بخش اول
درباره
درايت طبقاتی
طرفداران
پاکيزگی جنبش
کارگری
بهمن شفيق
۲۸ بهمن
۱۳۸۵- ۱۷
فوريه ۲۰۰۷
انتشار
مطلبی سخيف
تحت عنوان
"هشياری
بيشتر در مورد
ايادی و
محللين
ايرانی
ساليداريتی سنتر
آمريکا" (از
اين پس: "ايادی
و محللين") با
امضاء مستعار
"کارگر فقير"
در سايتی نه
چندان خوشنام نقطه
حضيض موقت سير
قهقرائی بخشی
از فعالين چپ
ايران در خارج
کشور را به
نمايش گذاشت.
افترا نامه
مزبور با حمله
به نوشته ای
شروع می کند که
يک فعال جنبش
کارگری از
داخل کشور
منتشر نموده و
در آن نسبت به
رواج روشهای
تهمت و افترا
هشدار داده
است. پرداختن
به جزئيات اين
افترانامه نه
لازم است و نه
مفيد. اين
مطلب سخيف تر
از آن است که
مورد نقد قرار
گيرد. با اين حال
همين مطلب
کوتاه با
روشنی تمام
چهره عريان و
بزک نشده و
مضمون واقعی
تلاشهايی را
نشان می دهد
که زير پرچم
دروغين دفاع
از سلامت و
پاکيزگی جنبش
کارگری مدتی
است که به اشاعه
سوء ظن ها و
بدبينی ها
نسبت به
فعالين اين
جنبش مشغولند.
برای روشن
تر شدن موضوع
لازم است به
دو محور اصلی
"ايادی و
محللين"
اشاره شود.
نخست اين که نويسنده
محترم معتقد
است که خط
رفرميستی و
آنارکوسنديکاليستی
بر جنبش
کارگری ايران
حاکم است و بر
اين اساس شرايط
نفوذ جاسوسان
و ايادی
امپرياليستها
بر جنبش
کارگری مهيا
می باشد.
نويسنده در
ادامه نامه
سنديکای واحد
به هوگو چاوز
در زمان سفر
احمدی نژاد به
ونزوئلا مبنی
بر درخواست
اعمال فشار چاوز
به احمدی نژاد
را گواهی بر
آگاهی رفرميستی
"اين سنديکا
به طور خاص و
جنبش کارگری
ايران بطور
عام" قلمداد
نموده و به
تبليغ نوشته
ای می پردازد
که مدتی قبل
برهان عظيمی
تحت عنوان
"جنبش کارگری
و نهادهای
امپرياليستی"
منتشر نموده و
در آن ايضا به
فعالين جنبش
کارگری ايران
در مورد خطر
ساليداريتی
سنتر آمريکا
هشدار داده
بود.
استدلالات
ساده نويسنده
مزبور قابل
برخورد
نيستند. تا
اينجا نويسنده
تنها درک دائی
جان ناپلئونی
خود را نشان می
دهد و در اين
سطح هنوز مضحک
است. اما همين
حکم ساده در
عين حال نشان
می دهد که
"کارگر فقير"
اگر از چيزی
کمترين درک را
داشته باشد،
جنبش کارگری
است و زندگی و
مبارزه
روزمره کارگران.
محور دوم
نوشته "کارگر
فقير" که
ناگهان آن را از
حالت مضحک در
آورده و به
نوشته ای
خطرناک تبديل
می کند گستاخی
آن در پرت
کردن اتهامات
جاسوسی به سوی
فعالين جنبش
کارگری در
بدترين و کريه
ترين شکل آن
است. او که در
عنوان نوشته
خود از "ايادی
و محللين
ايرانی ساليداريتی
سنتر آمريکا"
حرف زده بود
در متن نوشته
با بی پروائی
تمام و با علم
به اين که نويسنده
مطلب
"هوشياری
بيشتر در مورد
مسائل جنبش
کارگری" در
داخل ايران به
سر می برد
مدعی می شود
که "اين
نويسنده به
احتمال قوی با
ايادی
ساليداريتی
سنتر ايرانی
تبار در کانادا
در ارتباط
است." (تاکيد
از خود
نويسنده) اين
حکم از دو بخش
تشکيل شده است
که يکی با
قطعيت عنوان
می شود و
ديگری به
احتمال طرح می
گردد. برای
"کارگر فقير"
اين قطعی است
که
ساليداريتی سنتر
در کانادا
ايادی معينی
دارد و او هم
آن را به
عنوان حقيقتی
برای همگان
روشن بيان می
کند. بعد هم پا
را از آن
فراتر نهاده و
ميگويد که
نويسنده مطلب
"هوشياری
بيشتر در مورد
جنبش کارگری
ايران" هم به
احتمال قوی با
اين ايادی در
کانادا
ارتباط است.
بنا به ادعای
"کارگر فقير"
مطلب
"هوشياری
بيشتر در مورد
جنبش کارگری
ايران" بدون
اسم منتشر شده
بود و بر اين
اساس او نمی
توانست از روی
نوشته به هويت
نويسنده پی
ببرد. اما اين
"کارگر فقير"
ما هم می
دانست که اولا
نويسنده مطلب
در ايران است
و هم می دانست
که او کيست. او
می دانست که نويسنده
ناشناس در
ايران است، چرا
که اگر وی در
داخل ايران
نبود برای
برقراری
ارتباط کذائی
با
ساليداريتی
سنتر نيازی به
واسطه در
کانادا نداشت
و می توانست
خود راسا اين
ارتباط
ادعائی را
برقرار کند.
علاوه بر اين "کارگر
فقير" حتی می
دانست که
نويسنده به
زعم وی ناشناس
با چه کسانی
در کانادا در
ارتباط است.
کسانی که به
ادعای او
ايادی
ساليداريتی
سنترند. و
همين امر اين
نوشته سخيف را
از حالت مضحک
در می آورد و
آن را به
نوشته ای
خطرناک تبديل
می کند. او نمی
توانست از
مطالبی که تا به
امروز در سطح
علنی منتشر
شده اند به
چنين استنتاجاتی
برسد. آن
مقاله
"انقلابی"
آقای برهان
عظيمی هم که
مورد اشاره
"کارگر فقير"
قرار می گيرد
جز رديف کردن
يک سلسله اتهامات
عمومی حاوی
هيچگونه
اطلاعاتی
درباره فعالين
جنبش کارگری
نيست. "کارگر
فقير" کارگری
ناشناس نيست
که به قدرت
تحليلی متکی
است، او در
دالانهای
فعالين
کارگری در
خارج کشور جا
خوش کرده است
و "اطلاعات"
جسته گريخته
خود را از دل
اين دالانها
درآورده است.
او عقب مانده
ای است که در
نقطه ای حساس
قرار گرفته
است و می داند
که چه کسی از
داخل کشور با
چه کسی در خارج
از کشور رابطه
دارد و امروز
همين اطلاعات
را مبنای پرت
کردن اتهامات
خود قرار داده
است. در ادامه
خواهيم ديد که
روش "کارگر فقير"
منحصر به او
نيست. او حتی
مبدع اين روش
هم نيست. او
فعال سياسی
ساده لوحی است
که با سادگی
تمام مضمون
واقعی اين
روشها و چهره
کريه اين خط و
مشی را به
نمايش می
گذارد. "کارگر
فقير" حتی نمی
داند که در يک
جامعه کمی
متعارف ايشان
امروز به
اتهام افترا
بايد در دادگاه
جوابگو می شد.
