در باره پلاتفرم اتحاد چپ

تراب ثالث

 

 

 

در بحث هاى خارج كشورى پيرامون مقوله "اتحاد چپ" بسيارى از رفقا پیشینه تاریخی این بحث ها را فراموش‏ مى‌كنند.  اين مبحث مساله ای نیست كه به‌تازگى درون جنبش چپ خارج از كشور مطرح شده باشد. ريشه اين بحث در واقع به دو سه سال بعد از قيام بهمن ٥٧ در داخل برمى‌گردد[1]. اولين اسناد كتبى آن در سال ١٣٦٠ در ايران منتشرشدند[2].

 

از اواسط تابستان سال ٦٠ به بعد مابين بسیاری از گروه های كمونیستی مباحثاتى پيرامون ضرورت وحدت چپ و چگونگى ايجاد آن به‌راه افتاده بود. از جمله، رفقاى خود ما (كه در آن زمان بخش‏ رسمى دبيرخانه متحده بين‌الملل چهارم در ايران بود)، بخشى از رفقاى اقليت (كه بعدها به گرايش‏ سوسياليزم انقلابى معروف شدند)، بخشى از رفقايى كه آن زمان تحت نام وحدت كمونيستى فعاليت مى‌كردند (عمدتا از تحريريه نشريه رهايى)، رفقايى از گروه قيام (اين گروه قبل از انقلاب از حزب توده جدا شده بود و به انقلاب سوسیالیستی گرویده بود)، رفقايى از راه فدايى (كه در آن دوران با اقليت همكارى مى‌كردند)، منفردینی ازگروه رزمندگان، و همچنین رفقايى از راه كارگر بطور غیر مستقیم، وارد اين‌گونه مباحثات شده بودند. و به نظر من، اگر امروزه رفقا در بحث هاى خود پيرامون مقوله اتحاد چپ به نكاتى كه در آن دوره مطرح شدند، توجه نكنند و به ريشه هاى سياسى و نظرى اين بحث در تاريخ تحولات جنبش‏ كمونيستى ايران نپردازند، نه تنها به برداشت‌هاى نادرستى از ضرورت اين اتحاد مى‌رسند كه طرز تلقى ويژه بسیاری از ما از مفهوم اتحاد را نيز درك نخواهند‌كرد. از آنجا كه از من هم دعوت شده كه نظرم را در اين باره با شما در ميان بگذارم بايد تاكيد كنم كه اين نظرات را نيز نمى‌توان از همين سابقه و گذشته جدا كرد.

 

مضافا به اين‌كه عده‌اى عامدانه تلاش‏ دارند كه اين مباحثات را از تاريخ حذف كنند و يا اين‌طور وانمود سازند كه چنين بحثى سال‌ها بعد در اين يا آن سمينار در خارج كشور و قاعدتا به ابتكار ايشان به راه افتاد. این شیوه بخصوص‏ میان كسانى كه يا در تمام اين دوره در خارج كشور بوده اند و اطلاعات دست اولى ندارند و يا اين‌كه اگر هم مدتی در ايران بوده اند چندان در بطن ماجرا ها نبودند، بسیار رایج است. بنابراين بايد نخست به اين ريشه هاى تاريخى پرداخت و روشن كرد كه چرا و تحت چه شرایطی اصولا چنين مبحثى درون چپ ايران بازشد.

 

مثلا به يك بحث محبوب خارج كشورى نگاه كنيم. كم و بيش‏ همه به نحوى از انحا سعى مى كنند نشان دهند كه  انگیزه اصلى اتحاد چپ فائق آمدن بر تشتت و پراكندگى موجود است. البته فائق آمدن بر پراكندگی در هر شرایطی اقدامی درست است. اما در ارتباط با مقوله اتحاد چپ اين اساسا يك بحث خارج كشورى‌است. چرا كه هنگامى كه اين بحث داخل خود ايران مطرح شد، مشكل اصلى كمبود نيرو و یا تشتت در صفوف چپ نبود، نیروی چپ در اوائل سال ١٣٦٠ كم و بیش در اوج خود بود.  مشكل اصلی فقدان رهبرى انقلابى با خط مشى متناسب با شرايط آن روز ایران بود. مشكل این نبود كه صفوف ما پراكنده بود، مشكل این بود كه یا فرماندهان نمی دانستند با این صفوف چه كنند و یا اینكه فرامین بی ربط می دادند. و اين نكته مهمی است که نباید امروز از چشم ها پنهان بماند. بنابراین، هنگامى كه در ايران بحث اتحاد به راه افتاد، این بحث در عين حال بحثی بر سر ضرورت ایجاد گروه‌بندى جديدى از سوسياليست‌هاى انقلابى بود. در صورتی كه در خارج طبعا این مبحث همیشه از نیاز جنبش در خارج برای فائق آمدن بر پراكندگی نشات گرفته است.

 

از اسناد موجود اين مباحثات در داخل مثلا مى توان به اسناد رفقاى گرايش‏ سوسياليسم انقلابى اقليت مراجعه كرد. اين رفقا همين مسائل را در اولين كنگره سازمان به صورت كتبى، و در مقابل نظرات غالب به بحث و راى كنگره گذاشتند. بحث‌هايى كه بعد از كنگره نيز ادامه يافت و چندی بعد در اسفند ١٣٦٠  به اعلام علنى گرايش‏ سوسياليزم انقلابى انجاميد[3]. قبل از آن، در سومين سالروز انقلاب بهمن بيانيه‌اى  بر سر همين مسائل منتشر شد كه در واقع نوعى جمعبندى اولیه مباحثات اتحاد بود و به بيانيه‌اى براى گردهم‌آيى گرايش‏هايى از سنت‌هاى مختلف تبديل شد[4].

 

براى درك مقوله " اتحاد چپ" بايد اول نظرى بر اين مباحثات افكند و نكات مهم آن را بازشكافت.

 

اولين مساله مهم براى ما در آن زمان ارزيابى سياسى از اوضاع بود. به‌ياد بياوريم سال ٦٠ دوره‌اى بود كه مجاهدين در تابستان اش وارد فاز رودررويى نظامى ‌شده بودند. به جاى سياست مماشات با رژيم كه برعكس‏ توقعات رهبرى مجاهدين حملات وحشيانه‌تر رژيم به صفوف آن‌ها را به دنبال داشت، در این سال درگيرى سراسرى و مسلحانه مجاهدين آغاز شد. بسيارى از نيروهاى چپ نيز براى عقب نيفتادن از این قافله به سياست‌هاى ماجراجويانه‌اى كشيده‌ شده ‌بودند. اقليت اعلام مى‌كرد، "انقلاب شعله مى‌كشد" و نيروهاى خود را به ايجاد جوخه‌هاى رزمى فرا‌مى‌خواند، برخى از سازمان‌ها مثل وحدت كمونيستى كه قبلا ماهى يك بار هم به‌زحمت نشريه منتشر مى‌كردند، به ناگهان فوق‌العاده پشت فوق‌العاده و اغلب هفتهَ‌اى ٣ بار نشريه مى‌دادند و برخى ديگر نيز جنگ مسلحانه تمام خلقى را تبليغ مى‌كردند. خلاصه ارزيابى بسيارى از رهبران سازمان‌هاى موجود در چپ رادیكال اين بود كه یا وارد مرحله جديدى از بحران انقلابى مى‌شويم و یا انقلاب جديدى در همین دوره بلاواسطه بعدی در شرف تكوين است. ارزيابى خيلى از ما كه به زمين نزديك‌تر بوديم، اما، كاملا متفاوت بود. برداشت بسيارى از ما اين بود كه در واقع به نقد شكست خورده‌ايم و ضد انقلاب قوى‌تر از سابق سركوب شديدى را به‌راه خواهد انداخت. ارزيابى ما از اوضاع نه پيشروى به سوى انقلاب بعدى كه ضرورت عقب نشينى حساب شده‌اى را نشان مى‌داد. همين ارزيابى كاملا متفاوت با اغلب رهبران چپ آن زمان، بسيارى از فعالین چپ را علیرغم تفاوت های سازمانی به‌يكديگر نزديك‌كرده‌بود و به جرات مى‌توان گفت سرمنشا نزديكى ها و خود آغاز بحث اتحادچپ بين نیروهای مختلف در وهله اول دقیقا همين مساله بود.

 

طبعا، چنين ارزيابى متفاوتى از اوضاع مباحثات ديگرى را نيز به دنبال داشت. فراموش نكنیم بحث اتحاد چپ قبل از آن كه به خارج سرایت كند، نزدیك به دو سال در خود ایران ادامه داشت. از اولین مباحثات مهم یكی این بود كه  مشخصا  چرا و چگونه شكست خورديم و مسبب اصلى آن چه بود. نكات متعددى در اين گفتگو ها مطرح می شد، اما عمده‌ترين و برجسته‌ترين‌شان همانا مبحث مرحله انقلاب بود. بسیاری از فعالين چپ كه در اين مباحثات شركت داشتند، خود به تجربه دريافته‌بودند كه دليل عمده شكست چپ فقدان يك استراتژى صريح و روشن انقلاب سوسياليستى بود. همه در عمل دیده بودند كه استراتژى اغلب سازمان‌هاى چپ حتی صف بندى‌هاى كلی طبقاتى را نیز درست ترسیم نكرده بود. چه اغتشاشی از این فاجعه آمیز تر كه مرز انقلاب و ضد انقلاب را مخدوش‏ كنیم. تبلیغ ضرورت اتحاد كارگران و زحمتكشان با خرده بورژوازى و يا بورژوازى "ملى" و يا "نيروهاى ضد امپرياليستى"، در واقع، يكى از دلايل عمده ناتوانى چپ در شناخت ماهيت ضدانقلاب بود.

 

بهرحال اين مبحث دراز است و خود بايد جداگانه باز شود، اما مى‌توان گفت همين ضرورت برش‏ از انواع مفاهيم انقلاب مرحله‌اى و اتخاذ استراتژى صريح انقلاب سوسياليستى اولين بندى بود كه در پلاتفرم نوشته نشده اين اتحاد از همان زمان وارد شد. نوشتجات بسيارى در آن دوران پيرامون همين مساله منتشر شد و شايد از عمده‌ترين  مباحثات آن دوران بود. مثلا يكى از سه مطلب عمده‌اى كه رفقاى اقليت در اولين كنگره اين سازمان به بحث و تصميم گيرى گذاشتند، دقيقا همين مساله بود. قطعنامه اين رفقا در تاييد استراتژى انقلاب سوسياليستى حدود ٤٠ %  آرا كنگره را كسب كرد. و یا دو مقاله دیگری كه خود من در همان سال ٦٠ در ارتباط با توضیح استراتژى انقلاب سوسياليستى با تكاليف مركب و نيز به طور كلی مبحث استراتژى و تاكتيك در انقلاب ايران منتشركردم[5]. بخشى از رفقاى راه كارگر هم از همان موقع مشغول كار بر سر مباحثى بودند كه بعدها تحت نام متدولوژى مرحله انقلاب منتشر شد. همزمان بخشى از رفقاى رزمندگان نيز دقيقا به نتايجى مشابه رسيده بودند[6].

