جايي كه آدم‌ها مثل پشه‌ مي‌ميرند!

علي صادقي

: 15/12/1383          بر گرفته از : سایت آوای کار

  شرقي‌ها دست و دل‌بازند و به اين ويژگي خود مباهات مي‌كنند. ما ايراني‌ها اين صفت شرقي‌ را به افراط بروز مي‌دهيم، طوري كه بدون هيچ مباهاتي خودمان را موظف مي‌دانيم كه از همه‌ي حقوق خود بگذريم. حتا حق زنده‌ بودن!
از منابع ملي و ميراث فرهنگي و تاريخي و مواهب طبيعي و بومي‌مان كه قرن‌هاست به حراج گذاشته‌ايم (و يا به حال خود رها كرده‌ايم) تا حقوق شهروندي و سلامتي جسمي و روحي كه به بهاي زندگي به اصطلاح شهرنشيني در فضاي به غايت غيرمدرن و نامتوازن، به راحتي از داشتن آنها چشم پوشيده‌ايم.
اما در آخرين نمايش واگذاري و اغماض، به نظر مي‌رسد كه از حق حيات فيزيكي خود هم چشم‌پوشي كرده‌ايم: نگاهي به آمار حوادث يكي دوسال اخير كافي است كه ما را متقاعد كند در كشور ما متاسفانه انسان‌ها براي جان خود و همنوعان پيرامون خود اهميتي قايل نيستند1:
1-
از زلزله‌ي بم يك سال و اندي مي‌گذرد و بيش از چهل و پنج هزار نفر دريك بلاي به ظاهر طبيعي و پيش‌پا افتاده جان باختند! زلزله‌اي با شدت درحدود 5/6 ريشتر كه رخ دادن آن در بيشتر نقاط دنيا امري چندان غيرعادي تلقي نمي‌شود، چرا كه جزيي از ساز و كار ژئوفيزيكي سياره‌ي ماست و مدت‌هاست كه با انجام اقدامات پيشگيرانه، خسارات و تلفات احتمالي آن مهار شده است. فراموش نكنيم كه چند ماه قبل از واقعه‌ي بم، زلزله‌هايي در همين حدود شدت، با حداقل تلفات انساني در تركيه و آمريكا رخ داده بود.2 بدون شك كاستن از تعداد تلفات وحشتناك اين فاجعه امكان‌پذير بوده است: هم از طريق اقدامات پيشگيرانه‌ي ايمن‌سازي بناها و آموزش‌هاي عمومي قبل از زلزله درمناطق واقع بر گسل‌هاي فعال، و هم از طريق مديريت صحيح و مسئولانه‌ي عمليات نجات و امدادرساني در روزهاي بعد از زلزله. به ويژه آنكه زلزله‌ي هولناك سال 69 رودبار و زلزله‌ي سال 75 اردبيل به اندازه‌اي تلفات انساني برجاي گذاشت كه خطر زلزله‌هاي بعدي را جدي بگيريم. اما ما ايراني‌ها اهل عبرت‌آموزي نيستيم: مسئولين ضمن كاستن از ابعاد حادثه و لاغر كردن آمار و ارقام تلفات (براي جلوگيري از تشويش اذهان عمومي!) با تاكيد بر عنوان «بلاياي طبيعي» سعي كرده‌اند تا به طور غيرمستقيم با پيش كشيدن قضا و قدر آسماني، نقش عوامل انساني و زميني و در حقيقت مسئوليت‌هاي گذشته و حال و آينده‌ي خود را در كم و كيف فاجعه كمرنگ كنند.
مردم هم پس از سپري شدن دوره‌ي شوك اوليه، كه طبعا با اظهار همدردي و كمك‌هاي جسته‌و گريخته همراه بود، در گير و دار مشغله‌ها و دغدغه‌هاي روزمره‌ي خود و در همراهي با رسانه‌هاي دولتي كه همواره دعوت به آرامش و فراموشي مي‌كنند، به سرعت موضوع را از ياد بردند. به ياد داريم كه درست چند روز پس از حادثه‌ي بم، صف‌هاي طويل شهروندان ايراني براي نام‌نويسي تلفن همراه (كه نيازي غيرضروري و كاملا فرعي است و بيشتر به طمع سود حاصل از فروش آتي آن انجام مي‌شود) از انسجام و جديتي مثال‌زدني برخوردار بود. كاش بخش كوچكي از اين پشتكار و جديت را براي درخواست مطالبات شهروندي و حقوق مدني خود به كار مي‌گرفتيم. (حداقل در ارتباط با پيامدهاي انساني زلزله‌ي بم كه هنوز موضوعي زنده و «به روز» بود و افكار عمومي خارج از ايران نيز به شدت بر اين فاجعه تمركز يافته بود.)