او موجوديت
برچسب زنی خود
را مديون
سرنيزه
جمهوری
اسلامی است که
به هر عقب
مانده ای
امکان آن را
داده است که
در تبعيد در
قالب انقلابی
و معلم اخلاق
قرار گرفته و بدون
هيچ گونه
واهمه ای از
پاسخگوئی به
اتهامات خود
همچنان با
خيال راحت به
نشر اکاذيب و
تخريب ديگران
بپردازد.
"کارگر
فقير" حتی به
اين هم کاری
ندارد که زدن اتهام
جاسوسی برای
آمريکا به يک
فعال جنبش کارگری
در داخل کشور
می تواند به
نابودی هستی
او و تمام
خانواده اش
منجر شود. او
يک "انقلابی"
است و"انقلابی"
را باکی از
اين نيست که
مخالف خود را زير
تيغ دشمن
بسپارد.
اگر همه
مخالفان
ساليداريتی
سنتر آمريکا
از قماش همين
"کارگر فقير"
باشند،
ساليداريتی سنتر
کار ساده ای
در نفوذ به
ميان کارگران
در پيش خواهد
داشت. برای
چنين نفوذی،
ساليداريتی
سنتر حتی لازم
نيست به
تبليغات
مستقيم دست
زند و بودجه
کلانی به اين
امر اختصاص
دهد. کافی است
موفق شود به
کارگران نشان
دهد که
مخالفان
آمريکا همين
"کارگر فقير"
و امثال او
هستند.
افتخار
اين "بدعت"
با کيست؟
ديديم که
"کارگر فقير"
در عين گستاخی
و بی پروائی
اش، از تفکری
بسيار ساده برخوردار
است. او در
نقطه ای قرار
گرفته است و چيزهايی
شنيده است و
اين چيز ها را
با سادگی تمام
و با زمختی ای
که نمونه آن
را بيش از همه
در طرفداران
انديشه صدر
مائو می توان
سراغ گرفت به
تحليل نشسته
است و سرانجام
به نشر اکاذيب
پرداخته است.
اگر اين
"کارگر فقير" خود
تنها بود، می
شد همه اين
اکاذيب را هم
ناديده گرفت.
اما چنين
نيست. او فقط
چهره عريان جريانی
را به نمايش
گذاشت که
سالهاست در
خارج کشور در
حال تخمير
است. مايه
خمير ترش
"کارگر فقير"
را ديگران
ريخته اند و
به پشتگرمی
همين ديگران
است که او به
راحتی امکان
آن را می يابد
که به نشر
اکاذيب
بپردازد و آن
را با انقلابيگری
اشتباه بگيرد.
بيچاره
"کارگر فقير"
ما. او البته
خود سعی می
کند سرنخی از
منبع الهام
خود به دست
دهد و رجوع به
مقاله آقای
برهان عظيمی
را توصيه
ميکند. مقاله
آقای عظيمی اما
اولين مقاله و
حتی مهم ترين
مقاله در اين
زمينه نيست.
نگاهی به
مقاله آقای
عظيمی نشان می
دهد که او نمی
تواند اين
اختراع را به نام
خود ثبت کند.
مطلب "کارگر
فقير" در اول
فوريه و
متعاقب مطلب
"هوشياری
بيشتر در مورد
مسائل جنبش
کارگری"
منتشر شده
است. مقاله
آقای عظيمی هم
تاريخ اول
ژانويه سال
۲۰۰۷ را بر
خود دارد.
علاوه بر آن
مقاله آقای
عظيمی چيزی جز
سرهم بندی
کردن مجموعه
ای از نظرات
يک ضد
امپرياليست
استخوان خورد
کرده نيست که
به کار هميشگی
خودش که افشای
"توطئه های
امپرياليسم"
باشد مشغول
است. آن نوشته
ای است در
امتداد ديگر
نوشته های
آقای عظيمی که
اين بار در
تفاوت با
نوشته های
ديگرش به کشف
اين توطئه ها
در جنبش
کارگری نشسته
است. برای کسی
که اظهار
نظرهای پيشين
آقای عظيمی
نسبت به جنبش کارگری
را دنبال کرده
باشد درک اين
نکته دشوار
نيست که اين
بار ايشان با
جسارت به
قضاوت درباره
جنبش کارگری
نشسته است. در
اظهار نظرهای
پيشين نسبت به
جنبش کارگری
ايشان همان
خضوع و فروتنی
شاخص جريانات
خلق گرا را از
خود نشان
ميداد که هنوز
در صدد "پيوند
با طبقه" هستند.
آقای عظيمی در
آن مطلب
افشاگرانه
ديگر قيد ها و
احتياطهای
لازم يک جويای
پيوند با طبقه
را کنار
گذاشته است و
در عين افشای سازمانهای
امپرياليستی
به نقد جنبش
کارگری نيز
نشسته است.
کاری که
"کارگر فقير"
نيز می کند. با
مشاهده حرکت
آقای عظيمی
اين سوال طرح
نمی شود که
آيا او اين
بحث را باز
کرده است يا
نه. اين سوال
طرح می شود که
چه شده است که
آقای عظيمی
لحن ديگری را
در برخورد به
جنبش کارگری
در پيش گرفته
است و چه چيزی
به او اين پشتگرمی
را داده است؟
هيچکدام از
اينها افتخار
گشايش باب اين
بحث را نمی
توانند به خود
اختصاص دهند.
اين پوست
خربزه را کس
ديگری پيش پای
اينها
انداخته است.
تغيير لحن
آقای عظيمی و
اکاذيب
"کارگر فقير" هر
دو البته نشان
دهنده تغييری
کيفی در رابطه
اين بخش از چپ
خارج کشور
نسبت به جنبش
کارگری ايران
هستند. اما
هيجکدام نه آن
روشنی لازم را
در سطح تحليلی
دارند و نه
حتی آب بندی
شده اند. در
عين وارد کردن
اتهام به
فعالين جنبش
کارگری و نشر
اکاذيب، اين
موضوع در هر
دو نوشته
آشکارا به چشم
می خورد که
امر اصلی شان
مبارزه با
امپرياليسم
است و جنبش
کارگری هم
امروز به
عنوان عرصه ای
از تداوم اين
مبارزه در
مقابل آنها
قرار گرفته
است. چنين
نقطه نظراتی
نه از نظر
تحليلی می
توانستند به
تغييری کيفی
در رابطه اين
چپ و جنبش
کارگری منجر
شوند و نه از
نظر زمانی
چنين بودند.
تاريخ آغاز
اين داستان
سپتامبر ۲۰۰۶
است و افتخار
آغاز آن نيز
منحصرا به رضا
مقدم تعلق
دارد.
"خطر فساد
جنبش کارگری
ايران را
تهديد می کند".
اين جمله اول
نوشته رضا
مقدم است که
عنوان "خطر
فساد در جنبش
کارگری
ايران" را
دارد. يعنی نوشته
در همان آغاز
هم در تيتر و
هم در جمله
اول دوبار
"خطر فساد در
جنبش کارگری
ايران" را طرح
ميکند تا خواننده
از همان آغاز
خود را با اين
خطر روبرو ببيند.
اينجا ديگر
جنبش کارگری
نقطه شروع و
مرکز تحليل
است. بر خلاف
برهان عظيمی
که در مبارزه
با
امپرياليسم
به دنبال
اهداف سياسی
خويش است، رضا
مقدم در جنبش
کارگری اين اهداف
را جستجو می
کند. تنها
چنين نقطه
عزيمتی است که
امکان ايجاد
آن چرخش را
فراهم می کند.
