جنگ ، صلح و انتخابات!

بینا داراب زند

دو شنبه 3 دسامبر 2007, بوسيله ى اردوان

 

پیشگفتار

مدتی است که هیئت تحریریه سلام دمکرات و جریانات تشکیل دهنده ی آن زیر ضربات تبلیغی ِ جریاناتی قرار گرفته است که مبارزه خود را با شیوه هایی به جلو می برند که یادآور مبارزات انتخاباتی بورژوازی است. البته چنین شیوه هایی تنها در چنان مسابقاتی موثر واقع می گردد و تنها کسانی را تحت تأثیر قرار می دهد که با اهداف و شیوه های چپ انقلابی، یا به دلیل آپورتونیسم غالب بر اندیشه و انگیزه شان، و یا به علت جوانی و نا آشنایی با سنت های 150 ساله ی چپ انقلابی، بیگانه اند. در طول تاریخ هرگز اتفاق نیافتاده که چپ انقلابی مراحل رشد خود را بدون سرکوب حاکمیت سرمایه و یا بدون سنگ اندازی دوستان نیمه راه و پشیمان از فعالیت های بدون اجرو مزد، طی کرده باشد. ما نیز هرگز انتظاری جز این نداشتیم. از بدو آغاز حرکت، ما مورد غضب عناصری قرار گرفتیم که به ناحق خود را قیم و پدرخوانده ی جنبش چپ در ایران می دانستند، در صورتیکه در عمل هم خوابگان بورژوازی و جناح های مختلف حاکمیت آن بوده اند. در آغاز ایشان فکر می کردند که با ترور شخصیت و لجن پراکنی در مورد عناصر پیش برنده ی مشی انقلاب در چهار دیواری خانه ها و دفاترشان می توانند سد راه آنان گردند، و اینک با توجه به پیشرفت غیر قابل انکار نظری و عینی این خط مشی در مجامع روشنفکری و فعالین کارگری، به ناچار چادر از سر کشیده و قمه از کمر بیرون آورده و حملات خود را آغاز کرده اند. اما این بار هم به جایی نخواهند رسید. چرا که ما اهل برخوردهای این چنینی نیستیم و راهمان نیز در راستا و یا تلاقی با ایشان قرار ندارد. اصولاً ما در بعد دیگری حرکت میکنیم که از دسترسی این جریانات خارج است. بعد حرکت ما ایدئولوژیک است. یعنی در زمینه نظری و پراتیک انقلابی. و مطمئن باشید که اگر این جریانات به هر دلیلی مایل به سوزاندن ریشه های ما هستند می بایست قدم در این بعد نهند. که اگر غشی در ما هست، مطمئناً متلاشی خواهیم گشت. اما اگر نیست، از نقد ایشان برای روشنایی بیشتر راه مان کمک خواهیم گرفت.

دعوا بر سر چیست؟

مقدمه:

این را برای کسانی می نویسم که از دور نظاره گر و نگران موقعیت جنبش چپ انقلابی جوان ما هستند. چون آن عده که دست بر آتش دارند به شرایط خود نسبتاً واقف می باشند. ققنوس این جنبش که در دو سه سال گذشته از خاکستر به پرواز برخاست، اینک باید خاکستری را که بر تن دارد بتکاند تا جلوه ی آذرین خود را با غرور تمام به نمایش گذارد. البته این بدان معنا نیست که در همین مدت کوتاهی که از رستاخیزش می گذرد، دستاوردی برای اثباتِ هستی اش ندارد، بر عکس، چون نتیجه ی عملکردش بیش از انتظار درخشان بوده، از هر طرف تبدیل به هدف بورژوازی گشته و برای حفظ شتاب پروازش ناچار به گرده زدایی است.

