مبارزه هفت تپه: درنگ جایز نیست – یادداشت چهارم

بهمن شفیق

4 آبان 1386

26 اکتبر 2007

جنگ و گریز شروع شده است. در یادداشت قبلی نوشتیم که " پیروزی کارگران هفت تپه به هیچ وجه پایان مشکلاتشان نیست. بزرگترین مشکلات در راهند. کسی که امروز ناچار به خفت عقب نشینی در مقابل کارگران شده است بیکار نخواهد نشست. حیله ها، توطئه ها، آزارها و خرابکاری ها هنوز در راهند. کارگران نیشکر هفت تپه خواهند دید که دشمن طبقاتی به سادگی تن به توازن قوایی جدید نخواهد داد. یورش خواهد آورد، مکر به کار خواهد گرفت، رشوه خواهد داد، سرکوب خواهد کرد و خلاصه هر آنچه بتواند خواهد کرد تا مانع ایجاد دومین تشکل توده ای مستقل کارگران ایران شود." فعلا و تا لحظه نوشته شدن سطور حاضر، فریدون نیکوفر دو بار دستگیر و آزاد شده است. هنوز سراغ سایر فعالین شناخته شده تر اعتصاب هفت تپه نرفته اند. انتظار آن اما دور از واقع که نیست هیچ، بسیار محتمل نیز هست. تا همین جا شواهد حکایت از ادامه همان استراتژی تحمیل جنگ فرسایشی به فعالین جنبش کارگری را دارد که در مورد سندیکای واحد با پیگیری تمام اجرا شده و ضربات سنگینی را بر آن وارد کرده است. عین همین استراتژی در مورد فعالین جنبش کارگری در سقز نیز اجرا شده است. اتفاق جدیدی که در این میان افتاده است، اقدام به ترور مجید حمیدی در سنندج بود که با خود این سوال را طرح می کند که آیا تاکتیک جنگ فرسایشی جای خود را به تاکتیک ترور و سرکوب آشکار و خشن خواهد داد؟ آیا ترور حمیدی را باید به مثابه اعلام جنگ همه جانبه رژیم به جنبش کارگری تلقی کرد؟ یا این ترور اقدامی منفرد بر بستر همان تاکتیک پیشین و به مثابه مکمل آن خواهد بود؟ روشن است که پاسخ متفاوت به این سوال به نتایج متفاوتی در پراتیک فعالین جنبش نیز خواهد انجامید.

شواهد حاکی از آنند که اقدام به ترور حمیدی را هنوز نمی توان به عنوان تغییر تاکتیک کامل رژیم تعبیر کرد. چنین تغیییر تاکتیکی اولا باید نشانه های دیگری نیز از خود بروز دهد. از جمله این نشانه ها باید به تغییر روش در برخورد تبلیغاتی و سیاسی به فعالین جنبش کارگری اشاره کرد. جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری کلاسیک نوع کلمبیایی[i] و گواتمالایی نیست که در آن دستجات ترور دست راستی به ترور فعالین دست چپی بپردازند و سران حکومتی در همان حال مدعی بیطرفی در مبارزه میان "دستجات شبه نظامی راست و چپ" باشند. نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایدئولوژیک تر از آن است که بتواند در چهره غیر ایدئولوژیک حافظ منافع همه جامعه ظاهر شود. تاریخ این نظام نشان داده است که هر موج یورش اراذل و اوباش رژیم به نیروها و جنبشهای آزادیخواهانه از حمایتهای ایدئولوژیک و سیاسی فعال لااقل جناح های قدرتمندی از رژیم برخوردار بوده است که در مقام توجیه گر این جنایات تحت عنوان "واکنشهای بچه مسلمانهای مؤمن" برآمده اند. رژیم به این بسیج ایدئولوژیک – سیاسی برای توجیه پایه های خود نیاز داشته است و همین نیز فرق این رژیم با کشورهایی از قبیل گواتمالا است که جوخه های مرگ در آن فقط از مزدوران پول بگیر تشکیل می شود. جانیان مزدور رژیم در ایران فقط پول بگیر نیستند، "مؤمن" نیز هستند و "بچه مسلمان". و همین نیز حمایت ایدئولوژیک – سیاسی ائمه جمعه و علمای اعظام از این دسته های بگیر و بکش را ضروری می کند. در حال حاضر هنوز چنین تغییری در تبلیغات رژیمی ها واقع نشده است و همین نیز شاهدی است بر این که عملیات ترور سنندج را هنوز نمی توان به عنوان تغییر سیاست کامل رژیم در برخورد به جنبش کارگری قلمداد کرد.