 

نكته دوم اين بود كه ارزيابى اغلب ما از چگونگى اين شكست تاكيد اصلى را بر عدم دفاع چپ از حقوق دموكراتيك قرار مى‌داد. واضح است هنگامى كه ضد انقلاب بر موج انقلابی سوار می شود، نخستين اقدامات اصلى‌اش‏ سركوب حقوق دمكراتيكى است كه مردم در طول مبارزه انقلابى در خيابان‌ها به‌دست آورده‌اند. در ايران هم همين‌طور بود. سركوب آزادى بيان، آزادى تشكل و خلاصه بازپس‏ گرفتن هر گونه حقوق دموكراتیكى كه توده‌ها به‌زور مبارزات توده‌اى بر ارتجاع تحميل كرده بودند، از همان شب قيام آغازشد. موثرترين شكلى كه ضد انقلاب پيروز مى‌توانست قدرت‌اش‏ را مستحكم سازد، بيرون راندن توده‌ها از صحنه بود. علائم اين سركوب حتى قبل از سرنگونى و در تظاهراتى كه تحت كنترل رهبرى مذهبى بود به‌روشنى ديده مى‌شد. ضد انقلاب، از يك‌طرف خواست‌هاى ضد امپرياليستى و ضد سرمايه‌دارى توده‌هاى وسيع مردم را با عوام فريبى ضد استكبار جهانى و ضد طاغوتيان جايگزين كرد و از طرف ديگر امكان هر گونه اعتراض‏ به اين عوام‌فريبى را با سركوب حق اعتراض‏ از ميان برداشت. اين از همان اول كار واضح بود، اما، پرسش این است كه پس‏ چرا بسيارى از سازمان‌هاى موجود از همان ابتداى امر به افشاى اين عوام فريبى دست نزدند و در مقابل اين حملات كارى نكردند؟   

 

سران رژیم سابق را پشت درهای بسته اعدام كردند. اما چپ اعتراضی نكرد. روزنامه آيندگان را بستند اما چپ كارى نكرد. حجاب اجباری بر سر زنان كردند،  بازهم چپ كارى نكرد ، جلوى آزادی احزاب را گرفتند باز كارى نكردند. خلاصه حقوق دمكراتيك را يكى بعد از ديگرى سركوب كردند و ما حواسمان جاى ديگر بود. همه می دانید كه طومار دراز است. توگويى نوعى ناتوانى بنيادى در چپ ايران وجود داشت كه نه تنها علیرغم ٤ ماه اعتصاب عمومی كارگری چشم انداز انقلاب سوسیالیستی را نبینند كه حتى در چارچوب همان انقلاب دموكراتيك‌شان، به مساله دفاع از حقوق دموكراتيك كم بها بدهند. و اين را بسيارى از ما در ارتباط با عدم برش‏ چپ از سنت‌هاى حزب توده و استالینیزم می دانستیم. بنابراین ضرورت احیای سنن دموكراتیك چپ و نوعی بازگشت به سوسیالیزم ماركسیستی، سوسیالیزم از پایین، سوسیالیزمی كه گسترش حقوق دموكراتیك را در بنیاد مطالبات خود قرار می دهد، نیز به اصل دوم پلاتفرم نوشته نشده این اتحاد اضافه شد.   

 

نكته سوم اين بود كه بسیاری از كادرهای چپ به اين نتيجه رسيده بودند كه در واقع گروه بندي هاى موجود در چپ ايران تا اندازه زيادى تصنعى و معرف نوعی خود فریبی است. يعنى خطوط چند گانه ای كه در آن زمان درون چپ ايران وجود داشت، هر چند كه خود  فكر مي كردند بر اساس مرز بندي بين انقلاب و ضد انقلاب، بین خلق و ضد خلق و یا بين انقلابيون و فرصت طلبان شكل گرفته اند، در واقع در سر بزنگاه تاریخ و از لحاظ مسائل عمده انقلاب تفاوت كیفی با یكدیگر نداشتند. تجربه عملى خود انقلاب نشان داد كه همان تمایلات فرصت طلبانه و رفرميست كه همه می دانستیم در مثلا حزب توده وجود دارد از درون همه خطوط دیگر هم بيرون آمد. برش فداییان از رفرمیزم حزب توده از پیدایش اكثریت جلوگیری نكرد و تمام مبارزات جریانات مائویست علیه سوسیال امپریالیزم صفوف آنها را از همكاری با ضد انقلاب مصون نگه نداشت. همان كثافات توده ای از سایر خطوط نیز بیرون زد. بنابراین تا سال ٦٠ برای كادرهای مبارز و صادق چپ دیگر روشن شده بود كه این مرزبندی ها اگر نگوییم تصنعی، دست كم ناكافی بودند.

 

اگر قرار باشد در اولین تند پیچ مبارزه طبقاتی همه سازمان ها كلا یا بخشا به همان منجلاب سازشكاری سقوط كنند، پس يك جاى اساسی كار ايراد دارد، باید حتما  ایرادی عمده در تئوری. برنامه.  استراتژى، تحليل و یا سوابق مبارزاتی ما باشدكه باعث اين پديده می شود. بنابراین برای آنها كه می دیدند واضح بود تا به آن اندازه هم كه خودشان قبلا تصور می كردند، مرزبندی دقیقی با سازشكاری و فرصت طلبی نداشتند، دستكم روشن بود كه جریانات مبارز باید از مرزهای تصنعی چنین تشكیلاتی عبور كنند و  كارزاری جدی برای ایجاد گروهبندی نوینی از انقلابیون چپ را به راه اندازند. پیشنهاد نشریه مشتركی كه هم راهنمای عمل مبارزاتی این عده باشد و هم امكان بحث و تبادل تجربه و نظر مابین آنها را فراهم كند، در همین دوره بود كه شكل گرفت. بویژه باید در نظر داشت كه در آن شرایط سخت شكست و عقب نشینی برای بسیاری از ما روشن بود كه اگر همكاری و اتحادی جدی بین چنین نیروهایی شكل نگیرد و مقاومتی جدی علیه ضد انقلاب سازمان نیابد، بازمانده نیروهای چپ نیز تار و مار خواهد شد.

 

نكته چهارم اين بود كه ما به اين نتيجه رسيديم كه در واقع چپ ما چپی كارگری نبود، نه ریشه های كارگری داشت و نه در كل دوره انقلاب بطوری جدى به چرخشی‏ واقعى در جهت مسائل طبقه كارگر دست زد.  و اینك كه ضد انقلاب پيروز شده بود و حمله تهاجمى وحشيانه اى را به نيروهاى راديكال آغاز كرده  بود، چپ فاقد آن پایه های اجتماعی بود كه بتواند در دفاع از خود به حركت در آورد و یا حتی عقب نشینی حساب شده ای را همراه با آن و از درون آن سازمان دهد. در واقع یكی از بزرگترین كمبودهای چپ این بود كه حتی در دوران گشایش نسبی بعد از انقلاب نیز نتوانست پايگاه اجتماعى و توده اى قابل ملاحظه ای را در درون طبقه كارگر ايجاد كند. و البته چنانچه در سه سال فرصتی كه از دست رفت چنین كاری را نكرد در دوره سركوب حتی اگر می خواست هم نمی توانست. موقعى كه ضد انقلاب موج حمله را آغاز مى كند، اگر  شما به نقد  ريشه در طبقه نداشته باشيد، بسیار راحت تر قلع و قمع خواهید شد. برای ما واضح بود كه چپ باید به ارزيابى دقیق و عمیقی  از اين كارنامه مبادرت ورزد و چرخش‏ جدى بطرف طبقه كارگر را به هم و غم اصلی اش تبدیل كند. در میان بسیاری از ما از همان زمان تلاش برای باز سازى صفوف چپ در دل جنبش‏ كارگرى آغازشد. طرح ايجاد كميته هاى مخفى كارگران پيشگام در مراكز كارگری از دل همین ملاحظات بیرون آمد.  پیشنهاد ما به سایرین ساده بود. مي گفتيم به جاى اينكه دنبال اين یا آن ماجراجویی نظامی راه بیفتید، به درون طبقه چرخش نمایید و به جای ساختن جوخه هاى رزمى در عالم مالیخولیا از فرصت موجود برای  ایجاد كمیته های مخفی برای  مبارزه دراز مدت بر زمین سفت  جنبش كارگری استفاده كنید[7].  

 

و نكته پنجم یا نكته اصلی اینكه اگر به گفته لنین استراتژی اصلی ما ساختن حزب پیشگام انقلابی است باید اذعان داشت كه در تحقق این استراتژی در همان قدم های اولیه درجا زده ایم. هیچ یك از سازمان های موجود نه تنها ظرف مناسبی برای انجام چنین وظیفه ای در اختیار صفوف چپ قرار ندادند كه عملا بدل به مانع آن شدند. نه خود برنامه و استراتژی درستی برای این كار ارائه می كردند و نه به مبارزین درون تشكیلات خود اجازه حتی بحث این مشكلات را می دادند. سركوب مباحثات درونی و افترا زنی به مبارزینی كه در مقابل این وضعیت قد علم كرده بودند از همان زمان شدت گرفت. ضرورت بحث و تبادل نظر بین گرایش های انتقادی كه در دل همه تشكل های موجود شكل گرفته بود و تدارك زمینه های فعالیت مشترك بر اساس نكات كلیدی مورد توافق نیز در تقابل با این جریان از همان زمان به راه افتاد.  پیشنهاد بولتن بحث و سازماندهی گرایش سوسیالیزم انقلابی نتیجه عملی این مذاكرات بود.

 

در يك سرى از سازمانهاى موجود، مثلا در اقليت، در تشكيلات خود ما و یا در سازمان وحدت چنين تمایلاتى بر اساس‏ پلاتفرم هاى نوشته شده، شكل گرفت و ما به مرحله رد و بدل كردن اسناد كتبى پیرامون استراتژى انقلاب سوسياليستى در ايران، مفهوم حزب انقلابى پيشگام، ساختار دولت در ايران، ماهيت طبقاتى رژيم مذهبی و وضعيت سياسى نيز رسيديم. اين بحث و همكاری در داخل تا اواخر سال  ٦١  ادامه داشت، اما سال‌هاى ٦٠ و ٦١ سال‌هاى شكست و ضربات نیز بود. عملا قبل از اینكه این تلاش ها به دست آوردهای مهمی منجر شود، خود ما نیز ضربه خورديم و ضربه ای سنگين. بسیاری از كادرهاى اصلی اين اقدامات از دست رفتند و برخی از ما بالاجبار به تبعيد كشیده شدیم . خيلى از ما از همان اواسط ٦١ یا  مخفى شدیم یا بخارج رفتیم.

 

در خارج اما اين مباحثات ادامه پيدا كرد. بویژه در پاریس. مثلا، در ادامه این مباحثات خود ما، به مثابه گرایش سوسیالیزم انقلابی، در آن جا نشريه اى راه انداختيم به اسم سوسياليسم و انقلاب، اين نشريه چندین سال منتشر شد و به بسیاری از مباحثات برنامه اى و تئوريك دامن زد.  اگر دوستان يادشان باشد سال هاى ٦١ تا ٦٣ بسیاری از نيروهاى اپوزیسيون كه به خارج مى‌آمدند از پاريس‏ سر در مى‌آودند. در واقع بسيارى از كادرهاى اصلى اغلب سازمانهاى موجود در پاريس‏ حضور داشتند  و طبعا در همين دوره سلسله سمينارهاى عمده ای بين نيروهاى چپ به‌راه افتاد. بر سر مسائلى مثل استراتژى انقلابى، مرحله انقلاب، ماهيت رژيم، رابطه دموكراسى و سوسياليسم و بسيارى مسائل ديگر كه مى‌توانست به شكل گيرى جريانى جديد كمك كند. و تقريبا همه گرايش‏هايى كه آن زمان در پاريس‏ بودند در اين مباحثات شركت كردند. راه كارگر، رزمندگان، پيكارى‌هاى سابق، طيف‌هاى مختلف اقليت، جريانات پيرامون توفان و رنجبران و بسيارى از افراد و محافل مستقل و منفرد.

