مصاحبه روزنامه سوسیالیست  با ژیلبرت آخکر (اشکر) در باره لبنان و خاورمیانه

Zurück zum Artikel

برگردان ناهید جعفرپور

 

سئوال: به نظر رسانه های آمریکای شمالی این خشونت حزب الله بود که اسرائیل را تحریک نمود که عکس العمل نشان دهد. آیا شما با این نظر موافقید؟

جواب :عملکرد نظامی حزب الله همانطوری که رهبر حزب الله حسن نصرالله بیان نمود از مدت ها پیش سازماندهی شده بود. اما همچنین حملات نظامی اسرائیل هم طبق افشاگری های رسانه های اسرائیل مدت های طولانی برنامه ریزی شده بود. در واقع هدف اسرائیلی ها در مرحله نخست نابودی زیر ساختار های لبنان  وهمچنین پیاده کردن قطعنامه ی 1559 سازمان ملل که در سال 2004 به تصویب رسید البته از طریق خشونت بود. همچنین از اهداف دیگر آنها بیرون راندن لشکرسوریه از لبنان، خلع سلاح حزب الله ودر نهایت نگهداشتن فلسطینی ها در مقرهای پناهندگی بود.

زمانی که اسرائیل اعلام می کند که قصد اجرای کامل قطعنامه 1559 سازمان ملل را دارد ما باید به این مسئله بیاندیشیم که از 40 سال پیش اسرائیل قصد اجرای قطعنامه 242 را دارد. قطعنامه ای که در سال 1967 مقرر نمود که اسرائیل به پشت مرزها برگردد.

آمریکا و اسرائیل مجذوب یک دشمن اصلی هستند. سابقا این دشمن اصلی شوروی بود و امروز ایران و وابستگان منطقه ای اش که او را پشتیبانی می کنند می باشند: از سوی شیعیان در عراق تا رژیم سوریه و حزب الله که وابسته ایدئولوژی ایران است و بالاخره سازمان سنی حماس. این گروه دشمنان به کمک ایران جبهه ای را در مقابل آمریکا و اسرائیل شکل داده اند. در واقع  آنها ائتلافی میان سنیان و شیعیان را شکل داده اند.   
آمریکا برای بر انگیختن افکار عمومی بر علیه حماس و حزب الله ، رژیم هائی چون عربستان سعودی ، اردن و مصر را به حرکت در می آورد و در یک جبهه قرار می دهد. آنها هم  دمیدن در ساز شیعه و سنی را آغاز می کنند و اعلام می دارند که ایران می خواهد جنگی را شروع کند که به عربها هیچ ربطی ندارد.

امروز اما قهرمانان افکار عمومی حماس و حزب الله شده اند ـ در واقع بخش اعظم این محبوبیت در عدم همکاری مشترک کشورهای عربی نهفته است. نصرالله قطعا امروز مشهور تر از بن لادن است: بن لادن در دشمنی رادیکالش بر علیه غرب در ابتدا جذابیتی کسب نمود اما بعدا با آکسیون های تروریستی اش بخش اعظم افکار عمومی را از خود طرد نمود. واژه " تروریسم"که کاملا به یک کاتاگوری ماوراء طبیعی تبدیل شده است،  تمامی اشکال مسلحانه اپوزیسیون در آن جای گرفته اند: از بن لادن گرفته تا مقاومت در برابر اشغالگران و بعضی اوقات هم  اشکال رادیکال اپوزیسیون در غرب با آن مقیاس می شود.