در طی مراحل مبارزات طبقاتی گاه ما در شرایطی قرار می گیریم که تغییر در روند تکامل و تکوین پدیده ها و جایگاه ها و مواضع گروه های اجتماعی با چنان شتابی صورت می پذیرد که در شرایطی متفاوت، سال ها و دهه ها به طول می انجامید. همانطور که در قریب به دو دهه اخیر جنبش چپ انقلابی آن چنان در سکون نظری و عملی قرار داشت که همه آن را جنازه ای بیش نمی پنداشتند. اما به ناگاه در عرض دو تا سه سال کوتاه، پس از اولین تظاهر هستی اش، به چنان ارتفاعی از پرواز دست یافت که شکارچی و دیده بان را متحیر بر جایشان خشک کرده است. ایشان از خود می پرسند که: این واقعیت است یا کابوس؟ معجزه است یا تردستی؟ این وجود آن چنان رخ نمود که حتا کسانی را که سال ها چشم به راهش بودند غافلگیر کرد و ناباورانه بسوی نفی موجودیتش رهنمون ساخت.

آنچه اینک به شکل اختلاف در نیروهای چپ تظاهر یافته ناشی از همین ناباوری است. آنان که تا دیروز خود را ولی و قابله و قیٌم چپ می پنداشتند، به ناگاه با جنبشی روبرو گردیده اند که هیچگونه ارتباط و وابستگی ای به ایشان ندارد. جنبشی که در نقد تاریخی اش انگشت اتهام را به سوی شان دراز کرده و ایشان را نه متولی خود، که زمینه ساز ِ نا آگاه و بی اختیار سرکوبگرانش می داند. و این اساتید ، در عوض جبران مافات که مسلماً نقد عمیق و بی رحمانه یِ خود و گذشته شان را می طلبد، به نفی ولد روی آورده و هراسان به سویِ سرکوب گران تارانده شده اند.

اینک، این جنبش جوان، در مقطعی قرار گرفته است که به ناچار باید نظری به خود انداخته و با ارزیابی دوباره از سمت و سو و توان پیشرفت اش، آینده را رقم بزند.

تند پیچ تاریخ:

در اینجا نمی خواهم وقت خود و خواننده را به تکرار مکرراتی چون تعریف مشخصاتِ مراحل مختلفِ "جنگ ایران وعراق"، "دوران سازندگی"، اصلاحات" و "ارتجاع احمدی نژاد" و چگونگی ایجاد و ابطال توهماتِ ناشی از هر مقطع آن در میان مردم، تلف کنم. بلکه می خواهم بر اصل معلول بودن شرایط ذهنی و ایدئولوژیک از واقعیات عینی و شرایط مبارز طبقاتی تاکید کرده و چگونگی رستاخیز چپ انقلابی و شتاب رشد آن را توضیح دهم.

سوسیالیسم انقلابی چیزی جز ایدئولوژیِ توجیه کننده یِ منافع طبقاتی و تحرکاتِ مبارزاتی پرولتاریا نیست. تنها زمانی می توان این ایدئولوژی را به درستی نامعتبر و مدفون شده اعلام داشت که دیگر طبقه کارگری در جامعه و در حال مبارزه برای دستیابی به منافعش وجود نداشته باشد. که در چنان شرایطی، فرض بر آن است که بورژوازیِ حاکم و ضد انقلابی هم وجود نخواهد داشت تا نیازمند توجیه ایدئولوژیک لیبرالیسم باشد. به هر حال با در نظر گرفتن واقعیات عینی، طبیعی بود که هنگام هرچه دو قطبی تر شدن جامعه و زبانه کشیدن شعله های مبارزه طبقاتی، رستاخیز جنبش چپ انقلابی نیز واقع گردد.

