توطئهی
احیای «خانهکارگر»
را افشا کنیم
عباس فرد
حزب توده (که
خاستگاه
طبقاتیاش
اشرافِ
ورشکسته در
دستگاه بوروکراتیک
پیشاسرمایهداریِ
ایرانی بود و کعبه
آمالش ـاساساًـ
بوروکراسی
دولتی است)، افرادی
در هیئت
مؤسسان
سندیکاهای
کارگری (که در
مقابل تولد
رزمندگیِ سندیکای
کارگران شرکت
واحد بهزانو
نشستهاند)،
آقای حسین
اکبری (که همچنان
سنگِ خانهکارگر
را بر دوش میکشد)،
خانم المیرا
مرادی و آقای انوشه
کیوان پناه
(که فعلاً تیز
کردن دشنهی خانهکارگر
را جایگزین
تسلیح سپاه
پاسداران بهسلاح
سنگین نمودهاند)،
آقای هادی
پاکزاد (که بهتازگی
از خوابِ کهف
برخاسته و
لالایی «ضدامپریالیستی»
برای کارگران
ایران میخواند)،
بههمراه دهها
نویسنده و
روشنفکر و
سیاستپیشهی
رنگارنگِ
دیگر با
وقاحتی
باورنکردنی ـآشکار
یا پنهان، اما
گام بهگامـ
احیاءِ خانهکارگر
را پیش میبرند
تا استقلالطلبیِ
طبقاتی
کارگران را بهوابستگیِ
سیاسی یا
دولتی
بکشانند[1].
در حال حاضر نقطهی
اوج این توطئهی
برنامهریزی
شده دعوت حزب
توده بهاتحاد
عمل با خانهکارگر
است. شاید
چنین حُکمی دور
از واقعیت ویا
پیشداورانه
بنماید؛ اما حزب
توده در
نوشتهی «وظایف
مبرم جنبش
سندیکایی
زحمتکشان در
لحظه کنونی!»[نامه
مردم] پس از
نقلقولهای
طولانی از
خانم جلودار
زاده [مبنی
براینکه «خانه
کارگر درحال
باز سازی و
اصلاح و تغییر
ساختار است.»]،
با استفاده از
ظرایف
دیپلماتیک در
القای اینکه خانهکارگر
«دگرگون» شده
است؛ مینویسد:
«پرهیز از پیش
داوری و ذهنی
گرایی و بحث
های تفرقه افکنانه
در لحظه حاظر
اهمیت دو
چندان کسب می
کند. اتحاد
عمل جنبش
سندیکایی با
حفظ دیدگاه ها
برای مواجه با
حوادث پیش روی
و تغییر
آرایش در تشکل
هایی همچون
خانه کارگر
مبرم ترین
وظیفه قلمداد
می گردد. بی
توجهی به این
وظیفه، قدرت
مانور جنبش
سندیکایی را
در برابر این
تغییر آرایش
محدود و از
میزان کارایی
و نفوذ آن
درمیان توده
های کارگر می
کاهد. حتی یک
لحظه نیز
نباید اهمیت
تقویت جنبش
سندیکایی فعلی
کشور را از
نظر دور
داشت»[تأکیدها
از من است].
شاید
در یک نگاه
سطحی چنین
بنماید که حزب
توده بهطور
بیطرفانهای[!!]
صرفاً نقل قول
میکند تا پارهای
از رویدادها و
احتمالات را
بیان کند[!؟]،
اما حقیقت عکس
این است. توجه
داشته باشیم که
این شوریدگان
نفوذ در
بوروکراسی
دولتی، نظرات
خانم جلودار
زاده را «حاوی
مطالب با
اهمیتی»
ارزیابی میکنند
و «مبارزان و
فعالان جنبش
کارگری-
سندیکایی» را
فرامیخوانند
که با این
ترهاتِ
سالوسانه «با
هوشیاری و
حساسیت
برخورد کنند»! سؤال
این استکه آیا
این برخورد هوشیارانه
و باحساسیت
از زاویه نفی خانهکارگر
است یا احیای
آن؟
باتوجه
بهاینکه
مقالهی «وظایف
مبرم جنبش
سندیکایی
زحمتکشان در
لحظه کنونی!» چنین
مینویسد که
«در مجموع این
فعالیت ها
محصول دور
تازه فعالیت
خانه کارگر
است»[تأکید از
من است]، یعنی با
تأکید بر «دور
تازه فعالیت»
(که دگرگونی
را القا میکند)
بهدرستی میتوان
چنین نتیجه گرفت
که هوشیاری و
حساسیت، میبایست
از زاویه
پذیرش این
ترهات سرکوبگرانه
باشد؛ وگرنه با
ورچسب «پیش
داوری و ذهنی
گرایی و بحث
های تفرقه
افکنانه» سرکوب
خواهد شد.
بنابراین،
نقل قولهای
این دلالان
سیاست از خانم
جلودار زاده نه
بیان
رویدادها و
احتمالات، که
حقنهی
دیپلماتیک آنها
بهعنوان زمینهی
سازش با خانهکارگر
است.
بدینترتیب،
همهی زمزمهها
و طنازیهای
پیشین در مورد
تشکلهای «همگرا»
و همچنین
نشستهای
خدعهآمیزی
که در ساختمان
نشریه «نامه»
برگزار میشد،
بههمراه
نوشتههای
آقای حسین
اکبری، خانم المیرا
مرادی، انوشه
کیوانپناه
و همچنین قلمفرساییهای
بهاصطلاح ضدامپریالیستیِ
آقای هادی
پاکزاد ـهمگیـ
چیزی بیش از زمینهسازیِ
فراخوان حزب
توده نبودهاند.
فراخوانی که سازش
با خانهکارگر
را یگانه راه «وحدت
صفوف» کارگران
جا میزند؛ و
بهصراحت اعلام
میدارد که:
«اتحاد عمل
جنبش
سندیکایی با
حفظ دیدگاه ها
برای مواجه با
حوادث پیش روی
و تغییر آرایش
در تشکل هایی همچون
خانه کارگر
مبرم ترین
وظیفهی...»، «... جنبش
سندیکایی
زحمتکشان در
لحظه کنونی»
است. بههرصورت،
عبارت «تغییر
آرایش در تشکل
هایی همچون
خانه کارگر» چنین
القا میکند
که گویا در
ایران دهها
تشکل کارگری «تغییر
آرایش» دادهاند
که از جملهها
آنها ـیکی
همـ «خانه
کارگر» بوده
است!؟ اما
واقعیت این
استکه در
ایران هیچ
تشکلی که
جانبدار جنبش
و مبارزات
کارگری باشد، «تغییر
آرایش» نداده
و این تنها تشکلِ
ضدکارگریِ
«خانه کارگر»
است که ظاهرا
رنگ عوض کرده و
بهاصطلاح عابد
و مسلمان شده
است! شاید هم
این عابدان شوراهای
اسلامیِکار
با کوشش تودهایستهای
رنگارنگْ (یعنی
با زد و
بندهای پنهان
لابیهای
حزب توده) بهجِلد
تازهی خویش خزیدهاند!؟
***
امروزه روز هرکارگرِ
نسبتاً
باسابقهای (نه
الزاماً آگاه
و متشکل و
سوسیالیست) بهروشنی
میداند که خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار همزادِ
یکدیگر بودهاند؛
و در تمام
دوران حیات خویش
عملکردی جز
دشنهی
سرکوبِ
سرمایه در قلب
کارگران
ایران نداشتهاند.
