تحلیلی بر چرایی تهاجم نظامی به ایران

 

 

کورش عرفانی

 

اخبار روزانه پیرامون پرونده ی اتمی ایران حکایت از وخامت اوضاع دارد. سناریوی برخورد نظامی با ایران در پرتو گزارش های خبری هر چه بیشتر محتمل می شود. در مقابل انفعال عظیم ایرانیان داخل و خارج از کشور، نگارنده لازم دید تا با ذکر برخی از عوامل اساسی و زیربنایی بحران کنونی تصویر روشن تری از موقعیت استراتژیک کشورمان با محوریت پرونده ی اتمی رژیم ارائه دهد. اهمیت شرایط فعلی برای آینده ی کشورمان ایجاب می کند در ورای اخبار روزانه برخی از عوامل کلان موجود در صحنه را بررسی کنیم تا حدی تحولات آینده را بهتر دریابیم.

آیا آنچه در باره ی پرونده ی اتمی ایران مطرح است حاصل اهمیت فعالت های اتمی ایران است و یا پارامترهای مهم تری مطرح اند که فعالیت های اتمی ایران بهانه ای برای وارد عمل شدن آنها می باشند ؟ آیا همچنان که ادعای در اختیار داشتن سلاح های کشتار دسته جمعی توسط رژیم صدام پوچ از آب درآمد این بار نیز هدف چیز دیگری جز ممانعت دستیابی رژیم ایران به سلاح اتمی است ؟ نوشتار حاضر تلاش می کند به این پرسش ها پاسخ دهد. آینده ی ایران تحت تاثیر پارامترهایی قرار دارد که در سه سطح قرار می گیرند : سطح جهانی، سطح منطقه ای و سطح ملی. عوامل موجود در هر یک از این سه سطح با یکدیگر در کنش و واکنش متداوم قرار دارند. اما چگونه می توانیم از دل این مجموعه درک چند جانبه ای از وضعیت بیرون کشیده و برای خود تحلیل مشخصی از اوضاع حاضرداشته باشیم.

این نوشتار به طور اجمال به بررسی برخی از عوامل موجود در هر یک از این سطوح پرداخته و رابطه ی آنها را شرح می دهد، ضمن آنکه عوامل مهم و فرعی دیگری نیز می توانند به تدریج در این شکل بندی علت و معلولی دخالت کنند. 

 

در سطح جهانی

 

وضعیت اقتصاد جهانی به طور مقطعی، برای سال 2006، بد نیست. سالی که در آن پرونده ی اتمی ایران باید تعیین تکلیف شود.هر چند که دلایل ساختاری می رود تا بحران هایی عمیق را در سال های آینده به سرمایه داری تحمیل کند اما به طورگذرا، شاخص های معرفی شده توسط صندوق جهانی پول حکایت از آن دارد که رشد اقتصادی جهانی حدود 4.9 درصد خواهد بود. ایالات متحده در سال جاری 3.4 در صد رشد خواهد داشت و پاره ای از کشورها مانند چین و هند به ترتیب با رشد بالای اقتصادی 9.5 و 7.3 درصد مواجه خواهند بود. اما ایراد این تابلو وضعیت اقتصادی اروپاست که رشد آن بیش از 2 درصد نخواهد بود.[1] چنانچه وضعیت اقتصادی بد فرانسه، ایتالیا و آلمان حکایت از پدیده ای دارد که گریبانگیر قدیمی ترین پایگاه های اقتصاد سرمایه داری شده است. در این کشورهاست که سرمایه داری نه تنها به عنوان یک نظام اقتصادی، بلکه به عنوان زاینده ی یک نظام اجتماعی نابرابر، با مشکلاتی ساختاری مواجه  و به زودی مجبور به انتخاب هایی دردآور خواهد شد. سرمایه داری اروپا که سالها بر اساس منطق ضعیف کشی از منابع و بازارهای کشورهای غیر دمکراتیک وبحران زده مثل ایران  تغذیه واز رژیم های ضد مردمی مانند جمهوری اسلامی دفاع می کرد، اینک می بیند که این غارتگری و همدستی با دیکتاتوری ها بهایی سنگین دارد. جاه طلبی اتمی رژیم مورد حمایت اروپا بسیاری از معادلات را در منطقه ی خاورمیانه به هم خواهد زد. این وضعیت جدید تنها به کشورهایی کمتر لطمه خواهد زد که بتوانند در مناطق استراتژیک جهان حضور نظامی داشته و از منافع خویش به طور مستقیم دفاع کنند، مانند ایالات متحده و بریتانیا در عراق و افغانستان. اما فرانسه و آلمان که ازچنین امکانی بهره مند نیستند می توانند بازنده ی واقعی بحران جدید خاورمیانه باشند. فرانسه در ماههای اخیر تلاش کرد تا با اعزام ناوگان به خلیج فارس و با نزدیک شدن به عربستان سعودی، مصر و یا لبنان جایگاهی برای خود دست و پا کند، اما این کشورها ازاین پس بیشتر ابرقدرت های بزرگی مانند آمریکا و چین را به کوتوله های اتمی مانند فرانسه ترجیح  می دهند. چین با کمک عربستان برای مقابله با سناریوی حمله به ایران در حال تشکیل یک ذخیره ی نفتی برای خود می باشد. [2]

