نی شکسته

Uri Avnery

01.09.2007

برگردان ناهید جعفرپور

در سال 701 قبل از میلاد مسیح سانهریب پادشاه آسوری اورشلیم را محاصره نمود. در کتاب تورات آمده است که رابشاکه جنرال آسوری به هیسکیا پادشاه یودا روی  کرده و می گوید : مواظب باش تو به یک نی شکسته درمصر تکیه می کنی. نی شکسته ای که هر کسی روی آن بیافتد به دست هایش فرو رفته و آنرا سوراخ می کند. فارائو پادشاه مصر با تمامی کسانی که به وی تکیه می کنند این چنین رفتار می کند".

نویسندگان تورات آنچنان تحت تاثیر این جمله قرار گرفته بودند که به آن در دوجای مختلف تورات اشاره کرده اند.( 2. پادشاهان 18،21 و یزووا 36،6)

ما باید مفهوم تاریخی این جمله را بفهمیم : مصر در آن زمان قدرت بسیار بزرگی بود. صدها سال طولانی به تمامی همسایگانش  و همچنین منطقه ای که امروز سوریه ، لبنان و اسرائیل در آن قرار دارند حکومت می کرد.

از سوی دیگرآسوری ها هم قدرت جدید در حال گسترش بودند و بعد از اینکه قلمرو پادشاهی اسرائیل در ساماریا را فتح نمودند، قلمرو پادشاهی عبری مهمتر تلاش نمود قلمرو کوچک پادشاهی یودا را اشغال کند و یودا هم برای دفاع از خود به مصر قدرت مند تکیه نمود.

یودا مقاومت نمود. به دلائل ناشناخته آسوری ها به این اشغال پایان دادند و از اورشلیم عقب نشینی نمودند. قلمرو پادشاهی یودا همچنان صد سال دیگر بر جای ماند تا اینکه بابلی ها جای آسوری ها را گرفته و آن قلمرو را فتح نمودند. مصر به وعده خود عمل ننمود. در آن زمان واقعا مصر تبدیل به یک نی شکسته شده بود.

آمریکائی ها وارثین مدرن مصر قدیمند. آنها قدرتمند و ثروتمند و با زبانی ساده تر آنها قدرتی فرهنگی، اقتصادی و نظامی می باشند: فارائو پادشاه آمریکا درست آنچنان به جهان رهبری می کند که فارائو پادشاه مصر به بسیاری از مناظق رهبری می کرد. آمریکا بمانند هر قدرت جهانی رهبری کننده خواهان ثبات نظم کنونی جهان است و در مقابل هر قدرتی که بخواهد این منافع را به خطر بیاندازد و قدرت نمائی کند بر می خیزد.

از این رو اسرائیل خواهان داشتن رابطه خاص با آمریکا بعنوان مهمترین ضامن امنیت ملی اش است.  هیچکدام از مناطق اشغالی و یا سیستم تسلیحاتی نمی توانند جانشین بند نافی باشند که اورشلیم را به واشنگتن وصل نموده است.  رابطه ای که در شرایط کنونی جهان برایش هیچ مقیاس و تشابه ای وجود ندارد حتی شاید بهتر بگویم در تاریخ هم چنین مقیاس و تشابه ای وجود نداشته و ندارد.

بسیاری تلاش کردند و هنوزتلاش می نمایند این رابطه خاص را توضیح دهند اما تا کنون هیچ کسی موفق نشده است این مسئله را با تمامی ابعادش کاملا باز نموده و برایش توضیحی ارائه دهد.

این رابطه یک بعد ایدئولوژیکی دارد: هر دو دولت از سوی مهاجرین راه های دور بنیان گذاری شده اند به این مفهوم که آنها کشوری را اشغال نموده و مردم بومی آن کشوررا به عقب رانده و طرد نمودند. هر دو این دولت ها بر این اعتقاد بودند که خدا آنها را انتخاب نموده است تا این کشور ها را بدستان آنها بسپارد. هر دو این دولت ها در ابتدا پلی را بنا نمودند که از این پل به یک مارش تاریخی دست بزنند. آمریکائی ها از " دریا به دریا" و اسرائیلی ها از " دریا به رودخانه اردن".

