مؤخره بر «کالبد
شکافی یک فریب»
بهمن شفیق
12 تیر 1386- 3 ژوئیه 2007
رفیق من
عباس فرد حدود
یک هفته پیش
مطلب «کالبدشکافی
یک فریب» را
منتشر کرد.
این نوشته نقد
همهجانبهای
بر نظرات بهغایت
خطرناکی است
که حسین
اکبری در
هفتههای
اخیر با
انتشار آنها،
درپسِ پرده
دلسوزی ظاهری
بهسرنوشت
سندیکای
کارگران شرکت
واحد، عملاً
درصدد تخریب
اعتبار
فعالین و هیأت
مدیره این
سندیکا
برآمده تا در
ورای این
تخریبْ
استراتژی
تسلیمطلبانه
خود را بهسندیکای
واحد تحمیل
نموده؛ و راه
را برای تحقق
استراتژی
بدیل خود (که
همانا ادغام
سندیکالیستها
در پروژه
ایجاد «تشکل
کارگری واحد»
با باند خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
باشد) باز کند. عباس
فرد در نوشتهی
خواندنیاش
این مانور
فریبکارانه
را بهدقت
موشکافی کرده
و با تعقیب
گام بهگام
سیر استدلال حسین
اکبری در
نخستین نوشتهی
این دوره مورد
بحث، تحت
عنوان «کارگران
و آیندهای پر
مخاطره»، نشان
داده است که
او چگونه از
عبارتپردازیهای
کلی شروع و بهخطرناکترین
نتایج در
رابطه با جنبش
کارگری میرسد.
هنگامی که
عباس فرد کار
نوشتن مطلب
خود را شروع
کرد، هنوز
حسین اکبری
نوشته «انتقاد
کارگری بهسندیکای
کارگری» را
منتشر نکرده
بود. سیر
تحولات چند
هفته اخیر اما
چنان شتاب
ناگهانی بهخود
گرفت که
برخورد بهحوادث
جدیدتری را،
که سندیکای
واحد در مرکز
آن قرار گرفته
است، نیز
ضروری مینمود.
اقدام بهاین
کار برای عباس
فرد در نوشته
کنونیاش بهمعنای
تغییراتی در
ساختار نوشته میبود
که عملاً زمان
انتشار آن را
عقبتر میانداخت.
در تبادل نظر
با رفیق عباس
بهاین نتیجه
رسیدیم که
برخورد بهنوشتههای
اخیر اکبری و
تحولات در این
رابطه را من
در مؤخره حاضر
برعهده بگیرم.
«کالبد شکافی
یک فریب» بهاندازهی
کافی بهبررسی
مضمون واقعی و
ماهیت حرکت اکبری
پرداخته است و
این امر
انتشار نوشتهای
جداگانه را
فاقد موضوعیت
میکرد.
مروری
کوتاه
بر وقایع
دور جدید
مباحثات
پیرامون
سندیکای واحد
از هنگامی
شروع شد که
هیأت مدیرهی
این سندیکا طی
اطلاعیهای
با تأکید بر
پایان زمان
رسمی اعتبار «شورای
اسلامیکارِ
شرکت واحد»
مجدداً بر
غیرقانونی
بودن آن تأکید
کرده و
کارگران را به«مجمع
عمومی دوم
سندیکا» برای
برگزاری
انتخابات
ارگانهای آن
فراخواند.
متعاقب این
امر شورای
اسلامیکار
نیز طی
اطلاعیهای برگزاری
انتخابات آتی «شورای
اسلامیکارِ
شرکت واحد» را
اعلام نمود.
مبارزهای که
از سه سال پیش
بین «سندیکای
واحد» و «شورای
اسلامیکار»
بهطرق مختلف
و در سطوح
متفاوت در
جریان بود،
وارد دور تازه
و شاید نهایی
خود میشد.
اما اینبار
این مبارزه در
شرایطی
متفاوت صورت
میگرفت.
سندیکای واحد
که در جریان
اعتصاب بهمن ماه
سال 84 متحمل
سنگینترین
ضربات شده
بود، در دل
این شکستْ
پیروزی بزرگی
بهدست آورده
بود. این
سندیکا نشان
داده بود که مدافع
جدی و وفادار
منافع
کارگران است و
در مبارزه بهخاطر
اهداف
کارگران از
هیچگونه
دشواری و
ناملایماتی
پرهیز نخواهد
کرد. سندیکای
واحد با
ایستادگیاش
پیروزی معنوی
و اخلاقیِ
بزرگی بهدست
آورده بود که
در فرصتی
مناسب مابهازای
مادی خود را
مییافت و دستمایهای
گرانقدر برای
بازسازی
تشکیلات ضربه
خوردهی
سندیکا بهحساب
میآمد. در
مقابل اما
شورای اسلامیکار
بازندهی
اصلی تحولات
دو سال گذشته
بهحساب میآمد.
این تشکیلاتِ
سیاهِ دولتی
ازیکسو بهموازات
تضعیف نقش
جناحِ حامیاش
در دولت، قدرت
مانور خود بهعنوان
یک نیروی مؤثر
را از دست
داده بود؛ و
از سوی دیگر
بهخاطر نقش
ننگینی که در
جریان اعتصاب
کارگران واحد
و پس از آن
ایفا کرد، بیش
از پیش نزد
کارگران بیاعتبار
شده بود. از
دولتی بودنِ
شورای اسلامیکار
فقط همان نقش
سرکوبگرش
باقی مانده
بود. آن
مزایای بیحساب
و کتاب دولتی
بودنِ سابق
اما از دوسو
بهچالش
گرفته شده
بود. نخست، از
سوی سندیکا؛ و
دوم، از سوی
جناح رقیب
دولتی که بهکمتر
از «انجمن
اسلامی
کارگران»
رضایت نمیداد.
ظهور همین
نیروی سوم که
در قالب
طرفداران احمدی
نژاد و با
حمایت مؤثر
وزارتکار از
چندی قبل تعرض
بهموقعیت
جناح مسلط بر
خانهکارگر و
شوراهای
اسلامی در
سراسر کشور را
آغاز کرده
بود، درعینحال
بهمعنای
آغاز روندی از
بازاندیشی در
درون شوراهای
اسلامی و تلاش
برای جلب نظرِ
مساعدِ
فعالان
سندیکایی نیز
بود. این
مانوری بود
برای گذار از
دوران دشوار
کنونی و با
این امید که در
انتخابات
بعدی ریاست
جمهوری و مجلس
اوضاع مجدداً
بههمان روال
سابق باز
خواهد گشت. خود
انتخابات
دوره نهم
ریاست جمهوری
و جمع شدن همهی
جناحهای
رقیب احمدی
نژاد حول رفسنجانی،
در سطح سیاست
ماکرو خطوط
اصلی ائتلافهای
جدید را نشان
داده بود. نمایندگان
چنین نگرشی در
میان خانههایکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
در دو سه سال
گذشته بکرات
در میزگردهای
مختلفی که
اکثر آنها بهابتکار
همین آقای اکبری
آشنای ما
تشکیل میشد،
بر لزومِ
پرهیز از
برخوردهای
گروهی بین «تشکلهای
کارگری» تأکید
داشتند. خود
آقای اکبری
نیز بهمناسبتهای
مختلف از
قلمداد کردن
شوراهای
اسلامیکار
بهعنوان «تشکلهای
کارگری» ابائی
نداشت.
اما جدا
از تغییرات در
توازن قوا، محورهای
سیاسی مشترکی
نیز برای تأمین
زمینههای
پیشبرد این
سیاست لازم
بود. تکوین یک
توافق وسیعتر
حول این
محورهای
سیاسی مشترک (برمتن
توازن قوای
جدید) امر
چندان دشواری
بهنظر نمیرسید.
با پرت شدن
اصلاحطلبان
از محدودهی
قدرت،
مزربندی با
سیاستهای
اقتصادی آنها
برای خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
چندان دشوار
نبود. براین
اساس محورهای
سیاسی مشترک
انجامِ این
پروژه باسرعت
شکل گرفت. این
محورها عبارت
بودند و هستند
از:
1ـ مرزبندی
با سیاستهای
نئولیبرالیستی
تحت عنوان
مقابله با «خصوصیسازیهای
بیرویه».
خانهکارگر
که خود از
مدافعان
سرسخت «تعدیل
اقتصادی» رفسنجانی
بهحساب میآمد،
با کنار
گذاشتن این
سیاست، اکنون
بهصف
مخالفان «خصوصیسازیهای
بیرویه» میپیوست
و بهاین
وسیله جواز بهرسمیت
شناخته شدن در
میان محافلی
از فعالین
سندیکالیست
قانونگرا را
بهدست میآورد.
2ـ
صرفنظر کردن
از ادعای
نمایندگی
انحصاری
کارگران. برای
خانهکارگر و
شوراهای
اسلامیکار
این بهمعنای
صرفنظر کردن
از امتیازات
ویژهای بود
که بههرجهت
در خطر قرار
گرفته بودند. این
تغییر وضعیت
در پوشش پذیرش
رسمی موافقتنامههای
وزارتکار و
سازمان بینالمللیکار
قالب رسمی و
آبرومندانه
بهخود میگرفت.
3ـ مرزبندی
با رادیکالیسم
در میان
کارگران و تأکید
بر قانونگرایی.
برای خانهکارگر
این البته
متضمن هیچ
چرخشی نبود.
بنای این
جریان از همان
آغاز بر سرکوبِ
جنبش مستقل
کارگران
نهاده شده
بود. در مقابل
اما برای
محافل قانونگرای
درون
سندیکالیسم
ایرانی این بهمعنای
تشدید فعالیت
درجهت مهار
رادیکالیسم
بود.
4ـ
در ادامهی
مرزبندی با
رادیکالیسم و
بهعنوان
استنتاج
منطقی و پیگیر
از این
استراتژی،
سرانجام مسأله
نظام سیاسی در
مرکز این
استراتژی
قرار میگرفت.