آمریکا به عنوان مقروض ترین دولت جهان بین یک ورشکستگی فاجعه بار مالی و یا استقاده از مسکن های افغانی و یا عراقی دومی را ترجیح می دهد. اینک نیز اقتصاد غول آسای آمریکا به یک دوپینگ جدی نیاز دارد تا بتواند تا سال 2008 دوام آورد، پس نیاز به یک مسکن ایرانی دارد تا دردهای ساختاری خود را به طور موقت آرام سازد. به همین خاطر نیز ایالات متحده، نه بنا به دلایل سیاسی ویا امنیتی، بلکه به دلیل اجبار اقتصادی به سراغ رژیم خواهد رفت و فعالیت های اتمی ایران دراین میان هدیه ی الهی رژیم به بوش و حکومت اوست. ماشین صنایع نظامی –نفتی و سلطه ی سیاسی-نظامی جهانی آمریکا، که بر اثر افتضاح عراق زیر سوال رفته است، نیاز به یک بازسازی دارد که تنها مورد ایران می تواند این نقش را ایفاء کند.

چین که برای تبدیل شدن به تک ابرقدرت اقتصادی جهان گام برداشته است نمی خواهد کنترل منابع سوختی جهان تحت کنترل دشمن قدیمی اش، ایالات متحده، قرار گیرد. آمریکا نیز برای مهار رشد اقتصادی غول آسای چین در آینده می داند که باید خاورمیانه را از حالا تحت سیطره ی خویش درآورد. روسیه نیز بدون آنکه بخواهد زیر سلطه ی اقتصادی چین درآید در مورد خاورمیانه سیاست مشترکی را با او دنبال می کند، اما منافع این دو ابرقدرت آسیایی به طور کامل مشابه نیست و نقاط رقابتی نیز با هم دارند. 

بدین ترتیب خاورمیانه محل رقابت بیش از پیش شدید قدرت های بزرگ سرمایه داری و رقبای جدید آنها شده است. افغانستان و عراق نخستین قربانیان این صفحه شطرنج بودند، اینک آیا نوبت ایران است ؟

روسیه و چین نمی توانند سناریوی آمریکا برای ایران را بپذیرند، به همین خاطر مخالفت آنها با طرح آمریکا برای کنار زدن رژیم با قدرت نظامی و یا حتی با تحریم های گسترده از طریق شورای امنیت سازمان ملل متحد حتمی است، هر چند که این مخالفت ها با معاملات و امتیاز گیری های استراتژیک می تواند از حالت مطلق خود در آید. مقامات نظامی روسیه از حالا اعلام داشته اند که در صورت رویارویی ایران و آمریکا نیروهای خود را نه در این و نه درآن جبهه متعهد نخواهند ساخت. اما این تا حدی شبیه به رفتار آنها در مقابل آمریکا بر سر ماجرای عراق است که البته مانع از اشغال این کشور توسط آمریکا و انگستان نشد. اینک بر سر ایران، چین و روسیه جدی تر و فعال تر برخورد می کنند. روسیه تا مرز مسلح ساختن رژیم به سلاح های پیشرفته ی دفاعی پیش رفته است. اما هر گونه مخالفت مستقیم آنها در باره ی ایران در مقابل آمریکا می تواند یک بحران جهانی پدید آورد که برخی آنرا زمینه ی جنگ جهانی سوم خواهند نامید. اتفاقی که شانس بروز آن کم است.

انگلستان که نمی خواهد به سرنوشت سرمایه داری ورشکسته ی فرانسه دچار شود ترجیح می دهد به هر طریق که شده آمریکا را در لشگر کشی های خاورمیانه به طور مستقیم همراهی کند. هرچند که در این مقطع به صورت بسیار مزورانه ای تلاش دارد تا با ایفای نقش یکی به میخ و یکی به نعل منافع موجود خود در ایران را به خطر نیاندازد، اما در زمان حمله، بی شک، بریتانیا در کنار آمریکا خواهد بود. این کشور در حال حاضر تلاش می کند تا با عدم برانگیختن حساسیت رژیم از حداکثر زمان برای نفوذ در مراکز تصمیم گیری سیاسی و نظامی در جهت آماده سازی طرح حمله ی نظامی به ایران و تصرف سیاسی آن بهره برد. در روزنامه ی «جمهوری اسلامی» به طور خوش بینانه ای می خوانیم : « يك كارشناس باسابقه امور هسته اي در انگليس تصريح كرد با توجه به حقوقي كه ايران براي دستيابي به فناوري صلح آميز هسته اي دارد زمينه اي قانوني براي اعمال تحريم عليه ايران در شوراي امنيت وجود ندارد.»[3]

