نجوا کنندگان جنگ

در عراق چه می گذرد؟

وبلاگ های عراق در باره چگونه گی زنده ماندن در زمان جنگ، زندگی روزمره مردم، اشغال، تصورات سیاسی، ترس ها، امید ها ، وقایع دوران فرار و اولین لحضات خوشبختی در سوریه  گزارش ها می دهند.

Andrea Bistrich

برگردان ناهید جعفرپور

پشت صحنه وبلاگ های عراق اشغالی    

 

من می خواهم که تمامی جهان بدانند چه چیزی بطور واقعی در عراق می گذرد. بعنوان شهروند چگونه می توان در یک منطقه جنگی زندگی نمود. از ماه مه 2007 محمد دندان پزشک 25 ساله عراقی در وبلاگش در باره اوضاع خیابانها بغداد گزارش می دهد. او هم چون تمامی وبلاگ نویسان عراق تحت نامی مستعار برای امنیت خویش می نویسد.

در حالیکه  دفترچه های خاطرات الکترونیکی  و یا وبلاگ ها در کشور ما  خود را با مسائل بی خطر روزانه  مشغول می کنند و جوانان از این وبلاگ ها غالبا بعنوان مشغولیتی زیبا استفاده می کنند، در مناطق جنگی ای چون عراق از این وبلاگ ها بعنوان یک نوع جدید گزارش دهی و همچنین بعنوان یک نوع خبرنگاری شهروندی سانسور نشده دست اول استفاده می شود. تم های اصلی وبلاگ ها: ادامه زندگی در ایام جنگ، زندگی روزمره تحت اشغال، رویا ها و تصورات یاسی، ترس ها، امیدها، وقایع دوران فرار می باشند. در حال حاضر 265 وبلاگ در عراق وجود دارد که 147 آن فعالند. بسیاری از این وبلاگ ها از درون عراق می باشند و بخشی در تبعید اداره می شوند.

مشهورترین وبلاگ های جهان همزمان همچنین همانهائی هستند که از اولین ساعت آغاز جنگ به وجود آمدند:

Salam Pax«, »Raed Jarrar« ،»Riverbend«

 

 این سه وبلاگ هنوز هم بسیار مشهورند. این وبلاگ ها با نظرات درونشان  در باره وقایع دوران جنگ، مرزهای گزارشات رسمی را گذر کرده و بعنوان خبرنگاران شهروندی خانگی از موقعییت خود بعنوان حاضرین در صحنه وقایع استفاده نموده و دقیق ترین گزارشات را ارائه داده اند. برای بسیاری از خبرنگاران غربی که می خواستند بدانند که در عراق چه می گذرد، نگاه کردن به این وبلاگ ها برنامه ای روزانه است. تصویری از اولین نسل وبلاگ نویس عراق و هر آنچه باعث موفقیت آنها گشته است را میتوان در:

 Iraqi blog encyclopedia

مشاهده نمود.

برخی از این وبلاگ ها که در اروپا هم توجه پهنه وسیعی از افکار عمومی را بخود جلب نموده اند وبلاگ :

Riverbend

است.

از آگوست سال 2003 زن جوانی که قلمی تیز انتقادی بر علیه سیاست آمریکا و همچنین تندرویان مذهبی دارد  با فاصله زمانی در باره زندگی در دوران جنگ گزارش می دهد. وی در اولین نوشته اش آورده است که:

" من زنی هستم از عراق و 25 سال سن دارم. من جنگ را از سر گذراندم و زنده ماندم این آن تمام چیزی است که شما باید بدانید و در حقیقت مهمترین مسئله هم همین است.

نگاهی به چند وبلاگ

نام: محمد 25 ساله متاهل دندانپزشک در بغداد از 2005 وبلاگ دارد

last-of-iraqis.blogspot.com

پنجشنبه 8 نوامبر:

ساعت 3 صبح 4 نوامبر: امروز بعد از حمله ارتش آمریکا یکی از دوستان خوبم دستگیر گردید. او و عده ای از جوانان در ناحیه شهری المنصور دستگیر گردیدند. آنها ( آمریکائی ها) در ابتدا به این مردان جوان مشکوک می شوند که گویا در پشت ماجرای حمله به آمریکائی ها قرار دارند. اما من حداقل دوست خودم را می شناسم . او اینکاره نیست و دانشجوی دندان پزشکی است و تنها چیزی که می خواهد پایان نامه تحصیلی اش است. لطفا اگر می توانید کمک کنید. چهار روز است که وی دستگیر شده است و خانواده اش از وی خبری ندارند. ما حداقل می خواهیم بدانیم که آیا حال او خوب است؟ کجاست و چه بر سر او آمده است؟

شنبه سوم نوامبر

من به گذشته فکر می کنم که چگونه زندگی را می گذراندیم و حال چگونه زندگی می کنیم؟

شاید عجیب باشد که پسری 25 ساله به دوران خوب گذشته فکر کند. معمولا این کار مسن تر هاست. ولی در عراق جوانان دقیقا چون جوانان کشورهای دیگر فکر نمی کنند.

