به نقل از
به پیش! 19 یكشنبه ١٠
دی ۱۳۸۵،
٣١ دسامبر ۲۰۰٦
مطلبی که در
زیر ترجمه
آنرا می
خوانید به قلم
متس رونوال نوشته
شده و به
تاریخ 15 دسامبر
یعنی 6 روز بعد
از مرگ
پینوشه، مردی
که لقب خفاش
خون آشام
آمریکای
لاتین را از
آن خود کرد،
در سایت (Yelah net )به زبان
سوئدی به چاپ
رسیده است. در
این مطلب نویسنده
کوشش می کند
که عکس العمل
سیاست مداران
، روزنامه
نگاران رسمی
آمریکا و سوئد
و چرائی آنرا
نسبت به مرگ
پینوشه
را نشان دهد.
ترجمه این
مطلب را به
دانشجویانی
تقدیم می کنم
که در هفته
های اخیر با
پشتیبانی
روشن خود از
خواسته ها و
آرزوی اتحاد
با جنبش های
اجتماعی ،
بویژه جنبش
کارگری ایران
و نفرت شان
ازنظم سرمایه
داری
با پلاکارد و
شعار سوسیالیسم
یا بربریت و
مرگ بر
دیکتاتوری،
رئیس جمهور را
مفتضح کردند و
در ضمن بیش از
پیش به افشای
چهره
لیبرالیسم
پرداخته و
سوسیالیسم را
فریاد زدند.
حمید قربانی
5 آبان 1385
دروغ و ریا
برای دفاع از
پینوشه
روند
سیاسی
دراین 6 ساله
اخیر به روشن
ترین
وجهی نشان
داد که در
چهرۀ رسمی
آمریکا،
هیچگونه
استثنائی در
حمایت از حقوق
دمکراتیک
مردم و حکومت
دمکراتیک وجود
ندارد، چیزی
که با
عکس العمل
نشان دادن
نسبت به مرگ
پینوشۀ
دیکتاتور در این
هفته
خط تأکید زیرش
کشیده شد. این
حتی در
بدترین حالتش
برای سوئدیهائی
که برای
دیکتاتور
آغوش بازکرده بودند
هم صدق کرد.
در
همین زمان نسبتاً
کوتاهی که از پایان
هزاره دوم می
گذرد، الیت
مسلط بر
آمریکا که با
یک تقلب
انتخاباتی
قدرت را در
دست گرفت بود،
یک جنگ
غیرقانونی
راه انداخته،
بیشترین حقوق
اساسی
انسانی را
پایمال کرده و
شکنجه را رسمی
و قانونی
نموده است.
این بخشی
از مقاله بیل
وان آئوکن(Bill Van Auken)
در سایت دنیای
سوسیالیست
است.
مرگ
پینوشه ی
فاشیست
و عکس العمل
نسبت به آن در هفته
اخیر، فقط
تأکید ی بود
بر این
واقعیت.
این
کمترین چیزی
است که انسان در عکس العمل
ها می بیند.
17 سال
دیکتاتوری
"یک لحظه
تاریک"
نامیده شد
روزنامه
وال استریت
ژورنال که در
کل همان خط رسمی
دستگاه
اجرائی جناح
راست بوش را
پیش می برد،
در سرمقالۀ
روز سه شنبه
خود به نام "پیچیدگی
پینوشه" بر این
نکته متمرکز
شده است، که
قضاوت تاریخ
در باره
پینوشه خیلی
پیچیده تر از
قضاوت در بارۀ
یک
دیکتاتورنظامی
ساده است که
آزادی و قانون
را از بین
برده باشد.
نویسندۀ این
مقاله می
نویسد که "پینوشه
حقوق شهروندی
را ساقط و هر
جنبنده
مقاومت کننده
ای را شکنجه
کرد". اما در
عین حال ذکر
میکند که
"مؤسسات و
سازمانهای
دموکراتیک را
با کمک احیا
نمودن مالکیت
خصوصی، دو
باره بنیاد
نهاد و یک سلطۀ
قانون مند و
اقتصاد آزاد
بوجود آورد" و
به نظر می رسد
که"نقاط
سیاه" وجود
دارند اما امروزه اقتصاد
شیلی سرحال
ترین اقتصاد
در آمریکا
لاتین است. این
را به سختی می
توان به جز
این فهمید که
شنا کردن در
خون بهائی
سنگین ولی
لازم بود.
