فرخ نگهدار را بیشتر بشناسیم!

    رقاصه های مسلخ

 

روزی بود، روزگاری بود. ما در آبادی کوچکی زندگی می کردیم. آبادی کوچک ما به اندازه مردمی که درحادثه پل ائمه بغداد کشته شدند، جمعیت داشت. یعنی رقمی در  حدود ١٢٠٠ نفـر. مردم همه همدیگر را می شناختند. حتی ما کودکان ۵–٦ساله هم می شناخیتم و شناخته می شدیم. در این آبادی، مردم همه باهم، در کنار هم زندگی و کار می کردند. دنیای ما همین آبادی کوچک بود. در شادی و غم در کنار هم بودیم. چون صدای دهـل شنیده می شد، کسی منتظر دعوت نبود. حضور درمراسم را وظیفه تلقی می کرد. همچنین در غمها. اگر سر کسی درد می کرد، خبر آن در عرض چند دقـیقه، دهان بدهان در آبادی می گشت. گـوش شیطان کر، اگر عجل سراغ کسی می آمد، وامصیبتا می شد. چون خبر می پیچید. سرها پائین، دستها گره کرده درهم، غم واندوه در چهره ها و اشک در چشمان حلقه می زد. همه درغم و سوکت غرق می شدند، به پچ- پچ با هم حرف می زدند. متأثر و متأسف می شدند. حتی در خانه ها، اگر رادیوئی بود، فـورا خامـوش می کـردند و تنها زمـانیکه نزدیکان مرده و بزرگـان آبادی، طی مـراسم خاصی به تک- تک خانه ها سر می زدند و رادیوهای گرد گرفته در طاقچه ها را روشن می کردند و از مردم می خواستند به کار وزندگی عادی خود بپردازند. ما بدین سان زندگی آغاز کردیم و بدان خو گرفـتیم. ولی بعدها و امروز،...

بلی بعدها وامروز، متوجه شدیم که دنیا فـقـط آبادی ما و چند آبادی همسایه نیست.  تازه فهمیدیم که بر خلاف تصور، در نتیجه رشد و تکامـل علم و تکنولوژی، دنیای به این بزرگی و عظمت، با اینهمه جمعیت،خیلی کوچکـتر از آبادی ما شده است. خبرها( خوش و بـد) در عرض دقیقه ها ، و حتی ثانیه ها، به گـوش همه می رسد. به این موضوع بر می گردیم. ولی ابتدا در مورد آبادی خودمان بگویم:

بعد از بروی کار آمدن رژیم ولایت فـقـیهی خمینی که کشتن در ایران رواج یافـت، نظم و نظام، روابط و مناسبات دیرین آبادی ما هم بهم خورد. مردم رودروی هم قرارداده شدند. در قبرستان آبادی بخش «شهدا» تاسیس شد. در اثر حمله پاسداران رژیم، مردم خانه و زندگی خودرا ترک کردند. خانواده ما اولین قربانی این رژیم شد. دو کشته، دو معلول و دار وندار سوخته... و آبادی به ویرانه بدل شد.

گـفتیم که بعدها متوجه شدیم که، در دنیا خبرهائی بوده است و ما بی خبر بودیم. اطلاع یافـتیم در دنیا خوشیها کم، ناخوشیها تا دلت بخواهد بیشمار بوده است. اروپائیان «متمدن» آفریقائیان «وحشی» را تا توانسته اند کشته اند و مانده ها را به بردگی درآورده اند. بخشی از آنها که «زرنگترو توانمندتر» و ازدیگران بودند و خصلت توحش بیشتری از نیاکان خویش به ارث برده، به سرزمینهای دیگران رفته و مردم بومی را قـتـل عام کرده و برای خود «میهن» ساخته اند. در طول چهارصد سال شمار هـندوان آمریکای شمالی را از دوازده میلیون نفر به دویست سی وهـفـت هزار نفر کاهش داده اند. یعنی اینکه قـطع نسـل شان کرده اند. این رشته دراز، طولانی و طولانی بوده است. مثلا، ممالک مختلف را اشغال و مستعمره نموده، مردمش را کشته و ثروتهایش را به تاراج برده اند. کشتار مردم در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نه یکی- دونفر، بلکه با رقم هزارها و میلیونها بوده است. دو جنگ جهانی به بشریت تحمیل کردند و در جریان این دو جنگ زندگی هــــشــتـاد میلیون انسان را نا تمام گذاشته اند. ســـه میلیون ویتنامی را کشتند. با کـودتاهای متعدد و دولتها را ساقط نموده و مردم را هزار- هزار از میان برداشته اند و امروز جنگ جهانی دیگری را علیه «تروریسم» براه انداخته اند.  مدت زمان، وسعت اراضی و تعداد قربانیان این جنگ، هر چند آمار نسبتا دقیقی ارائه نمیدهند، ولی بر اساس برخی برآوردها، بمراتب بیشتر از دو جنگ اول و دوم جهانی است و چشم انداز پایان آن، هنوزهم ناپیداست. اگـر آتش دو جنگ اول ودوم، اروپا و بخشهای محدودی از دیگر قاره ها را سوزاند، جنگ جاری تمام دنیا منهای آمریکای شمالی را در کام خود فرو برده است.