برای خانهکارگر
و شوراهای
اسلامی که خود
را از ارکان
نظام میدانستد
و میدانند،
این نیز متضمن
هیچگونه
تغییری در
سیاستهایشان
نبود. درمقابل
اما این جریان
قانونگرای
درون فعالین
سندیکالیست
بود که با
اتخاذ فعال
این سیاستْ
نقش انفعالی
تاکنونی خود
را در حمایت
از این یا آن
قانون و
مقاولهنامه
با یک نقش
فعال سیاسی
تعویض میکرد.
نشانههای
این نقش فعال در
انتخابات
ریاست جمهوری
و ورود بخشی
از سندیکالیستها
بهائتلاف
حامیان معین
نمودار شده
بود. برمتن
شرایطِ بعداز
انتخاب احمدی
نژاد و با اوجگیریِ
بحران سیاسی
بین ایران و آمریکا
این سیاست مؤلفهی
جدیدی نیز
پیدا میکرد و
آن هم مقابلهی
فعال با نفوذ
آمریکا در تحولات
سیاسی داخلی
ایران بود.
مسأله
اساسی
برمبنای
محورهای
نامبرده
ایجاد مقدمات
گذار بهسیاست
جدید بود که
در دستور قرار
میگرفت. این
مسألهای بود
عملی که در
جریان آن باید
پاسخهای
روشنی بهچند
موضوع پیدا میشد.
نخست این که
کدام جریان در
آرایش سیاسی
تشکیلاتی
آینده در جنبشکارگری
از چه میزان
نفوذ
برخوردار
خواهد بود؛ یا
بهعبارت
سادهتر: سهم
هرکدام از
جریانات حاملِ
این سیاستِ
مشترک چه
خواهد بود؟
دوم اینکه
چگونه میبایست
با تلاشهایی
بهمقابله
برخاست که از
اساسْ خارج از
این پروژه
سیاسی قرار میگرفتند؟
این مسأله دوم
اما اهمیتی بهمراتب
فراتر از مسأله
اول داشت.
روشن است که
بدون خنثی
کردن همهی
جریانات مؤثر
و مخالف چنین
سیاستهایی
در جنبش
کارگری،
صحبتی از شکل
دادن بهآرایش
سیاسی آینده
نمیتوانست
در میان باشد.
در طرحهای
مختلف مربوط
بهآرایش
تشکیلاتی دُورِ
آینده سناریوهای
متفاوتی بهمیان
کشیده میشد
که مهمترین
آن را حاج
اسماعیلی از
تشکل بیمارستان
خاتمالانبیا
با فرمول
معروف کنار
گذاشتن هر دو
اسم «سندیکا» و «شورا»
بهعنوان دو
نیرویِ
متخاصمِ تاکنونی
و رویآوردن
بهاسمِ سومی
که هردوطرف
بتوانند در آنْ
چهارچوبِ خود
را تبیین کنند،
بیان کرده
بود. همهی
این طرحها
اما فعلاً و
تا زمانی که
در بدنهی
جنبش کارگری
نیروهای
مخالفِ چنین
برنامههایی
خنثی نشده
باشند، در
بایگانی میماند.
سه سال
پیش و پساز
تشکیل کمیتههای
دوگانهی پیگیری
و هماهنگی
چنین بهنظر
میرسید که در
درون جنبش کارگری
نیروی چپی درحال
شکلگیری است
که از اساس در
ضدیت با چنین
استراتژیهایی
قرار دارد.
روند وقایع
اما خلاف آن
را نشان داد.
از نیروی
اولیه این دو
کمیته هیچ اثر
پایداری برجا
نماند و هر دو
کمیته تا حد
کمیتههای
کوچک و بینفوذی
تقلیل یافتند.
بهموازات
این روند و با
وضوح بیشتری
روشن شد که
سندیکای واحد
آن نیرویی است
که هم از توان
و هم از اعتبار
لازم برای
مادیت بخشیدن
بهخواست
ایجاد تشکلهای
مستقل طبقاتیِ
کارگران
برخوردار است.
مضاف برهمهی
اینها اجرای
طرح نزدیکی
شوراهای
اسلامیکار و
سندیکالیستها
درمورد مشخصِ
سندیکای واحد
بهطور
مستقیم با
تاریخ «سندیکای
واحد» و «شورای
اسلامیکارِ
شرکت واحد» تصادم
داشت. بین این
دو نبردِ هست
و نیست در
جریان بود؛ و
سازش غیرقابل
تصور. سندیکای
واحد در تقابل
مستقیم با
شورای اسلامی
کار قرار داشت
و حال که همهی
ضربات این
اراذل را خنثی
کرده و سندیکا
را ایجاد کرده
بود، هیچ
نیازی بهکوتاه
آمدن در مقابل
این اراذل نمیدید.
برای شوراهای
اسلامی نیز
پذیرش شکست در
مقابل
سندیکای واحد
بهمنزله
آغاز یک
دومینوی سقوطِ
پیاپی بهحساب
میآمد. هرچه
این واقعیت
روشنتر میشد،
مقابله با
نفوذ این
سندیکا و مهارِ
رادیکالیسم
آن از اهمیت
بیشتری
برخوردار میشد.
و این همان
امری بود که
انجام آن نه
از عیوضیها
و محجوبها و
نه از حاج
حمزهها و حاج
اسماعیلیها
ساخته بود. هیچکدام
از اینها
برای سندیکای
واحد «خودی» بهحساب
نمیآمدند.
کسی از میان
خودیها باید
ایفای این نقش
را برعهده میگرفت.
قرعه بهاکبری
افتاد و او
نیز با جدیت
تمام اجرای
این مهم را برعهده
گرفت.
سابقه
فعالیت «ارشادی»
اکبری در
رابطه با
سندیکای واحد
بههمان
دوران اولیه
تشکیل این
سندیکا برمیگردد.
در گیرودار
انتخابات دور
نهم ریاست جمهوری
تلاش اکبریها
برای متقاعد
کردن فعالین
اصلی «هیأت
مؤسس سندیکای
واحد» برای
ورود بهائتلاف
انتخاباتی
حامیِ معین
بهجایی
نرسید؛ و
سندیکای واحد
نخستین نشانههای
فراتر رفتن از
سنتی را نشان
داد که خود بهآن
تعلق داشت.
فعالین اصلی
هیأت مؤسس
سندیکا
انتخابات را
تحریم کردند و
با رد کردن سناریوهای
محافل قانونگرای
هیأت مؤسس
سندیکاها امر
ایجاد
سندیکای واحد
را بهانجام
انتخابات
ریاست جمهوری
گره نزده و
شرایط را برای
ایجاد سندیکا
مناسب تشخیص
داده و دست بهعمل
زدند. نارضایتی
اکبری از این
سیاست در آن
دوره را از
این نشانه
آشکار میشد به
خوبی دریافت
که در آستانه
تشکیل
سندیکای واحد
و سپس دوره
مبارزات
انتخاباتی در
رابطه با
سندیکا از اکبری
هیچ خبری
نیست. از مهر
ماه سال 84 و پس
از این که
سندیکا به
عنوان یک
واقعیت خود را
تحمیل کرد،
است که اکبری
با نوشته های «ارشادی»اش
مجددا وارد
میدان میشود.
با انتشار
مقاله «اعتصاب
حرف آخر
سندیکاهاست»
در مهرماه سال
84 اکبری نا
امید از تاثیر
سیاستهای خود
در درون سندیکا
به علنی کردن «ملاحظات»
و «انتقادات» رو
می آورد. اکبری
دراین مقاله
که همان زمان
مورد نقد امیر
پیام قرار
گرفت، در پوشش
هشدار نسبت بهوقوع
اعتصابات
زودرس درصدد
مهار مکانیسم
پویایی برمیآید
که هرچه بیشتر
غیرقابل
کنترل بهنظر
میرسد؛ و
ادامه آن میتواند
همهی نقشههای
مبنی برایجاد
تشکلهای
قانونگرا را
نقش برآب کند.
با وقوع
اعتصابات
سندیکای واحد
و تغییرات
بعدی در توازن
قوا برای دورهای
این ارزیابی
در میان
بسیاری از
ناطران جنبش
کارگری و
ازجمله در
میان بخشی از
فعالین
سندیکالیستْ
حاکم میشود
که استراتژی
سندیکای واحد
شکست خورده است؛
و مسأله
سندیکای واحد
اساساً بهمسألهی
دفاع از حقوق
فعالین
سندیکایی و مبارزه
برای تخفیف
مصائب ناشی از
شکست در اعتصاب
بهمن ماه 84
تقلیل یافته
بود. اکبری
در نوشته ای
تحت عنوان «سال
84 متفاوت برای
کارگران» در
اردیبهشتماه
سال 85 در نشریه نامه
ضمن انتقاد از
تاکتیکِ
اعتصابِ
زودرسِ
سندیکای واحد
بهحمایت
عمومی از این
سندیکا اشاره
میکند؛ و با
حذف همهی
نیروهایی که
از چپِ جامعه
بهحمایت از
سندیکای واحد
برخاستهاند،
این نیروهای
حامی را بهاین
ترتیب برمیشمارد:
«سال 84 نسبت بهسالهاي
قبل اين ويژگي
را داشت كه
احزاب وگروههاي
سياسي نظير "نهضت
آزادي" و "جبههي
مشاركت" و "دانشجويان
تحكيم وحدت"
را بهحمايت
از كارگران و
فعاليت صنفيشان،
برانگيخت. اين
حمايتها در
كنار
پشتيباني
فعالان
سنديكايي،
هيأت مؤسسان
سنديكايي و
انجمنهاي
صنفي كارگري،
نظير انجمنهاي
صنفي روزنامهنگاران
ايران و آزاد
تهران و انجمنصنفي
بيمارستانها
و برخي از
شوراهاي
اسلاميكار
بيمارستانها
و اتحاديههاي
صنفي
رانندگان
سراسر كشور و
كانون نويسندگان
ايران و
سازمانهاي
غيردولتي
چون انجمن
حمايتيـفرهنگي
كارگران و
انجمن حمايت
از زندانيان، از
سنديكاي
كارگران شركت
واحد، نشان از
تمايل گروههاي
مختلف
اجتماعي بهتحقق
شعار جامعهي
مدني و
رفتارهاي
قانونمند
مردم درتشكلهاي
مدني دارد». بهاین
ترتیب بر بستر
ضعف موقت
سندیکای واحد برخی
از شوراهای
اسلامی کار نیز
در زمره گروههای
مختلف
اجتماعی
متمایل بهتحقق
شعارهای
جامعه مدنی
قرار میگیرند.