با
وجودی که
اسناد افشاء
شدۀ دوران
کلینتون آشکارا
می گویید که
آمریکا
آگاهی کامل از
چگونگی
کودتای 11
سپتامبر 1973
داشت، و از آن
با تمام قوا
حمایت نمود ،
درروزنامه مزبور
می خوانیم که
"آن نمایشنامۀ
مردمی که با
کودتای
نظامی
پشتیبانی شده
از طرف ایالات
متحده آمریکا
روی صحنه آمد،
هر چند که
ظاهرش با
شکنجه عجین
است، هنوز مورد
یک بررسی
تاریخی دقیق
قرار نگرفته
است".
همچنین
وال استریت
ژورنال کوشش
می کند که
کودتا را بدین
وسیله توجیه نماید
که رژیم
سالوادور
آلنده،
سرکوبگر شده
بود و خود
آلنده " دیگر
به هیچ وجه
شخصیت مردم
پسندی در شیلی
نبود".
روزنامه
همچنین کوشش
می کند
که تعداد
کشته شدگان در زمان
تسلط پینوشه
را دوباره دستکاری
نماید. بدین طریق
که، از یک طرف
تأئید می کند
که، تعداد
کشته شدگان
رسماً اعلام
شده در دروان
دیکتاتوری
پینوشه
3197 نفر
بود ولی، 2796 نفر
از آنها در دو
هفته اول
کودتا و
درگیریهای
مسلحانه بین میلیس
مسلح طرفدار
آلنده و
کودتاگران
کشته شدند.
اعدادی که به
نوشته وان
آوکن(Van Auken) در حقیقت
یک تخیلی است،
زیرا که تعداد
کشته شدگان
خود روز کودتا
با دقیق ترین
برآوردها 33 نفر
اعلام شده اند
که نیمی از
آنها
نظامیانی (پلیس
و ارتش) هستند
که آنها
به جرم خوداری
از تیراندازی
به سوی مردم و
عدم شرکت در
عملیات فرمان
داده شده، بوسیلۀ
دیگر نیروهای
ارتشی با تیر
به قتل رسیدند.
افسانه
در باره معجزۀ
اقتصادی
از
جانب روزنامۀ
محافظه کار
واشنگتن پست
نیز
کوشش فوق العاده
ای در توجیه
دیکتاتوری
پینوشه انجام گرفته
است. در شماره
روز سه شنبۀ این روزنامه،
در
سرمقاله ای
با تیتر"
یک دیکتاتور
با
دواستاندارد"،
و با زیر تیتر
"آگوست
پینوشه شکنجه
کرد و کشت،
ولی میراث او،شیلی
پیشرفته ترین
اقتصاد
کشورهای
آمریکا ی
لاتین است"،
به چاپ رسیده
است.
در
این مقاله پس
از جمعبندی
خود، که
هزاران انسان
به قتل
رسیدند، دهها
هزار شکنجه
شدند و صدها
هزار مجبور به
فرار و
پناهندگی گردیدند،
اضافه می کند
که " این سخت
[نیست] که ما
این را هم
نشان دهیم که
این دیکتاتور
پیشرفته ترین
کشور را از
خود به جا
گذاشت".
پینوشه
برای سیاست
اقتصادی خود
"برای بازار آزاد"
که به وجود
آورنده
"معجزه
اقتصادی شیلی
" است، شهرت و
افتخار پیدا
می کند. به
زبان دیگر،
کشتار، شکنجه
و آواره نمودن
صدها هزار
انسان آزادی
خواه، ناز
شستی است برای
"معجزۀ
اقتصادی".
اما
وان آاو کن می
پرسد، این "معجزه"
اقتصاد شیلی
چیست؟ اینکه
سردبیران
روزنامه های
راست
آمریکائی به
سانتیگو
مسافرت کنند و
در هتل های
لوکس زندگی
نمایند، در
رستوانهای
شیک با
آشپزهای خوش
ذوق غذاهای
خوشمزه
بخورند و در
گالریهای
بزرگ خرید نمایند،
معجزه هست؟ آن
افسانه در
باره معجزه
اقتصادی که
پینوشه برای
آن افتخار
نصیب خود می
کند این است،
که با دهها
هزار پیکر
غرقه در خون،
موفق به برقراری
وبنیاد
دوبارۀ
یک اقتصاد بازار آزاد
"موفق" شده است.
