چپ
انقلابی و
تشکلات
کارگری
(2)
بینا
داراب زند –
خرداد 1386
اگر ضرب
المثل قدیمی
"ارزش فرد را
با دشمنانش ارزیابی
می کنند" صحیح
باشد، در
اینجا از توصیه
نامه های
ارزشمندی که
چپ های
رفرمیست در ذیل
بخش اول این
نوشته نثار
اینجانب
نمودند، کمال
تشکر را دارم.
قسمت دوم:
کمیته های
سوسیالیستی
"لغو
کار مزدی" و
پارادوکس سندیکا
البته
این تنها بینش
"سندیکالیسم"
نیست که مانع
ایجاد
ارتباطی
مستحکم و
انقلابی میان
کارگران
سوسیالیست و
توده یِ
کارگری می
شود.
دیدگاه
دیگری نیز در
مقطع کنونی از
زاویه ی
"انقلابی
گری" روش
انقلابی را
نفی کرده و
عملاً سد راه
آن می گردد. رفیق
علیرضا خباز،
کارگر جوشکار
و یکی از
امضاء
کنندگان " فراخوان
کميته
هماهنگي براي
ايجاد تشکل
کارگري
هزاران
کارگر" در
شماره یِ یک
نشریه "لغو
کار مزدی" در
مقاله ای به
عنوان "پیش
بسوی ایجاد
تشکل های نوین
کارگری" می نویسد:
"نوع
مطالبات
کارگران
ایران گسترده
و فراگیر و
سراسری است. همچنین
ویژگی مهم
دیگر در این
مطالب شکل
کلان آن است،
مثل مقابله با
خصوصی سازی،
حفظ تأمین
اجتماعی،
مقابله با
قراردادهای
موقت کار،
خواست تشکل
مستقل و ...
مقابله با
اخراج ها و
بیکاری سازی
های سراسری و
بیمه بیکاری
را می توان به
این نوع مطالبات
اضافه کرد.
مسئله
ی حضور سیاسی
کارگران در
عرصه های اجتماعی
به عنوان یک
مطالبه ی مهم
است.
نمونه های
عینی این مهم
را می توان هم
در نوع شعارهای
کارگران در
تجمعات و
تظاهرات
کارگری که قلب
نظام سرمایه
داری را نشانه
گرفته اند دید
و هم شیوه های
اعتراضی
گوناگون علیه
اخراج و
بیکاری سازی
ها و تعطیلی
واحدهای
تولیدی، و
تصمیم گیری در
شیوه ی شرکت
در انتخابات
را نیز می
توان به آن
اضافه کرد. این نوع
مطالبات و
کمیت طبقه
کارگر
و حضور
کارگران نسل
جدید با سطح
تحصیلات
بالاتر و رشد
سرمایه های
کلان و ورود
آنها به ایران
و حضور بیش از
پیش سرمایه
خصوصی و غیره،
همه و همه نیاز
کارگران به
تشکل های
فراگیر و
سراسری را در
رشته های
مختلف تولیدی
صنعتی و
خدماتی افزایش
داده است. صنعت
نفت، پوشاک،
ساختمان،
خودرو سازی و غیره
نیازمند تشکل
های کارگری
قوی هستند که
مطالبات کلان
کارگری را
پیگیری کنند. از
طرفی، تشکل
های سنتی در
سطح جهانی
تجربه شده اند
و نا کارآمدی
آن ها به اثبات
رسیده است.
کارگران
نیازمند تشکلی
هستند که
بتواند
مطالبات
سراسری کارگران
را پاسخ گو
باشد، ساختار
تشکیلاتی آن با
تشکل های سنتی
موجود متفاوت
باشد.
مستقل از
جزیانات
سیاسی و دولت
باشد.
از تنگ نظری
های صنفی
فاصله گرفته و
بتواند نقش
آموزش
کارگران و سازماندهی
آنها را در
عرصه جدید و وسیع
بعهده گیرد. در هر
دولتی با هر
نوع ایدئولوژی
ماندگار و
متداوم باشد. با فرقه
گرایی و
بوروکراتیسم و
سندیکالیسم
مرزبندی
داشته باشد. کارگران
را از هم جدا
نکند.
در نهایت و
در چشم انداز
کلی سیستم کار
مزدی را هدف
قرار داده و
لغو کار مزدی
را اساس خود
قرار دهد."( ص ص 43
و 44)
خوب،
این خواسته ها
تا زمانیکه
آرزوی قلبی یک
مبارز را
تشکیل می دهد،
اشکالی ندارد.
اما
هنگامیکه می
خواهد به یک
رهنمود مشخص
تبدیل شود،
باعث تعجب
خواهد شد. آن چه
تشکلی خواهد
بود که در عین
اساس قرار
دادن "لغو کار
مزدی"،
فراگیر هم
باشد؟
آن چه تشکلی
است که
سوسیالیست
است، چرا که
"چشم انداز
کلی سیستم کار
مزدی را هدف
قرار داده"،
یعنی کل نظام(سیستم)
سرمایه داری
را، اما
"مستقل
از جریانات
سیاسی" است؟ مشکل
عملی چنین شعارهایی
در اینست که
"تشکل" پدیده
ای انتزاعی
نبوده و از
عناصر تشکیل
دهنده اش مجرد
نمی باشد. اگر
تشکلی قرار
است "فراگیر"
باشد و در عین
حال "لغو کار
مزدی" را اساس
فعالیت های
خود
قرار دهد، پس
عناصر تشکیل
دهنده اش می
بایست همگی سوسیالیست
و ضد نظام
سرمایه داری
باشند.
آیا رفیق
خباز معتقد
است که کلیه ی
کارگران
ایران
سوسیالیست
اند؟ و
یا به آگاهی
سوسیالیستی
دست یافته
اند؟
اگر چنین
است، پس چه
نیازی به
تشکلی دارند
که " از تنگ
نظری های صنفی
فاصله گرفته و
بتواند نقش
آموزش
کارگران و
سازماندهی
آنها را در
عرصه های جدید
و وسیع به
عهده گیرد"؟ و اگر
چنین نیست، پس
چگونه انتظار
دارند که
تشکلی با این
محتوا بتواند
تمامی کارگران
را به صفوف
خود جذب کند؟
همانطور
که گفتیم، هیچ
تشکلی در فضا
تشکیل نیافته و
در زمان و
مکان عینی و
از افرادی
واقعی تشکیل
می شود.
