سلطنت طلبان و صهیونیستها دست در دست هم توطئه میکنند

                                                                            احمد بخردطبع

               bekhradtab@yahoo.fr  

                                                       ــ 1 ــ

   چهار سال قبل زمانیکه کتاب « فلسفه ستیزی دینی » را به نگارش آوردم ، قبل از انتشار خواستم جلسه ای با دوستانی چند برگزار نموده و به معرفی کتاب بپردازم. در این میان کسی را از سالها قبل میشناختم که سابقن از فعالین «اتحادیه کمونیستها» بود. وی بمن پیشنهاد نمود که میخواهد آقای « سیروس آموزگار » را در این جلسه فراخواند. من از وی سئوال نمودم آیا تو سلطنت طلب شده ای؟ در پاسخ تکذیب نمود و افزود که آقای آموزگار فردیست با فرهنگ و اهل فکر و اندیشه و از این نظر با وی دوستی دارد. از آنجا که کتاب من کاملن از دنیای سیاست بدور بود و فقط جنبه فلسفی داشت ، پیشنهاد او را پذیرفتم. بعد از جلسه معرفی کتاب ، آقای سیروس آموزگار که از بحث های اینجانب خشنود گشته بود ، استمرار جلسات را پیشنهاد نمود. من مخالفت ورزیدم و عنوان داشتم که ما از دو دیدگاه کاملن متفاوت سیاسی هستیم و تداوم جلسات برایم میسر نیست. ولی وی اصرار می ورزید که گفتمان ما فقط پیرامون پدیده هایی است که به اندیشه مربوط میشوند و از نقطه نظر فلسفی طرح میگردند. بالاخره با اصرار دوستان دیگر پذیرفتم و جلساتی بین ما در چارچوب فلسفه ، روان شناسی ، تاریخ کهن و کنکاش در مورد نظرات اندیشمندانی که در مسائل اساسی اجتماعی نقش بارزی داشتند ، بحث و تبادل صورت می پذیرفت.

   از طرف دیگر ، مسئله مذکور شامل تجربه ای میگردید که در آن جمع بسیار معدود و کوچکی بدور از گفتمان سیاسی و با انسان هایی از نظرگاههای مختلف ، فکر و اندیشه را بمیان میکشیدند. زیرا زمانیکه در چنین عرصه هایی وارد میشویم ، دیدگاه سیاسی ـ ایدئولوژیک رنگ می بازد. بعبارت دیگر اندیشه های فلسفی و غرق گشتن در آثار بزرگانی از یونان باستان و یا قرون وسطا ، رنسانس و عصر روشنگری ، انسان ها را خارج از تعلقات سیاسی ، در کنار یکدیگر قرار میدهد و برای پیشبرد گفتمان یاد شده ، ایده های سیاسی دخیل نمیگردند. من با چنین هدفی هر دو هفته یکبار در بحث ها شرکت می نمودم. 

   از آنجا که آقای سیروس آموزگار عضو هیئت تحریریه « کیهان لندن » میباشند ، کتاب « فلسفه ستیزی دینی » در روزنامه مذکور معرفی میشود و سطوری نیز در رابطه با آن مندرج میگردد که البته با انتشار آن موافقت داشتم و ممعتقدم که عمل مثبتی صورت گرفته بود و بدین خاطر از آقای سیروس آموزگار تشکر نمودم.

   پس از مدتی در جمع پیشنهاد نمودند که فضای بحث ها را پنجاه در صد سیاسی نمائیم. من مخالفت ورزیدم ولی به هر صورت مطابق امیالشان پیش رفت ، بویژه که در پروسه های یاد شده بالاخره دریافتم که دوستی که سابقن از فعالین «اتحادیه کمونیستها» بود ، هم اکنون از فعالین مشروطه سلطنتی است.