من در این باره خیلی فکر کرده ام که چه میشد اگر که این جنگ وجود نداشت. من حالا چه می کردم ؟ الآن ساعت 8 شب است. احتمالا من حالا در کلینیک بودم و شاید هم با همسرم در خیابان های زیبای بغداد گردش می کردم. حداقل می توانستم در کلوب ال ایوا غذا بخورم. در هر حال هر کاری می کردم اما در این ساعت شب در خانه بسر نمی بردم.

وقتی که فکر می کنم که ما عراقی ها از این جنگ چه گیرمان آمد و زمانی که به فکر باطل وجود آزادی و دمکراسی در شرایط کنونی می اندیشم بعد به این نتیجه می رسم که : که در کنار تلفن های دستی، ماهواره، دستمزد های بالا که به موازات افزایش وحشتناک هزینه های زندگی در حرکت بودند، اپوزیسیونی ( که هم اکنون بر سر کار است) از کشته شدن عراقیان بی گناه توسط صدام حسین ورژیم اش داد سخن می داد، حال کجایند؟ هم اکنون با توجه به تعداد وحشتناک کشته شدگان بیگناه چرا خاموشند؟ کجا هستند آنان که می بینند میلیون ها عراقی مجبور شده اند عراق را ترک کنند؟ می دانم آنها هم اکنون کجایند و چه می کنند: اگر که در حال حاضر از این خوشی برخوردار نیستند که انسانهای بیگناه را به دلیل منافع فرقه ای شان خیلی ساده بقتل برسانند اما مطمئنا با قیافه های زشت و لبخند های رضایت بخششان در حال شمردن پول هایشان می باشند. پول هائی که روزانه از مردم می ربایند. اگر که ما آمار کشته شدگان  بیگناه توسط صدام حسین را بشماریم، تعداد آنها با آمار کشته شدگانی که تنها  امروزه در فاصله سه ماه کشته می شوند ( آنهائی که در جنگ کشته شدند به حساب نیامده اند) بیشتر نخواهد بود..... ). من تلاش نمی کنم ازصدام حسین و رژیمش دفاع کنم. او یک مرتجع بود. یک دیکتاتور بود و یک جنایتکار بود. اما او بدتر از کسانی نبود که امروز بر ما حکومت می کنند. حتی او از این ها کمی بهتر بود و حداقل ظاهرا آن مقدار کم باقی مانده آبروی عراقی ها راحفظ می کرد. من از خودم سئوال می کنم که آیا دولت بعد از جنگ حتی یک کار نیک وجود دارد که انجام داده باشد؟

صدام حسین در یک روز جمعه بخاطر کشتن 148 غیر نظامی هوادار مقتدا الصدر بدار آویخته شد. من از خود سئوال می کنم و می خواهم بفهمم چه مقدار انسان را المقتدا الصدر بقتل رسانده است؟  تنها این هفته در بغداد  صلح آمیز بیش از این تعداد غیر نظامی بقتل رسیدند....... برای چه مسئولین این قتل ها امروز بدار آویخته نمی شوند. حداقل این کار هم عادلانه بود.

جمعه 19 اکتبر:

(......) بعد از اینکه من با تعدادی از همکارانم در این باره صحبت کردم، به این نتیجه رسیدم که: مبارزه قدرتی میان گروه های فرقه گرانه در حال انجام است. (.....)

سه روز قبل حزب بعث در بخش سنی نشین بغداد اعلامیه هائی را پخش نمود که در آن موضع سیاسی جدید خود را اعلام نموده بود. در این اعلامیه آمده بود که آنها در نهایت می خواهند که به خشونت های فرقه ای پایان دهند و اشغالگران را بیرون رانند و کنترل بر نفت را دوباره در دست گیرند و ازکشتن بیگناهان جلوگیری کنند.

دیروز شنیدم که القاعده همچنین اعلامیه هائی در همانجا پخش نموده است که در آن به مردم اطمینان داده است که آنها ( القاعده) تنها بهترین ها را برای مردم می خواهند ومی خواهند جلوی خشونت های فرقه گرانه را بگیرند و زندگی نرمال را دوباره به عراق برگردانند. آنها از مغازه داران خواسته اند که مجددا مغازه های خود را باز کنند و اطمینان داده اند که از آنها محافظت خواهند نمود همچنین اشاره کرده اند که شیعیانی که کار بدی نکرده باشند نباید ترس داشته باشند.

بله این مبارزه برای به قدرت رسیدن و گرفتن کنترل بر دست است. هر کدام از این گروه ها تلاش می کند ثابت کند که از دیگری بهتر است و اگر به قدرت برسد چه ها خواهد کرد. 