2-
در حادثه‌ي قطار نيشابور كه از بد حادثه، يك بلاي كاملا « غيرطبيعي» و انسان‌ساز بود، عده‌ي زيادي از هم‌وطنان ما جان باختند و آتش اين فاجعه هنگامي برافروخته شد كه خاكسترهاي به جاي‌ مانده از بم هنوز داغ بود.

3-
تنها در تعطيلات نوروز 83 ، هزار و اندي نفر از مسافران نوروزي در تصادف‌هاي جاده‌اي جان باختند. طبق گزارشات مكرر روزنامه‌ها، از نظر ميزان تلفات جاني مرتبط با تصادفات جاده‌اي، كشور ما رتبه‌ي نخست را در جهان داراست: چيزي در حدود 23 تا 25 هزار در سال!

4-
بنا به گزارش روزنامه‌ي قدس (مورخ / 7/ 83) فقط در شش ماه اول سال 83 ، درشهر تهران حدود سه هزار نفر در پي تصادفات موتورسيكلت جان خود را از دست دادند. (يعني به طور ميانگين 16 نفر كشته در روز) و اين در شرايطي بود كه تلويزيون ملي ما هر شب با تيزرهاي پرهياهو و رنگارنگ، براي فروش موتورسيكلت‌هاي مونتاژ شده‌ي وطني (نقد يا اقساط!) تبليغ مي‌كرد.
5- در مدرسه‌اي واقع در روستايي از توابع لردگان چهارمحال بختياري، 13 د
انش‌آموز خردسال در آتش برخاسته‌ از بي‌مسئوليتي و ناآگاهي سوختند. (و به دختركان معصومي پيوستند كه دو سال پيش در مقابل نگاه بهت زده‌ي ميليون‌ها شهروند تهراني، در مركزي‌ترين نقطه‌ي پايتخت در استخر پارك‌شهر غرق شدند)

6-
تنها در ماه‌هاي مهر و آبان، در پي حوادث انفجار معدن زغال‌سنگ در حوالي چمستان نور و نيز يكي ديگر از معادن مازندران، مجموعا 13 معدنچي كه در سخت‌ترين شرايط كاري و با حداقل امكانات ايمني، براي تامين معاش خود تلاش مي‌كردند، جان خود را از دست دادند. به اين مورد هزاران مورد تلفات جاني ساليانه ناشي از حوادث كاري در كشور را اضافه كنيد كه به راحتي و با رعايت حداقلي از اصول ايمني و آموزشي قابل پيشگيري‌اند.

7- در كارگاهي نمور و زيرزميني در منطقه‌ي اكبرآباد رباط‌كريم 15 كارگر نوجوان كه بر خلاف قوانين پذيرفته‌ شده‌ي بين‌المللي در خصوص كار كودكان، در بدترين شرايط به كار مشغول بودند، به خاطر شرايط ناسالم محيط كار فلج شدند، به اين مورد اضافه كنيد كودكان و زناني كه در هياهوي زلزله‌ي بم از آن منطقه ربوده شدند و نيز كودكان خياباني مناطق جنوبي كشور، كه بنا به گزارش اخير روزنامه‌ها براي فروش به شيخ‌نشين‌ها ربوده مي‌شوند.