این روند
تدریجی در
آرایش نیروها
برای دورهای
شاخص حرکت اکبری
و محافل راست
پیرامون او را
تشکیل میدادند.
اما با ترمیم ضربات
ناشی از شکست
و بازسازی
مجدد سازمان
سندیکای واحد
و حرکت بهسمت
برگزاری مجمع
عمومی دوم و
همراه شدن آن
با اعلام
برگزاری
انتخابات
شورای اسلامیکار
در شرکت واحد
ازیکسو و
نزدیک شدن
زمان انتخابات
ریاست جمهوری
و مجلس ازسویدیگر
و تصویب
قطعنامههای
شورای امنیت
سازمان ملل و
تشدید تضاد
بین آمریکا و
ایران، روند
حوادث شتابی
غیرمنتظره بهخود
گرفت. آن
تاکتیک خزنده
و مبتنی بر
تحولِ تدریجی
دیگر پاسخگوی
شرایط جدید
نبود. برمتن
این شتاب میبایست
شفافتر سخن
گفت و اکبری
نیز با تشخیص
بهموقع همین الزام
بهپاسخگویی
بهآن پرداخت.
مقاله «کارگران
و آیندهای پر
مخاطره» محصول
همین تجدید
نظر در تاکتیک
بود.
بالاتر
اشاره کردیم
که عباس فرد
بهدقت تمام
بهتشریح
نظریهپردازیهای
«پرمخاطره» اکبری
پرداخته و
مضمون فریبآمیز
آن را نشان
داده است. اکبری
در این نوشته
با تردستی
موضوعِ نفوذ آمریکا
برجنبشهای
اجتماعی را
طرح کرده و با
استناد بهموفقیت
آمریکا در شکل
دادن بهخانهکارگر
در زمان شاه،
همین امکان را
در شرایط
کنونی نیز نه
تنها محتمل
ارزیابی میکند،
بلکه حتی آن
را بهعنوان
خطری برمیشمرد
که مقابله با
آن از اهمیت
فوری
برخوردار است.
عباس فرد همهی
این ظرایف را
در نوشتهاش
نشان داده
است.
در همان
نوشته «کارگران
و آیندهای پرمخاطره»
هم روشن است
که سندیکای
واحد هدف
انتقاد اکبری
است. هم موضوع
انتقاد و هم
نیرویی که هدف
آن قرار گرفته
است، شباهتی
غریب با هجومی
دارد که چند
ماه قبل از آن
و از موضع «چپ»
توسط رضا
مقدم و با
نوشتهی «خطر
فساد در جنبش
کارگری» صورت
گرفته بود.
این نکته را
البته خود رضا
مقدم نیز پیشبینی
کرده و در
همان مطلب «بخشی
از گرایش راست»
را در ماجرای
خطر «فساد
جنبش کارگری»
در کنار «گرایش
چپ» و متحد آن
دانسته بود؛ و
نوشته بود که «بخشی
از فعالین گرایش
راست جنبش
کارگری که
سابقه حمایت
از سوسیالیسم
اردوگاهی
دارند و هنوز
خود را سوسیالیست
میدانند و در
سیاستهایشان
رگههایی از یک
ضدآمریکاییگرایی
وجود دارد. این
گروه از فعالین
گرایش راست
جنبش کارگری
مستقل از
اختلافاتی که
با گرایش چپ و
سوسیالیست
جنبش کارگری
دارند... بر سر
ممانعت از
نفوذ نهادهای
آمریکایی در
جنبش کارگری ایران
در کنار گرایش
چپ هستند»[1].
با نوشته اکبری
اکنون این «متحد»
جدید «گرایش
چپ» اعلام
وجود کرده
بود. مسأله
اما در آن بود
که این متحد
جدید بهطور
آشکاری همین
استراتژی را
بهدفاع از کیان
جمهوری
اسلامی گره
زده بود.
اما کار
بههمین نقطه
خاتمه نیافت. «کارگران
و آیندهای پر
مخاطره» هنوز
فاقد صراحت
لازم در
برخورد بهسندیکای
واحد بود و با
این درجه از
ابهام هنوز
نمیتوانست
تأثیرات لازم
را از خود
برجا گذارد. کار
سندیکاییان
بیشاز آن جلو
رفته بود که
بتوان با این
اشارات مانع
از اجرای
برنامههای
آنها شد. بهویژه
اینکه
فعالین اصلی
سندیکای واحد (و
خصوصاً اسانلو)
با طرح بحث
ضرورت ایجاد
تشکلهای
سرتاسری
کارگران در
سطح ماکرو
عملاً از
مکانیسمهای
تدریجی و
قانونگرایانهی
مورد نظر اکبری
و محافل راست پیرامون
وی فاصله
گرفته و امر
ایجاد تشکل
کارگری را از
زاویهای
متفاوت طرح
کرده و مصاف
بزرگتری را
گشوده بودند[2].
حملهای
مستقیمتر
لازم بود. «نقد
کارگری بر
سندیکای
کارگری» پاسخی
بود بهاین نیاز.
احتمالاً اکبری
بهپشتگرمی
همان متحدان «چپ»،
هنگام نوشتن «نقد
کارگری بر
سندیکای
کارگری» خود
را در موقعیتی
مناسب میدید.
هرچه باشد او
در این نوشته
نیز انتقادات خود
بر سندیکای
واحد و عملکرد
غیرقابل
کنترل آن را
در پوشش همان
انتقاد
ضدآمریکایی
پنهان کرده
بود. از قرار
او در این
انتقاد بر وجه
اشتراک
ضدامپریالیسم
عقب مانده و
ضدیت بخشهایی
از چپ با
سندیکای واحد
تکیه کرده
بود. واکنش
بعدی او در
پاسخ بهبیانیه
«در دفاع از
سندیکای واحد»
نشان داد که
او هنگام
نگارش «نقد
کارگری...» بههیچوجه
انتظار چنین
واکنشی را
نداشت. بهاین
واکنش
بپردازیم و
ببینیم که اکبری
از چه برآشفته
است؟
شهید
سنگ بر دوش
«سنگ
میکشم بر دوش»
عنوان اولیه
نوشتهی اکبری
در پاسخ بهبیانیه
ما بود. این
عنوان بعداً و
از جانب برخی
سایتها و
اساتید کهنهکار
تودهای بهعنوانِ
بیمسمای
«پاسخ به دون
کیشوتها»
تغییر یافت.
لحن پاسخنامه
اما انعکاس
همان روحیه «سنگ
میکشم بر دوش»
است که با
شعری از شاملو
آغاز میشود. اکبری
با لحنی
رنجیده از
بیانات ما از
ما میخواهد
که «ايکاش
حتی يک
دليل کوچک از
آنهمه سرسپردگی که منتسب به
آن شده
ام...» را
نشان میدادیم.
او سپس بهنقل
عباراتی میپردازد
که ما در
نوشتهامان
آورده و او را
مورد ارزیابی قرار
دادهایم. عین
این عبارات
چنیناند: «اما
گوییکه اینهمه
هنوز کافی
نبود. گوییکه
صف قالیبافها،
قاضی مرتضویها،
محجوبها و عیوضیها
و عمالِ وزارت
اطلاعات و
نهادهای موازیْ
هنوز برای
درهمشکستنِ
صفِ پیکارجوی
سندیکاگران
کفایت نمیکرد؛
که حسین اکبریها
و پهلوان پنیههای
«لغو کارمزدی»
نیز کمرِ همت
بهتقویت این
صف نامیمون
بسته و بهمیدان
کارزارِ شوم
با سندیکای
واحد پا نهادهاند.
اکنون دیگر این
اردوی
ضدکارگری هیچ
چیزی کم
ندارد. از قاضی
بنیادگرا تا
دولتمرد اصولگرا
تا مقام کارگری
چماقگرا و از
رفرمیستنمای
رسوا تا
انقلابیون
مالیخولیائی.
همْ زهرِ
کینهی اکبریها
و همْ تخمِ
نفرتِ پایدارها
ازآنروست که
سندیکائیان
بهساز آنها
نرقصیدند.
اکبریهایِ «بیگناه»
که از سندیکائیان
چیز زیادی
نخواسته
بودند. آنها
فقط میخواستند
که سندیکائیان
همراه با
خانوادههایشان
چهار سالِ ناچیزِ
دیگر دندان بهجگر
بگذارند و با
دستمزدِ زیر
خط فقر
سرکنند تا
جنابِ معینِ
اصلاحطلب در
مصدر کار قرار
گیرد و اکبریها
هم در کنار
کمالیها و
محجوبها و سایر
«مقامات کارگری»
در گوشهی
وزارتخانهای
دستشان بهجایی
بند شود. سندیکائیان
زیادهخواه
بودند و بهاکبریها
نه گفتند.