دوم این که در همین فاصله در عین حال تظاهرات دانشجویی نیز به وقوع پیوسته است. تظاهرات دانشجویان پلی تکنیک با سرکوب خشن مواجه نشد و در مورد دانشجویان نیز همان سیاست جنگ فرسایشی متمرکز بر فعالین اصلی این جنبش دنبال شده است. مضاف بر این که سیاست تبلیغاتی رژیم در مورد اسانلو و مددی و صالحی نیز تغییر نکرده است و مقامات رژیم در عین حال تلاش به ارائه تصویری مناسب از خود به عنوان زندانبانانی علاقمند به سرنوشت زندانی خود نیز دارند که نگران وضع چشم اسانلو و کلیه صالحی هم هستند. هر چقدر هم که این بازی فریب مشمئز کننده باشد، از نقطه نظر بررسی تاکتیکهای مبارزاتی حائز اهمیت است.

بر این اساس به نظر میرسد که رژیم هنوز یورش همه جانبه به جنبش کارگری را در دستور کار نگذاشته است. امکان آن کاملا وجود دارد که تاکتیک فرسایشی تاکنونی با ترورهای موردی به عنوان یک جزء مکمل آن ادامه داده شود. در چنین حالت محتملی دامنه و ابعاد ترور مستقیم محدود خواهد ماند و با هدف ارعاب فعالین کارگری و به طور گزیده انجام خواهد شد. بستر عمومی فعالیت و مبارزه اما لااقل در آینده نزدیک تغییر نخواهد کرد. این امر البته هشیاری بیشتر فعالین جنبش کارگری را ضروری می کند. بها دادن بیش از حد بدان اما میتواند خود به عنوان عاملی کند کننده عمل نموده و عملا به تحقق هدف ایجاد رعب رژیم یاری رساند. راه ایجاد تشکلهای توده ای و فعالیت علنی هنوز باز است و از این فرصت باید نهایت استفاده را به عمل آورد و کارگران هفت تپه امروز مساعد ترین بخش طبقه کارگر برای استفاده از این فرصتند.

مبارزه هفت تپه به یک پیروزی مقطعی مهم دست یافت. این پیروزی به ویژه از آن رو اهمیت بیشتری می یابد که ارتقاء سطح مبارزه تا حد تشکل یابی را نیز با خود به ارمغان آورده است. آگاهترین کارگران هفت تپه به درک ضرورت ایجاد سندیکای خود دست یافته اند و این گامی بزرگ برای جنبش کارگری ایران است. امروز کارگران هفت تپه در موقعیتی به مراتب مساعدتر از سایر کارگران برای ایجاد تشکیلات خود قرار دارند. اولا آنها مبارزه پیروزمندانه ای را پشت سر گذاشته اند. اگر شکست مادر درسها است، پیروزی می تواند مادر پیروزی های بزرگتر باشد. کسانی که نبردی را پیروزمندانه پشت سر گذاشته اند و برای پیروزی نیز بهای سنگینی نپرداخته اند، به مراتب با اطمینانی بیش از آغاز نبرد درکنار یکدیگر قرار می گیرند. آگاهی به نیروی خود و اعتماد به همرزمان در میان پیروزمندان یک نبرد به وضعیتی کاملا متفاوت می انجامد. نیروی چنین کسانی به مراتب بیش از جمع جبری نیروی فرد فرد آنان است. آنچه در میان آنان تغییر می کند بیش از هرچیز دینامیسم درونی رابطه بین مبارزان است و همین نیز نیروی آنان را دوچندان می کند.

دوم این که کارگران هفت تپه از نظر اخلاقی و سیاسی نیز در موقعیتی برتر از خصم مقابل قرار دارند. مبارزه کارگران هفت تپه برای افکار عمومی چیزی بیش از مبارزه کار و سرمایه است. در یک سوی این مبارزه کارگران قرار دارند و در سوی دیگر آن "مافیای شکر". این تصویر افکار عمومی از مبارزه هفت تپه است و چه کسی است که از هر چه مافیای دولتی و وقفی و کوفت و زهرماری جمهوری اسلامی بیزار نباشد؟ طرفه این که از قضا پای دولتی  در این میان گیر است که خود با شعار مبارزه با مافیای اقتصادی رقیب را از میدان به در کرده است. حال خود او در مقام پادوی مافیای شکر در مقابل کارگران هفت تپه قرار گرفته است. این یک برتری جدی اخلاقی و سیاسی برای کارگران هفت تپه است. همین نیز به عنوان عاملی مؤثر در تسهیل کار نیشکرکاران نقش ایفا می کند.