  
سئوال: شما در مقابل از واژه بربریت بی تناسب و غیر متقارن استفاده می کنید منظور شما از این واژه چیست؟

 
جواب: تروریسم قدرتمندان و آن تروریسمی که قربانیان انجام می دهند هر دو بربریت است. اما دلائل و ریشه ها و خواست ها و مسئولیت های هر کدام از آنها متفاوت است. به این لحاظ به هیچ وجه آنها را نمی توان در یک مرحله مساوی و یا در یک پله قرار داد. ضربات انتحاری حماس ـ که فعلا دیگر انجام نمی شوند ـ در واقع بخش کوچکی بود در رابطه با خشونت و استثمار و فشار اسرائیلی ها: در آخرین جنگ تعداد کشته شدگان فلسطینی و لبنانی 10 مرتبه بیشتر از کشته شدگان اسرائیلی بود. باید توجه نمود که در لبنان آن کشته شدگانی که مشخص شدند شمرده شد و نمی توان دقیقا آمار واقعی کشته شدگان را بیان نمود. کسی نمی داند چه تعداد انسان هنوز زیر خروار ها خاک خانه های ویران شده قرار دارند. در حدود 90% قربانیان خشونت اسرائیلی ها غیرنظامی بودند. آنها افراد معمولی کوچه و خیابان بودند و بسیاری نه فعال و نه وابسته به گروهی. اسارت یک سرباز اسرائیلی توسط فلسطینی ها باعث راه افتادن این طوفان در غزه شد. در حالیکه اسرائیل در حدود 10000 زندانی فلسطینی دارد. این زندانیان عمدتا افراد غیرنظامی هستند که در مناطقی که اسرائیل از سال 1967 به طور غیر قانونی و غیر انسانی اشغال نموده است دستگیر شده اند. ما نباید به تمام آن یاوه گوئی هائی که رهبران غربی اشاعه می دهند اعتبار بخشیم و توجه کنیم و گول بخوریم.  

  
سئوال: شما آکسیون های حماس بر علیه غیر نظامیان را چگونه ارزیابی می کنید؟

 

جواب: در برخی از بخش های جهان نمی توان ممتنع بود در واقع در اینجا ارجعیت با مبارزه با اشغالگران است. این را هم باید بگویم که میان متد بن لادن و سازمان حماس و حزب الله فرق هائی وجود دارد: اولی فکر می کند که شبکه ای از آکسیون های مسلحانه که بجای مبارزات جمعی عمل می کند و امپریالیسم را با ترور ها به عقب می راند اما دومی سازماندهی عمومی است  که در درجه دوم به آکسیون های مسلحانه روی می آورد آنها در واقع ساختاری چون احزاب بزرگ دارند و سازمانهای اجتماعی را زیر پوشش خود قرار داده اند که بجای سازمانهای دولتی عمل می کنند. جهان بینی آنها درست همسان هم است و هردو گروه مذهبی و بنیادگرا می باشند. اما نباید روی آنها به این خاطر خط قرمز کشید و یا اینکه به آنها بعنوان کسانی نگاه کرد که می توانند شریک ما برای مبارزه برای پیاده کردن آلترناتیوی پیشرفته باشند.

از عراق تا فلسطین داستانی غمناک همسان در جریان است: هژمونی بر مبارزات عمومی در دست جریانات بنیادگرا است. در عراق مبارزه ای قانونی را بر علیه اشغال عراق توسط آمریکا به پیش می برند ولی همزمان به هیچ وجه  مبارزه ای قانونی بر علیه شیعیان و یا آنچیزی که بنام اشغال ایرانی نام گرفته است نمی کنند ـ این خود یک طرزتفکر مذهبی ومرتجعانه است.

 

اما صد ها هزار نفر که بارها بر علیه اشغال به خیابانها رفته اند نشان داده ند که می توان اپوزیسیونی از جنبش های گسترده عمومی شکل داد که حتی می تواند موثر تر از هر گونه مقاومت نظامی باشد.