امروز که بهمیمنت
الطاف قاضی
مرتضویها و
سردار قالیبافها
زبانِ سندیکاگران
بسته شده است،
اکبریها میدان
را باز دیدهاند
تا انتقام دیروز
و امروز خود
را بگیرند. آنها
اگر
نتوانستند
محجوب را بهوزارت
برسانند،
لااقل میخواهند
تمام تلاششان
را بهکار بگیرند
که مسئولین این
ناکامیِ دیروزشان،
اسانلوها و
مددیها و حیاتغیبیها
از صحنه حذف
شوند تا اکبریها
بتوانند یکبار
دیگر میزگردهای
مشترکشان را
با کارچاقکنهای
اصلاحطلب و
عُمالِ
رفسنجانی
برگزار کنند؛
و بهقیمت
نجاتِ کشتی
درهمشکستهی
خانهکارگر و
شوراهای
اسلامی و درهم
کوبیدن سندیکای
مبارز واحد جایی
در بازار
مکارهی سیاست
برای خود دست
و پا کنند. هم
ازاینروست
که آنها بهغرغره
کردن همان
نغمههای
شُومِ
ارتباط با بیگانگان
و برهم زدن
نظم و امنیت
ملی بهانحاء
و با عبارات
مختلف روی
آوردهاند. آنها
دوست کارگران
نیستند، دشمنانی
هستند در جلد
دوست».
اذعان میکنم
که آنچه ما در
مورد اکبری
گفتهایم،
تند است و
صریح. اما آیا
ما حقیقتاً اکبری
را ناروا مورد
این ارزیابی قرار
دادهایم؟
آیا حقیقتاً
آنطور که اکبری
میگوید «کوچکترین
دلیلی» برای
این انتقاد
وجود نداشت.
خواهیم دید که
چنین نیست و
مظلومنمایی اکبری
و ایفای نقش شهید
سنگ بر دوش
نیز بخشی از
سیاستی است که
بهجای تکیه
بر استدلال
درصدد تحریک
عواطف است.
آقای اکبری
میخواهد
بداند چه چیز
باعث ارزیابی ما
شده است؟
بسیار خوب.
رعایت انصاف
ایجاب میکند
که آقای اکبری
را بیش از این
منتظر
نگذاریم و نه
یک مورد، بل مواردی
را که باعث
شدهاند تا ما
در مورد وی
چنین بهقضاوت
بنشینیم طرح
کنیم تا بهقول
خود او «سیه
روی شود هر که
در او غش باشد».
نخست از
همان پاسخنامه
شروع میکنیم.
آقای اکبری
در آن جوابیه
مظلومانه میپرسد
که مگر او جز
انتقاد
سازنده چه
گفته است که
این چنین مورد
بیمهری قرار
گرفته است؟ او
سپس بهذکر
مجدد این
«انتقادات
کارگری» میپردازد
و خواننده را
بهقضاوت
میطلبد. بهطرح
این انتقادات
و پرسش وی
نگاه کنیم:
«آیا
درصورتی که یک
سندیکا را به:
(۱ـ
توسعه کمیِ
سندیکای (فراگیر
شدن آن در
حداقل نصف + یک
کارگران واحد
مربوطه)
(۲ـ
....
(۶ـ
ایجاد نظم سندیکایی
و پرهیز از
رفتارهایی که
مغایر با
اهداف سندیکا
است.
فراخوان
دهیم این
فراخوان به "کارزار
شوم با سندیکا"
پا نهادن است؟»[3]
آقای اکبری
راست میگوید.
نه حقیقتا
چنین نیست؛
اما در اروپا.
همه این
انتقادات در
شرایطی
متعارف کاملاً
برحقند. اما
آیا آقای اکبری
خود را بهنفهمیدن
میزند یا
دیگران را
نفهم تصور میکند؟
مگر او نمیداند
که برای
سندیکایی که
برای هر ذره
از مشروعیت
خود در حال
جنگ است، برای
سندیکایی که
رهبری و
فعالین اصلی
آن فاقد حتی
حداقلی از
امنیت شغلی و
جانیاند،
برای
سندیکایی که
زیر بار
شدیدترین فشارها
مشغول
بازسازی
سازمان ضربه
خورده خویش است؛
همین «انتقادات»
بهظاهر بیضرر
درحکم سلب
مشروعیت آن بهشمار
میآیند. آقای
اکبری
فراموش میکند
که در متن
اصلی نوشتهی «نقد
کارگری بر
سندیکای
کارگری»،
ایشان این
موارد ششگانه
را حداقل مواردی
اعلام کرده
بودند که
سندیکا باید
اجرا کند. عین
عبارت او چنین
است: «در واقع کمترين
وظايف سنديکا
در شش عبارت
خلاصه مي شود». او
این عبارت
کوچک توضیحی
را از متن
جوابیهاش
حذف کرده است.
اما ما نمیتوانیم
این عبارت را
نادیده
بگیریم. این
حرفی است که
او زده است و
باید بهپاسخ
درباره آن
بنشیند.
حال آن شش
وظیفه مورد
نظر آقای اکبری
را با این «کمترین
وظایف سندیکا»
در کنارهم
بگذاریم تا
معنای واقعی
آن روشن شود.
بهتعارفاتی
که در نوشته
آقای اکبری
آمده است و بهبخشهای
دیگر نوشتهی
ایشان فعلاً
کاری نداریم؛
و روی مسائل
اصلی طرح شده
درهمین شش
مورد بیگناه
متمرکز میشویم.
آقای اکبری
این را نیز
جزو کمترین
وظایف سندیکا
میداند: «(۱ـ
توسعه کمیِ
سندیکای (فراگیر
شدن آن در
حداقل نصف + یک
کارگران واحد
مربوطه)».
دقت کنید،
صحبت بر سر یک
جزوه درسی در
کورس جامعهشناسی
یک دانشکده
نیست، صحبت بر
سر سندیکایی
است که تمام
دفتر و دَستکاش
بهغارت رفته
است و یک پای
فعالیناش هم
در اوین. چنین
سندیکایی
باید حداقلِ
نصف + یک
کارکنان را
بسیج کند و
این جزو کمترین
وظایفاش میباشد.
آیا براساس
برهان خُلف
نتیجهی این
عبارت این
نیست که اگر
سندیکا
نتوانست نصف +
یک کارکنان شرکت
واحد را بسیج
کند، فاقد
مشروعیت است؛
و بهکمترین
وظایف خود عمل
نکرده است؟
آیا آقای اکبری
نمیداند که
سندیکای واحد
در همان مجمع
عمومی اول و
در شرایطی
بسیار مناسبتر
از امروز
البته توانست
8 هزار کارگر
شرکت واحد را
بهانتخابات راهبری
کند، اما همین
8 هزار نفر ـهنوزـ
حداقل 501 نفر از
حد نصابِ نصف +
یکِ آقای اکبری
کمتر است؟ با
این حساب آیا
این حکم درست
نیست که
سندیکای واحد
از همان آغاز
تشکیلاش
فاقد مشروعیت
بود؟ حقیقت
این است که
آقای اکبری
با این حدِ
نصابْ مانعی
را در مقابل
سندیکای واحد
قرار میدهد
تا فردا
بتواند
مشروعیت این
سندیکا و یا لااقل
رهبری آن را
بهراحتی زیر
سؤال ببرد؛ و
در مقابل
اهرمی نیز در
دست داشته
باشد که شورای
اسلامیِ نادمِ
امروز را هم
بهعنوان
جزئی از
کارگرانْ
دارای مشروعیت
نسبی قلمداد
نموده و درجهت
حفظ منافع «تشکلهای
کارگری»
استراتژی
وحدتِ خود را
کماکان ادامه
دهد. آقای اکبری
خود بهخوبی
میداند که
حتی در اروپای
دمکراتیک هم
درجهی
سازماندهی
کارگران در
اتحادیهها
تنها در
معدودی از
کارخانجات
است که بهبالای
پنجاه درصد میرسد.
پس، گذاشتن
چنین مانع
عبورناپذیری
درمقابل یک
رهبریِ درحال
جنگ چه معنایی
دارد جز حکم
بهتعویق
انداختن
مداوم مجمع
عمومی و
انحلال تدریجی
سندیکا؟
چرایی این امر
را پایینتر
خواهیم دید.
فعلاً بهیک
مورد کلیدی
دیگر از این
شش فرمان
بپردازیم.
آقای اکبری
از کمترین
وظایف سندیکا
نیز یکی را
این میداند: «(۶ـ
ایجاد نظم سندیکایی
و پرهیز از
رفتارهایی که
مغایر با
اهداف سندیکا
است». ایشان
البته دراین
نوشته نمیگوید
که کدام
رفتارهای
مغایر با
اهداف سندیکا
و از جانب چه
کسانی ایشان
را بهاین
نتیجه رساندهاند.
اما نفس همین
تأکید مگر جز
این است که
گویی در
سندیکا کسانی
در مغایرت با
اهداف آن دست
بهعمل زدهاند
و نظم
سندیکایی را
مخدوش کردهاند.
اما این کسان
کیانند و آن
رفتارها چه؟
پاسخ را در «نقد
کارگری بر
سندیکای
کارگری» جستجو
کنیم. ایشان
در آن نوشته
پس از برشمردن
شش فرمان
کذائی بهذکر
مواردی از
چگونگی کار
کمیسیونها و
رهبری برای تأمین
مشارکت
کارگران و
غیره میپردازد
و انجام آنها
را ضروری
قلمداد مینماید.
پس از برشمردن
این ضرورتها
ایشان اظهار
میکنند: «متاسفانه
از مجموعه
رفتارهاي
موجود نمي توان
اين توجه و
پايبندي را
ديد و حتي
احساس کرد». چرا؟
زیراکه اول : «کثرت
مانور هاي
تبليغاتي بجا
و نابجا و
مصاحبه هاي
فراوان با
رسانه هايي که
از نظر مردم
بي اعتبارند و
با بودجه
کنگره امريکا
فعاليت مي
کنند يا
مصاحبه
مستقيم با
صداي امريکا،...»،
مانع این امر
است. مرتضی
افشاری در
نقد خود بر
این نوشته بیپایگی
این بحث را بهخوبی
نشان داده است[4].