8- د
ر ماجراي پاكدشت ورامين، پرده از قتل فجيع حدود سي كودك بي‌گناه برداشته شد كه قرباني بحران‌هاي رواني دامن‌گير اقشار فرودست جامعه و نيز سوءمديريت و پنهان‌كاري مسئولان انتظامي و بي‌تعهدي ارگان‌هاي اطلاع‌رساني كشور شدند. به آمار اين حادثه‌ي شوم، ارقام و آمار روزانه‌ي قتل‌ها و جنايت‌هايي را اضافه كنيد كه بيشتر روزنامه‌ها، براي جلب مخاطب صفحه‌ي ثابتي به نام «صفحه‌ي حوادث» را به آن اختصاص داده‌اند. (بي‌آنكه بر طبق موازين روزنامه‌نگاري، پيگيري مسئولانه‌اي را در خصوص ريشه‌هاي اجتماعي اقتصادي و عواقب بعدي حادثه و يا فرجام نهايي پرونده‌ي جانيان انجام دهند.)

9- در سرماي آذر ماه امسال حدود 60 «كارتن
‌خواب» در خيابان‌هاي تهران جان باختند: كساني كه از نگاه عمومي جامعه، موجوداتي حاشيه‌اي و درجه دو محسوب مي‌شوند (به ويژه آنكه مسئولين تاكيد دارند كه با عناويني از قبيل ولگرد يا معتاد از آنها ياد كنند) در حالي كه اينان به واقع قربانيان اوليه‌ي اجتماعي ناموزون و اقتصادي رو به تباهي هستند كه با زندگي نكبت‌بار و مرگ اندوه‌بار خود، زنگ خطر را براي بقيه به صدا درمي‌آورند. در سال گذشته درست يك هفته پيش از زلزله‌ي بم، 40 نفر از اين انسان‌هاي «حاشيه‌اي» در طي شب بسيار سرد جان خود را از دست دادند، كه اين خبر بازتاب شايسته‌اي از سوي رسانه‌ها نيافت، به ويژه آنكه از سوي صداوسيما (و به نقل از مسئولان «ذيربط») تكذيب شد و كمي بعد هم تحت شعاع عظمت فاجعه‌ي بم از نظرها محو شد.
امسال هم اگر اندك توجهي به خبر مرگ كارتن‌خواب‌ها ابراز شد و مسئولان امر مجبور شدند تحركي (واقعي يا ساختگي) پيرامون موضوع از خود نشان دهند، به دليل تلاش تعدادي از روزنامه‌نگاران و پايمردي دانشجوياني بود كه به نشانه‌ي اعتراض، سه شب متوالي را در مقابل ساختمان شهرداري بر روي كارتن‌ها به صبح رساندند تا توجه افكار عمومي و مسئولين «ذيربط» را به اهميت حادثه جلب كنند. (بايد اذعان كرد اين حركت يكي از بالغ‌ترين و مدرن‌ترين حركت‌هاي اعتراضي- مدني جامعه‌ي ما در سال‌هاي اخير بوده است)