يک چپ ضد
امپرياليست
ممکن است به
انتقاد حتی
تند سياسی از
جنبش کارگری
بنشيند. اما تنها کسی که
خود را در
درون جنبش
کارگری می داند
جرات صدور
چنين حکمی را
به خود ميدهد.
بی پرواترين
ترين منتقدان
جنبش کارگری
ايران در سالهای
اخير را
فعالان لغو
کار مزدی
تشکيل می دادند.
آنها از هيچ
دشنامی به
فعالين
راستين جنبش
کارگری
خودداری
نکردند و
کوچکترين
ابائی از آن
نداشتند که در
بحبوحه
مبارزات
کارگران شرکت
واحد آنها را
به ترک سنگر
خود فرا بخوانند.
با اين حال
آنها هيچگاه
به خود اجازه
ندادند که
چنين بی پروا
از "فساد جنبش
کارگری" حرف
بزنند.
"کارگر
فقير" محصول
هنر
پيکرتراشی
رضا مقدم است.
به اين نوشته
بايد با تفصيل
پرداخت و سير حرکت
رضا مقدم قبل
و بعد از اين
نوشته را
بررسی کرد تا
اولا روشن شود
که معنا و
مضمون واقعی
اين موضعگيری
چيست و دوما تاثيرات
آن بر جنبش
کارگری چيست و
پرداختن يا نپرداختن
به آن از چه
جايگاهی
برخوردار است
و سوما آينده
قابل پيش بينی
اين حرکت
چيست. به خود
نوشته
بپردازيم.
رضا مقدم
معتقد شده است
که "خطر فساد
جنبش کارگری
ايران را تهديد
می کند". قبل
از پرداختن به
دلايل او نخست
کمی تامل در
خود اين حکم
لازم است. اين
حکم از دو گزاره
تشکيل شده است
که هر کدام از
آنها در خور
توجه و دقت
کافی است.
گزاره نخست
"فساد" است. در
اينجا ديگر
صحبتی از چپ و
راست،
رفرميسم و
انقلابی،
سوسياليسم و
آنارشيسم و
امثالهم در
ميان نيست.
مقوله سياست
کنار گذاشته
شده است و
مقوله پيشا
سياسی اخلاق
به جای سياست
قرار گرفته
است. تا اينجا
اين حکم اين
خاصيت را دارد
که به يک
نگرانی بيش از
نگرانی های
متداول سياسی
دامن زند.
اينجا ديگر يک
فعال مثلا
گرايش چپ نيست
که نگران رشد
گرايش راست
باشد. نگرانی
طرح شده در
اين واژه قرار
است مرزهای
بين چپ و راست
و انقلابی و
رفرميست را
کنار گذاشته و
کل جنبش
کارگری را
مخاطب قرار
دهد. چرا اين
جايگزينی
صورت گرفته
است و چه
کسانی هدف
واقعی اين
جايگزينی اند بعدا
خواهيم ديد.
اما از همين
نقطه ظاهرا
فرا تر از
گرايشات که به
قضيه نگاه
شود، روشن است
که کل جنبش
کارگری مخاطب
قرار دارند و
منطقا هم
"جنبش کارگری
ايران" گزاره
دوم حکم را
تشکيل می دهد.
بر اساس اين
حکم نه اين يا
آن دسته و
گروهبندی و
گرايش بلکه کل
جنبش کارگری
ايران در معرض
خطر فساد قرار
دارد. صحبت حتی
بر سر فی
المثل خطر
رهبران فاسد
هم نيست. خير. رضا
مقدم کل جنبش
کارگری ايران
را در معرض
خطر می بيند و
از همين رو در
ادامه همين
پاراگراف اول
با طرح نام
اتحاديه
همبستگی
لهستان به روشنی
منظور خود را
از خطر فساد
بيان می کند.
بنا بر اين
طبق نظر او
خطری از نوع
خطر اتحاديه
همبستگی
لهستان امروز
جنبش کارگری ايران
را تهديد می
کند. تا زمان
انتشار اين
مقاله
مجادلات در
جنبش کارگری و
در صفوف چپ
حول مقولات
سياسی دور می
زد. حتی آن
کسانی هم که
گاه و بيگاه و
عمدتا بيربط
به ياد تقارن
سازی در جنبش
کارگری ايران
و اتحاديه
همبستگی
لهستان می
افتادند اولا
وجه سياسی
ماجرا را در
نظر داشتند و
ثانيا آشکارا
مخالفين خط و
مشی خود را
هدف قرار
ميدادند. رضا
مقدم اين هر دو
را کنار می
گذارد. او
"فساد" و
"جنبش کارگری ايران"
را در کنار هم
طرح می کند و اين
بدعت ميمون را
به نام خود
ثبت ميکند.
بايد روشن
باشد که چنين
بدعتی در هر
صورت قبل از
هر چيز نتايجی
بزرگ برای
بدعت گذار
خواهد داشت. درستی
يا نادرستی
اين حکم البته
نتايجی کاملا متفاوت
خواهند داشت.
اگر ارزيابی
رضا مقدم درست
باشد و حقيقتا
چنين خطری
جنبش کارگری
ايران را
تهديد می کند
بايد به او
تبريک گفت و
درايت سياسی
او را ستود که
با تشخيص به
موقع اين خطر
مهلک به رفع
آن همت کرده
است. اما اگر چنين
نبود چه؟ آيا
به اين هم فکر
کرده است؟
خطر،
توهم خطر يا
اقدامی نقشه
مند؟
خواننده
ای که با
اعلام خطر
"فساد در جنبش
کارگری
ايران" روبرو
شده است قطعا
در انتظار تبيينی
محکم و قابل
اتکا است.
ابعاد موضوع و
تاثيرات آن بر
عمل فعالين
سوسياليست و
چپ در درون جنبش
کارگری به طور
ويژه و بر
کليه فعالين
صديق جنبش
کارگری به طور
کلی چنان وسيع
است که تبيينی
به همان
اندازه
نيرومند را می
طلبد. به
نوشتار رضا
مقدم مراجعه
کنيم و ببينيم
که او اين خطر
را چگونه
تبيين می کند.
او بلافاصله
بعد از اعلام
خطر منشاء آن
را نيز معرفی
می کند و
اعلام می دارد
که "دولت
آمريکا قصد
دارد تحت
عنوان حمايت
از جنبش
کارگری ايران،
اين جنبش را
فاسد کند تا
از اين جنبش
در خدمت حل و
فصل
اختلافاتش با
رژيم اسلامی
استفاده کند و
يا در صورت
وقوع شرايط
تغيير رژيم اسلامی
از بروز
تحولات اساسی
در ايران که
فقط از جنبش
طبقه کارگر
ساخته است
جلوگيری کند".
او در ادامه
مطلب و پس از
ذکر
فعاليتهای
مرکز همبستگی
آمريکايی
(ساليداريتی
سنتر) باز به
همين موضوع
برميگردد و آن
را بسط داده و
هدف "مرکز
همبستگی
آمريکايی" از
تماس با جنبش
کارگری ايران
و فعالينش را،
"شکل دادن به
يک جريان
آمريکايی در
جنبش کارگری
ايران" اعلام
ميکند که"...
هدفش تحقق
منافع سياست
خارجی آمريکا
در قبال رژيم
اسلامی باشد."