من نیز در اینجا
تأکید میکنم
که برای آقای اکبری
که انواع
تریبونهای
وابسته بهجمهوری
اسلامی
دراختیارشان
است، حقیقتاً
مصاحبه با
صدای آمریکا
بیمعنی است.
اما چرا فقط
صدای آمریکا؟
بیبیسی و
دویچه وله و
رادیو فرانسه
و دیگران کجا
رفتند؟ چرا از
میان همهی
اینها آقای اکبری
تنها مصاحبه
با صدای
آمریکا را در
پرونده رهبران
سندیکا میگذارد؟
آیا این همان
بحث معروف
«فساد در جنبش
کارگری» نیست
که اینبار از
زبان یک مدافع
صدیق جمهوری
اسلامی در مقابل
کارگران واحد
و سندیکایشان
سر برآورده
است؟ آیا این
پروندهسازی
برای رهبران
سندیکا نیست؟
اگر نیست؛ پس،
چیست؟ بهاین
موضوع باز
خواهیم گشت.
فعلاً بررسی
استدلالات
آقای اکبری
را ادامه
دهیم. ایشان
سپس بهمورد
دومی از
مغایرت
رفتارهای
رهبران سندیکا
با اهداف
سندیکایی میپردازند.
این مورد دوم
عبارت است از: «حضور
در محافلي که
بودن در آنجا
نه تنها دردي را
از سنديکا دوا
نمي کند بلکه
بر اساس
تعهدات ناشي
از اين حضور،
باري بر دوش
سنديکا قرار مي
گيرد. اين
کارها تا چه
حد مورد قبول
اکثريت اعضا و
رهبران
سنديکايي
است؟ آيا
ضرورت کار
تبليغي و
ترويجي بين
کارگران واحد
مربوطه در
درجه اول
اهميت است يا
حضور در يک
جمع دانشجويي
در يک دانشگاه
براي طرح
مباحث آسيب
شناسانه جنبش
کارگري؟». آقای
اکبری که خود
در ارزیابی
سال 84 حمایت «دانشجویان
تحکیم وحدت»
از سندیکای
واحد را بهعنوان
یکی از نشانههای
مثبت تحولات
آن سال
ارزیابی کرده
بود، ناگهان
بهیاد این
افتاده است که
حضور در
تجمعات
دانشجویی
گویی باری است
بر دوش
سندیکا. گویی
که تمام رهبری
سندیکا کار و
بارشان را
کنار گذاشتهاند
و از این مجمع
دانشجویی بهآن
مجمع
دانشجویی میروند
و سخنرانی میکنند.
منظور واقعی
آقای اکبری
اما در همان
عبارت و در
جمله معترضهای
آمده است که
دقیقاً در وسط
پاراگراف و
بین دو ارزیابی
قرار گرفته
است. دقت کنید: «اين
کارها تا چه
حد مورد قبول
اکثريت اعضا و
رهبران
سنديکايي
است؟». پس،
با این حساب
روشن میشود
که از نظر
آقای اکبری نیز
اکثریت اعضا و
رهبران
سندیکایی
مشغول چنین
کارهایی
نیستند. با
این حساب
احکام آقای اکبری
مبنی براینکه
حضور در چنین
محافلی باری
است بر دوش
سندیکا و
ضرورت کار تبلیغی
در میان
کارگران مهمتر
است، فقط برای
رد گم کردن
وارد بحث شدهاند.
اکثریت اعضای
سندیکا و رهبری
آن کماکان بههمان
کار
سازماندهی
خود مشغول
بودند. حقیقتاً
نیز عمدتاً
این اسانلو
بود که از
جانب
دانشجویان بهسخنرانی
در دانشگاهها
دعوت میشد و
نه همه رهبری
سندیکا. اکبری،
اسانلو را
هدف قرار داده
است و بهموذیانهترین
شیوه درصدد
برانگیختن
رهبری سندیکا
برعلیه اوست.
چرا؟ بهاین
دلیل ساده که
دعوتکنندگان
نه از دفتر
تحکیم وحدت،
بلکه از میان
دانشجویان چپگرا
بودند؛ و سخنرانی
اسانلو در
میان چنین
دانشجویانی
جایی در
استراتژی آمادهسازی
کارگران برای
انتخابات
ریاست جمهوریِ
آتی ایفا نمیکند.
اما اسانلو
که سهل است، اگر
تمام رهبری
سندیکای واحد
24 ساعتِ شبانهروز
را بهحشر و
نشر با دفتر
تحکیم وحدت و «احزاب
سیاسیِ» مَدِنظر
آقای اکبری
میپرداختند،
آن وقت همین
ایشان بهتمجید
این اقدامات
داهیانه میپرداخت؛
و از آن این
تئوری را درمیآورد
که این کارها
مقبولیت
سندیکا را در
نهادهای جامعه
مدنی افزایش
داده و حمله
بهآن را برای
حاکمیت
پرهزینهتر
میکند و
آفرین بهسندیکای
واحد. ایشان
قبلاً هم از
این تئوریها
داده است.
موضوع بهسادگی
این است که
دانشجویانی
که اینبار اسانلو
را دعوت کردهاند،
از این قماش
نیستند؛ و در
محاسبات آقای اکبری
در رابطه با
قدرتْ نقشی
بازی نمیکنند.
بهاین
نکته پایینتر
میپردازیم.
اما فعلاً
ضروری است که
در رابطه با
اظهارات آقای اکبری
در مورد
مصاحبه با
صدای آمریکا
مکث بیشتری
داشته باشیم.
دیدیم که
آقای اکبری
بین این همه
پیغمبر جرجیس
را انتخاب
کرده و بهرخ
سندیکای واحد
کشیده است.
این ماجرا دقت
بیشتری میطلبد.
ایشان در قسمت
دیگری از
نوشته «نقد
کارگری بر
سندیکای
کارگری» در
قالب یک متخصص
مسائل
سازمانی بهاظهار
نظر در مورد
چگونگی کار
سازماندهی
نیز میپردازد.
در این
توصیفات،
ایشان موردی
را ذکر میکنند
که در پیوند
با قضیه «صدای
آمریکا» معنی
دارد. در
توضیح شش
فرمان مینویسد:
«براي هريک از
موارد ششگانه
بالا به يک
برنامه
کارشناسي شده
و زمان بندي
دقيق نياز است...
در صورت رعايت
اين وظايف
افکار و
ذهنيات اعضاي
سنديکا منظم
مي شود و در
نتيجه اين نظم
ذهني همگاني ثبات
شخصيتي در اعضا
به عنوان
اجزاي موثر در
کل سنديکا به
دست مي آيد. در
ارتباط با
همين تلاش هاي
ضروري است که اعضاي
سنديکا نياز
به تامين
منابع مالي
پاک و سالم را
براي پيشبرد
مقاصد
سنديکايي حس
مي کنند و
اعتبارات ناشي
از حق عضويت
معني پيدا مي
کند». ما بخشهایی
از این
اندرزهای
طولانی و عاقلاندر
سفیه آقای اکبری
(که اندر فواید
پیک سندیکا و
غیره را نصیحت
میکند) را
حذف کردهایم.
این بخشها را
میتوان در یک
عبارت خلاصه
کرد و آن این
که «از کرامات
شیخ ما چه
عجب، پنجه را
باز کرد و گفت
وجب». مسأله
اساسی در این
عبارت کشدار
همانی است که
نقل کردهایم.
از نظر آقای اکبری
ثبات شخصیتی
در اعضای
سندیکا وجود
ندارد و باید
بهدست آید.
اما این ثبات
شخصیتی در کجا
خود را نشان
میدهد؟ اگر
خواننده فکر
میکند که
منظور آقای اکبری
در تشخیص گرهگاههای
مبارزه
طبقاتی است،
بهشدت در
اشتباه است.
این ثبات شخصیتی
در حس کردن نياز
بهتأمين
منابع مالي
پاک و سالم براي
پيشبرد
مقاصد
سنديکايي است.
بهعبارت
دیگر تا زمانی
که اعضای
سندیکا ثبات
شخصیتی لازم
را پیدا نکردهاند،
نیاز بهتأمین
منابع مالی
پاک و سالم را
حس نمیکنند.
بگذریم از این
نخوت آقای اکبری
که خود را
دارای ثبات
شخصیتی میداند
و کارگران عضو
سندیکا را
فاقد آن. مسأله
اساسی این است
که از نظر
ایشان تا
زمانی که این
ثبات شخصیتی
وجود ندارد،
کارگران نیاز
به تأمین
منابع مالی
پاک و سالم را
حس نمیکنند.
این یعنی این
که سندیکای
واحد و اعضایاش
فیالحال از
این نظر دچار نقیصهایاند
که باید آن را
جبران کرد و
آن نیز حساسیت
بر سر پاک
بودن منابع
کمک مالی است.
حال که میدانیم
از نظر آقای اکبری
سندیکای واحد
فاقد چنین
حساسیتی است،
یک بار دیگر
عبارت مربوط
بهمصاحبه با
صدای آمریکا
را باهم مرور
کنیم: «مصاحبه
هاي فراوان با
رسانه هايي که
از نظر مردم
بي اعتبارند و
با بودجه
کنگره امريکا
فعاليت مي
کنند يا
مصاحبه
مستقيم با
صداي امريکا،».
حال باید روشن
شده باشد که
منظور آقای اکبری
از حساسیت
نسبت بهتأمین
منابع مالی
پاک و سالم
چیست. از نظر
ایشان رهبران
سندیکای واحد
باید قبل از
مصاحبه با هر
رسانهای
نخست بهبررسی
منابع مالی تأمین
آن بپردازند و
اگر بودجه
رسانهای از
جانب کنگره
آمریکا تأمین
میشود از
مصاحبه با آن
خودداری کنند.
چرا؟ چون این
منشاءِ «فساد
در جنبش
کارگری» است. مرتضی
افشاری بهتفصیل
بهاین بحث
پرداخته است و
خواننده
علاقمند را یکبار
دیگر بهآن
بحث رجوع میدهم.