این همزادان
جنایتپیشه
هرچه در توان
داشتند بهکار
بردند و از
هروسیلهای
استفاده
کردند تا کارگران
ایران
پراکنده
بمانند،
متشکل نشوند و
بهیک نیروی
طبقاتی و
اجتماعی فرانرویند.
تعویق دو سالهی
دستمزدها،
قراردادهای
موقت و سفیدامضا،
گسترش روبهتزایدِ
کارِ کودکان، تابعیتِ
مطلقِ
کارگران
(خصوصاً
کارگران زن) در
کارگاههای
کوچک و کمسرمایه،
16 ساعت کارِ
روزانهی عدهی
کثیری در
مقابلِ
بیکاریِ
میلیونها
نفر، و صدها
فاجعهی
کارگریِ دیگر ـازجمله
اعتیاد و تنفروشیـ
از دستآوردهای
جمهوری
اسلامی در
تثبیت و گسترش
سرمایه بوده
است؛ که بدون
نقشآفرینیِ خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار در
سرکوب
مبارزات
کارگری مادیت
نمیگرفت.
این
دوقلوهای کریه
و زالوصفت
(یعنی: خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار)
با استفاده از
رذیلانهترین
و جنایتآمیزترین
روشهاْ آگاهترین
و جسورترین
فرزندان طبقهکارگر
ایران را زندانی
کردند و بهجوخههای
اعدام سپردند
تا در سایه
چتر مرگِ
برخاسته از
حاکمیت
جمهوری
اسلامیْ تودهی
وسیعی از
فعالین جنبش
کارگری را بهحاشیه
برانند و بهتبعید
بکشانند. بدینترتیب،
طبقهایکه
با ایجاد
شوراهایِ
خویش در سال 57 میتوانست
در آستانهی
انقلاب
سوسیالیستی
قرار بگیرد،
بهحضیضِ
تفرق و
پراکندگی و
بیتشکلی
رانده شد؛
توان مبارزاتی
خویش را در
مقابل یورش
سرمایه جهانی
بهسرکردگیِ
جناحـباندهای
جمهوری
اسلامی از
دست داد؛ و
ناگزیر بهپذیرش
شرایطی شد که
تنها با یک
عبارت قابل
توصیف است: بازگشت
بربریتِ قرن 18 در
پوشش اسلام. اما
این بربریت
(یعنی: بربریت بورژوازی
حاکم برایران)
بهمراتب جنایتپیشهتر
از بربریت
سرمایه در قرن
هیجدهم است.
خانهکارگر و شوراهای
اسلامیکار
(یعنی: این دوقلوهای
برخاسته از
سرکوب خیزش
انقلابی طبقهکارگر
ایران) بهمثابهی
بازوهای
اطلاعاتیـپلیسیِ
یک دولت
سرمایهداریِ
مذهبی ـدر
درون و برفراز
طبقهکارگر
ایرانـ همهی
رذالتها،
توطئهگریها،
دامگستریها،
فریبکاریها،
روضهخوانیها،
شایعهپراکنیها
و مانند آن را
بهکار بردند
تا بیرق
سرمایه و مذهب
برافراشته
بماند و انسان
کارگر بهبیارزشترینِ
کالاها کاهش
بیابد.
از بازداشت
کارگران
پیشرو گرفته
تا تهدید و خبرچینی
و چاقوکشی در
مقابل
هرکارگری که
با پای راست بهمستراح
وارد میشد؛ از
روضهخوانیهای
بسیجکننده برای
جبهههای جنگ
گرفته تا پروهسازی
و اخراج
هرکارگری که
بهایادیِ
این لمپنهای آمیخته
بهچرک و خون و
کثافت چپ نگاه
میکرد؛ از
ترورِ مرموز
کارگران
کمونیست
گرفته تا سرقت
کوپنهای کارگری
و اخاذی در
مقابل
پرداختِ مزایای
کارگری؛ از
سرقت مسلحانه زندگی
کارگران گرفته
تا رشوهخواری
و پارتیبازی
و حقوقهای
کلان؛ از فریب
و ارعاب زنان
کارگر گرفته
تا صیغه و جاکشی
و پااندازی؛
خلاصه از
هرگونه
جنایتی گرفته
تا هرگونه رذالت
و کثافت و دنائتی
ـهمگیـ روشهایی
بودند که
اراذل متشکل
در خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
درجهت سرکوب
کارگران از آن
استفاده
کردند تا در
ازای ایجاد
ارعاب و بیهویتی
در میان
کارگران و هرکارگریکه
هنوز از تهماندهی
غرور طبقاتی
تهی نشده بود،
بهنان و نوای
دولتی و
وزارتی برسند؛
و در میان آدمخواران
دولتی و
غیردولتی بهیکی
از نمونههای
آدمخواری
تبدیل شوند.
اینها
حقایقی استکه
عدم درک آنها
تنها در تواتری
از حماقت،
خیانت و واسطهگری
قابل توجیه و
تفسیر است؛
چراکه در فرصت
مناسب میتوان
هزاران نمونهی
آن را در
مقابل دادگاههای
کارگری بهاثبات
رساند. بهعبارت
دیگر، هرگونه
دفاعی (اعم از دیپلماتیک،
پوشیده،
خزنده،
نوشدارومآبانه،
ضدامپربالیستی
ویا سکوت) از خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیِکار
معنای دیگری
جز دشنهآجین
کردن قلبِ
مبارزاتیِ
کارگران
ایران ندارد.
***
منهای این
سؤال که چرا جریانات
و گروههای
مدعیِ
جانبداری از
طبقهکارگر
در مقابل
توطئهی
احیای خانهکارگر
سکوت کردهاند؛
اما نوشتههای
آقای حسین
اکبری، خانم المیرا
مرادی، آقای انوشه
کیوانپناه،
آقای هادی
پاکزاد،... و
سرانجام
مقالهی نامهی
مردم تحت
عنوان «وظایف
مبرم جنبش
سندیکایی
زحمتکشان در
لحظه کنونی!»
همگی (همانطور
که استدلال
کردم) از برنامهای
حکایت میکنند
که موضوع اصلیاش
چگونگی و نحوهی
سرکوبِ گام بهگام
جنبش کارگری
در ایران است.
حقیقت این استکه
این سیاستبازی
کثیف (که
جوانههای
دورِ تازهی
مبارزهجویی
طبقهکارگر
ایران را
نشانه گرفته
است) بدون
حمایت بخشهایی
از حاکمیت
موجود نمیتوانست
شکل بگیرد. در
واقع، جماعتی
معلومالحال،
بورکراتزاده
و بوروکراتمنش
یکبار دیگر از
پسِ سرکوبهای
جنایتکارانهی
رژیمهای
حاکم برایران فرصت
را غنیمت
شمردهاند تا ضمن
معرفیِ خود بهعنوان
سوسیالیست و
کمونیست[!!!]، در
میان جدال
جناحـباندهای
حاکم برجامعه
ـنیزـ سفرهی
خوش رقصی خود
را پهنتر کرده
و بهگدایی احتمالِ
چند پُست و
مقام حقیر دولتی
برخیزند!! اما
آشکار استکه ـهمچنان
گذشتهـ
تاوان این
گداییهای
حقیر را
کارگران و
زحمتکشان میپردازند.