 در این باره  آلمان نیزمایل خواهد بود در لشگر کشی به ایران سهم خود را ایفاء کند و اگر در این باره فرانسه به عنوان متحد اتمی وی عمل نکند بی شک برلین به واشنگتن خواهد پیوست. چنانچه بی سر و صدا و بر خلاف هیاهوهای ضد جنگ خود، در جریان تصرف عراق عمل کرده  بود. افشاگری های اخیر پیرامون همکاری سرویس های اطلاعاتی ارتش آلمان با آمریکا قبل از اشغال عراق مبین این نکته است. در مورد عراق حتی ایتالیا و اسپانیا نیز فهمیده بودند منافعشان در همراهی ارتش آمریکاست. در باره ی ایران اما این امکان وجود دارد که کشورهای اروپایی به عنوان جبهه ی سرمایه داری غرب و از ترس خورده شدن توسط غول اقتصادی چین و یا واگذاری همه منابع در درست آمریکا، با بوش همراهی علنی کنند. بدین ترتیب می بینیم که باردیگر و برسر ایران، صف بندی قدیمی دوران جنگ سرد ظهور می کند : چین و روسیه از یکسو و آمریکا و سرمایه داری غربی از طرف دیگر. با این تفاوت که این بار احتلاف حتی ظاهر ایدئولوژیک هم ندارد و صرفا اقتصادی است.

افزایش قیمت نفت شاخص روند رویارویی خواهد بود. آمریکا با تکیه برمنابع عظیم خود در آلاسکا و روسیه نیز با تکیه بر منابع عظیم نفت و نخستین منابع گاز جهان، می توانند در مقابل شوک نفتی قابل پیش بینی مقاومت کنند. آمریکا بی میل نیست که از حربه ی افزایش قیمت نفت برای فشار بر چین استفاده کند و در عین حال اروپا را ترسانده و برای پایان دادن به ادامه ی افزایش سرسام آورقیمت نفت، کشورهای اصلی اروپا را، که اقتصادشان می تواند آسیب های مهمی از این موضوع متحمل شود، با خود همراه کند تا در هجوم به ایران، به عنوان سر منشاء اصلی این روند، با او همدست شوند. روسیه نیز می تواند با پاسخ گویی به نیازهای چین در زمینه ی انرژی وابستگی بیشتری برای این کشور نسبت به خود بوجود آورد. رویارویی قدرت های بزرگ جهان که ژاپن، کانادا و استرالیا را نیز با جبهه ی آمریکا هماهنگ خواهد کرد در حال شکل گیری است. نتیجه گیری این بخش از بحث این است که ایران خواسته و ناخواسته قربانی شکل گیری معادله ی قدرت در سطح جهان برای یک تا دو دهه ی آینده است.

 اما در این میان درک رویارویی جهانی بدون توجه به شرایط منطقه خاورمیانه ناممکن است.

 

 

 

در سطح خاورمیانه

 

تصرف عراق به کشورهای عربی آموخت که دوران بهره بری از «حقوق بین الملل»  و یا نهادهایی مانند سازمان ملل متحد برای محافظت خویش درمقابل تجاوزات نظامی پایان یافته است و از این پس باید یا با آمریکا بود یا بر آمریکا. طرح خاورمیانه ی بزرگ متن دیکته شده ی این واقعیت بود که در راستای طرح اسرائیل بزرگ طراحی شده بود.