آیا خود آقای اکبری
هنگام نوشتن
برای شرق و صاحب
قلم و اعتماد
از خود میپرسد
که بودجه این
روزنامهها
از کجا تأمین
میشود؟ هرگز.
حکمت کنارهم
چیدن این
عبارات از
جانب آقای اکبری
آیا چیزی غیر
از القاءِ
تصویرِ رهبری
سندیکای واحد
درکنار بودجهی
کنگره
آمریکاست؟ بهویژه
اینکه هم
ایشان در
ادامه تأکید
میکند که
رهبری
سندیکای واحد
از انجام
اهداف واقعی
سندیکایی دور
است. عین
عبارت ایشان
چنین است: «متاسفانه
از مجموعه
رفتارهاي
موجود نمي توان
اين توجه و
پايبندي را
ديد و حتي
احساس کرد».
آیا محق
نیستیم که از
همه این کرشمهها
نتیجه بگیریم
که آقای اکبری
درحال پروندهسازی
برای رهبری
سندیکای واحد
است؟ پس، چرا
ایشان
برآشفته میشود
و با رنجیدگی
خاطر خدمات بیشائبه
و صادقانه خود
را بهرخ ما
میکشد؟ آیا همهی
اینها هنوز
دلیلی کافی
برای قضاوت ما
نیست، که
ایشان را در
صف کمپین ضدکارگری
ارزیابی کردهایم؟
آقای اکبری
این همه «انتقاد
کارگری» بهسندیکا
را در نوشتهای
طرح کرده است
که در آن حتی
کلمهای از
سرکوب
وحشیانه این
سندیکا سخن بهمیان
نمیآید.
راستی چرا
ایشان همهی
کاسهکوزهها
را بر سر
سندیکای واحد
میشکند و حتی
کلمهای از
این سرکوب بهمیان
نمیآورد؟
پاسخ را باید
درهمان
استراتژی
مورد نظر
ایشان جست.
بالاتر بهاین
نکته
پرداختیم که
در مقطع
انتخابات دور
نهم ریاست
جمهوری آقای اکبری
ازجمله کسانی
بود که پیوستن
بهاردوی
انتخاباتی معین
را راهکار
برون رفت از
شرایط میدانست
و این تاکتیک
در تقابل با
اقدامات هیأت
مؤسس سندیکای
واحد قرار
داشت. بعدها و
پس از اعتصاب
واحد نیز دیدیم
که او مخالف
این اعتصاب بهزعم
وی زودرس بود
و در همان
نوشته «نقد
کارگری...» نیز
همه دستآوردهای
تاریخی و
موفقیتهای مشخص
و معین این
اعتصاب را یکسره
انکار نموده و
رهبری سندیکا
را مسئول این ناکامیها
قلمداد میکند.
معنای همهی
اینها چیزی
نیست جز خالی
کردن زیر پای
سندیکای واحد
و سپردن آن بهزیر
تیغ سرکوب.
ذکر این
موارد از همان
دو نوشته باید
برای آقای اکبری
که فقط یک
مورد را از ما
طلب کرده بود،
کافی باشد.
بررسی همهی
جزئیات آن دو
نوشته ضرورتی
ندارد.
پرداختن بهچند
مورد کوچک اما
ضروری است.
تظلم
خواهی یا
اولدوروم
بولدوروم
قبل از
هرچیز بهبرخورد
آقای اکبری
بعداز صدور
اطلاعیه ما
اشاره میکنم
تا برای
خوانندگان
روشن شود که
خود آقای اکبری
هم میدانست
که، چه گفته
است. ایشان
فقط نمیدانست
که عدهای هم
پیدا میشوند
و سر بزنگاه
مچ ایشان را
میگیرند. بعد
که این اتفاق
افتاد، آقای اکبری
نخست بهعجز و
لابه نشست و
در مقام شهید
سنگ بر دوش،
بهشکوه و
شکایت از «هفت
دلاور»ی که ما
باشیم پرداخت.
نخست بهذکر
نکتهای
حاشیهای در
این قضیه «هفت
دلاور»
بپردازیم و
سپس واکنش
آقای اکبری را
مورد بررسی
بیشتر قرار
دهیم.
اطلاعیه «در
دفاع از
سندیکای واحد»
را شش نفر
امضا کردهاند
و نه هفت نفر.
این را هرکس
که سواد شمردن
داشته باشد،
میبیند. جالب
این است که هم
آقای اکبری و
هم «قهرمانان» لغو
کارمزدی در
بیانیههایشان
نه از شش نفر
بلکه از هفت
نفر حرف میزنند.
این نفر هفتم
کیست؟ آیا این
فقط برای جور
شدن قافیه است
که شش نفر را
هفت نفر معرفی
میکنند تا
بتوانند از
«هفت دلاور»
حرف بزنند؟
اگر این باشد
که همان مصداق
معروف است که «قافیه
چو تنگ آید،
شاعر بهجفنگ
آید». نمیشود
روز روشن شش
نفر را هفت
نفر اعلام کرد
تا قافیه جور
دربیاید. ما
نمیدانیم که
این نفر هفتم
کیست؟ اما
شاید آقای اکبری
و پهلوانپنبههای
لغو کارمزدی
در محیط
پیرامونشان
بهحدی با
مدافعان
اطلاعیه ما
روبرو شدهاند
که بهسبک و
سیاق تیم فوتبالی
که در خانه
حریف مبارزه
میکند،
تماشاچیانی
را که بهتشویق
تیم خانگی میپردازند،
نفر دوازدهم
تیم مقابل بهشمار
میآورند.
شاید آنها هم
درمعرض همین
فشارهای
افکار آگاه
حقیقتاً خود
را نه با شش
نفر، بلکه
علاوه بر آن
با نفر هفتم
مجازیای نیز
روبرو میبینند
که از قضا
همین نفر
هفتم، افکار
آگاه و مسئول،
اصل کار است.
روشن کردن این
معما نیز
برعهده آقای اکبری
و لغو
کارمزدیها
است.
اما روش
برخورد آقای
اکبری: ایشان در
تقابل با
نوشتهی ما
یکسره
استدلال را
کنار میگذارد.
بخشی از مقالهی
خود را نقل میکند
تا با پنهان
کردن بخشهای
دیگر چهرهای
بیگناه از
نوشتهی خود
ارائه دهد و
برمتن این
کلمات بیگناه
بهتاریخ
زندگی و خدمات
خود بپردازد
تا سرانجام ترحم
خواننده را
برانگیخته و
او را در مقابل
یک محظور
اخلاقی قرار
دهد. دریکسوی
جدال آقای اکبری
(یعنی: خدمتگزار
بیشائبهی
جنبش کارگری)
قرار میگیرد؛
و دریکسوی
دیگر «هفت
دلاورِ» خشن و
بیانصاف که
بر سر این
خدمتگزار
حقیر ریختهاند.
این نمونهی
بیغل و غش و
کاملی از تظلمخواهی
شیعه است. این
تظلمخواهی
یک روی دیگر
هم دارد که
تاریخ معاصر
ما و حوادثی
که هر روزه در
مقابل چشمان
ما در جریانند،
آن را بهطور
مداوم نشان میدهند.
کسی که اسید
بهچهره زنان
میپاشد، شب
در تکیه امام
حسین از
مظلومیت او غش
میکند. نظامی
که بنایش بر
محرومیت
میلیونها
انسان از
دخالت در
تعیین سرنوشت
خود قرار گرفته
است، مشروعیت
خود را از
تظلمخواهی
گرفته است.
این تظلمخواهی
مشمئز کننده
است. بهویژه
برای طبقهکارگر
ایران و برای
جنبشکارگری
ایران که
امروز بیش از
هر زمان نیاز
بهاندیشیدن
دارد، این
تظلمخواهی
سم است. این
جرثومهی پوسیدهی
پاره فرهنگ ایرانیـشیعی
را باید یکسره
بهدور
انداخت.
از قرار اما
اساتید تودهای
و شاگردان
اکثریتی آنان
دقیقاً بههمین
ناتوانی تظلمخواهی
در بسیج افکار
آگاه کارگران
واقفند. همینها
در سایتهای
مربوطهشان «سلام
سوسیالیسم» و «کار
آنلاین»
عنوان نوشته اکبری
را تغییر داده
و آن را تحت
عنوان «پاسخ
به دن
کیشوتها" درج
کردند. خود
آقای اکبری
در متن جوابیهاش
درجایی از ما
بهعنوان دن
کیشوت نام
برده بود.
گویی سروران
تودهای با
این تیتر ما
را یکسره خلع
سلاح کردهاند.
بهاین حمله «قهرمانانه»
نیز باید
جوابی کوتاه
داد: آقایان
تودهای، دن
کیشوت دقیقاً
همان چیزی را
داشت که شما
یکسره فاقد آن
هستید. دن
کیشوت در
دنیای خیالیاش
برای سعادت
محرومان میجنگید؛
شما در دنیای
واقعیتان توجیهگر
اسارت
محرومان بودهاید
و هستید. دن
کیشوت بعد از
پانصد سال
هنوز هم منبع
الهامی برای
آرزومندان
جهانی بهتر است،
شما بعد از
شصت سال نسلهای
ویرانی از
آرزومندان
جهانی بهتر
برجا گذاشتهاید.
دن کیشوت بودن
در مقابل شما
کاسبکاران
دغلِ بازارِ
سیاستْ
افتخاری است
بزرگ. همین که
جرأت نمیکنید
ما را بهسبک
استادتان
تربچه پوک
بنامید، نشان
دهندهی عجز
شماست.
اندر تمایز
رفرمیست و رفرمیستنما
آقای اکبری
سؤال دیگری را
نیز از ما طرح
کردهاند که
شایسته پاسخ
است. ایشان با
تیزبینی خاصی
متوجه شدهاند
که ما ایشان
را رفرمیستنما
قلمداد کردهایم
و نه رفرمیست.