 

مدتی بعد در این بحث  نیز وقفه افتاد، بویژه بعد از كشتار ٦٧. اساسا خيلى از جريانات از پاريس‏ پراكنده شدند و ديگر امكان پيشبرد اين مباحثات فراهم نبود. اما بیشتر خود دوران تبعيد، دوران خارج از كشور، دوران ياس‏ و دل سردى و دل مردگى كه به تدریج حاكم شده بود، در روند اين بحث ها اثر مخرب خود را داشت. از این به بعد، در كنار جریان بحث سالم نقد بر گذشته برای پیشبرد مبارزات آینده، بحث صفوف بیمار چپ كه نقد بر گذشته را به وسیله ای برای توجیه پذیرش وضعیت موجود و یا فرار از جبهه كرده بودند، نیز به نحو روز افزونی مشاهده می شود. به هر حال هرچند كه حجم این گونه مباحثات كم شد و تمركز خود را از دست داد. اما در سطوح محلى به اشكال مختلف ادامه یافت. مثلا در همین سال ها چندین سمینار محلی در لندن، هامبورگ، هانور، برلن و استكهلم برگزار شد و مباحثات بصورت پراكنده و ضمنی در بسیاری جاهاى ديگر نیز ادامه داشت.

 

بحث ها كماكان پیرامون چرایی اتحاد چپ و چگونگى آن دور می زد. بتدریج حتی جریانات مشخصی نیز در مباحثات شكل گرفت. از گرايش های همه با همی گرفته تا كسانی كه وحدت را فقط با هم كیشان خودشان مجاز می دانستند، در این مباحثات وجود داشت. گرايش هایى بودند كه از مقوله اتحاد تشكیل فوری حزب جدید را استنتاج می كردند و گرایش هایی كه جز اتحاد عمل مشروط هیچ اتحاد ديگرى را برسمیت نمی شناختند. و البته طبق معمول جریاناتی هم بودند (و هستند) كه نقدا خود را محور كائنات می دانستند و اساسا وحدت با كسی را قبول نداشتند.

 

اینگونه تلاش ها عاقبت در اوائل دهه ٩٠ منجر به نشستی شد كه همه را برای نشست بزرگ اتحاد چپ دعوت كرد. قبل از چنین نشستی اما انگیزه اغلب جریانات دعوت كننده یا شركت كننده از اتحاد یا روشن و اعلام شده نبود و یا اگر هم گفته شده بود، چندگانه و معمولا متناقض بود. به هرحال در خود این نشست. موسوم به نشست دوم، پس از چند روز بحث عاقبت پلاتفرم اتحاد چپ كارگری به اتفاق آرا تصويب شد. و  بر رسی بعدی این پلاتفرم نشان می دهد كه انگیزه ها هر چه كه بود، آن چه تصویب شد در تداوم همان مباحثاتی بود كه در داخل در سال ١٣٦٠ شروع شد. در آن نشست برخی از ما كه از آن تجربه ایران سال ٦٠ و ٦١ آمده بودیم، نیز حضور داشتیم. و بسیاری از رفقایی كه عمدتا از خارج كشور بودند نیز به همین مباحثات و روش جلب شدند. ناگفته نماند كه در داخل هیات های نمایندگی برخی از جریانات حاضر در آن نشست نیز رفقایی بودند كه  از دل همان مباحثات داخل آمده بودند. در واقع در این نشست غیر از جریانات توده ای اكثریتی كم و بيش‏ همه جريانات چپ به صورتی حضور داشتند ـ چه جريانات و گروه هاى مشخص‏ چپ و چه افراد و  محافل مستقل یا منفرد (به جز سازمان  اقليت توكل و حزب كمونيست كارگرى حكمت. حزب كمونیست_كومله نیز بعنوان ناظر شركت داشت).  باز تاكید كنم،  این پلاتفرم مورد توافق همه بود و علیرغم حرف هایی كه بعضی ها بعدها در رد این پلاتفرم  زدند باید به یادشان انداخت كسی آنجا به زور وادارشان نكرد چیزی را امضا كنند. و اتفاقا همین ماجرای امضا كردن یك منشور و قبل از خشكیدن مركب آن زیر قول خود زدن، خود یكی از نمونه های عدم بلوغ چپ ایران است.  

 

بنظر من اين پلاتفرم مبنايى بود لازم و كافی براى اتحاد چپ، و مبنايى درست و اصولی براى اتحاد طیف رادیكال چپ كه به اعتقاد من حتى بعد از ١٢ سال به قوت خود باقیست و حتی امروزه نه چندان احتیاجی به افزودن چیزی دارد و نه كم كردن. هیچ جریان و نشستی نیز نتوانسته بهتر یا دقیق تر از آن پلاتفرم دیگری بنویسد.  پرسیدنی است كسانی كه هر روز خیمه شب بازی جدیدی برای وحدت به راه می اندازند، آیا نباید اول تو ضیح دهند اگر در امر وحدت جدی بودند چرا همین وحدت قبلی را رها كردند؟ و به چه پلاتفرم یا نتیجه ای رسیدند كه همین جا وجه بهترش را با خود نداشتیم؟  در اينجا من نكات اصلى این پلاتفرم را باز می كنم و درضمن توضیح تفكر پس پشت این نكات به بحث اصلی خودم در باره اتحاد چپ بر می گردم.

 

اولین مساله كه شاید عمده ترین مساله پلاتفرم باشد، مساله تعریف طیف رادیكال بود. اگر این اتحاد اتحاد بزرگ همه طرفداران سوسیالیزم نیست، پس مرز كجاست؟ این مبحث و پرسش تا به امروز هم سر همه را به خود مشغول كرده است. سئوال ساده، اما جواب دشوار بود. اگر چنین طیفی آن چنان تعریف مشخصی داشته باشد كه همه بدانند، پس فقط می تواند بدین معنی باشد كه این طیف به صورتی شكل گرفته و با حدود و ثغور مشخص نقدا وجود دارد. در چنین صورتی چه نیازی به اتحاد است؟ و اگر وجود ندارد پس چگونه می توان مرزهای آن را مشخص كرد؟ البته اگر فكر كنیم فلان تعداد از گروه و سازمان ها نقدا در طیف رادیكال هستند و مساله فقط مساله پراكندگی است، كار بسیار ساده می شود. مساله تعریف طیف به امر مذاكره، توافق و جمعبندی محورهای مشترك خلاصه می شود. اما اگر الزاما هیچ كدام از این جریانات در كلیت خود نماینده این طیف نباشند، همان طور كه تجربه خود انقلاب اثبات كرد، پس توافق بر سر مخرج مشترك آنها یعنی توافق بر سر نظریاتی كه خود عامل شكست بودند. پلاتفرم، اما، روش خاصی برای پاسخ به این سئوال را اتخاذ می كند. و به اعتقاد من تنها روش همین است.

 

بايد در نظر داشت زمانى كه اين پلاتفرم نوشته شد هم شوروى و هم چین رسما و با آغوش باز به اردوی سرمایه پیوسته بودند. ما، چپ ایران، اضافه بر بحران وخیم خودمان بعنوان چپ ايرانى اكنون باید بار بحران بين المللى اعتبار سوسیالیزم را نیز بدوش می كشیدیم. " اردوگاه سوسياليستى" چه در مدل روسی و چه چینی نه تنها اینك روشن شده بود هر چه بوده سوسياليستى نبوده بلكه بسيار فجيع تر و وحشتناك تر از آن بوده كه حتی دشمنانش می گفتند. و در ضمن در نظر داشته باشیم كه اكثریت قریب به اتفاق چپ ما مستقیم یا غیر مستقیم و ابسته به یكی از این دو قطب بود. 

 

پلاتفرم، این واقعیت بین المللی و وضعیت طیف رادیكال را بدین گونه بیان می كند و اهداف اتحاد چپ را از آن نتیجه می گیرد:  بحران جنبش‏ كمونيستى ايران با خود ويژگي هاى آن در بستر بحران جنبش‏ جهانى كمونيستى ازشكل گيرى و سازماندهى سوسياليسم راديكال كارگرى در ايران جلوگيرى كرده است. هدف از "اتحاد چپ كارگرى" ايجاد شرايطى‌است كه به رشد و سازماندهى اين طيف كمك كند و تلاش‏ مشترك ما در راه سازمان يابى طبقه كارگر و ايجاد حزب انقلابى آن را ممكن سازد.

 

بدین ترتیب، در واقع گفته شده عدم وجود طیف رادیكال خود از عوارض بحران است. بحرانی نه با ابعادی صرفا ایرانی كه جهانی. بنابراین مشاجره  بر سر حدود و ثغور طیفی كه وجود خارجی ندارد. فایده ای به حال ما نخواهد داشت. و اساسا  هدف از اتحاد چپ كارگرى ايجاد شرايطى است كه به شكل گیری اين طيف در ایران كمك كند.

 

يعنى، در همين پاراگراف اول در واقع اهداف اصلی اين اتحاد نیز بيان شده است. این صرفا یك اتحاد عمل نیست.  ساده یا پیچیده، كوتاه یا دراز مدت. بلكه اتحادي است به وضوح سیاسی و با اهدافی سیاسی براى كار متحد و مشترك در راه ایجاد گرایش سوسياليسم راديكال كارگرى و عاقبت ایجاد حزب انقلابی طبقه كارگر. به عبارت ساده تر، دقیقا نگاهی به ضرورت اتحاد شبیه همان كه در سال ٦٠ و ٦١ در مباحثات داخل مطرح شد.

 

متاسفانه، حتی خیلی از جریاناتی كه زیر این پلاتفرم را امضا كردند، در عمل این طرز تلقی را قبول ندارند. در میان طرفداران اتحاد های گوناگون همیشه هستند جریاناتی كه خود را تافته جدا بافته ای می دانند كه تنها هدف شان ازاتحاد در واقع ارشاد دیگران است والا خود به نقد تجسم زنده حزب انقلابی طبقه كارگر هستند، و همین طور افراد مستقلی كه تصور می كنند تجربه محدودشان با این یا آن سازمان تصنعی آنها را به چنان سنگ محكی تبدیل كرده كه می توانند با یك نگاه انقلابی را از ضد انقلابی تشخیص دهند. پلاتفرم، برعكس، به صراحت اشاره دارد كه چنین گرایشی به صورتی مشخص وجود ندارد و بايد با هم آن را بسازيم.