بر اساس نظر
وی مرکز
همبستگی
آمريکايی می
کوشد تا جنبش کارگری
ايران و
فعالين آنرا
"فاسد" کند تا
نه تنها از
مبارزه برای
تحقق
خواستهای
ديرينه طبقاتی
خويش باز
مانند بلکه به
"ابزاری برای
دستيابی به
اهداف سياست
خارجی آمريکا
در قبال رژيم
اسلامی مبدل
شوند. اين
فسادی است که جنبش
کارگری ايران
را تهديد می
کند." بسيار خوب.
آمريکا چنين
مقاصدی را در
رابطه با جنبش
کارگری ايران
دنبال می کند
و برای آن به
ايجاد نهادهای
مناسب نيز دست
زده است. تا
اينجا موضوع
روشن است.
آمريکا چنين
اهدافی را
دنبال می کند.
اما اين نيز
روشن است که
اين هنوز برای
تحقق يک هدف
کافی نيست.
برای تحقق يک
هدف نه تنها
بايد آن را
دنبال کرد،
بلکه بايد
همچنين شرايط
تحقق و
ابزارهای
تحقق آن را
نيز به وجود
آورد. با
ساليداريتی
سنتر می توان
چنين هدفی را
دنبال کرد،
اما نميتوان
آن را تحقق
بخشيد. جنبش
کارگری يک
طبقه ميليونی
بازی
استراتژی
الکترونيکی
نيست که بتوان
با کنترل از
راه دور مسير
آن را عوض
کرد. بايد
ابزارهای اين
تحقق را در
خود ايران نيز
داشت. از اين نقطه
به بعد بحث از
جنبه کلی خارج
شده و اين سوال
طرح ميشود که
آيا امکان
موفقيت اين
طرح وجود دارد
يا نه. صرفنظر
از دقت يا عدم دقت
ارزيابی نيات
آمريکا، در
اين حکم کلی
ترديدی نيست
که بالاخره
دخالت هر
دولتی در حيات
اجتماعی
کشورهای ديگر
اساسا هدف
تامين منافع خود
را مد نظر
دارد و اين
برای تنها
ابرقدرت موجود
در دنيا به
طريق اولی
صادق است.
تاکيد بر اين
امر اما هنوز
گويای هيچ
چيزی در مورد
امکان يا عدم
امکان تحقق آن
نيست.
رضا مقدم از
طرح اين بحث
هدفی را دنبال
ميکند که اين
درجه از امکان
خطر هنوز آن
هدف را تامين
نميکند. او تا
اينجا به
اهداف آمريکا
و ابزارهای آن
و شرايط عمومی
سياسی حاکم بر
ايران پرداخت
تا نشان دهد
که "فساد"
حقيقتا جنبش
کارگری ايران
را تهديد می
کند. اما او بر
اين حقيقت واقف
است که خطر
اصابت شهاب
آسمانی مانع
رفتن هيچ کس
به پيک نيک
آخر هفته نمی
شود و خطر مرگ
در رانندگی
نيز مانع از
آن نيست که
روزانه بر
تعداد
اتومبيل ها
افزوده می
شود. احتمال
اين خطر بايد
چيزی بيش از
اينها باشد تا
بتواند
سرمنشاء
تغييرات مورد
نظر رضا مقدم
شود. و برای
اين دومی
تحليلی از
زمينه های
اجتماعی و
نيروهای
درگير در
مبارزات
اجتماعی نيز لازم
است. پاسخ رضا
مقدم در اين
زمينه نشان
ميدهد که او
نظرش را نه بر
مبنای
واقعيات
اجتماعی
جامعه ايران و
وضعيت جهان
معاصر بلکه با
تمايل دولت
آمريکا تعيين
ميکند. در
همان ابتدای
نوشته او با
نشان دادن
مورد لهستان
دهه هشتاد قرن
بيست و
اوکرائين و
گرجستان
معاصر می گويد
که آمريکا
چنين
موفقيتهايی
هم داشته است
وبه طور ضمنی
ميخواهد همين
را در مورد
ايران هم
تلقين کند.
ورود وی به
بحث نيز از
همين زاويه
است.
رضا مقدم
نخست به سابقه
تلاشهای
مشابه آمريکا
در دوران شاه
و شکست اين
تلاشها می
پردازد و دو
دليل را برای
اين شکست بر
می شمرد: يکی
چپ و سوسياليست
بودن فعالين
جنبش کارگری و
ديگری حمايت
آمريکا از
دولت شاه.
"جنبش کارگری
ايران که
همواره در
اپوزيسيون رژيم
سلطنتی قرار
داشت بنا به
تعريف نمی
توانست
هوادار
سياستهای
دولت آمريکا
باشد. به همين
اعتبار در
زمان شاه
ايران فاقد
اپوزيسيون طرفدار
دولت آمريکا
بود زيرا
اعتراض به
رژيم شاه از
اعتراض به
دولت آمريکا
جدايی ناپذير
بود. اما
امروز چنين
نيست." اين
اظهارات برای
آن نيست که
شکست ناپذير
بودن آمريکا
را زير سوال
ببرد و با
يادآوری آن
نمونه ناموفق
ثابت کند که
ميشود با
تلاشهای
آمريکا
مقابله کرد.
برعکس.
يادآوری شکست
آمريکا برای
نفوذ در جنبش
کارگری ايران
در زمان شاه
نزد رضا مقدم
گذرگاهی است
برای طرح اين
که اين بار
آمريکا
حقيقتا شانس
موفقيت دارد.
او شرايط
امروز را با
دوران شاه
متفاوت می
داند و اين
تفاوت از نظر
او در اين است
که " اکنون
اپوزيسيون
بودن و آمريکايی
بودن تواما
امکان دارد و
در جناح راست
سياست ايران
که شامل سلطنت
طلبان هم
ميشود جريانات
طرفدار
آمريکا بسيار
است و حتی می
توان
سازمانها و
افرادی را
يافت که سابقا
چپی بوده اند.
به همين دليل
از نظر دولت
آمريکا، اگر
می توان
اپوزيسيون
طرفدار دولت
آمريکا داشت
پس می توان
جنبش کارگری
طرفدار آمريکا
نيز داشت. اين
مبنای اميد
دولت آمريکا
در موفقيت
برای فاسد
کردن جنبش
کارگری ايران و
ايجاد يک
جريان طرفدار
سياستهای
دولت آمريکا
در جنبش
کارگری ايران
است." (تاکيدها
از من) اين چند
خط عمق اغتشاش
فکری رضا مقدم
و ناتوانی او
در درک شرايط
امروز ايران
را به نمايش
ميگذارد.
اولين جملات
اين چند خط
نظر خود
نويسنده است.
او معتقد است
که امروز "
اپوزيسيون
بودن و
آمريکايی
بودن تواما
امکان دارد" و
در ميان اين
پروآمريکائی
ها حتی چپی
های سابق را
هم می توان
يافت. اما او
جرات ادامه
بحث را از
زبان خود
ندارد و
ناگهان با يک
چرخش کوچک قلم
عبارت "از نظر
دولت آمريکا"
را وارد تحليل
خود ميکند و
درست آنجا که
بايد نظر خود
را به صراحت
اعلام کند، از
اعلام صريح آن
طفره می رود
تا مورد اين
اتهام قرار
نگيرد که گفته
است " می توان
جنبش کارگری
طرفدار آمريکا
نيز داشت".
حاشا و کذا.