سوم این که تغییرات انجام شده در مدیریت مجتمع نیشکر هفت تپه و مدیریت سیاسی منطقه به معنای در هم ریختن آرایش سیاسی طرف مقابل است. این به معنای درهم ریختن ستاد فرماندهی ارتش متخاصم در یک جنگ است. البته سازمان نظامی طرف مقابل کماکان پا برجاست و هر لحظه از توان وارد کردن ضربات سنگین برخوردار است. اما وارد کردن چنین ضرباتی بدون یک نقشه جنگی روشن چه بسا به ضرر خود آن نیرو تمام شود. این را ماجرای دو بار دستگیری نیکوفر نشان می دهد. اگر دولتیان از آرایش منظمی برخوردار بودند، چه بسا چنین عجولانه دست به دستگیری نیکوفر نمی زدند تا با تهدید کارگران ناچار به عقب نشینی فوری شوند. مگر نه این که دو بار عقب نشینی آن هم در فاصله هایی کوتاه به معنای تقویت صف کارگران بود؟ به هر رو این وضع درازمدت نخواهد بود و ارگانهای سیاسی و اداری طرف حساب کارگران هفت تپه آرایش لازم را به خود خواهند داد. اما مادام که این صورت نگرفته است، آنها از نقشه های فکر شده برای برخورد با کارگران برخوردار نیستند و این عاملی است که در کوتاه مدت به نفع کارگران عمل خواهد کرد.

و سرانجام چهارم این که تمام نیروی پیشروترین بخشهای جامعه امروز پشت کارگران هفت تپه قرار گرفته است. کارگران هفت تپه اعلام کرده اند که قصد ایجاد سندیکای خود را دارند و امروز سندیکا از اعتباری به مراتب بیشتر از سه سال قبل هم نزد کارگران و هم نزد همه فعالین چپ و سوسیالیست در جنبش کارگری و جنبشهای ترقیخواهانه اجتماعی برخوردار است. اگر سندیکا سه سال قبل نزد بسیاری از فعالین سوسیالیست و چپ برانگیزاننده سوءظن های سازش با نظام حاکم و درغلطیدن به مجاری بازیهای اصلاح طلبانه و رفرمیستی بود، اگر سندیکا تا سه سال قبل نزد جنبشهای اجتماعی پیشرو غیرکارگری به مثابه امری صنفی گریز از مبارزه سیاسی تلقی می شد و به این اعتبار مورد حمایت چندانی نبود، امروز و به یمن مبارزات کارگران واحد، سندیکا چیزی است بیش از اینها. امروز کمتر کسی میتواند منکر عمق سیاسی بودن خواست سندیکا در عین اعلام صنفی بودن آن شود. آری سندیکا تشکل صنفی کارگران است اما در روند مبارزه طبقاتی در سه سال گذشته در همین تشکل صنفی بیش از هر چیز استقلال آن از قدرت حاکم برجسته شده است. در عهد حکومت هپروتی منتظران ظهور مهدی عج و رئیس جمهور با هاله نورانی بر گرد سر، اعلام تعلق خاطر به سندیکای اینجهانی و ایضا "غربی" معنایی جز برافراشتن پرچم زندگی در مقابل "شهادت"، پرچم آینده در مقابل گذشته ندارد. امروز دیگر بر هر کسی که حسن نیت داشته باشد معلوم شده است که گریز سندیکائیان از "سیاست" بیش از هر چیز نشانه مقاومت آنان در مقابل سیاست حاکم و تن ندادن به انقیاد نظامی بوده است که حتی حریم خصوصی انسانها را ملک طلق سیاسی خود به حساب می آورد. دقیقا همین تن ندادن به انقیاد است که امروز احترام به سندیکا را در هر انسان شرافتمند – و در عین حال عاقلی – برانگیخته است.