 

بعبارتی ساده تر، در همان نشست و به شكلی در همین پارگراف اول پلاتفرم گفته شده بهتر است از همین اول سر سه نكته دید و نگاه روشنی داشته باشیم. نخست اینكه این وحدت در طیف چپ رادیكال كارگری است و نه طیف سازش طبقاتی. اتحاد چپ است نه چپ و راست با هم. درست است كه بحران داریم و شكست نیز خورده ایم. اما از پشت كوه قاف نیز نیامده ایم كه تصور كنیم با همه می توان متحد شد. و همه می دانیم همین الان هنوز هم عده ای هستند كه به نحوی از انحا خواهان وحدت این دو طیف اند. ثانیا، در حال حاضر چنین طیفی چه در خود ایران و چه در خارج كشور  به معنای دقیق كلمه و به مثابه طیفی با شكل و شمایل روشن وجود ندارد. در داخل در حال شكل گیری است در صورتی كه در خارج در حال تغییر و تبدیل و تجزیه. سوم اینكه پس هدف از این اتحاد فقط می تواند كار مشترك برای سر و سامان دادن به این طیف باشد. بنابراین نه صرفا نوعی اتحاد عمل است و نه نوعی فرقه جدید در مقابل سایر فرقه ها.

 

اما همین جا تناقضی در وضعیت ما وجود دارد كه جز دو راه حل ندارد. و آن اینكه اگر هنوز طیف مشخصی با حدود و ثغور معینی نداریم، پس چگونه می توانیم اصول و پایه های نظری یا برنامه ای آن را بنویسیم؟

 

برخی راه ساده را انتخاب می كنند و فكر می كنند مخرج مشترك خودشان با دیگران در واقع پلاتفرم این طیف است. یعنی، ببینیم همه با چی موافقیم پس همان می شود پلاتفرم اتحاد. اولین اشكال این گونه مخرج مشترك ها این است كه طرفین فرض را بر این می گذارند كه پس برنامه خود شان در این طیف جای دارد. در صورتی كه اتفاقا برش از لااقل بخشی از همان برنامه پیش شرط ساختن این طیف است. اشكال دوم هم این كه بستگی به تركیب پشت این مخرج مشترك ها خطر پیدایش چندین مخرج مشترك مختلف و گاها متضاد هست. همین طور كه جلوی چشمان مان امروز داریم. و تازه از اشكال اصلی بگذریم: مخرج مشترك كشیدن همیشه یعنی تنزل مشترك به عقب افتاده ترین سطح.

 

اتفاقا راه درست این است كه ذهنی نباشیم و از خودمان حركت نكنیم. از خود طیف همان طور كه هست و همان طور كه از دل انقلاب ٥٧ و سپس شكست آن شكل گرفت آغاز كنیم. عناصر این طیف زیادند چه در درون این یا آن سازمان و چه به صورت منفرد و مستقل. كسانی كه مثلا در طول اين مبارزات به سازش با ضد انقلاب كشیده نشدند و  مرز انقلاب و ضد انقلاب را مخدوش‏ نكردند. آیا از این ها كم داریم؟ گرد آوری تجربیات مشخص همین عناصر می تواند حداقل هایی از شكل و شمایل طیف آینده را نشان دهد.  به عبارت ساده تر می توان بر اساس همین تجربه موجود گفت كه خطوط كلی آن طیفی كه باید باشد و لازم است كه باشد چیست. با این متد لااقل به جای سقوط به سطح عقب افتاده ترین نظر همه باید خود را به سطحی بالاتر از وضعیت فعلی بالا بكشیم.

 

بدین ترتیب، در بخش بعدی پلاتفرم تلاش شده آن حداقل هایی كه بر اساس شان بتوان گفت وجوه مشخصه اصلی این گرايش‏ جديد بايد چه باشند، فرموله شوند. به عبارت ساده تر، بر اساس تجربه حاضرین در آن نشست، اگر قرار باشد چنین گرایشی شكل بگیرد باید چه كسانی بیایند، چه اعتقاداتی داشته باشند و چه اقداماتی را در مقابل خود قرار دهند. به معنایی، مشخصات و مشغله های اصلی این طیف ترسیم شده است. البته در نظر گرفته شود كه این پلاتفرم در یك نشست سه روزه تدوین و به تصویب رسیده و بنابراین تمام نواقض كار عجولانه را در خود دارد. اما خود پلاتفرم هم به این مساله اشاره دارد كه این پلاتفرم تنها شكل ممكن بیان این طیف نیست و اساسا ما نویسندگان آن خود را جایگزین آن طیف نمی كنیم. اما با همه این نواقص به زعم من همه حرف های اصلی كه باید زده می شد در همین چند بند ساده آمده است.

 

نوشته شده اولين اصل اعتقاد در حرف و عمل است به "ضرورت سرنگونى انقلابى رژيم سرمايه دارى جمهورى اسلامى ايران و تشكيل دولتی كارگرى متكى بر ارگان هاى خود حكومتى كارگران و زحمتكشان براى تحقق بديل سوسياليستى در مقابل اين رژيم". به عبارت ساده تر طیف رادیكال جنبش كارگری آن طیفی است كه برای سرنگونی انقلابی رژیم و جایگزینی آن با دولت كارگری می جنگد. و نه هر نوع دولت كارگرى، بلكه دولت كارگرى متكى بر ارگان هاي خود‌حكومتى كارگران و زحمتكشان، یعنی شوراها. یعنی دولتى كه در آن قدرت در دست خود توده‌هاست نه برگزيدگان. در ضمن تاكيد شده كه انقلاب سوسياليستى به يك آينده دور دست واگذار نمی شود بلكه به مثابه بديلى بلاواسطه در مقابل رژيم سرمایه داری فعلى مطرح است. و باز هم به عبارت ساده تر، یعنی طیفی كه خواهان سرنگونی رژیم سرمایه داری برای آغاز گذار به سوسیالیزم است. 

 

اين بند اول بود. اينجا مستله استراتژى كلى این طیف روشن شده است. پاسخ صريح به مشكلى كه در انقلاب قبلى داشتيم. يعنى اينكه اگر چپ راديكال خواهان ايجاد بديلى واقعی در مقابل آلترناتيوهاى بورژوايى موجود است بايد قبل از هر چیز بدون هر گونه رودروايستى استراتژى سوسياليستى صريح و روشنى را ارئه كند. تزهای انقلاب دمكراتيك نوین و بطور كلی انقلاب مرحله ای ماجراهايى بودند كه ما را به دام سازش‏ با ضد انقلاب انداختند. برش‏ قطعى از اين گذشته شرط بازسازى چپ است. بنابراین نمی توان به جای گفتن  این حرف ساده و روشن ده ها نشست گذاشت كه به مخرج مشترك استراتژی های سازمان های موجود برسیم. البته، این كه جزییات این استراتژی جدید چیست نیاز به كار مشترك بعدی خواهد داشت. از همین امروز نمی توان بر سر تمام جزییات آن روش بود. دقیقا یكی از دلایل اتحاد همین است كه باید با هم به این استراتژی دست یابیم.

 

در پس پشت نكته دوم اين نهفته بود كه امروزه اعتقاد به سوسياليسم بدون مشخص‏ كردن نوع آن به خودى خود چيزى را مشخص‏ نمى‌كند. بخصوص‏ با در نظر گرفتن بحران اعتبار سوسياليسم كه بعد از فرو پاشى شوروى و اقمارش‏ جنبش‏ جهانى كارگرى را در بر گرفته ، این یك ضرورت حیاتی است كه روشن كنيم منظورمان از سوسياليسم چيست. حتی اگر شده در سطحی كلی. مضافا به اينكه در خود ايران، در سنت غالب در چپ ایران، و بر اساس تجربه اغلب كادرهای این طیف در خود انقلاب، درك ما از سوسیالیسم ایراداتی اساسی داشتند. همین كه شاید ٩٩% سازمان ها و گروه های چپ ما یا شوروی و یا چین را مدلی از سوسیالیزم می دانستند، خود بزرگترین تراژدی چپ ما بود.

 

بنابراین در بند دوم تلاش شده مفهوم روشن و صریحی از سوسياليسم ارائه شود. باز هم نه بر اساس مخرج مشترك نظرات موجود بلكه با روش از خود تجرید كردن و بازگشت به تجربه و تئوری خود جنبش سوسیالیستی. بازگشت به همان تعاریفی كه زیر آوار بحران مفقود شده اند: "اعتقاد به سوسياليزم به‌مفهوم گسترش‏ دموكراسى در تمام عرصه‌هاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى، الغاى استثمار، استقرار مالكيت اجتماعى متكى بر خودمديريت توليدكنندگان و الغاى طبقات اجتماعى."  یعنی، پس از در هم شكستن دولت بورژوایی و استقرار دولت كارگری دموكراسی  باید در تمام عرصه هاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى گسترش یابد، یعنی، برای ما سوسیالیزم جامعه ای است كه در آن در تمام حوزه هاى فعالیت  اجتماعى سرنوشت مردم در دست خود مردم است. در چنین جامعه ای استثمار و طبقات ملغی شده اند و مدیریت تولید در دست خود تولید كنندگان است. به عبارت ساده تر، جامعه ای كه در آن شكل مالكیت اجتماعی (یعنی مالكیت سوسیالیستی) غالب شده است.

 

به اعتقاد من این جا چیزی جز تعاریفی كه همواره جنبش سوسیالیستی بعد از ماركس بدان باور داشته گفته نشده است، اما، با تاكید بر همین مفهوم ساده و روشن نیز  ما به جای اتكا به مخرج مشترك چپ موجود با چندين اشتباه سنتى و تاريخى آن مرزبندى كرده ايم.

 

اولی همان تعريف رایج از سوسياليسم است كه دولتى كردن را مساوى با سوسيالسيم مي داند. اينجا دقيقا گفته شده منظور از سوسياليسم مالكيت دولتى نيست. دولتی كردن ممكن است اولین قدم در راه اجتماعی كردن باشد، اما  به وضوح خود آن نیست. مالكيت سوسياليستى چیزی جز استقرار مالكيت اجتماعى نیست، یعنی خود مديريت توليد كنندگان. اگر توده توليد كننده بر محصول اضافی كه خود توليد مي كند كنترل نداشته باشد، يعنى اگر خود نتواند تصميم بگيرد كه با محصول اضافى چه كند، پس هنوز استثمار مى شود. يعنى، اگر در چارچوب دولت كارگرى، دمكراسى نباشد مالكیت دولتی به مالكیت اجتماعی تبدیل نخواهد شد.

 

نكته سوم اينكه امروزه ما باید به مساله دمكراسى پاسخ دقیقی بدهیم. چه مساله مبارزه برای دموكراسی قبل از تشكیل دولت كارگری و چه مساله رابطه سوسیالیزم و دموكراسی در دوران گذار به سوسیالیزم.  بویژه با در نظر گرفتن مدل استبدادی شوروى و اقمارش ما ناچاريم مرزبندى مشخص خود با این سنت را روشن كنیم. در بند ٣ پلاتفرم این مرزبندی به صراحت ترسیم شده است. این جا نیز ما كاری به مخرج مشترك گروه ها نداشتیم، بلكه از نیاز جنبش و طیف رادیكال كارگری حركت كردیم. بدین ترتیب، ضمن بازگشت به سنت خود ماركس، تاكید شده است كه برای طیف رادیكال جنبش كارگری مبارزه برای سوسیالیزم از مبارزه برای دموكراسی جدايى ‌ناپذير است و این طیف از آزادى‌هاى بى‌قيدوشرط سياسى، حق راى همه آحاد جامعه و حق تعدد احزاب براى همه لايه‌ها و طبقات اجتماعی همواره دفاع می كند. تشكیل دولت كارگرى نه تنها به معنای محدود شدن این حقوق نیست كه برای اولین بار شرایط برای تحقق شان به شكلی واقعی تر و گسترده  تر از سرمايه دارى فراهم خواهد شد.