رضا مقدم چنين
حرفی را نزده
است. بلکه او
گفته است که
"از نظر دولت
آمريکا" چنين
امکانی وجود
دارد. يکی
نبود که به او
بگويد که نظر
خود شما چيست؟
آيا از نظر
شما هم همين
امکان وجود
دارد يا نه؟
اگر اين امکان
وجود دارد، پس
چرا آن را از طرف
خود اعلام
نميکند؟ و اگر
وجود ندارد پس
چرا آن را طرح
ميکند؟ پاسخ
به اين سوال
روشن است: رضا
مقدم تحليل
خود را از
روندهای عينی
مبارزه
طبقاتی
استنتاج
نميکند، از
تمايل دولتها
و قدرتهای
جهانی نتيجه
ميگيرد. او بحث
خود را هم بر
همين مبنا
ادامه ميدهد.
برای او تمايل
و يا نظر
آمريکا در حکم
امکان موفقيت
اين "پروژه"
است. چرا؟
برای اين که
در زمان شاه
نمی شد هم
اپوزيسيون
بود و هم
آمريکائی و
امروز
اپوزيسيون
بودن و
آمريکايی
بودن تواما
امکان پذير
است. اين تنها
"استدلال" اوست.
اما اين امر
بديهی تر از
آن است که
نيازی به تاکيد
داشته باشد.
سالهای سال
است که در
ايران می توان
هم اپوزيسيون
بود و هم آمريکائی.
اين را فقط
امروز و فقط
تحکيم وحدتی
ها و فمينيستهای
دير آمده
نيستند که
نشان ميدهند. از
همان آغاز
حکومت جمهوری
اسلامی امکان
اپوزيسيون
بودن و
آمريکائی
بودن وجود
داشت. اين بحثی
است مربوط به
اپوزيسيون به
طور کلی. سوال
اين است که
ربط اين ماجرا
به جنبش کارگری
چيست؟ آيا
ميتوان اين
بحث را
مستقيما به جنبش
کارگری هم ربط
داد؟ پاسخ رضا
مقدم به اين سوال
مثبت است. او
با بسط مستقيم
اين امکان به "جنبش
کارگری
طرفدار
آمريکا" نشان
ميدهد که نه
از جنبش
کارگری سر در
می آورد و نه
از قدرت سوسياليسم
در آن آگاه
است. او البته
مدام از
"گرايش چپ و
سوسياليستی"
داد سخن ميدهد.
اما اين تکرار
مداوم "گرايش
چپ در مقابل
گرايش راست"
برای او بيشتر
مصداق مفاتيح
الجنان مومنين
برای دور کردن
اجنه از خود
را دارد تا نشانی
از درک
روندهای
واقعی مبارزه
طبقاتی.
او ميگويد
در زمان شاه
نمی شد هم ضد
شاه بود و هم
آمريکائی. چرا
که آمريکا
حامی رژيم شاه
بود و همين هم
کافی بود.
امروز اما
ميتوان هم ضد
رژيم بود و هم
آمريکائی
برای اين که
آمريکا در صف
مقابل رژيم
اسلامی قرار
دارد. اين جوهر
استدلال خود
رضا مقدم است
که با تمايل
آمريکا برای
ايجاد جنبش
کارگری
طرفدار آمريکا
جمع می شود و
نزد وی به خطر
"فساد" تبديل ميگردد.
تصوير رضا
مقدم از سياست
و مبارزه
طبقاتی تصويری
بدوی است. در
صحنه ای که او
می چيند سياست
به يک معادله
سه جانبه يا
سه ضلعی
آمريکا- رژيم- اپوزيسيون
تقليل می يابد
و جنبش کارگری
هم دست بسته
اسير اين مثلث
برمودا است.
در اين تصوير
مبارزه
طبقاتی کاملا
از صحنه حذف
شده است. بسته
به رابطه اين
سه ضلع با
همديگر
ميتوان در هر
کدام از آنها
قرار گرفت و
حالا که
آمريکا و
اپوزيسيون هر
دو عليه رژيم
اند پس ميتوان
نتيجه گرفت که
ميتوانند با
هم يکی باشند
و از اينجا هم
ميتوان به اين
نتيجه رسيد که
"جنبش کارگری
طرفدار آمريکا"
هم امکانپذير
است. در اين
تصوير نه اثری
از طبقات است
و نه از رابطه
کار و سرمايه.
نه قانون کاری
مشاهده می شود
و نه
نئوليبراليسمی.
نه بيکاری ای
هست و فقری و
نه ثروت
بيکرانی در دست
اقليتی قليل.
تصويری است
بغايت ساده که
يادآور ملای
دهی است که با
کشيدن عکس مار
موفق به راندن
معلم از ده شد.
در اين
دستگاه
تحليلی ساده
است که او
قادر می شود
عباراتی از
قبيل "جنبش
کارگری
طرفدار آمريکا"
و "می توان هم
اپوزيسيون
بود و هم پرو
آمريکائی" را
با لاقيدی
تمام نسبت به
طبقه کارگر
ابراز دارد.
او متوجه نيست
که همان
استدلال او در
مورد عدم
اقبال
کارگران نسبت
به آمريکا به
دليل
حمايتهای او
از شاه را می
توان در شرايط
حاضر نيز به
طريق اولی به
کار گرفت. از
نظر او اين که
آمريکا در رأس
سياستهای
نئوليبرالی
جهانی قرار
دارد و
نيروهای پرو
آمريکائی مورد
نظر او در
اپوزيسيون از
قضا بر ايجاد
يک دمکراسی
بازار آزادی
ناب تاکيد
دارند و از
راست ترين
زاويه
خواستار حذف
همين قانون
کار فعلی و
همه سوبسيد
های دولتی
اند، نقشی در
تحليل ايفا
نمی کند. گويی
برای رضا مقدم
شدت و حدت
تضادهای
طبقاتی به
عاملی قابل
صرفنظر کردن
تبديل شده
است. او حتی
قادر به تشخيص
اين نکته نيست
که پايه مادی
همان "گرايش
چپ" مورد نظرش را
نيز در همين
مبارزه
طبقاتی بايد
جست و نه در
تعداد فعالين
سوسياليست.
اين تعداد می
تواند بسته به
همان شرايط
مادی کم يا
زياد شود. عمق پيشرفت
سرمايه داری
در ايران که
در آن از يک سو
استثمار
بيرحمانه و
بيحقوقی مطلق
کارگران و از
سوی ديگر
اتحاد شوم
رژيم سياسی و
همه جريانات
نئوليبرالی
به عميق ترين
تضادهای
طبقاتی منجر
شده اند و
همين تضادهای
عميق طبقاتی
اند که در
وسيع ترين
سطحی به
راديکاليزه
شدن جنبش
کارگری و طبقه
کارگر می انجامند،
در تحليل او
کاملا غايبند.
بر همين اساس او
متوجه نيست که
گرايش به
آمريکا در
درون جنبش
کارگری تنها
به معنای
مخالفت با
رژيم اسلامی
نيست. اين در
عين حال به
معنای گرايش
به سرمايه
داری لجام
گسيخته ای نيز
هست که آمريکا
پرچمدار
جهانی و
نماينده شاخص
آن است. گرايش
به آمريکا
برای يک رهبر
عملی جنبش
کارگری در
ايران امروز
يعنی مرگ
سياسی و بی
آبروئی مطلق.
کافی بود رضا
مقدم نگاهی به
تلويزيونهای
آمريکائی می
انداخت و می
ديد که چگونه
نمايندگان
همه نيروهای
اپوزيسيون
مورد اشاره اش
برای ظاهر شدن
بر اين صفحات
دست و پا می
شکنند. و اين
را هم ميديد
که آمريکای
قدر قدرت با همه
امکانات مالی
و تبليغاتی اش
تا به امروز
موفق نشده است
حتی يک و فقط
يک رهبر جنبش
کارگری را محض
نمونه هم که
شده بر صفحات
تلويزيونش بياورد.