اکثریت قابل
ملاحظه ای از
کارگران ایران
نه تنها
سوسیالیست
نیستند، بلکه
بعضاً تحت
تأثیر
ایدئولوژی
های ضد
سوسیالیستی ِ
مذهبی و
"سندیکالیستی"
قرار دارند. گویا رفیق
خباز در جامعه
ی دیگری زندگی
می نماید، هر چند
که در هیچ
نقطه ای از
جهان و در هیچ
مقطع تاریخی
ای ما شاهد آن
نبوده ایم که
تمامی جمعیت کارگری
سوسیالیست
باشند. بخصوص
در ایران، بسیاری
از کارگران به
علت تجربه ی
تلخی که از سیاست
بازی
بورژوازی
حکومتی و
اصلاح طلب
داشته اند و
نتیجه ی
مبارزات
سیاسی مستقل
را سرکوب و
زندان می
دانند، تا
کلمه ی
"سیاست" و "سیاسی"
را می شنوند،
گریزان می
گردند. البته
در شکلگیری
این واقعیت،
دیدگاه سندیکالیستی
نیز بی اثر
نبوده است. برای
اینکه
کارگران
ایرانی به
آگاهی طبقاتی
رسیده و سوسیالیست
شوند تا
خواستار
عضویت در
تشکلی علیه
"سیستم کار
مزدی"گردند،
نیاز به آموزش
و تجربه های عینی
مبارزاتی
دارند.
حال اگر رفیق
خباز با ادعای
ما موافق است،
یعنی قبول
دارد که توده
یِ کارگری
باید از طریق
آموزش و تجربه
به آگاهی
طبقاتی و علم
مبارزه
طبقاتی دست
یابد، ظرف
تشکیلاتی و یا
بعبارت ساده
تر، این کلاس
درسی را که
آموزگار (قشر
آگاه و با
تجربه کارگری)
و شاگرد را در
خود جای می
دهد،
کدامست؟
تجربیات
گذشته جنبش
کارگری در
مقاطع زمانی و
مکان های
جغرافیایی به
ما نشان داده
که این ظرف(یا
کلاس درس)
همین سندیکا
ها و اتحادیه
ها، یا به
عبارت
خودشان،
"تشکل های
سنتی" می باشند،
هر چند که
وظایف شان
منحصر به این
نمی باشد.
یعنی تشکلاتی
که بنا بر
ماهیت و اهداف
شان، همانطور
که در بخش
گذشته
توضیح
دادیم، توده
های کارگری را
بدون نیاز به
آموزش قبلی، فقط
به صرف کارگر
بودن شان و
برای مبارزه
جهت تحقق
خواسته های
روزمره و
اقتصادی، به خود
جذب می کند. در چنین
ظرفی است که
قشر پیشروی
کارگری در
کنار دیگران
قرار گرفته و
با در آمیختن
آموزش های
نظری در حین
مبارزه طبقاتی
– اقتصادی،
آگاهی
سوسیالیستی و
تجربه مبارزاتی
خود را به
ایشان منتقل
می کند.
حال اگر ما
بخواهیم
تشکلاتی
فراگیر را
سازمان دهیم که
پیش شرطِ شرکت
توده یِ
کارگری در آن
"هدف قرار
دادن سیستم
کار مزدی"
باشد، حکم آن
را دارد که
بگوییم: تا
کودکی سواد
نداشته باشد
حق ندارد در
کلاس اول نام
نویسی کند! که
مضحک بودن
چنین حکمی آنقدر
واضح است که
نیاز به توضیح
بیشتری ندارد. یعنی
همانطور که آن
کودک بی سواد
نمی تواند
وارد کلاس اول
شود و تا آخر عمر
بیسواد می
ماند، توده یِ
کارگر بی
تجربه و غیر
سیاسی نیز نمی
تواند وارد
تشکیلاتی شود
که قرار است
در آن مورد
آموزش و تربیت
طبقاتی قرار
گیرد.
در
اینجا ممکن
است رفیق خباز
بگوید که فکر
اینجایش را هم
کرده است مثلاً
ممکن است
بگوید که: "
آنچه پاسخگوی
نیاز فعلی
کارگران در
عرصه مبارزه
طبقاتی است
ایجاد کمیته
های کارگری در
صنایع بزرگ
است. در
نبود تشکل های
مستقل
کارگری،
کمیته های کارگری
می توانند
بستر ساز
ایجاد
شوراهای
مستقل کارگری
باشند.
این کمیته ها
می توانند با
ایجاد ارتباط
سراسری و
فراگیر نقش
مهمی در سازماندهی
توده ای
کارگری برای
دستیابی به
مطالبات
اساسی طبقه
کارگر ایفا
کنند.
هر واحد تولیدی
می تواند با
هویت دادن به
مبارزات روزمره
کارگران حول
مطالبات آنان
کمیته کارگری خود
را با حضور
کارگران
پیشرو سازمان
دهد." (ص ص 44 و45) سوأل
خود را تکرار
میکنیم: رفیق
عزیز،آیا این
"تشکل نوین ِ"
شما که قرار
است در هر
واحد تولیدی
تشکیل شود و
"با ایجاد
ارتباط
سراسری و
فراگیر نقش
مهمی در
سازماندهی
توده ای
کارگری" ایفا
کند و به "مبارزات
کارگران حول
مطالبات
آنان... با حضور کارگران
پیشرو سازمان
دهد"، دارای
پیش شرطِ
سیاسی ِ "هدف
قرار دادن
سیستم کار
مزدی" می باشد
یا نه؟
اگر پاسخ شما
منفی است، پس
هیچ تفاوتی با
"تشکل های
سنتی" سندیکا
و اتحادیه
نداشته و دعوا
بر سر نام آن
است. و
اگر پاسخ شما
مثبت است، آن
زمان مثال
کودک بی سواد
و پیش شرط راه
یافتن اش به
کلاس اول
مصداق
"تشکیلات
نوین" شما
خواهد بود.
