموشی تاریخی داریم، اما چندان هم دور نیست که به یاد آوریم بهنود پیوسته قلم به دست، کارگزار فکری همان بت‌‌هایی بوده است که در آن نوشته از آن‌ها دم می‌زند. او پیوسته بت ‌واره‌ها را زینت می‌داد. پشتوانه‌ی «ترقی‌اش» نشستن‌ کوتاه مدت اش در محافلی از روشنفکران مخالف دوره شاه بود. او از همان جوانی، سمت وسوی وزش باد را با هوش میانگین‌اش دریافت. با داریوش همایون‌ها همراه شد تا با تجاری نمودن فکرش نان بخورد. گوینده رادیو و مفسر و برنامه ساز روشن‌فکر نمای دربار شد. خدایگان قدرت سیاسی را شناخته بود و شامه‌ای چندان قوی هم نداشت؛ زیرا نیازی به‌توان بویایی چندان متفاوتی از دیگران نیست تا کفه‌ی قدرت را تشخیص دهی و نان چرب و بوی کباب را دریابی. به انتخاب راه و سمت و سوی زندگی‌ و پرنسیپ و اخلاق اجتماعی بستگی داشت که به کدامین سوی روی آوری- با مردم یا بر مردم- بهنود دومی را برگزید و هنوز هم بر این مدار پای می‌فشارد. شاه بر سریر قدرت بود و هویدا هم دوست داشت جوانگرایی و روشنفکرنمایی کند و نوعی شبه مدرنیسم «تمدن بزرگ» گرایی آریامهری را به پرده آوَرَد. همراهی با قدرت طبقاتی، در آن روزها ننگ بود و امروز هم و همیشه‌ی‌ تاریخ نیز. بهنود هم درحاشیه‌ی دربار زیست و هم در آستانه‌ی‌ ولی فقیه‌ و دور خیمه‌‌ی رفسنجانی بود و هنوز هم هست. بودن وی در چارچوب رسانه‌ای  قاب گرفته چه با قدرت منفوری همانند سلطنت، و چه فاشیستی همانند رفسنجانی و جناح باندهای حکومت اسلامی و چه در بنگاه بی بی سی و بریتانیای کبیر. این روزها نوعی شاملو گرایی و بت واره سازی را دامن زدن ( خود شاملو مخالف اش بود) کسب و کار اوست.

بهنود اما، همواره در مدار قدرت، پیرامون عبای رفسنجانی می‌چرخید. آنگاه که یکباره شاه از قدرت به زیر کشانیده شد، بهنود از حلقه‌ی پیشین شاه و هویدا جدا گردید و ناسزاگو شد و روزنامه نویس. در آدینه یادمان هست که هم او بود که در رسای «سردارسازندگی» قلم زد و از خالقین چنین صفت‌‌هایی بود تا تبه‌کارترین رهبران حکومت اسلامی را با قلم، نگهبان باشد. در حالی که با دوم خردادی ها همساز شده بود که در آن روزها  جناح اجرایی در قدرت بودند، هنگام بستن روزنامه سلام ( تیر ماه ۱۳۷۸)،  به سبب توانایی اش در چرخش و کارکرد قلم و واژه ، باند «رسالت» وابسته به جناح موتلفه از او دعوت به همکاری نمود تا از دوم خرداد برکند و در خدمت این جناح مسلط بنویسد - زیرا این گنجایش را داشت که فرفره‌ای چرخنده باشد، بی هیچ تعلقی و بچرخد به هرسویی. اما باند رفسنجانی قوی ترین جناح حاکمیت اسلامی، انحصار گر رانت سیاسی و اقتصادی بود و او این را می دانست. پیش از انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری که نزدیک به همه‌گان، ‌بر آن بودند که باز دوران بازگشت علی اکبر به ضرورت بقای نظام فرا رسیده است، کارگزاران قلمی- سیاسی وی به خارج آمدند. بهنود در بی بی سی نشست و دیگران تلویزیون اروپا را تدارک دیدند و غرب سفره پهن نموده بود، اما محاسبات اشتباه درآمد و دزد دیگری آمد و مال را در ربود. «ستون خیمه»‌حکومت آنگونه که بهنود می نامیدش در آدینه، در شورای تشخیص مصلحت، در خیمه ماند و بهنودها به میخ خیمه، تا مصلحت نظام را رقم زنند. بهنود اما این وفاداری و اعتماد را یک شبه به دست نیاورده بود، او در همان ماه‌‌های نخست قیام شکست خورده مردم، برای قدرت حکومت اسلامی «فیلم تارعنکبوت» را نوشت- فیلمی که هم نویسنده هم بازیگر آن بود- تا فیلم‌های «توبه نصوح» و «بایکوت» و «استعاذه»  محسن مخملباف را علیه کارگران و جنبش آزادیخواهی تمام کننده باشد. سپس به پاس آن خدمت، دستمایه گرفت تا به گواهی آقای فرج سرکوهی(۴) در رسانه‌‌ای مستقل همانند آدینه، حافظ مصالح نظام باشد و نماینده رفسنجانی تا کارهای این ماهنامه غیردولتی را مهار و کنترل کند. هم او بود که تنها اجازه داشت از سوی سعید امامی ها، و وزارت اطلاعات، در باره‌ی مسایل حاد روز ایران بنویسد تا هر نقدی و اندیشه‌ی دیگر‌ان را در این باره مانع شود. فراموش مان نمی شود این‌ها. در آن دوران و این دوران، گیریم که هرچه می کرد و کرد و می کند، به کنار! اما از آنجا که اکنون در سنگ و قبر شکسته‌‌ی احمد شاملو، نه تنها نعل وارونه می‌زند تا پی را گم کند، بلکه  نوای «آی دزد آی دزد» سرداده تا بانگ چاوشگر پیر را وارونه جلوه دهد که گویی شاملو به برهوت می گفت. آقای بهنود بی گمان به خوبی به یاد می‌آورد- اگر بسیاری ندانند یا فراموش کرده‌‌اند- که روی سخن شاعر توده‌‌های ستمکش، با قدرتی بود که بهنود در رسانه‌‌هایش برنامه ساز و مفسر سیاسی بود تا مغزها شسته شود. برای بهنود تفاوتی ندارد که امروز چه کسی مترسک چا‌های نفت و گاز است تا با رانت سیاسی و اقتصادی نانی به مزد قلمی به کارگزاران قلمی دهد تا جنایت‌کارترین عنصر حکومتی را «سردار سازندگی» و «ستون خیمه» بنامد. اینک که لوله‌‌های بریتش پترولیوم و بانک های چند ملیتی به سرقت سرشار، نفت تنگه هرمز و انباشت برآمده از بهره‌کشی و مافوق سود جامعه را می بلعد، چند پوندی هم به سوپی قلم انداز بیفکند تا همچنان بر سر وظیفه‌ی همیشگی اش پایدار بماند برای قدرت‌‌ها، چه شاه، چه جمهوری اسلامی، و چه اکنون وفادار به علی اکبر، در بی‌بی‌سی و سایت‌های در حلقه. روی سخن سعید سلطانپور و شاملو، به قدرت سیاسی و اقتصادی‌ بوده و هست و امروز هم.

