تبريز در آتش

 

از : وبلاک ، حواری خورشید

هزار بار گفتيم مطالبت قومي را بايد جدي گرفت. هزار بار گفتيم مطالبات قومي بايد در گفتمان چپ جاي بگيرد. اينك اما تبريز يك پارچه آتش است.

همان روزها كه خيابان هاي كردستان براي مرگ يك قاچاقچي هم شعله ور مي شد. همان روزها كه بمب هاي پشت سر هم خوزستان را مي لرزاند. همان روزها كه فقر در سيستان و بلوچستان غوغا مي كرد. همان روزها كه در قلعه بابك حكومت نظامي اعلام مي شد بايد سخن مي گفتيم. چرا كه مطالبات سرخورده ي مردمان چهارگوشه ي ايران از زمان رضاخان تا امروز يك ريز سركوب شده است.

امروز شهرهاي ترك نشين شمال غربي ايران همه در حال انفجارند. خبرهاي نگران كننده اي مي رسد. خبرها از بازداشت صدها نفر در تبريز و ماكو حكايت مي كند. خبرها از بي شمار مجروح حكايت مي كند. خبرها از كشته شدگان تبريز حكايت مي كند. خبرها از اعزام گردان هاي سركوب به تبريز حكايت مي كند. رفقا! اين خود مردمند كه پاره پاره مي شوند.

اگر عبدالمالك ريگي مسلسل هاي جنون و تعصبش را در سيستان به سوي مردم نشانه رفته است و نيروهاي اعزامي توان بازداشتش را ندارند. اگر سرنخ بمب گذاري هاي خوزستان به آن سوي كارون مي رسد. اگر برخي از كردها در آرزوي حمله ي نظامي آمريكا نماز شب مي خوانند تا مانند كردهاي عراق آزادتر از حالا باشند. اگر در ميان ترك هاي معترض برخي شعار جدايي از ايران را مي دهند. و اگر امپرياليسم و سرمايه داري جهاني در آن سوي مرزها با برخي فعالان قومي ديدار مي كند؛ يكي از متهمان پرونده ما هستيم.

ما از دستان كوچك و معصوم كودكان كار سخن گفتيم. ما از تازيانه بر شانه هاي زنان سخن گفتيم. ما از رنج فرودستان سخن گفتيم. ما براي درختان لويزان گريستيم. ما از حق زيست همجنسگرايان سخن گفتيم. ما از صلح سخن گفتيم. ما بر جهاني سازي امپرياليستي و جنگ طلبي نومحافظه كاران كاخ سفيد شوريديم. ما از آزادي بيان و نشر و عقيده سخن گفتيم. ما براي زندانيان سياسي بيانيه امضا كرديم و به تحصن نشستيم. در كنار دانشجويان ايستاديم. ما در كنار همه ي مظلومان و ستمديدگان و غارت شدگان ايستاديم. اما زير چشم ما مردماني از خون و گوشت خودمان با يك فرهنگ و تاريخ مشترك كه به زباني ديگر سخن مي گفتند از يادمان رفتند.

ما همدلانه مبارزات باسك اسپانيا و ايرلند را دنبال كرديم. ما هم دوش چريك هاي نپال و كلمبيا به كوه ها زديم. ما هموند سرخپوست هاي بوليوي و ونزوئلا مانديم. اما نگفتيم اقوام ميهن ما حق دارند به زبان مادري تحصيل و تدريس كنند. اما نگفتيم توزيع عادلانه ي ثروت را به دور از تبعيض هاي قومي مذهبي مي خواهيم. اما نگفتيم اقوام ميهنمان حق دارند فرهنگ و اسطوره و تاريخ و هنر خودشان را داشته باشند و آن را به همه نشان دهند.

اينك اما شعله ور شدن آتش در شهرهاي ترك نشين ايران نشان از مطالبات يك مردم دارد كه سال ها سركوب شده است و ما نيز آن را نديده ايم اما ناديدن ما دليل بر نابودن اين مردم نيست. رفقا! هم صدايي هم دلانه ي تلاشگران چپ و دموكرات با مطالبات قومي مي تواند اين مردم را از درغلطيدن به دامن آمريكا و متحدانش و نيز دولت هاي مرتجع منطقه و تروريست هايي چون ريگي و شركا بازدارد. شايد اكنون هم دير كرده باشيم اما مي توانيم ماهي را از آب بگيريم به اميد آنكه هنوز تازه باشد.

از سوي ديگر اما بازداشت نويسنده و كاريكاتوريست روزنامه ي ايران دل من را به درد آورد. به خصوص كه «مانا نيستاني» را دوست داشتم و نگاه كاونده و معترض او را دنبال مي كردم. دوستان ترك زبان! من در اعتراض شما در دفاع از فرهنگ ديرينه ي يك مردم شانه به شانه ام اما از شما مي خواهم اگر اين نوشته را مي خوانيد اعلام كنيد كه مطالبات چندين ساله ي شما با بازداشت و بيكاري روزنامه نگاران و توقيف روزنامه پاسخ داده نخواهد شد. مشكل جاي ديگري است اين را شما حتما بهتر از من مي دانيد. 

+ نوشته شده در سه شنبه دوم خرداد 1385ساعت 15:28 توسط هژير پلاسچي | 3 نظر