از این مشاهده
ایشان بهطرح
این سؤال
رسیدهاند که «اما
آیا بهزعم این
دوستان رفرمیسم
و جریان رفرمیستی
پذیرفتنی است
که دیگران را
متهم بهتقلب
در آن کرده و
واژه رفرمیسمنما
را بهآنان
نسبت میدهند
و بهافشای "رفرمیسمنمای
رسوا" میپردازند؟!
این تنها نکتهی
قابل تأملی
است که طرح آن
از جانب اینان
شاید بار تئوریک
داشته است و یا
احتمالاً برای
افاضه کلام
آوردهاند و
شاید برای ایسم
گم کردن آمده
و یا غفلتاً
وارد فحش نامه
سوسیالیست
مآبانه حضرات
شده است».
آقای اکبری
متوجه تمایز
شده است و
شاید هم از
این ناراحت است
که ما او را
رفرمیست
قلمداد نکردهایم.
اگر چنین میکردیم،
ایشان بازی
سادهتری در
مقابل داشت:
چماق
آنارشیسم را
از آستین میکشید
بیرون. اما
حالا نمیداند
چه بکند. با
این حال بهزعم
خود تناقضی در
بحث ما دیده
است و میخواهد
آن را برجسته
کند. اما چرا
ما ایشان را رفرمیستنما
نامیدهایم و
نه رفرمیست.
واژه
رفرمیستنما
را برای
نخستینبار عباس
فرد طرح کرد و
ما نیز در
بیانیهمان
آن را بهکار
گرفتیم. خود عباس
فرد در «کالبدشکافی
یک فریب» بهخوبی
این معنا را
نشان داده است
که آقای اکبری
را حتی
رفرمیست هم
نمیتوان
نامید. من بهجوانبی
که عباس فرد
در نوشتهاش
بدان پرداخته
است، اشارهای
نمیکنم. اما
فقط بهاین
اظهارات آقای اکبری
نگاه کنیم و
ببینیم که آیا
این اظهارات
یک رفرمیست
است یا
رفرمیستنما؟
ایشان در میزگردی
تحت عنوان «شعار
حداقلی و
پرهیز از
سیاست زدگی»[5]
در بررسی
موانع تشکلیابی
کارگران ازجمله
اظهار میکنند:
«موانع
جدي در راه
تشكل آزادانه
و مستقلانهي
مردم و بهويژه
كارگران بهعنوان
بخش وسيعي
از تودهي مردم،
موانع جديِ دفاع
از منافع صنفي
در راه توسعه آگاهيهاي
سياسي است،
موانع جدي در
دفاع از حقوق
فردي و
اجتماعي است، موانع
جدي در راه
توسعه و
پيشرفت فرهنگ
و دانش است،
موانع جدي در
دفاع از كيان
ملي است، ... موانع
جدي در راه
تشكليابي
آزادانه و مستقلانهي
كارگران و
زحمتكشان، موانع
جدي در راه
ايجاد و
برقراري
امنيت اجتماعي،
شغلي و امنيت
در همهي عرصههاي
زندگي مردم
است، موانع
جدي در راه
ايجاد اقتصاد
توليدمحور است، در
جامعهي ما بهدليل
بيتوجهي به توليد
اجتماعي
مفيد، امور
اقتصادي در
دست عدهاي
دلال و رانتخوار قرارگرفته و آنها
امور را بههرسو
كه خود خواستهاند
كشاندهاند...». ما بهجزئیات
دیدگاه ایشان
که تشکل
کارگران را هم
در زمره تشکلهای
مردم قرار میدهند
کاری نداریم.
بهاحکام
درهم و برهمی
که در کنار هم
ردیف شدهاند،
از توسعه و
پیشرفت فرهنگ
و دانش تا
حقوق فردی و
اجتماعی و
کیان ملی. فقط
یک بحث از این
مجموعه است که
مورد نظر ماست
و آن هم تأکید
ایشان بر موانع
جدي در راه
ايجاد اقتصاد
توليدمحور است.
همینجا و
درست در ادامه
همین بند است
که ایشان احکام
عمومی همیشگی
در مورد رانتخواری
و دلالی و
غیره را تکرار
میکنند. ما
حتی در اینجا
بهمبانی
نادرست این
دیگاه که بر
برداشتهای مکتب
توسعه
استوار است
نمیپردازیم.
این مکتب در
ایران
نمایندگان
جدیتری دارد
که در زمان
خود باید مورد
بررسی مفصلتر
قرار بگیرند.
آنچه در بحث
آقای اکبری مَدِنظر
ماست پیوند
فقدان اقتصاد
تولید محور با
زندگی
کارگران است.
ایشان در
ادامه بحثشان
همین موضوع را
با معضل
بیکاری گره میزنند
و اصلِ شاهبیت
بحث خود را در
آن قسمت عنوان
میکنند. دقت
کنید: «مهمترين
عرصهاي كه بايد
مورد توجه
قرارگيرد اين
است كه بههرحال
طبقهي كارگر
ايران، امروز در
جاهاي مختلف،
چه در كارخانههاي
بزرگ و چه در
واحدهاي
كوچك، با بخشي
از مطالبات
انباشته شده و
پاسخ داده
نشده مواجه است
و از طرفي بخش
ديگري از مشكلات
جامعه مربوط
است به بيكاري
كارگران
بالقوهاي كه
پشت درهاي كارخانهها
يا بهتر بگويم
پشت در
كارخانههاي
خيالي، منتظر
كارند. امروز مبرمترين
نياز جامعهي
ايران، ايجاد
اشتغال است، قطعاً
آنهايي كه
وعدهي بردن
نان بر سر
سفرهي مردم
را دادهاند
اگر بخواهند
به اين شعار عملكنند،
بايد كار
ايجادكنند. تنها
از طريق كار
اجتماعي مفيد
و كار مولد است
كه ميتوانيم
نان را به
خانهي مردم
ببريم،
پرداختن به
شعارهايي كه زمينههاي
عيني معيني را
طلب ميكند،
بايد مسؤولان
را واداركند
تا ابزارهاي
لازم آنرا
فراهمكنند، ما
امروز بيش از
هميشه
نيازمند
ايجاد اشتغال
هستيم، يعني
وقتي با رقم
ميليوني بيكاران
در كشور مواجه
هستيم، نميتوانيم
ثروت ملي را
بين آنان
تقسيمكنيم و
نان را به
خانهشان
ببريم، بايد
كار ايجاد
كنيم و...». حال صغری
کبری این بحث
را کنار هم
بچینیم تا بالاخره
معلوم شود که
آقای اکبری
چه میگوید.
اول،
ایشان میگوید
مانع بر سر
تشکل کارگران
مانع بر سر
ایجاد اقتصاد
تولید محور
است. البته
معلوم نیست که
ایشان این تز
مشعشع را از
کدام تاریخ و
کدام مکتبخانه
درآوردهاند.
تا جایی که بهرشد
سرمایهداری
در همه
کشورهای اصلی
زادگاه آن
برمیگردد،
اتفاقاً
ممانعت از
ایجاد تشکلهای
کارگری در همه
نقاط همزاد
رشد سرمایهداری
با همان
اقتصاد «تولید
محور» مد نظر
ایشان بوده
است. از
انگلستان تا
آلمان و
فرانسه و
آمریکا و
غیره. کارگران
تنها در جریان
مبارزاتی
طولانی و بهقیمت
قربانیهای فراوان
توانستند این
موانع را درهم
بشکنند. نمونهی
قتل عام
کارگران شیکاگو
را که در
ایران همه میشناسند.
ایشان با این
بحث در واقع
بار مسئولیت
فقدان تشکل در
کارگران ایران
را بر دوش
دلالان و رانتخوارها
قرار میدهد
تا بورژوای
صاحب کارخانه
را تبرئه کند.
اما این هنوز
تمام بحث
نیست.
دوم،
ایشان بیکاری
را یک بلای
واقعی میداند
و معتقد است
که امروز مبرمترين
نياز جامعهي
ايران، ايجاد
اشتغال است اما
معلوم نیست از
کجا ایشان یکباره
بهاین نتیجه
میرسند که تنها
از طريق كار
اجتماعي مفيد
و كار مولد است
كه ميتوانيم
نان را به
خانهي مردم
ببريم؟ اگر
حالا حالاها
کار اجتماعی
مفید و مولدِ
مد نظر آقای اکبری
در جامعه
ایجاد نشد،
تکلیف نان
مردم چه میشود؟
گرسنگی
بکشند؟ اما
مگر در سویس و
لوگزامبورگِ
بانکدار که
اساس
اقتصادشان بر
کار غیرمفید
قرار دارد،
مردم گرسنگی
میکشند؟ مگر
اصولاً در
جامعه سرمایهداری
میتوان از کار
اجتماعی مفید
حرف زد،
درحالی که بخش
عظیمی از
ظرفیت تولیدی
جوامع بشری
صرف تولیدِ
محصولاتی میشود
که درعین
اشتغالزائی،
بهشدت غیرمفید
و مضرند. یا
نکند آقای اکبری
کارخانجات
عظیم تولید
اسلحه و صنایع
گسترده تولیدِ
اشیاءِ زینتی
لوکس (از قبیل
ساعتهای
طلائی و گلسینههای
الماس برای
ثروتمندان) را
هم کار
اجتماعی مفید
بهشمار میآورد؟
علاوه بر اینها
آقای اکبری
خود را در چه
مقامی میبیند
که میخواهد
نان سر سفره
مردم ببرد؟
این یک میزگرد
کارگری است یا
کمیسیون
دولتی که آقای
اکبری اینگونه
سخن میگوید؟ همهِ
این اظهارات
مشعشعانه
هنوز کافی
نیست و آقای اکبری
که گرم
استدلال شده
است، بیمحابا
بهپیش میتازد
و میگوید:
سوم،
«ما امروز بيش
از هميشه نيازمند
ايجاد اشتغال
هستيم، يعني
وقتي با رقم
ميليوني بيكاران
در كشور مواجه
هستيم، نميتوانيم
ثروت ملي را
بين آنان
تقسيم كنيم و
نان را به
خانهشان
ببريم، بايد
كار ايجاد
كنيم».