کمیته
های
سوسیالیستی
کارخانه و
محلات
اما
موضوع زمانی
جالب تر می
گردد که این
رفیق "شکل
نوین" را نشان
داده و مدعی
میگردد که
چنین تشکلاتی
عینیت دارند. دقت
کنید: "... این کمیته
ها در یکسال
اخیر توانسته
اند با ایجاد
انگیزه در
کارگران واحد
تولیدی خود و
برقراری
ارتباط
اجتماعی بین
مسائل و مطالبات
داخل واحد و
مسائل
اجتماعی
بیرون از کارخانه
جایگاه خود را
در مبارزه ی
کارگری تقویت
کنند.حرکت
کارگران
کارخانجات
تولیدی تهران
برای ایجاد
کمیته کارگری
و نقش این
کمیته در
اطلاع رسانی و
انتشار
مطالبات
کارگران این
کارخانه و به
ویژه
سازماندهی
اعتصاب کوتاه
مدت در حمایت
از کارگران
دستگیر شده ی
سقز می تواند
الگوی و
خدماتی دیگر
برای ایجاد
کمیته های
مشابه باشد. "
(همانجا، ص 45)
البته
کمیته های
سوسیالیستی
که کارگران و
دیگر سوسیالیست
ها را در خود
جای می دهد،
"تشکل نوینی" نمی
باشد و اساس
کار حزبی را
تشکیل داده
است.
این کمیته ها
نیز محدود به
محل کار نبوده
بلکه در مناطق
و محله های
کارگری حاضر
بوده و به
سازماندهی
کارگران و
خانواده های
ایشان،
همچنین
دانشجویان و
زنان و دیگر
جنبش های اجتماعی
مشغول بوده
اند.
محدود کردن نقش
کمیته های
سوسیالیستی
به کارخانه
ها، بیانگر
دید بسیار
محدود و سطحی
ِ پیشنهاد
دهندگان آن
نسبت به
مبارزه یِ
طبقه کارگر و
اهداف استراتژیک
آن می باشد. چپ
انقلابی در
زمان گزینش
عملکرد و
تاکتیک های
خود باید
همواره هدف
نهایی را مد
نظر داشته و
اشکالی را که
مناسب با آنها
است اتخاذ
کند. پس
اگر هدف نهایی
سوسیالیست
های انقلابی
انتقال قدرت
به شوراهای کارگری
در محل کار
برای کنترل
تولید و ابزار
تولید و خلاصه
اجتماعی کردن
مالکیت ابزار
تولید و روند
تولید (لغو
سیستم کار
مزدی) است، می بایست
که بتواند از
قدرت سیاسی به
دست آمده و روابط
حاکمیت نوین
(شوراها)
حراست کند. و
همچنین می
بایست فرهنگ
کار و زندگی اجتماعی
را در سطح کل
جامعه اشاعه
داده و مسلط کند. این
اهداف را نمی
توان تنها با
استقرار قدرت
در محدوده یِ
کارخانه و محل
کار به
دست آورد،
بلکه باید با
تشکیل
شوراهای
مناطق و محله
ها کل جمعیت
جامعه را نیز
درگیر اعمال
مستقیم قدرت
سیاسی نمود. و لازمه
ی رسیدن به
چنین اهدافی،
در حال حاضر، تشکیل
کمیته های
سوسیالیستی
در محل کار و
مناطق و محله
های زندگی
کارگران و
دانشجویان و
زنان و ... و
اشاعه نظرات و
افکار
کمونیستی و
استفاده از هر
موقعیتی برای
دامن زدن به
اعتراضات
مردمی و
اقدامات
مستقیم در سطح
گسترده یِ
اجتماعی است.
رفیق
خباز طوری
درباره ی
عملکرد کمیته
یِ مورد نظر
خود صحبت می
کند و آن را
الگو قرار می
دهد که گویا
کمیته های
امروزی، از
جمله "کمیته
هماهنگی ..." و
یا "کمیته
پیگیری ..."
نمونه ای از کمیته
های
سوسیالیست
هستند و
عملکرد
کارگران پیشروی
ما از چارچوب
کار محفلی
فراتر رفته است. اما آیا
چنین چیزی
واقعیت دارد؟
با رجوع به
اعضای متشکل
در این کمیته
ها و تجربیات
چند ساله ی
آنان متوجه می
شویم که چنین
نیست.
آقای محمد
اشرفی در نامه
ای به آقای
مهدی ریاضی در
مورد عملکرد
"کمیته
پیگیری ..." می
نویسد: " ...
من در رابطه
با شما و
دیگران فعلا"
کاری ندارم
ولی اعلام
میکنم که یکی
از سوغات های
حاکمیت دیکتاتوری
برای کل جامعه
زیر سلطه به
خصوص اپوزیسون
حاکمیت
بیماری
سکتاریستی
است که از خصلت
دیکتاتوری
حاکمیت نشات
گرفته و بر
عمق جامعه
تابش میکند و
بازتاب آن از
درون تشکلهای
اپوزیسون
ظاهر میگردد .
بنابراین در
وجود تمام ما
و دیگر تشکلها
و گروها بلا
استثنا رگه های
سکتاریسم
وجود دارد که
این نشانه
جامعه ای تحت
سلطه
سکتاریستی
است که به
دیگر نقاط نیز
انعکاس می
یابد در این
میان گروهی
موفق به خروج از
این بیماری
خواهد شد که
آگاهانه
مبارزه کند.
1- علت اینکه
کمیته
نتوانست به
پیام های
حمایت جواب
بدهد . حذف از
طرف یک نفر نبود
بلکه کلیه
نمایندگان با
هم اختلاف
داشتند . به
خصوص افرادی
که در حال
حاضر کناره
گیری کرده اند
.این افراد
دایما" مانع
حرکت کمیته
بودند.و چون
روش اتفاق
آراء را برای
پیش برد نظرات
محفلی خود به
کمیته تحمیل
کرده بودند .