همه این شواهد تاکیدی اند بر مساعد بودن اوضاع برای تشکیل سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه. در این تردیدی نیست. مسأله اساسی اما این است که این فرصت مساعد دائمی نخواهد بود. حتی اگر همه عوامل مؤثر در ایجاد این موقعیت به نفع کارگران بمانند، نفس به درازا کشیدن روند ایجاد سندیکا در درجه اول به معنای عدم استفاده از روحیه و شور مبارزاتی موجود است. آیا از این فرصت مساعد استفاده خواهد شد؟ پاسخ به این سوال به هیچ وجه ضرورتا مثبت نیست و به این گره خورده است که آیا کارگران با گامهای سنجیده و با شتاب لازم به مصافهای پیش رویشان پاسخ خواهند گفت و یا این که با اشتباهات احتمالی فرصت موجود را از دست خواهند داد؟ کارگران هفت تپه در نقطه ای قرار گرفته اند که خودشان می توانند بیش از دشمن به خود ضربه وارد کنند. چگونه؟

نخست و قبل از هر چیز با تصور این که شرایط  مساعد امروز شرایطی دائمی خواهند بود. این اشتباهی خواهد بود سنگین و موجب آن خواهد شد که همه ظرایف مبارزه عملی و لحظات حساس مبارزه نادیده گرفته شود. دیدگاهی که همه افت و خیزهای مبارزه و تحولات درونی اردوهای مقابل هم در این مبارزه را نادیده گرفته و در مقابل تحلیل کلی دو طرف را به جای آن می نشاند، می تواند به چنین ارزیابی اشتباهی منجر شود. چنین دیدگاهی مبارزه جاری و واقعی را به تقابل عمومی "طبقه کارگر" در مقابل "طبقه سرمایه دار" تقلیل داده و از این تقابل نیز به نتایج مبارزاتی می رسد. در چنین دیدگاهی "طبقه کارگر" بر حق است و "طبقه سرمایه دار" ناحق و کافی است که طبقه کارگر عزم به برچیدن ناحق کند تا همه چیز روبراه شود. مگر نه این که کارگران سازندگان تاریخ و گردانندگان جامعه اند؟ بر اساس چنین درکی کارگران هفت تپه عزم خود را اعلام کرده اند و تصمیم گرفته اند که سرنوشت خود را به دست صاحبان سرمایه نسپرند و همین کافی است. از این نقطه به بعد دیگر مانع چندانی در مقابل کارگران نیست. این ساده نگری بستر مبارزه را به جای خود مبارزه می نشاند و گرایش تاریخی را به جای روند واقعی لحظه حاضر. فراموش کردن همه عوامل مؤثر در پیشبرد یک مبارزه نتیجه بلاواسطه این ساده نگری است. در مبارزه واقعی آن حقانیت تاریخی نیست که نقش تعیین کننده ایفا می کند. نتیجه هر نبردی در درجه اول به عواملی دیگر بستگی دارد که نه در چهارچوب مقولات حقانیت و غیرحقانیت بلکه در چهارچوب قوانین مبارزه قرار می گیرند. تاریخ بشر تاکنون اساسا حاکی از پیروزی نیروهایی بوده است که اتفاقا فاقد حقانیت تاریخی بودند اما از امکانات پیروز شدن برخوردار بودند. جهان سراسر طبقاتی امروز خود بهترین گواه این امر است. آنچه شکستها و پیروزی ها در هر نبرد معینی را رقم می زنند نه عوامل پایه ای، بلکه عوامل مؤثر در همان لحظه نبردند. میزان آمادگی طرفین، ابزارهای نبرد، نشاط یا فرسودگی صفوف مبارزان، زمینه های عمومی عمل مبارزاتی، تأمین خطوط تدارکاتی مناسب، درایت و هشیاری رهبران مبارزه، شناخت دقیق لحظه پیشروی و لحظه عقب نشینی، خدعه، مکر و فریب طرف مقابل و بسیاری دیگر از این نوع عواملند که سرنوشت یک نبرد را رقم می زنند و همه این عوامل نیز عواملی اند متغیر که در کوتاهترین مدت می توانند تغییر یافته و کل آرایش صحنه نبرد را دستخوش دگرگونی کنند. برای کارگران هفت تپه هم وضع دقیقا همین است. آنچه امروز به ایجاد شرایط مساعد برای کارگران هفت تپه منجر شده است به هیچ وجه دائمی نخواهد بود. استفاده از این شرایط مساعد تنها در کریدور زمانی معینی امکانپذیر خواهد بود. پس از این زمان معین، مؤلفه های نبرد عوض خواهند شد و نیاز به بررسی مجدد آنها خواهد بود. بر این اساس نقطه بعدی را نخست این رقم خواهد زد که آیا کارگران هفت تپه به این ویژگی واقف خواهند بود یا نه؟ زمان در این مبارزه نقشی کلیدی ایفا می کند. هر چه بیشتر از اعتصاب پیروزمند بگذرد، شور مبارزاتی و آمادگی کارگران برای دست زدن به عمل کاهش پیدا خواهد کرد و طرف مقابل نیز فرصت بیشتری برای لیس زدن به زخمهای خویش و باز سازی صفوف جنگی اش خواهد داشت. عدم تشخیص این روند می تواند ضربات سنگینی به مبارزه کارگران وارد کند. بدون تردید طرف مقابل تلاش خواهد کرد که در مواجهه با کارگران با تمهیداتی از این دست که "هنوز مدیریت جدید همه پرونده ها را مطالعه نکرده است" و "هنوز جلسه فلان هیأت دولتی با فرماندار و مدیریت تشکیل نشده است" و غیره برای خود زمان بخرد. همه اینها تمهیدات طرف مقابل برای یافتن زمان لازم برای تجدید آرایش صفوف خود است. گره زدن اقدامات لازم برای آرایش صفوف خود به اقدامات طرف مقابل و قرار گرفتن در موضع انتظار برای این که سیاست مدیریت جدید روشن شود، اقدامی خواهد بود به شدت اشتباه.