 نام : سونشینه 15 ساله از شمال عراق که از آپریل 2005 وبلاگ دارد.

livesstrong.blogspot.com

 جمعه 26 اکتبر 2007:

اوضاع در شهر ما روز بروز بدتر می شود. در این هفته از قتل بسیاری آگاه شدم. (.....) مسئله وحشتناک این است که آنها توریست ها و هم چنین اقوام قربانیانشان را ـ پدر ها، برادر ها و ... هم بقتل رسانده اند!!!!!!!!!

  
 مسئله عجیب دیگر این است که اگر آدم یک فرد زخمی را به بیمارستان ببرد از سوی پلیس دستگیر می شود و مورد سئوال و جواب قرار می گیرد و شاید هم دستگیر شود.... یکی از دوستان من یک مرد غرق به خون را می بیند که از ناحیه سر و سینه زخمی بوده است و به تنهائی روی زمین خزیده بوده تا خود را به درمانگاه برساند زیرا هیچکسی به کمک او نیامده است.

 

ماما 36 ساله دکتر دندانپزشک از موسول شمال عراق از یولی 2005 وبلاگ دارد. او مادر سونشینه است.

youngmammy.blogspot.com

 

جمعه 5 اکتبر 2007

از مدتی بیش من دچار افسردگی شده ام و دپرسیون دارم. برای این خاطر روانشناسی را پیدا کردم که از زمان حمله آمریکا به عراق پیشش نرفته بودم. او درصد داروهای مرا تغییر داده و تعدادی داروی جدید به آن اضافه نمود. در هفته اول آنچنان تحت تاثیر این دارو ها خواب آلود بودم که به زحمت می توانستم روی پایم بند شوم و یا متمرکزفکر کنم. هم اکنون کمی بهتر شده ام. بعضی اوقات آرزو می کنم که در دریا  و یا امواج رودخانه ای و یا در دشتی سبزقرار داشتم.  من تنها ساختمان های منهدم و قیافه های نگران و غمگین و مین ها را در پیش رویم دارم که بجای گل های رز و یا گلهای دیگر در خیابانها کاشته شده اند. در محل زندگی ام تنها ارتش را بجای کودکانی که باید در باغ ها بازی کنند می بینم. (.........) من تنها داستان های غمناک، صدای انفجار و تیر اندازی و خبر های بد را می شنوم.(.......)

 

ریوربند، از سال 2003 وبلاگ دارد و با خانواده اش این تابستان عراق را ترک نمود و امروز در سوریه زندگی می کند.

riverbendblog.blogspot.com

 

دوشنبه 22 اکتبر 2007

 

اولین هفته ها در اینجا در واقع برایم چیزی چون یک شوک فرهنگی بود. سه ماه وقت احتیاج داشتم تا عادات بخصوصی را در خودم ترک بدهم. عاداتی که در عراق بعد از جنگ در من خانه کرده بود. خیلی عجیب است که چگونه آدم  یاد می گیرد بشیوه ای خاص رفتار کند و حتی به این رفتار عجیبش هم آگاهی ندارد. برای مثال زمانی که آدم در خیابان از نگاه کردن در چشم دیگران پرهیز می کند و یا زمانی که آدم چون دیوانه ای مرتب دعا زیر لب زمزمه می کند وقتی که در راهبندان خیابانی قرار گرفته است.  سه هفته طول کشید تا من توانستم مجددا درست و حسابی  با سری برافراشته بدون دائما اینور و آنورنگاه کردن و ترس راه بروم.

هم اکنون طبق تخمینات در حدود 1 و نیم میلیون عراقی در سوریه زندگی می کنند. من حداقل یکی از آنها هستم. زمانی که آدم در دمشق به گردش می رود مرتبا همه جا لهجه عراقی را می شنود. ما درخانه ای زندگی میکنیم که دو خانواده دیگر عراقی هم زندگی می کنند. کسانی که طبقه روی ما قرار دارند مسیحیانی از شمال عراق می باشند. آنها از سوی پیشمرگه های کرد از روستایشان بیرون رانده شده اند. خانواده ای که در طبقه ما زندگی می کنند کرد می باشند و خانه شان را در بغداد شبه نظامیان از آنان گرفته اند. آنها منتظرند تا جواز رفتن به سوئد و یا سوئیس و یا کشور اروپائی دیگر را بگیرند.

 

شب رسیدن ما بسیار خسته و به لحاظ اخلاقی شکسته شده بودیم. چمدان های مارا اعضای خانواده کرد بعدا برایمان فرستادند. یک پسر 9 ساله که دندان های جلویش افتاده بود بشقابی کک در دست داشت به ما گفت ما در خانه ابو محمد روبروی شما زندگی می کنیم مادرم گفت اگر هر چیزی خواستید بما خبر دهید  و این شماره تلفن ماست. در این شب من برای اولین بار بعد از مدتهای طولانی گریه کردم زیرا که من مجددا اتحادی را که از سال 2003 از میان ما مردم ربوده شده بود این همه دور از خانه مان مجددا حس می کردم.