بنابراین تا
آخرین لحظه
نیز
نتوانستند در رابطه
با جواب دادن
به مکاتبات
کمیته به اتفاق
آراء برسند
.به دنبال آن
نتوانستند
سخنگو انتخاب
کنند.
2- اتفاقا"
آقای عظیم
زاده با تمام
توان سعی می کرد
افرادی را که
کناره گیری
کرده اند و
اطرافیان
آنها را در
کمیته
نگهدارد. حتی
به صورت نان
قرض دادن در
رای گیری ها
برایشان آراء
جمع می کرد ،
یعنی اگر
حمایت ایشان
از آن افراد
نبود آن افراد
هیچ وقت نمیتوانستند
به اندازه ای
که نماینده
شوند رای بدست
آورند. (( البته
حالا به چه
دلیل و چگونه
...بماند.))ولی
بدنه کمیته به
این اعتقاد
رسیده بود ، که
با وجود این
افراد در صدر
کمیته . کمیته
هیچ وقت
نخواهد
توانست حتی یک
قدم به
جلوبردارد.و
جالب است که
آقای عظیم
زاده در مقابل
این خواست
اعضا مانند
بقیه
نمایندگان ایستاده
بود و از
افرادی که
مانع حرکت و
پویایی کمیته
بودند دفاع می
کرد. تا اینکه
تعدادی از
اعضا ی کمیته
جدا از
نمایندگان
تصمیم گرفتند
مستقیما" از
اعضا بخواهند
مجمع عمومی
ناتمام چهارم
را برگزار
کنند.پس از
این مورد همین
افرادی که شما
به عنوان
قربانی نام
میبرید( مانع
برگزاری مجمع
عمومی بودند .)
و این افراد
درست زمانی
کناره گیری
کردند که خود
را در مقابل
تصمیم قطعی
اعضا مشاهده
کردند.در
نتیجه متوجه
شدند که دیگر
امکان ندارد
بتوانند مانع
بر گزاری مجمع
عمومی جهارم
شوند .بنابراین
اعلام کناره
گیری کردند .
ولی من میگویم
آنها برای
اینکه مجبور
به جوابگویی
نسبت به اعمال
ضد جنبشی خود
نشوند و شانه
از مسئولیت
خالی کنند ،
در واقع فرار
کردند....". (نامه ای
به آقای مهدی
ریاضی در مورد
عملکرد "کمیته
پیگیری ...")
البته
کمیته ی
هماهنگی نیز
در همین اوضاع
گرفتار است. برای
تبیین چنین
مشخصه ای می توانیم
به نامه ی
آقای رضا مقدم
با عنوان
"ارزیابی از
کمیته
هماهنگی "
رجوع کنیم. ایشان
در این مقاله
که به تاریخ 23
فروردین 1386 که در
نشریه یِ
"بارو" منتشر
گشته می
نویسد: " لازم
به ذکر است که
اعضاء کمیته
هماهنگی در
قبال یک نقشه
عمل درباره
فعالیت اصلی
خود که ایجاد تشکل
است، نظرات
یکسانی
ندارند.
حتا همان حد
از تفاوت
نظرات اعضاء
کمیته
هماهنگی که علنی
شده بیانگر
وجود نظرات
انتقادی نسبت
به خط رسمی و
فعالیت های تا
کنونی است.
منتهی یک بررسی
عینی از
عملکرد کمیته
هماهنگی نمی
تواند خود را
به تفاوت
نظرات درونی
این تشکل
مشغول سازد
بلکه باید بر
مواضع اعلام
شده علنی و
عملکرد تا
کنونی کمیته
هماهنگی
استناد کند،
مواضع علنی و
عملکردی که به
نظرات بخشی از
اعضاء کمیته
هماهنگی
نزدیک است و
لاجرم از بقیه
دور." (ص 1)
البته
ما مخالف آنچه
"دمکراسی
کارگری" نام گرفته
که معتقد است
می توان در یک
تشکیلات حامل
نظرگاه های
مختلف و متفاوت
بود نیستیم و
خود نیز
برخوردهایِ
سرکوبگرایانه
یِ
استالینیستی
در سازمان های
چپ و روابط
شبه نظامی
مسلط بر
تشکلات "مشی
چریکی" دوران
گذشته را
محکوم می
کنیم.
اما آیا می توان
در یک
تشکیلات،
دیدگاه هایی
آنچنان متفاوت
و مخالف
همزیستی
داشته باشند
که امکان دادن
حتا یک گزارش
و یا پیوستن
به یک ائتلاف
را غیر ممکن
سازد؟ در چنین
حالتی چگونه
چنین "کمیته ای"
می خواهد
"ارتباط
سراسری و
فراگیر"
برقرار سازد و
یا "نقش مهمی
در سازماندهی
توده ای کارگری"
ایفا کند؟
اتفاقاً در
مورد اینکه،
شرایط کنونی
مبارزه
طبقاتی ایجاد
کمیته های
سوسیالیستی،
با هدف
"براندازی
سیستم کار مزدی"
را می طلبد با
رفیق خباز
کاملاً
موافقیم، اما
برخلاف ایشان
کمیته هایِ
موجود را
"الگو"
ندانسته و
معتقدیم که
دیدگاه های
متفاوتی که
اصول آنها
باعث رکود
فعالیت کمیته
ها می شوند
باید از دست
یکدیگر خلاص
شده و برای
رسیدن به
توافق، در شکل
کمیته های
مجزا
اختلافاتشان
را دنبال
کنند. این
کمیته ها با
داشتن شرایط
کار مشترک در
سندیکا ها و
دیگر انجمن
های صنفی می توانند
در حین اتحاد
عمل، مبارزات
سیاسی و نظری
خود را دنبال
کنند تا نهایتاً
به برنامه ای
مشترک و یا
برنامه هایی متفاوت
دست یابند.
در
مورد شکل
مبارزه ی این
کمیته ها با
الگوی ارائه
شده توسط آقای
خباز، یا بطور
صریح تر، با
الگوهای
موجود از
"کمیته های
سوسیالیستی"
موافق نیستیم. شکل باز
و علنی کار
آنها، امکان
هرگونه عمل
جدی و پراتیک
انقلابی را از
ایشان گرفته
است.