اما رابطه ی متقابل "عینیت و ذهنیت" به همین نکته خلاصه نمی شود. در توضیح بیشتر این رابطه، به جرات می توان گفت که حتا شتاب رشد جنبش چپ انقلابی نیز پس از گذشت دهه ها، معلول تیز تر شدن تضاد طبقاتی پرولتاریای ایران و بورژوازی حاکم، و نیاز طبقه کارگر به هرچه روشن تر شدن راه و مدون تر شدن برنامه مبارزاتی اش بوده است. طبقه ای که پس از پیروزی ضد انقلاب در بهمن 57 و سرکوب همه جانبه اش، از مواضع متصرفه در دوران انقلاب به حاشیه و پشت درهای بسته کارخانه های پادگانی و دفاتر شوراهای زرد اسلامی رانده شده بود. اما، ناگهان پس از دو دهه و اندی سال به مبارزه جمعی و سازماندهی شده روی آورد و هر سال با حدت و شدت بیشتری برای پیشبرد مبارزات و دستیابی به خواسته هایش خواهان ایجاد تشکلات مستقل کارگری شد. این شرایط همان پیش زمینه یِ عینیِ و زمینه ساز رستاخیز چپ انقلابی و رشد شتابانش است. پس، موجودیت، جهت، و سرعت رشد چپ انقلابی، بخصوص در سال گذشته ، نه رویاست و نه معجزه یِ الهی! بلکه ضرورتی است که نیازهای مبارزه یِ طبقاتی پرولتاریا به جامعه و روشنفکرانش تحمیل کرده است.

همانطور که گفته شد، جهتِ نظریِ این جنبش به سمتِ کشف دوباره ی سوسیالیسم کارگری از گرد و غبار تئوری های رویزیونیستی و اپورتونیستی دهه های گذشته و اعلام مجدد وفاداری به دمکراسی توده ای (شورایی) و حکومت شوراها و سمتگیری عملی به جنبش های اجتماعی و بخصوص به میادین مبارزه طبقاتی توده ها و کارگران برخاسته از ضرورت عینی مبارزه طبقاتی بوده است. اینک، علیرغم شکل محفلی ِ تحمیلی بر این جنبش، فعالین آن در واحدهای اجرایی و کاریِ تمامی بخش های مبارزات اجتماعی حضور دارند. به خصوص فعالین کارگری، دانشجویی و روشنفکری این نحله ی فکری در مواضع کلیدیِ گروه های آموزشی، تشکیلاتی و ارتباطی نهادها و تشکلاتِ جنبش های اجتماعی نقش فعالی را بازی می کنند. بنا بر گزارشاتی که از طرف فعالین کارگری می رسد، تولیداتِ تبلیغی، ترویجی، و آموزشی ِ این روشنفکران در میان کارگران مورد استقبال و اقبال قرار گرفته است، بطوریکه "سراغش را می گیرند".

از آن طرف، بورژوازی، که خود را برای سال ها یکه تاز میدان سیاست، در نقش پوزیسیون و اپوزیسیون، می دید، و رقیبِ کهنه را جز جنازه ای نمی پنداشت، ناگهان خود را در برابر جنبش جوان و بالنده ای یافت که نه تنها تمام خصوصیاتِ انقلابی گذشته را با خود داشت، بلکه در نقد کاستی هایِ مشترک پدرانش با نظام سرمایه داری به مراتب فراتر از لیبرالیسم پوشالی او قدم برداشته بود. به همین خاطر، هراسان، صورتک "آزادی خواهی" را به سویی پرتاب کرد و از حکومت خود خواست تا در جهت سرکوب مجدد وحشیانه و خونین آن، عاری از هر تردید ناشی از التقاط، اقدام کند.

1. دو استراتژی، دو تاکتیک:

بر خلاف مخالفین ما که بدون ارائه ی هیچ آماری و با نفی واقعیات مبارزه طبقاتی معتقدند که تحرکات اعتراضی توده های جامعه و بویژه طبقه کارگر ایران، هنوز در رکود و سکون به سر می برد، ما معتقدیم مدت هاست که شرایط مبارزه طبقات فرودست اجتماعی رو به اعتلا نهاده است. شخص من، پس از شورش اسلامشهر در سال 74 متوجه تغییر شرایط گشتم و از آن پس نیز مراحل مختلفی را که پیموده است، با دقت هرچه تمامتر دنبال کردم. دوران های "اصلاحات" و اینک "ارتجاع اصولگرایی"، پاسخ های سیاسی ای بود که بورژوازی برای به سکون کشاندن دوباره ی این طبقات به کار گرفت. و به جرأت می توان گفت که هر دو رویکرد به شکست انجامید و هنوز هم شرایط مبارزات طبقات فرو دست جامعه رو به اعتلا است. گو اینکه بواسطه ی سرکوب بی امان و نبود آلترناتیو انقلابی این گرایش به آهستگی به پیش می رود، اما، تا زمانیکه بورژوازی حاکم راه چاره ای برای بر عکس کردن روند دو قطبی شدن جامعه نیابد، این روند تداوم خواهد داشت.

