خمینی و ایدوئولوژی
انقلاب بهمن
هدایت سلطان
زاده
1-انقلابات
، همانند بستر
بزرگ رودخانه
ای هستند که
جریانات
مختلف
اجتماعی و
فکری در آن
فرو میریزند و
لحظه بزرگ
تحول را بوجود
می آورند. در
هر انقلاب و
یا تحول بزرگ
تاریخی ، گرایشات
سیاسی و
ایدئولوژیک
متفاوتی در
کنار هم ونیز
در تقابل باهم
عمل می کنند.
از اینرو،
ناهمگونی
سیاسی و
ایدوئولوژیک
نیروهای
اجتماعی شرکت
کننده در آن،
یکی از مشخصه
های هر
انقلابی است ،
که هر یک با
هدف ها و انگیزه
های متفاوتی
قدم به میدان
می گذارند.
بهمین دلیل ، خصلت
بنیادی یک
انقلاب را
صرفا نه بر
پایه نیروهای
اجتماعی شرکت
کننده در آن و یا
خواسته های
سیاسی و
اجتماعی متفاوت
آن نیرو ها ،
بلکه بر پایه
نیروی پیروز و
ایدوئولوژی
سیاسی آن می
توان توضیح
داد.
ممکن است
ترکیب
اجتماعی
نیروهای شرکت
کننده در
دوانقلاب در
دوکشور در یک
زمان واحد،
بسیار نزدیک
بهم ویا
مشابه هم
باشد ولی نتیجه
و پی آمد های
سیاسی و
اجتماعی
متفاوتی از آنها
حاصل گردد. دو
انقلاب ایران
و نیکاراگوئه
در زمانی
نزدیک بهم و
با پی آمدهائی
متضاد هم را
بعنوان نمونه
هائی قابل ذکر
در این مورد
میتوان یاد
کرد. آن نیروی
اجتماعی که
مهر خود را بر
انقلاب می زند
، سرشت و خصلت
آنرا نیز رقم میزند.
ایدوئولوژی
سیاسی نیروی
فائق در انقلاب
، سپس خود
بعنوان نیروی
مادی مهمی در
شکل دادن به
جامعه بعد از
انقلاب
عمل می کند. بنابراین
، در ارزیابی
از خصلت بندی
یک انقلاب ،
اتکاء صرف بر
شرکت نیروهای
اجتماعی و استنتاج
خصلت بندی آن بر پایه
معیار مشارکت
صرف نیروها ،
ضمن اینکه
اهمیت خاص خود
را دارد ، ما رابه
ارزیابی
درستی از یک
انقلاب
رهنمون
نخواهد کرد ،
زیرا یک
نیروی
اجتماعی واحد
، ممکن است در
شرایطی به
کمونیست ها یا
فاشیست ها و
یا بنیاد
گرایان از شکل
دیگری رای بدهند.
طبقات و لایه
های مختلف
اجتماعی ، به
الگوی سیاسی و
ایدوئولوژیک
ثابت و
لایتغیری قفل
بندی نشده اند
، و
ضرورتا از
مواضع آگاهانه
طبقاتی خود
حرکت نمی
کنند، بلکه
سیالیت
سیاسی
وایدوئولوژیک
،همواره یکی از
مشخصه های
حرکت های
اجتماعی
بوده
است.[1]
این امر ،
بویژه در مورد
طبقات پائین
جامعه بیشتر
صادق است ،
زیرا طبقات
بالای جامعه ،
بدلیل دسترسی بیشتر
به فرهنگ و
آگاهی ، کمتر
دچار خطا در
مواضع
اجتماعی خود
میشوند تا
طبقات پائین
جامعه. همچنین
،روانشناسی
اجتماعی یک
طبقه اجتماعی
، در دو کشور ،
ممکن است کاملا
متفاوت بوده و
عکس العمل های
سیاسی و
اجتماعی
کاملا متفاوتی در
برابر
حوادث داشته باشند.[2]
تبدیل
غریزه به
آگاهی
اجتماعی در
بین طبقات پائین
، معمولا در
موارد ویژه ای
از تاریخ رخ می
دهد ، و این
همان لحظه ای
است که دیوید
هیوم ، فیلسوف
محافظه کار
اسکانلندی می
گفت که" هرگز
نمی توان
انکار کرد که
یک اقلیت حاکم در
جامعه به
آسانی و برای
مدتی طولانی میتوانند
بر اکثریت
جامعه حکومت
کنند ، و باز نمی
توان انکار
کرد که اگر
اکثریت جامعه
بپا خیزند ،
از اراده آنان
اطاعت خواهد
شد ". و بهمین
دلیل نیز
اکثریت افراد
جامعه ،در طول
بیشتری از
زمان
عمدتا مصرف
کننده اندیشه
های تزریق شده
طبقات حاکم
هستند.گذر از
انفعال به
آگاهی و تبدیل
آگاهی به
اقدام سیاسی و
اجتماعی به
آسانی رخ نمی
دهد و حتی در
لحظه قطب بندی
اجتماعی که
ممکن است بیک
انقلاب سیاسی
منتهی شود ،
باز ممکن است
در مسیر خطائی
جریان یابد.
این همان چیزی
است که در
انقلاب بهمن 1357
در ایران
تکرار شد و
باز این همان
چیزی است که
انگلس از آنها
بعنوان
انقلابات
ارتجاعی در
تاریخ نام
میبرد. این
بدان معناست
که هر انقلابی
، ضرورتا خصلت
تر قی خواهانه
ای ندارد ، و
دوم اینکه
انقلابات
ارتجاعی نیز
امکان وقوع
دارند.
2-هر
انقلابی بایک
الگوی فکری و
ایدوئولوژی
سیاسی مشخصی
همراه است که
میتوان آنرا
ایدوئولوژی
عام بستر
انقلاب نامید
که
نیروهای
شرکت کننده در
انقلاب ، برغم
داشتن
ایدوئولوژی
های سیاسی
متضاد خود ،
در این
ایدوئولوژی عام
، در آن لحظه
معین اشتراک
نظر می یابند
، که
ایدوئولوژی
های عام دیگر
را به حاشیه
می راند.
بعنوان مثال ،
در فاصله قیام
تبریز در سال 1356
تا مقطع
انقلاب بهمن
در 1357 ،
تقریبا
ایدوئولوژی
لیبرالی
کاملا به پشت
صحنه رانده شد
و " ضد
امپریالیسم "
به ایدوئولوژی
مسلط دوره
انقلاب تبدیل
گردید. بهمین
دلیل ،هر گونه
بحث مربوط
قانون اساسی و
یا بازگشت به
قانون اساسی
مشروطیت،
بیشتر بمعنی
لیبرالیسم و
سازشکاری و"
ضد انقلاب" تفسیرمی
گردید . لیکن
تجربه تحولات
بزرگ تاریخ نشان
داده است که
ایدوئولوژی
عام بستر
انقلاب ، در
همان نقطه و
بصورت ایستا
باقی نمی ماند و خود
دچار تحول می
شود. در واقع ،
نیروی
هژمونیک ،
بموازات سلطه
تدریجی خود بر
جنبش ، تفسیر
ویژه خود از
همان
ایدوئولوژی
عام آستانه
انقلاب را
نیزارائه
میدهد و
هرگونه تفیسر
غیر از آن را
به " ضد
انقلاب" و یا همدستی
با نیروهای
رژیم پیشین
منتسب می
سازد. تصادفی
نیست که نیروی
هژومونیک ،
برای تحکیم
موقعیت خود و
جلوگیری از
نیرو ی سیاسی
و یا هر
ایدوئولوژی
رقیب ،
بلافاصله
دیگر جریان ها
و تفاسیر
متفاوت از خود
را به ضد
انقلاب منتسب
می سازد.از آن
پس ، هرگونه
تفسیر سیاسی
از ایدوئولوژی
حاکم بر
انقلاب ،بجز
تفسیری که حاکمیت
جدید ارائه می
دهد ، محکوم و
سر کوب میشود و
کسانی
میداندار و
پاسدار " خلوص
ایدوئولوژیک"
میگردند که
شاید قبلا در
صف همدستان
رژیم پیشین
ودر مقابل
مخالفین آن
قرار داشتند. [3] این
تفسیر متفاوت
، صرفا در
حوزه ایدوئولوژی
متوقف نمیشود
، بلکه با
سرعت بطرف نه
تنها سرکوب
فکری و
ایدوئولوژیک
مخالفین جریان
مسلط ، بلکه
به سرکوب
فیزیکی آنان
نیز حرکت می
کند. " انقلاب
فرهنگی "
خمینی که وی
از آن "انقلابی
مهمتر از خود
انقلاب اول" ،
یعنی انقلاب
بهمن نام
میبرد ، با
بستن
داانشگاه ها ،
اخراج های
وسیع
دانشجویان و
تصفیه
استادان از هر
طیفی بجز حزب
اللهی ها و
متظاهرین به
طرفداری آز
خمینی
همراه بود ، دقیقا
در همان مسیری
حرکت کرد که
نازی ها در
آلمان ، با "
انقلاب
فرهنگی" خود
کرده بودند و
در آن بر اساس
"
نازیفیکاسیون
" دانشگاه ها ،
تمامی مارکسیست
ها و یهودیان
و لیبرال ها
را در تمام
سطوح تصفیه
کرده و بعدا
به تعقیب و
شکار آنان روی
آوردند.[4]
از این نظر ،
"انقلاب فرهنگی
" خمینی برای
تصفیه
دانشگاه ها و "
اسلامی کردن"
آنها ، از
همان منطق و
از همان
مضمونی برخوردار
است که "
انقلاب
فرهنگی" نازی
ها در آلمان.
در دوره
انقلاب بهمن ،
هرگونه حرکت و
خواسته ای بجز
تفسیر خمینی
از انقلاب ،
ببهانه
ایجاد تفرقه
و عدم " وحدت
کلمه " و شعار "
همه باهم" که
چیزی جز همه
بامن خمینی نبود
، سرکوب
گردید.در
نتیجه ،
بسیاری از افراد
و عناصر حاکم
در دوره بعد
از انقلاب ، ممکن
است از بین
کسانی
دست چین شده
باشند که قبلا
با هرگونه
تحول انقلابی
مخالف بوده و
یا همدست رژیم
پیشین
و یاحتی علیه
فعالین انقلابی
بوده اند. آیا
این همه
ملایانی که
تمامی ارگان
های حکومتی و
اقتصادی و
اجتماعی کشوررا
قبضه کردند ،
انقلابیون
قبل از انقلاب
بوده اند؟ در
سی سال قبل از
انقلاب ، شاید
سی ملا نیز به
زندان ئیفتاد
و تا زمان
انقلاب ، یک
ملا نیز اعدام
نگردید! آنان
وقتی انقلابی
شدند که
شیرازه سلطنت
ازهم گسسته
بود ودر حالی
که مردم
پادگان ها را
فتح می کردند
، خمینی می
گفت که هنوز
حکم جهاد علیه
سلطنت را
نداده است!
جوهر
و ماهیت یک
انقلاب را ،
نیرو و ایدوئولو
ژی مسلط در
انقلاب تعیین
میکند. از اینرو
، نیروی حاکم
بر انقلاب در
بهمن 1357 در
ایران و
ایدوئولوژی
آنرا در قیاس
با انقلابات
اجتماعی و
ایدوئولوژی
سیاسی آنرا در
کدام طیفی از انقلابات
و ضد انقلابات
و اندیشه های
دموکراتیک و
ویا واکنش های
ارتجاعی در
تاریخ در قرون
معاصر میتوان
مقوله بندی
کرد؟ و
بهمین ترتیب ،
انقلاب پیروز
بهمن ، به
کدام خانواده
ای از انقلاب
و ضد انقلاب
در تاریخ تعلق
دارد؟ زیرا
انقلاب خود یک
واژه مجردی
است و فقط
وقوع یک تحول
بزرگ را بیان
می کند. خصلت
دموکراتیک و
یا ضد
دموکراتیک
آنرا بر پایه
مضمون آن می
توان محک زد و
مضمون آن جدا
از نیروی
سیاسی پیروز و
هدف های سیاسی
و ایدوئولوژیک
آن تقکیک پذیر
نیست.
پاره ای
ممکن است چنین
تصور کنند که
انقلاب بهمن
انقلابی بود
توده ای و با
خصلتی متناقض!
باید گفت که
هر انقلابی به
این دلیل انقلاب
نامیده میشود
که توده ای
است ، و ذاتا
نیز متناقض
است. زیراتناقض
در ذات هر
انقلابی است ،
و هر فرد و نیروی
اجتماعی ، از
ظن خود یار و
همراه آن میشود.
هرچه انقلابی
توده ای تر
باشد ، این
تناقض
نیروهای
شرکت کننده در
آن و نیز تعدد
و تناقض
ایدوئولوژی
ها نیز بیشتر
خواهد بود. ولی
خصلت یک
انقلاب را از
متناقض بودن
آن نمیتوان
نتیجه گرفت ،
زیرا خصلت
بندی اساسی
آنرا در ابهام
رها می سازد .[5] ولی بر
آیند انقلاب و
خصلت بنیادی
آن ، در نقطه
چرخش خود بلور
بندی شده و با مهر
نیروئی که دست
بالاتر را در
این فرآیند
پیدا می کند و
ایدوئولوژی سیاسی
آن که چشم
اندازی از
آینده را
ترسیم می کند
، مشخص می
گردد. [6]
دلایل
معرفتی و تاریخی
–اجتماعی
اینکه چرا یک
نیروئی در آن
لحظه امکان
هژومونیک می
یابد ، خود
موضوع تحلیل
مستقلی است و
من در اینجا
بر این جنبه
از مساله نمی
پردازم. بلکه
میخواهم بر
این زاویه از
مساله
نگریسته شود
که تعیین خصلت
بندی یک تحول
بزرگ اجتماعی
و یا یک
انقلاب
براساس کدام معیاری
صورت می گیرد؟
بر اساس کدام
معیاری می توانیم
بگوئیم که یک
حادثه بزرگ
اجتماعی ، مترقی
است یا
ارتجاعی؟ و باز ،
از آنجائی که
هیچ انقلابی ،
از
ایدوئولوژی
سیاسی پیروز
خود جدا نیست
، چه ارزیابی
از انقلاب
بهمن می توان
داشت و به
کدام خانواده
از
ایدوئولوژی ها
و تحولات در
تاریخ تعلق
دارد؟
ایدوئولوژی
سیاسی انقلاب
اسلامی
درایران و نیز
طیف سیاسی پیروز
در آنرا
تنها با ضد
انقلابات
تاریخ می توان
مقایسه کرد. ماهیت
نیروئی که در
آن پیروز شده
بود و نیز
ایدوئولوژی
سیاسی انقلاب
اسلامی ،
انقلابی بود
علیه خرد و علیه
روشنگری و
علیه
دموکراتیسم واز نظر
مضمون
ایدوئولوژیک
خود ،
به ضد انقلابات
تاریخ تعلق
دارد و می
توان آنرا با واکنش
های ارتجاعی
علیه جنبش های
دموکراتیک و
ایدوئولوژی
های شبه
فاشیستی در
تاریخ معاصر مقایسه
کرد. آشفتگی و
ابهام ذهنی از
آنجا ناشی می
گردد که
انقلاب بهمن
علیه دستگاه
سلطنت و حضور
بیگانه در
ایران متوجه
بود . بهمین
دلیل ، آزادی
و استقلال ،
دوشعار اصلی
انقلاب بود.
این دو شعار
دموکراتیک نیروی
سیاسی
و اجتماعی
عظیمی را بسیج
می کرد. آزادی
از فقدان
آزادی ایکه دستگاه
سلطنت بر
جامعه و زندگی
سیاسی تحمیل
کرده بود ، و
استقلال ، که
مفهوم آن هم
از فضای سیاسی
جنگ های ضد
استعماری در
آسیا و آفریقا
در چند دهه
پیش از خود
تغذیه می کرد ، بی آنکه
در واقعیت امر
ایران
مستعمره رسمی
کشوری باشد ، و هم
بدرجه معینی
از دو کودتای سلطنتی
رضا شاه
در اسفند 1299و
محمد رضا شاه
در 28 مرداد 1332با
پشتیبانی
قدرت های
خارجی
، متاثر بود .
و درست بر این
دو محور بود که
" ضد
امپریالیسم "
بعنوان تئوری
اصلی انقلاب
بهمن ، شکل
گرفت. از
آنجائی که
سرکوب سیاسی در
نیم قرن پیش
از آن ، توسط
خانواده
پهلوی پیش
برده شده بود
، در نتیجه ،
در افکار
عمومی
ایرانیان،
دستگاه سلطنت
، هم نمود داخلی
امپریالیسم
را نمایندگی
می کرد ، و هم
نمود بیرونی
آنرا . زیرا
سلطنت پهلوی
هم با کمک کشور
های خارجی در
مرکز ثقل قدرت
سیاسی نشانده
شده بود و هم
متحد نزدیک
نیروی
هژمونیک کشور
های سر مایه
داری ، یعنی
آمریکا بود. لیکن نقطه
بلور بندی
انقلاب بهمن ،
در شعار "
جمهوری
اسلامی" آن
بود که هر دو
شعار آزادی و
استقلال را در
درون خود
منحل
می کرد و
تفسیر و سنتز
خود از این
دوشعار، و
مجموعه
تناقضات انقلاب
را
بصورت هدف و
ایدوئولوژی
اثباتی نیروی
هژمونیک
ارائه می داد.
بنابراین ، لازم
است در مورد
نیروی سیاسی و
ایدوئولوژی
آن اندکی درنگ
شود.
در
تاریخ مدرن
جهان ، هر
تحول
دموکراتیک ، و
هر اندیشه
مترقی ،
همواره با عکس
العمل های نیروهای
ارتجاعی
همراه بوده
است و نمونه
ایران از
مشروطیت ببعد
نیز از این
قاعده عمومی
جدا نبوده
است.[7]
اندیشه
سیاسی خمینی بعنوان
سکاندار اصلی،
و بسیاری دیگر
از رهبران
جمهوری
اسلامی ، در
تئوری حاکمیت
سیاسی
و نوع نگرش
آنان نسبت به
زندگی
اجتماعی ، قرن
ها عقب مانده تر
از دستگاه
قاجار و سلطنت
پهلوی بود.
کافی است به رساله
ها ی خمینی و
نوشته های
اطرافیا ن او
، نظیر مطهری و
حتی طالقانی
در دوره پیش
از انقلاب
مراجعه شود.
آیا میتوان
عنصر
دموکراتیکی
را در آنها سراغ
داشت؟ اینان
کدام دنیائی
را نمایندگی
میکردند؟[8]
عصر
روشنگری ،
انتقادی بود از
مذهب ، تکیه
بر خرد ،
تاکید
برسکولاریسمی
که از بطن جنگ
های مذهبی ،
در قرنی پیش ،
و با تکیه بر
غول های
اندیشه، قدرت
سیاسی سکولار
را عنوان
ساخته بود ، و در وجه
غالب خود ،
علیه مطلق
گرائی سلطنت
ها جهت گیری
داشت . حال
آنکه ایدوئولوژی
مسلط در
اتقلاب بهمن ،
انتقادی بود
از
سکولاریسم و
همانند همجنس
های
شبه فاشیستی
خود در کشور
های غربی ، خرد
گریز ، زدودن
اراده آزاد انسان
در پی ریزی یک
حکومت عقلا نی
و مطلوب ، و
بازگشت به
ایدوئولوژی
حق حاکمیت
آسمان بر زمین که
نمیتوانست جز
حکومت یک مشت
ملای انگل ،
چیز دیگری
تفسیر شود. از
نظر تئوری
حکومتی ،
ایدوئولوژی
پیروز در
انقلاب بهمن ،
حتی از تئوری
حاکمیت در عصر
قاجار نیز عقب
تر رفت ، زیرا
عصر قاجار ،
وجود " ظل الله
"و" آیت الله"
را در کنار هم
می پذیرفت ،
لیکن
ایدوئولوژی
پیروز در
انقلاب بهمن
،
استبداد
مطلق گرا ی
حکومتی را با
ایدوئولوژی
استبداد
مذهبی
باهم تلفیق
می کرد و از آن
یک نظام سیاسی
توتالیتر لجام
گسیخته ای
علیه جامعه می
ساخت که عواقب
شوم آن تا
چندین نسل نیز
قابل ترمیم
نخواهد بود.
3-اگر
انقلاب شکست
خورده
مشروطیت ،
تلاشی بود برای
آزادی ، برای
حاکمیت قانون
و برابری حقوقی
انسانها ،
عرفی کردن
نظام حقوقی
،انقلاب پیروز
بهمن ،
انقلابی بود
علیه آزادی
،طرفدار حاکمیت بی
لجام
قدرت سیاسی
در چهره ولی
فقیه ، بی حقی
مطلق سیاسی
شهروندان ، نابرابری
مدنی ، شرعی
کردن دستگاه
قضائی ، نشستن
داروغه در
جایگاه قاضی و
برقراری یک
نظام آپارتاید
اسلامی ، که
شهروندی را
برپایه تعلق
به شاخه معینی
از مذهب و
جنسیت تعریف
می کرد.
-
اگر غالب
انقلابات در
تاریخ نظر بر
آینده و
مدرنیسم و
تجدید حیات
جامعه داشتند.
انقلاب
اسلامی در
ایران ، تنها
انقلابی بود
که مدینه
فاضله خود را
بر پایه " مد
ینه النبی "
جامعه شبانی
شبه جزیره
عربستان در
هزار و چهار
صد سال پیش
میخواست بنا
کند و هم از
اینرو بود که
خمینی خود را
در چهره چوپان
و شهر وندان
را در حکم گله
می دید
و به جنگ
علیه دنیای
جدید برخاست! [9]
-
انقلابات
دموکراتیک در
تاریخ دویست
ساله اخیر ،
دستکم در
تئوری ، حاکمیت
را از آن مردم
و یا ملت
تعریف می کرد.
انقلاب
اسلامی
تنها
انقلابی بود
که در تئوری و
عمل، به سلب
حاکمیت از
مردم
پرداخت و
سپردن حاکمیت
مردم
بدست چوپانی
بنام " ولی
فقیه" را
تئوریزه کرد.
4-هر
انقلابی در
لحظه چالش با
حاکمیت ، یک
نوع تلاش برای
حفظ وضع موجود
و نیروهائی که
خواهان
دگرگون ساختن
وضع موجود
هستند ، یا در
تعریفی دیگر ،
از کنش و واکنش
نیروهای
انقلاب و ضد
انقلاب در شکل
عام خود از
یکسو، و
دموکراتیسم و
ارتجاع در هر
دو سوی صف
بندیها و نیز
در درون خود
آنها ،
تشکیل
میگردد.
5-نیروهای
درگیر در
انقلاب ، همانند
نیروهای
مخالف آن در
هر دو قطب ، از
گرایشات
همایند و
ناهمایند
باهم تشکیل
میگردد.این
نیرو ها و
گرایشات
ناهمایند ، در
یک نقطه ای به
همایندی
نزدیک می شوند
.همایندی آنان
عمدتا در
مخالفت با
رژیم حاکم خود
را نشان می دهد و در این
همایندی است
که در بستر
معینی از زمان
، یکی از
ایدوئولوژی
ها ، نقش هژمونیک
پیدا می کند و
دلیل عمده آن
، قدرت نسبی
نیروی
اجتماعی
تغذیه دهنده
آن و تفوق
یابی آن علیه
دیگر نیروهای
اجتماعی ، در
این همایندی
نیروهای
اجتماعی ،
برغم
ناهمایندی
های ذاتی در درون
خود ، بویژه
در وجه
اثباتی
خواسته های
خود است. رو در
روئی ها و
دشمنی های
بعدی در صف
موافقین
انقلاب از
همینجا ناشی
می گردد.نیروی
هژمونیک ،
تفسیر خود از
خواسته های
انقلاب را
بصورت تفسیر
همگانی و مطلق
از انقلاب ارائه
می دهد و سعی
در سرکوب دیگر
گرایشات
ارائه می دهد.
باید
دید که ضد
انقلاب ایدوئولوژیک
، از مجرای
کدام همایندی
ایدوئولوژیک
، توانسته است
مهر خود را بر
کلیه فرآیند
انقلاب زده و
از این طریق
هژمونی خود را
بر دیگر
نیروها تامین
کرده است؟
در
صحنه داخلی ،
این تئوری از
نفی سلطنت ، و
در درک
خود از از
مناسبات بین
المللی ، از تئوری
ضد امپریالیسم
تغذیه می کرد.
یک تئوری
عمومی یا Master Theory
، نیروهای
مخالف با رژیم
حاکم را با هم
مرتبط میسازد.هر
چند که آنان
تفسیر واحدی
از آن ممکن
است نداشته
باشند. راز
عقب نشینی
نیرو های دموکراتیک
جامعه در آن
بود که
نتوانسته بود
مرزبندی
روشنی بین
ایدوئولوژی
سیاسی خود و
ایدوئولوژی
واپس گرای
خمینی در این زمینه
بوجود آورد ،
و دقیقا بهمین
دلیل بود که
در ماجرای
گروگان گیری
سفارت آمریکا
به جریانی فلج
و دنباله رو
گروهی آدمخور
تبدیل گردید.
5-این
بدان معنا
نیست
که دو طیف
موافق و مخالف
انقلاب ، هیچ
نوع پیوندی با
هم ندارند و
دیوار چینی
آنان را از هم
جدا می سازد.در
بسیار ی از
حوزه های
ایدئولوژیک ، رابطه
مستقیم و
مشترکات جدی
ممکن است که
بین آنان
وجودداشته
باشد.
6-در
دوره پیش از
انقلاب ،
سلطنت و مذهب
، در یک ائتلاف
ایدئولوژیک
علیه
دموکراسی ، و
علیه جنبش
سیاسی چپ باهم
داشتند.ائتلاف
کاشانی و
کودتا عیله
مصدق و علیه حزب
توده نمونه
بارزی از این
ائتلاف ضد
دموکراتیک
بود. این خصلت
ضد دموکراتیک
، نه تنها با انقلاب
از بین نرفت ،
بلکه سمت و
سوی تازه ای
یافت. حتی
زمانی که
حکومت اسلامی
به خشن ترین
وجه به سر کوب
آزادی و نیروی
های چپ پرداخت.سلطنت
طلب ها نیز در
تبلیغات خود
چنین وانمود
می کردند که
گوئی حزب توده
در تمام ارگان
های جمهوری
اسلامی حضور
دارد. آنها
همین همسوئی را امر
وز نیز حفظ
کرده اند.
7-بتدریج
، با حمله
سلطنت به
پایگاه
اجتماعی روحانیت
، ائتلاف
دیگری بر حول
مخالفت با
سلطنت ، با
درک عامیانه
ای از ضد
امپریالیسم،
شکل گرفت که
روحانیت و چپ
و طیف های
مختلف لیبرال
ها و شبه
لیبرال ها را
با هم مرتبط
می ساخت.
8-
مخالفت با
سلطنت که طیف
های مختلف و
جریان های
سیاسی را در
بر می گرفت ،
مانع از رؤیت
این تاریک
اندیشی در کار
در چهره
اسلامی خود
بود. بی آنکه
لحظه ای به
تعمق بپردازد
که تئوری
حاکمیت خمینی
و اطرافیان او ، صد
ها سال از
نظریه حاکمیت
دستگاه سلطنت
نیز عقب تر بود
، زیرا پایه
تئوریک آن بر
این اصل
استوار بود که
" سلطنت ودیعه
ای است الهی
که از طرف مردم
به پاد شاه
تفویض گردیده
است ". حال آنکه
تئوری ولایت
فقیه خمینی ،
عنصر مردم را
بصراحت از
تئوری حاکمیت
حذف کرده و
حاکمیت مستقیم
از آسمان را
بر عهده یک
فقیه میسپرد
که پاسخ گوی
بنی بشری
نبود.
اندیشه های
شریعتی ،
بازرگان و
طالقانی و
خمینی و مطهری
،و دیگران ،
اجزاء مختلف
این طیف تاریک
اندیش و ادامه
آن خط تاریک
اندیشی مغلوب
در انقلاب
مشروطیت
بودند.آنان
خواهان ضد
انقلابی
ایدوئولوژیک
علیه اندیشه
ها و سنت های
دموکراتیک
انقلاب مشروطه
، و تحولات
دموکراتیک
فکری در نیم
قرن اخیر
بودند.
9-این
طیف تاریک
اندیش، که
مذهب
ابزار ایدئولوژیک
اصلی آن بود ،
بویژه در طیف
مسلط خود ،
همانگونه که
گفته شد ، از یک سو
تشابهات نظری
با عصر مقابله
با روشنگری و
دموکراتیسم
در اروپا داشت
، و از سوی
دیگر
،خویشاوندی
ایدوئولوژیک
جدی با جریان
های
نظری
فاشیسم در اروپا
داشت. ممکن
است
روشنفکران
عوام اندیشی
چنین استدلال
کنند که فاشیسم پدیده
جامعه صنعتی
مدرن
بوده و با
سرمایه مالی
گره خورده
است. باید گفت
که فاشیسم ،
قبل از هرچیز
یک جنبش توده
ای واپسگرا ست
، و عناصر
اولیه
ایدوئولوژیک
آن در واکنش
علیه انقلاب
فرانسه ، علیه
روشنگری ،در
فراخوانی
کلیسا و حکومت
های
استبدادی علیه
انقلابات دموکراتیک
، و نیز در
واکنش نهضت
رمانتیسیسم طرفدار
استبداد
روشنگر در
آلمان، و باز
در تقابل با
انقلاب
فرانسه قرار
داشت. [10]
10-بر
خلاف همه جنبش
های انقلاب در
تاریخ ، که نظر
بر آینده داشت
، اینان او
توپی و
الگوهای خود
را در گذشته می
ساختند.
11
–درهم آمیزی
جنبش
دموکراتیک با
ایدوئولوژی
متحجر مذهبی ،
هم از نظر
سیاسی و هم از
نظر طبقاتی ،
دموکراسی را
در چهارچوب یک
ایدوئولوژی
ارتجاعی منحل
کرد و امکان
سلطه
بلامنازع
آنرا فراهم
ساخت. برخلاف
انقلابات
دموکراتیک در
اروپا ، جدائی
ایدودئولوژی
روشنگری از
ایدوئولوژی
دولت مطلق گرا
و استبدادی که
پیوند نزدیکی
با کلیسای
کاتولیک داشت ،
موجب اعتلای جنبش
دموکراتیک و
گریز عده ای
از اشراف و
روحانیون
بطرف آن گردید
، در انقلاب
بهمن ، این
جنبش
دموکراتیک و
ایدوئولوژی
آن بود که
بطرف ارتجاع
مذهبی خمینی
پناهنده شد و
زمینه زوال
خود را آسان
تر کرد. این
فرآیند
همچنان ادامه
دارد ، و تا
زمانی که جنبش
دموکراتیک
خود را از پیوند
ایدوئولوژیک
با اصلاح
طلبان رژیم
حاکم که در
اتحادی جدائی
ناپذیر با
سیستم ولایت
فقیه قرار
دارند ، رها
نساخته است، جنبش دموکراتیک
در ایران
نخواهد
توانست بطور
واقعی در صحنه
سیاسی کشور به
عامل اثر
گذاری بدل شود
و همچنان در
یک سرگردانی
سیاسی و
ایدوئولوژیک ،
در میدان
ایدوئولوژی
مذهبی حاکم ،
از سنگی به
سنگی خواهد
پرید.
12-
انقلابات ،
الزاما ، یک
قطب بندی
ایدوئولوژیک
نیز بوجود می
آورند.بدون
انقلاب
مشروطیت ، شیخ
فضل الله نوری
ها نیز بوجود
نمی آمد.در یک
زمان عادی ،
کسانی چون شیخ
فضل الله را
ممکن بود
عناصری محافظه
کار نامید.
لیکن به
موازات
رادیکالیزه
شدن و پیشروی
دموکراتیک
انقلاب
مشروطه ، آنان
نیز رادیکالیزه
شده و هرچه
بیشتر بطرف
ارتجاع محض
حرکت کردند.
این ارتجاع
محض بنوبه خود
بصورت فاکتور
مستقل
ایدوئولوژیک
به نسل های دیگر
انتقال یافت ،
که فدائیان
اسلام را می
توان نمونه
بارز آن تلقی
کرد. بدون سنت
فکری دموکراتیک انقلاب
مشروطیت ، و
حوادث تاریخی
برجسته بعد از
آن که عمدتا
توسط جریان
های چب و
دموکراتیک
نمایندگی
میشد ، خمینی
و امثال او نیز شکل
نمی گرفت.
همانگونه که
خود بعد از
دست یابی
بقدرت ، بار
ها بر ان تا
کید ورزید ،
وارث همان سنت
فکری
شیخ فضل الله
بودند و از وی
بنام شهید
انقلاب نام
بردند. کسانی
چون مطهری ،
تمام هنرشان
جهت گیری
ایدوئولویک و
سیاسی علیه
مارکسیست ها
در جامعه بود
تا علیه نظام
حاکم.
بارزترین
نمونه آن ،
نامه مشترک
طالقانی و آیت
الله منتظری و
لاهوتی و دیگران
بود که تعارض
خودرا در درجه
اول ، با مارکسیست
ها در جامعه
عنوان کرده
بودند و نه
ساواک و رژیم
شاه.
-کسانی
چون ژوزف دو
مایستر ،
سردمدار
ارتجاع علیه
روشنگری و
انقلاب فرانسه
، طرفدار
حاکمیت پاپ و
کلیسا
، طرفدار
انگیزاسیون ،
مدافع حکومت
های ارتجاعی
در اروپا ،
ازجمله تزار
در روسیه ، و
همانند خمینی
، دشمن
هر مذهبی جز
مذهب خود بود ،
لیکن
با همه این
صفات سر راست
ارتجاعی
خود،
بر خلاف
خمینی ،مخالف
اعمال شکنجه
از طرف دستگاه
تزار
برای گرفتن
اعتراف بود و
در نامه خود
به تزار نوشت:
جنایت علیه
دولت ، باید
همانند هر جرم
دیگری باید
اثبات شود.
خمینی هرگز گرفتن
اعتراف با
اعمال شکنجه
از طرف ساواک
و اعدام های
شاه را محکوم
نکرد و در
پاسخ به عده ای
از مجاهدین که
به دیدار او
در بغداد رفته
بودند
،دربرابر این
سؤال که چرا
حاضر نیست حتی
اعدام
مجاهدین
رامحکوم سازد
، گفته بود
که چنین
اعلامیه ای
بنفع چپ ها
تمام میشود.
بعبارتی دیگر
او نه تنها
مخالف چنین
شکنجه و اعدام
ها از طرف شاه
نبود، بلکه
وقتی خود سوار
بر موج انقلاب
، بقدرت سیاسی
رسید ،شکنجه و
مرگ را به
جزئی از نظام
سیاسی خود
تبدیل کرده و
به آن رسمیت
شرعی و قانونی
داد.
13
-انقلاب پیروز
فرانسه ،
حاکمیت را از
آن مردم اعلام
کرد ، به
تدوین
اعلامیه حقوق
شهروندان و
انسان پرداخت
، نام فصول و
ماه ها و هفته
ها و روز ها را
از نام قد
یسین
کلیسا به نام
های طبیعت ،
فصل شگفتن گل
ها و باروری
گیاهان و چیدن
خرمن دگرگون
ساخت ، کلیسا
ها را به
معابد پرستش
خرد تبد یل
کردند و
کودکان را با
کلمات " آزادی
، برادری و
برابری"
تعمید می
دادند.
انقلاب
پیروز بهمن ،
تحت رهبری
خمینی ، همانند
دشمنان خرد و
روشنگری ، به
سلب حاکمیت از
مردم رسمیت
حقوقی و شرعی
بخشید ، قوانین
عصر جاهلیت
عربستان ، قصا
ص و مثله کردن
انسان را به
جزعی قوانین
کشوری تبدیل
کرد ، به دشمنی
با آزادی و
دموکراسی
برخاست ، زنان
را نیمی از
مرد اعلام کرد
و مشتی
لاشخوار
سیاهپوش را بر
تمامی کشور
مسلط ساخت و
تباهی سیاسی و
اخلاقی را به
نورم عادی
زندگی تبدیل
کرد. آیا
ایدوئولوژی
رهبران
جمهوری
اسلامی ، از پاره
ای جهات ،
واپسگرا تر ازجنبش
های فاشیستی
در آلمان و
ایتالیا
نبود؟
آیا
انقلاب پیروز
بهمن و
ایدوئولوژی
پیروز رهبری
آن ، چیزی جز
پیروزی یک ضد
انقلاب بود؟ و
آیا انقلاب بهمن
در خصلت بندی
خود ،
به ضد
انقلابات
تاریخ تعلق
ندارد؟
هدایت
سلطان زاده 4
فوریه 2008
--------------------------------------------------------------------------------
[1] بعنوان
مثال ، در
آلمان قبل از
جنگ اول
جهانی، بخش
مهمی از
کارگران به
حزب سوسیال دموکرات
آلمان که حاوی
ایدوئولوژی و
تفکر کمونیستی
بود ، رای می
دادند .لیکن
در سال 1933 ، بخش مهمی
از آنان به
طرف هیتلر روی
آوردند. بهمین
ترتیب ، در
فرانسه بعد از
جنگ جهانی ،
اکثریت غالب
کارگران در آن
کشور ، به حزب
کمونیست رای
میدادند
.امروز ، حزب
نئونازی ژان
ماری لوپن در
آن کشور ، چند
برابر حزب
کمونیست ،
آراء طبقه
کارگر را پشت
سر خود دارد. و
یا در آمریکا
، مسیحیان
اوانگلیش ،
روزی تکیه گاه
مهم حزب
دموکرات
بوندد ، لیکن
اوانگلیش ها ،
امروز حامیان
اصلی
نومحافظه
کاران و سیاست
های افراطی
آنان را تشکیل
می دهند.
[2]
مقایسه مارکس
از بورواژی
فرانسه با
آلمان ، و
ارزیابی
انگلس از
روانشناسی
خرده بورژوازی
نروژ با روسیه
، نمونه های
گویائی از آن
هستند. انگلس
معتقد بود که
خرده
بورژوازی
روسیه ، یک
طبقه اجتماعی
تحقیر شده و
از نظر روان
شناسی سیاسی
فاقد عزم و
اراده است ،
حال آنکه در
نروژ ، خرده
بورژوازی ، یک
طبقه اجتماعی
با فرهنگ و با
احساس هویت
اجاماعی وجود
دارد.همچنین ،
کارل
کائوتسکی در
مقایسه دهقان
روسی با دهقان
آمریکائی ، می
گفت که اگر یک
امکان مالی در
اختیار
دهقان
روسی قرار
داده شود ،
دهقان خرافات
زده روسی آنرا
خرج زیارت می
کند ، حال
آنکه دهقان
آمریکائی
آنرا بمصرف خرید
تراکتور و یا
بالا بردن
بهره وری
تولید خود می
کند ، و نتیجه
می گرفت که
هوشمندی وخرد
، خود یک
سرمایه بحساب
می آید.
[3] پیش از
انقلاب ، بخش
مهمی از
روحانیت ،
ارتباطاتی
جدی با در بار
شاه داشتند و
یا از حمایت
های مستقیم و
غیر مستقیم آن
بر خوردار بودند.
کسانی چون آیت
الله کاشانی
که همدست
کودتاچیان 28
مرداد بودند ،
و یا ناصر
مکارم شیرازی
که علیه مصدق
وجیزه ای بنام
" فیلسوف نما
ها" را نوشته
بود ، بعد از
انقلاب از طرف
حکومت اسلامی یا
بعنوان سمبل
های انقلاب
اسلامی معرفی
شدند .و یا
قاتلی بنام
ریشهری ، "جمعیت
دفاع از ارزش
های انقلاب"
درست کرد.
اینکه جمهوری
اسلامی از
مرتجع ترین
عناصر تاریخی
، برای خود
سمبل های
ایدوئولوژیک
ساخته است ،
یک امر تصادفی
نیست بلکه
گرایش طبیعی
آنرا نشان میدهد.طبیعی
است که در
انقلابی نظیر
انقلاب
اسلامی ، نازل
ترین افراد در
اعماق تاریک
جامعه به
پاسداران
ارزش های
انقلاب تبدیل گردند.
در
دودهه پیش از
انقلاب ، دار
التبلیغ
اسلامی درقم ،
و مجله " مکتب
اسلام" ،
آزادانه به
انتشار و
تبلیغ
ایدوئولوژی
مذهبی می
پرداخت و یا نمایندگان
رسمی تبلیغ
اسلامی در
کشور های غربی
داشت که
بعنوان نمونه
می توان از
محقق داماد،
بهشتی و محمد
خاتمی در
آلمان نام
برد. دستگاه
سلطنت ، مذهب
را پادزهری
علیه چپ ها
تلقی میکرد و
از این نظر در
ائتلاف مستقیم
و یا همسوئی
باهم قرار
داشتند.حال
آنکه یک نشریه
ادبی محلی با
تیراژ محدود ،
نظیر دوشماره
" آدینه" و "
هنر واجتماع"
که توسط صمد
بهرنگی و
بهروز دهقانی
در تبریز منتشر
میشد و عمدتا
به فولکلور
آذربایجان می
پرداخت ،
بلافاصله
ممنوع می
گردیدند.
[4]
اسماعیل
خوئی ، روایتی
از انقلاب فرهنگی
و آمدن سروش
به همراه یک
"حاج آقا" به
دانشکده
تربیت معلم در
آن زمان دارد،
که می توان به
آن مراجعه
کرد.
[5] لنین در
ارزیابی
انقلاب 1905
روسیه نوشته
بود که در
انقلاب 1905 ، از
قمارباز و
سفته باز و خرده
بورژوا و همه
نوع آدم شرکت
داشتند ، ولی چون تحت
رهبری
پرولتاریا
قرار داشتند ،
بنابراین
انقلاب خصلت
دموکراتیکی
داشت.
[6] در
آستانه
انقلاب بهمن ،
جریانات مذهبی هوادار
خمینی، برای
جلوگیری از شعار
های غیر مذهبی
ها و چپ ها و
لیبرال ها ،
با مینی بوس
به وسط صفوف
تظاهرات آنان
، و حتی صف مستقل
دانشگاهیان
می زدند تا مانع از حرکت
صفوف منظم و
پیوسته آنان و
یا اشاعه شعار
های آنان شده
و تمام شعار
ها را در شعار
" الله اکبر "
خود محدود
سازند که بار
ایدوئولوژیک
مشخصی داشت.
در غیر
اینصورت ،
تلاش می کردند
که صفوف آنها
را پراکنده
سازند
و یا مانع از
حرکت آنان
شوند..
[7] این امر
حتی واکنش
علیه کشفیات
علمی را نیز
در بر می گیرد.
واکنش کلیسا
علیه گالیله و
محاکمه او ، سوزاندن
کامپا نلا ،
دادگاه های
انگیزاسیون و
غیره ، نمونه
های بارزی آن
هستند. حتی
زمانی که
فلاسفه و
روشنفکران
فرانسه ، نظیر
دیدرو ، دالامبر
، روسو و ولتر
، در متجاوز
از دویست سال
قبل به انتشار
" دائره
المعارف" خود
پرداختند که
در آن اندیشه
های سیاسی و
اجتماعی و
علمی تازه ای
عنوان میشد ،
کلیسای
کاتولیک با تلاش
های بی وقفه
کشیش سیلوستر
برژیه ، به
مقابله با آن
برخاست و به
انتشار " لغت نامه
الاهیات "
علیه آن
پرداخت که بعد
از بازگشت
مجدد بوربون
ها به سلطنت ،
بار ها و بار
ها به چاپ
رسید.
در کشور
ما ، واکنش
مشروعه طلبان
ضد مشروطه با
سردمداری شیخ
فضل ا لله
نوری علیه انقلاب
مشروطه و هر
نوع اندیشه
مترقی ، که
خمینی بارها
از وی بنام
"شهید
انقلاب" نام
برده است ،
نشان دهنده این است
که خمینی با
کدام جریانات
فکری
خویشاوندی
داشته و با
کدام حرکت های
ایدوئولوژیک
در چند صد سال
اخیر ، قرابت
های
سیاسی و
ایدوئولوژیک
بسیار نزدیکی
دارد. و یا
کسانی مثل
نظام العلماء
مرندی ، برای
جلوگیری از
ایجاد مجلس ملی
، خود را به
زنجیر بستند
که افتتاح
مجلس قانونگزاری
و وضع قانون
توسط
نمایندگان
مردم ، در حکم"
تیر اندازی به
قلب امام زمان
است"!
[8] قابل
ذکر است که
هنگامی گروهی
از افسران حزب
توده
که قریب دو
دهه از عمر
خود را در
زندان های شاه
سپری کرده
بودند ، و
بیژن جزنی و
یارانش در
زندان های شاه
تحت شکنجه
قرار داشتند ،
کسانی چون آیت
الله مطهری ، رساله های
"علمی"
در باره
تشابه زن و
تخم مرغ می
نوشت ( نظیر
کتاب " روان
شناسی جنسی"
او) و
بخش مهمی از
نیروی خود را
صرف مبارزه
علیه چپ ها در
دانشگاه ها
صرف می کرد تا
مبارزه علیه
سلطنت و در
زمره کسانی
بود که بطور
مستقیم و غیر
مستقیم ،
سازمان امنیت
را علیه
افرادی چون
آریان پور در
دانشگاه کیش
می داد که
سرانجام
آریان پور
رابعنوان با
فرهنگ ترین و
برجسته ترین
استاد جامعه
شناس در ایران
آنروز ، به تدریس
زبان انگلیسی
در دانشکده
الهیات محدود
ساختند!
[9] مقایسه
سخنان مظفر
الدین قاجار
در اعلام
فرمان
مشروطیت با
اندیشه سیاسی رهبران
جمهوری
اسلامی ، و از
جمله با نظرات
خود خمینی ،
نشان دهنده
این است که ایدوئولوژی
" مدینته ا
لنبی " جمهوری
اسلامی در پایانه
قرن بیستم و
آغاز قرن بیست
و یکم ، تلاشی
بود برای باز
گرداندن
جامعه به نظام
سیاسی و اجتماعی
چهارده قرن
پیش. این تلاش
برای باز گرداندن
جامعه قرن
بیستم به عصر
شبانی عربستان
، ارتجاعی تر
از هر آنچیزی
است که می
توان ارتجاعی
نامید. مگر
اینکه
برای خوش
آیند گوئی
برای چنان
حکومتی
و یا جناحی
از آن ،منکر وجود
چنین حرکاتی
در تاریخ باشیم.
این که انها
موفق شده اند
یانه ، موضوع
دیگری است.لیکن انکار
نمی توان کرد
که انان اسیب
های ترمیم
ناپذیر خود
را بر
جامعه ایران وارد
کرده اند و
همچنان ادمه
می دهند.
.
مظفرالادین
شاه در آن فر
مان خود می
گوید:
"خردمند
دانا آن کس
است که همواره
به اقتضای زمان
رفتار کند....آن
اصول و قواعد
ملکداری {
قدیم} به کار
امروز ما نی
خورد.چنان که
نمی توان مثلا
امروز ، لباس
های
قدیم و کلاه
های یک ذرعی
را دیگر باره
میان طبقات
نوکر از وزراء
و اهل قلم و
لشگر متداول
نمود.کذالک ،
امروز ،اصول
فن اداره و
قواعد سیاست
و
مملکت داری
هم
باید امروز ،
ورای ایام
گذشته باشد.
این است که من
مصمم شدم مجلس
شورای ملی را
تشکیل و تنظیم
نمایم . تا
بدین وسیله
بنیان اتحاد و
اتفاق
دولت و
ملت بطوری که
دلخواه من است
مستحکم شود و
امیدوارم انشاء
الله
تعالی به این
آرزو نایل
شوم...باز لازم
است خاطر شما
را به این
نکته معطوف
داریم که تا امروز
نتیجه اعمال
هر کدام ازشما
ها فقط عاید
به خودتان بود
و بس، و لی از
امروز شامل
هزاران نفوس
است که شما را
انتخاب کرده
اند". تاریخ بیداری ایرانیان
، به نقل از
ایرج
پزشکزاد"
مروری در تاریخ
انقلاب
مشروطیت
ایران ،
یکصدمین سالگرد".1385
، چاپ نشر
البرز.آلمان.
[10] در این
زمینه مراجعه
شود به :
Robert Koehl: Feudal Aspects of National Socialism, The American Political
Science Review , Vol.54, No.4.( Dec.1960) pp.921-933