شاید چنین
شکلی هنگام
نبود مبارزات
صنفی سازمان
یافته و برای
بقای فعالین
چپ، در مقطع
نبود شرایط
گسترده یِ کار
عملی مشکل ساز
نبوده است،
اما اینک که
جنبش های
مختلف اجتماعی
می روند تا در
آینده ای
نزدیک به شکل
فراگیر و
سراسری ذر
آیند، تداوم
چنین شکلی از
فعالیت باعث
فروپاشی و
نابودی آنها
خواهد گشت. البته
این به شرطی
است که "کمیته
های سوسیالیستی"
بخواهند وارد
پراتیک
انقلابی شده و
مبارزات
کارگری را به
اهداف کوتاه
مدت و درازمدت
آن برسانند. اگر ما
از هدف کوتاه
مدت و درازمدت
طبقه کارگر
دارای درک
متفاوتی باشیم،
مسلماً در
محتوا و شکل
"کمیته های
سوسیالیستی"
نیز از هم جدا
می گردیم.
اهداف
و وظایف کمیته
ها
اگر
هدف درازمدت
ما الغاء نظام
سرمایه داری و
دگرگونی
بنیادین و
رادیکال کلیه
روابط و
مناسبات آن،
از جمله "کار
مزدی" باشد، و
این را تنها
از طریق
مبارزه
طبقاتی برای
جایگزینی
حاکمیت
سرمایه با
شوراهای
کارگری و منطقه
ای بدانیم ،
رجوع به
تجربیات چپ
انقلابی در
اوایل قرن
بیستم و به
خصوص تجربیات
حزب بلشویک
روسیه می
تواند گنجینه
ای از راه حل ها
را ارائه دهد. اما ما
شاهدیم که
دقیقاً در
چنین زمانی،
عده ای با
"سنتی"
خواندن این
الگوهای
تاریخاً موفق
ِ جنبش کارگری
و سر دادن
شعار "تشکلات
نوین" و الگو
قرار دادن
تشکلاتی غیر
منسجم از لحاظ
نظری و علنی
از لحاظ سازمانی،
ما را به نا
کجا آباد فرا
می خوانند.
البته از
زاویه ی دید
ما نسبت به
اهداف کوتاه مدت
و درازمدت
طبقه کارگر
چنین است. چرا که
ما معتقدیم
رسیدن به
اهداف بالا
تنها از طریق
تداوم مبارزه
ی طبقاتی و به
کار بستن علم
آن در مراحل
مختلف و مناسب
با شرایط عینی
مبارزه امکان
پذیر است. اما آیا
رفقای "لغو کار
مزدی" نیز در
این موارد با
ما هم عقیده
هستند؟
به ادامه یِ
صحبت های آقای
خباز دقت کنید:
" تشکل شورایی
از مهم ترین
مطالبات کارگران
است. کمیته
های کارگری می
توانند با
آگاهی گری و
سازماندهی
کارگران حول
این مطالبه
چشم انداز
ایجاد شورا
های مستقل
کارگری را روشن
تر
کنند"(همانجا،
ص 45) این گفته،
"مهمترین
مطالبات
کارگران"،
یعنی چه؟ آیا این
بدین معنا است
که کارگران از
سرمایه داران
و حکومت آن
"ایجاد
شوراهای مستقل
کارگری" را در
خواست می
کنند؟
و انتظار
دارند که که
سرمایه داران
و حاکمیت شان
آن را به
ایشان تفویض
دارند؟
مسلماً
اینطور نیست. منظور
آقای خباز
اینست که
مهمترین
"هدف" کمیته
ها رسیدن به
تشکل شورایی
است . در
اینجاست که ما
متوجه اصل
اختلاف خود با
ایشان می
شویم. در
جاییکه ما می
خواهیم از
طریق پیشبرد و
اعتلای
مبارزه جاری
طبقاتی ِکارگران
و ضربه زدن به
ساختار عینی
حاکمیت
سرمایه، به
لغو نظام و
مناسبات
سرمایه داری
نائل آییم،
رفقای "لغو
کار مزدی"
میخواهند از
طریق "تشکل و
سازماندهی
طبقاتی" به آن
برسند.
به همین
علت است که آقای
خباز مبارزه
یِ کمیته ها
را بر مطالبه
"تشکیل
شوراها" متمرکز
می سازد.
برای
اینکه متوجه
شویم که چگونه
شعار "شوراها
و تشکلات
نوین" ما را به
نا کجا آباد
رهنمون می
سازند، و
اینکه این "شوراها"
قرار است چه
محتوایی
داشته باشند و
یا اینکه چه
اهدافی را
دنبال کنند،
به مقاله یِ "
جنبش کارگران
معلم" از آقای
ناصر پایدار،
یکی دیگر از
معتقدین به
نظرگاه "لغو کار
مزدی" رجوع می
کنیم.
ایشان پس از
نقدِ کانون
های صنفی
معلمان،
بعنوانِ "
رضایت به این
نوع
سازمانیابی
یعنی بستن چشم
امید به دولت سرمایه
داری و فرو
غلطیدن در
ورطه این توهم
زیانبار ...
چهارچوب
قانونیت و
قانونمداری
سرمایه" به
ایشان تشکیل
شوراها را
پیشنهاد می
کند: " معلمان
باید بعنوان
بخشی از طبقه
کارگر به صورت
شورائی متحد و
متشکل شوند.
شوراهائی که
ظرف مبارزه ضد
سرمایه داری
آنها و مرکز
حضور خلاق و
متحد همه آحاد
آنها باشد.
رفرمیسم چپ تاریخاً
تلاش کرده است
تا معلمان را
به عنوان یک
نیروی
غیرکارگری،
از بدنه جنبش
طبقاتی توده
های کارگر جدا
و به تسمه
نقاله دموکراسی
طلبی
رفرمیستی و
فراطبقاتی
تبدیل نماید.