این رابطه یک بعد استراتژیک دارد: اسرائیل با امنیت بخشیدن به رهبریت آمریکا در خاورمیانه در رابطه با نفت به مهمترین نیاز های زندگی آمریکائی ها کمک می کند و آمریکا در پاسخ به این زحمات دولت اسرائیل به او کمک می کند که اسرائیل بر این منطقه تا اردن رهبریت کند و مقاومت مردم محلی و بومی را بشکند.

این رابطه همچنین یک بعد سیاسی دارد: آمریکا نفوذ بیحدی بر اورشلیم دارد و اسرائیل نفوذ بی حدی بر واشنگتن. این نفوذ بر بستر یک میلیون یهودی که از صد سال پیش به آمریکا مهاجرت نمودند به وجود آمد. این مهاجرین یهودی در آمریکا اجتماع قدرت مندی را تشکیل داده اند که نفوذ سیاسی و اقتصادی بی حدی را در اختیار دارند و بر مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا تاثیر بسزائی دارند. قدرت هماهنگ لوبی های یهودی صیهونیست و بنیادگرایان مسیحی که از حقوق اسرائیل دفاع می کنند غیر قابل تصورو بی مقیاس است.

( داستانی در باره یک سیاستمدار اسرائیلی وجود دارد که پیشنهاد نموده است"  آمریکا اسرائیل را بعنوان پنجاه و یکمین ایالت آمریکا بپذیرد" . همکار این سیاستمدار در پاسخ به وی می گوید" مگر دیوانه شده ای اگر ما یکی از ایالت های آمریکا به حساب بیائیم تنها می توانیم ازدو سناتور و چند نماینده گنگره برخوردار باشیم در حالیکه ما هم اکنون در شرایط کنونی مان 80 سناتور و صدها آدم در کنگره آمریکا داریم").

تعدادی از کشورهای کوچک جهان اعتقاد دارند که راه رسیدن به واشنگتن  به  اورشلیم ختم می شود و برای دسترسی به آمریکا باید رابطه تنگاتنگ با اسرائیل داشت. در واقع اسرائیل برای آمریکا نقش یک دربان را بازی می کند. دربانی که برای رد شدن از در باید کیسه را شل نمود و به او حق حساب داد.

اما این نفوذ آنطوری که بسیاری فکر می کنند نامحدود هم نیست و رسوائی جاناتان پولارد نشان داد که تمامی قدرت لوبی های طرفدار اسرائیل کافی نبود تا یک معذرت خواهی برای آن جاسوسی کوچک بشود و یا همین اخیرا اسرائیل نتوانست ازفروش تعداد بسیار زیادی تسلیحات به عربستان سعودی جلوگیری کند. 

تاثیرات این مسئله هم یک طرفه نیست و اگر آمریکا به اسرائیل دستوری مستقیم می دهد اسرائیل فرمانبرداری می کند. بطور مثال زمانی که اورشلیم تصمیم گرفت به چین یک هواپیمای شناسائی گران قیمت بفروشد چیزی که افتخار صنایع اسرائیل است واشنگتن اسرائیل را مجبور نمود که این معامله را به هم بزند و این مسئله باعث شد مناسبات اسرائیل و چین آسیب شدید ببیند.

اما در واشنگتن و اورشلیم اعتقاد ریشه ای عمیقی وجود دارد که این دو کشور بر سر منافعشان آنچنان به هم وابسته اند که نمی توان آنها را از هم جدا نمود و آنچیزی که برای یکی خوب است برای دیگری هم خوب است و درست بمانند دوقلوهای سیامی جدا ناپذیرهستند.

با این وجود بد نیست جملات ژنرال آسوری که 2708 سال پیش گفته است را بخاطر بیاوریم. قدرت های بزرگ صعود و سقوط می کنند و هیچ چیزی ابدی نیست و همیشه در یک حالت نخواهد ماند.......