اسرائیل به عنوان متحد و هم پیمان منطقه ای سرمایه داری آمریکا وظیفه ی تهدید و باج گیری از این کشورها را به عهده دارد. در این میان، مقاومت حماسی مردم فلسطین سبب شده است که بسیاری از برنامه ریزی های مشترک صهیونیسم و امپریالیسم در خاورمیانه بهم ریزد. طرح اسرائیل بزرگ که قرار بود رویای خوش یهودیان متجاوز و اشغالگر باشد به کابوس تلخ آنان بدل شده است. اینک آنها در پی آن هستند تا با نسل کشی و یا ایجاد زمینه ی برادرکشی در میان فلسطینی ها از مقاومت و مبارزه جویی مردم فلسطین بکاهند. راست های اسرائیل ترجیح می دهند که مدتی این طرح را مسکوت بگذارند تا نخست وضعیت منطقه برای تجاوزگری نهایی صهیونیسم آماده شود. حذف رژیم صدام و بعد محو جناح ستیزه جوی رژیم جمهوری اسلامی و سپس ساقط کردن حکومت اسد و نیز رژیم پرو سوریه ای در لبنان جزو مقدمات لازم برای از سرگیری اجرای طرح ناکام اسرائیل بزرگ است. طرحی که لیکود امیدوارست بتواند دوباره به سیاست خارجی اصلی دولت اسرائیل تبدیل کند.اما اسرائیل کشوری است بیمار و در حال تلاشی. نگهداری مصنوعی این تمامیت اشغالگر به قدری پر هزینه است که اگر وضعیت خاورمیانه به سود آمریکا نچرخد حفظ پدیده ای به اسم کشوراسرائیل در دراز مدت دشواروحتی ناممکن خواهد شد و فروپاشی درونی آنها تحت تاثیر رشد جمعیتی، اقتصادی و سیاسی فلسطین ها امری است قابل تصور. اسرائیل می داند که بقایش در گرو ازمیان بردن تمام کشورهای بزرگی است که می توانند در زمان اجرای طرح رویا پردازانه ی اسرائیل بزرگ دردسر ساز باشند. به همین دلیل نیز پس از صدام اینک باید از متحد قدیمی خویش جمهوری اسلامی جدا شود. اما دراین بین ترجیح می دهد که این خداحافظی از رژیم با نابودسازی زیربنایی و ریشه ای اقتصاد، جامعه و محیط زیست کشور ایران همراه باشد تا دیگر مملکتی به اسم ایران به عنوان یک ابر قدرت منطقه ای شانس ظهور نداشته باشد. به همین دلیل نیز اسرائیل مجری و همکار طرح حمله ی نظامی آمریکا به ایران خواهد بود. آرزوی اسرائیل نابودی همیشگی تمامیت ارضی و همبستگی ملی ایران در کشوری فقیر، ازهم پاشیده، درگیر جنگ داخلی و برای هزاران سال آلوده ی به مواد رادیواکتیویته می باشد.

کشورهای عربی حاشیه جنوبی خلیج فارس، همانند کویت در چند سال گذشته، دیر یا زود مجبور به انتخاب هایی خواهند شد که چهره ی سیاسی و اجتماعی منطقه را به شدت تحت تاثیر قرار خواهد داد. موج بیداری تود ه ها که در آمریکای لاتین سبب جارو شدن دیکتاتوری های وابسته و روی کارآمدن حکومت های مردمی شده است پس از گذر از آسیای جنوب شرقی با مثال مشخص آن، نپال در حال انقلاب، به خاورمیانه نیز خواهد رسید. حاکمیت های بسته و قبیله ای مانند پاکستان، عربستان، اردن و امارات متحده ی عربی با موجی از تغییر طلبی اجتماعی و سیاسی مواجه خواهند شد. این موج سپس آسیای مرکزی و آفریقا را نیز در خواهد نوردید. فرایندی که در هر گام، دست سرمایه داری جهانی را بیشتر بسته و در نتیجه آنرا وحشی تر و بی رحم تر خواهد کرد. چنانچه می بینیم چگونه ایالات متحده، ناتوان از غارت آمریکای لاتین همانند دهه های گذشته، این گونه به خاورمیانه چنگ انداخته است.

چشم انداز حمله ی آمریکا به ایران اما بسیاری از کشورهای منطقه را که از حضور و عملکرد یک رژیم آلوده به ایدئولوژی و توسعه طلب رنج می برند خشنود خواهد ساخت. عربستان سعودی، ترکیه، اردن، پاکستان و کشورهای عربی خلیج از این جمله اند. امارات متحده ی عربی آرزو می کند تا از خلاء سیاسی و نظامی ایران برای بازپس گیری سه جزیره ی ایرانی بهره برد. پاکستان به سیستان و بلوچستان چشم دوخته است، انگلستان به خوزستان، حکومت خودمختار کردستان عراق به کردستان ایران و سرانجام جمهوری آذربایجان و ترکیه به آذربایجان ایران. به نظر می رسد که ترکیه در این میان نقش فعالی را ایفاء خواهد کرد. یک ایران اتمی اهمیت سوق الجیشی ترکیه را به شدت کاهش داده و سلطه ی سیاسی ایران را بر بخش های کرد نشین آن تقویت خواهد ساخت. به همین دلیل نیز ترکیه در پی آنست تا با ایجاد تسهیلات برای حمله ی نظامی به ایران همسایه ای ضعیف داشته باشد. سازمان اطلاعات ترکیه حتی خبر نزدیک شدن رژیم ایران به بمب اتمی را منتشر ساخت و مقامات بلندپایه سیاسی و نظامی آمریکا به طور مداوم به ترکیه سفر می کنند. [4] ترکیه آرزومند آنست که اگر اوضاع اجازه دهد بخش هایی از خاک ایران را ضمیمه خویش سازد و یا حداقل آنکه از نفوذ ایران در ترکیه و میان کردها بکاهد. در این راستا دولت ترکیه درخواست علی لاریجانی دبیر شورایعالی امنیت ملی جمهوری اسلامی برای دیدار از این کشور را رد کرد.[5]