 

به عبارت ساده تر، این جا با دو سنت رایج برش شده. اول كسانی كه فكر می كنند دموكراسی نردبانی است برای رسیدن به قدرت كه بعد از استقرار دولت كارگری می توان كنار گذاشت و دوم كسانی كه دموكراسی را اساسا بورژوایی می دانند. دمكراسى سوسياليستى يعنى فراتر رفتن از دمكراسى بورژوایی. یعنی گسترش آن نه فقط در حوزه روبنایی كه نیز در حوزه توليد. در واقع این نوعی بازگشت به سنت خود ماركس است كه اعتقاد داشت بدون مبارزه برای الغای استثمار و طبقات به دموكراسی به مثابه حاكمیت مردم نخواهیم رسید.

 

هدف از نكته چهارم مركزی كردن جنبش كارگری است. در این بند گفته شده كه هدف اصلی این طیف كمك به مبارزه برای سازماندهى كارگران و زحمتكشان بر پايه منافع و مواضع طبقاتى، بر محور ستيز كار و سرمايه و كمك به تجمع و تشكل مستقل كارگران و شركت در مبارزات جارى اقتصادى، سیاسی اجتماعى و فرهنگی آنان است.  در واقع باز هم نوعی تاكید بر درس اصلی شكست، كه همانا فقدان جناح چپ در دل خود جنبش كارگری بود.  

 

در بند پنجم به سایر مبارزات و مسائل اجتماعی اشاره شده و تاكید كرده ایم مبارزه عليه نظام اجتماعى و فرهنگى مردسالار و پدرسالار، مبارزه عليه نژادپرستى، مبارزه براى رفع كليه تبعيضات فرهنگى، ملى، مذهبى و جنسى باید بمثابه اجزا جدايى ناپذيری از مبارزه براى سوسياليزم تلقی شوند. به عبارت ساده شركت در این مبارزات و دفاع از ضرورت شان را نمی توان به آينده سوسياليستى موكول كرد. اگر براى همه اينها از همين امروز مبارزه نكنيم، در واقع سوسياليسم نیز تحقق نخواهد یافت.

 

و عاقبت، در اصل ششم بر  اعتقاد به انترناسيوناليسم كارگرى و پاى بندى به ملزومات آن تاكید شده است. و در كردار. و نه به مثابه شعاری زینت دیوار.

 

اين ٦ نكته، به اعتقاد ما، اصول حد اقل این طیف  را بیان می كنند. واژه "ما" باید این جا به عنوان ما شركت كنندگان در آن نشست تلقی شود. در خود پلاتفرم تاكید شده " ما شركت كنندگان در اين نشست نه خود را به‌مثابه كل طيف سوسياليزم كارگرى تلقى مى‌كنيم و نه خواهان جايگزين كردن خود به‌جاى آن هستيم". بنابراین خود پلاتفرم تاكید دارد كه این نه تنها پلاتفرم ممكن است و نه الزما پلاتفرمی نهایی، بلكه در یك نشست مشخص بین عده مشخصی از فعالین جنبش چنین جمعبندی مشخصی از مسائل و وظایف جاری طیف چپ رادیكال جنبش كارگری مورد توافق قرار گرفت. پس این وظیفه سایر كسانی است كه خود را در این طیف می دانند كه یا به آن اضافه كنند و یا از آن بكاهند. و ناگفته نماند تا به همین امروز نه كسی كلمه ای افزوده و نه كم كرده است.

 

از نظر شخص من، و تاكید كنم صرفا نظری است شخصی، همین چند خط از تمام برنامه های موجود تمام محافل و سازمان های به اصطلاح چپ ما دقیق تر و  پیش رفته تر است. و اگر در سال ٥٧ جریان عمده ای وجود می داشت كه از همین خطوط دفاع می كرد، وضعیت ما آن چه امروز هست نبود.

 

با این وجود، بلافاصله اضافه شده كه "اين مبانى هرچند كه به روشن شدن نقاط تمايز اين طيف از ساير جريانات مدعى سوسياليزم اما وابسته به اقشار و طبقات غيرپرولترى كمك مى‌كنند، نمى‌توانند بمثابه شروط كافى براى وحدت حزبى تلقى شوند. اين اتحاد خصلتى رشد‌يابنده دارد و بر اساس‏ دوره ای از بحث، تبادل نظر و همكارى‌هاى عملى و با تشويق و ترغيب گرايش‏هاى متفاوت نظرى در هرچه بيشتر مشخص‏ كردن خود، شرايط را براى اعتلاى اين اتحاد و تدارك وحدت حزبى آينده كه در آن حق گرايش‏ و جناح به رسميت شناخته مى‌شود، فراهم مى‌سازد".

 

بنابراين مبانى فوق هر چند مهم و كلیدی اما نباید به سطح یك پلاتفرم حزبی ارتقا داده شوند. البته همین ها نیز برای هر وحدت حزبی در آینده لازم اند، اما كافى نيستند. اتحاد چشم انداز خود را بر آن گذاشته است كه پس از دوره ای از  بحث، تبادل نظر، هم كاری و مبارزه مشترك براساس و پیرامون اهداف اين پلاتفرم به خطوط كلی برنامه مشخص تری كه بهتر از امروز بیانگر تعریف ما باشد، دست خواهیم یافت. با این مزیت كه چنین برنامه ای صرفا نوعی برآیند برنامه های موجود نیست، بلكه برنامه ای جدید است كه با هم به آن رسیده ایم.

 

در ضمن طبیعی خواهد بود كه در چنین فراشدی گرايشات مشخص‏ و مختلفی نیز شكل بگیرند.  چه پیرامون مسائل مشخص و چه به صورت گرایش های عمومی تر و یا حتی اختلافات برنامه ای. به همین دلیل پلاتفرم به درستی تاكید كرده است كه از همین حالا باید پذیرفت، در آن حزب آينده كه باید با هم بسازیم قرار نیست كه پیشوایی در راس باشد و همه یك خط و یك دست طرفدار خط مشی رهبری. حزب سالم انقلابی حزب يك دست و يك خط نخواهد بود. بلكه حزبی خواهد بود كه درآن هر فردی بر اساس تجربه خود ادراك مشخصی از اوضاع دارد كه احتمالا با دیگری یكی نیست. جنبه دموكراتیك در سانترالیزم دموكراتیك دقیقا در این است كه به تبادل دموكراتیك این تجربیات كمك كند. باید با هر نوع بوروكراسی تشكیلاتی كه به نحوی از انحا بخواهد از چنین بحث ضروری و خلاقی جلوگیری كند، برش قطعی كرد. بنابراین باید گفت در آن حزبی كه قرار است با هم بسازیم حق تشكیل گرايش‏ و جناح به رسميت شناخته خواهد شد.

 

تا جایی كه من اطلاع دارم شاید این اولین پلاتفرمی در مباحثات درون چپ باشد كه چنین اصلی را به صراحت به رسمیت شناخته است. این یكی دیگر به هیچ وجه نمی تواند از مخرج مشترك اصول موجود بیرون آمده باشد. و اتفاقا این یكی از همان اصولی است كه همه باید خود را تا سطح آن بالا بكشیم. و دقیقا ناتوانی در انجام این كار است كه برخی از امضا كنندگان پلاتفرم را به نفی همین اصل كشاند.

 

در خاتمه نوعی راه كار تشكیلاتی نیز برای پیش برد اهداف اتحاد پیشنهاد شده كه شاید امروزه در پرتو تجربه بتوان گفت ساده انگارانه و لااقل تا اندازه زیادی تصنعی بود. گفته ايم كسانی كه‏ خود را در اين طيف مي دانند، باید برای پیشبرد اهداف اتحاد دست به كار ایجاد "واحدهاى پایدار خود سامان" محلی بشوند. تلاش برای ایجاد این واحدها و فرسایشی كه به دنبال داشت ضربه بزرگی به شور و شوق اولیه این اتحاد وارد ساخت.  

 

اين، به طور خلاصه آن پلاتفرمى بودكه توافق كردیم و همان طور كه سعی كردم توضیح دهم به اعتقاد من محتوای آن بسیار با برداشت هاى رایج ديگر از اتحاد چپ تفاوت دارد.  بنابراين در خاتمه یادآوری كنم، صحبت بر سر اتحاد عمل صرف نيست. چه كوتاه مدت و چه دراز مدت. هر چند كه اتحاد عمل نیز در داخل این اتحاد هست. ماجرا بر سر ايجاد حزب جديدی در مقابل احزاب دیگر هم نیست، هر چند همه امیدواریم تلاش های ما عاقبت به ایجاد حزب جدیدی منجر شود.  اتحاد ما امروزه باید چيزى ما بين اين دو باشد. یعنی هم متكی بر پاره ای اصول اولیه كه دست كم آغازگاه خود را دست آورد های فعلی جناح چپ مبارزه طبقاتی قرار داده است و هم بر این باور كه تدقیق همین اصول و تدوین برنامه مشترك آتی را باید بطور مشترك تحقق داد. و این در واقع كاري است كه تا به حال انجام نشده و در نتيجه تجربه روشنی هم ازآن نداریم.

 

حتی اگر در طول مبارزه وكار مشترك، و در تلاش‏ جمعی براى تدوين استراتژى و برنامه انقلاب سوسياليستى ببينيم اختلافات خيلى ريشه‌اى‌تر و بنيادى‌تر از آن‌اند كه بتوانيم به وحدت حزبى برسيم، دستكم به روشن شدن مسائل مورد اختلاف و ابعاد و مرزهاى اين طيف كمك كرده‌ايم. بنابراين اتحادی است رشد يابنده كه در طول كار كيفيت متفاوتى بخودخواهد گرفت.

 

ولى وظيفه ايجاب مى‌كند كه در انتظار روز موعود به انفعال كشيده نشويم. امروزه، در جامعه ايران، صحنه نبرد سياسى به انحصار منازعه میان بديل‌هاى از بالاى لايه‌هاى متفاوت خود طبقات حاكم درآمده‌است. وظيفه چپ راديكال كارگرى نيز ايجاد بديل  سوسياليستى انقلابى در مقابل اين بديل‌هاست. اين است انگيزه اصلى اتحاد. براى ايجاد اين بديل و حضور در صحنه سياسى بايد انرژی مشترك این طیف را به حركت درآورد.  بنابراين مشكل اساسى در امر اتحاد اين نيست كه اين يا آن چه مى‌گويند و به چه اعتقاد دارند، بلكه اين‌كه آيا ضرورت پاسخ به اين وظيفه را درك كرده‌اند، يا خیر. و اگر آرى چه پاسخى براى حل اين مساله دارند. متاسفانه هنوز اغلب ما سرگرم اين هستیم كه كدام تركیبی از این یا آن سازمان یا فرد و بر اساس كدام مخرج مشتركى می توانند متحد شوند. اين همان اپورتونيسم است كه دست از سر ما برنمى‌دارد.

