ساطور سانسور و سینمای اندیشمند

 

آینه گر عیب تو بنمود راست    خود شکن آینه شکستن خطاست!

 

a.bamshad@yahoo.com

ارژنگ بامشاد

 

سینمای ایران را شاید بتوان یکی از عرصه های مهمی دانست که در نبردی هر روزه با سانسورچیان وزارت ارشاد درگیر است. هیچ روزی نیست که خبر از سانسور فیلمی؛ لغو نمایش فیلم دیگری؛ لغو اجازه پروانه و یا تذکر به کارگردان و هنرپیشه ای در میان نباشد. در ایران جمهوری اسلامی، کارگردانان، بازی گران و دست اندرکاران دنیای سینما فقط با یک نهاد روبرو نیستند. اگر رسما" سینمای ایران با وزارت ارشاد روبرو است؛ این تنها در مرحله آغازین کار است. پس از اکران فیلم، و تاثیرگزاری های اولیه در میان مردم، پای وزارت اطلاعات؛ حوزه های علمیه؛ روزنامه های شمشیر به دست و اوباشان سازمان یافته حزب الله نیز در میان است. سرنوشت فبلم های "مارمولک" کمال تبریزی و "نقاب" کاظم راست گفتار نمونه هائی از این وضعیت است و حالا داستان فیلم " علی سنتوری" داریوش مهرجوئی که دی وی دی قاچاق آن به پر فروش ترین فیلم تبدیل شده  است. اجازه اکران فیلم پس از گذشتن از هفت خوان وزارت ارشاد و نظر مثبت شخص وزیر اطلاعات در آخرین دقایق توسط شخص صفار هرندی وزیر ارشاد  و سرمقاله نویس سابق روزنامه معلوم الحال "کیهان" لغو شد. آن هم زمانی که آفیش های تبلیغاتی آن چاپ شده و ده ها سینما آماده اکران آن شده بودند.

 

ماجرای جشنواره سینمایی "فجر" امسال نیز شاهد تیز تر شدن تیغ سانسور بود. بسیاری از فیلم های ارزشمند و اندیشمندانه اجازه ی حضور در این جشنواره را نیافتند. و بخشی از فیلم ها که اجازه نمایش یافتند تا لحظه ی آخر زیر تیغ سانسور بودند و مدام بایستی قسمت هایی از فیلم ها را حذف می کردند.

 

دست اندرکاران وزارت ارشاد و دیگر نهادهای حکومتی؛ نگران از تأثیرات عظیم فیلم های اندیشمند و اجتماعی؛ مدام بر فشار خود بر سینماگران افزوده اند. از سینماگران می خواهند فیلم های باب طبع حکومت بسازند آنگونه که در سریال های تلویزیونی مرسوم است. و نام این سینما را نیز گذاشته اند "سینمای معناگرا". سینمای معناگرا به چه معنائی است؟ به این معناست که دست اندرگاران سینما، سناریوها و بافته های سانسورچیان و ایدئولوگ های رژیم را به تصویر درآورند. یعنی آن چه را که در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی؛ در خطبه های نماز جمعه، در حسینیه ها و برسر منبرها به خورد مردم می دهند در سینما ها نیز تکرار کنند. بدیگر سخن سینمای "معناگرا" یعنی سینمای فرمایشی؛ سینمای حکومتی!

 