دوم و با فرض تشخیص اهمیت عامل زمان، پاسخ روشن و بدون ابهام به این سوال از اهمیتی اساسی برخوردار است که مهم ترین هدف لحظه کنونی چیست؟ به بیان دیگر کدام اهداف در لحظه کنونی از اهمیت اساسی برخودار نیستند؟ تمرکز نیرو بر هدف اصلی نتیجه بلاواسطه پاسخ روشن به این سوال، و پراکندگی و اتلاف نیرو در جبهه های متعدد نتیجه اجتناب ناپذیر ابهام در تشخیص این هدف است. برای تشخیص خود هدف نیز قبل از هرچیز تشخیص درست موقعیت فعلی ضروری است. کارگران هفت تپه اعلام سندیکا را هدف فوری خود اعلام کرده اند. آنها به درستی از تثبیت دستاوردهای تاکنونی حرفی به میان نیاورده اند. یافتن دلیل این امر نیز چندان دشوار نیست. اهمیت پیروزی کارگران در به دست آوردن نتایج مطالباتی درازمدت و پایدار نبود. در واقع هنوز هیچ یک از مطالبات درازمدت کارگران تحقق نیافته است و آینده برای آنان سراسر پر از ابهام است. اهمیت این پیروزی در عقب نشاندن طرف مقابل و کسب حقوق پرداخت نشده ای بود که در زمره مطالبات کارگران قرار نداشت، بلکه حق ضایع شده آنان بود. آنها هیچ چیز جدیدی را به طرف مقابل تحمیل نکردند، او را وادار به انجام تعهدات پیشین خود نمودند. کارفرما ناچار شد به همان قرار داد موجود تن دهد. و این از نظر مطالباتی هیچ دستاوردی نیست. طرف مقابل تازه وادار شده است که به قراردادهای منعقد در گذشته پایبند بماند. هیچ صحبتی از آینده در میان نیست. بر این اساس از این زاویه هیچ صحبتی هم از تثبیت دستاوردهای تاکنونی نمی تواند در میان باشد. برای تأمین مطالبات پایه ای خویش هنوز مبارزه ای طولانی پیش روی  کارگران هفت تپه است و دقیقا با عطف توجه به همین راه سخت است که اعلام عزم به ایجاد سندیکا اهمیتی دو چندان می یابد. دستاورد تعیین کننده کارگران نه در تحمیل مطالبات درازمدت خویش، بلکه در درک ضرورت ارتقاء سازمان مبارزاتی شان است. به عبارتی دیگر هدف بلاواسطه کارگران هفت تپه نمی تواند چیزی جز آماده شدن برای نبرد بعدی باشد و برای نبرد دشوارتر بعدی سازمانی کارآتر لازم است. کارگران هفت تپه این آرایش را در سندیکا یافته اند و نشان دادند که هدف بلاواسطه اشان را به روشنی تشخیص داده اند. با این همه این هنوز همه کار نیست. بر خلاف مبارزه نظامی که گاهی هدف در آن یک نقطه جغرافیایی روشن، یک تپه، یک پل یا یک خاکریز است و به روشنی قابل تشخیص، در مبارزه طبقاتی گاهی همان هدف روشن نیز می تواند به هدفی دست نیافتنی تبدیل شود. در اینجا صحبت بر سر ایجاد یک مکانیسم اجتماعی است و در یک مکانیسم اجتماعی دربرگیرنده انسانها هیچ گاه نمی توان با دقتی ریاضی مشخصات هدف را توضیح داد. در اینجا این رابطه بین خود انسانها است که باید تبیین شود و هر انسانی با تبیین خود از این رابطه است که وارد عمل مشترک با انسانهای دیگر می شود. نهایتا هدف چیزی نیست جز بازتعریف مناسبات خود انسانهای درگیر در این عمل مشترک بین خود از یک سو و بین خود و دیگران از سویی دیگر. و در اینجاست که آن صراحت اولیه در اعلام هدف می تواند به سر منشأ ابهامات جدید منجر شود. کارگران هفت تپه سندیکا را به دلایل کاملا قابل فهم هدف خود اعلام کرده اند. آنها پاسخ آماده ای را در دست گرفتند که کارگران واحد قبلا به جنبش کارگری ارائه کرده بودند و با مبارزه پیگیرشان نشان داده بودند که این پاسخ در شرایط امروز متضمن استقلال طبقاتی کارگران است. تا اینجا قضیه روشن است. اما بلافاصله این سوال طرح می شود که سندیکا چیست؟ اگر قرار است سندیکا سازمان مبارزاتی کارگران باشد، کدام ضوابط و کدام روابط بر آن حاکم خواهند بود؟ مناسبات کارگران در آن چگونه تعریف خواهد شد و دهها سوال دیگر از این دست که پاسخ به همه آنها الزاما از سوی همه دست اندرکاران یکسان نخواهد بود. آنچه قرار است تأمین کننده وحدت بیشتر کارگران باشد، می تواند خود به عاملی از تشتت تبدیل شود. بر همین اساس نیز روشنی و صراحت در تبیین این هدف اهمیتی فوق العاده می یابد.