دربارهی
آقای حسین
اکبری گفتنیها
بهاندازه کافی
در مقالههای
متعدد گفته
شده است؛ حزب
توده هم که بهعنوان
افسدالفاسدینِ
دنیای سیاست
برای همهی فعالین
جنبش کارگری شناخته
شده است؛ بنابراین،
نابهجا نیستکه
چند جملهای
در بارهی
دیگر
کارگزاران
این توطئهی سرکوب
بنویسم تا حق
این عالیجنابان
ضایع نشده
باشد.
از آرایهها
و غیغاجهای
بهاصطلاح
تئوریکـتاریخیـافشاگرانه
مقالهی «خنجر
یا نوشدارو؟»[2]
که بگذریم،
این نوشته
دفاع دوفاکتو و
چشمبسته از خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
است. این «دفاعیه»
مشحون از سفسطهگری،
دروغپردازی،
فریبکاری،
واپسگرایی،
تنگنظری و در
یککلام
استفادهی
ابزاری از احساسات
کارگری در
بقای ننگین
جمهوری اسلامی
است. شیوهی
نگارش این
مقاله هیچ
چیزی از فریبکاریهای
تبلیغاتی خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
کم ندارد.
البته جای
خوشبختی استکه
این طرفداران قلابی
جنبش کارگری هنوز
از مرحلهی «نظر»
گذر نکردهاند
و نمیتوانند
همانند
دوقلوهای
جنایت و کثافت
(اشتباه نشود،
منظور خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
است) «عمل»
کنند؛ وگرنه
زبان افشاکنندگانشان
(همانند زبان منصور
اصانلو) بریده
میشد و بهطور
رایگان ساکن
بند 209 اوین میشدند!
بههرروی، همانطورکه
بیست و اندی سال
پیش خانم المیرا
مرادی بهعنوان
یک اکثریتی دوآتشه
پاسداران را
بهسلاح
سنگین مجهز میکرد
تا خلق ترکمن
بهخاک و خون
کشیده شود،
جنبش
دموکراتیک مردم
کردستان در بمباران
روستاهای
کردنشین و خون
پیشمرگههایش
خفه شود، و
شوراهای
کارگری و
روستایی ـدر
اعدام و
بازداشت
فعالین آنـ
بهشوراهای
اسلامیکار
تسلیم شوند؛
امروزه روز
نیز او (خانم المیرا
مرادی) در
مقام یک تودهای
چنان از خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
دفاع میکند
که گویی این
آشغالهای
جنایتکار
دشنهی سرکوبِ
سرمایه در قلب
طبقهکارگر
ایران نبودهاند
ویا گویا که پیشینهای
جز جنایت هم داشتهاند!؟
خانم المیرا
مرادی و آقای انوشه
کیوانپناه مینویسند:
بهمن شفیق در
دو نوشتهی
خود «بهبهانهی
دفاع از «سندیکای
کارگران شرکت
واحد»... هرنوع
افشاگری
پيرامون
ديپلوماسی
کارگری
امپرياليسم و
معرفی تاریخ... را بهخنجری
تشبيه نموده
است که تودهایها
در پشت جنبش
کارگری وارد
میآوردند»!
این بهاصطلاح
مارکسیستها چنین
ادامه میدهند:
«وی (یعنی: بهمن
شفیق) ضمن بحث
خود، ICFTU، ITF و ديگر
مراکز کارگری
شبيه آنها را
بعنوان نوشداروی
تمام زخم های
جنبش کارگری
معرفی نموده
است»!
قبل
از هرچیز میبایست
نگاهی بهعنوان
دو نوشتهی بهمن
شفیق (این
رفیق بهراستی
شفیق و
مهربان) بیفکنیم
تا معلوم شود
که در دستهای
این شعبدهبازانِ
سیاستْ دو
نهاد اجتماعی
(یعنی: «خانهکارگر»
و «هیئت مؤسسان
سندیکاهای
کارگری» غیب
شدهاند!؟
عنوان دو
نوشتهی بهمن
شفیق بهترتیب
عبارتند از: «دشنه
تودهايسم در
پشت جنبش
کارگری: هيأت
مؤسسان کجا
ايستاده است؟»
و «خانهکارگر
در آغوش
"فدراسيون
جهانی
کارگران"،
حرف آخر
ضدامپرياليسم
ارتجاعی برای
جنبش کارگری». بنابراین،
اساسِ بحث بهمن
در این دو
نوشته رابطهی
«خانهکارگر»
و «هیئت مؤسسان
سندیکاهای
کارگری» است،
نه ارزیابی از
«ICFTU،
ITF
و ديگر مراکز
کارگری شبيه
آنها»!
اما
چرا خانم
المیرا مرادی
و آقای انوشه
کیوانپناه
در سراسر
نوشتهی «خنجر
یا نوشدارو؟»
حتی یکبار هم
حرفی از «خانهکارگر»
و «هیئت مؤسسان»
بهمیان نمیآورند؟
پاسخ روشن
است: برای اینکه
آنها در
سفسطهای
فریبکارانه،
با مغلطهگری
در چگونگی شکلگیری
ICFTU
و ITF ، آنچه را
که پنهان میکنند؛
دشنهی خانهکارگر و شوراهای
اسلامیکار
در قلب
کارگران
ایران، بعضی
واسطهگریهای
«بخشی از هیأت
مؤسسان» در
تیز کردن این
دشنهی زهرآلوده،
و
رهبریِ حزب
توده در این «همگراییِ»
مرگ و سرکوب
است!؟
گرچه وظیفهی
جستجوگرانهی
خوانندهی جستجوگر
استکه حقیقت
نظرات بهمن
شفیق را در
نوشتههای او
دنبال کند[3]. اما
در مورد
نویسندگان
«خنجر یا
نوشدارو؟»
قضیه تفاوت
زیادی با
جستجوی حقیقتبینانه
دارد. در
واقع، بهمن
شفیق هرچه میگفت
برای این
حضرات فرقی
نمیکرد. مهم
این است که او بهافشای
پروژهی آنها
پرداخته است؛
و این برای
نویسندگان
مزبور کافی
است که هر دروغی
را بهراحتی
بر زبان
بیاورند.
حقیقت این
استکه خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار در
بین کارگران
ایران از
هرگونه وجاهتی
بیبهرهاند و
هیچگونه
اعتباری هم در
میان فعالین
جنبشکارگری
(چه در داخل و
چه در خارج از
کشور) ندارند.
بنابراین،
امکان احیایِ
این افعیهای
مرده یا از
پسِ یک یورشِ
سرکوبگرانهی
وسیع و موفق
امکانپذیر
است؛ و یا بهجابهجایی
بعضی از اهرمهای
قدرت در میان
جناحـباندهای
جمهوری
اسلامی مشروط
میباشد. توطئهی
حزب توده و
شرکا (در
احیای خانهکارگر)
بهگونهای
طراحی شده که
هر دو احتمال
را پوشش دهد. بدینترتیب،
اگر قرعهی
سیاست بهاین
طرف چرخید که
در انتصاباتِ
انتخابنمایِ
«جناحهای
قدرت»، اصلاحطلبان
هم بهنان و
نوایی برسند،
آنگاه خانهکارگر
در کنار حزب
توده و WFTU و دیگر کارگزاران
ریز و درشتِ
تودهای
مسلکْ نقش پوزیسیون
ترقیخواه را
بازی میکنند
و با ورچسب «چالشهای
زاده تخيلات
«کارگری»» فعالین جنبش
مستقل کارگری
را بهزندانهای
طولانی محکوم
میکُنند و
کلک آنها را
میکَنند؛
اما اگر چنین
احتمالی بهوقوع
نپیوست و
دستگاههای
حکومتی یورش
تدریجی خودرا
گسترش دادند و
بهیک تهاجم
همهجانبه
دست زدند تا
نه از تاک
اثری باشد و
نه از تاکنشان،
در این صورت
بازهم احیای خانهکارگر
شفابخش خواهد
بود. چراکه حزب
توده با حفظ
ارتباطات
پنهانیاش با خانهکارگر،
خودرا از صحنهی
آشکار سیاست
کنار میکشد و
همانند گذشته
نقش
«اپوزیسیون»
را بازی میکند
و در انتظار
فرصت مینشیند.