خداوند رحمن و رحیم، شیطان را آفرید. این مخلوق، همه جاهست و به چشم دیده نمی شود. خطرناک است. فریب می دهد. آتش می افروزد. به دلها نفوذ می کند وبر هر کسی دوری از شیطان رجیم ومبارزه با آن واجب است وگرنه مجازات می شود. مثلا، در ایران،«مفسدین فی الارض، محاربین با خدا،یاغی،باغی، طاغی و...» از قوم شیطان بودند که رژیم ولایت فـقـیه بنیانشان برافکندو در «لعنت آبادها» مدفونشان ساخت. وآمریکای دموکرات القاعده را آفـرید. تاریخچه ای برایش نوشت. این مخلوق هم همه جا هست و از چشمها پنهان. برای آمریکا و انگلیس خطرآفـرین است. هر از چندگاهی توطئه تروریستی آن، کشف و خـنثی می شود. هر وقـت بحران سیاسی در آمریکا و انگلیس اوج می گیرد، اسلحه بدست در صفحات تلویزیون و مطبوعات ظاهر می شود، بیانیه صادرمی کـند وآنها را تهدید می کند... این است که، جنگ جهانی بر علیه شیطان و القاعده تا پیروزی کامل خدا و دموکراسی بر همه فـرض واجـب است.

خلاصه، در نتیجه حلول شیطان معاصر به  روح و جان کشورهای مختلف، مردم صد صد کشته می شوند. همه اینها و کـشتارهای تاریخ، چـون در راه خدا و دمـوکراسی انجام گرفته و می گـیرد، پیروزی محسوب می شود و لایق جشن گرفـتن. مجالس نیایش، شادی، رقص و آواز برگزار میشود. چیزی که ما عـقب مانده ها، توان تحمل این همه کـشتار در راه خدا و دموکراسی، شکر گزاری و شادی بخاطر آنها را نداریم.

همین اواخر، سه سال پیش بود. امریکا و انگلیس عـراق را بخاطر وجود سلاحهای کشتار جمعی، اشغال و زیر و رو  کردند. چون سلاحها نبود، القاعده را یافـتند،  طبق برخی برآوردها یک سوم از جمعیت بیست وچهار میلیونی این کـشور کـشته و زخمی شده اند و یا ازکشور فرار کرده اند. بطوری که فـقط  نامی از کشور باقی مانده است. دولتش ساقط و اعضای آن به اسارت در آمد. رئیس جمهورش چون « دیکـتاتور» بود در اسارت کشته شد. با امتناع شجاعانه جلال طالبانی رئیس جمهور اسمی عـراق، نوری مالکی شیعه، نماینده همان تشیعی که در ایران خودرا مخالف سیاستهای آمریکا معرفی می کـند و در میان خون می رقصد، با امضای فرمان قـتـل صدام حسین، کـشتن اسیر جنگی را که طبق کـنوانسیون ژنـو ممنوع شده است، توجیه کـرد.