دست اندرکاران حوزه فرهنگی و هنری رژیم که نمی خواهند شکست خود در عرصه هنر و سینما را بپذیرند، مدام فشار بر هنرمندان و سینماگران را افزایش می دهند. همین فشار  و حاکمیت یکسان سازانه در عرصه ی فیلم و سینما باعث شد تا در آستانه ی جشنواره ی سینمائی فجر، 45 نفر از کارگردانان و بازیگران و دست اندرکاران دنیای سینما هم چون عزت الله انتظامی، پرویز پرستوئی، جهانگیر کوثری، فاطمه معتمدآریا، سامان مقدم، بهرام رادان، کیومرث پوراحمد، نیکی کریمی، منیژه حکمت، محمد رسول اف، و ...... با انتشار نامه ئی خطاب به ملت بنویسند: "کم توجهی و نادیده گرفته شدن سینمای فرهنگی، که بخش مهمی از سرمایه ملی ایران محسوب می شود، بسیار نگران کننده است. به نظر می رسد تصمیم گیران عرصه سینما، به جای هم فکری و ارائه راهکارهای اجرائی برای رسیدن به افق های ملی و جهانی، با اتخاذ تصمیم های نامناسب، موجب انزوا و حذف بخشی از سینمای اندیشمند ایران در نمایش های عمومی شده اند، در حالی که این بخش از سینما، مهم ترین ابزار فرهنگی در جهت شناساندن فرهنگ ایرانی به جهانیان بوده است." و سپس می افزایند: "جدی گرفته نشدن این نوع سینما در جشنواره فجر و مهم تر از آن عدم نمایش عمومی این آثار در سالن های سینما، موجب خسارت های فراوان فرهنگی و اقتصادی شده است و خواهد شد و مسکوت ماندن نمایش فیلم های فرهنگی نشانه ی کم توجهی مسئولان به این بخش از سینما است."

 

ابن هشدار سینماگران ایران پس آن صورت می گیرد که فشارهای وارده بر سینمای کشور از حد و مرز معمول 30 سال اخیر گذشته است. این فشار شدت یابنده نیز بیان شکست کامل جمهوری اسلامی از سینمای اندیشمند و هنری ایران است. سینما عرصه ای است که دست اندرکاران رژیم از ابتدا تلاش کردند آن را نیز به زیر سلطه خود درآورند. آن گونه که رادیو و تلویزیون را تسخیر کردند و با تصفیه های گسترده و حاکم کردن سیاست های ویژه، آن ها را تبدیل به ابزار تبلیغ و ترویج ایده های خود ساختند. اما در مورد سینما با شکست کامل روبرو شده اند. آن ها، زمانی امیدشان را به محسن مخملباف بسته بودند. امیدی که به یأس تبدیل شد و امروز مدام علیه این کارگردان معروف مقاله می نویسند. زمانی رسول ملاقلی پور امیدشان بود که در این اواخر و قبل از مرگش مورد بی مهری قرار گرفت، زیرا در فیلم هایش پاره ای واقعیت ها را می گنجاند. و یا مسعود ده نمکی سرچماقدار معروف وارد عرصه ی سینما شد تا فیلم "اخراجی ها" را بسازد. اما علیرغم تمامی این تلاش ها، لشگر سینماگران  متعهد و اندیشمند مجموعه ی گسترده ای از فیلم های طراز اول اجتماعی ساخته اند که میلیون ها نفر را به سینما کشانده است و می کشاند. همین حضور گسترده مردمی و استقبال شان از چنین فیلم هائی، مسئولین کشوری را نگران کرده و می کند.

 

نگرانی دست اندرکاران حوزه هنر و سینما ی رژیم تنها از این نیست که فیلم های کارگردانان مسئول و متعهد با استقبال وسیع بیننده گان داخلی روبرو می شوند، بلکه از این رو  هم هست که هر روز بر جمع کثیر کارگردانان مستعد و با ذوق چه زن و چه مرد و بازیگران خبره و مسلط که در واقع سرمایه های ملی اند، و علیرغم انبوه خرده فرمایشات به اصطلاع ضد منکراتی سانسورچیان، بازی هایی دیدنی ارائه می دهند، افزوده می شود. همین امر باعث شده که سینمای ایران در جهان، از جایگاه ویژه ای برخوردار باشد. در آسیا نیز هم اکنون سینمای ایران پس از سینمای هند قرار دارد.  هیچ سالی نیست که حداقل یک فیلم و یا بازیگر ایرانی جایزه ای جهانی را از آن خود نکرده باشد و یا حداقل کاندیدای دریافت جایزه ای نشده باشد. این امر علیرغم آن صورت می گیرد که تمامی فیلم های ارسال شده به جشنواره های بین المللی پس از گذر از هفت خوان سانسورهای مکتبی و قیچی شدن های چندین و چند باره  توانسته اند اجازه حضور یابند.

