پشت
صحنه وبلاگ
های عراق
اشغالی
من می
خواهم که
تمامی جهان
بدانند چه
چیزی بطور
واقعی در عراق
می گذرد.
بعنوان
شهروند چگونه
می توان در یک
منطقه جنگی
زندگی نمود.
از ماه مه 2007
محمد دندان
پزشک 25 ساله
عراقی در
وبلاگش در باره
اوضاع
خیابانها
بغداد گزارش
می دهد. او هم
چون تمامی
وبلاگ نویسان
عراق تحت نامی
مستعار برای
امنیت خویش می
نویسد.
در
حالیکه
دفترچه های
خاطرات
الکترونیکی و یا
وبلاگ ها در
کشور ما
خود را با
مسائل بی خطر
روزانه
مشغول می کنند
و جوانان از
این وبلاگ ها
غالبا بعنوان
مشغولیتی
زیبا استفاده
می کنند، در
مناطق جنگی ای
چون عراق از
این وبلاگ ها
بعنوان یک نوع
جدید گزارش
دهی و همچنین بعنوان
یک نوع
خبرنگاری
شهروندی
سانسور نشده
دست اول
استفاده می
شود. تم های
اصلی وبلاگ ها:
ادامه زندگی
در ایام جنگ،
زندگی روزمره
تحت اشغال،
رویا ها و
تصورات یاسی،
ترس ها،
امیدها،
وقایع دوران
فرار می
باشند. در حال
حاضر 265 وبلاگ
در عراق وجود
دارد که 147 آن
فعالند. بسیاری
از این وبلاگ
ها از درون
عراق می باشند
و بخشی در
تبعید اداره
می شوند.
مشهورترین
وبلاگ های
جهان همزمان
همچنین همانهائی
هستند که از
اولین ساعت
آغاز جنگ به
وجود آمدند:
Salam Pax«, »Raed Jarrar« ،»Riverbend«
این سه
وبلاگ هنوز هم
بسیار
مشهورند. این
وبلاگ ها با
نظرات
درونشان در باره وقایع
دوران جنگ،
مرزهای
گزارشات رسمی
را گذر کرده و
بعنوان
خبرنگاران
شهروندی
خانگی از موقعییت
خود بعنوان
حاضرین در
صحنه وقایع استفاده
نموده و دقیق
ترین گزارشات
را ارائه داده
اند. برای
بسیاری از
خبرنگاران
غربی که می
خواستند
بدانند که در
عراق چه می
گذرد، نگاه
کردن به این
وبلاگ ها
برنامه ای
روزانه است.
تصویری از
اولین نسل
وبلاگ نویس
عراق و هر
آنچه باعث موفقیت
آنها گشته است
را میتوان در:
Iraqi
blog encyclopedia
مشاهده
نمود.
برخی
از این وبلاگ
ها که در
اروپا هم توجه
پهنه وسیعی از
افکار عمومی
را بخود جلب
نموده اند
وبلاگ :
Riverbend
است.
از
آگوست سال 2003 زن
جوانی که قلمی
تیز انتقادی بر
علیه سیاست
آمریکا و
همچنین
تندرویان
مذهبی دارد با فاصله
زمانی در باره
زندگی در
دوران جنگ
گزارش می دهد.
وی در اولین
نوشته اش
آورده است که:
" من
زنی هستم از
عراق و 25 سال سن
دارم. من جنگ
را از سر
گذراندم و
زنده ماندم
این آن تمام
چیزی است که
شما باید
بدانید و در
حقیقت
مهمترین مسئله
هم همین است.
جمعه
26 اکتبر 2007:
اوضاع
در شهر ما روز
بروز بدتر می
شود. در این
هفته از قتل
بسیاری آگاه
شدم. (.....) مسئله وحشتناک
این است که آنها
توریست ها و
هم چنین اقوام
قربانیانشان
را ـ پدر ها،
برادر ها و ... هم
بقتل رسانده
اند!!!!!!!!!
مسئله
عجیب دیگر این
است که اگر
آدم یک فرد
زخمی را به
بیمارستان
ببرد از سوی
پلیس دستگیر
می شود و مورد
سئوال و جواب
قرار می گیرد
و شاید هم
دستگیر شود....
یکی از دوستان
من یک مرد غرق
به خون را می
بیند که از
ناحیه سر و
سینه زخمی
بوده است و به
تنهائی روی
زمین خزیده
بوده تا خود
را به
درمانگاه
برساند زیرا
هیچکسی به کمک
او نیامده
است.