تفاوت تنها در
این خواهد بود
که اینبار تودهایها
با جلو راندنِ
خانهکارگر
مجهز بهبازوی
«کارگری» نیز
خواهند بود!
قدیمیها میگفتند
دزدی که با
چراغ آید،
گْزیدهتر
بَرد کالا!
حال حزب توده
دزدی استکه
علاوه بر
«چراغ» میخواهد
بهچماق هم
مسلح شود!!
بهطورکلی، حزب
توده چنین
برنامهریزی
کرده که علیرغم
هرگونه تحولی
در درون جناحـباندهای
حاکمْ «اهرم» خانهکارگر
را از دست
ندهد تا
بتواند «رسالت
تاریخی» خودرا
در افزایشِ
قدرتِ
بورورکراسی و
استقرار
دیکتاتوریِ
بوروکراتها
بهانجام
برساند. اما
تجهیز بهاهرمِ
«کارگریِ» خانهکارگر
هزینههایی
دارد که نقداً
از جیب سندیکای
کارگران شرکت
واحد پرداخت
میشود.
واقعیت این
استکه خانهکارگر
نتوانست از
طریق چاقوکشی،
لاتبازی و ایجاد
جو ترور و
وحشت فعالین سندیکای
واحد را (بهعنوان
پرچمدار
تشکل مستقل
کارگری) از میدان
مبارزهی
کارگری بهدر
کند. این
ناتوانی دو
دلیل داشت:
یکی مقاومتِ
رزمنده و
زیرکانهی
فعالین سندیکای
واحد در
مقابل همهی
نهادهای
بورژوایی
(ازجمله خانهکارگر)؛
و دیگر اینکه
خانهکارگریها
هم نمیتوانستند
دامنهی
چاقوکشی، لاتبازی
و عملیات
تروریستیشان
را تا نهایتِ
نتیجهبخشاش[؟!]
پیش ببرند؛
چراکه اساساً ریشه
در جناحـباندی
از حکومت داشتند
که هماکنون
اهرمهای
اساسی قدرت را
از دست داده
است. این ناتوانی
دوجانبه، خانهکارگر
را بهاین
نتیجه رسانده
است که با یک
تیر دو نشانه
را بزند.
یک) خانهکارگر
بهواسطهی
فشارهای وارده
از طرف دولت و
کارفرمای
شرکت واحد بهکارگران
عضو سندیکای
شرکت واحد، میخواهد
خودرا رنگآمیزی
کند و
سندیکالیستنما
شود تا جایگزین
سندیکای
واحدی شود که
درگیر جنگ بود
و نبود است!؟
زهی خیال
باطل. سخنان
خانم جلودارزاده
(که حزب توده بنابه
خاستگاه و
پایگاه
طبقاتیاش تصویری
جدی و
«شورانگیز» از
آنها میدهد)
نمونهای از این
رنگآمیزی
سالوسانه است.
این ارکستر
کاملی از فریب
و سرکوب است.
بهاین ترتیبکه
دولت بهزندان
میافکند،
کارفرما
اخراج میکند
و خانهکارگرِ
رنگآمیزی
شده و
سندیکالیستنما
شانس خودرا با
حمایت عناصر
معلوم الحالی
از هیات مؤسس
برای کنار زدن
سندیکای شرکت
واحد میآزماید.
دو) تقلای جلب
محبت پارهای
از فعالین
شرکت واحد از
طرف خانهکارگر
چیزی جز سرکوب
بهاصطلاح
ظریفِ این
تنها تشکل
تودهای
کارگران نیست.
بدینترتیب، خانهکارگر
ضمن سرکوب
حریفِ طبقاتیاشْ
بهجناحـباندِ
در قدرت نیز میفهماند
که گرچه شما
خستهاش
کردید؛ اما من
کشتماش! پس،
برای بقای خود
بهمن نیز نیاز
دارید و باید کمی
بیشتر از
«قدرت» و فواید
آن بهمن بدهید!
بههرروی، خانهکارگر
باکی ندارد:
برفرض که سندیکای
شرکت واحد را
کُشت و جناحِ
در قدرت نیز
سهماش را نداد!؟
دراینصورت، با
«آبباریکه»ی
موجود میسازد،
نقش
«اپوزیسیون»
علنی و
«کارگری» را
بازی میکند،
و همانند حزب
توده بهانتظار
مینشیند تا بهفرصتهای
مناسبتری بهدست
آورد.
کمی بالاتر
گفتم که حزب
توده نمیخواهد
«اهرم» خانهکارگر
را از دست
بدهد؛ اما
برای از دست
ندادن این «اهرم»،
ابتدا میبایست
آن را در دست
داشته باشد!
گرچه تودهایها
از سالها پیش
با خانهکارگر
حشرونشر
داشتهاند و مثلاً
کارچاقکن WFTU بودهاند؛
اما ازآنجا
که خانهکارگریها
دست بالا را
داشتند و
رأساً در قدرت
بودند، زیاد
هم تودهایها
را جدی نمیگرفتند.
اما تغییر و
تحولات درون
جنبش کارگری
که اوج آن شکلگیری
سندیکای
شرکت واحد
بود (از یک طرف)،
و بداقبالی خانهکارگر
در ریاست
جمهوریِ احمدی
نژاد (از طرف
دیگر)، این دو
آشنای قدیمی
را بهدوستانی
همکاسه
تبدیل کرده
است؛ چراکه
دست[!؟] هردوی
آنها در
نهمین دوره
ریاست جمهوری
کموبیش
سوخته است. بدینترتیب،
آشناییهای
قدیمی بهیک
رابطهی
دوستانهی
ماکیاولیستی
و کاسبکارانه تبدیل
گردیده است.
آری!
شاید خانهکارگر
وانمود میکند
که میپذیرد
که نقش اهرم
«کارگری» حزب
توده را بازی
کند، اما بهاین
شرط که حزب
توده هم لطف
کرده و سرِ سندیکای
شرکت واحد را
(بهعنوان
پرچمدارِ
تشکل تودهای
و مستقل
کارگری) برای خانهکارگر
بهارمغان
ببرد. نیروی
اجرایی این
معامله هم
همان آقای اکبری
و شرکا هستند.