الف - بورژوازی حاکم و لیبرالیست هایش

با در نظر گرفتن آگاهی ِ بورژوازی به این واقعیت، استراتژی حفظ نظام، حاکمیتش را بر این داشته که علیرغم خطر رادیکالیزه شدن مبارزات اجتماعی، ابزار سرکوب را همچنان بی دریغ مورد استفاده قرار دهد. می بینیم که اگر در دهه گذشته اظهار نظرهای سیاسی روشنفکران مخالف را تهدیدی بر امنیت و بقای حکومت خود می پنداشت، اینک دایره ی آن را به هر گونه اعتراضی، حتا صرفاً صنفی و هرگونه تحرکی، مستقل از کانال های قابل کنترل حکومتی را با بازداشت و محاکمه و زندان پاسخ می دهد. آن دوستانی که معتقدند شرایط مبارزه ی طبقاتی همچنان در رکود و سکون قرار دارد، می بایست در عوض ترور شخصیت و انگ های کاذب و شیوه ی لومپن منشانه، با ارائه یِ تحلیلی بر مبنای واقعیات اجتماعی ادعای ما را رد کنند.

از طرف دیگر، بخش های رو به گسترشی از حاکمیت، با در نظر گرفتن شکست های چند سال گذشته و حاد تر شدن شرایط تقابل طبقاتی، هم نظر با سرمایه داری جهانی، به این نتیجه رسیده اند که می بایست برای تقلیل حدت مبارزه طبقاتی، تکیه را از سیاست چماق برداشته و بیشتر به سیاست هویج اتکاء کنند. همین روند رو به گسترش اختلافات درون حکومتی است که روز به روز دایره خودی ها را تنگ تر کرده و شرایط را برای حکومت کردن سخت تر می سازد. این بخش از حاکمیت با نزدیک تر کردن خود به اقشار و فعالین لیبرال و اتخاذ سیاست های ایشان، مایل است که از طرفی با سازش و تکیه بر امکانات سرمایه داری جهانی، به خیال خود، روند دو قطبی شدن جامعه را معکوس سازد. و از طرف دیگر با جهت دادن به مبارزات اعتراضی مردمی در کانال های قابل کنترل ، زمان لازم برای حفظ نظام و تصحیح و پیشبرد سیاست های شان فراهم آورد. اما جناح حاکم و رقیب، گوش شنوا نداشته و حاضر به باز کردن درهای قدرت نمی باشد. چرا که می داند با اجرای اولین سیاست های اصلاحی خود را از قدرت و حکومت محروم خواهد ساخت. پس با تمام قوا در مقابل اصلاح طلبان و پیشنهادات اصلاحات سیاسی سرمایه جهانی مقاومت می کند. هدف او حفظ سهم و جایگاه خود در هرم قدرت است. او به یاد می آورد که در گذشته ای نه چندان دور، نسل سلف حکومتگران، با داشتن حمایت مردمی، قادر بودند که خواست های خود را بدون هیچ مقاومتی به جامعه و سرمایه جهانی تحمیل کنند. خصلت نوستالژیک دولت کنونی ناشی از تمایل او به بازگشت به چنان شرایطی است. شرایطی که دشمنان متجاوز اوضاع جنگی را به جامعه تحمیل کرده و مردم، یکدست، در موضع ِ پشتیبانی از "دفاع مقدس" و در نتیجه حمایت از حکومت اسلامی قرار داشتند. اما می داند که شرایط کنونی چون گذشته نیست، و می بایست برای حفظ خود به نظام سرمایه داری جهانی بپیوندد. پس تاکتیکی را اتخاذ کرده است که از یکطرف به گفتگوهای جدی با آمریکا (نماینده ی مسلح سرمایه جهانی در منطقه) روی آورد (!) و از طرف دیگر با کوبیدن بر طبل تبلیغات "جنگی" و وجود "شرایط ویژه" نا کامی های خود را در ایجاد شرایط بهتر زندگی برای مردم توجیه کرده و از این طریق جایگاه برتر خود را نسبت به جناح رقیب در حاکمیت حفظ کند.