 

ما باید اصل از خود شروع كردن را كنار بگذاریم. ما بايد از نيازهاى مبارزه طبقاتى شروع كنيم، از نيازهاى جاری مبارزاتى طبقه كارگر در ايران. باید تصویر مشتركی  از آن بديل سوسياليستى كه جامعه ما لازم دارد ارائه كنیم و سپس تلاش كنیم با تدوین مشترك آن همه خود را به سطح آن ارتقا دهيم.

 

اگر نيرويى پيش رفته بخواهد بر اساس‏ مخرج مشترك با نيرويى عقب افتاده متحد شود به وضوح بايد تا حد آن نيروى عقب افتاده تنزل كند. و مى بينيم عملا همه پلاتفرم‌هايى كه بر اين اساس‏ نوشته مى‌شوند و یا با اين انگيزه آغاز مى‌كنند، پلاتفرم هايى هستند عقب افتاده و بى معنى. بحث‌هاى اساسى و جدى در آنها نيست و معمولا جز پاره ای شعار هاى كلى كه شما در حد مثلا كنفدراسيون دانشجويان در زمان شاه نیز مى شنيديد، مطلب زيادى ندارند: مبارزه با امپرياليسم،درهم شكستن ماشین دولتی. الغای مالكیت خصوصی. جمهوری شوراها... و خلاصه حرف هايى كه همه مى‌گويند. و سال هاست كه می گویند و سال هاست كه ثمره ای نیز ببار نیاورده اند.

 

ولى به نظر من طرح پلاتفرم اتحاد چپ كارگرى روشى كاملا متفاوت را دنبال كرد. و همان‌طور كه گفتم هنوز موضوعیت خود را از دست نداده. هنوز هم مساله وحدت امری كليدى است. هنوز هم ما از اين بحران رنج مى‌بريم. هنوز هم طيف راديكال سوسياليسم كارگرى در ايران شكل نگرفته و عناصر، محافل و جرياناتى كه بايد در ساختن آن فعال باشند، مغشوش و پراكنده هستند. و امر تدوين برنامه و استراتژى انقلابى در ايران، امرى كه بايد به صورت مشترك و جمعى صورت گيرد، هنوز هم در مراحل ابتدايى خود درجا مى‌زند.

 

از گرايش ها، یا سازمان ها و محافل موجود نمی خواهیم كه خود را منحل كنند، اما، با حفظ استقلال سياسى، نظرى و تشكيلاتى هنوز می توان باهم نظرانی كه در چار چوب اين طيف مي گنجند، وارد همكارى شد.  به اعتقاد من نه تنها هنوز ضرورت این اتحاد وجود دارد كه به مراتب عاجل تر شده.  بحران كماكان عميق تر می شود و تشتت و پراكندگى، نه صرفا  از لحاظ سازمانى بلكه از نظر نظرى نیز افزایش می یابد.

 

بنابراين، در وضعيت فعلى، نه كسى ‌مى‌تواند خواهان امتحان ايدئولوژيك از ديگرى شود و نه بررسى پرونده كسى را پيش‏شرط وحدت بداند. به اعتقاد من، هر كس‏ كه اعلام كند روحیه كلی اين پلاتفرم را قبول دارد، مى‌تواند و باید وارد اين اتحاد شود. مسئولیت هركسی با خود اوست. نه با پیوستن به این اتحاد كسی سوسیالیست انقلابی می شود و نه دیگران با پیوستن یك عنصر ناباب آلوده خواهند شد. آینده نشان خواهد داد كه چه كسانی در گرایشی كه باید شكل بگیرد جا خواهند داشت. و اگر هم كسى اعتقاد دارد اين كافى نيست یا این روش درست نیست، این گوی و این میدان! این وظيفه اوست كه بحث تكمیلی اش‏ را مطرح كند. باز هم تكرار كنم، ما نه خود را جايگزين اين طيف كرده ایم و نه با پیوستن به این اتحاد مدال انقلابی بودن می گیریم. اين طيف محدود به ما نمى‌شود.

 

كسانى كه مخالف اين روش هستند باید آستین بالا بزنند و نظرخود را طرح كنند. باید به پيشرفت بحث كمك كرد. باید دقیق گفت این روش و اين مبانى چه كم و كسرى دارند، و چه مبانى یا روش ديگرى بايد در مقابل اين طیف قرار داد تا ما بتوانيم بر اساس‏ همكارى مشترك به سرو سامان دادن به اين طيف بپردازيم؟

 

 


پاسخ به سئوالات

 

مشكلات عمده ای كه باعث شكست چپ و پروژه اتحاد شدند، كدام بودند؟

 

در صحبتم تا حدی جواب این سئوال را دادم.  اگر بخواهم خلاصه كنم، اولین مشكل كليدى و اساسى چپ ايران نداشتن استراتژى صريح و روشن انقلاب سوسياليستى بود. فقدان چنين چشم اندازی دقيقا باعث شد كه بسیاری از نیروهای چپ مرز انقلاب و ضد انقلاب را مخدوش‏ كنند. حتی امروزه، هنوز هم جرياناتى در چپ ايران هستند كه معتقدند مى‌توان با كل خرده‌بورژوازى متحد شد. ما در انقلاب ايران  در تجربه ديديم كه لایه های فوقانی خرده بورژوازى ايران در واقع نيروى ضربت ارتجاع است. فقدان استراتژى صريح سوسياليستى، زمينه را براى سازش‏ طبقاتى، چه خواسته و چه ناخواسته فراهم مى‌سازد. غرض از استراتژی این جا یك نوشته تزیینی نیست بلكه برنامه آگاهانه ای كه بر تاكتیك های روزمره چپ متناظر باشد. بویژه در شرايط بحران انقلابى كه حوادث مبارزه طبقاتى هر روز از تند پيچی عجیب تر از روز قبل مى گذشت، بدون چنین استراتژى صريح و روشنی خود را به در و ديوار زدیم. مشكل ديگر اينكه چپ در همان دوره اول انقلاب نشان داد كه به دست آوردهای دموكراتیك توده ها آن طور كه بايد و شايد اهمیت نمی دهد. ضد انقلاب با پس راندن توده ها از عرصه مبارزه و سركوب حقوق دموكراتیك آنان توانست مستقر شود، در صورتی كه چپ خود را فریب داده بود كه اهداف "عالی"  جنبش مهم تر از مبارزه براى آزادى هاى دمكراتيك است. و مشكل سوم هم غیر كارگری بودن آن بود. نه از ریشه ای جدی در این طبقه برخوردار بود و نه هم و غم اصلی آن كار جدی كارگری بود. حتی با وجود این كه بسیاری از كارگران خود به دور سازمان های چپ جمع شدند، هيچ چيزى نتوانستيم از آن بسازيم. در همان دوره بعد از قیام حتی نتوانستیم برای یك خواست ساده اتحاد شوراهای كارگری مبارزه كنیم.  

 

پس اجتناب ناپذیر بود كه چنین چپی شكست سختی را متحمل شود. و از همان اوائل سال ١٣٦٠ واضح بود كه شكست تكمیل شده است. اما فرماندهانی كه خود مسببین این شكست بودند، به جای درس گیری، به دنبال ماجراجویی مجاهدین با یكدیگر مسابقه تهاجم نظامی  داده بودند. جنگ در شرایط عقب نشینی یعنی دعوت به تارو مار شدن. و یك سال بیشتر طول نكشید و همین طور هم شد. صفوف پراكنده باز مانده  از شكستی بدون جنگ، در چهار گوشه دنیا آواره  شد.  طبعا پروژه وحدت در صفوف رادیكال كارگری نیز متوقف شد. هرچند این پروژه بعدا در خارج كشور ادامه یافت اما شرایط ویژه شكست و پراكندگی. همراه با جو دلسردی و واخوردگی، اجازه نداد چنین پروژه ای در خارج كشور بتواند در همان مسیر اولیه پیشرفت كند. اگر بخواهیم خلاصه كنیم معجون ویژه بازمانده های سازمان های سابق، افراد مستقل و تركیب های متنوع و روز گذر جدید (و هر سه شكل در ضمن دارای جریاناتی در حال ریزش به مواضع سازش با وضعیت موجود) به پروژه جدی اتحادچپ لطمات بزرگی زد. به عبارت ساده تر در داخل شكست خورد و در خارج از مسیر خود خارج شد.

 

اما این بدان معنی نیست كه ضرورت آن از میان رفته است. اتفاقا امروزه كه در ایران ما شاهد موج جدیدی از اعتراضات و مبارزات توده ای هستیم، نیاز به بدیلی سوسیالیستی و كارگری و در نتیجه اتحاد چپ كارگری مجددا عنوان خواهد شد.  در این تردیدی نیست كه چنین اتحادی عاقبت باید در بطن خود مبارزه و در داخل شكل بگیرد. و دقیقا یكی از دلایلی كه چرا بسیاری از ما كه از همان تجربه مباحثات داخل كشور سال ١٣٦٠بیرون آمده ایم، به پروژه اتحاد چپ و پلاتفرم بالا پیوستیم همین بود كه باید در خارج نیز ظرفی برای آماده ساختن خود برای چنین روزهایی بسازیم.    

 

 

آیا شما فكر نمی كنید خود انقلاب نشان داد كی انقلابی هست كی نیست؟ پس وحدت با كسانی كه پرونده روشنی دارند چه فایده دارد؟

 

در ارتباط با اين كه گرايشات سیاسی  عاقبت در دل خود مبارزه طبقاتى افشا و طرد مي شوند. دقيقا حرف شما درست است. اتفاقا من هم همین را می گویم.  خود تجربه انقلاب ماهيت بسیاری از گرايش های چپ ایران را  روشن ساخت. اتفاقا من هم می گویم باید از همین جا آغاز كنیم. اما فراموش نكنید كه فرصت طلبان، سازش كاران و خائنین با چهره های متفاوتی ظاهر شدند.  از میان طرفداران رادیكال اردوگاه سوسیالیستی همان در آمد كه از میان كسانی كه آن را سوسیال امپریالیزم می دانستند. بنابراین امروزه گفتن این كه به جز حزب توده و اكثریت كه دست شان در خود انقلاب رو شده بقیه چپ  رادیكال هستند به من و شما تضمینی نمی دهد كه فردا از دل همین جریانات به اصلاح رادیكال چیز مشابهی بیرون نزند. خلاصه كلام این كه آری بیایید در جنبش كارگری صف چپ را از صف راست جدا كنیم اما این صف بندی حتی بطور جدی در دل هیچ یك از جریانات موجود به انجام نرسیده است تا چه برسد در سطح جنبش عمومی.  بنابراین بودن اسم این یا آن سازمان و یا مخرج مشترك این یا آن برنامه كمكی به روشن شدن این صف بندی نمی كند.  اتفاقا باید بر اساس همین تجربه زنده و به كمك همدیگر به تحقق این مرزبندی ها چه در سطح نظری و سیاسی و چه عملی و مبارزاتی یاری برسانیم. از نظر من اتحاد چپ یعنی همین.