دقت کنید: وقتي
با رقم
ميليوني بيكاران
در كشور مواجه
هستيم، نميتوانيم
ثروت ملي را
بين آنان
تقسيم كنيم. این
جوهرِ
درفشانیهای «تولید
محورانه»ی
آقای اکبری
است. ایشان
اگر رفرمیست
بود، دقیقاً
همین تقسیم
ثروت ملی بین
بیکاران و
گرسنگان را
مطالبه میکرد.
برقراری
عدالت از طریق
توزیع متعادلتر
ثروت ازقضا
یکی از شاخصهای
اصلی رفرمیسم در
جنبشکارگری
بوده است؛ و
ایشان نه تنها
فاقد این شاخص
است، بلکه بهصراحت
آن را نفی نیز
میکند. مرتضی
افشاری در
مسأله برخورد
بهحق اعتصاب
و مبارزه نشان
داده است که
آقای اکبری
در اروپا کنار
دست راستیترین
جریانات قرار
میگرفت. بهاین
اضافه میکنم
که ایشان در
مسائل مربوط
بهسیاست
اشتغال نیز در
کنار راستترین
جریانات
اروپایی (در
کنار سارکوزی
و مرکل و باروسو)
قرار دارد. آنچه
ایشان بلبلوار
بر زبان میآورد
چیزی جز
پلاتفرم
نئولیبرالی «ایجاد
اشتغال از
طریق رشد
تولید» نیست.
بهسایت اروپای
واحد رجوع کنید.
خواهید دید که
یکی از مرکزیترین
پایههای اروپای
واحد را همین
شعار تشکیل میدهد.
دقیقا
درمقابل همین
شعار است که
احزاب رفرمیستِ
اروپایی
تغییرِ سیاستِ
توزیعِ ثروتهای
ملی را از طرق
مختلف، چه از
طریق سیاستهای
مالیاتی
تصاعدی و چه
از طریق
تقاضای سرمایهگذاریهای
دولتی در
سیستمهای
خدمات
اجتماعی و
اقدامات
مشابه آن
دنبال میکنند.
کاری که آقای اکبری
نعوذ و بالله
بهآن هرگز
دست نخواهد زد
تا مبادا
تعامل دولتمردان
برهم بخورد.
آقای اکبری
درعوض خواهان
ایجاد اقتصاد «تولید
محور» است.
حقیقتاً
معنای اعتراض
ایشان بهتقسیم
ثروت ملی در
میان بیکاران
مگر جز این
است که این
ثروت ملی در
دست همانهایی
بماند که الان
هم هست؟ آقای اکبری
نمیگوید که
ثروتهای
کلان هزارفامیلها
را باید گرفت
و بین بیکاران
توزیع کرد،
آقای اکبری
خواهان ایجاد
بهداشت
رایگان
همگانی بههزینه
بنیادهای
مفتخور نمیشود،
آقای اکبری
خواستار
سوبسیدهای
دولتی جهت
ایجاد اشتغال
نیست، آقای اکبری
خواستار کاهش
رادیکال ساعت
کار با حفظ
حقوق و بهکار
گماردن
بیکاران از
این طریق
نیست. همهی
اینها اشکال
مختلفی از
همان تقسیم
ثروت ملی بین
بیکارانند که
قاعدتاً هر
رفرمیست
اندکی جدی
باید بخواهد.
ایشان اگر رفرمیست
بود، چنین
سیاستهایی
را توصیه میکرد
و برخورد ما
نیز قطعاً
متفاوت میبود.
آقای اکبری
در زمینهی
ایجاد تشکل با
بهانههایی
از قبیل «کم
کردن هزینهی
مبارزه» حاضر
نیست ذرهای
هم زمین قانونهایی
را ترک کند که
برای هیچگونه
تشکلی
مشروعیت قائل
نیستند. ایشان
بکرات بهمفاد
قانونیِ
ایجاد تشکل
استناد مینماید
و هیچگاه هم
تبصرهی «به
شرط آنکه مخل
مبانی اسلام و
حکومت اسلامی
نباشد» را از
قلم نمیآندازد.
ایشان در
زمینه مبارزه
با فقر و
بیکاری همْ
کارگران را بهروزی
حواله میدهد
که «تولید
محوری» در
جامعه جا
افتاده باشد و
از آنجا که
بهزعم ایشان اقتصاد
ایران،
اقتصاد رانتخواری
است و فعلاً
هم قرار نیست
در آن تغییری
بهوجود
بیاید، روشن
است که همه
بیکاران و همه
آنها که زیر
خط فقر درحال
مرگ تدریجیاند،
باید تا آن
روز موعود صبر
کنند. ایشان
حتی کاهش
مصائب و آلام
این بیکاران
از طریق توزیع
ثروتهای فیالحال
موجود در
جامعه را هم
رد میکند. پس
بر چه مبنایی
ایشان خود را
رفرمیست بهحساب
میآورد و از
ما میخواهد
که موضع خود
را نسبت بهرفرمیسم
روشن کنیم؟
گویی در جامعهای
که خاتمی
لیبرال آن است
اکبری هم
مجاز است خود
را رفرمیست آن
بداند. آقای اکبری
همانقدر
نماینده
شایسته
رفرمیسم است
که حجاریان
نماینده
جمهوری خواهی.
آقای اکبری
همانقدر
نماینده
شایسته
رفرمیسم است
که حجاریان
نماینده
جمهوری خواهی.
با این تفاوت
که ایشان از
استراتژی «فشار
از پائین،
چانه زنی از
بالا»ی حجاریان
برای جنبش
اصلاحات، فقط
چانه زنی از
بالا را
برداشته و به
جنبش کارگری
توصیه میکند. ایشان
رفرمیستنما است
و نه رفرمیست.
دستی
از دور بر آتش
و
سرانجام
برخورد بهیک
گستاخی آقای اکبری
را لازم میدانیم.
ایشان در
پایان جوابیهشان
رو به ما کرده
و میگوید: «بگذار
آنان که حتی
از دور هم دستی
هم بر آتش
ندارند در
جهلِ مُرَکّب
اَبدالدَهر بمانند».
تا جایی که بهجاهل
بودن برمیگردد،
خواننده «کالبد
شکافی یک
فریب» خواهد
دید که چه کسی
جاهل است.
اکبری یا ما؟
بهاین نمیپردازم.
اما آری آقای اکبری
در یک نکته
درست میگوید.
ما از عرصه
نبرد دوریم. آنچه
او نمیگوید
این است که
چرا دوریم؟ دوریم
برای این که
نه تنها
دستمان بر آتش
بود، بلکه
جانمان آتشسوز
شد. دوریم
برای اینکه
بهنسل
پرافتخاری
تعلق داریم که
توان «نه» گفتن
را داشت و تاوان
آن را نیز
پرداخت. دوریم
برای آنکه در
مبارزه برای
پیشگیری از
همین فلاکتْ
هدف انتقام
کینهجویانه
صاحبان زور و
زر و تزویر
قرار گرفتیم. آیا
آقای اکبری
نمیداند که
گردانندگان
همان نشریاتی
که امروز مقالات
ایشان را سخاوتمندانه
چاپ میکنند،
دیروز
فرماندهان
جوخههای
اعدام بودند؟
آیا آقای اکبری
میخواهد
بداند که چه
تعداد از نزدیکترین
دوستان، دلبندان
و عزیزان همین
شش نفر امضاکنندهی
بیانیه پای
جوخههای دار
با فریاد زنده
باد
سوسیالیسم
جان باختند؟ این
گستاخی برای
چیست؟ اگر ما
دوریم و نمیتوانیم
دوش بهدوش
فرزندان شریف
طبقه بجنگیم،
آقای اکبری
که نزدیک است،
دست برکدام
آتش دارد؟ این
کدام آتش است
که در شرق و اعتماد
و صاحب قلم
بهآقای اکبری
گرما میبخشد؟
از چنین کسی
سرزنش دور
بودن را شنیدن
نیز مایه
افتخار است.
تا سیه روی
شود هر که در
او غش باشد.
پاسخ
بهآقای
اکبری را همینجا
خاتمه میدهم.
آقای اکبری
با اطمینان
تمام عنوان یکی
از نوشتههای
خود را «نقد
کارگری بر
سندیکای
کارگری»
گذاشته است. عباس
فرد در «کالبدشکافی
یک فریب» بهدقت
نشان میدهد
که نظریات
آقای اکبری
نه در راه
رهایی طبقهکارگر
بلکه ابزاری
برای بهبند
کشاندن آنند. «کالبدشکافی
یک فریب» سندی
است ماندگار
از نقد
مارکسیستی که
سرتاسر مشحون
از تجربهی
عمیقاً
طبقاتی رفیق
عزیزم عباس
فرد در دهههای
طولانیِ
مبارزه برای
سازماندهی
سوسیالیستی
کارگران است.
مطالعه این
سند برای هر
مبارز صدیق
طبقهکارگر
حاوی درسهایی
است ماندنی.
[1] رضا
مقدم، خطر
فساد در جنبش
کارگری ایران،
سایت کارگر
امروز
[2] برای
ارزیابی از
اهمیت این
حرکت نگاه کنید
به "امیر
پیام، به سوی
خیز سوم"
مندرج در www.omied.net
[3] حسین
اکبری، سنگ
میکشم بر دوش
[4] مرتضی
افشاری، چند
ملاحظه
نقادانه پیرامون
"نقدی کارگری
بر سندیکای
کارگری" در www.omied.net
[5] خود
عنوان این میز
گرد یک برنامه
است.
این میزگرد
در نشریه
نامه، شماره
49، اردیبهشت 85
درج شده است.