دلارام هست، دل آرام نیست

سلام دمکرات

يكشنبه 11 نوامبر 2007, بوسيله ى دیاکو

 

امیر یعقوبعلی

 

مازیار” را گرفته بودند. آن هم کجا؟ دم در دانشکده، یکی آن بالا داشت بیانیه می خواند که دخترکی هراسان سر رسید و گفت “بچه ها را گرفتند” و پشت بندش، دختر دیگری درآمد که “مازیار سمیعی هم دستگیر شد”. هنوز صدای شعار “مازیار سمیعی، آزاد باید گردد” دانشکده علوم اجتماعی را پر نکرده بود که خبر دستگیری آرمان صداقتی و بهنام سپهروند و چند تای دیگر آمد.

طول کشید تا بفهمیم که چه دارد بر سرمان می آید؟، آن روز و روزهای پر دلهره بعد گذشت و بچه ها آزاد شدند، باید خوشحال می شدیم از این آزادی، حال آنکه خبر تایید حکم “دلارام علی” رسیده بود و هاج و واج شمارش روزها و شب هایی بودیم که باید در انتظار دلارام بگذرانیم و نگران آن که از ما چه بر می آید؟ باید کاری بر می آمد، مگر می شد دلارام را تحویل زندان داد، و خود را گول زد که کار دیگری از دست کسی بر نمی آمد …

“دلارام” نبود. از بچه ها خبر می گرفتیم و پیگیری می کردیم وضعیت را، خبر های خوبی نمی رسید، مادران صلح این سو آن سو دنبال کار دلارام بودند، زنستان ویژه نامه دلارام را منتشر کرد و همه جای وبلاگ ها پر شد از خبر و لوگو و سوگ نامه ها برای دلارامی که می رفت زندانی شود.

مانده بودم چه بنویسم؟ بنویسم که یک دوست مان را بی دلیل دستگیر کردند و بعد از ۹ روز با وٍثیقه ۱۰۰ میلیونی رها کرده اند و در عوض دیگری را برای دو سالی می فرستند زندان؟ بنویسم که “همه ما را دستگیر کنید” که آن روز در هفت تیر بودیم، و تنها تفاوتمان با دلارام این بود که کتک نخوردیم، روی زمین کشیده نشدیم، تحقیر نشدیم، دستگیر نشدیم و ….؟ چه باید می نوشتم از مازیار، از دلارام و از دیگران؟ می گوید ” دستگیرمان می کنند، زندان و انفرادی و بازجویی و هزار آزار و اذیت، بعد هم با وٍثیقه رهایمان می کنند و ما خر کیف می شویم از اینکه جسته ایم، غافل از آنکه او جسته است، که هر چه خواست کرد و دست آخر ممنونش هم هستیم بابت لطف آزادی …”

و من مانده ام چه بگویم؟ حالا ما مانده ایم و انتظار آن که این لطف بزرگ شاهرودی، دست آخر چه برای دلارام به بار می آورد؟ حکایت همان است، حالا ممنونیم از این توقف حکم، حال آنکه همه می دانیم که چقدر اما و اگر هست در همان حکم و در صدور و اجرایش و در محکومیتی که می دانیم چقدر ناعادلانه است …

خوشحالم که باز مازیار پشت این صفحه کوچک پیدایش می شود، و لازم نیست مدام فکر کنم که حالا در کدامین سلول اوین، در چه فکر و وضعیتی است ؟ خوشحالم که اجرای حکم دلارام متوقف شده است و حداقل حالا می توان به شکسته شدن حکم یا لغو آن امید داشت. “دلارام” هست، اما دل آرام نیست، چه هنوز تمامی سلول های اوین پر است از انسان هایی که ایستاده اند تا از حق خود دفاع کنند، از انسان هایی که تنها از حق خود گفته اند …

دل آرام نیست تا زمانی که منصور اسالو، ابراهیم مددی، صباح نصری، هدایت غزالی، مجید توکلی، یاسر گلی، احمد قصابان، احسان منصوری، معصومه منصوری، پدرام رفعتی، جواد علیخانی، جواد توللی، روناک صفارزاده، مهدی معصومی، راعی نیکزاد، سیامک مومنی، علی نیکونسبتی، علی عزیزی و دیگرانی چون ایشان، و البته بی نام و نشان، در زندان هستند .

دل آرام نیست، تا زمانی که حکم اعدام و زندان و بازداشت و احضار می رسد. دل آرام نیست، تا زمانی که سایه جنگ بر سرمان سنگینی می کند .

نه، دل آرام نیست …