ماما 36
ساله دکتر
دندانپزشک از
موسول شمال عراق
از یولی 2005
وبلاگ دارد.
او مادر
سونشینه است.
youngmammy.blogspot.com
جمعه 5
اکتبر 2007
از
مدتی بیش من
دچار افسردگی
شده ام و
دپرسیون دارم.
برای این خاطر
روانشناسی را
پیدا کردم که
از زمان حمله
آمریکا به
عراق پیشش
نرفته بودم.
او درصد
داروهای مرا
تغییر داده و
تعدادی داروی
جدید به آن
اضافه نمود.
در هفته اول
آنچنان تحت
تاثیر این
دارو ها خواب
آلود بودم که
به زحمت می
توانستم روی
پایم بند شوم
و یا
متمرکزفکر
کنم. هم اکنون
کمی بهتر شده
ام. بعضی
اوقات آرزو می
کنم که در
دریا و
یا امواج
رودخانه ای و
یا در دشتی
سبزقرار
داشتم. من تنها
ساختمان های
منهدم و قیافه
های نگران و
غمگین و مین
ها را در پیش
رویم دارم که
بجای گل های
رز و یا گلهای
دیگر در
خیابانها کاشته
شده اند. در
محل زندگی ام
تنها ارتش را
بجای کودکانی
که باید در
باغ ها بازی
کنند می بینم.
(.........) من تنها
داستان های
غمناک، صدای
انفجار و تیر
اندازی و خبر
های بد را می
شنوم.(.......)
ریوربند،
از سال 2003 وبلاگ
دارد و با
خانواده اش
این تابستان
عراق را ترک
نمود و امروز
در سوریه
زندگی می کند.
riverbendblog.blogspot.com
دوشنبه
22 اکتبر 2007
اولین
هفته ها در
اینجا در واقع
برایم چیزی
چون یک شوک
فرهنگی بود.
سه ماه وقت
احتیاج داشتم
تا عادات
بخصوصی را در
خودم ترک
بدهم. عاداتی
که در عراق
بعد از جنگ در
من خانه کرده
بود. خیلی
عجیب است که
چگونه آدم یاد می
گیرد بشیوه ای
خاص رفتار کند
و حتی به این
رفتار عجیبش
هم آگاهی
ندارد. برای
مثال زمانی که
آدم در خیابان
از نگاه کردن
در چشم دیگران
پرهیز می کند
و یا زمانی که
آدم چون
دیوانه ای
مرتب دعا زیر
لب زمزمه می
کند وقتی که
در راهبندان
خیابانی قرار
گرفته است. سه هفته
طول کشید تا
من توانستم
مجددا درست و
حسابی
با سری
برافراشته
بدون دائما
اینور و آنورنگاه
کردن و ترس راه
بروم.
هم
اکنون طبق
تخمینات در
حدود 1 و نیم
میلیون عراقی
در سوریه
زندگی می
کنند. من
حداقل یکی از
آنها هستم.
زمانی که آدم
در دمشق به
گردش می رود
مرتبا همه جا
لهجه عراقی را
می شنود. ما
درخانه ای
زندگی میکنیم که
دو خانواده
دیگر عراقی هم
زندگی می
کنند. کسانی
که طبقه روی
ما قرار دارند
مسیحیانی از شمال
عراق می
باشند. آنها
از سوی
پیشمرگه های
کرد از
روستایشان
بیرون رانده
شده اند.
خانواده ای که
در طبقه ما
زندگی می کنند
کرد می باشند
و خانه شان را
در بغداد شبه
نظامیان از
آنان گرفته
اند. آنها
منتظرند تا
جواز رفتن به
سوئد و یا
سوئیس و یا
کشور اروپائی
دیگر را
بگیرند.
شب
رسیدن ما
بسیار خسته و
به لحاظ
اخلاقی شکسته
شده بودیم.
چمدان های
مارا اعضای
خانواده کرد
بعدا برایمان
فرستادند. یک
پسر 9 ساله که
دندان های
جلویش افتاده
بود بشقابی کک
در دست داشت
به ما گفت ما
در خانه ابو محمد
روبروی شما
زندگی می کنیم
مادرم گفت اگر
هر چیزی
خواستید بما
خبر دهید و این
شماره تلفن
ماست. در این
شب من برای
اولین بار بعد
از مدتهای
طولانی گریه
کردم زیرا که
من مجددا
اتحادی را که
از سال 2003 از میان
ما مردم ربوده
شده بود این
همه دور از
خانه مان مجددا
حس می کردم.