واقعاً
چگونه می شود
این مسئله را
توضیح داد.
سیاست
اقتصادی
بازار آزاد که
دردیگر کشورهای
آمریکای
لاتین
در رابطه با تولید
ملی / رشد
اقتصادی
فاجعه آمیز
بوده، در شیلی
این چنین
پیروزمند
است؟ اگر
رابطۀ بین
بازار آزاد و
درجۀ رشد
اقتصادی بررسی
شود، شیلی یک
استثناء است
نه یک قاعده.
ستایش
گران پینوشه
در سوئد خود
را به او
آویزان می
کنند
قدرتمداران
رسمی سوئدی هم
بار ها
"افسانۀ
شیلی" را
تمجید کرده
اند. مفسرین و
مقاله نویسان
زیادی در بارۀ
جنایاتی که
پینوشه مرتکب
شده است، قلم
زده اند. اما همزمان،
آن ها را با "توسعه
شوق برانگیز
اقتصادی"
توجیه کرده، و
از روی آنها
گذشته اند.
بو
سودرستن(Bo södersten
)، نمایندۀ
سابق مجلس و
اقتصاد دان
ملی، یکی از
آنها است. او
در روزنامه
اکسپرس تیتر
مقاله اش را
چنین انتخاب
کرده،
"پینوشه
اقتصاد شیلی
را نجات داد" و ادامه
میدهدکه پایه
و اساس سیاست
اقتصادی اعمال
شده از جانب
پینوشه، به
روشنی از
لیبرالیسم
مایه گرفته
ونامش اقتصاد
افراطی بازار آزاد می
باشد. به
عقیده او
آلنده یک سیاست
پیش پا افتاده
اقتصادی را
دنبال می کرد
و برای این
بود که پینوشه
و ارتش قدرت
را گرفتند و
کشور را نجات
دادند. همچنین
سودرستن روی
این متمرکز می
شود که آن
توسعه
اقتصادی"رو
به جلو" بود.
بر طبق
آمار دولت
شیلی که وان
آاوکن نشان می
دهد، بیشتر از
20 درصد از مردم
شیلی در فقر زندگی
می کردند.
البته در این
آمار،
کارگران بازنشسته
که در وضعیت
اسفناک زندگی
می کردند حساب
نشده اند.
خیلی ها قانع
شده اند که
رقم واقعی 40
درصد است.
کشورشیلی جزء
کشورهایئ است
که از بیشترین
نابرابریهای
اجتماعی بر
خوردارند.
این، آن
واقعیتی است
که
پینوشه طی
سالیان
حاکمیتش با ترور
طبقه کارگر
شیلی بوجود
آورده و از
خود به جا
گذاشته است.
بین
سالهای 1980 تا 1989 ، 10
درصد از جمعیت
ثروتمند شیلی
در آمد خود را
از 5/36 در صد ثروت
تولید شده به 8/46
درصد افزایش
دادند. در
همان دوران
سهم 50 درصد از جمعیت
شیلی از 4/20 در صد
به 8/16 درصد
تقلیل یافت.
در سالهای
سلطه پینوشه
بر شیلی، سطح
واقعی حقوق های
کارکنان 40 درصد سقوط
کرد.
پینوشه
بوسیله کینز
نجات می یابد
درامواج
خروشان
کودتای
نظامی، شیلی
شدیدترین
سقوط حقوق
واقعی و
بیشترین
بیکاری
در آمریکای
لاتین را، طی
تمام سالهایئ
که این قاره،
آماری در این
باره داشته
است، از سر
گذراند. کودتا
باعث ایجاد
شرایط
اجتماعی ای
برای طبقه
کارگر شیلی شد
که فقط می
توان آنرا با
سقوط و کسادی
بحران دهه 1930
مقایسه کرد.
بین 1974
و 1975 بیکاری از 1/9
درصد به 7/18 درصد
افزایش یافت،
در سال 1983 یعنی 10
سال بعد از
نئولیبرالیسم
شدید بر طبق
مُدل مکتب
شیکاگو، 35 در
صد از نیروی کار
بیکار بود و
صنایع 28 در صد
سقوط کرد.