در مراسم قتل صدام حسین، صدای هلهله و شادی در مسلخ بلند شد، برخی ها هم در اطراف و اکـناف مراسم جشن و پایکوبی براه افتاد.  ولی سرازپا نشناسان این پیروزی، متوجه عمق قضایا نبودند. ندانستند که آمریکا با یک تیر چند هدف را نشانه گـرفـت. محض خاطراین عده بگویم که هدف آمریکا ازاین قـتـل عبارت بود از: اولا- محروم کردن خلق کرد از افشای اسرار کشتار انفال و بمباران شیمیائی حلبچه، ثانیا- زیرپا نهادن حـق مردم ایران و کـویت از دسترسی به علل واقعی  جنگ عراق ــ ایران و حمله عراق به کویت، ثالثا ــ ارسال پیام تهدید به آن دسته از رهبران جهان که برخلاف حکام آمریکا فکر می کـنند. رابعا ــ یکی از مجموعه تلاشهای آمریکا برای تجزیه عراق و تشکیل کـشورکهائی مثل کویت، قطر، بحرین، و... و بالاخره دفن اسرار روابط آمریکا و صدام.

رقص و شادی دراطراف شَکار و قربانی، همیشه، بویژه در دوران بربریت بوده ، و با روند کـنونی جهان، احتمالا تا مدتها هم ادامه خواهد داشت که این خود، با خصلت ذاتی قاتـلـین و رقاصان پیوستگی کامل دارد. و اما علاوه بر رقاصان، گـروهی نیز در اطراف قـتـل گاه با کـف زدن و هورا کشیدن، سرور و شادمانی می کـنند. یکی از اشخاصی که بدین گونه در مراسم شرکـت کرد، آقای فـرخ نـگـهـدار رهـبـر پیشین سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) بود. وی مراتب شادمانی خودرا در نوشته ای تحت عنوان « علی اکبرعریز! جهت اطلاع می نویسم » که ظاهرا هیچ ربطی به موضوع نداشت، با پیچ و تاب دادن نوشته اش، مسئله را بدین جا  کـشاند که:«... علی اکبر مطمئن باشد که اگر اکـثريت هم ٣٠، ٤٠ سال پيش يخ اش گرفته بود، اطوار رهبرش، اگـر نگويم به رفتار استالين و صدام، دست کم به رفتار نيازف طعـنه ميزد».

بلی برای کسی که شناختی از آقای نگهدار نداشته باشد، تعجب آور است. اما ما، چون با موضع و نظرات ایشان کم وبیش آشنائیم، غیر منتظره نبود.

در سالهای آخر دهه هشتاد، زمانی که جناح گارباچف ــ یاکولوف ــ یلتسین، کار در ارگانهای دولـتی و حزب کمونیست اتحاد شوروی، بزرگترین حزب کمونیست جهان را وسیله ای برای متلاشی کردن حزب، دولـت و کـشور تـحـت رهـبـری خـویـش قرارداده و نام خود را در لـیـست خائنین بزرگ تاریخ ثبت کردند، ایشان نیز درکنفرانسهای سازمانی به صراحت از«رد سوسیالیسم» و«امکانات فراوان سرمایه داری برای ادامه رشد » سخن می گـفـتند، این نظر ایشان، در درون سازمان (حداقـل بخشی ازآن)،  سوء ظنهائی را نسبت به صداقـت آقای نگهدار بوجود آورد. وپس ازآنکه « طشت رسوائی» جناح گارباچف ــ یاکولوف ــ یلتسین «از بام جهان افتاد» و سر مردم بسیار بی موقع به سنگ خورد، و تازه متوجه وسعت و عمق خیانت آنان شدند، شک و تردیدها نسبت به صداقت آقای نگهدارنیز قـوت گرفـت. بسیاری بر این موضوع تاکید داشتند که ایشان نیز جزء گروه تخریب بوده وآگاهانه و هدفمندانه در سمت متلاشی کردن سازمان تحت رهبری خویش، بزرگترین سازمان سیاسی ایران فعالیت می کرده است و پس از نیل به هدف خویش، همچون گارباچف، از مقام خود خود کناره گیری کرد. مواضع نئولیبرالی و نظر ایشان در مورد صدام و استالین و بخصوص، همطراز کردن این دو شخصیت، به این سوء ظنها دوباره دامن زده است. هر چند من شخصا امیدوارم که تاریخ هـیچگاه این سوء ظنها را به اثبات نرساند. در هر حال، نمی توان تصور کرد که آقای نگهدار، این اسامی را تصادفی انتخاب کرده و همطراز قرار داده است. ایشان با تکرار آگاهانه تبلیغات چندین ده ساله ارتجاع و امپریالیسم، جنگ افروزان دو جنگ جهانی و یا به عبارتی دقیقتر جنگی که نود سال پیش، در سال  ١٩١٤ آغاز شده وچشم انداز پایان آن تا کنون روشن نیست، عاملین بمباران اتمی ژاپن، قاتلین سه میلیون ویتنامی، مردم شیـلی، انـدونزی،ایـران، اشغالگران گرانادا، هیتلر، موسولینی، پینوشه، خمینی، بوش، بلیر و... و بطور کلی همه خـونخواران جهان، بویژه قاتـلین دهـها میلیون انسان طی یک ونیم دهه اخیر را با دقـت و به سبک سیاستگـزاران و تاریخ نـویسان سرمایه داری، بفراموشی سپرده، از تبدیل نشدن خود به استالين و صدام اظهارفـضـل می کـند. علاوه بر این، در شرایطی که برای کـوبیدن شهرها و دهات، بطور کلی اهداف غیر نظامی از جنگنده بمب افکنهای سنگین، هلیکوپتر و تانک های زره پوش استفاده می شود، در حالیکه نمایش روزمره اجساد قربانیان تجاوز واشغال ویرانیهای  بمباران ها زینت بخش صفحات رسانه های چاپی و تصویری بوده و به یک امر عادی و پیش پا افـتاده تبدیـل شده است، چـگـونه می توان استالین که جای خود دارد، به صدام حسین طـعـنه زد و از حـق و حقـیـقـت، دموکراسی و حـقـوق بشر صحبت کـرد!؟ آیا این، بمعنی رقص در میان خون نیست؟