گاه
چنین مینماید
که حزب توده در
رابطه با خانهکارگر
دودوزه بازی
میکند!؟ برای
مثال: از یک
طرف حزب توده
آپاراتهایش
را بهشرکت در
مراسم نهم
آگوست فرامیخواند
که بنابهدعوت
ITF
[بهعنوان
زیرمجموعهی کنفدراسیون
جهانی
اتحادیههای
آزاد کارگری ITUC] انجام
گرفته بود؛ و
از طرف دیگر،
سران خانهکارگر
در تهران با
مسئولین فدراسیون
جهانی
کارگران WFTU دل
میدهند و
قلوه میگیرند
تا مراسم
خودرا با عکس
یادگاری بهپایان
برسانند! تازه
از همهی اینها
گذشته، خانم المیرا
مرادی و آقای انوشه
کیوانپناه
هم در دفاع از حزب
توده، زیر و
بالای ITUC را با
مدح از WFTU یکی میکنند
تا برکسی
پوشیده نماند
که این دوتشکل
از دیرباز
برعلیه
یکدیگر بودهاند!
این
یک بام و
دوهوا چه معنی
دارد؟ با توجه
بهاینکه همهی
فعالین جنبش
کارگری میدانند
که ITUC و WFTU مثل
کارد و پنیر
هستند و بههیچوجه
آبشان توی یک
جوی (خصوصاً
جوب گندیدهای
مثل حزب توده)
نمیرود، آیا حزب
توده مشغول
کلاه گذاشتن برسرِ
خانهکارگر
است؟!
گرچه
هم خانهکارگر
و هم حزب توده
(بهمثابه
کلاهبرداران
عرصهی سیاست)
خودرا بهگونهای
برنامهریزی
میکنند که در
انتهای بازی سرِ
یکدیگر را
کلاه
بگذارند؛ اما حقیقت
این استکه در
حالِ حاضر
تمام نیروی
آنها صرف
کلاه گذاشتن
برسرِ
کارگران
ایران و خصوصاً
زیرفشار گذاشتن
سندیکای
شرکت واحد میشود.
زیرا همانطور
که بالاتر
اشاره کردم حزب
توده بدون
اهرمِ
«کارگر»ی خانهکارگر
نمیتواند بهدریوزگی
پست و مقام
دولتی برود و
بقای خویش را
(بهمثابه یک
نهاد سیاسی)
حفظ کند؛ و خانهکارگر
هم بدون در هم
شکستن سندیکای
کارگران شرکت
واحد ـحال
بههر شکلـ چارهای
جز انحلال
خویش (بهمثابهی
نهاد سرکوبگر
مبارزات
کارگری) ندارد.
اما این
دوستان امروز
که نقطهی
وحدت و اشتراکشان
بلعیدن جوانههای
نوینِ جنبش
کارگری در
ایران است،
خواه ناخواه
(یعنی: بنا بهخاصهی
ماکیاولیستی،
گُرگمنشانه
و قدرتگرایانهشان)
درصدد حذف و
جِردادن یکدیگر
برمیآیند. بااین
وجود، باکی نیست!!
چراکه تاوان
این درگیریِ
بسیار محتمل و
خونبار را
(همانند دفعات
پیشین) بازهم
کارگران و
زحمتکشان ایران
پرداخت خواهند
کرد.
بههرروی،
جنبش مستقل و
سراسری
کارگران در
ایران با وجود
افعیهای
نیمه مردهای
همانند خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
بیشاز اینکه
واقعی باشد (یعنی:
بیشاز اینکه
امکان وقوع
داشته باشد)
یک رؤیایی دستنیافتنی
مینماید؛
پس، میبایست
با تمام قوا
انحلال این
لانههای
جنایت و سرکوب
و کثافت را
پیش گرفت و
متحدانشان
را نیز (علیرغم
هر عنوانی که
بهخود میدهند)
بهزبالهدانی
تاریخ پرتاب
کرد. در این
مورد سکوت
علامت سازش
است.
***
گرچه
مقالهی «خنجر
یا نوشدارو؟»
ارزش بررسی و
چالش را ندارد؛
یا این وجود،
باید چند نکته
را روشن کرد
تا نسل جوانِ
کارگرِ ایران
بهدامِ
تقدسِ عناوین
و نامها (ازجمله
عنوان و کلمهی
«مارکسیسم») نیفتد
و عبارتپردازیها
توجیهگرانهی
نویسندگان
این مقاله
وقتِ
مبارزاتی آنها
را ضایع نکند.
خانم
مرادی و آقای
کیوانپناه
عبارت معالفارق
و عملاً
نامتجانس «مارکسیستهای
ایرانی» را بهاین
قصد بهکار میبرند
که چهرهی ننگین
و ضدانقلابیِ حزب
توده و سازمان
اکثریت را در
پرتو رزمندگیِ
دیگر نیروهای
انقلابیِ
مدعیِ
مارکسیسم بپوشانند.
بدینسان، این
مارکسیستهای
قلابی ضمن دست
و پا و کردن اعتبار
و آبرو برای
خود و همپالگیهایشان،
تصویری
یهودایی از
مارکسیسم عملی
و انقلابی ترسیم
میکنند. حقیقت
این است که مدعیان
مارکسیسم در
ایران و جهان
طیفی متنوع،
گسترده، و
مختلفالاجهتی
را دربرمیگیرد
که نه تنها با
هیچ چسبی (جز
چسب بازی با کلام)
بههم نمیچسبند؛
بلکه در عمل ـحتیـ
متناقض هم واقع
میشوند. برای
مثال: من ضمن
اینکه خودرا
مارکسیست میدانم،
خانم مرادی و
آقای کیوانپناه
را (بهعنوان
طرفدارن «مارکسیسم»)
همراستای
جمهوری
اسلامی،
سرمایه جهانی،
دولت آمریکا،
اسلام مرتجع
سیاسی و در یک
کلام
ضدمارکسیست و
ضدکمونیست
برآورد میکنم؛
و هیچ اهمیتی
هم بهاین نمیدهم
که خانم المیرا
و دیگران
دربارهی من چه
بگویند و چه
نگویند.
بهطورکلی،
نحوهی استفادهی
خانم مرادی و
آقای کیوانپناه
از مارکسیسم و
آثار تئوریکِ
مارکسیستی مؤثرترین
شیوهی تبلیغ
ضدمارکسیستی
و ضدکمونیستی
در بین کارگران
و زحمتکشان
ایران است؛
چراکه همهی
این دانش مبارزاتی،
طبقاتی، گسترده
و پیچیده را در
نوشتهی خویش بهیکیدوتا
نقل قول نابهجا
و توجیهگرانه
کاهش دادهاند؛
و عملاً چنین
«آموزش» میدهند
که مارکس و لنین
هم طرفدار
احیای خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
بودهاند!! بنابراین،
اگر کارگران
در ایران بهدلیل
بیاطلاعی از
مارکسیسمِ دگرگونکننده
و دگرگونشونده،
چنین باور
کنند که حقیقتاً
خانم مرادی و
آقای کیوانپناه
مارکسیست
هستند و
«مارکسیسم»،
همانطورکه آنها
معرفی میکنند،
طرفدار خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار است،
بهنتیجهی نابهجایی
نرسیدهاند!؟ ازاینرو،
اگر کارگران
در ایران بنا
بهشَم و خویِ
طبقاتی خویش
به«مارکسیسمِ»
این عالیجنایان
تُف کنند، نه
تنها کاری غلط
و ناشایست
نکردهاند،
بلکه ـاساساًـ
بهعملی
انقلابی و
طبقاتی نیز مبادرت
ورزیدهاند.