   روزی از طرف یکی از دوستان با خبر میشوم که کتاب « فلسفه ستیزی دینی » در مجله « میراث ایران » در آمریکا معرفی شده است و در مورد آن نوشته اند. لذا با آقای سیروس آموزگار تماس میگیرم و انتشار آنرا جویا میشوم. ایشان میگویند که حدود دو ماه قبل مندرج یافته و مجله را به آقای ( ن ـ خ. که از فعالین سابق «اتحادیه...» بود )، داده ام که بدست شما برساند. پاسخ دادم که تا این مدت ایشان نه مجله ای داده اند و نه اطلاعی از آن در اختیارم گذاشته اند. با این تفاسیر و عملکردها ، مسائل به گونه ای پیش میرفت که اجبارن میبایست خود را از تجمع کوچکی که از افراد گوناگون تشکیل یافته بود ، جدا میساختم. زیرا با سیاسی نمودن جلسه ، جائی برای خود نمی یافتم و آنها میدانستند که من جمهوریخواهی هستم که به باورهای رادیکال و چپ اجتماعی تعلق دارم. و از آنجا که مشروطه خواهان عمیقن از آزادی و دموکراسی صحبت بمیان میآوردند و میآورند و نزدیکی شان را باصطلاح با چپ ها تبلیغ می نمودند و مینمایند ، وضعیت خود را از دیدگاه سیاسی مشابه چنین بینشی ارزیابی کرده و با تقبیح عملکردم ، خود را گناهکار بزرگی بحساب میآوردم. لذا کاملن از جمع فوق کناره گیری کردم. در ضمن برای مجله « میراث ایران » و سر دبیر آن آقای احکامی که از طریق تارنما یافته بودم ، نامه ی محترمانه ای فرستادم و تقاضا نمودم که یک نسخه از مجله مذکور را بدلیل معرفی کتاب ، برایم بفرستند و نیز از آنجا که با خبر شده بودم مجله«میراث ایران» در آمریکا از اعتباری برخوردار است و به زبان های فارسی و انگلیسی انتشار مییابد پیشنهاد نمودم که بعنوان یک جمهوریخواه برایتان مقاله میفرستم. زیرا معتقدم که انتشار مقالات چپ از هر ظرف و ارگانی که بدست بیشترین خواننده برسد، جنبه روشنگری خواهد داشت. ولی آنها نه پاسخی به نامه الکترونیکی من دادند و نه هرگز نسخه ای از مجله را برایم فرستادند. علت آن هم روشن بود ، زیرا از مدتی قبل از جمع یاد شده ی فوق جدا شده بودم. جمعی را که با اصرار آنها فقط به دلیل گفتمان فلسفی و یا سایر مقولات اساسی باستثنای سیاست در بر گرفته بود ولی در عمل خود را در طعمه ای حساب شده میدیدم.

   مشخص است که مسئولیت آن به خودم برمیگردد و اشتباهی است که مرتکب شدم و گناه آن نیز مستقیمن با من است. ولی عملن تجربه ای از سلطنت طلبان اندوخته بودم که میتواند درس عبرتی برای دیگران باشد و در چنین راستایی شعارهای باصطلاح آزادیخواهی شان را آنهم با یکی که خود را بسیار دموکرات مینامد و چهره و سمبل کردارهای باصطلاح اجتماعی آنها تلقی میگردد ، روبرو گشته بودم.           

                                                               ــ 2 ــ

   حوادث و عملکردهای یاد شده در فوق ، مصادف شده بود با انتشار مقاله ای که در آن به بحث های متنوعی پرداختم. زیرا احمدی نژاد به اسرائیل تهاجم برده بود و عنوان می ساخت که باید از نقشه جغرافیائی حذف شود. لذا نوشتار من پاسخی بود که طرح میکرد بر عکس باید اسرائیل را برسمیت شناخت و در این رابطه نیز از پارادوکس های دولت اسرائیل صحبت نموده و نیز به توطئه ی صهیونیست ها در پاریس ، خصوصن رویدادهای تابسنان 2004 که آگاهانه از طرف آنان برنامه ریزی میشده است و با استناد به روزنامه ها به نگارش آوردم و در ضمن از رابطه ی سلطنت طلبان منطقه شانزده با شهردار آن  ، صحبت نمودم (1).