 

 

چرا نه این اتحاد و نه اتحادهای دیگر حتی تلاش های  قبل از سال ١٣٦٠ به نتیجه نرسید؟

 

اولا دو نوع اتحاد را نباید با مفهوم اتحاد چپ به آن صورتی كه من بیان كردم قاطی كرد. اول این كه همواره خواهند بود جریاناتی كه به هر دلیلی با یكدیگر وحدت كنند. مثلا درهمان سال ٥٧ چیزی حتی شبیه همین نام پیدا شد. این عمدتا وحدتی بود میان برخی گرایش های كوچك خارج كشوری كه در واقع عمده ترین دلیل وحدتشان این بود كه جای دیگری نداشتند كه بروند. و یا مثلا وحدت به معنای پیوستن عده ای یا گروهی به یك گروه خاص دیگر. مثلا "وحدت" كومه له و اتحاد مبارزان در حزب كمونیست ایران.  اتحاد چپ با این دو نوع وحدت متفاوت است. این وحدتی است بین افراد مشخص بر اساس پاره ای اصول حد اقل پذیرفته شده برای كمك به ایجاد ظرف مشترك چپ كارگری.

 

دستاورد خود ما نیز در واقع آن چنان فراتر از نوشتن پلاتفرم وحدت، و مقداری نیز تجربه و تمرین در راه اجرای آن نمی رود. در مقايسه با آن چيزى كه می بايست می شد، و می توانستیم انجام بدهیم شاید مثلا بیش از ١% نبود.  بنابراین به وضوح آن چنان موفق نبوده ایم. اما حتی واضح تر این است كه به نسبت چی؟ نسبت به ادمه وضعیت موجود اتفاقا بسیار هم موفقیت آمیزتر بوده است. ما دستكم توانستيم و موفق شدیم كار را  ادامه دهيم و به قول رفقای اهل شعار، پرچم اتحاد را برافراشته نگه داریم. باز هم تكرار كنم از نظر من هر كسى كه روحیه كلی پلاتفرم را قبول دارد و خودش‏، خود‏ را جزیی از این طیف چپ كارگری می داند ، مي تواند و باید وارد اين اتحاد شود. مابقی را عمل نشان خواهد داد.

 

 

چرا در پلاتفرم از شعار ديكتاتورى پرولتاريا پرهيز شده و تفاوت اين كار با سوسيال دمكراسى چيست؟

 

اول روشن كنم، این درست است كه برخی از جریانات راست با مقوله دیكتاتوری پرولتاریا مرزبندی كرده اند، اما به صرف این كه كسی به قول شما این "شعار" را كنار گذاشته باشد سوسیال دموكرات نمی شود. و در هر حال  من یا رفقایی كه من در اتحاد چپ می شناسم شامل این مساله نمی شوند. اما برگردیم به خود مقوله دیكتاتوری پرولتاریا. به نظر من در خود این سوال شما سوتفاهماتی نهفته كه باید روشن كرد. اولا، اگر به خود تئورى‌ ماركسيستى برگرديم بايد تاكيد كرد كه ديكتاتورى پرولتاريا یك شعار نيست، شعار حكومتی نیست. خواست انقلاب هرگز این نیست زنده باد انقلاب! زنده باد دیكتاتوری پرولتاریا! بلكه مقوله‌اى است تحليلی و تئوریك. يعنى نوعى بيان اين واقعيت كه ماهيت طبقاتی دولت بعد از سرنگونی سرمایه داری همانا حاكمیت كارگرى است. همان‌طور كه انواع و اقسام حكومت‌هاى بورژوايى در واقع ديكتاتورى بورژوایی را نمایندگی می كنند، جمهوری شورایی و یا هر شكلی كه حكومت كارگران و زحمتكشان به خود بگیرد نیز در واقع بايد به‌مثابه نوعی ديكتاتورى پرولتاريا تلقى شود. اما شما در ادبیات كمونیستی جایی نخواهید دید كه كسی شعار دهد پیش به سوی تشكیل دیكتاتوری پرولتاريا! مثلا شما كجا ديده‌ايد كه بلشويك‌ها چنين شعاری را مطرح كنند؟ بعد از آوريل ١٩١٧ كه بلشويك‌ها تز انقلاب سوسياليستى را پذيرفته بودند،  شعار حكومتى آنها اين نبود كه شوراها قدرت را بگيريد كه ديكتاتورى پرولتاريا تشكيل دهيد، بلكه اينكه پيش‏ بسوى تشكيل حكومت كارگران و زحمتكشان (و يا گاهى حكومت كارگران و دهقانان). اما در مقالات تحليلى لنین تاكيد داشت كه اين يعنى همان ديكتاتورى پرولتاريا. همان‌طور كه در ١٩٠٥ شعار اين نبود كه پيش‏ بسوى ديكتاتورى پرولتاريا و دهقانان بلكه حكومت موقت انقلابى. اما در مقالات تحليلى توضيح مى‌دادند كه حكومت موقت انقلابى نمى‌تواند چيزى جز ديكتاتورى دموكراتيك كارگران و دهقانان باشد.

 

بنابراين در وحله اول خود اين سئوال ناشى ازعدم درك تفاوت بین یك خواست یا شعار مرحله ای  و مقوله تحليلى يا تئوريك است. شعار حكومتى ما حكومت كارگران و زحمتكشان است نه ديكتاتورى پرولتاريا. آن‌چه ما را از سوسيال دموكراسى متمايز مى‌سازد محتوای این حكومت است كه می بایستی قدرت سیاسی را از دست بورژوازی خارج كند، ارگان های سركوب بورژوازی را درهم بشكند و كنترل طبقه كارگر بر تولید و توزیع را مستقر سازد. ماهیت چنین اقداماتی یعنی نوعی اعمال دیكتاتوری طبقاتی پرولتاریا.  این دقیقا همان مفهومی است كه خود ماركس بكار می برد. يعنى ضرورت نوعی حق وتوى كارگرى در دوران گذار. ماركس دقیقا در همین سه حوزه بالا بر این حق وتو تاكید می كند.  یعنی خلع ید از بورژوازی در حوزه تولید، در هم شكستن ماشین دولتی بورژوازی و جلوگیری از بازگشت یا احیای سرمایه داری. در این سه مورد دولت كارگری حق وتوی خود را اعمال خواهد كرد. و آن دولتی كارگری است كه لااقل دارای این سه حق وتو باشد. والا چیزی نیست جز گروگان بورژوازی.

 

البته هستند كسانی كه تصور می كنند منظور از دیكتاتوری شكل حكومتی است. بسیاری از مبلغین سرمایه داری دقیقا از همین زاویه كمونیزم را مورد حمله قرار می دهند. تو گویی شكل دولت كارگری حتما باید خشن و استبدادی باشد.  شاید بگویید این كاریكاتور سرمایه داری در حال احتضار از دیكتاتوری پرولتاریا است. متاسفانه در تجربه تاریخی، جریاناتی تحت نام همین مقوله عین همین كاریكاتور را به مرحله اجرا در آورده اند.  اتفاقا تاكید ماركس این جا بیشتر بر مساله قدرت طبقه در مقابل قدرت دارو دسته های دیگر است. دیكتاتوری پرولتاریا نه دیكتاتوری این یا آن شخصیت یا دسته. یعنی به قول خود ماركس، طبقه ای كه خود را به صورت طبقه حاكم سازمان داده باشد.

 

دقیقا به همین دلیل شكل حكومتى در دوران دیكتاتوری پرولتاریا دموكراتیك ترین شكل حكومتی است. ماركس حتی پا را از این فراتر می گذارد و در مانیفست به صراحت اعلام می كند كه با انتقال قدرت به پرولتاریا پیروزی در نبرد برای دموكراسی حاصل می شود.  اتفاقا تمام تفاوت سوسیالیسم ماركسيستی با هر نوع سوسياليسم قبل و یا بعد از آن‏ اتكای آن بر اصل خود رهایی و تاكید آن بر سوسياليسم از پايين است.  این فقط طبقه كارگر است كه مي تواند با لغای مالكیت خصوصی و استقرار مالكیت اجتماعی حاكمیت واقعی مردم را مستقر سازد.

 

هنگامی كه از ما صحبت می كنید منظور از این ما كیست و كارنامه خودتان در انقلاب چی بود؟

 

همان طور كه گفتم ما در آن زمان بخش بین الملل چهارم در ایران بودیم كه از وحدت سه گروه عمده شكل گرفت. جريانی كه خود من از آن آمدم (نشریه كندو كاو)  نه تنها از قبل از انقلاب به ماهيت ضد انقلابی رهبری خمینی تاكید داشت كه دلایل تحلیلی خود را نیز در مقالات و جزوات مختلف بیان كرده بود. به اعتقاد من در میان تحلیل هایی كه قبل از انقلاب منتشر شده بود تنها تحلیلی كه به واقعیاتی كه در انقلاب رخ داد نزدیك تر بود همین ها بودند. این اسناد موجودند و اثبات یا رد این ادعا دشوار نیست. درست صبح روز بعد از قيام در  اعلاميه اى كه ما منتشر كردیم به وضوح اعلام كردیم كه ضد انقلاب سرمایه داری قدرت را تسخیر كرده است و تنها مسیر واقعی بعدی برای  مبارزه انقلابی همانا تلاش برای بسیج اردوی كار و  سرنگونی دولت سرمایه داری است.  

 

واقعیت این است كه من بیاد ندارم جریان دیگری در آن زمان موضعی به این صراحت گرفته باشد. خیلی ها امروزه ادعا می كنند كه از همان موقع ماهیت این رژیم را می شناختند اما هیچ كدام نتوانسته اند بر اساس اسناد منتشر شده چنین ادعایی را اثبات كنند. شاید تنها جریان دیگر كه لااقل در حد شناخت از ماهیت ضد انقلابی رژیم بعد از انقلاب روشن بود آن بخشی از فداییان بودند كه به همین دلیل نیز از سازمان فداییان انشعاب كردند . اما آنها نیز  پس از وقوع حادثه و كمی دیر به این شناخت رسیدند و به هر حال خود نیز چشم انداز انقلاب سوسیالیستی را قبول نداشتند. راه كارگر نیز در ابتدا زنگ خطر را به صدا در آورد اما تا جایی كه من یادم هست در ادامه كارشان خود نیز چندان توجهی به همین زنگ خطر نكردند. سایر نیروها كلا تحلیل های به غایت غلطی از اوضاع و ماهیت ضد انقلاب حاكم داشتند و همه به نحوی از انحا در اوائل كار با آن مماشات كردند. 

 

 

در حال حاضر چه نيروهائی درون اتحاد چپ وجود دارند و چه نيروهائی از آن كنار كشیدند و چرا؟

 

همان طور كه در ابتدا  گفتم نمایندگان اغلب جریانات موجود در چپ  ایران در اولین نشست اتحاد چپ حضور داشتند و زیر این پلاتفرم را امضا كردند. بعضى ها بعد از مدتى رفتند. حال دلايل و توضيحات اش‏ را خود بايد بگويند. ولى به هر حال فعلا فعالان آن را افرادی تشكیل می دهند از گرایش ها و سنت های مختلف. منجمله از  رفقاى سابق اقلیت ، راه كارگر، رنجبران، گرایش سوسیالیزم انقلابی،  و افراد مستقل. به اعتقاد من، به طور كلی دو نوع نگرش یا تمایل بعد از مدتی از اتحاد چپ رفتند. نخست آن هایی كه موافق تاكید ما بر ضرورت دموكراتیزه كردن سوسیالیزم انقلابی نبودند. می توان گفت این ها كسانی بودند كه هرچند زیر پلاتفرم را امضا زدند، هنوز از استالینیزم برش نكرده بودند. واقعیت این است كه هنوز هم مخالفت جریاناتی در چپ ایران با اتحاد چپ ریشه در همین عدم برش از سوسیالیزم استالینی دارد. جریانات و محافل سابق اقلیت عمدتا در این دسته بودند. تمایل دیگر، در  بلند پروازی های خود برای اتحاد بزرگ تر در واقع پافشاری بر هر گونه اصول اولیه را نفی می كرد و بهمین خاطر به سرعت به این نتیجه رسید كه خود پلاتفرم اتحاد چپ محدود كننده است. و آن چه مزید بر علت شد این كه امضا دادن نمایندگان یك جریان به معنای موافقت كل آن جریان نبود. چك و چانه زدن بر سر چیزی كه نقدا امضا شده بود. به كار عمده دوران حیاتی اولیه تبدیل شد كه در از میان بردن آن حركت و شوق اولیه و در فرسایش نیروها اثر مخربی گذاشت. 