پس، اگر چنین
نتیجه بگیریم که
خانم المیرا
مرادی و آقای انوشه
کیوانپناه بههرصورت
(یعنی: خواسته
یا ناخواسته)،
حداقل در مقالهی
«خنجر یا
نوشدارو؟»
ضدکمونیست،
کارگزار
سرمایه و حزبالهیِ
سانتیمانتال
هستند، بیانصافی
نکردهایم؛
چراکه شیوهی
عمل آنها در
برخورد با
مارکسیسم (یعنی:
«دانش مبارزه
طبقاتی»)
توجیهگرانه،
صرفاً نظریـکلامی،
ضدکارگری و بهطرفداری
از خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
است. این را یداله
خسروشاهی در
مقالهی «جبهه
ارتجاعِ
ضدامپریالیستی،
سخنی با خانم المیرا
مرادی و آقای
انوشه کیوان
پناه» بهروشنی
نشان داده
است.
از
جمعبستِ
باسمهایـناسیونالیستیِ
عبارت
«مارکسيستهای
ايرانی» که
بگذریم، میبایست
توجه داشته
باشیم که آن
نیرو و طبقهای
که [بنا بهباورِ
خانم مرادی و
آقای کیوانپناه]
«بر دوش غولها»
میایستد، نهایتاً
تابع این غولهاست.
این قانون نه
ایستادن بر
دوش «خویشتن»
طبقاتی و
انسانی خویش
است. همان
خویشتنیکه
در رابطهی
خرید و فروش
نیرویکار از
ذات انسانیـطبیعی
خود بیگانه میشود
و علیرغم اینکه
بهقول خمینی:
پیامبرانی همچون
محمد بر دستاناش
بوسه میزنند،
تن بهقرارداد
سفیدامضا میدهد
و شبهنگام که
دخترش دیرتر
از وقت معمول
بهخانه میآید،
خودرا بهخواب
میزند تا
درگیر
ماجراهایی
نشود که بوی
بیآبرویی میدهد!!
فرض
کنیم که انسانهای
مولد، آفریننده
و کارگر مجبور
نبودند که
نیرویکار
خودرا
بفروشند. در
چنین صورت
مفروضی ـآیاـ
«غولهایی»
باقی میمانند
که ـاصولاًـ
بتوان برشانههایشان
«ایستاد» و
تکیه زد؟ بهشرافت
ذات مولد
انسان سوگند
که چنین نمیشد.
ماحصل کلام
اینکه خانم
المیرا مرادی
و آقای انوشه
کیوانپناه
آنچه را که
تاریخی میبینند
و جاودانه میپندارند،
تکیه نیرویهای
اجتماعی و
طبقاتی «بر
دوش غولها»ست؛
و این یعنی
تداوم همیشگی
جامعهی
طبقاتی! پس،
مارکسیسم،
«دانش مبارزهی
طبقاتی» ویا
بهعبارت جامعتر:
«دانش رهایی
انسان» نزد
این زوجین
«مارکسیست» چیزی
جز وجه
المعامله
نیست. اگر
طبقهای یک
قرن بر «بر دوش
غولها»
ایستاده و
هنوز در گسترهی
طبقاتی خویش ـنه
در آحاد همهی
افردادشـ از
قِبَل تنفروشی
و حقارت ـنیزـ
گذران میکند،
باید مغز خر
خورده باشد که
هنوز بر دوش
افسانهی
دروغین غولها
بایستد. پس،
این فریب را
(علیرغم
نصایح بزرگمنشانهی
آقای هادی
پاکزاد) باید
واژگون نمود.
حقیقت
این استکه
خانم المیرا
مرادی و آقای انوشه
کیوانپناه
هنوز تصور میکنند
که کارگران در
ایران اینچنین
ابله هستند که
داستان غولسواری
آنها را باور
کنند و بهاین
مزدوران ـاحتمالاًـ
بیجیره و
مواجب گوش
بسپارند و
دوباره
قربانی فریب جنایتکارانی
همچون خمینی شوند
تا سند اسارت
پسران و
دختران خود را
اینبار نیز امضا
کنند. نه این دوران
سپری شده است. امروز
روزگار نوینی
است. خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
باید بهقوای
طبقاتی
کارگران (حتی
اگر بهتشکل
سراسری دست
نیابند) منحل
شوند تا زمینه
محاکمهی
سردمدارانشان
بهجرم جنایت
علیه «کار» ـاین
شرافت و حرمت
انسانیـ
محاکمه شوند. اگر
قرار نبود که
چنین باشد، پس
اصانلو و صالحی
و صدها کارگر دیگر
(اعم از گمنام
یا شناحته
شده) در گوشهی
زندانهای
جمهوری
اسلامی چه میکردند؟
نه این افسانهها
بهپایان
زمان واقعی
خود رسیدهاند.
اگر
تودههای
طبقهکارگر
هنوز بهمثابهی
یک طبقه متشکل
نشدهاند و بهخودآگاهی
طبقاتی و
سوسیالیستی
نرسیدهاند
تا نظام
سرمایهداریِ
پوشیده در
اسلام را در
کنشی انقلابی
و سوسیالیستی
بهزیر بشکند
و با درهم
شکستن ماشین
دولتیْ خودرا
در دولت متشکل
کنند و
دیکتاتوری
طبقاتی خودرا
بهگونهای
نفیشونده
مستقر سازند؛
اما انحلال
رسمیِ خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
در ایران گام
بزرگی در
راستای تشکل
طبقاتی
کارگران است.
این، یعنی
ایستادن بردوش
انسانیِ
خویشتن، نه
غولهای
برآمده از
ناکجایِ
نامعلومِ
تاریخ، که نویسندگان
«خنجر یا
نوشدارو؟» تصویر
ماورایی،
اسکولاستیک و
حزبالهی از
آن ترسیم میکنند.
حقیقت
این استکه
استقلال
طبقاتی
معنایی جز
ایستادن
بردستها،
پاها و خصوصاً
کلههای
خویشتنِ آگاه
و طبقاتیِ خود
ندارد؛ و آگاهی
یعنی: تشکلطبقاتی
و تسلیح به«دانش
مبارزهی
طبقاتی».
بنابراین، همهی
روضهخوانیهای
ملاگونهی
امثالِ نویسندگان
«خنجر یا
نوشدارو؟»،
حتی اگر تودهای
یا مزدور هم
نباشند، بهوساطت
بَزکهای ظاهراً
مارکسیستی، قصدی
جز فریب
کارگران
ندارند تا
احیاءِ خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار را
زمینهچینی
کنند. بههرروی،
تاآنجاکه بهمارکس،
لنین، تروتسکی،
لوگزامبورگ،
گرامشی و مانند
آنها مربوط
میشود، این دانشمندان
انقلابی نقطهی
اوج اندیشمندی
و انقلابیگری
خویش را
هنگامی رقم
زدند که عملاً
بردوشِ
تاریخیِ طبقهی
کارگر و تودههای
زحمتکش تکیه زدند.
عکسِ قضیه
کذبی نخبهگرایانه
و اشرافمنشانه
است که بههرصورت
رویکردی
فاشیستی خواهد
داشت.
نویسندگان
«خنجر یا
نوشداردو» با
خنجری برپشت
طبقهکارگر
مینویسند: «در
حال حاضر، طبقه
کارگر در راه
تحقق تمام
خواستهای
خود که با
قانون اساسی
ايران،
اعلاميه
جهانی حقوق
بشر، و
موافقتنامهها
و توصيههای
سازمان بينالمللی
کار انطباق
کامل دارد،
علاوه بر
محدوديتها،
تضيقات و چالشهای
جدی که از طرف
کارفرمايان و
دولتهای
مختلف
نماينده آنها در
برابر خود میبيند،
بايد متوجه
چالشهای زاده
تخيلات
«کارگری» بخشهای
«دمکرات» و
«حقوق بشری»
آپوزيسيون
جمهوری
اسلامی نيز
باشد»[تأکیدها
از من است].