معلمان به
لحاظ کثرت
عناصر فعال
سیاسی در همه
دوره ها،
وضعیتی
چشمگیر داشته
اند، اما فعالان
سیاسی این بخش
از طبقه کارگر
بسان فعالین
سیاسی سایر
بخش های آن،
زیر فشار
توهمات
سوسیال خلقی و
دموکراسی
جویانه بسیار
کم قادر به
ایفای نقش
رادیکال
طبقاتی در
سازمانیابی
جنبش ضد
سرمایه داری
طبقه خود شده
اند. معلمان
فعال کارگر می
توانند بر این
روند نقطه پایان
بگذارند. می
توانند در نقش
واقعی آگاهان
جنبش لغو کار
مزدی طبقه شان
ظاهر گردند.
آنان می
توانند و باید
برای
سازمانیابی
سراسری جنبش
کارگری علیه نظام
سرمایه داری
تلاش کنند.
مبارزات
معلمان برای
حصول مطالبات
جاری روزشان،
باید بستر
تلاش فعالین
آگاه آنان
برای پیوند با
سایر کارگران
و سازمانیابی
سراسری
مبارزه
طبقاتی گردد." ( جنبش
کارگران
معلم، سایت
سیمای
سوسیالیسم) پس می
بینیم که بعد
از تشکیل
شوراهای
مستقل، هدف،
ساخت شورای بزرگ
تری است که
تمام طبقه
کارگر را در
بر گیرد و از
آنجاییکه
برای ایشان " ... اصطلاحاتی
از نوع «خارج
و داخل» در
رابطه با جنبش
کارگری
مفاهیمی بی
معنی هستند.
در هر نقطه از
جهان خود را
آحادی از
کارگران و
جنبش کارگری
آن دیار می
بینیم و شرکت
فعال در
مبارزات جاری
طبقه کارگر،
حضور مؤثر
کمونیستی در
این جنبش و همراهی
و همکوشی با
فعالین ضد کار
مزدی برای
سازمان دادن
جنبش ضد
سرمایه داری
کارگران را
امر مبرم و
محتوم خویش
تلقی می کنیم.
" ( بیانیه یِ "
فعالین جنبش
لغو کار مزدی
چه کسانی هستند؟")،
پس گام بعدی
نیز فعالیت
برای "تشکیل شوراهای
لغو کار مزدی
جهانی" است. یعنی
اینکه در عوض
تشکل و
سازماندهی طبقه
کارگر برای
پیشبرد
مبارزه ی
طبقاتی با هدف
انقلاب در
ساختار
حکومتی و آغاز
گذار ِ سوسیالیستی،
این رفقا
مبارزه
طبقاتی را در
خدمت تشکل و
سازماندهی طبقه
کارگر از تشکل
های محدود و
کوچک (کمیته)
به تشکلات
بزرگ (شوراها)
و بزرگ تر (
شورای جهانی)
می بینند.
چگونه
پانه کوک به
شورا ها می
رسد؟
چنین
دیدگاهی در
تاریخ
مبارزات طبقه
کارگر، پس از
شکست حکومت
شوراها و
احیاء مجدد
حکومت سرمایه
داری به شکل
حقوقی دولتی
آن در روسیه،
در سطح جهانی
ظاهر گشت. رفقای
"کارگران
انترناسیونالیست"
در این باره
می نویسند که : "
شوراگرایی در
دوران برآمد
انقلابی و
جنبش کارگران
مسلح آلمان
سربرآورد. اگر
شوراگرایی و
شوراها بر
برآمد جنبش کارگری
آلمان متکی
است، باید
دکترین
شوراگرایی را
بمثابه یک
جنبش فکری،
یکی از آخرین
سنگرهای عقب
نشینی نظری
جنبش
کمونیستی در
مقابل تهاجم
ایدئولوژیک
بورژوازی در
بعد از شکست
انقلاب اکتبر
بشمار آورد.
برخلاف جنبش
شورایی که بر
برآمد سیاسی
مبارزه
طبقاتی تکیه
دارد، دکترین
شوراگرایی بر
ضعف و عقب
نشینی نظری
کامل از
مارکسیسم
استوار
گردیده است.
این عقب نشینی
آنجا از دیده
پنهان میماند
که نقش تاریخی
شوراها توسط
روشنفکران
شوراگرا
رمانتیزه
میشود. شوراها
که نهادهای
جنبش کارگری
برای کسب قدرت
در شرایط انقلابی
هستند، در نزد
شوراگرایان
ایدالیزه
میشوند." ( "
شوراها و
شوراگرایی")
پایه گذار
این طرز تفکر
مبارزی هلندی
به نام "آنتون
پانه کوک" بود
که در مبارزه
علیه رویزیونیسم
انترناسیونال
اول در کنار
بلشویسم قرار
داشت، اما
رفته رفته از
آنها دور گشته
و به نتایجی
رسید که اینک
توسط "شورا گرایان"
لغو کار مزدی
مطرح می گردد. پانه
کوک نیز همچون
ترتسکی و
گرامشی برای
توضیح چگونگی
شکست حکومت
شوراها و
استقرار "استالینیسم"
طرح های خود
را مطرح ساخت. اما تا
رسیدن به چنین
نتایجی راه
طولانی ای را
طی کرد. به گفته
یِ جان گربر
در مقاله ای
با عنوان " آنتون
پانه کوک و
تلاش برای یک
سوسیالیسم
رهایی
دهنده"، که در
سال 1998 در نشریه
یِ شماره یِ 5
"سیاست نوین" ( New
Politics ) مجدداً
منتشر گشته
است، می گوید: آنتون
پانه کوک از
آغاز به
هموزنی ِ شرایط
"عینی" و
"ذهنی"، حتا
زمانیکه دوشا
دوش لنین علیه
نظرات اکونومیستی
و
رویزیونیستی
ِکائوتسکی ها
و پلخانف ها،
برای ایجاد
انترناسیونالیسم
دوم مبارزه
می کرد، معتقد
بود. او،
که تا سال 1910
توانسته بود
تعادلی بین
نظرات عمومی
خود و این
هسته ی
دوآلیستی بر
قرار سازد،
تحت تأثیر
وقایعی که بین
1910 تا ظهور و
ثبات رژیم
استالین بوقوع
پیوست تفکر
جدیدی را
بنیان گذاشت
که بقول محمد
کشاورز در
مقاله
"شوراها و
شورا گرایی"
(مندج در سایت
"کارگران
انترناسیونالیست"):
برخلاف
آنارشیسم که
از همان
ابتدای
سازمانیابی
جنبش کارگری،
بعنوان یک سنت
سیاسی ابراز وجود
کرد،
شوراگرایی ( و
در رأس ایشان
پانه کوک)
بمثابه یک سنت
فکری و بعنوان
یک واکنش به شکست
انقلاب و
تجربه
استالینیسم
پدیدار گشت. بدین
ترتیب بود که
پانه کوک با
هموزن پنداشتن
(ابژه و سوبژه)
، از لحاظ نظری، به
دام نظرات
لوکاچ
("پراکسیس")
می افتد، و از
لحاظ
ایدئولوژیک
چون گرامشی به
نوعی
تکیه بر کار صرفاً
ایدئولوژیک
و تدوین "برنامه"
، و از لحاظ
سیاسی به
اراده گرایی و
آنارشیسم
باکونینی
نزدیک می شود.