 

باید در نظر گرفت در خارج از اتحاد چپ نیز فراشدهایی در جریان بود كه بر صفوف داخل و خارج اتحاد چپ تاثیر خود را داشت. مثلا، تلاش های درون طیف اقلیت برای احیای فداییزم، تلاش حزب كمونیست برای ترمیم پل های شكسته با چپ فارس، و تلاش محافل و جریانات ضد اتحاد چپ برای جلوگیری از موفقیت آن، همگی دست به دست هم دادند و عاقبت منجر به  "اتحاد" جدیدی شدند كه از همان ابتدا از هم پاشی خود را در پلاتفرم خود تضمین كرده بود و بعد از چند سال همین چندی پیش از صحنه خارج شد. البته فراموش نشود كه در تمام این دوران، گرایش عمده یعنی ریزش از صفوف چپ و افتادن دنبال بدیل های گوناگون بورژوا رفرمیزم ادامه داشته است.

 

به هر حال، علیرغم مسائل بالا، نيروهايى در اتحاد چپ و وفادار به اهداف اولیه آن مانده اند و هنوز هم هستند و ادامه می دهند، در مقایسه با آن چه باید می كردیم. البته هیچ نكردیم، اما، در مقایسه با ادعاهای كسانی كه در شعار به قله های دماوند نیز رسیده اند، بسیاری از كارهای لازم و ضروری این دوران توسط همین رفقای اتحاد چپ انجام شده است. بنابراین موفق نبوده ایم، اما این به معنای شكست پروژه نیست. به هر حال این اتحاد ١٢ سال بطور مرتب بولتن سیاسی_خبری خود را  منتشر كرده است، در جنبش‏ بین المللی كارگرى سوسیالیستی پايگاهی ویژه برای خود ايجاد كرده است و در جمع چپ ایرانی در عمل اثبات كرده است كه می توان علیرغم اختلافات و سنت های مختلف با یكدیگر كار كرد و حتی كارهای جدی كرد.

 

كارزار" ضد جنگ، ضد جمهوری اسلامی" از آخرین فعالیت هایی است كه اتحاد چپ مبتكر آن بوده است. ایجاد صندوق كمك مالی به كارگران ایران و راه افتادن رادیو صدای كارگران ایران بر پایه پیشنهاد رفیق آلبرت سهرابیان نیز تا اندازه زیادی به همت رفقای اتحاد چپ بوده است. در تمام این مدت اتحاد چپ از طریق اطلاعیه ها و سایت تبلیغاتی خود در اغلب رویدادهای مهم مداخله كرده است و در بسیاری كارزارها و اتحاد عمل ها چه در سطوح محلی و چه سراسری شركت فعال داشته است. منجمله می توان به كارزار زنان و یا كارزار كارگران ایران تنها نیستند، اشاره كرد. و از همه مهمتر، در تمام این سال ها رفقای اتحاد چپ به مباحثاتى در كل چپ دامن زده اند كه بسیاری از آ ن ها امروزه عمومی شده اند. همین امر به تدريج به شكل گيرى طيف جديد كمك خواهد كرد. نقدا تاكیدات رفقای اتحاد چپ بر سوسیالیزم از پایین و احیای سنن دموكراتیك سوسیالیزم ماركسی از وجوه مشخصه آن به حساب می رود.  اميدوارم با پيوستن ساير رفقا و تجارب ديگر به اين تلاش‏ ، موفق تر نیز بشود، به هر حال لااقل توافق كنیم كه ضرورتش از میان نرفته است. و نیز در نظر بگیریم كه اگر بپذیریم طیف چپ رادیكال كارگری هنوز شكل نگرفته است و ما باید ظرفی ایجاد كنیم كه بتوانیم به كمك یكدیگر آن را بسازیم، پس از همان اول نمی توانیم ادعا كنیم كه خود ما همان ظرفیم. در این اتحاد، بوضوح، در همان قدم هاى اول،  هم  از ما راست تر خواهد بود و هم از ما چپ تر. اگر بپذیریم آن جا كه خود ایستاده ایم الزاما مركز ثقل این طیف نیست به ساختن واقعی آن كمك خواهیم كرد.

 

 

 


ضمائم:

پلاتفرم اتحاد چپ كارگرى

 

بحران جنبش‏ كمونيستى ايران با خودويژگى‌هاى آن در بستر بحران جنبش‏ جهانى كمونيستى، از شكل‌گيرى و سازماندهى سوسياليزم راديكال كارگرى در ايران جلوگيرى كرده‌است. هدف از "اتحاد چپ كارگرى" ايجاد شرايطى‌است كه به رشد و سازماندهى اين طيف كمك كند و تلاش‏ مشترك ما در راه سازمانيابى طبقه كارگر و ايجاد حزب انقلابى آن را ممكن سازد.

 

مبانى نظرى اين طيف عبارت‌اند از:

 

١. اعتقاد به ضرورت سرنگونى انقلابى رژيم سرمايه‌دارى جمهورى اسلامى ايران و تشكيل دولتى كارگرى متكى بر ارگان‌هاى خودحكومتى كارگران و زحمتكشان براى تحقق بديل سوسياليستى در مقابل اين رژيم.

٢. اعتقاد به سوسياليزم به‌مفهوم گسترش‏ دموكراسى در تمام عرصه‌هاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى، الغاى استثمار، استقرار مالكيت اجتماعى متكى بر خودمديريت توليدكنندگان و الغاى طبقات اجتماعى.

٣. اعتقاد به جدايى‌ناپذير بودن سوسياليزم و دموكراسى و دفاع از آزادى‌هاى بى‌قيدوشرط سياسى، دفاع از حق راى همه آحاد جامعه و دفاع از حق تعدد احزاب براى همه لايه‌ها و طبقات اجتماعى.

٤. مبارزه براى سازماندهى كارگران و زحمتكشان بر پايه منافع و مواضع طبقاتى بر محور ستيز كار و سرمايه، كمك به تجمع و تشكل مستقل و شركت در مبارزات جارى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى آنها.

٥. اعتقاد به مبارزه عليه نظام اجتماعى و فرهنگى مردسالار و پدرسلار، مبارزه عليه نژادپرستى، مبارزه براى رفع كليه تبعيضات فرهنگى، ملى، مذهبى و جنسى بمثابه جز جدايى ناپذير مبارزه براى سوسياليزم.

٦. اعتقاد به اصل انترناسيوناليزم كارگرى و پايبندى به ملزومات آن در كردار.

 

اين مبانى هرچند كه به روشن شدن نقاط تمايز اين طيف از ساير جريانات مدعى سوسياليزم اما وابسته به اقشار و طبقات غيرپرولترى كمك مى‌كنند، نمى‌توانند بمثابه شروط كافى براى وحدت حزبى تلقى شوند. اين اتحاد خصلتى رشد‌يابنده دارد و بر اساس‏ دوره ای از بحث، تبادل نظر و همكارى‌هاى عملى و با تشويق و ترغيب گرايش‏هاى متفاوت نظرى در هرچه بيشتر مشخص‏ كردن خود، شرايط را براى اعتلاى اين اتحاد و تدارك وحدت حزبى آينده كه در آن حق گرايش‏ و جناح به رسميت شناخته مى‌شود، فراهم مى‌سازد.

 

ما شركت كنندگان در اين نشست نه خود را به‌مثابه كل طيف سوسياليزم كارگرى تلقى مى‌كنيم و نه خواهان جايگزين كردن خود به‌جاى آن هستيم. ما از همه افراد و نيروهايى كه خود را متعلق به اين طيف مى‌دانند دعوت مى‌كنيم كه به‌كمك يك‌ديگر و با حفظ استقلال سياسى و تشكيلاتى، در سطوح محلى و منطقه‌اى به ايجاد واحدهاى پايدار خودسامانى كه پايه‌هاى اين اتحاد را بنا مى‌نهند، مبادرت كنند. اين واحدها به مباحثات نظرى براى فائق آمدن بر بحران فعلى و تدوين برنامه و استراتژى لازم براى تدارك حزب انقلاب سوسياليستى طبقه كارگر دامن خواهند زد و در دو حوزه دموكراتيك و سوسياليستى به ايجاد و گسترش‏ همكارى‌هاى عملى و مبارزاتى كمك خواهند كرد.

 



[1] در ضمن فراموش‏ نشود در همان اول انقلاب گروهى تحت همين نام شكل گرفت و يكى دو سالى نيز فعاليت كرد. در اين گروه عمدتا جريانات چپ جبهه ملى و محافل سابقا مائويستى ديده مى‌شد. مثلا سازمانى كه بعدا به سازمان وحدت كمونيستى موسوم شد در همين اتحاد بود. بحث ما در باره اين سازمان و با نام مشخص‏ "اتحاد چپ" نيست، بلكه خود مقوله اتحاد چپ. آن "اتحاد چپ" اولى نوعى ائتلاف گرايش‏هايى عمدتا خارج كشورى بود كه مى‌بايست براى مداخله در آن دوره نیرویی بیشتر از آن چه تك تك شان در اختیار داشتند به حركت در میاوردند. اين ائتلاف در همان اوائل انقلاب از هم پاشید ولی با همان نام چند سال بعد حتی عضو شورای مقاومت نیز شد.

[2] بخشی از این اسناد در سال ١٣٦١ در پاریس در نشریه سوسیالیزم و انقلاب منتشر شد

[3] سوسیالیزم و انقلاب، شماره ٣ ، پاریس، دی ١٣٦١

[4] سومین سالروز اكنون چه؟، ت. ث.، سوسیالیزم و انقلاب، شماره ١ ، آبان ١٣٦١ پاریس

http://www.socialist-forum.com/manabe/SalethTorab/Saleth_SevominSalrooz.pdf

 

[5] خلاصه ای از این مباحثات چندی بعد در سمینار مرحله انقلاب در پاریس ارائه شد

http://www.socialist-forum.com/manabe/SalethTorab/Saleth_MarhaleEnghelab.pdf

http://www.socialist-forum.com/manabe/SalethTorab/Saleth_StratezhyTaktik.pdf

 

[6] بسیاری از این مباحثات یكی دوسال بعد در سمینارهای پاریس مجددا مطرح شدند. به اسناد آن در سوسیالیزم و انقلاب، دوره دوم، شماره ١ ، تابستان ١٣٦٣ رجوع شود.

[7] این تلاش ها عاقبت به انتشار نشریه ماهانه كارگری  نظم كارگر  انجامید كه تا ضربات اردیبهشت ٦٢ ادامه داشت.