این
عبارت بهروشنی
بهدستگاههای
اطلاعاتیـامنیتی
خط میدهد که باید
هرگونه «تشکل
مستقل کارگری»
و ندای سوسیالیستی
را در درون
طبقهکارگر سرکوب
کرد و بهدار
و درفش کشاند. زیرا،
گذشته از اینکه
پیچوخمها و
تناقضات
قانون اساسیِ
جمهوری
اسلامی بهگونهای
استکه کارگران
ایران بنا بهکفهی
پایین توازن
طبقاتیِ خویش،
با تکیه بهعزمی
کارگری و نسبتاً
متشکلْ و با
تاوانهای سنگین
(همانند
کارگران شرکت
واحد) بهناچار
میبایست چنین
ـنیزـ
تعبیر و تفسیرش
کنند که با
تشکیل سندیکا
و اتحادیه منافاتی
ندارد؛ اما این
احتمال نه
چندان ضعیف نیز
وجود دارد که
جمهوری
اسلامی
براساس همین
قانون اساسی، از
پسِ یک یورش
سرکوبگرانهی
وسیع (ازجمله
سرکوب سندیکای
واحد) مجبور
شود که یکبار
دیگر بهخانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
این فرصت را
بدهد تا رنگ
عوض کنند و برمبنای
تعبیرِ اصلاحطلبانهی
اسلامی از قانون
اساسیْ با
بعضی از تشکلهای
آبکی تشکلِ «همگرا»
با کیان
اسلامی درست
کنند. دو
عاملِ محتمل
بازدارندهی
این توطئه
است. یکی، رشد
و گسترش تشکلهای
مستقل کارگری،
که زمینهی
تبادلات
سوسیالیستی
را در درون
طبقهکارگر
گسترش میدهد
و هرگونه
توهمی را در
بارهی قانون
اساسی جمهوری
اسلامی ازهم
میدرد؛ و
دیگری، رشد
محافل،
ارتباطات،
تبادلات و
دریافتهای
سوسیالیستی
در دورن طبقهکارگر،
که زمینهی
ایجاد تشکلهای
مستقل کارگری
را فراهمتر
میکند. بنابراین،
تزِ «انطباق
کاملِ» قانون
اساسی با «تحقق
تمام خواستهای»
کارگران
ایران معنایی
جز این ندارد
که خانم المیرا
مرادی و آقای انوشه
کیوانپناه بدین
باورند که هم
تشکلهای
مستقل کارگری
(همانند سندیکای
شرکت واحد) و
هم کارگران
سوسیالیست (همانند
محافل کارگریای
که از سه سال
پیش جوشش بیشتری
گرفتهاند) باید
بهدار و درفش
کشیده شوند تا
جای آنها را «مارکسیسم
تودهایستی»[چه
ترکیب کریهی]
و تشکلهای
فرمایشیِ «همگرا»
بگیرند؛ و
درتثبیت وضعیت
موجودِ کیان
اسلامیْ آب از
آب تکان نخورد
و بهموجودیت
کنونیِ
سرمایه در
ایران هیچگونه
گزندی نرسد!؟ اگر
چنین نبود، آنها
نمینوشتند
که: «در حال
حاضر، طبقه
کارگر در راه
تحقق تمام
خواستهای
خود که با
قانون اساسی
ايران...
انطباق کامل»
دارد!!
توجه
داشته باشیم که
واژهی «تحقق»
بهپیوستاری
حقیقیـتاریخی
اشاره میکند
که امکانِ
بروزِ مادی آن
وجود دارد؛
بدینمعنیکه
خانم المیرا
مرادی و آقای انوشه
کیوانپناه (بههمراه
شرکای خویش،
ازجمله آقای هادی
پاکزاد که پس
از 20 سال سکوت و سرگرمیهای
دیگر بهتازگی
بازار سیاستِ
اینترنتی را
بهوجود خود
آراسته است)
چنین تبلیغ میکنند
که سوسیالیسم
و تبادلات سوسیالیستی
و کارگریای را
که با قانون
اساسی جمهوری
اسلامی
«انطباق کامل»
ندارد، باید
کنار گذاشت تا
مقدمتاً با «امپریالیسم»
مبارزه کنیم؛
اما ازآنجاکه
جدیترین
نیروهاییکه «تشکل
مستقل کارگری»
را پیگیری میکنند،
فعالینِ
کارگریِ سوسیالیست
هستند، ازاینرو
ـفعلاًـ
باید تشکل
مستقل کارگری
را هم کنار
گذاشت تا در
کنار خربالله
لبنان، خانهکارگر،
شورهای
اسلامیکار،
سپاه
پاسداران،
وزارت
اطلاعات و
دیگر جک و
جانوران
«ضدامپریالیست»
درجهت برتریِ
جمهوری اسلامی
در منطقه
بجنگیم!!! بههرروی،
فراموش نکنیم
که کنار
گذاشتن یک
رویِ سکه معنایی
جز دور
انداختن آن
ندارد!؟
حقیقت
این استکه
تودهی
کارگران در
ایران بهواسطهی
سرکوب سیاسی،
اجتماعی و
اقتصادی از
طرف جمهوری
اسلامی و
کارگزارانی
مانند خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
چنان اتمیزه و
درخویشاند
که بیش از
هرچیز بهنان
و گذران همین
امشبشان میاندیشند
و نیروی چندانی
برای تبادلات طبقاتی،
تاریخی و سوسیالیستی
ندارند؛ و آنچه
را زوجین
«ضدامپریالیست»
و شرکایشان
تئوریزه میکنند
و تصویر
آرمانی از آن
ارائه میدهند،
همین بیرمقیِ
طبقاتی و
درخویشتن
فررفتگی تودهی
کارگران در
ایران است. این
وظیفهی همهی
کارگزاران
آشکار و پنهان
نظام سرمایهداری
است و جمهوری
اسلامی نه
تنها از اینگونه
کارگزاران کم
ندارد، بلکه
در این زمینه هم
با تورم مواجه
شده است. اما
«ارزشِ»
کنونیِ این
کارگزاران
همیشه آماده
بهخدمت
ازاینروستکه
طی یکی دو
سال گذشته
محافل
گوناگونی در
ایران شکل گرفتهاند
که بههرصورت
خودرا
سوسیالیست میدانند
و جمهوری
اسلامی با این
خطر مواجه شده
که گرایش
سوسیالیستی
دامن طبقهکارگر
را نیز بگیرد.
رادیکالیسم
رو به رشد
سندیکای واحد،
علیرغم تنگ
شدن فضای
مبارزاتیاش،
نشان از همین
خطر دارد.