او
همچون گرامشی،
تحت تاثیر
تئوری
"هژمونی
ایدئولوژیک"
معتقد می گردد
که " علت اصلی
ضعف
پرولتاریا"
نه ضرورت هایی
است که شرایط
عینی بر او
تحمیل می کند،
آنطور که
معتقدات
ماتریالیست
های دیالکتیسین
است، بلکه
"ضعف
ایدئولوژیک"
اوست که به
نظراتِ بورژوازی
آلوده اش می
سازد. در
اینجا هسته ی
لازم برای نفی
شرایط عینی ِ
شکلگیری
شوراهای
کارگری در
هنگام خلاء سیاسی
حاکمیت در
شرایط
انقلابی شکل
گرفته است. او نیز چون
گرامشی معتقد
میگردد که
پرولتاریا در
مبارزه یِ خود،
باید تمامی
جهان کهن را
مورد تحول
قرار دهد، یعنی
باید
فرهنگ مستقل
سوسیالیستی
را همراه با
شرایط سیاسی و
اقتصادی
دگرگون سازد.
او حتا هنگامیکه
در سال 1911 مقاله
" سوسیالیسم و طبقه"
را به رشته
تحریر در می
آورد، تمام
تکیه ی خود را
بر روی "فرهنگ
سوسیالیستی"
گذاشته و می
گوید:"این
توده یِ
زمخت، و
بی سواد در
حقیقت حامل
فرهنگی عالی
تر می باشند ...
فرهنگ
سوسیالیستی
از فرهنگ
بورژوازی جدا
است، نه تنها
به این علت که
وسعت بیشتری
دارد بلکه به
این علت که
محتوای درونی
اش نیز کاملاً
متفاوت است. این
فرهنگ آن چیزی
است که انسان
را در ارتباطی
کاملاً
متفاوت با
طبیعت، یعنی
با شرایط
خارجی و دیگر
انسان ها قرار
می
دهد."(سوسیالیسم
و طبقه، 1911) پس این
تئوری مارکسیستی
که، موجودیت
عینی و کار
انسانی است که
او را در
ارتباط با
طبیعت و دنیای
خارجی قرار می
دهد، جای خود
را به مقوله ای
ذهنی، یعنی
"فرهنگ" می
دهد.
با
اینکه در
پراتیک، هنوز
به لزوم حزب و
اتحادیه های
کارگری
بعنوان اشکال
ضروری برای
پیشبرد مبارزه
طبقه کارگر
اعتقاد داشت،
در توصیه های
تاکتیکی خود
به فعالین
کارگری گوشزد
می کند که: آنچه
پرولتاریا را
در مقابل
بورژوازی
قدرتمند تر می
کند نه شمار
کارگران، که
دیسیپلین و تعهد
آنها به
یکدیگر است که
در مقابل فرد
گرایی
بورژوازی
کارگران را به
یک فرهنگ عالی
تری می رساند.
و آنچه "حزب" و
"اتحادیه های
صنفی" به کارگران
می دهد نیز
چیزی جز آموزش
و آگاهی به
فرهنگ
سوسیالیستی
نبوده و
نهایتاً ایشان
را از لحاظ
فرهنگی آماده
می سازد تا
قدرت را به
شکل جمعی در
دست گرفته و
جامعه ی نوین
را بر پا کنند (نقل
به معنی).
پس می بینیم
که در این
تفکر، "تشکل
طبقاتی،
آگاهی و
پراتیک
انقلابی" به شکل
تفکیک
ناپذیری در هم
می آمیزند. به
باور او، این
فرهنگ
سوسیالیستی
است که جامعه
ی نوین را امکانپذیر
می سازد و نه
سیادت طبقاتی
پرولتاریا پس
از انهدام
ماشین حکومت
سرمایه داری. نقش حزب
و اتحادیه های
کارگری
بمثابه ساختارهایی
که مبارزه
عینی طبقه
کارگر را در خود
جمع کرده و به
جلو می برند،
در اینجا
تبدیل به
ظروفی می
گردند که
پرولتاریا را
از لحاظ
"فرهنگی"
آماده حکومت
می کنند.
بدین
صورت است که
در اندیشه یِ
او زمینه یِ
اولیه یِ نفی
مطلق هر آنچه
که در چارچوب
نظام سرمایه
داری است،
آماده گشته و
تنها نیاز به
یک جرقه داشت
تا شعله ور
شود.
این جرقه را
، جان گربر در
مقاله یِ "
آنتون پانه
کوک و تلاش
برای یک
سوسیالیسم
رهایی
دهنده"، تظاهرات
های
آزادیخواهانه
یِ پروس در
سال 1910 می داند.
تحت تاثیر این
تظاهرات ها
است که پانه
کوک معتقد به
حقانیت
"اقدام جمعی
(توده ای)" شده
که در آن فرهنگ
پرولتاریای
متشکل از تمام
خطوط
پارلمانتاریستی
و سیستم
نمایندگی گذر
کرده است. شکلی
که بدون در
نظر گرفتن
شرایط عینی
مبارزه طبقاتی
و امکانات
مادی و شمار
شرکت کنندگان
و حتا خواسته
های خود
کارگران و ... تنها
به احساس
همدردی و
فدایی گری و
روحیه کار
جمعی وابسته
است.