می توان از دو راه به سمت روشن شدن این هدف حرکت کرد. راه اول حرکت از تعاریف رایج برای سندیکا و بحث و بررسی مسائلی از قبیل برنامه و اساسنامه برای روشن شدن این هدف و انطباق موقعیت کنونی کارگران با این مفاهیم است و راه دوم حرکت از موقعیت کنونی خود کارگران، ضرورتهای لحظه کنونی و انطباق دادن آن مفاهیم شناخته شده با موقعیت امروز. انتخاب راه اول خطایی است سنگین. سندیکا، حزب و یا هر سازمان مبارزاتی دیگری در هیچ مقطعی هدفی در خود نیستند و نباید باشند. آنها ابزارهای مبارزاتی کارگرانند و به مثابه ابزارهای مبارزه، مبارزه برای ایجاد این سازمانها هیچگاه نباید به ایجاد اختلال در خود مبارزه واقعی کارگران منجر شود. برعکس، این خود مبارزه است که در آن ابزارها باید متشکل شود. مسأله اساسا حرکت از موقعیت خود کارگران و انطباق آن ابزارها با موقعیت کنونی است. برای کارگران هفت تپه این موضوع اهمیتی اساسی دارد. کارگران هفت تپه از راهی متفاوت از کارگران واحد به ضرورت ایجاد سندیکایشان رسیده اند. آنها کلاسهای آموزشی هفتگی برگزار نکردند، دو سال کار تدارکاتی نیمه مخفی را پشت سر ندارند و از سنتهای نیرومند سازمانی کارگران واحد و تجارب گرانقدر امثال یعقوب مهدیون ها برخوردار نبوده اند. 12 اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه برای آنها هم در حکم کلاسهای آموزشی  و هم جایگزین جلسات تدارکاتی بودند. کارگران واحد نخست به آموزش فنون نبرد پرداخته و سپس به مبارزه دست زدند، هفت تپه ای ها در جریان خود نبرد فنون آن را آموختند. امروز نیز کارگران هفت تپه در مقابل این مصاف قرار گرفته اند که بر بطن مبارزه جاری شان سازمان مبارزاتی خود را ایجاد کنند. بر خلاف سندیکای واحد که زمان آغاز نبرد را خود تعیین کرد، کارگران هفت تپه فی الحال درگیر مبارزه اند و زمان نبرد بعدی را خود به تنهایی تعیین نمی کنند. نبرد بعدی می تواند هر آن به آنها تحمیل شود.  بر این اساس تشکیل سندیکای کارگران هفت تپه نمی تواند متعاقب جلسات طولانی تعیین اساسنامه و برنامه و موازین گوناگون سازمانی صورت بگیرد و دستیابی به اسنادی روشن و همه جانبه از نوع اسناد سندیکای واحد را هدف خود قرار دهد. کارگران هفت تپه این زمان را در اختیار ندارند. مسأله اساسی در هفت تپه این است که آیا آنها پیش از شروع نبرد بعدی سازمان خود را ساخته اند یا نه؟ سندیکای هفت تپه پیش و بیش از هر چیز انتقال بی واسطه و روان آرایش مبارزاتی کارگران به یک قالب سازمانی و رسمیت بخشیدن بدان است و باید باشد. آنچه می تواند به این مهم تحقق بخشد نه اساسنامه و برنامه ای دقیق با جزئیاتی روشن، بلکه یک آرایش مبارزاتی صریح است که با حداقلی از ضوابط نیز می تواند و باید تحقق یابد. اساسنامه و برنامه را می توان پس از ایجاد سندیکا نیز نوشت. اعتماد متقابل ایجاد شده در مبارزه را نمی توان در کمیسیونهای برنامه و اساسنامه به دست آورد. مسأله اساسی امروز مادیت بخشیدن به این اعتماد متقابل به خود و به نیروی خود و آرایش دادن این صف مبارزاتی است. اگر این هدف روشن و صریح باشد، امکان موفقیت به مراتب افزایش خواهد یافت.