"جهت اطلاع" آقای نگهدار بگویم که صدام می توانست همچون خیلی ها تسلیم شود، حداقل از کـشورش فرار کـند و یا چاههای نـفـت را که آنگلوساکسونها برای تسلط بر آنها آمده بودند، آتش بزند ولی،...  صدام اسیر جنگی بود و تنها تاریخ و سرنوشت آینده کـشور عراق و مردم آن می تواند درمورد وی قضاوت کـند. فعلا به تکرار گـفـته های استعمارگران، اشغالگران وقاتـلین اسرای جـنگی، مردم عراق و دیگر خلقهای جهان، نیازی نیست.

اما، در مورد استالـین می توان گـفت: استالین به خاطر صداقت، ایمان و پایداری براه رهائی انسان از یوغ بردگی و استثمار چنان گامهای متهـورانه و مصممی برداشت و چنان برنامه های جدی بکار گرفـت که تا کنون، حتی با گـذشت بیش از نیم قرن از مرگ او، امپریالیسم مرتجع ، استعمار و استثمارگران از تبلیغات ضد استالـینی (درواقع ضد سوسیالیستی) سیر نمی شوند. این هیاهوی پوشالی را، از زبان نیکـیتا خروشچف ، یکی از عوامل نفوذی امپریالیسم در ارگانهای حزبی و دولتی اتحاد شوروی آغاز کردند. در اصل، اولین شلـیک مهلک به عدالت اجتماعی با دست وی اتفاق افتاد. هر چند شرایط عمومی آن زمان اتحاد شوروی و جان سختی عدالت اجتماعی، امکان نابودی سریع سوسیالیسم را در دهه شصت نداد ولی، وارثان صادق خروشچف ( گروه گارباچف ــ یاکولوف ــ یلتسین) بفرمان اربابان ماورای اقیانوسی خویش، سه دهه بعد، آرزوی وی را متحقـق ساختند. ( بنا به اعتراف صریح گـنادی بوربولیس، یکی از تنظیم کـنندگان معاهده بلاوژسکی که از تلویزیون NTV روسیه پخش میشد، معاهده انحلال اتحاد شوروی را، باریس یلتسین با دستور تـلـفـنی جرج بوش پدرامضا کرد).