آنچه که
تعیین کننده
می شود تنها
"روحیه
تشکیلاتی"
است و لاغیر.
بنا
بر مبنای این
دیدگاه، با هر
"اقدام جمعی"
آگاهی و فرهنگ
پرولتری رشد
می کند.
پس آنچه مهم
است تداوم این
اقدامات برای رشد
فرهنگ
پرولتری است. پراتیک
انقلابی دیگر
سمت و سوی
ضربه زدن به
روابط و
مناسبات سرمایه
داری و
سرنگونی
حکومت آن را ندارد،
بلکه هدفش
سازمان دادن
مبارزه جمعی
کارگران برای
ارتقاء
فرهنگی آنان
می باشد.
اگر کمی با
دقت در این
نظریه
بیاندیشیم
متوجه خواهیم
شد که مبارزه
طبقاتی
کارگران علیه
بورژوازی
تبدیل به
کمیتی از
میزان آگاهی و
رشد فرهنگی پرولتاریا
گشته که به
صورت تدریجی و
یکنواخت، پس
از هر "اقدام
جمعی"، در
کارگران
اندوخته می
شود. و
دیگر افت و
خیز های عینی
ِ مبارزه
طبقاتی و اهمیتِ
سازماندهی
متنوع برای
برخورد با
واقعیات مبارزه
رنگ می بازند.
او در نهایت
اعلام می دارد
که دیگر
"اتحادیه های
صنفی" و "تشکیلات
حزبی" حقانیت
خود را از دست
داده اند، چرا
که در این
نهادهای
گسترده بر
اصول سلسله
مراتبی
(بروکراسی) بورژوازی
استوار گشته
اند که فرهنگ
پرولتری از
آنها فراتر
رفته است و
تنها یک شکل
از سازماندهی
(شوراهای
کارگری)
که بدون در
نظر گرفتن
کمیت، قادر به
"اقدام جمعی"
باشد حقانیت
داشته و جای
سازماندهی
متنوع کارگری
را می گیرد. (1916)
برای
معتقدان به
این دیدگاه، شکست
مبارزه
طبقاتی در
روسیه نه
نتیجه ی روند عینی
مبارزه ی
طبقاتی و
تغییر قوای
اجتماعی به
نفع
بورژوازی،
بلکه در
محدوده یِ تنگ
تشکیلاتی و
مشکلات
سازماندهی
توضیح داده می
شود.
همه چیز
وارونه می
شود.
این جدایی
بین روشنفکر و توده
های کارگری و
یا وجود
بروکراسی در
حزب و سازمان
های حکومتی نه
به علت وجود
روابط
و مناسبات
سرمایه داری
در جامعه و در نتیجه
حاکمیت آن ،
بلکه خود،
تبدیل به
علتِِ شکست
پرولتاریا می
گردد.
پس
می بینیم که
نظریه ی
"شوراگرایانه
ی" رفقای "لغو
کار مزدی" نه
حاصل تفکر
کارگری، بلکه
محصول تفکر
روشنفکران
سوسیالیستی
است که فرهنگ
سوسیالیستی
را ایدئالیزه
کرده و آن را جایگزین
شرایط عینی
مبارزه
طبقاتی قرار
می دهند. برای
ایشان دیگر
مهم نیست که
شرایط عینی
مبارزه ی
طبقاتی در حال
حاضر، تشکیل
سندیکا ها،
اتحادیه ها و
کانون ها و
انجمن های
صنفی را
بمثابه ی یک
ضرورت عینی به
کارگران
تحمیل کرده
است و ما
بعنوان روشنفکران
انقلابی و یا قشر
پیشروی
کارگری
موظفیم شیوه علمی
چگونگی کار با
این نهادها را
برای ادغام با
توده ی کارگری
و انتقال
آگاهی
سوسیالیستی
تبیین کنیم. بلکه
این شرایط
عینی مبارزه
یِ طبقاتی است
که باید به
اراده ی ایشان
تمکین کرده و
شکل شورایی را
بپذیرد.
رفقا!
متأسفانه
باید برای
تأکید بر ضرورت
سازماندهی
مبارزات جاری
طبقه کارگر
برای احقاق
حقوق خود با
هدفِ انقلاب
ساختاریِ
حکومت و نظام
سرمایه داری سخنان
خود را تکرار
کنیم.
در مقطعی که
طبقه کارگر
ایران پس از
قریب به سه
دهه انزوا و افتراق،
به لزوم
سازمان یافتن
در تشکلهایِ
صنفی رسیده
است، ما باید
در حین تشکل
در کمیته های
سوسیالیستی
با شکل و
محتوایِ
منسجم
انقلابی در
مبارزات
روزمره ِ
ایشان در
نهادهای صنفی
شرکت کرده و
از این طریق
با ضربه زدن
به ساختار عینی
حاکمیت و نظام
سرمایه داری،
شرایط مبارزه
ی طبقاتی را
به نفع
پرولتاریا
تغییر دهیم. هر
تفکری که
بخواهد وظایف
ما را محدود به
کارهای صنفی و
قانونی کرده
(سندیکالیسم)
و یا به بهانه
یِ سازماندهی
سیاسی طبقه
کارگر، ما را
از پیوند و
ادغام در
مبارزات
طبقاتی جاری
منصرف سازد
(شوراگرایی)
انحرافی است
خطرناک که
پیروی از آنها
می تواند در
این مقطع حساس
تاریخی
مبارزات طبقه
کارگر را با
شکست مواجه سازد.
در
پایان این بخش
خاطر نشان می سازیم
که اشکال
"کمیته ای" و
"سندیکا –
اتحادیه ای"
تنها اشکال
مورد نیاز
برای پیشبرد
مبارزات طبقه
کارگر نبوده و
ما در بخش های
آینده به
توضیح نظرات
خود نسبت به
ساختار حزبی و
شورایی نیز
خواهیم
پرداخت.
پایان
قسمت دوم
ادامه
دارد ....