بحرانی که
ازاین شرایطه
نشأت گرفت
باعث یک
مبارزۀ شدید
طبقاتی گردید
که با خشونت
بی حدی سرکوب
شد.
گریگ
پالاست
نویسنده و
مقاله نویس
اشاره می کند
که در حقیقت
چیزی که شیلی
را از این
یحران و کسادی
نجات داد نه
نئولیبرالیسم
بلکه نسخه
قدیمی- مقدس
متد کینزی
بود. پینوشه در
زیر فشار ناشی
از مبارزات
طبقه کارگر
گرسنه و
پراکنده
مجبور به
اعمال راه حل
هائی شد که معمولاً
و بطور طبیعی
مورد نفرت
لیبرالهاست،
این
راه حل ها
عبارت بودند
از تعیین حداقل
حقوق ها،
برسمیت شناسی
حق اعتصاب،
ملی کردن بانک
ها و غیره.
آیا
ما هم باید
دولت کارل
بیلت را
سرنگون می کردیم؟
در
قانون اساسی
که از جانب
پینوشه دیکته
شده بود، دولت
هر گونه
تحقیقات در
رابطه با آنچه
که وان آاوکن
آنرا "corporate criminality"
جنایات دسته
جمعی یا
شراکتی می
نامد، ممنوع بود.
همین جنایت
دسته جمعی است
که روزنامۀ
وال استریت
ژورنال
"برگشت
مالکیت
خصوصی، سلطه
قانون مند ویک
اقتصاد
آزادتر می
نامد".
بیکاری
روزافزون،
حقوق های
پائین، بهره
های بالای
بانکی و طبقه
کارگری که در
زیر خفقان و لوله
اسلحه آماده
به شلیک به
سویش قرار
دارد، شرایطی
را به وجود
آورده
که در آن به
قیمت گرسنگی و
فقر برای
میلیونها
انسان،
سودهای سرشار
هم برای سرمایه
خارجی و هم
داخلی، فراهم
کرده بود. این
است آن محتوای
مادی و واقعی
"معجزه
اقتصادی" شیلی.
برای پینوشه
اقتصاد خصوصی
و توسعه شیلی
نیز یک معجزه
شد زیرا که می
دید، چگونه
میلیونها
دلار به جیبش
سرازیر شده و
در بانک های
خارجی سرمایه
گذاری می
گردند.
این
هم می تواند
جالب باشد که
بدانیم
مدافعین پینوشه
برای دفاع از
او تا کجا جلو
می روند. واقعاً
به عقیده آنها
با دلائل
اقتصادی تا
کجا و از چه می
توان
دفاع کرد؟
آیا قتل عام
میدان آزادی،انقلاب
فرهنگی،
قربانیان
تبتی در چین،
بهائی با همان
دلائل
نئولیبرال ها
نیست که
چینی ها
پرداختند که
امروزه چین
رشد اقتصادی
خیلی بالاتر
از شیلی داشته
باشد؟
اگر
جواب آری است،
هنوز یک
سئوال
با قی می
ماند. و آن
اینستکه،
بحرانی که در
دهه 1990 دولت کارل
بیلت(رهبر حزب
دست راستی
سوئد- مترجم)
ما را گرفتارش
کرد، همه
جانبه و عمیق،
حتی عمیق تر
از بحران 1930 بود،
آیا بر طبق
نسخه
نئولیبرال ها
ما حق نداشتیم
که دولت بیلت
را با خشونت و
زور اسلحه سرنگون
کرده و دهها
هزار نفر از
هوداران او را
به قتل رسانده
و خیلی بیشتر
را شکنجه می
کردیم؟ این
پیشنهاد در
روزنامه
اکسپرس،
وسرمقاله های
دیگر روزنامه
های لیبرال مانند
اخبار روز(DN)
وصفحۀ روز
سوئد (svenska dagbladet ) مطرح
نشد. اما
کی می داند،
شاید که درهمان
زمان در گوشه
ای یک اقتصاد
دان ملی نشسته
و سود و زیان
اقتصادی چنین
سناریوئی را
برآورد کرده
باشد.
مَتس
رونوال (Mats Runvall)