   نتیجه آن میشود که از دسامبر 2005 بطور مستمر و گسترده زیر آزار روانی صهیونیستهای جنایتکار قرار گرفته ام و هنوز تداوم دارد. آنها از ابزارهای مختلف و از شیوه های شناخته شده ای که خاص سرویس های آزار روانی است بهره می جویند. و همچون نئوگشتاپو و نئوفاشیسم عمل مینمایند. آنان در پی انتقام گیری از نازیسم و فاشیسم ، در واقع جای آنرا گرفته اند و از این روست که در فلسطین اشغالی ، منطقه خاورمیانه و هر جا که قدرت داشته باشند به توطئه های فاشیستی روی میآورند و چهره واقعی نئوفاشیست های امروزه را تشکیل میدهند. هدفشان باصطلاح تحقیر و خرد کردن شخصیت است و از این رو از ابزارهای ناشا‌یست  و خارج از اخلاق پسندیده انسانی بهره می جویند و بطور مستمر به آزار روانی مشغول میگردند. چیزی که برای آن هزینه میپردازند و وقت بسیاری را بدان اختصاص میدهند.

   جماعت مذکور که در ظلم و اجحاف و توطئه زبانزد همه ی آزادیخواهان جهانند ، هر گونه مخالفت نسبت به خود را با برچسب تروریستی پاسخ میدهند ، به مردم بیدفاع فلسطین تهاجم نظامی میبرند و به ترور فکری و فیزیکی میپردازند. آنان همراه با امپریالیسم آمریکا و دولت تجاوزگر بوش ، یکی از همدستان تهاجم و اشغال نظامی به عراق میباشند که آتش جنگ و تفرقه را در هر نقطه ای از منطقه یاد شده ، شعله ور میسازند و به کمک لابی های وطنی که بعضی از آنها در لباس چپ خود را آراسته اند و بوی دلارهای آمریکائی و اسرائیلی مشام شان را پر ساخته است ، قصد نفوذ در اپوزیسیون مترقی و انقلابی را دارند ، تا از این طریق به توطئه گری مشغول شوند و فعالیت انسان هایی را که بویژه منفردند و تعلق سازمانی ندارند و علیه امپریالیسم و صهیونیسم و نظام سرمایه داری جهانی و نئولیبرالیسم کنونی قاطعانه می رزمند ، خدشه دار سازند. ولی زهی خیال باطل که سیاست های مزورانه صهیونیستها و سلطنت طلبان با تمام لابی های وابسته بآنان ، برملا میشود و هر چه بیشتر در آینده افشا خواهند گشت. در واقع آنان از طریق لابی ها اعمال بغایت کثیف گشتاپوئی و آزارهای مستمر روانی را انکار مینمایند. واقعیت اینست که نئوفاشیست های صهیونیست و دیکتاتورهای سلطنت طلب از آزادی قلم در هراسند و همه ی اهداف آنها از تحقیر و خرد کردن شخصیت یک مبارز به دلیل ترس و وحشتی است که از قلم احساس میکنند.

   ولی آنچه که بمن برمیگردد باید اذعان دارم که تبعیدی دو نظام میباشم و بیش از سی سال است که در مبارزات مردمی قرار گرفته ام و بدان ایمان دارم و از این نظر است که در نهادهای متفاوت اجتماعی مستقیمن شرکت میورزم و به ترفندها ، توطئه ها و آزار روانی آنها اهمیتی قائل نیستم ولی همه بحث در این است که ماسک آزادیخواهی  رهبران اصلی سلطنت طلبان از چهره شان زدوده شود و سیمای واقعی آنها آشکار گردد که چگونه در پس شعارهای آزادیخواهی و اعتقاد به دموکراسی و حقوق فردی و اجتماعی ، توطئه مینمایند و آزادی و امنیت در زندگی روزمره ی انسان ها را با شرایط های پلیسی ـ گشتاپوئی و نیز نئوفاشیستی خدشه دار میسازند. اینها فریبکارانی هستند که از حربه ی فوق فقط به فقط بمثابه پلی جهت رسیدن به قدرت سود می جویند و زمانیکه قدرت را از آن خود ساختند ، بدون شک همانند دوران سابق سلطنتی ، خفقان و اختناق مدرن را که بقول « میشل فوکو » همان دیکتاتوری به شیوه کنترل اجتماعی است ، بر پا میدارند و در اتحاد و سرسپرده گی با امپریالیسم و صهیونیسم جنایتکار ، علیه کارگران و زحمتکشان جامعه ما ، استثمار را توسعه بخشیده و آزادیهای مدنی و اجتماعی را برای شهروندان ایرانی به انحراف می کشانند. چیزی را که بصورت مرئی و نامرئی از هم اکنون به چشم میخورد و زیر بال صهیونیسم و در اتحاد با آن به توطئه مشغول میشوند.