10-
در سرماي شديد متعاقب بارش برف در تهران، به دليل اختلال و قطعي مكرر در شبكه‌ي گازرساني شهري، ده‌ها تن از شهروندان تهراني به علت خفگي ناشي از گازگرفتگي، در حين خواب جان خود را از دست دادند. (آمار دقيق ضايعه با مرور روزنامه‌ها در هفته‌هاي مذكور و با پيگيري از اورژانس‌هاي تهران قابل استخراج است.) و اين درحالي است كه از سهل‌انگاري شركت گاز كه منجر به حادثه‌ي انفجار افسريه و مرگ چند تن از ساكنين منطقه شده بود مدت زيادي نمي‌گذرد.
در همين مدت به علت شدت بارندگي در سراسر كشور و استاندارد نبودن جاده‌ها (و البته پايبند نبودن مردم به فرهنگ رانندگي) آمار تصادفات منجر به فوت در جاده‌هاي كشور به طور فزاينده و فاجعه‌باري افزايش يافت. (چندين مورد سقوط اتوبوس به درون دره و موارد ديگر كه در روزنامه‌هاي هفته‌هاي گذشته قابل رديابي است.)
11-
در آتش‌سوزي مسجد ارگ تهران در حين برگزاري مراسم عزاداري، حدود هفتاد تن از هم‌وطنان‌مان جان باختند. يكي از افراد مسئول روز بعد از واقعه در مصاحبه‌اي در توصيف اين ضايعه گفته بود كه از اين حريق بوي خيمه‌هاي سوخته‌ي كربلا را استشمام كرده است. پرسش اين است آيا اجر معنوي و اخروي جان‌باختگان اين حادثه گناه بي‌مسئوليتي و سهل‌انگاري عوامل برگزاركننده‌ي اين مراسم را خواهد شست؟! لازم به ذكر است كه چند روز پيش در حادثه‌ي مشابهي در يكي از مساجد شهر گرگان كه در پي قطع موقتي برق رخ داده بود سه نفر از حاضرين در ازدحام جمعيت هراسان زير دست و پا جان باختند.