در اینجا شمه ای از دستاوردهای شوروی در زمان رهبری استالین را نه جهت اطلاع آقای نگهدار، بل که، برای اطلاع آنان که تحت تاثیر فـحاشیهـای ارتجاع و امپـریالـیسم، به سوسیالـیسم پـشت کـرده ومعـنی و مـفهـوم رشـد و تـرقی، عـدالـت اجـتماعـی و آزادی را بیش از محدوده « هاید پارک» نمی بینند و امروز با هـورا کـشیدن و کـف زدن در مجـالـس شادی و سرور رقاصان مسلخ شرکـت می کـنند، بر می شماریم:

حزب کمونیست و استالین، رهبری کشوری را برعهده گرفتند که در جنگهای ١٩١٤ –١٩١۸ شکست خورده و شیرازه امور از هم پاشیده بود و از همان ابتدا، تا سال ١٩٢٨درگـیر جنگ داخلی شد. در سال پایانی جنگ داخلی و یا بعبارتی صحیحتر با تغـییر تاکـتیک جنگ افروزان داخلی، و روی آوردن آنها به فعالیتهای زیرزمینی، صنعتی کردن کشور آغاز شد. یک سال بعد دربهای ادارات کاریابی تخته شد. با آغاز صنعتی کردن کشور، ده سال به مخالفـین دولت جوان سوسیالیستی فرصت داده شد تا واقعـیت جامعه شوروی را بپذیرند. در این دوره مخالفین دولت شوروی در انجمنهای فراماسونری، صهیونیستی، بهائی، و غیره به فعالیتهای زیرزمینی خود ادامه دادند. فرصتی که در تاریخ، هیچ دولتی به مخالفـین حتی غیر مسلح خود نداده است. مدت کوتاهی پس ازمهار کردن فعالیت مخالفـین، در سال ١٩۳٩آتش جنگ جهانی مجددا شعله ورشد. ارتش شوروی در سال ١٩٤۵ بشـریت را از طاعون فاشیسم نجات داد. دوران سازندگی دوباره آغاز شد. رشد و پیشرفت علمی و تکنولوژیکی اتحاد شوروی در این دوره حالت جهشی بخود گرفت. فضای کـیهانی را تسخیر کرد.  در زمینه علم فیزیک اتمی هنوز هم روسیه حرف اول و آخر را می زند. فراموش نشود که امتیاز اولین نیروگاه اتمی فوق مدرن که قرار است در فرانسه ساخته شود، به روسیه تعلق دارد. در رابطه با نرخ رشد صنعتی اتحاد شوروی، ، به مقاله ای با عـنوان « ویروس ضد کمونیستی موجب زوال عـقـل می شود»، (هر چند در اینجا هم مختصرآمده است) مراجعه کـنید. در کشور شوروی سالانه پنج میلیون خانوار به خانه های تازه ساز رایگان نقـل مکان می کردند. تحصیل از مهد کودک تا عالی، طب، معالجه ودرمان، و حتی استراحت در استراحتگاهها، رایگان و عمومی شد. فساد، فحشا و اعـتیاد، با نابود کردن ریشه ها، علل و عـوامـل آنها، ازبیخ و بن کنده شد. حـق برابری زن ومـرد و حـقـوق ملـتها تامین گـردید. در این دوره کشور به زیر سلطه بانک جهانی و صندوق بین المللی ارز نرفـت و به دلاراجازه دیکـتاتوری داده نشد و... و آقای نگهداراین را بهتر از حداقل، من میداند که بر شماری دستاوردهای دوره سازندگی درشوروی که مجموعا کمتر از دو دهه غیر متوالی بود، از حد توان چنین نوشته هائی خارج است.  

بالاخره، «رفـیق صادق»! این حکم صداقـت است که شما اصولا، قـبل از آنکه  سازمان فدائی را مستحیل کـنید، باید از احراز مقام  دبیراولی سازمان امتناع می کردید، نه مثـل گارباچف بعد از تخریب با هـدف توجـیه و گریز از مسئولیت. در چـنین صورتی، خطاهای شما، حـتی هـورا کـشیدن و کـف زدن تان به رقـاصان مسلخ، قابـل چـشم پوشی بود. چـرا که باور می کـردیم آنچه کــه می کـنید و می گـوئید، ناشی ازدیدگاه مستقـل خودتان است.

ا. م. شیزلی  ٢٧/١٠/ ١٣٨۵