جناح رقیب، یعنی لیبرال های محافظه کار (هاشمی،خاتمی،کروبی و ...) نیز با درک این واقعیت که گذشته قابل بازسازی نیست، از همین حربه ی تبلیغاتی ایکه دولت احمدی نژاد در اختیارشان قرار داده بر علیه خود او استفاده می کنند. ایشان که می دانند مردم از دست این همه بی لیاقتی، زورگویی و سرکوب خسته شده اند و تحمل شان را از دست داده اند و دیگر حاضر به حمایت از این حکومت، حتا در صورت وقوع حمله نظامی به ایران نیستند، بر طبل تبلیغاتی "جنگ" کوبه می زنند و جناح رقیب را جنگ طلب و خطرناک اعلام داشته و امیدوارند که حافظه ی تاریخی مردم، دوران فریادهای "جنگ، جنگ، تا پیروزی" شان را فراموش کرده باشند و از هراس وقوع یک جنگ دیگر، در انتخابات آینده به "اصولگرایان" پشت کرده و ایشان را دوباره در مواضع قدرت مطلق نشانند.

آری، دعوای دو جناح رقیب، نه بر سر جنگ در مقابل صلح، بلکه بر سر اینست که کدامیک از ایشان با سرمایه جهانی به توافق رسیده و موضع خود را در مقابل دیگری مستحکم تر سازند. البته از آنجائیکه خود می دانند که دارای هیچ اعتبار و محبوبیتی در میان مردم نیستند، با لیبرال های میانه، مانندِ گردانندگان حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب،نهضت آزادی، جبهه ملی، و عناصر صادق تری چون شیرین عبادی و ... قول و قرار هایی گذاشته اند که گویا اگر ایشان عنان قدرت را در دست گیرند، این بار حتماً به عهد خود پایبند بوده و آنان را در قدرت برای پیشبرد برنامه های اصلاحی شان شریک می سازند.

لیبرال های میانه، چون همیشه، به علت ترس از انقلاب و انهدام الگوی قدرت لیبرالی، و به قدرت رسیدن مردم در اشکال شورایی و دمکراسی مستقیم، که آنان بر مبنای اصول ایدئولوژی خود، اغتشاش و آنارشی و عدم یکپارچگی ملی میدانند، باز هم در این میان، به خیال خود، شیطان ِ بهتر را انتخاب کرده و چهار نعل از مردم فاصله گرفته و به کمکِ "محافظه کاران" شتافته اند. ایشان نیز با تشکیل مجامعی چون "انتخابات آزاد" و "شورای صلح"، دولت احمدی نژاد را از کل حاکمیت جدا کرده و مردم را به این جهت رهنمون می سازند که گویا "اصولگرایان"، تنها جناح "جنگ طلب"، مستبد ، فاشیست و ضد مردمی هستند. و در مقابل مردم، به خدای ِ خود قسم می خورند، که این بار، قاطعانه در مقابل حذف کاندیداها و عدم سازش با سرمایه ی جهانی ایستادگی خواهند کرد.

لیبرال رادیکال های خود فروخته و عمدتاً تبعیدی نیز در این توهم به سر می برند که گویا شرایط برای "انقلاب مخملی" مهیا گشته است. یعنی اگر شورای نگهبان کاندیداهای جناح رقیب و لیبرال های میانه را رد صلاحیت سازد، می توانند مردم را به حمایت از ایشان به خیابان ها کشانده و مجلس را فتح کنند. و فراموش کرده اند که با اولین تشر "ولی فقیه"، این بنای "آپوزیسیون"، چون همیشه، از رأس آن ریزش خواهد کرد. جناح رقیب هیئت حاکمه با گرفتن امتیازاتی به لیبرال های میانه پشت خواهد کرد. لیبرال های میانه نیز قر قر کنان به خارج از کشور و گوشه یِ ساکت و امن منازلشان پناه خواهند برد. و مردم بیچاره هم نا امید از امکان ایجاد تغییر و اصلاحات، به زندگی نکبت بار خود باز خواهند گشت.

ب - پرولتاریا

طبقه کارگر، در این میدان هیچ منفعتی ندارد. چه جناح "اصولگرا" روی کار بماند، چه جناح لیبرال محافظه کار قدرت را قبضه کند و یا حتا انقلاب مخملی به وقوع بپیوندد، سیاست امتزاج سرمایه داری وطنی و جهانی در شکل خصوصی سازی و برداشته شدن مرزهای گمرکی و تسهیل انتقال سرمایه خارجی و فساد اداری ناشی از حکومت بورژوازی همچنان ادامه خواهد یافت و روز به روز بر فقر و بیکاری و معضلات اجتماعی ایکه از آن رنج می برد خواهد افزود. تنها راهی که این طبقه در کلیه ی بخش های هستی اجتماعی اش، اعم از اشکال زنان، دانشجویان، بیکاران، کارگران رسمی و موقت و ...دارد، اتکاء به نیروی طبقاتی خویش و دگرگونی ریشه ای روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی است که مسلماً اولین گام آن برقراری برابری سیاسی و حقوقی تمامی افراد جامعه از طریق انهدام ماشین حاکمیت و دیکتاتوری سرمایه داری و برقراری حاکمیت شوراهاست.

این استراتژی طبقه کارگر است. و اما برای رسیدن به چنین هدف والایی، مسلماً می بایست توده های این طبقه، همراه با ایجاد نهادهای مستقل طبقاتی در تمامی بخش های جنبش های اجتماعی به تجربه، آگاهی و خودباوری لازم برای پیشبرد مبارزات شان برسند. شرکت فعال توده های کارگری در اتحادیه های صنفی و انجمن های قشری از قبیل انجمن های مستقل زنان، دانشجویان، حمایت از حقوق کودکان، سندیکاها، تعاونی های مصرف، انجمن های محلی و ... نه تنها لازمه ی پیشبرد مبارزه تدافعی در مقابل اجحاف، تبعیض و بی عدالتی سرمایه داری است، بلکه محلی برای آموزش، تربیت و دستیابی به فرهنگ چگونگی برقراری ارتباط دمکراتیک جهت حاکمیت و خودگردانی است.

بنا بر اصول فوق، هرکس که مدعی ِ مبارزه و حمایت از منافع طبقه کارگر است، با در نظر گرفتن شرایط عینی این طبقه می بایست تمامی نیروی خود را در جهت ایجاد تشکلات مستقل طبقاتی کارگران در هر بخشی از جامعه، و انتقال آگاهی و سازماندهی جنبش های اجتماعی متمرکز سازد. هرگونه شعار و هدفی ، به هر بهانه و توجیحی، که بخواهد نیروهای فعال اجتماعی را از چنین عملکردی منحرف سازد، با هر انگیزه ای که باشد، تنها در راستای تبدیل جنبش های کارگری به زائده ای از جناح های مختلف بورژوازی و حاکمیت آن خواهد بود.

2. انشعاب در چپ

با داشتن چنین تحلیل کلانی است که جنبش چپ انقلابی بدون های و هوی و سهم طلبی مشغول به کار بی اجر و مزد و درازمدت سازماندهی و فعالیت سیاسی- تبلیغاتی بین بخش های مختلف مبارزات پرولتاریاست. اما این جنبش، در طول تاریخ، بیش از آنکه از دشمنان علنی و قسم خورده اش ضربه خورده باشد، قربانی ِ لیبرال های چپ نمایی بوده که همواره در تند پیچ های حساس تاریخی و در راستای اهداف و سیاست های همفکران راست خود ظاهر می گردند.