اما به همان
اندازه مهم
اين که ايشان
با لاقيدی
تمام چشم بر
اين حقيقت خيره
کننده در
ايران امروز
می بندد که با
رشد ميليونی
طبقه کارگر از
يکسو و
بيحقوقی و
فلاکت و بردگی
مطلق آن از
سوی ديگر، با
شدت گيری
تضادهای
طبقاتی و
تعرضات
افسارگسيخته
سرمايه داران
ايران و جهان
به اين طبقه
از يکسو، و
رشد مقاومت و
تهديد
روزافزون
راديکاليزه
شدن صف
استثمار
شوندگان عليه
استثمار
کنندگان از سوی
ديگر، اتفاقا
امکان اتحاد
شوم کل دولت و
طبقه
سرمايهدار
ايران با همه
جناحها و
بخشهای ريز و
درشتش دست در
دست کل سرمايه
داری آمريکا و
عرب و جهان
عليه طبقه
کارگر، به طرز
غير قابل
قياسی بيش از
امکان
سناريوی من
درآوردی
"جنبش کارگری
طرفدار
آمريکا" است.
مشکل ميشود
قضاوت کرد که
حکم رضا مقدم
مبنی بر وجود
"خطر فساد در
جنبش کارگری
ايران" نتيجه ساده
انگاری سياسی
اوست يا برعکس
اين ساده انگاری
سياسی ابزاری
است در دست او
برای اعلام آن
حکم. به طور
قطع ميتوان
اما گفت که
رضا مقدم نه
تنها مبارزه
طبقاتی را
يکسره از
تحليل خارج
کرده است،
بلکه همچنين
با تقليل
اپوزيسيون به
اپوزيسيون
آمريکائی در
سطح تحليل
سياسی نيز
ساده انديشی
خامی را به
نمايش
ميگذارد. اين
که بخشهايی از
اپوزيسيون
پرو آمريکائی
اند حتی هنوز
گويای وضعيت
تمام
اپوزيسيون
رژيم اسلامی
نيز نيست. اگر
آن اپوزيسيون
آمريکائی در
صدد اعمال
نفوذ آمريکا
بر جنبش
کارگری است، اپوزيسيون
غير آمريکائی
و ضد آمريکائی
هم قاعدتا
بايد مشغول
مبارزه برای
کاهش نفوذ
آمريکا بر
جنبشهای
اجتماعی به
طور کلی و بر
جنبش کارگری
به طور ويژه
باشد. اما اين
در تحليل رضا
مقدم جائی
پيدا نميکند.
چرا؟ به اين
دليل ساده که
با وارد شدن
اين پيچيدگی
های سياسی قضيه
ديگر با
"فساد" قابل
توضيح نيست.
مساله سياسی
می شود. اينجا
ديگر مبارزه
آلترناتيوهای
سياسی و
طبقاتی است که
طرح ميشود و
اين دقيقا آن
چيزی است که
او از آن
اجتناب ميکند.
رضا مقدم
مبارزه سياسی
را ساده می
کند و آن را به
آن سه ضلعی
تقليل ميدهد و
مبارزه
طبقاتی را
يکسره از
دستگاه
تحليلی خود
کنار می گذارد
برای اين که
بحث "فساد"
خود را
"مستدل" کند.
او در زمين
سياست قادر به
حمله نيست. از
اين نقطه پيشا
سياسی است که
ميتواند حمله
اش را شروع
کند.
هدف حمله
کيست؟
از اين جا
که رضا مقدم
از سطح تحليلی
خارج شده و پا
به ارزيابی
مشخص در درون
جنبش کارگری
می نهد. او
نخست به
"اطلاعاتی"
اشاره ميکند
که "در حال
حاضر در محافل
فعالين جنبش
کارگری ايران
در خارج کشور
وجود دارد".
"اطلاعات"
مورد اشاره وی
حاوی هيچ نکته
ای در رابطه
با فعالين
جنبش کارگری
نيستند و
تماما حول
موضوع افزايش
فعاليت اپوزيسون
پرو آمريکائی
رو به جنبش
کارگری دور
ميزنند. هر
سوسياليست
درگير در
مبارزه طبقاتی
در ايران به
خوبی ميداند
که رو کردن به
جنبش کارگری
چند سالی است
که در ميان
جناحهای
مختلف
اپوزيسيون و
پوزيسيون
بورژوائی باب
شده است. پرو
آمريکائی ها
بايد احمق
باشند که اين
عرصه را از
فعاليت خود
کنار بگذارند.
برای رضا مقدم
اما اين
"اطلاعات"
مقدمه ای اند
برای آن که در
درون جنبش
کارگری نيز
نيروهای متناسب
با اين
گروهبنديهای
پرو آمريکائی
را کشف کند.
او بلافاصله
بعد از اين
"اطلاعات" به
"تحليل"
گرايشات درون
جنبش کارگری
در اين رابطه
می پردازد و
آنها را در ۵
گروه رده بندی
ميکند. طبق معمول
سنواتی نخست
گرايش چپ و
سوسياليست و
فعالينش که
طبيعتا "عليه
تبديل شدن
جنبش کارگری
ايران به
ابزار اجرای
سياستهای
امپرياليستی
آمريکا
قاطعانه
خواهند ايستاد."
مستقل از اين
که "چپ و
سوسياليست"
از نظر رضا
مقدم کيست، در
صحت اين حکم
ترديدی نيست.
اما نزد رضا
مقدم اين
تاکيد برای آن
است که اينجا
هم رسالت خطير
مورد نظر خود
را به گرايش
مورد علاقه اش
نسبت داده و
از ديگران سلب
صلاحيت کند.
او از اينجا و
بلا واسطه
نتيجه ميگيرد
که "به اين
اعتبار
سياستها و
اهداف دولت آمريکا
برای ورود و
دخالت در جنبش
کارگری ايران
می تواند تنها
بر بخشی از
فعالين گرايش
راست جنبش
کارگری متکی
گردد". عجب!! پس
آن تاکيد بر ايستادگی
قاطعانه
"گرايش چپ و
سوسياليست"
برای اين بود
که بلافاصله
نقش مخالف "گرايش
راست" اعلام
شود. چرا به
اعتبار
ايستادگی "چپ"
می توان به
نتيجه ای برای
"راست" رسيد؟
از عدم تمايل X به
انجام کاری
نمی توان
تمايل Y به
انجام همان
کار را نتيجه
گرفت. لابد
معيار سنجش
راست و چپ نزد
رضا مقدم در
اين است که هر
چه چپ خواست
بکند، راست هم
خلافش را انجام
ميدهد. اين
استدلال
کودکانه را از
کجا آورده
است؟ او اگر
حقيقتا معتقد
بود که در
درون جنبش
کارگری
بخشهايی
هستند که به
حمايت از آمريکا
سمپاتی
دارند، موظف
بود به بررسی
منافع اين
بخشها می نشست
و بر اساس اين
بررسی نتايج
خود را اعلام
ميکرد. نه اين
که "به اعتبار"
مخالفت "چپ"
به چنين نتيجه
ای برسد. رضا
مقدم فکر
ميکند که با
اين کار به
"چپ" خدمت و به
"راست" ضربه
ميزند. در
حقيقت اما او
با اين کار اعتبار
عمومی جنبش
کارگری را به
مسلخ ميبرد و
به اين ترتيب
هم به چپ و هم
به راست اين
جنبش ضربه
وارد ميکند.