   من در یکی از مقالات خود بنام « پر توان باد جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ایران در خارج از کشور » (2) نوشته بودم که یکی از افتخارات زندگی ام اینست که سی سال قبل در سازماندهی اولین تظاهرات وسیع مردمی علیه رژیم سلطنتی در شهر رشت مستقیمن شرکت داشتم و یکی از مسئولین سازماندهی مذکور بودم. من در آنجا اشاره نموده بودم که این افتخار را تا هنگام مرگ همراه خود خواهم داشت. بر چنین مبنائی است که ترفندها ، توطئه ها و آزارهای روانی سلطنت طلبان از طریق صهیونیست های جنایتکار قادر نیست خدشه ای در امر مبارزاتی ام ایجاد نماید ، بر عکس اراده به افشای سیاستهای مزورانه آنها و طرح آن برای جنبش مردمی و زدودن ماسک آزادیخواهی ، بخشی از پیکار علیه پدیده ی ضد مردمی را افزایش خواهد داد. در این میان از همایش های مختلفی که تحت رهبری امپریالیسم آمریکا به سرکرده گی دولت بوش و صهیونیسم در برلن ، لندن و پاریس صورت پذیرفته است و سلطنت طلبان با کشاندن نیروهای مماشات طلب و سازش کاری که در واقع « چشم و گوش » آقای داریوش همایون میباشند ، حلقه هایی هستند که در رابطه با تخریب و به انحراف کشاندن مطالبات مترقی و انقلابی جامعه ما مستقیمن عمل مینمایند و با ارائه فرمول های ورشکسته « چلبی ها » و نیز انقلاب مخملی ، در کمین توطئه و نفاق نشسته اند. از چنین زاویه ایست که افشای نظریه های نئوکانهای آمریکائی و نیز صهیونیستی در اپوزیسیون مترقی ایرانی را نباید بدست فراموشی سپرد. باید با تمام توان ، فریبکاران را افشا ساخت و چهره واقعی خشونت گران و دیکتاتورها را بر ملا نمود. این نیز واقعیت دارد که در جامعه فرانسه با آمدن « سارکوزی » به ریاست جمهوری ، قدرت صهیونیست ها افزایش یافته است. چیزی را که نئوکانهای آمریکائی و بطریق اولی دولت امپریالیستی بوش بدان میبالند. ولی روند حادثات به ترتیبی است که در آینده مردم فرانسه به اشتباهات خود پی خواهند برد و جنبش اعتراضی به دلایل استثمار شدید سرمایه از نیروی کار گسترش خواهد یافت. ولی تا رسیدن به مطالبات حق طلبانه کارگران و زحمتکشان فرانسوی ، آنها بر اریکه قدرت تکیه دارند و هر توطئه ای را سازماندهی مینمایند. این را از این نظر یادآوری مینمایم تا نشان داده شود که جبهه ارتجاع عمیقن فعال است و لابی های وطنی را باشکال مختلف از جمله کمک های مادی بسیج مینماید تا اهداف عناصر و  نیروهای مترقی و انقلابی را در رابطه با جنبش مردمی به انحراف کشاند.

   منابع :  1ـ « شمشیر چوبین آقای احمدی نژاد و پارادوکس سیاسی اسرائیل ». در دو قسمت انتشار یافته است. برای مقاله       

              مراجعه شود به سایت « صدای ما » بخش بایگانی.

              2ـ مراجعه شود به سایت « گزارشگران » ، صفحه « جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ».