جنجال «آش نذری» و فمینیست های خطاکار

نوشین احمدی خراسانی/4 بهمن 1386

برگرفته از مدرسه فمینیستی

 

 

http://www.feministschool.com/spip.php?article11                  

           

یک روز سرد زمستانی، در یکی از محله های متوسط تهران، گرد هم آمدیم و در حیاط خانه ای جمع شده بودیم که در فضای کوچکش بوی مطبوع و خاطره انگیز «آش رشته» از دیگ بزرگی که توسط مادر جلوه جواهری و برخی دیگر از مادران کمپینی بار گذاشته شده بود به مشام می رسید. در سالن بزرگ خانه اما انبوهی از دفترچه های توضیح قوانین چیده شده بود و بحث ها داغ بود از وضعیت بغرنج کمپین یک میلیون امضا و فشارهای فزاینده ای که بر اعضا و فعالان جنبش زنان وارد می شود، و از جلوه و مریم (دو عضو فعال کمپین) که در زندان اوین بودند و از هانا و روناک که در کردستان بازداشت شده بودند. و سرانجام به همراه کاسه های آش رشته، دفترچه های توضیح قوانین نیز توزیع شد و بالاخره گزارش این مراسم « متفاوت» در سایت های اینترنتی انتشار یافت. در ابتدا به نظر ساده می آمد و صمیمی، اما کوتاه مدتی پس از انتشار، واکنش های عجیب و نامنتظر، آغاز شد.

چرایی آن که مراسم ساده و معمولی مانند مراسم آش نذری مادر جلوه جواهری برای آزادی جلوه و مریم، توانسته این همه برانگیزاننده و واکنش خیز باشد، جای تامل و مکث دارد. به راستی چرا در برابر چنین رسم معمولی و جاافتاده، این همه واکنش های عجیب و غریب ایجاد شده است؟

شاید به این دلیل که مراسم آش نذری «خیلی» زنانه است و برآمده از دل آیین ها و رسومی است که غالبا «مختص زنان» قلمداد می شود در نتیجه این همه واکنش برانگیخته است اما مناسک و آیین هایی که به همین اندازه با مذهب و سنت (مثل برگزاری مجلس ترحیم در مسجد) درآمیخته باشد اگر خاص «زنان» نباشد و توسط «مردان مشروع» و رادیکال حوزه روشنفکری سیاسی که نیاز به «اثبات» خودشان ندارند برگزار شود لابد برای همگان امری مشروع و پذیرفتنی است. یعنی مراسمی صمیمی و مختص زنان مثل پختن آش نذری آن هم توسط خود زنان که طبعا «مشروعیتی» هم ندارند و همواره باید خود و هر کنش و عمل شان را «توضیح» دهند، پس «نامشروع» است و مستوجب سرزنش و عتاب؟

شاید هم به این دلیل که در فرهنگ پدرسالار و «مرگ اندیش» ما، از آن جایی که «مرگ» پدیده ای است که هنوز به عنوان موضوعی «پر رمز و راز» و «ابهام آمیز» قلمداد می شود (که انسان معاصر را نیز با چالش های ماوراء طبیعه درگیر می سازد) در نتیجه افرادی که حتا به ضدیت با مذهب افتخار می کنند با «سربلندی» به خود حق می دهند که از همه آیین ها و مناسک کهن و چندهزار ساله ای که با مذهب و دیدگاه های ماورای زمینی و روحانی درآمیخته است برای برگزاری مراسم بزرگداشت مردگان بهره ببرند بدون این که متهم به سنتی بودن یا استفاده ابزاری از این آیین ها شوند، اما برای احترام و پاسداشت آیین هایی که به آرزوهای انسانی و در مجموع به «زندگی» (که ارزش زیادی در جامعه ما ندارد) نظر دارد، باید منزه طلبانه و با خط و مرز و اخم و تخم برخورد کرد و «مدرنیسم» خود را در برابرش به رخ کشید.

در طول سالهای اخیر بسیاری از روشنفکران ایرانی به دفعات از برگزاری آیین های کهن و مناسک سنتی بهره گرفته اند. مگر یکی از انجمن های روشنفکری همچون کانون نویسندگان ایران پیشگام برگزاری مراسم و آیین هایی در گورستان ها و بر مزار افراد مشهور، یا برگزاری مراسم ختم در « مساجد » نبوده است؟ مگر برپایی مراسم ختم زنده یاد پوینده و مختاری در «مسجد»، پدیده ای نیست که از دل مناسک و آیین های کهن و سنتی جامعه ما که از قضا با مذهب نیز درآمیخته، بیرون آمده است؟ و مگر بسیاری از روشنفکران چپگرا، معترض حکومت نشدند که چرا از مراسم ختم مرحوم « احمد محمود » در «مسجد» ممانعت به عمل آورده؟

به نظر می رسد تامل در واکنش های پررنگ و گاه اهانت آمیز نسبت به مراسم زنانه آش نذری، ما را به ابعاد گسترده تر قضیه توجه می دهد. چراکه موضوع «زن»، همواره یکی از نقاط کانونی دعوا و چالش های ایدئولوژیک در کشور ما بوده است در نتیجه، سنت های زنانه و هر آن چیزی که با «زن» پیوند می خورد به سرعت چالش برانگیز می شود. از این رو در این جا سعی می کنم این مسئله را از ابعاد مختلف و در حد بضاعت، مورد بررسی قرار دهم.

تصاویر مرسوم، آشفته شدند؟

واکنش ها به گزارشی که از مراسم «آش نذری» در سایت های اینترنتی منتشر شد، بیش از محتوای گزارش، به تصاویر و عکس های آن باز می گشت. شاید به دلیل آنکه تصویرهای مخابره شده، در قالب ها و کلیشه های روتین و تعیین شده نمی گنجید در نتیجه برای برخی از فعالان سیاسی حیرت آور بود: برخی گیج شدند و «ناسزا» گفتند، برخی گیج شدند و «سکوت» اختیار کردند لابد نمی دانستند در برابر آن، چه موضعی بگیرند، برخی رسانه ها نیز نمی دانستند تصاویر نامانوس آش نذری را در کجای معادله و چیدمان آرشیوهای خود قرار دهند در نتیجه، سعی کردند نادیده اش بگیرند. حتا کسانی که در خلوت تنهایی شان چنین مراسمی را تایید می کردند «ترجیح» دادند تا مشخص نشدن این که چنین تصاویری «چه واکنش هایی» برخواهد انگیخت، ساکت بمانند.

واقع این است که تصاویر نامانوس و بدعت آمیزی از این دست، «تکلیف شان» در بافت متصلب جامعه ما، مشخص نیست پس «باید» به هر نحوی که شده در اسرع وقت، تکلیف شان مشخص شود: باید نابودشان کرد، باید کسانی را که تکلیف شان مشخص نیست و اساسا معلوم نیست در کدام «جبهه» و کدام «اردوگاه» قرار دارند «طرد» کرد یا به «توبه» واداشت.

جامعه کنونی ما اساسا جامعه ای است که هر کسی ملزم است و «باید» تکلیف اش را پیشاپیش جار بزند و مشخص کند که در جبهه «حق» است یا در جبهه «باطل»؟ در اردوگاه سوسیالیسم است یا سرمایه داری؟ «خودی» است یا «دشمن»؟ اهورایی است یا اهریمنی؟ کافر است یا مسلم؟ سیاه است یا سفید؟ زن است یا مرد؟... حد وسط هم نداریم !! در نتیجه، کسانی که «معلوم نیست زن یا مرد هستند» به سرعت و با تمام امکانات و بودجه های دولتی، و با چراغ سبز فتوای فقیهان، مورد تفقد و عنایت قرار می گیرند تا تکلیف جنسیت شان را مشخص کنند. پس در سامان جمعی جامعه و در بافت مسلط سیاسی سرزمین مان که قرار است همه شهروندان «تکلیف» خود را بی کم و کاست معلوم کنند، هرچه زودتر باید تکلیف این تصاویر نامانوس نیز مشخص می شد. و البته تکلیف، «تصاویر و دیدگاه های بلاتکلیف» را مشخص کردن در ایران امروز که هر لحظه به سمت دو قطبی شدن بیشتر پیش می رود، به «نیازی» عاجل تر تبدیل می شود، به طوری که کمپین یک میلیون امضاء که اساس اش بر نامشخص بودن بسیاری از «تکلیف» های «معمول و روشنفکرانه» است با قطبی شدن هر چه بیشتر جامعه ایران و نیز جامعه جهانی، هم اکنون با مشکلات و چالش های بیشتری درگیر شده است.

در واقع به نظرم قصه ی این واکنش ها صرفا بومی و «ایرانی» هم نیست، زیرا بخش مهمی از آن، به وضعیت بین المللی باز می گردد. عرصه روابط بین الملل بار دیگر به سمت دو قطبی شدن هرچه فزاینده تر پیش می تازد در نتیجه، هر نماد و تصویری، به خصوص«تصویر زنان» ( که یکی از موارد اصلی مناقشه بین دو قطب بنیادگرایی در سطح روابط بین الملل است) باید جایگاه اش کاملا مشخص باشد تا اگر در بافت ارزش های این دو قطب ایدئولوژیک جای نمی گیرد، بی رودربایستی، حذف شود.

دهه گذشته اما وضعیت بین المللی متفاوت بود، نیروهای میانه در قالب سازمان های بین المللی توانسته بودند تاحدودی کلیشه های رایج از زن مسلمان را تغییر دهند که نتیجه اش آن بود که تصویر «شیرین عبادی» زنی مسلمان و حق طلب که بدون حجاب ظاهر شده و حتا جرات کرده بود با مردها دست بدهد، تصویر و نمادی از زن مسلمان ایرانی بود که جای خود را باز کرد. آن زمان در سطح بین المللی سعی می شد که این تصویر در برابر تصویر «زن مسلمان چادری و منفعل» تقویت شود و البته در این رابطه، نیروهای میانه در روابط جهانی تاثیرگذار بودند.

 

اما این روند در کمتر از یک دهه تغییر کرد و به ویژه با گسترش آتش جنگ در خاورمیانه، نیروهای بنیادگرای دو قطب متخاصم، قدرت حیرت آوری کسب کردند. آقای احمدی نژاد و آقای بوش به سمبل دو قطب متنازع جامعه جهانی تبدیل شدند. تصویر تیپیکال از زن مسلمان خاورمیانه ای که هر قطب ارائه می کرد نشانه و فورمتی از پیش تعیین شده داشت. بازنمایی تصویر زن «شرقی» و «اسلامی» که قطب «وطنی» آن را گسترش دادند «زن استشهادی تفنگ به دست» است، و تصویر ارائه شده از سوی آن طرف معادله از زن «ایرانی»، تصویر زنی است که در خیابان های تهران برای رعایت نکردن «حجاب» سراپا خونین و مالین است.

این دو نماد برساخته از «زن»، در رویارویی با یکدیگر، به سمبل های پذیرفته شده از سوی اکثر قریب به اتفاق رسانه ها از «زنان ایران» تبدیل شدند در نتیجه، تصویر «شیرین عبادی» به نوعی از هر دو طرف به تصویر مغضوبی تقلیل یافت که باید حذف می شد. هرچند نیروهای میانه این دو قطب (به خصوص فعالان جنبش زنان در سراسر گیتی) همچنان سعی دارند تا تصویر واقعی و معتدل از زن ایرانی را تقویت کنند.

اما وضعیت کنونی جهان و قطب بندی ایدئولوژیک که متاسفانه هر روز و هر لحظه دژهای خود را مستحکم تر می کند در چالشی کلنگی و خشن (ایدئولوژیک) با این نیروی میانه، سعی در حذف آن دارد. از این رو گاه مشاهده می کنیم که «تصویر یکپارچه» از زن ایرانی (همچون تصویر شیرین عبادی) در این جهان دوقطبی اساسا نمی تواند دوام بیاورد و از آن جایی که حذف کامل این تصویر به دلیل مشروعیت و «قدرتی» که دارد امکانپذیر نیست بنابراین همواره « دو _ پاره» می شود، بخشی از آن مثلا با سمبل انتقاد به زندان گوانتانامو در بوقهای تبلیغاتی دمیده می شود و پاره دیگرش که دارد از ضرورت «توقف غنی سازی» می گوید.

البته سرنوشت تصویر دوپاره «شیرین عبادی» در واقع، سرنوشت تصویر همه زنان در جوامع استبدادی و پدرسالار است که هیچوقت یکپارچه و واقعی، بازنمایی نمی شوند و تنها پاره هایی از آنها به نمایش در می آید. در این میان مهم نیست که مثلا هر کدام از ما که در ایران زندگی می کنیم هر روز با چشم خود می بینیم که از میان همان زنان «بدحجابی» که در خیابان توسط ماموران مورد آزار و اذیت قرار می گیرند، «صندوق صدقات» را با نذر و نیازهایشان لبریز می کنند، یا با چشمان حیرت زده مشاهده می کنیم زنانی را که از سوی بنیادگرایان وطنی، عوامل «دشمن» تلقی می شوند مسجد محل شان را در «مراسم اعتکاف» پر می کنند، و باز هم مهم نیست که زن استشهادی تفنگ به دست «وارداتی» (فلسطینی_لبنانی) هیچ ارادتی هم به بنیادگرایان ایرانی ندارد و به لحاظ مذهب نه شیعه که سنی است و سنی های هم کیش او را در ایران مورد خشونت قرار می دهند، بلکه مهم آن است که بازنمایی و در بوق کردن تصویر چنین زنی برای تقویت فضای جنگی و قطب بندی کنونی جهانی به کار می آید.

 

هر کدام از این دو تصویر ایدئولوژیک و برساخته از زن مسلمان خاورمیانه ای، پتانسیل آن را دارند که برای نشانه گرفتن «راس هرم» هر یک از دو قطب «متخاصم» جهانی به کار آید. مهم آن است که تکه های مورد استفاده از این زنان برای داغ کردن تنور جنگ رسانه ای، خوراک مناسبی است. اما در این میان به یکباره « تصویر مادر جلوه جواهری» نمایان می شود که بسیاری را گیج می کند که با این تصویر متفاوت چه می شود کرد؟ برای همین است که در رسانه های مهم، هیچگاه تصویر او را نمی بینیم. تصویر مادر جلوه تصویر زنی مسلمان و محجبه در مراسم همدلانه «آش نذری» و کنار دیگ آش رشته در حالی که جلوی دوربین های عکاسی محکم و با اعتماد به نفس می ایستد و با رسانه ها مصاحبه می کند و از حق و حقوق زنان هموطنش می گوید و مراسم آش نذری را به بلندگویی برای آزادی دخترش (که به جرم فاشگویی از این همه ظلم و بی عدالتی و ستم جنسیتی به زندان افتاده)، تبدیل می کند. طبیعی است که چنین تصویر نوپدیدی، معادله بین دو نماد قطبی شده از زن «شرقی» و «اسلامی» را بهم می ریزد و به درد هیچ یک از طرفین معادله نمی خورد.

جایگاه مراسم «آش نذری» در بافت اجتماعی ما

در همه کشورها و جوامع بشری، سنت ها و آیین ها بخشی از زندگی مردم هستند که گاه از قرن ها و حتا هزاره ها پیش به وجود آمده اند. جمعیت ها، اقوام و اقشار مختلف همچنین دولت ها، نهادهای مذهبی، اقلیت های دینی و قومی، احزاب، جنبش های مردمی، متولیان شریعت و نظایر این ها در سراسر تاریخ، به تاسیس و تداوم رسوم و آیین ها (یا حذف آن ها) همت کرده اند که در اغلب موارد، آثار و نشانه های نیرومندی از این رسوم در دوران جدید و در بافت فرهنگی جوامع مدرن نیز بازتولید می شود. سنت ها و آیین ها، انعطاف و توانایی حیرت انگیزی برای بقا و بازآفرینی از خود نشان می دهند. در نتیجه، بسیاری از رسوم و مناسک گونه گون اکنون در قرن 21 به ما ارث رسیده است و در زندگی اجتماعی – و حتا خصوصی – ما نقش می آفرینند.

اما هر آن چه که سنتی خوانده می شود لزوما با مدرنیت و سکولاریسم سر ستیز ندارد و متضاد آن نیست. چرا که اصولا برخی از «سنت های آیینی»، ابزار و پدیده ای است که طی قرون و اعصار، توسط اجتماعات انسانی ایجاد و به کار گرفته می شود. سنت ها و مناسک و آیین ها معمولا نقش و کنشی اجتماعی هم دارند و قابل انتقال و وام گیری از قوم و فرهنگی به قوم و فرهنگ دیگر هستند. رسوم و آیین ها در طول زمان دستخوش تحول مداوم بوده اند و در فرم و محتوا، قابلیت تغییر دارند. به یاد بیاوریم که بسیاری از مساجد بر بنیاد آتشکده های باستانی برپا شده اند.

رسوم و آیین ها به مثابه پدیده های سمج و سیال اجتماعی _ فرهنگی در زندگی تک به تک ما زنان نقش آفریده اند و ما چه خوشمان بیاید و نیاید در زندگی روزمره با آن ها درگیر هستیم. برای مثال: نذر و نیاز و آرزوی برآورده شدن حاجت و رفع گرفتاری و بن بست های زندگی چیزی نیست که هیچ قوم و ملتی (با هر مذهب و فرهنگ و زبانی) از آن بی نیاز باشد (به رغم آن که در جوامع پیشرفته، مجاری نهادینه و متعدد اجتماعی و سیاسی برای تحقق خواسته ها و آرزوها وجود دارد اما این مجراهای دموکراتیک لزوما نمی توانند جایگزین جشن ها و مراسم آیینی و دسته جمعی شوند چرا که چنین آیین هایی دارای کارکردهای متفاوتی هستند).

از این مسئله که بگذریم، بسیاری از ما زنان ایرانی (به رغم عقاید سیاسی و اجتماعی مان) به دفعات از سنت هایی که دوست داریم استفاده می کنیم بدون آن که به «ریشه یابی» یا «انگیزه کاوی» این سنت ها بپردازیم. مثلا برخی از ما به سنت های کهن و باستانی از جمله پریدن از روی آتش چهارشنبه سوری، سفره های هفت سین، آیین هایی همچون حنابندان که در مراسم عروسی وجود دارد و... پایبندیم و از آنها لذت می بریم درحالی که می دانیم ریشه هر کدام از اینها طی قرون، با «مذهب» و آیین های مختلف گره خورده و البته مثل بقیه آیین ها، گاه از خاستگاه اولیه شان فراروی کرده است. (البته بی شک منظورم از آیین ها و مناسک و سنت ها، مجموعه آنها نیست بلکه آن دسته از سنت ها و آیین های جمعی است که به نوعی همبستگی بین مردمان را تقویت می کنند وگرنه سنت ها و آیین های ضدانسانی هم وجود دارد که به تدریج با گسترش گفتمان و نهادهای «حقوقی» مدرن، مضمحل می شوند).

مردم غالبا به آداب و مناسک و آیین هایی تمایل نشان می دهند که آنان را با دیگران پیوند می دهد و در این پیوندها به تقسیم نیازهایشان و سهیم کردن دیگران در آرزوهایشان می پردازند. در نتیجه این آداب و آیین ها خواهی نخواهی بخشی از زندگی روزمره مردم است که در جوامع مختلف گاه با اسامی مختلف اما غالبا با محتوای یکسان (برانگیختن همدلی و کسب حمایت)، تکرار و برگزار می شود.

مسئله مراسم «آش نذری» یا مراسم به اصطلاح سنتی «توزیع غذا» میان مستمندان در «روز شکرگزاری» در آمریکا، یا آیین کهن و سنتی بازدید از قبرستان و رفتن به سر مزار مردگان و احترام به آنان در شب های جمعه، یا حتا در آخرین هفته سال (مثلا در گلزار خاوران) و نظایر این ها نیز در همین رابطه قابل فهم و تبیین است. بنابراین، خاستگاه و ریشه و نقطه آغازین سنت ها و آیین ها، چنان که برخی کسان تاکید می کنند، اتفاقا آن قدرها تعیین کننده نیست بلکه مهم، نقش و کارکرد این پدیده های سیال در زندگی شهروندان در عصر مدرن است که ما را به تعمق و کنش نسبت به آن ها وامی دارد.

انجام مراسم و آیین های سنتی که از این دین به آن دین، یا از این جامعه به آن جامعه به طرزی سیال و منعطف حرکت می کند، بسته به آن که در چه بافت فرهنگی و به وسیله کدام گروه های اجتماعی و با چه سبک و نگرشی و بالاخره با چه ابزارهایی به اجرا در می آید تغییر می کنند و نتایج متفاوت می آفرینند. این امر به خودی خود نشان از کاربردی بودن ماهیت این پدیده (آیین ها و مناسک) است. حال اگر از این دریچه به این مراسم (آش نذری) بنگریم شاید بتوانیم بگوییم که این سنت در معنای عام (که در زمره مناسک و رسوم خیرخواهانه، صلح جویانه و زنانه قرار دارد) به خودی خود نه زشت است و نه زیبا، نه مبتذل و مذموم است و نه قابل تحسین، نه ویرانگر است و نه سازنده، نه مستوجب تحقیر و تکفیر است و نه مستحق تکریم، بلکه به زبان ساده و روشن، این سنت به مانند دیگر پدیده های فرهنگی اجتماعی موجود در جامعه ما، فرآورده فرهنگ و نیاز زندگی روزمره است. و همچون بسیاری از پدیدارهای اجتماعی، ماهیتی کارکردی دارد.

عنصر «همدلی» در برگزاری آیین های دسته جمعی

به نظر می رسد عنصر غالب در اکثر آیین ها و مناسکی همچون آش نذری که از گذشته به ارث برده ایم به نوعی ایجاد و تداوم «همدلی» بین مردمان است. «توسل به خدا» یا «عزاداری برای مردگان» یا «شادمانی برای وصلت یک زوج» و... که غالبا به تحقق آرزوها و شادمانی ها، یا مویه برای از دست دادن عزیزان مان مربوط می شود در تحلیل نهایی، مقولاتی هستند در حوزه احوالات شخصی، در حالی که مناسک و آیین هایی که حول این رخدادها برپا می شوند (مانند مراسم ختم، آش نذری، برگزاری مراسم حنابندان، جشن ها و...) در واقع به حوزه جلب همدلی و همبستگی با دیگران مربوط می شود، در حقیقت عنصر «همدلی» است که جوهر پیوسته این مناسک و آیین ها را می سازد.

مادر جلوه جواهری لابد هزاران بار در خلوت خود برای نجات دخترش از زندان، به خدا متوسل شده اما وقتی قصد می کند که آش نذری برای تحقق «آرزویش» بپزد، در واقع نیت اصلی اش برانگیختن حس همدلی و همبستگی دیگران است. وقتی به مسجد برای مجلس ختم می رویم در واقع داریم با کسانی که آن مجلس را برپا داشته اند «همدلی» می کنیم، وقتی در مراسم آش نذری شرکت می کنیم در واقع با آن آرزویی که برای کسی که آن را پخته است می خواهیم ابراز همبستگی و همدلی کنیم. در تمام این مراسم و آیین ها عنصر کلیدی، در واقع «همدلی» است که مردمان را به یک کنش جمعی وامی دارد.

بسیاری از اعضای کمپین همچون من با مادر جلوه در آرزویی که داشت (نجات جلوه و مریم از زندان اوین) همدل بوده و هستیم و به آن اعتقاد داریم. وقتی آرزوی مادر جلوه برای آزادی دختران اش و تحقق حقوق برابر زنان، همان آرزویی است که من نوعی به عنوان یک فعال جنبش زنان دارم مسلما به طور طبیعی این آرزوها در یک عمل جمعی (که در اینجا مثلا برپایی مراسم آش نذری است) پیوند می خورد. همانطور که در مراسم ختم فروهرها، پوینده، مختاری و شریف در «مسجد فخرآباد»، به ایجاد همدلی و شکل گیری همبستگی بسیار گسترده مردمی، می انجامد.

کارکردهای مختلف سنت های کهن و سنت های دنیای مدرن

گذشته از این مسائل، کارویژه یک «مراسم» خاص و معین مثل «پختن آش نذری» می تواند به کسانی که آن را به اجرا می گذارند بستگی داشته باشد. نه فقط سنت آش پزان بلکه مراسم سنتی و دویست ساله «اول ماه می» (روز جهانی کارگر) نیز گرچه خاستگاه اش متفاوت است و در زمره سنت ها و اسطوره سازی های عصر مدرن قرار دارد با این حال، گاه کارکردی مشابه (آیینی) یافته و با تغییر افراد و سلیقه برگزارکنندگان، و محیطی که در آن برگزار می شود متفاوت و حتا متضاد عمل می کند.

برای نمونه اگر در محیط باز جوامعی مثل فرانسه و توسط نیروهای مردمی و سندیکالیست به اجرا در آید کارکرد دیگری می یابد ولی اجرای همین سنت در جوامع استبدادی و بسته، شکل های متفاوت و در نتیجه مضامینی متفاوت می آفریند. در این جوامع اگر توسط یک نیروی انقلابی و معتقد به مشی مسلحانه به اجرا گذارده شود ممکن است به تظاهرات مسلحانه و قهرآمیز برای سرنگونی حاکمیت ها منتهی شود ولی اگر توسط فعالان «سندیکای کارکنان شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه» به خدمت گرفته شود طبعا به جلسات و تجمع های صلح آمیز و مدنی برای ارتباط هرچه بیشتر با مردم برای تحقق خواسته های صنفی شان تبدیل می شود. همین سنت اول ماه می در کشورهای بلوک شرق سابق در انحصار دولت های توتالیتر این جوامع قرار گرفت و در نتیجه به مناسکی دولتی، آیینی و رسمی تقلیل یافته بود البته برای پیشبرد اوامر حکومت ایدئولوژیک.

نمونه مشخص دیگر از برگزاری آیین و سنت، جشن های هشت مارس (روز جهانی زن) است که در طول دو دهه شصت و هفتاد خورشیدی در ایران، وقتی توسط برخی زنان روشنفکر سنتی به اجرا گذاشته می شد بیشتر در قالب جشن های محفلی و شیرینی خوران و سخنرانی «مردان معظم» و «مراجع سیاسی» محدود و محصور می شد ولی وقتی فمینیست ها آن را به اجرا در آوردند به حرکت های اعتراضی نسبت به قوانین تبعیض آمیز و ایجاد «تغییر برای برابری» و رفع موانع بر سر راه زنان تبدیل شد و کل جنبش زنان را به مرحله ای تازه ای از حق خواهی مسالمت آمیز ارتقاء داد. می خواهم بگویم که سنت ها و مراسم و آیین ها فی النفسه و جدا شده از گروه یا افراد و نهادهایی که آن را تکرار و برگزار می کنند قابل تبیین یا تحسین نیستند و مثلا اگر سنت آش پزان را از برگزارکنندگان آن جدا کنیم به مقوله ای در خلاء و انتزاعی تبدیل اش کرده ایم که آن وقت تحلیل های ما را خواهی نخواهی به جزمیات شعارگونه و چه بسا ترسناک و حذفی، فرو می کاهد.

بسیاری از اعضای فعال جنبش یک میلیون امضاء که خواست تغییر و اصلاحات حقوقی در وجودشان و در فکر و عمل روزمره شان درونی شده است خودآگاه یا ناخودآگاه از تمام آنچه در زندگی روزمره شان وجود دارد (حتا اعتقادات قلبی و ایمانی شان) کمک می گیرند و از تمام ظرفیت های فرهنگی و اجتماعی و اعتقادی و عاطفی خود و محیط اطراف شان در جهت رسیدن به برابری (خیر اجتماعی) و نیز گسترش آگاهی، استفاده می برند. سعی می کنند تا همه حوزه های اعتقادی، مناسکی، سنتی، اداری، خانوادگی، شغلی، هنری و... فعال شود و کوشش دارند عناصر نو و تازه را به درون این روابط و مناسک موروثی رسوخ دهند. لااقل، تصویر تازه و متفاوتی (متفاوت از تصاویر رسمی و رایج) ارایه دهند. خوشبختانه تاکنون هم نمره قبولی گرفته اند و لااقل توانسته اند خواست برابری خواهی را در افکار عمومی و در لایه های مختلف اجتماعی، حتا در سطوح فوقانی نظام سیاسی، مطرح سازند و در همین مدت کوتاه (کمتر از یک سال و نیم) نتایج مثت و ماندگاری هم به دست آورده اند.

البته در این جا تنها به ذکر محتوای سنت و آیین پرداخته شد اما به یقین، شکل و فرم یک سنت و آیین نیز به همین اندازه مهم است. در واقع هر سنت و آیین و هر پدیده ای را می توان از چند زاویه مورد بررسی قرار داد. برای نمونه، مراسم آش نذری پدیده ای است دارای: شکل، محتوا، هدف و انگیزه. اگر آن را در ساختار شکل، مورد بررسی قرار دهیم می بینیم که این رسم زنانه، شکل زیبایی دارد، پختن یک نوع غذا (آش رشته) توسط فعالیت و همکاری «دسته جمعی» تعدادی از زنان به منظور بیان آرزوها و تقسیم این آرزوها با دیگران. به نظر می رسد مراسم آش نذری در هیئت «فرم» نیز به اندازه محتوای آن قابل دفاع است، به ویژه ارزش «تغذیه کنندگی» این عمل دسته جمعی که از ارزش های اخلاقی زنانه محسوب می شود حتا می تواند به جای ارزش های مردانه ای هم چون «رقابت جویی» و «معامله گری» و... در بافت عمومی جامعه تعمیم پیدا کند.

به لحاظ مضمون نیز این آیین وقتی به تریبونی برای ارائه مطالبات زنان و آزادی دو فعال حقوق زنان تبدیل می شود، به نظر دارای مضمون و هدفی انسانی و اخلاقی است.

آش نذری و مدرنیسم «ایدئولوژیک» زنان دهه 50

در میانه ی غوغای «آش نذری» اما تصاویر و کلیشه های دیگری هم بهم ریخت: یکی از آنها، تصویر «زن مدرن» است. در واقع بخشی از جار و جنجال بر سر آش نذری را برخی از زنان «رادیکال» دهه 50 خورشیدی به راه انداختند. احساس تحقیر این زنان (اعم از مذهبی یا لائیک) از «مراسم آش نذری» و خدشه دار شدن هویت «مدرن ضدمذهبی» یا هویت «مدرن مذهبی» (اما به شدت سیاسی) شان، آنان را به اتهام زنی و حتا به «فحش و بد و بیراه» کشاند. شاید به این دلیل که این گروه از زنانی که در دنیای ایدئولوژیک زده دهه 50 و 60 خورشیدی در ایران زندگی کرده اند، هویت مدرن شان را با نفی کامل و تحقیر هر آنچه «زنانه» بود (از جمله: آشپزی، پوشیدن لباس های زیبا، آرایش چهره، بچه داری، ملاطفت و عشق ورزی، حمایت گری و هر کنشی که مادرانه و زنانه تلقی می شد) شکل بخشیده اند. مدرنیسم برای برخی از آنان که تعریفی ایدئولوژیک و خطی پیدا کرده بود، با فاصله گرفتن از «دموکراسی» (که موضوعی بورژوایی خوانده می شد) معنا یافته بود. مدرن بودن برای آنان بیشتر به معنای جایگزینی دنیای «نو» با دنیای «کهنه» بود و کهنه بودن هم به معنای همه ارزش های بومی، سنتی و مذهبی و هر آن چه در باورها و رفتار اجتماعی مادران شان تبلور می یافت تلقی می شد.

« نفی کامل و دفعتی» گذشته، و ضدیت با همه ارزش های سنتی و مذهبی توده مردم (که عمدتا مذهبی خصوصی و مناسک وار است) به امید کسب یک هویت «مدرن»، در دهه 50 و 60 به ثبت رسیده است. به طوری که حتا برخی مدرنیست های زن آن دوره هنوز که هنوز است مثلا با جلساتی که مردی در آن حضور نداشته باشد احساس ناخشنودی می کنند، چون این چنین جلساتی را «غیرمدرن» می دانند و به نوعی یادآور «جلسات زنانه». در واقع آنان هویت مدرن شان را با پافشاری بر نفی و طرد بیرحمانه هر آن چه آیین و سنت به اصطلاح گذشته تلقی می شد پیدا می کردند.

هر آیین و سنتی که به «خود» و سازه های فرهنگی و مناسبات بومی شان مربوط است تحقیر می کنند ولی هر چیزی از روشنفکری «دیگران» می بینند قند تو دل شان آب می شود. در نتیجه، مدرنیسم امثال من وقتی می بیند مادرهای روشنفکرش حتا برای پختن یک غذای سنتی چینی (که یک جورهایی دستامد گسترش صنعت توریسم است) این همه ذوق می کنند و آن را حلوا حلوا می کنند و «احساس روشنفکری» به اشان دست می دهد در حالی که مثلا با «آش رشته» که یک غذای سالم و سنتی مادربزرگ های خودش است این همه تحقیرآمیز برخورد می کند طبعا غمگین و متاسف می شود.

و اما، به دست آوردن «هویت» و «استقلال» از نوع «مدرن» در زندگی زنان روشنفکر مذهبی و لاییک دهه 50 و 60 بسیار سخت و دشوار و پر هزینه بوده است زیرا خود را در دامچاله ای انداخته بودند که به ناگزیر باید هر آنچه داشتند بی مهابا طرد می کردند تا به هویتی «مدرن» و «انقلابی» مفتخر شوند. آن ها برای رسیدن به «آغازهای تازه» شعار می دادند که «هر آنچه هست نابود باید گردد تا بر ویرانه های آن، دنیای نو را ساخت.» با خودم می اندیشم که سر دادن شعاری چنین بزرگ و کلان مقیاس (اسطوره ای) یعنی ویرانی کلیه مناسباتی که به گفته برخی انسان شناسان بیش از دو میلیون سال قدمت دارد توان و جسارتی فراتر از قوه و عقل ناقص بشر لازم دارد.

ببینیم که با تمسک به باورهایی چنین تک صدایی و ایدئولوژیک شده که عمدتا به کار «سیاست» و «زد و خوردهای سیاسی» می آید، به راستی چه چیزها را نابود کرده ایم و به جای آن چه چیزهایی را برساخته ایم؟ به باور تجربی من، نه فقط گذشته نابود نشده بلکه یک خروار گذشته و یک عالمه بار اضافی دیگر (سنت های متصلب و «مقدس» دیگری) بر ما تلنبار شده به طوری که در زیر بار سنگین آن واقعا نمی توانیم جم بخوریم چون هر طرف می رویم با سر به دیوار یک ایدئولوژی برخورد می کنیم: از یک طرف ایدئولوژی اسلام سیاسی، از طرفی ایدئولوژی ملی گرایی و از طرفی ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی و گاهی هم با سد سکولاریسم «ایدئولوژیک شده»! یعنی سکولاریسمی که نه به معنی جدایی دین از دولت در عین احترام به ایمان دینی و خصوصی شهروندان، همزیستی مسالمت آمیز همه ارزشها، ایده ها و گفتمان های علمی، دینی، سنتی، تاریخی (بدون تفوق یکی بر دیگری)، و نه به معنای درک و پذیرش سکولاریسم به مفهوم یک فرآیند تاریخی (که عمدتا باید در رابطه بین شهروند و دولت اتفاق بیافتد) و نه حتا رابطه آزاد و اختیاری فرد با خداوند، بلکه مفهوم آته ئیستی و جنگاورانه از سکولاریسم که همانا دشمنی و محو کامل دین از جامعه است. این برداشت جعلی (قراردادی) از مفهوم سکولاریسم نه فقط در ایران بلکه در برخی جوامع شرقی و استبداد زده، متاسفانه از حوزه تفکر، به عرصه عمل وارد شد و جان بسیاری از انسان ها را هم گرفت. هرچند که حضور فعال و مداخله گرانه دولت دینی در ایران امروز، تفکر آته ئیستی و ضدیت با دین (نه فقط با دین دولتی) را به طور طبیعی از شدت و غلظت بسیار برخوردار کرده است.

به هرحال با این بستر ایدئولوژیک و سابقه ذهنی، برخورنده بود که تصویر زنی مثل من و برخی از دوستانم (که خود را فمینیست و مدرن معرفی کرده ایم) در حال «پخت و پز» و کنار دیگ آش رشته ( که آن را نماد «گذشته» مادران شان، و تصویری «زنانه» و «تحقیرآمیز» می پندارند) قرار بگیرد. بر این اساس، یک سلسله واکنش های ایدئولوژیک، «اسطوره ای» و پرخاشجویانه ی برخی زنان واقعا قابل درک است.

اما برای من که مثلا با توجه به فضا و بافت پیچیده جامعه مان ناچار شده ام مدرنیسم ام را در واقع با یادآوری و پیوند با گذشته و پذیرش عناصری از آن، هویت بخشم طبعا «دیگ آش نذری» و روابط صمیمی و همدلانه گرد آن، نه چیزی «تحقیرآمیز» که پدیده ای جذاب و خواستنی است. برای من که زندگی ام در فضای متناقض و سیال پس از انقلاب شکل گرفته، آش نذری یک چیز «تحقیرآمیز» نبوده و نیست بلکه وقتی می بینم که در جامعه مدرن غرب و به ویژه روشنفکران آن دیار گروه، گروه با سنت ها و آیین های سرخ پوستان و سیاه پوستان در می آمیزند و مثلا شرکت در مراسم آیینی سرخ پوستان و سیاه پوستان را حتا «پز روشنفکری» قلمداد می کنند، پس حتما مراسم آش پزان خودمان، در نظرم یک مراسم آیینی و سنتی جالب توجه و احترام برانگیز است.

از مرزبندی ها، «سنت» و حتا «اسطوره» می سازند

در نگاه برخی از زنان دهه 50 و 60 ایرانی، مدرنیسم یعنی «دیوار چین را هایل قرار دادن با دیروز»، یعنی «تکلیف را مشخص کردن با هر آنچه به گذشته مربوط است»، در حالی که فمینیسم، سکولاریسم و مدرنیسم برای من به معنی زندگی در تناقض و تکثر گفتمان ها و معرفت هاست و عناصری از گذشته را به حال پیوند زدن، و آنچه امروز هستیم را در افق فردا دیدن، و این همه را به صورت "فرآیند" نگریستن است. برای من «زن بودن» تحقیر آمیز نیست همانطور که «آشپزی» را هنر و خلاقیت می دانم مانند هنر « داستان نویسی» یا «نقاشی» و هر هنر دیگری. از قضا در متون فمینیستی به دفعات خوانده ام که این تقسیم هنرها به هنر «والا» و هنر «پست» اتفاقا تفسیری پدرسالار و «مردانه» است و مثلا آشپزی یا دیگر هنرهای دستی زنان به دلیل آن که غالبا توسط زنان انجام می شده در رده «هنر پست» قرار گرفته است. به هرحال برای برخی از زنان، مدرنیسم شان در تحقیر آشپزی (به خصوص پختن آش رشته که دیگر به قولی «نهایت» تحقیر زنان است) هویت می یابد.

آنان البته خود را مرجع و «عین مدرنیسم» می دانند و معمولا از موضع بالا و جایگاهی فاخر آیین های مردمی و زنانه را مبتذل و حقارت آمیز معرفی می کنند در حالی که به نظر می رسد مدرنیسم یعنی پذیرفتن همین تناقض ها. چرا که مدرنیته به ماهیت، سرشار از تناقض است. همین عزیزانی که ساختارشکنی را در «طرد انقلابی» و بی رحمانه «سنت ها»ی مردم و به ابتذال معنی می کنند متاسفانه سنت هایی را از دهه 50 در ایران بنیاد نهاده و از آن پیروی می کنند که نتیجه بلافصل اش، گسترش خشونت و قطبی شدن هرچه بیشتر فضای اجتماعی و سیاسی است. در نتیجه گره ها و موانعی سترگ در راه حرکت اعتراضی و اجتماعی زنان توسط همین «سنت های سیاسی و ایدئولوژیک مدرن» به وجود آمده است.

از این عزیزان و خواهرانم می پرسم که مگر سلف «انقلابی» شما، ایده ها و برداشت ها و قضاوت های خود را مطلق نمی پنداشتند و از آن ها به عنوان «سنت» و «قاموس طبیعی»، اسطوره سازی نکرده بودند و شما نیز ناخواسته این سنت های سیاسی خشن و اسطوره ها را (که گاه به مرگ میلیون ها انسان بی گناه در بسیاری از مناطق دنیا انجامیده) به ما منتقل نکرده اید؟ پس اگر می بینید که در بعضی موارد، ساختارشکنی برای من یا برای برخی جوان تر ها با فاصله گرفتن از سنت ها و اسطوره های مدرن و نوع «تاریخ سازی» سیاسی ایدئولوزیک شماست (که بذر آن مشخصا به دست خودتان در فرهنگ روشنفکری سرزمین ما کاشته شده)، نباید رنجیده شوید. شما هم در یک قضاوت منصفانه می توانید درک کنید که چرا به سرچشمه تاریخی (و تاریخ سازی تان)، تسلیم نمی شویم.

بسا لحظات، نومیدانه به این نتیجه می رسم که انگار «سنت های مدرن و اسطوره های دست ساخته شما» به مانند سنت های اقتدارگرایانه دولت ساخته، از سنت های ملاطفت آمیز مادرانمان، جان سخت تر است. آری، سنت شکنی برای نسل من گاهی نقد سنت های آمرانه، «مقدس» و دست و پاگیر «روشنفکری ایدئولوژیک» است که برای فمینیست بودن، برای معترض بودن، برای آزادیخواه بودن، برای زن بودن، برای مسلمان بودن، برای روشنفکر بودن، برای طرز پوشش، برای فکر کردن، برای انتخاب آزادانه دین، برای آرایش کردن، برای رابطه دو جنس، هزار مرز و محدوده و خط قرمز می گذارد. سنت شکنی برای امثال من، گاهی فاصله گرفتن از همین نوع اسطوره پردازی و سازه های آیینی و کلیشه های متولی گرایانه فمینیستی است که نه می شود در نوع و مدل اش تغییر ایجاد کرد و نه امکان تحول در مضامین و بافت تو بر توی ایدئولوژیک اش وجود دارد چرا که بلافاصله «مرتد» خوانده می شوی و مستحق تکفیر و عقوبتی!

زیر نورافکن «داوری عمومی»

شاید نقطه قوت حرکت هایی که تا به کنون حول کمپین یک میلیون امضاء شکل گرفته آن است که بر داوری عمومی تکیه زده است. چرا که فعالیت هایی که تا پیش از آن معمولا در بخشی از فعالان جنبش زنان جاری بود و در اندرونی ها صورت می گرفت را به عرصه عمومی کشانده است. این البته نشان از شهامت اخلاقی حرکت خودجوش و سالمی دارد که می تواند حتا اگر اشتباه کند با اتکاء به داوری افکار عمومی، بار دیگر خود را تصحیح کند و به پیش برود.

این که گزارش آش نذری توسط اعضای کمپین به رسانه ها راه می یابد و از خلوت اندرونی بیرون می آید و از پنهان کاری و «تاریک بازی» فاصله می گیرد و با اتکا به نفس، فعالیت های خود را در «روشنایی روز» انجام می دهد، اتفاقا از یک منظر، حرکت فوق را متفاوت می سازد. منظورم در این جا، گره زدن مضامین و مسایل مطرح در فعالیت های مان، از جمله مراسم آش نذری، با «افکار عمومی» است که شاید معنی متفاوتی از این مراسم ارائه می کند و در واقع اخلاق گرایی اش را آشکار می سازد. در نتیجه ممکن است باعث شود تا در بلندمدت یک جنبش اجتماعی (مانند جنبش یک میلیون امضاء) از تقلیل یافتن به دایره منافع شخصی محفوظ بماند.

معنای دیگر این سخن آن است که برگزاری سفره های افطاری و آش نذری در خفا توسط «برخی»، (و به قول بعضی کسان: بی سر و صدا) به نظر می رسد هم در محتوا و هم در شکل، فاقد ظرفیت لازم برای پذیرش عناصر نو و تازه است از این رو تداوم بخشیدن به سنت های گذشته است بدون وارد کردن عنصری جدید در بافت آنها. در واقع هنگامی که مراسم آش نذری برای آزادی دو فعال حقوق برابر (جلوه جواهری و مریم حسین خواه) در عرصه عمومی منعکس می شود (و می تواند به ایجاد تریبونی حداقلی، برای طرح مطالبات جمعی زنان و همبستگی موقتی بین آنان تفسیر شود) احتمالا تحولی تدریجی در این سنت زنانه ایجاد خواهد کرد و ممکن که آرام، آرام، این سنت زنانه و جمع گرایانه را به طور ساختاری از اندرونی به عرصه عمومی جنبش زنان ارتقاء دهد (به نظر می رسد چنین ظرفیتی وجود دارد).

به نظرم یکی از نقاط قوت کمپین یک میلیون امضاء اتفاقا همین بوده است که همه روش های «در خفا» و در تاریکی «اندرونی» را که تاکنون به وفور انجام می گرفته و «صدایش» هم در نمی آمده، به بخش روشن زندگی یعنی به سطح افکار عمومی کشانده است و از همه این فعالیت ها، تریبونی برای عمومی کردن حقانیت مطالبات زنان برساخته است: اگر لابی کرده به افکار عمومی گزارش داده، اگر آش نذری پخته جلوی دوربین آن را انجام داده و اگر مجاری قانونی را طی کرده همه را در برابر دیدگان مردم انجام داده و اتفاقا از همین رو بوده است که «سالم» مانده و باعث شده تا افکار عمومی ایرانیان داخل و خارج از کشور، فرصت و امکان داوری نسبت به فعالیت کنشگران کمپین را پیدا کنند. در نتیجه لابی هایش خوشبختانه به لابی برای مسائل شخصی این و آن تبدیل نشده است، در واقع هر نوع فعالیتی که در کمپین یک میلیون امضاء انجام گرفته در معرض داوری افکار عمومی گذاشته شده است. چراکه اعتقاد بر این است که هر نوع فعالیتی حتا با نیت خیرخواهانه، اگر در بلندمدت به معرض داوری افکار عمومی قرار نگیرد همواره ممکن است از مسیر انسانی که هدف اش بوده عدول کند و حتا به ضد خودش تبدیل شود.

انتظار «حداقلی» از مدرنیت

و اما، فهم ناقص من از مدرنیت این است که شاید تصور می کنم هر آنچه وجود دارد می تواند از «قاموس طبیعی» بودن، از ایدئولوژیک بودن، از مقدس بودن، از تصلب و تعصب و خطی بودن خارج شود تا امکان های جدید تحول، خود را بنمایند، ظرفیت های تازه و انرژی بخش در مسیر مبارزه ظهور کنند، امکان بازتعریف دوباره پدیده ها از جمله سنت ها میسر شود، و کارکردهایی متناسب با زندگی جدید (و با دستان زنانه خودمان) برای شان ساخته شود.

شاید تلقی ما از مدرنیت اکنون برای برخی از زنان مدرنیست دهه 50 کمی کسل کننده و حقارت بار به نظر برسد، واقعا همین طور است لااقل مدرنیسم من مدرنیسم از نفس افتاده است چون نمی تواند و ظرفیت آن را ندارد که تمام جهان گذشته را نابود کند، چون همه فضاهای مدرن اش را از او گرفته اند، اما خودشان در فرهنگسراهای مدرن؛ «افطاری» می دهند، در نتیجه؛ جایی برای تحقق «مدرنیسم» برایش باقی نمانده است. چون در آپارتمان های شخصی هم امنیت ندارد. چون به روشنی می بیند که مناسبات جهان گذشته چگونه با ابزارهای مدرن، کارکردهای متفاوتی در جهان کنونی یافته اند. آری، خسته است از این همه برخورد کلنگی و آمرانه و خطی با گذشته، درحالی که هیچ نوآوری، بدعت و جایگزینی هم به وجود نمی آید، و بر اثر این روند خلاقیت کش، اگر با دیدگان مضطرب خود، رشد حیرت آور نهیلیسم را در کشورش می بیند باید به پای چه تفکری بگذارد؟

برخی از زنان ایدئولوژیک و سیاسی (چه مذهبی، چه مارکسیست) حتا نسبت به سنت های جدیدی که فعالان مستقل جنبش زنان با پرداخت هزینه های سنگین سعی می کنند در کشور به وجود آورند (مثلا روز 22 خرداد را احیانا به سنتی مبارزاتی و تازه در جنبش زنان کشورشان تبدیل کنند) متاسفانه این همه واکنش تلخ و سرکوبگرانه نشان می دهند و در عین حال خود را مدرن و مرجع و فمینیست می دانند!! و منادی اتحاد و همبستگی (خواهری جهانی) هم هستند!؟! چون لابد یک «سنت 8 مارس» را دارند و فکر می کنند تا آخر عمرشان این روز کافی است در نتیجه، این روز را چون بسیاری از مناسبت های مذهبی شان، «مقدس» می شمارند و در کنارش «هیچ روز دیگری» را برنمی تابند.

مدرنیسم لرزان من به دلیل آن که توسط سنت های دولتی و اقتدارگرایانه حاکمان و سنت های متولی گرایانه سیاسیون ایدئولوژیک دهه 50 پیوسته مورد خشونت قرار گرفته، به خدا خسته شده است. در نتیجه صادقانه اعتراف می کند که دیگر از سنت «نفی» و «طرد ایدئولوژیک» که میراث مادران روشنفکر اش است به فغان آمده و به دنبال مثقالی «اثبات» است یعنی آرزوی لحظه ای را دارد که با انتخاب و شعور مستقل خودش چیزی را به دست بیاورد نه با سنت های خشک و برنده ای که از گذشته روشنفکری به میراث برده است.

کلام آخر

نکته پایانی این که اگر برگزاری آیین هایی همچون مراسم آش نذری را به دلیل حضور نگرش و باور «تقدیرگرایانه» نفی و نکوهش می کنیم، باید بدانیم که با مرور کوتاه مشاهدات مان از برخوردها و رفتار اطرافیان می توانیم به روشنی متوجه شویم که نگاه «قضا و قدری» مختص آنهایی نیست که مثلا «آش نذری» می دهند، بلکه چه بسیار کسانی که از همه این آیین ها و مناسک «به دور» هستند و حتا مخالفت و انزجار خود را از این نوع مراسم به صراحت بیان می کنند ولی با همان نگاه «قضا و قدری» و تقدیرگرایانه از هرگونه فعالیت و تلاش برای تغییر وضعیت اجتماعی خود امتناع می ورزند و معتقدند که «هیچ کاری نمی شود کرد».

کافی است به تجارب اعضای کمپین یک میلیون امضاء (به ویژه در بخش کوچه به کوچه سایت تغییر برای برابری) نگاه کنیم تا در کمال حیرت، ببینیم که زنان «روشنفکر»، با نگرشی که گاه هاله ای پررنگ از «ضدیت با مذهب» هم دارد، هرگونه کوشش اعضای کمپین را در جهت بهبود شرایط زنان، چنان نفی می کنند و بی مقدار جلوه می دهند که صدها برابر بیش از «مادر جلوه» (که برای تغییر قوانین تبعیض آمیز در جلسات قرآن خوانی، امضاء جمع می کند)، دیدگاه «قضا و قدری»شان را به نمایش می گذارند. آنان با ظاهری متفاوت از «مادر جلوه»، ایجاد هر تغییر در زندگی اجتماعی شان را به «روز موعود» نسبت می دهند و با نگرش «آخرالزمانی» و به شدت منجی گرایانه، در انتظار آن «روز» یا «فردی» (احتمالا خداگونه)، همه ما فعالان کمپین را به نشستن در خانه و انتظار کشیدند فرامی خوانند.

نگرش «قضا و قدری» و دیدگاه آخرالزمانی، ریشه ای بسیار عمیق تر از برگزاری مراسم آش نذری دارد، چنانچه حتا در اشعار فروغ فرخزاد (این زن مدرن و فمینیست که سروده هایش لااقل برای من الهام بخش زندگی و هویتی فمینیستی نیز بوده)، گاه بیرون می زند و شاید از سر نومیدی و شکوه از خمودگی جامعه خود در آن دوره است که به دنبال کسی می گردد «که مثل هیچ کس نیست».