هر چه باشد
جناح "راست"
جنبش کارگری
هنوز جناح
راست همان جنبشی
است که رضا
مقدم خود را
متعلق بدان
ميداند. حس
مسئوليت و
تعهد طبقاتی
ايجاب ميکند
که اگر هم که
رضا مقدم چنين
گرايشی را
مشاهده کرده است
در گام اول و
با انواع
مختلف کار روشنگرانه
به تصحيح آن
بنشيند نه آن
که بی هيچ گونه
شواهدی جار
زدن انحرافات
کذائی را پيشه
کند. در حقيقت
اين فعالين چپ
و سوسياليست
جنبش کارگری
اند که از اين
حرکت رضا مقدم
ضربه سنگين
تری ميخورند.
او بحث خود را
در لفافه چپ
ارائه ميکند و
اين بار را هم
بر دوش فعالين
چپ جنبش
کارگری اضافه
ميکند که ثابت
کنند اين نوع
نگرش ربطی به
چپ و
سوسياليسم
ندارد، از
ناتوانی
نويسنده در
درک مبارزه
طبقاتی است.
جدا از روش
برخورد،
اجازه دهيد
ببينيم که اين
کدام نيروهای
"گرايش راست"
اند که قرار
است به زعم او
پايه های نفوذ
آمريکا در
جنبش کارگری
را بسازند؟
رضا مقدم اوج
قدرت تحليل خود
را در اين
عرصه تخصصی
گرايش شناسی
اش نشان ميدهد.
بخشهای مختلف
گرايش راست از
نظر او اول
شامل کسانی می
شود که سابقه
حمايت از
سوسياليسم
اردوگاهی را
دارند و هنوز
هم خود را
سوسياليست می
دانند و
سرانجام در
قضيه ممانعت
از نفوذ
آمريکائيها
در جنبش
کارگری ايران
در کنار گرايش
چپ هستند. دوم
" از هواداران
سابق سوسياليسم
اردوگاهی که
اکنون ليبرال
شده اند و
گاردشان در
مقابل
سياستهای
آمريکا در
قبال ايران
باز است و يا
چندان محکم
نيست و بعضا
پرو هم
آمريکايی
هستند." چهارم
يک بخش نزديک
به ليبرالها و
سوسيال
دمکراسی که به
دليل داشتن
استراتژی
علنی و...به
لحاظ عملی در
طرفداری از خط
آمريکائی ها
دچار محدوديت
است و نميتواند
پر قدرت ظاهر
شود. تا اينجا
يعنی هيچ. عده ای
مخالفند و در
کنار "چپها" و
عده ای هم
موافقند اما
نميتوانند
کاری بکنند.
با اين حساب
بايد روشن
باشد که اينها
نميتوانند آن
منشاء "فساد"
مورد نظر رضا
مقدم باشند.
بعضی هاشان
نميخواهند و
بعضی هم
نميتوانند.
اين از گروههای
اول و دوم و
چهارم. به غير
از اين سه گروه
اما هم بخش
سومی در تحليل
رضا مقدم وجود
دارد و هم يک
بخش غير رسمی
که در زمره
اين گروهبندی
ها قرار
نميگيرد. در
اين دو بخش است
که بايد به
سراغ آن عوامل
رفت.
بخشهای اول
و دوم و چهارم
را بايد به
پای تعرفات
بگذاريم. به
آن بخش غير
رسمی هم که در
حکم سوپاپ
اطمينان بحث
است خواهيم
پرداخت. حرف
اصلی رضا مقدم
بر سر بخش سوم
است که
"عناصر کاملا
مستعد برای
باز کردن راه
نفوذ نهادهای
آمريکايی در
جنبش کارگری
ايران آن بخش
از فعالين گرايش
راست جنبش
کارگری است که
تعلق خاطری به
هيچ نوع
سوسياليسمی
در گذشته
نداشته و هم
اکنون هم
ندارند.". اين
گروه است که
آشکارا هدف
حمله قرار
ميگيرد. هم
کاملا مستعد
برای باز کردن
راه نفوذ
آمريکا است و
هم تعلق خاطری
به سوسياليسم
ندارد. لازم
است که بر اين
موضوع دقيق تر
شويم. اما پيش
از آن اشاره
ای به اين امر
لازم است که
تبيين رضا
مقدم از رابطه
مستعد بودن
برای نفوذ
آمريکا و
فقدان تعلق
خاطر در گذشته
به سوسياليسم
تصويری کاملا
وارونه از صف
بندی امروز
جهان است که
ضد آمريکائی
ترين ضد
امپرياليستها
را نه
سوسياليستهای
سابق و امروز،
بلکه
اسلاميون
تشکيل ميدهند.
برعکس. بسياری
از
سوسياليستهای
سابق امروز به
راحتی پذيرای
نفوذ آمريکا
هستند.
اما مهم تر
اين که رضا
مقدم از چه
کسانی حرف می زند؟
آيا او امثال
حبيب اله
لاجوردی ها را
مد نظر دارد؟
بعيد به نظر
ميرسد. او در
مورد "گرايش
راست جنبش
کارگری" حرف
ميزند و نه در
مورد نيروهای
راست بيرون
اين جنبش. اما
چرا در اينجا
فقط سلبی به
تبيين يک بخش
از "گرايش
راست"
مينشيند؟ چرا
مثل همه آن
موارد ديگر
تبيين اثباتی
اش را نمی
دهد؟ ميگويد
"تعلق خاطری
به هيچ نوع
سوسياليسمی
در گذشته
نداشته و هم
اکنون هم
ندارند"
نميگويد به چه
چيز تعلق خاطر
داشته و
دارند. علت
اين تبيين
منفی چيست؟
آيا اين سوء
ظن بيجائی است
که او همه
نيروهای غير
سوسياليست را
مد نظر دارد؟
و اگر ليبرالها
و سوسيال
دمکراتها را
که او جداگانه
از آنها نام
ميبرد کنار
بگذاريم، مگر
نه اين که اين
تبيين بيش از
همه و در
شرايط امروز
ايران کارگران
مذهبی ای را
در بر ميگيرد
که امروز در
صفوف جنبش
کارگری به
مبارزه
برخاسته اند؟
کيست که نداند
که در ميان
گروهبنديهای
امروز جنبش
کارگری در
ايران،
صرفنظر از پرو
رژيمی ها و
تشکلهای دست
سازشان، اين
سنديکای واحد
است که به
مثابه تنها
تشکل توده ای
کارگران
امروز بسياری
از کسانی که
تعلق خاطری به
سوسياليسم نداشته
اند را در خود
متشکل کرده
است. صرفنظر از
اين که آيا در
اين سطور
منظور رضا مقدم
چنين بوده است
يا نه، او در
حال دادن آدرس
شرکت واحدی
هاست. در
بخشهای بعدی
نوشته خواهيم ديد
که او ابائی
از اشاعه چنين
افترائاتی
نسبت به
سنديکای واحد
ندارد. عدم
صراحت او در
اين لحظه و بر
زدن اين بخش
اصلی لای
بخشهای ديگر جزئی
از طرح او
برای مبهم تر
کردن اذهان
است. او
ميخواهد هم
حرف خود را
زده باشد و هم بابت
اين حرف ناچار
به پاسخگوئی
نباشد. به همين
دليل حرفش را
لای ابهامات
می پيچاند.
بخش پنجم مورد
نظر رضا مقدم
هم برای ايجاد
بيشتر همين
ابهام وارد
بحث ميشود.