آنچه که امروز با های و هوی "جبهه ضد جنگ" مطرح می گردد، چیزی نیست جز کوشش سوسیال – لیبرال ها برای منحرف ساختن نیروهای جوان چپ انقلابی از راهی که به درستی برگزیده اند. سردمداران این حرکت، همان کسانی هستند که به نا حق خود را قیم این جنبش می پنداشتند و فکر می کردند که برای رهبری چنین جنبشی همان بس که چون "مارکسیست های علنی"، در سازش و همنشینی با اصلاح طلبان دوم خردادی و رنگین سازی ویترین نمایشی ایشان و به خدمت گرفتن تریبیون هایشان، برای خود نام و نشان "نمایندگان چپ" ساخته اند. و هنگامیکه این جنبش انقلابی جوان، بدون اتکاء و کسب اجازه از ایشان و بدون طلب رهنمودهای عملی و نظری شان پرواز را تجربه کرد، با ناباوری به آن نگریسته و فعالیت های شان را به سخره گرفته و دستاوردهای ایدئولوژیک شان را به هیچ نمایاندند. اما درست هنگامیکه بورژوازی لیبرال دیگر نتوانست عملکرد انقلابی این جنبش جوان را نادیده گرفته و تحمل کند، از خانه ها و دفاتر و زیر خاک سر بر آوردند و با های و هوی فراوان "فراخوان ضد جنگ" صادر نمودند و لومپن های زر خریدشان را برای آلوده سازی چهره ی این جریانات به میدان فرستادند.

اما آنچه ایشان نفهمیده و هرگز نخواهند فهمید، اینست که هر قدم عملی ای که توسط این جوانان برداشته شده، همراه با مطالعات و تقابلات نظری در میان شان بوده که اینک به اصولی خدشه ناپذیر تبدیل گشته است. ایشان با آگاهی به نیازهای طبقه کارگر در این نزاع طبقاتی سمتگیری کرده اند. مبارزه ضد امپریالیستی و سرمایه جهانی بدون مبارزه با نظام سرمایه داری بومی امکان پذیرنیست. و چنین مبارزه ای از توان افراد نا متشکل ساخته نیست. "جبهه ضد جنگ" اگر قرار است برای حمایت از کارگران و طبقات فرودست جامعه ساخته شود، می بایست از روند سازماندهی قشری و صنفی کارگران گذر کند و نه آنکه تبدیل به آلترناتیوی در مقابل آن شود. آنها هرگز نمی آیند تا نیروی خود را در عوض کمک به ساختمان نهادهای مستقل کارگری، در کلیه ی اشکال اجتماعی آن، در نزاع های درون حکومتی و پادویی در نهادی پوپولیستی و تمام خلقی چون "جبهه ضد جنگ" تلف کنند.

نتیجه آنکه: آنچه در این برهه ی زمانی حمایت از "جبهه ضد جنگ" می نماید، گرایش جریانی ورشکسته در جنبش چپ بوده که در به در به دنبال هویتی برای خود می گشت تا از بحران بی هویتی ِ درون تشکیلاتی اش خلاص شود. این جریان سعی داشت تا با مصادره ی مراسم دانشجویی 16 آذر خود را بزرگتر از آنچه هست بنمایاند و آن را به سکویی برای پرش خود تبدیل سازد. اما خارج از این جمع کوچک، هیچ نیروی دانشجویی دیگری جذب این سیاست نگشت و هیچ نیروی چپی خارج از دانشگاه به این فراخوان پاسخ نداد. تنها قربانیان این مضحکه را می توان جوانان تازه وارد و از همه جا بی خبر میدان سیاست دانست که امیدواریم با مشاهده ی بازداشت چند تن از دانشجویان "ضد جنگی"، از توهم امکان سازش با جناح های حکومت بورژوازی و شرکت در "انتخاباتی آزاد" که نمایندگان چپ را در این خیمه شب بازی تأیید صلاحیت کنند، بیرون آمده باشند.