روی سخن شاملو به آن فریب سفید شاه- کندی بود. به«انقلاب سفید» سال ۱۳۴۱که برای به زاغه‌‌کشانیدن برزگران تهی دست و لایه‌های فرودست، به سود شرکت‌های چند ملیتی و صنایع مونتاژ، کارگر خاموش و ارزان را به تنور‌ سرمایه می‌کشانید. شاملو هوشیارانه آنگاه که رسانه‌‌ها از قلم و زبان داریوش همایون‌ها و بهنود‌ها با فریب در رسای «انقلاب سفید شاه وملت» سخن می گفتند و از رسیدن به دروازه‌‌های «تمدن بزرگ» داد سخن داشتند، «انگشت اشاره » به‌سوی روشنفکران سفیدک زده‌ی در بار داشت  که فریاد می‌زد:


«ای ياوه ياوه ياوه خلایق...
مست ايد و منگ یا به تظاهر
تزوير می کنيد؟

از شب هنوز مانده دو دانگی
ور تائبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی.

...»
این بهنودها بودند و همردیفان اش در کیهان و آیندگان و تلویزیون ها که گلو پاره می کردند که آری اینک از سوی شاه، « آمده بانگی» و می‌گفتند «آری دیدم پرواز روشن‌اش را» و چه به «تظاهر تزویر می کردند». و هم سعید سلطانپور بود که با نمایش «دشمن مردم » حکومت شاه بهنودیان را به چالش می خواند. و می سرود و ما هنوز می‌سراییم:

« با سکون دودِ داغ‌جنگل آهن

در گذرگاه بزرگ شهر

جز غرور سنگ و برق مرمر و فواره چیزی نیست

ایستاده بر بلندای مرمرین

در قلب میدان شهر»

 سعید چاوشگر کارگران همصدا با شاملو به مجسمه شاه که میرغضب وار بر میدان ها به گزمگی سود و چپاول بانک‌های چند ملیتی ایستاده بود در «صدای میرا» در سال ۱۳۴۷ همانگاه که بهنود  مرمرها را برق می انداخت و فوراه ها بر سنگفرش های فقر و ستم،  تا تندیس های  شاه پاسدار چا ه‌ها  در قلب میدان شهرها  مترسک بماند می سورد:

«این شب سنگی

در هزاران قاب تصویر است

پاسدار شط نفت و نبض تقدیر است

ما به امید مسلسلهای وحشی زنده ماندیم

ما غرور سنگ ها و خنده ‌ی فواره‌ها را مرگ می سازیم

و سحر آغاز می داریم

بر مردار شب آواز‌هاتان را

و همه ذرات پاک آسمان صبح می نوشد

نغم‌های پروازها‌مان را»

عباس منصوران

یکشنبه ۱۶ آوریل ۲۰۰۶

mansouri@swipnet.se

۱- حلقه‌ای که مرکز پرگارش لندن است.

۲- گفتگوی سیروس شاملو با حسین عابدی پس ازدر گذشت احمد شاملو.

۳-پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵در سایت گویا نیوز.

۴- در کتاب «یاس و داس» (بیست سال روشن فکری و امنیتی‌ها)، نشر باران سوید ، ۲۰۰۲.