دخالت های عظیم رژیم در عراق در صحنه سیاسی و نظامی توانست چنگ اندازی آمریکا به او را نزدیک به دوسال به عقب بیاندازد. اما به نظر می رسد که توانایی رژیم به حد نهایی خود رسیده و جریان عمومی در عراق از این پس از حیطه ی نفوذ رژیم ایران به تدریج خارج خواهد شد. شکست رژیم در به نخست وزیری رساندن دست نشانده ی خود ابراهیم جعفری نمود این دگرگون شدن موقعیت می باشد. آمریکا به خوبی آگاهست که آینده ی عراق پس از تعیین تکلیف آینده ی ایران مشخص خواهد شد. به همین دلیل است که از این حیث نیز دست بردن به درون ایران برایش نه یک انتخاب که یک ضرورت مسلم است.

بررسی موقعیت منطقه ما را به مورد مشخص ایران و نظام جمهوری اسلامی می رساند.

 

در سطح داخلی

 

رژیم کنونی ایران از حیث داخلی در موقعیتی است که یا باید از شکل محدود ملی خویش درآید و به یک قدرت منطقه ای تبدیل شود و یا باید منتظر بحران های همه جانبه ی ناشی ازمحدودیت های خود باشد. یکی از دانشگاهیان وابسته به رژیم در این باره می گوید : « ايران‌ تا 12 سال‌ ديگر جمعيتي‌ بيش‌ از 100 ميليون‌ خواهد داشت‌ كه‌ بيشتر آن‌ را زير 30 سال‌ تشكيل‌ مي‌دهند.اين‌ كشور بايد به‌ جز نفت‌، به‌ دنبال‌ توجيه‌ اقتصادي‌ ديگري‌ هم‌ باشد كه‌ نشان‌دهنده‌ ضرورت‌ ايران‌ براي‌ ورود به‌ باشگاه‌ هسته‌يي‌ است‌.»[6]

 

 رژیم با تشخیص اینکه زمان پاسخ دادن به این واقعیت گسترش گراست تا برای بقای اقتصادی و سیاسی خود «فضای حیاتی» دست و پا کند می خواهد موضوع پرونده ی اتمی اش را به ابزار تعیین تکلیف دراز مدت تبدیل کند. یعنی اراده ی خود را تحمیل کرده و به عنوان یک ابرقدرت منطقه ای شناخته شود. ابرقدرتی که قادر است محفل بسته و محدود تولیدکنندگان اورانیوم غنی شده را به هم ریخته و به آن وارد شود و امتیازات اقتصادی و سیاسی ناشی از آنرا نیز نصیب خود سازد. اعلام موفقیت در مهار چرخه ی غنی سازی نیز که چندی پیش انجام گرفت برای شتاب بخشیدن به تحقق این آرزوی جمهوری اسلامی بود.

رژیم می داند که اقتصاد ایران بدون یک تحول اساسی از حالت مزمن مشکل آفرین خویش خارج نخواهد شد و برای این منظورنیز چاره ای نیست جز این که بتواند در عرصه های اقتصادی و سیاسی ابعاد بین المللی بیابد. برای این منظور نیز در نبود یک مدیریت عقلایی و برخوردار از حمایت مردم، تنها راهی که رژیم می شناسد راه زور و ارعاب و تهدید است. اما بد شانسی حکومت بیمار آخوندی - بازاری ایران این است که در مقابل خود حریفی را دارد که از او بیمارتر و درعین حال به مراتب قویتر است. چنانچه در بالا آمد دخالت ورزی مستقیم آمریکا در خاورمیانه برایش انتخاب نیست اجباری است که می خواهد به هر بهایی به آن پاسخ دهد.

در این میان قدرت بالای فن آوری نظامی آمریکا از یکسو و عدم وجود پشتیبانی مردمی از رژیم، شانس جمهوری اسلامی را برای سالم جستن از این نبرد سهمگین به شدت کاهش می دهد. به خصوص آنکه، چنانچه در بالا آمد، آمریکا این باراین توفیق اجباری را نصیب کشورهای اروپایی کرده است که او را در این نبرد سرمایه داری ها در خاورمیانه  به طور حضوری همراهی کنند. بدون دخالت مستقیم و یا تهدید اتمی چین وروسیه، که احتمال آن علیرغم تمام اهمیت ایران به دلیل نزدیکی جنس ساختار نوین اقتصادی این دو کشور با سرمایه داری غربی بسیار کم است، رژیم جمهوری اسلامی کمترین شانسی برای سالم جستن از این مهلکه نخواهد داشت.