 

بنبادگرائی اسلامی امروزه بر مجموعه جهان اسلام تسلط دارد. من در این امر نوعی اعتراض اجتماعی و سیاسی را می بینم که آنچنان قوی است که هیچگونه راهی برای ایجاد فضائی جهت رشد آلترناتیوهای دیگر را نمی گذارد. این در واقع بخشی از جهان است که در آن جنبش های سازمانیافته کارگری وجود ندارند ـ این جنبش ها توسط رژیم های زورگو وراست منهدم شده و یا از سوی رژیم های دیکتاتورناسیونالیست تحت استثمار قرار گرفته  و از اینکه جنبش مستقل و خودمختار خود را شکل دهند جلوگیری شده است. افزون بر این امپریالیسم تاکنون از بنیادگرایان اسلامی بعنوان اسلحه ای در مبارزه علیه ناسیونالیسم و همچنین شوروی آنزمان استفاده نموده است. این وضعیت زمانی تغییر خواهد نمود که وقتی بنیادگرائی اسلامی ثابت کند که در مقابل حل معضلات و مشکلات ناتوان است ـ همانطوری که ناسیونالیسم عربی در پایان سال های 60 و اوائل سال های 70 نشان داد و ثابت نمود.     
 
شرط دیگر این است که یک طرح چپی نو به وجود آید که به چشم و باور مردم مورد اعتماد و معقول باشد.

سئوال : بنیادگرائی اسلامی از سوی برخی به عنوان فاشیسم اسلامی تعریف می شود . آیا شما با این تعریف موافقید؟ 

جواب: من آنها را نه به عنوان فاشیسم تعریف می کنم و نه پیشرفته. طبیعتا برخی از جریانات جانبی آنها در ریلی مشترک با فاشیسم ها قرار دارند همانطوری که در اروپا میان دو جنگ جهانی نشان داده شد ـ باید توجه نمود که پایه اجتماعی آنها بخشا از خرده بورژوازی تشکیل شده است و تقریبا کاراکتری ارتجاعی دارند. منظور من آن چیزی است که مارکس از آن بعنوان برگرداندن چرخ تاریخ به عقب یاد می کند.

افزون بر این تفاوت مهمی وجود دارد. در نیمه اول قرن بیستم فاشیسم ابزاری بود که سرمایه بزرگ از آن بر علیه جنبش کارگری استفاده می کرد. در حالیکه در بخش بزرگی از کشورهائی که بنیادگرایان اسلامی در آن رشد نموده اند متاسفانه یک جنبش کارگری که مبارزه کند وجود ندارد.

بنیادگرائی اسلامی در واقع بیان اشتباهی از ناخشنودی پهنه جامعه از رهبریت  بیگانگان امپریالیست و از رهبریت حکومت های مطلق محلی و همچنین ناخشنودی از اوضاع اقتصادیشان است.

اگر ما درحماس و حزب الله سازمانهائی فاشیستی را ببینیم ، به عکس العملی می افتیم که آمریکا و اسرائیل از آن دفاع می کنند ـ در واقع آمریکا و اسرائیل در ابتدا باید توضیح دهند که چرا آنها همین موضع را در باره پینوشه در شیلی نگرفتند و یا امروز در باره عربستان سعودی نمی گیرند ـ این رژیم ها همانقدر ارتجاعی اند که رژیم ایران است. ما اما با پدیده ای دیگر روبرو هستیم آنهم خشم مردم است که در وضعیتی غیر قابل تحمل زندگی می کنند. بجای اینکه مردم فلسطین و یا لبنان را بمباران کرد باید به دنبال دلائل این خشم رفت و آن را حل نمود.  

سئوال: شما فکر می کنید که استقرار ارتش سازمان ملل در لبنان بحران لبنان را حل خواهد نمود؟

جواب: برای صلح باید تمامی طرفین دعوا مورد مذاکره قرار گیرند. همچنین حزب الله که از اسرائیل می خواهد تا زندانیان سیاسی و همچنین مناطق اشغالی را آزاد کند و تخلیه کند. مقاومت در لبنان توسط مردم شیعه پشتیبانی می شود. اسرائیل برای اینکه پیروز شود باید این مردم را نابود کند. نیروهای سازمان ملل زمانی موفق می شوند بحران لبنان را حل کنند که منافع تمامی طرفین دعوا را در نظر بگیرند و نه تنها منافع ناتورا دنبال کنند.