سوم، کارگران هفت تپه با مبارزه پرشکوه خویش وارد میدانی بزرگ شده اند. آنها دیگر در تعیین سیاستهای خود و اقدامات مبارزاتی شان به تنهایی تصمیم نمی گیرند. انبوهی از صاحبنظران، مشاوران، دوستان و پشتیبانان واقعی و دروغین به اظهار نظر در باره مبارزه کارگران و ارائه راه حل برای ادامه این مبارزه خواهند پرداخت. تا همین امروز نیز دهها مقاله و نوشته به این موضوع اختصاص یافته و "رهنمود"های متعددی نیز در اشکال مختلف ارائه شده اند و هیأتهای مختلفی نیز به دیدار کارگران رفته اند. تشخیص این نکته مهم و اساسی است که در پس اظهار نظرهای همه این کسانی که از خارج از خود مبارزه به دخالتگری در آن می پردازند، الزاما تعهد به منافع مبارزه خود کارگران هفت تپه تعیین کننده نیست. از بهمن شفیق نویسنده سطور حاضر تا هر کس دیگری که به عنوان علاقمند به سرنوشت کارگران دست به اظهار نظر می زند، می توانند اهدافی غیر از پیشبرد مبارزه خود کارگران را دنبال کنند. مهم است که کارگران بتوانند به همه این پشتیبانی ها و اظهار نظرها و دخالتگری ها با دیدی انتقادی نگاه کنند و با اعتماد به نفس به اتخاذ تصمیماتی بنشینند که تضمین کننده پیشروی آتی شان باشد. این دید انتقادی را هیچ گاه نباید کنار گذاشت و حسن نیت "صاحبنظران" را امری مسلم فرض کرد. حتی هنگام خواندن سطور حاضر و قضاوت درباره نویسنده این سطور. حسن نیت همه این مداخله گران و حامیان امری است که باید بر خود کارگران روشن شود و این نیز در پرتو بررسی انتقادی دخالتگریها امکان پذیر است.  این باید برای کارگران هفت تپه روشن باشد که کار آنها در تأمین وحدت مبارزاتی هزاران کارگر بسیار سترگ بوده است و بسیاری از "صاحبنطران"ی که امروز با توصیه های متفاوت به سراغ کارگران می روند، از قضا در همین زمینه از کارنامه درخشانی که برخوردار نیستند که هیچ، بلکه تا آنجا که توانسته اند سد راه وحدت کارگران بوده اند.

و سرانجام سخنی با فعالین سوسیالیست جنبش کارگری.