اگر به حافظه‌ي خود كمي فشار بياوريم حوادث مشابه ديگري را هم درسال گذشته به خاطرخواهيم آورد. اما آيا مي‌توان حادثه‌اي را به ياد آورد كه مردم و يا مطبوعات به درستي تا انتهاي آن را پيگيري كرده باشند و يا مسببين واقعي حادثه (نه بلاگردان‌ها) شناسايي و به عموم معرفي شده باشند؟
توجيه چنين خاموشي و سكوني از سوي جامعه در برابر سير مكرر فجايع انساني كه شمه‌اي از آن را برشمرديم خود موضوع بررسي و تحليل مفصل و جداگانه‌اي است. اما آنچه در اينجا با قاطعيت مي‌توان گفت آن است كه تا زماني كه مردم نسبت به از دست دادن بيهوده و تلخ جان هم‌وطنان خود و به واقع نسبت به خطرات بالقوه‌اي كه مستقيما آنها و يا هموطنان آنان را تهديد مي‌كند حساسيت نشان ندهند و دولتمردان را به چالش نطلبند و از آنها توضيح و گزارش نخواهند و بر مطالبات انساني و حقوق شهروندي خود پافشاري نكنند، اين سير فجايع متوقف نخواهد شد و بديهي است كه رسانه‌هاي عمومي و به خصوص روزنامه‌ها مي‌توانند و بايد نقش مهمي در اين راستا برعهده بگيرند. (در غياب نهادهاي مدني برآمده از قاعد‌ه‌ي هرم اجتماع، رسالت رسانه‌هاي جمعي به عنوان گوش و زبان جمعي دوچندان است)
اما با كمال تاسف در مورد زلزله‌ي اخير در زرند واكنش روزنامه‌ها به گونه‌اي است كه گويا اهميت خبري اين موضوع را براساس ميزان تلفات انساني آن به نسبت تلفات فاجعه‌ي بم درك مي‌كنند. (شايد نسبت 1 به 45 يا 2 به 45 كه نتيجه‌ي اين مقايسه‌ي كليشه‌اي است، توجيه‌كننده‌ي آنها براي اين بي‌تفاوتي نسبي باشد) براي نمونه روزنامه‌ي شرق در شماره‌ي روز 5 اسفند كه اولين خبررساني‌اش پيرامون اين فاجعه را با درج عكسي در صفحه‌ي اول و اختصاص سرمقاله‌اي به اين موضوع انجام داده است، براي سرمقاله‌ي خود عنواني انتخاب كرده است كه به راستي با عكس تكان‌دهنده‌ي همين صفحه مغايرت داشت و محتواي سبك و كليشه‌اي و بي‌احساس سرمقاله هم اين عنوان زننده را نجات نمي‌داد: «تلنگري ديگر» عنوان سرمقاله‌ي ياد شده است كه به قلم رامين رادنيا چاپ شده است. به راستي آيا مرگ بيش از 546 نفر (تا تاريخ درج خبر) بايد در حد يك تلنگر قلمداد شود؟ بايد پرسيد مرگ 546 نفر (احتمالا تاكنون طبق پيش‌بيني خود مسئولين امر به بيش از 1000 نفر رسيده است) تلنگر به چه كساني است؟ اگر منظور مسئولين اجرايي كشور است كه ماشين بوروكراسي سنگيني كه آنها سكان هدايتش را به عهده دارند حتا با زلزله‌ي عظيم بم هم سرعت و جهت حركتش تغيير محسوسي نيافته است (رجوع كنيد به گزارشات واقعي از عمليات امدادرساني و بازسازي و مراحل اسكان بازماندگان) اما اگر منظور تلنگر به جامعه‌ و افكار عمومي است كه حقوق خود را دريابند و خطر بالقوه پيش رو را لمس كنند، بايد گفت در شرايطي كه اين فاجعه‌ي انساني حتا روزنامه‌نگاران ما را (امثال سرمقاله‌‌نويس مورد بحث) كه بنا به رسالت و مسئوليت حرفه‌اي خود بايد حساسيتي بسيار بيش از مردم عادي به وقايع پيرامون خود داشته باشند چنان كه بايد و شايد متاثر نمي‌كند و مرگ نزديك هزار نفر همچون تلنگري تعبير مي‌شود، چطور مي‌توان انتظار داشت اين درك و بازتاب ضعيف، بتواند حساسيتي عمومي را برانگيزد؟ بايد گفت وقتي روزنامه‌ها فاجعه را تلطيف (و در واقع سانسور) مي‌كنند و زماني كه شايد هنوز نفس‌هاي گرمي زير آوار بيرحم نوميدانه خاموش مي‌شوند، تصويري از مسابقه‌ي فوتبال دو تيم سرشناس پايتخت را عكس صفحه‌ي اول مي‌كنند، در واقع علنا و با صداي بلند دعوت به فراموشي مي‌كنند:
«
شما هنوز زنده هستيد، پس از زندگي‌تان لذت ببريد و افكار مشوش كننده را دور بريزيد! »
به ي
اد داريم كه در تسونامي اخير، دولت سوئد كه حدود هزار تن از اتباع خود را در اين فاجعه عظيم انساني از دست داده بود، اين ضايعه (مرگ هزار شهروند سوئدي) را بزرگ‌ترين ضايعه‌ي ملي خود در صد سال اخير اعلام كرد. (به ياد داشته باشيد كه در اين حادثه هيچ يك از مسئولين‌ و نهادهاي سوئدي دخلي نداشته‌اند) ما تنها در يك سال اخير چند هزار شهروند خود را از دست داده‌ايم؟
چه تعداد از اين جان‌باختگان مي‌توانستند با اتخاذ تدابير حداقلي، اكنون در بين عزيزانشان حضور داشته باشند؟
شايد همانند ارزش پول ملي ما كه يك هزارم ارزش پول اروپايي‌هاست، جان شهروندان ايراني هم يك هزارم جان هر شهروند اروپايي ارزش دارد؟ اگراين طور نيست لطفا اين مساله را براي خودتان اثبات كنيد و به ديگران اطلاع دهيد.
عنواني كه براي اين مطلب انتخاب كرده‌ام گرچه ممكن است توهين‌آميز جلوه كند اما دقيقا به خاطر همين واقعيت تلخي است كه عكس آن برايم قابل اثبات نيست: چندي پيش در گرماگرم آمار مربوط به جان باختن شهروندان ايراني كه در روزنامه‌ها به سادگي هر چه تمام‌تر نقل مي‌شد(مي‌شوند) دوستي گفت: « متاسفانه در كشور ما آدم‌ها مثل پشه‌ها به راحتي جان خود را از دست مي‌دهند!» به گمان من اين جمله گر چه بسيار تلخ و گزنده است اما واقعيت دارد.
اما در توجيه اين سكون و خاموشي اكثريت جامعه در برابر آمار وحشتناك تلفات انساني در ايران، تصور من بر اين است كه ما به فاجعه خو كرده‌ايم از يك‌سو هر روز با آمار و ارقامي از اين دست مواجه مي‌شويم و از سوي ديگر نهادها يا بسترهاي مدني‌اي وجود ندارد كه بخواهيم كسي يا نهادي را به پاسخگويي بخوانيم يا بستري نظارتي براي شهروندان فراهم كنيم. اين موضوع در كنار اين واقعيت كه رسانه‌ها و روزنامه‌ها چنين موضوعات مهمي را پيگيري نمي‌كنند و چنان‌كه بايد و شايد اين فجايع را به طور تحليلي و روشنگرانه بازتاب نمي‌دهند (و تنها به نقل خبرهاي سطحي و يا صرفا سياسي و يا وعده و وعيد و توجيهات مسئولان امر بسنده مي‌كنند) موجب شده است كه آمار و ارقام به تدريج در ذهن ما از معناي هولناك خود تهي شوند و تنها حروفي چاپ شده بركاغذند!
در تلويزيون (رسانه‌ي ملي) همه چيز عادي است اين اخبار هم خبرهايي هستند هم پايه‌ي ساير اخبار، فقط با لحني كمي متاثركننده‌تر بيان مي‌شوند و پس از آن دوباره هجوم كر كننده‌ي تبليغات محصولات خوراكي و بهداشتي و جوايز خيره كننده‌ي بانك‌ها و يا پخش مسابقات پايان ناپذير فوتبال از سر گرفته مي‌شود.3