ازاینرو،
وزارت
اطلاعات دست
محافلی که
تصویر آبکی و
توجیهگرانه
از مارکسیسم
ارائه میدهند
را باز میگذارد
تا مارکسیسم
انقلابی و
رادیکال را بیاثر
سازند و جُویندگیِ
کارگران جوان
را (بهقول بازجوهای
ساواک) تمشیت
کنند. اما هم
وزارت
اطلاعات و هم «مارکسیستهای»
دروغین و
توجیهگرِ
کیان اسلامی
میدانند که
«کار» فقط با
تبلیع و ترویج
پیش نخواهد
رفت؛ و باید
بهزندان و
اعدام نیز
متوسل شد. راز
سربرآوردن
دوبارهی «سوسیالیستهای
خفته» در داخل
و خارج درهمینجاست؛
و آنچهکه این
مارکسیستهای
قلابی «چالشهای
زاده تخيلات
«کارگری»» مینامند،
همین روندی است
که با همه
کُندیاش
میتواند
سرعت بگیرد و
کیان سرمایه و
اسلاماش را
بهخطر
بیفکند. بههرصورت،
«بخشهای
«دمکرات» و
«حقوق بشری»
آپوزيسيون
جمهوری اسلامی»،
چیزی بیشتر
یا کمتر از پوششِ
پیشنهادِ
جدیِ سرکوبِ
«چالشهای
زاده تخيلات
«کارگری»»(یعنی:
روندِ گرایش سوسیالیستی
در روابط
کارگری) نیست.
علیرغم
همهی اینها
ـاماـ خانم المیرا
مرادی و آقای
انوشه کیوانپناه
ضمن اینکه
«اعلاميه
جهانی حقوق
بشر، و
موافقتنامهها
و توصيههای
سازمان بينالمللی
کار» را
فراموش نمیکنند،
بازهم
کارگران را بهاین
فرامیخوانند
که با «بخشهای
«دمکرات» و
«حقوق بشری»
آپوزيسيون
جمهوری
اسلامی نيز»
مبارزه کنند!؟
مگر دموکراسیطلبان
آمریکایی در
اطراف و اکناف
جهان سند معتبرتری
هم از
«اعلاميه
جهانی حقوق
بشر» دارند؟
این تناقضِ
پشتِ پرده
نشان از چه
دارد؟ گرچه
احتمالاش
بسیار ناچیز
است، اما اگر
(برفرض) در
ایران تشکلهای
پروآمریکایی
شکل بگیرند و
بهیک نیروی
اجتماعی
تبدیل شوند،
همین «ضدامپریالیست»های
امروز بهسینهچاکان
آن تبدیل
خواهند شد. ما
در میان «چپ»های
ایرانی از این
چرخشهای 180
درجهای
بسیار دیدهایم؛
بنابراین،
پیشبینیِ آن
در مورد کسانیکه
اساساً
حقانیت را در
موجودیت
کنونی توازن
قوا و قدرت
مسلط میبینند،
چندان هم نابهجا
و خیالبافی
نیست. اگر
قرار استکه
از مارکس و
انگلس و لنین
بهگونهای
سوءِ استفاده
کرد که توجیهگر
«قانون اساسی» جمهوری
اسلامی، خانهکارگر
و شوراهای
اسلامیکار
باشند، چه چیز
مانع از آن
خواهد شد که
در ستایش
دموکراسیطلبیِ
آمریکایی از
این اندیشمندان
انقلابی سوءِ
استفاده
نکرد؟ مگر حزب
شیوعی،
برادرِ تنیِ
همین حزب
توده ـهمین
امروزـ در عراق
چکمهی ژنرالها
و آدمکشان
آمریکایی را
نمیلیسد؟
بههرروی،
از طرف کسانیکه
قانون اساسی
یک نظام
طبقاتی را با
توسل بهبندبازیهای
اسکولاستیک و
حقهبازانه
بهمقابلهی
دولت و طبقهی
حاکم میکشانند[!!؟]
و زیر پوستهی
«بخشهای
«دمکرات» و
«حقوق بشری»
آپوزيسيون جمهوری
اسلامی»(یعنی:
ضدامپریالیسم
ارتجاعی و
فریبکارانه)
خواستار
سرکوب «چالشهای
زاده تخيلات
«کارگری»»(یعنی:
روندِ گرایش
سوسیالیستی
در روابط
کارگری) میگردند،
چنین چرخشهایی
بههیجوجه
بعید نیست. گرچه
قانون اساسی
جمهوری
اسلامی، حتی
از جنبهی
حقوقِ
بورژوایی (در
کشورهای بهاصطلاح
پیشرفتهی
سرمایهداری)
نیز ارتجاعی
است و بهقول یداله
خسروشاهی
نیمی از جمعیت
(یعنی: زنان را) از
حقوق
شهروندیِ
بورژوایی
معمول محروم کرده
است؛ اما کسانیکه
خودرا
مارکسیست مینامند
و کلمات
متشکله یک
نوشته (یعنی: قانون
اساسی جمهوری
اسلامی) را
بدون روابط و
مناسبات مادی،
یک نیروی قابل
تکیه برای
طبقهکارگر
جا میزنند و
بهکارگران
میگویندکه
خواستهای «متغییر»شان
را در «انطباق
کاملِ» کلماتِ
ثابت و
«بلاتغییر» این
قانونِ سراپا
متناقض
ببینند، چه
انتظاری جز
چرخش بهطرف
قدرت میتوان
داشت؟
***
تصمیم
داشتم که
ادامهی این
نوشته را در
تببین و توضیح
امپریالیسم بهآقای
هادی پاکزاد[4]
اختصاص بدهم؛
اما دوست
بسیار
گرانقدر و
خردمندی بهدرستی
بهمن هشدار
داد که مجادلهی
فکری با این
عالیجنابان
چیزی جز هویت
بخشیدن بهآنها
نیست؛ از
اینرو، تنها
سخنی که با
آقای هادی
پاکزاد دارم
این استکه
ابتدا ثابت
کند که در
راستای منافع
و اهداف حزب
توده حرکت
نمیکند تا
ارزش چالش و
پلمیک را
داشته باشد.
بههرروی
من مقالهی
جداگانه و
مستقلی
دربارهی
امپریالیسم
مینویسم تا
نشان بدهم که
بسیاری از
«ضدامپریالیست»های
امروزین با
تمام وجود
ارتجاعی و
امپریالیستی
عمل میکنند.
عباس
فرد ـ لاهه ـ هفدهم
سپتامبر 2007
زیرنویسها
[1] دراین
نوشته من بهزمینههای
رشد این
تحرکات تودهایستی
نپرداختهام.
اما روشن است
که این تحرکات
بر متن شرایطی
صورت میگیرند
که بخشهایی
در درون چپ بهجنگ
مغلوبهی تأسف
انگیزی بر سرِ
میراثهای
گذشته مشغولاند
و بخشهایی
دیگر نیز با
شمشیرهای
چوبین سرگرم
نبرد بر سرِ
مفاهیمی
انتزاعی ازقبیل
«لغو کار مزدی»
و «نقد
سندیکالیسم»اند.
اینچنین است
که پروژهی
احیای خانهکارگر
درکنار گوش چپ
در جریان است
و چپ نسبت بهآن
ساکت.
[2]
نوشتهی خانم المیرا
مرادی و آقای
انوشه کیوانپناه:
سایت سلام
سوسیالیسم و
همه سایتهای
تودهایستی.
[3] بهاغلب
سایتهای
مربوط بهجنبش
کارگری (از
جمله www.omied.net
)
مراجعه شود.
[4]
اشاره بهمقالهی
آقای هادی
پاکزاد تحت
عنوان «"جبههی
ارتجاع
ضدامپریالیستی"
چه معنا میدهد؟».
جهت مطالعهی
مقاله بهاین
لینک مراجعه : http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=11058