قرن 20 " قرن آمریکائی" نام گذاری شد. در آغاز این قرن آمریکا هنوز کشوری در حاشیه سیستم جهان بود. در پایان این قرن بعد از دو جنگ جهانی که باعث رشد بیحد قدرت آمریکا شد دیگر این کشور تنها قدرت جهان بود تا جائی که یکی از پروفسور های محترم در باره " پایان تاریخ" در زمان قدرت امنیت آمریکائی خیال پردازی می کند.

قرن 21 اما دیگر نمی تواند" قرن آمریکائی" باشد و می توان سقوط آهسته اما روبرشد وضعییت آمریکا را پیش بینی نمود. اروپا به آهستگی اما مطمئن متحد می شود و قدرت اقتصادی اش بشدت رشد می کند. روسیه کم کم با کمک ذخیره های نفت و گازش مجددا قدرت بزرگی می شود. از همه مهمتر بخصوص دو کشور پرجمعییت چین و هند بسرعت به رهبریت اقتصادی جهان نزدیک می شوند.

آمریکا به ناگهان بمانند شوروی از هم فرونخواهد پاشید و یا آنها شکستی نظامی  ای چون شکست نظامی نازی ها در آلمان را تجربه نخواهند نمود. اما قدرت کامل آمریکا در یک روند غیر قابل تغییر به آهستگی سقوط خواهد نمود.

حوادث در عراق تنها مثالی کوچک است. آمریکا در این ماجراجوئی وارد نشد که گویا می خواهد اسرائیل را کمک کند آنطوری که دو پروفسور والت و مرزهایمردر کتاب جدیدشان ادعا نموده اند. همچنین نه به این خاطر که می خواستند مردم بیچاره عراق را از استبداد خونین آزاد سازند. همانطوری که ما در اینجا یکبار نوشتیم: آنها به عراق شبیه خون زدند تا بدینوسیله دست بر روی ذخایر نفت خاورمیانه داشته باشند و همچنین حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه را تثبیت کنند. حال همانطور که انتظار می رفت در حال غرق شدن هستند آنهم در مرداب عراق. اما کشوری چون آمریکا که در این وضعییت قرار داشت که ماجرای ویتنام را از سر بگذراند این انتظار می رود که ماجرای عراق را هم از سر بگذراند. قدرت نظامی آمریکا که در جهان استثنائی است بر بستر قدرت اقتصادی که وجود نداشته است به وجود آمده است.

اما شکست های کوچک می توانند به شکستی بزرگ بیانجامند. جنگ پرستیژ آمریکائی، اعتماد بخود و حرمت و اخلاق آمریکا را خدجه دار نمود ( زندان های گوآنتوناما و ابوقریب). زمانی وجود داشت که آمریکا مورد تحسین جهانیان بود. امروز اما همه پرسی ها نشان می دهند که آمریکا از سوی اکثریت مردم کشورهای مهم مورد تنفر قرار دارد.

آیا واقعا خوب است که با سرنوشت آمریکا به مفهوم مرگ یا زندگی وابسته بود؟

گذشته از این آیا این عاقلانه است که همه تخم مرغ های خود را در یک سبد قرار داد؟

یک آدم بلغمی مزاج می تواند بگوید " چرا که نه. آمریکا به جهان رهبری می کند و هنوز مدتهای دراز خواهد نمود اگر زمانی این کنترل را از دست داد آنزمان ما می گوئیم خداحافظ و دنبال متحدی جدید می گردیم. این طوری ما با بریتانیائی ها کردیم. جنگ جهانی اول به آنها کمک کردیم که حق بر فلسطین را بگیرند و آنها در عوض بما کمک کردند تا جامعه عبری را در اینجا تاسیس کنیم و بالاخره رفتند و ما ماندیم. سپس ما به فرانسه کمک کردیم و در عوض از آنها تاسیسات اتمی در دیمونا را گرفتیم. در نهایت آنها هم رفتند ولی تاسیسات اتمی ماند".