زلزله‌ي مصيبت بار زرند بار ديگر مردم همواره داغدار ايران را سوگوار كرد. با مرگ هر انسان بخشي از وجود ما مي‌ميرد. او خواهر يا برادر ماست، يا شايد يكي از امكانات مختلف تحقق يافته‌ي خود ماست. چرا به سادگي مرگمان را باور كنيم؟!
***********************************************************
پانوشت‌ها:
1- د
ر روانشناسي ايده‌اي هست كه فرد را ساخته و پرداخته‌ي نگاه اطرافيان مي‌داند. شايد ما هم به عنوان ساكنين يك كشور نفت‌خيز كه حيات اقتصادي خود را مديون صادرات نفت هستيم، تحت تاثير نگاه غربي‌ها كه تنها و تنها به نفت ما (و بازار مصرف) اهميت مي‌دهند و با نگاه ابزاري صرف به عنوان موجوداتي متوحش و درجه‌ي دو به ما مي‌نگرند، فراموش كرده‌ايم به عنوان موجوداتي انساني، داراي هويت و ارزشي بي‌چون و چرا و منحصر به فرد هستيم.

2- (ا
ز مورد ژاپن صرف‌نظر مي‌كنيم كه عملكرد بسيار حرفه‌اي و برنامه‌ي دراز مدت اين كشور در مهار آسيب‌هاي زلزله، آن را مورد مناسبي براي مقايسه با ايران نمي‌سازد.)

3-
به راستي صدا و سيما در مورد پوشش خبري زلزله‌ي زرند به گونه‌اي عمل كرده است كه وزن خبر تبليغي مربوط به 14 كيلومتر اسكناس دو هزار توماني بانك فلان، به مراتب بيش از اخبار مربوط به زلزله و پيامدهاي آن بوده است.

%