از سوی دیگر نباید فراموش کرد که نظام حاکم بر ایران یکدست نیست و دو نوع سرمایه داری در آن به نبرد برای تصاحب نهادهای قدرت مشغولند. سرمایه داری سنتی بازاری که می خواهد از طریق احمدی نژاد هم خدا را داشته باشد هم خرما را. یعنی هم به انرژی و بمب اتمی دست پیدا کند و هم اینکه مدیریت اقتصادی و سیاسی کشوررا با چنین جاه طلبی بزرگی مدرن و همنوا نسازد. در این رابطه «عسکر اولادى از موفقيت هسته‌اى ايران به عنوان يک شبه معجزه تعبير کرد و افزود:من در طول عمرم حوادث شبيه به معجزه‌اى از جمله ملى شدن صنعت نفت، پيروزى انقلاب در 22 بهمن و مقابله مردم با تهديدات لانه جاسوسى را شاهد بودم. امروز نيز توفيق دانشمندان جوان که با تمامى تحريم‌ها و فشارها که حتى وسائل چند منظوره را هم به ما نمى‌فروختند، شبيه به يک معجزه است.»

وی سپس می افزاید : « ...بازدارندگى دوم، بازدارنگى نظامى است که در رزمايش بزرگ نظامى در خليج فارس با نمايش بعضى از تجهيزات به منصه ظهور رسيد و آمريکايى‌ها فهميدند که در صورت اقدام عليه ايران، به راحتى تنگه هرمز بسته مى‌شود.عسکراولادى دستيابى به غنى‌سازى اورانيوم را يکى از شناسه‌هاى بازدارندگى خواند و افزود: مسلما هر کشورى که داراى تاسيسات غنى‌سازى اورانيوم باشد، حمله به چنين کشورى مجازات بين‌المللى دارد و عواقبى که از انتشار اين مواد در منطقه ايجاد شود، مسئوليت آن با کشور حمله کننده است.»

از آنسوی سرمایه داری مدرن لانه کرده در بخش های از نظام جمهوری اسلامی می داند که این استراتژی متناقض – اتم و ارتجاع با هم – می تواند برای کل نظام خطر سرنگونی را ببار آورد. یکی از چهره های شاخص این جناح، حسن روحانی، زبان به انتقاد گشود و سیاست های احمدی نژاد را مورد نکوهش قرار داد. «آقای روحانی می گوید: اگر چنین نبود، ما به توافق نهایی با آنها نزدیک شده بودیم، اما متاسفانه با روی کار آمدن دولت، تاکتیک ها در مساله هسته ای تغییر کرد و در برابر این تاکتیک ها که البته موفقیت هایی داشت، ناچار شدیم، هزینه های زیادی بپردازیم.»[7]

 

این احتمال وجود دارد که با جدی شدن خطر حمله نظامی، اختلافات میان جناح ها و مافیاها درون نظام اوج گیرد. رفسنجانی از چندی پیش زمینه های انشعاب را فراهم ساخته و برای بدست گرفتن ریاست مجلس خبرگان نیز گام برداشته است. زیرا بازنده ی واقعی سناریوی نظامی با یا بدون شکست جریاناتی مانند مافیای رفسنجانی و اصلاح طلبان خواهد بود. خاتمی نیز به عنوان دلال محبت سیاسی برا یتنش زدایی در اینجا و آنجا اقدام می کند. این تنها در نقطه ی قبل از آغاز حملات و در اوج بحران است که رفسنجانی می تواند نقش خود را به عنوان ناجی نظام از طریق یک کودتای سفید یا سرخ ایفاء کند و به عنوان مخاطب اصلی آمریکا با او وارد مذاکره ی مستقیم شود. سناریویی که، با وجود شواهدی دراین باره، بسیار ضعیف جلوه می کند. پاره ای از خبرها حکایت از ارسال محمد نهاوندیان یکی از معاونین علی لاریجانی ریس شورای عالی امنیت ملی  از سوی رفسنجانی دارد. روزنامه اعتماد می نویسد : «برخي‌ كارشناسان‌ معتقدند احتمال‌ دارد تغيير موضع‌ ناگهاني‌ چند سناتور و نماينده‌ كنگره‌ امريكا در هفته‌ گذشته‌ و درخواست‌ آنها براي‌ مذاكره‌ مستقيم‌ با تهران‌ نتيجه‌ لابي‌هاي‌ پنهان‌ نهاونديان‌ در واشنگتن‌ باشد.» [8]

از سوی دیگر نارضایتی های اجتماعی و اقتصادی می تواند اوج گرفته و به سوی بحران های حادی رود که رژیم جز در سایه ی سرکوب و افزایش چشمگیر درآمدهای نفتی، چاره ای در مقابل آنها ندارد. به همین خاطر نیز بحران اتمی برای او تبدیل به پرانتزی شده است که بسته شدن آن می تواند یا با پایان رژیم همراه باشد و یا با آغاز جنبش مطالبات عظیم اقتصادی و اجتماعی از سوی جامعه. در هردو حالت چشم انداز روشنی در مقابل رژیم نیست. جمهوری اسلامی یا قربانی بحران نظامی-سیاسی بیرون که ناشی از ضرورت های جهانی و منطقه ای است خواهد شد و یا قربانی بحران اقتصادی-اجتماعی درون که به دلیل گره های ساختاری بوجود آمده است. این یا آن احتمال، حیات رژیم را تهدید کرده و رادیکالیزم دولت احمدی نژاد را می طلبد، رادیکالیزمی که با خود و به طور تسلسل وار مشکلات تازه ای را به دنبال آورده و در نهایت میان سرنگونی از بیرون یا فروپاشی از درون یکی را متحقق خواهد ساخت. تفاوت در روند و زمان است. نتیجه ی آن مرگ رژیم است. لیکن توجه داشته باشیم که نتیجه ی سناریوی سرنگونی رژیم با موشک های آمریکایی-اسرائیلی وکنارزدن توسط یک جنبش رادیکال مردمی نتایج یکسانی برای کشور ندارد. در حالت اول آلودگی محیط زیست، تلفات جانی و خسارات مادی «جبران ناپذیر» حاصل می شود و در سناریوی دوم با تلفاتی کم، رژیم از میان رفته و شرایط استقرار یک حکومت منتخب مردم به دست می آید.

 

نتیجه گیری :

 

شرایط جهانی در پی آنست تا پرونده اتمی ایران را بهانه ی نوشتن معادله ی جهانی قدرت برای دو دهه ی آینده بسازد، به همین خاطر دخالت مستقیم در ایران حتمی است، چه رژیم بخواهد و چه نخواهد. شرایط منطقه ای به نحوی است که فروپاشی رژیم می تواند شرایط تجزیه ایران را فراهم کند، یعنی آرزوی مشترک اسرائیل، انگلستان، امارات متحده ی عربی، پاکستان، آذربایجان و ترکیه. بنابراین همکاری آنها با طرح حمله به ایران حتمی است. این کشورها در پی آنند تا در زمانی که ابرقدرت ها ازطریق ایران تعیین تکلیف می کنند از خرده ریزهای دعوا برای خودشان سهمی جستجو کنند. به همین دلیل می توان پیش بینی کرد که حمله ی به ایران با حمایت منطقه ای مواجه شود.

در داخل کشور نیز رژیم باید از حالت معلق و دوگانه ی خود بیرون آمده و با جامعه و جهان تعیین تکلیف کند. در داخل این امر با اعدام های جدید و سرکوب شدید و حذف و فشار آغاز شده، در بیرون از ایران نیز برخورد نظامی سرنوشت رژیم را معین خواهد ساخت.

بدیهی است که در نبود امکانی دیگر بهای اینگونه ازمیان رفتن رژیم بسیار گران خواهد بود : تلفات بالای انسانی، تخریب زیربناهای اقتصادی، آلودگی محیط زیست، بی سامانی سیاسی و مصائب اجتماعی و سرانجام نامشخص بودن آینده ی حاکمیت مردمی در ایران. تا امروز در مقابل این سناریوی سیاه که به نظر حتمی نیز می رسد هیچ آلترناتیوی به طور بالفعل موجود نیست. تا زمانی که جایگزینی برای این سناریو به طور مادی و عینی بروز نکند پیش بینی موجود در نوشتار حاضر با قدری تغییرات جزیی یا شکلی شانس بالایی برای تحقق دارد. با قبول این نکته دو انتخاب مطرح می شود : انفعال که همان پذیرش آشکار یا ضمنی است و واکنش که به معنای دست به کار شدن برای تولد بخشیدن به سناریویی دیگر است.

مجاهدین و شورای ملی مقاومت به ظاهر راه واکنش را برگزیده اند. «راه حل سوم» که توسط مریم رجوی پیشنهاد شده  است می خواهد میان سناریو سازش با رژیم و یا تهاجم نظامی به ایران راه سرنگونی رژیم از طریق مردم و مقاومت سازماندهی شده را مطرح کند. تا اینجای موضوع این پیشنهاد جالب به نظر می رسد. اما اشکال کار از آنجا آغاز می شود که مجاهدین اجرای راه حل سوم را به عنوان «پیشنهاد» به قدرت های بزرگ ارائه می دهند و از آنها انتظار پشتیبانی دارند. اما چنانچه در این نوشتار دیدیم برای قدرت های جهانی تهاجم نظامی به ایران یک ضرورت است نه یک انتخاب قابل تغییر. در این صورت درخواست مجاهدین از این قدرت ها نمی تواند سرانجامی داشته باشد. آمریکا، اسرائیل و اروپا با تهاجم نظامی به ایران است که می توانند منافع خویش را حفظ کنند و نه با سپردن قدرت در ایران به دست یک حاکمیت منتخب مردم. امری که مجاهدین به عنوان هدف نهایی «راه حل سوم» ارائه می دهند.

بنابراین اگر قرار باشد راه حل دیگری جز سناریوی سیاه تهاجم نظامی به ایران مطرح شود باید این راه حل خود را بر مبنای یک اراده ی مردمی شکل دهد نه براساس یک درخواست قانونی و بین المللی. هم مجاهدین و هم تمامی نیروهای دلسوز دیگر باید بدانند که دلایل واقعی هجوم به ایران بسیار عمیق تر و جدی تر از دلایل علنی و ظاهری است که در حول محور پرونده ی اتمی ایران مطرح است. در این نوشتار به اجمال به این دلایل در سطح جهانی و منطقه ای پرداختیم. گذر از سطح  به عمق موضوع ما را دعوت می کند که برای شکل دهی به یک راه حل جایگزین به سوی کسانی که آگاهانه در پی تخریب نظامی ایران هستند نرویم، از آنها اجازه نگیریم بلکه به نیروی لایزال خلق و به همت بلند ایرانیان آگاهی رجوع کنیم که نمی خواهند میهنشان طعمه ی زیاده طلبی های آمریکا، اروپا و صهیونسیم شود.

برای آزادی ایران نباید از دشمنان ایران اجازه گرفت، آنها هرگز چنین « لطفی» در حق مردم ایران نخواهند کرد. آزادی ایران باید بدست مردم ایران ستانده شود. بدیهی است که برانگیختن یک موج قوی از حرکت مردمی در داخل و خارج از کشور نه تنها سبب اتحاد نیروهای مردمی همگون خواهد شد بلکه هم چنین مشکلاتی مانند حضور نام مجاهدین در لیست سازمان های تروریستی را درعمل حل خواهد کرد. یگانه راه برای اینکه قدرت های جهانی از میان بردن رژیم را بهانه ی نابودی کشورمان نکنند این است که خود مان رژیم را نابود سازیم.

نگارنده از یکایک ایرانیان می خواهد که با این موضوع جدی برخورد کنند و بدانند که وقت کوتاهست. به همین دلیل نیز به عنوان ایرانی باید ببینیم که حد درک و مسئولیت پذیری مان هر یک از ما را به سمت کدام یک از این دو سناریو سوق می دهد. این ما هستیم که باید تعیین کنیم، تا دیر نشده است، برای کشورمان چه می خواهیم. همه چیز به اراده ی ما بستگی دارد. همه چیز تابع شعور و اراده ی ماست. پارامترهای جهانی و منطقه ای تنها زمانی کارساز است که پارامترهای ایرانی و بومی عمل نکند. رژیم به سان غریقی است که کشتی ایران را با خود غرق خواهد کرد. شک نکنیم که انفعال ما گامی است ناخواسته اما دانسته درهمسویی با رژیم.

تشکیل یک جبهه سراسری از نیروهای دمکراتیک و مردمی ضرورتی است مطلق، مجاهدین که قبلا نیز طرح «جبهه همبستگی» را مطرح کرده بودند می توانند موتور این حرکت نوین و نجات بخش باشند. این تنها به آگاهی و شجاعت هر یک از ما بستگی دارد. آینده ی ایران در انتظار تاریخ سازان خود است.

 

 

* *

www.korosherfani.com

23/04/2006

 

 



[1] Le Monde, Vendredi 21 Avril 2006

[2] http://www.iranpressnews.com/source/012362.htm

[3] http://jomhourieslami.com/1385/13850203/index.html

[4] http://www.radiofarda.com/iran_archive/2809acd6-7d43-4e37-8cb1-cad6db9a1308.html#2809acd6-7d43-4e37-8cb1-cad6db9a1308

[5] http://www.radiofarda.com/iran_article/2006/4/b82354ba-a8ca-411a-82d9-9e43ba8e6820.html

[6] http://www.etemaad.com/aspClinets/complete_news.asp?id=95042&id2=57

[7] http://www.radiofarda.com/iran_article/2006/4/7a1ac2d5-503c-4411-a800-fe94e771fe5c.html

[8] http://www.etemaad.com/aspClinets/news_detail.asp?id=95106