این خود " سیاست واقعی" نام دارد. ما از آمریکائی ها همانی را خواهیم گرفت که باید بگیریم و سپس بعد از یک یا دو نسل دوباره نگاه خواهیم کرد که چه سیاستی را دنبال کنیم. شاید آمریکائی ها بسیاری از موقعییت های خود را از دست بدهند و شاید هم آنها اگر حقیقتی دیگر و به منافعی دیگرو تغییرات در منافعشان دست یابند از پشتیبانی اسرائیل صرف نظر کنند.

من به این مسئله اعتقاد ندارم که سیاست کنونی ما عاقلانه است. سیاست به اصطلاح " واقعی" ما تنها به واقعییت های امروز توجه دارد و نه به واقعییت های فردا. در نهایت ما این دولت را برای زمانی محدود تاسیس نکردیم بلکه برای نسل های آینده. ما باید به واقعییت های فردا بیاندیشیم.

بی شک جهان فردا یک قطبی و صرفا آمریکائی نخواهد بود بلکه چندین قطب خواهد داشت. جهانی که در آن نفوذ در مراکز بسیاری تقسیم می شوند. بمانند واشنگتن، پکن ، مسکو، دهلی نو ، بروسل وریو دژانیرو.

عاقلانه است که از هم اکنون خود را برای این روز آماده نمود.

چگونه و به چه شکل؟

من وضعییت خودمان را با یک قمارباز روی میز قمار که شانس بسیاری هم دارد مقایسه می کنم. در مقابل این قمار باز مرتبا توده ای از ژتون های برنده جمع می شود او می تواند در لحظه مناسب بازی را تمام کند و ژتون هایش را با یک میلیون دلار معاوضه کند و بخانه برود و برای همیشه خوشبخت و بدون مشکلات زندگی کند. اما او نمی تواند از بازی دست بردارد تب بازی نمی گذارد که او عاقلانه فکر کند و این چنین است که هی ادامه می دهد و بخت از او بر می گردد و بقیه ماجرا و پیامد ها را دیگر می توان حدس زد.

در این لحظه ما در بالا ترین نقطه قدرتمان قرار داریم و رابطه ما با آمریکا همواره قوی تر می شود و این موقعییت ما را آنچنان غره می کند که از توانائی  طبیعی خودمان فرا تر می رویم.

حال برای ما زمان آن فرا رسیده است که ژتون هایمان را با پول معاوضه کنیم  و از این بازی دست بکشیم. مناطق اشغالی را باز پس دهیم و صلح نمائیم و با همسایه گانمان رابطه برقرار کنیم و ریشه های عمیق در منطقه به وجود آوریم به طوری که خود ما هم بتوانیم به زندگیمان بی دردسر ادامه دهیم و همه این ها زمانی به واقعییت می پیونند که ما ازخواست آمریکا و توانائی هایش که درهر شرایطی می خواهد از ما پشتیبانی کند چشم پوشی کنیم.

این مسئله بیشتر به واقعییت می پیوند اگر که ما خیزش رادیکالیسم اسلامی را مورد توجه قرار دهیم که در واقع هم این پدیده عکس العمل طبیعی به آکسیون های محور آمریکائی/اسرائیلی است.

اختلافات اسرائیل/فلسطین دلیل اصلی این زلزله است. زلزله ای که روزی می تواند توسونامی مخربی را باعث شود. برای ما و همچنین آمریکا عاقلانه است که طی زمان دلائل طبیعی این پدیده را طرد کنیم.

اجالتا آمریکا هنوز از اینکه یک نی شکسته شود فاصله بسیار دارد. کسانی خود را به آمریکا تکیه می دهند می توانند مدتی اینکار را کنند اما برای ما عاقلانه این است که از این زمان استفاده کنیم و موجودیت خودمان را برای جهان آینده در صلح امنیت بخشیم.