رفقا، کارگران هفت تپه تصمیم به ایجاد سندیکا گرفته اند. سندیکا اما دقیقا همان چیزی است که در مباحثات سالهای اخیر در میان سوسیالیستها با بیشترین بدبینی ها مواجه بوده است. هم امروز نیز کم نیستند کسانی که در دنیای ذهنی خویش هر روزه در پی کشف مضرات سندیکا و فواید انواع تشکلهای مورد نظر خود و تجویز آن به کارگرانند. از "مجمع عمومی" گرفته تا "تشکل ضدسرمایه داری". آنچه در این جهان انتزاعی محلی از اعراب ندارد خود مبارزه واقعی کارگران است. در این انواع آلترناتیوهای مختلف موضوع اساسا بر سر دفاع از اصول پاکیزه است و نه بر سر برداشتن گامهای عملی جنبش واقعی طبقه کارگر. در عمومی ترین سطح تحلیلی این انواع گونه گون نسخه پیچی برای تشکلهای کارگری روی کاغذ "رادیکال"، چیزی جز بیان آمال خورده بورژوایی نسبت به کارگران و به صف کردن آنان برای اهداف طبقاتی غیر کارگری نیست. از پروژه های سرنگونی طلبی تا ضدامپریالیستی و آنتی گلوبالیزاسیونی. این که چرا سوسیالیسم خرده بورژوایی چنین جان سخت به حیات خود ادامه می دهد جای بحث دیگری دارد. مهم اما این است که این سطحی نگری و مکتب گرایی خرده بورژوایی در سالهای گذشته توانسته است در میان فعالین سوسیالیست متعهد به منافع طبقاتی کارگران نیز بی اعتمادی به  جنبش واقعی درون طبقه را دامن زده و باعث شود تا آنها نیز با عینک ایدئولوژی به قضاوت درباره جنبش کارگری بنشینند. نتیجه این شد که از هنگام تشکیل سندیکای واحد هر اظهار نظر و هر شعار این سندیکا موشکافانه مورد نقد قرار گیرد و عدم مطلوبیت سندیکا از آن نتیجه گیری شود. آنچه کاملا از نظر دور ماند، اهمیت عملی ایجاد سندیکا و نتایج عملی آن در انکشاف مبارزه طبقاتی بود. برای سوسیالیستهای مجهز به تاریخ غنی جنبش کارگری، مارکسیسم و تجربه گرانقدر بلشویسم، تشخیص این امر نباید چندان دشوار می بود که از دل آن خواسته های به ظاهر "بی آزار" صنفی کارگران واحد تلاشهای طبقه ای برای استقلال طبقاتی خویش بود که در حال عروج بود. با دید مارکسیستی و بر بستر سنت انقلابی بلشویسم می شد این را از همان آغاز تشخیص داد. می شد تشخیص داد که بر بستر تضادهای حاد طبقاتی در ایران و در دل نظام سیاسی موجود سندیکا و خواست سندیکا نمی توانست به بازیهای اصلاح طلبی و رفرمیستی محدود بماند و آن پوسته را در هم نشکند. امروز و سه سال پس از سندیکای واحد، باید دیگر روشن شده باشد که سندیکا و خواست سندیکا اهرمی توانا در انکشاف مبارزه طبقاتی در ایران و روند رو به رشد استقلال طبقاتی کارگران بوده و هست. امروز دیگر باید روشن شده باشد که بین سندیکا و سندیکاخواهی کارگران و رفرمیسم فاسد معامله گر دره ای  عمیق وجود دارد. امروز باید روشن شده باشد که یکی مدافع استقلال طبقاتی و دیگری مبلغ انقیاد طبقه کارگر است. اگر در آغاز پیدایش سندیکا این انکشاف هنوز به روشنی در سطح سیاست متبلور نشده بود و تنها در مبارزه جویی سندیکاییان تمایز خود را نشان می داد، امروز دیگر این تمایز به سطح سیاستهای متفاوت نیز راه یافته است. سیاستهایی که از یک سو بر تقابل آشکار با همه ارگانهای سیاه و خاکستری دولتی در درون جنبش کارگری، از خانه کارگر و شوراهای اسلامی تا اتحادیه های مشارکتی، بنا شده است و از سوی دیگر بر سازش با همین ارگانها و استراتژی دوچرخه سازشکاران فاسد. جنبش کارگری ایران در این تقابل گامهای زیادی به جلو برداشته است. ممکن است این هنوز برای تأمین جهتگیری سوسیالیستی در درون سندیکاها کافی نباشد. مهم اما این است که همه عناصر این جهتگیری در سندیکاخواهی مبارزه جویانه کارگران فراهم است. بی اعتمادی به سندیکا و سندیکاخواهی را کنار بگذاریم و نقش شایسته فعال سوسیالیست جنبش کارگری در ایجاد سندیکاهای کارگری را ایفا کنیم. در این آرزوی بهروز خباز شریک شویم که تشکیل سندیکای کارگران هفت تپه را هر چه زودتر جشن بگیریم. جنبش طبقه ما به سمت آینده ای روشن گام برمی دارد. سهم خود را ادا کنیم.



[i]  بنا بر گزارش اتحادیه آزاد بین المللی در سال گذشته 78 فعال جنبش کارگری در کلمبیا ترور شده اند.