بخش پنجم
و آخرين بخش
در شکلبندی
مورد نظر را افراد
"ابن الوقت"
تشکيل ميدهند
که در هر
جامعه ای وجود
دارند و می
توانند
"فاسد" شوند و
"فاسد" کنند. اين
آن بخشی است
که در هيچ
گرايشی قرار
نميگيرد و
ظاهرا
ميخواهد جنبه
ای جدی و
فراگرايشی به
بحث بدهد. اما
رضا مقدم
زيرکتر از آن
است که نداند
نميتوان با
تئوری "ابن
الوقتها" از
"فساد جنبش
کارگری
ايران" حرف زد.
او ميداند که
برای "فاسد"
کردن يک جنبش
خود "فاسد" کننده
ها بايد از
درجه ای نفوذ
بر آن جنبش
برخودار
باشند و "ابن
الوقتها" از
چنين نفوذی
برخوردار
نخواهند بود.
هدف واقعی او
همان بخش سوم
"فاقد تعلق
خاطر به
هيچگونه
سوسياليسم"
در جنبش
کارگری است.
ورود "ابن
الوقتها" به بحث
هم باز کردن
دريچه ای برای
فرار از بار
مسئوليت است.
اين سوپاپ
اطمينانی است
که رضا مقدم
برای خود
تعبيه ميکند.
کوتاه سخن
اينکه رضا
مقدم با حکمی
بزرگ آغاز به
بحث خطر "فساد
در جنبش
کارگری
ايران" می کند.
. او با رجوع به
سياستهای
آمريکا نسبت
به جنبشهای اجتماعی
بطور کلی و
جنبش کارگری
به طور ويژه و سپس
با اتکا به
تحليل های
عمومی از
رابطه رژيم-
اپوزيسيون و
آمريکا از يک
سو و رديف
کردن گرايشات
درون جنبش
کارگری از سوی
ديگر در صدد
اثبات "خطر
فساد" بر می
آيد و احتمال
شکل گيری يک
"جنبش کارگری
طرفدار
آمريکا" را
طرح ميکند.
سپس که پای
بررسی خود
جنبش کارگری و
زمينه های اين
خطر به ميان
می آيد به جای
ارائه يک
تحليل مشخص از
روندهای اين
جنبش و نشان
دادن زمينه
های "فساد" در
آن گرايش سازی
دلخواه هميشگی
خود را از سر
ميگيرد و با
نسبت دادن
مشخصاتی
کاملا
دلبخواهی
بخشهايی از جنبش
کارگری ايران
را در قالب
"گرايش راست"
جا داده و بر
صندلی اتهام
مينشاند. او
نشان نميدهد
که کدام
روندها در
جنبش کارگری
زمينه های "فساد"
مورد نظر او
را تائيد
ميکنند و کدام
نيروها بر
مبنای کدام
منافع در اين
روندها جا ميگيرند
و قدرت اين
نيروها برای
"فاسد" کردن جنبش
کارگری چقدر
است. روش وی
برای اثبات
اين خطر بر
بررسی
واقعيتها و
روشن کردن
وضعيت نيروها
متکی نيست. او
به نشر آگاهی
در جنبش کارگری
نميپردازد،
مشغول گل آلود
کردن آب است.
روش او نشان
دادن علاوم
بروز اين
گرايش در درون
جنبش کارگری
نيست بلکه
برانگيختن
سوءظن نسبت
به بخشهايی از
جنبش کارگری
است که به هر
دليل مورد
تاييد او
نيستند. همين
بذر است که در
دامن "کارگر
فقير" به بار
مينشيند.
در قسمت
بعدی نوشته به
بررسی ديدگاه
رضا مقدم درباره
نقش پول در
مبارزه
طبقاتی
خواهيم پرداخت
و خواهيم ديد
که چه کسانی
هدف حمله
واقعی او قرار
گرفته اند.
پايان بخش
اول
نوشته
حاضر بنا بر
سرشت موضوع
مورد بحث بايد
در يک قسمت
تهيه می شد.
کمبود وقت و
اهميت سياسی
موضوع تقسيم
نوشته به سه
بخش را ضروری
کرد. بخشهای
دوم و سوم
نوشته حداکثر
تا سه هفته بعد
از نوشته حاضر
انتشار
خواهند يافت.
مطلب
"ايادی و
محللين.." با
امضاء مجهول
"کارگر فقير"
منتشر شده
است. "کارگر
فقير" نيز به
شکلی پر حرارت
به دفاع از
نوشته
"انقلابی"
آقای برهان
عظيمی می
پردازد. جدا
از اين علاقه
ويژه نگاهی به
مشخصات فايل
دو نوشته نشان
ميدهد که
پيوندهايی
بيشتر بين دو
نويسنده وجود
دارد. فايل پی
دی اف "کارگر
فقير" در
ميلينگ ليست های
مختلف پخش شده
است. فايل
آقای برهان
عظيمی را می
توان از آرشيو
سايت "پيک
ايران" پياده
کرد. تصوير
ديالوگ باکس
های مشخصات دو
فايل مزبور
گويای پيوندی
بيش از نزديکی
سياسی صرف بين
"کارگر فقير"
و برهان عظيمی
است.
بعد ها
مطلبی تحت
همين عنوان و
به امضاء
عليرضا ثقفی،
ناشر روزنامه
راه آينده در
سايتها منتشر
شد.
نوشته
"خطر فساد در
جنبش کارگری
ايران" به نقل
از نشريه به
پيش شماره ۱۶
مندرج در سايت
کارگر امروز
با
اعلام اتحاديه
همبستگی
لهستان به
عنوان
اتحاديه ای
فاسد، رضا
مقدم البته در
اين مورد نيز
از مقوله ای غير
سياسی برای
ارزيابی
پديده ای
سياسی استفاده
کرده است.
بررسی
نارسايی اين
ارزيابی در مورد
اتحاديه
همبستگی می
تواند حاوی
درسهايی ارزنده
برای جنبش
کارگری باشد.
اعلام فساد آن
اما چيزی را
برای فعال
سوسياليست
امروز جنبش
کارگری روشن
نمی کند.
سالها
قبل و در بحث
ايجاد تشکل
کارگری نيز
رضا مقدم و
جريان او با
استناد به اين
که بانک جهانی
و صندوق بين
المللی پول
خواستار ايجاد
تشکلهای
کارگری در
صنايع کليدی
اند به اين
نتيجه رسيده
بودند که چنين
تشکلهايی به
زودی در ايران
ايجاد خواهند
شد و با
ناديده گرفتن
قدرقدرتی
اوباش رژيم و
خانه کارگری
ها از آن
نتيجه گرفته
بودند که
مبارزه اصلی
بين تشکل بر
مبنای ديدگاه
مارکسيستی و
تشکل بر مبنای
جامعه مدنی
است که همان
نهادهای بين
المللی
خواستار
تشکيلشان بودند.
رضا
مقدم از همان
آغاز مقاله اش
به تکرار جا و
بيجای واژه
های "فساد" و
"فاسد" مينشيند
و بيش از ۲۲
بار اين واژه
را به کار
ميگيرد. تکرار
واژه "فساد" و
"فاسد" قرار
است جای خالی استدلال
را پرکند.
زمانی انگلس
گفت که "اثبات وجود
پودينگ در
خوردن آن است".
او نمی دانست
که کسانی يافت
خواهند شد که
اثبات وجود
پودينگ را در
ادعای مکرر
وجود آن جستجو
ميکنند.