 

اما چرا رژیم اسلامی از سینما ی ایران شکست خورده است؟

 

سینما، هنری است که واقعیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه را به تصویر می کشد. اگر کارگردان بخواهد به این وظیفه ی هنری سینما متعهد بماند و قصد وارونه سازی حقایق و  قلب واقعیت ها را نداشته باشد، آنگاه فیلمش در تضاد با رژیمی قرار می گیرد که تلاش دارد بر واقعیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چشم فرو ببندد و بدتر از آن در تلاش است تا افکار و ایدئولوژی خود را به زور چوب و چماق به خورد مردم دهد. به دلیل ایدئولوژیک بودن رژیم اسلامی و به دلیل ادغام خشن دین و دولت و یا به بیان بهتر تسلط کامل دین بر دولت، دست اندرکاران حکومتی مجبورند هر روزه با واقعیت های اجتماعی و جاری سبز زندگی مردمی در گیر شوند. وقتی این جاری سبز زندگی توسط هنر سینما به تصویر کشیده می شود، آن گاه به شدت بر می آشوبند. نگاهی به فیلم های اکران شده  نشان می دهد که زاویه مخالفت دست اندرکاران حوزه هنری رژیم با این فیلم ها چیست. در واقع این فیلم ها چه گفته اند که رژیمیان این گونه بر می آشوبند؟ آیا فیلم " علی سنتوری" داریوش مهرجوئی جز بیان خشونت نهادینه شده ، اعتیاد و بی آینده گی جوانان چه گفته است؟ آیا فیلم "خون بازی" رخشان بنی اعتماد که به اعتیاد جوانان پرداخته، حقیقتی تلخ را بیان نکرده است؟ آیا فیلم "مارمولک" کمال تبریزی جز بیان دو روئی های آخوندها که مردم هر روزه شاهد آن هستند و انتظاراتی که از یک روحانی خوب دارند، چه چیز غیر واقعی ای را تصویر کرده است؟ آیا فیلم "واکنش پنجم" تهمینه میلانی جز بیان سنت های منحوس پایدار در جامعه و  ظلمی که بر زنان در این کشور می رود و حمایت همه جانبه ی دولت دینی از این سنت ها  و مبارزه ی زنان که هر روزه جریان دارد، چه چیز غیر واقعی ای را بیان کرده است؟ می توان بر این لیست، ده ها فیلم دیگر را افزود. بگذریم از فیلم های زیادی که پشت هفت خوان سانسور در انتظارند و یا اجازه نمایش نیافته اند و یا در حال قصابی شدن هستند.

 

دست اندرکاران حوزه هنری و فرهنگی و سینمائی رژیم وقتی با کارگردانان و بازیگران روبرو می شوند، فکر می کنند با آدم های خبیثی روبرویند. با مبارزینی علیه امنیت ملی!  با ملحدین و مرتدین ضد دین! آن ها نمی خواهند این را دریابند که این ها هنرمندانی هستند که تنها جرم شان این است که واقعیت های اجتماعی را با دوربین های فیلم برداری شان به تصویر می کشند. واقعیت هایی که محصول سنت های پایدار جامعه و یا محصول تسلط حاکمیتی دینی و استبدادی بر کشورند. اگر اعتیاد در کشور بیداد می کند دولت اسلامی باید پاسخگوی آن باشد. دولتی که با بستن همه ی راه های یک زندگی شرافتمندانه و شاد و انسانی، یأس؛ بی آینده گی؛ احساس پوچی کردن و به اعتیاد پناه آوردن را پیش پای جوانان گذاشته است. به گونه ای که هم اکنون ایران به نسبت تعداد معتادان به جمعیتش مقام اول را در جهان کسب کرده است.اگر بی حقی، ظلم و اجحاف در جامعه بیداد می کند، این محصول حکومتی استبدادی، نا قانونمند و به شدت واپسگراست؛ اگر بر زنان ظلمی وحشیانه اعمال می شود، این محصول سنت های پایدار عرفی و دینی و حمایت های همه جانبه ی مذهب و دولت از این سنت ها ست نه کار هنرمندان و روشنفکران! اگر جوانان احساس بی آینده گی می کنند و دچار انواع ناهنجاری های اجتماعی می شوند، این محصول حکومتی است که با جوانان و نیازهای جاری شان سر ستیز دارد نه کار اهل هنر و سینما و فرهنگ! اگر فقر در کشوری بیداد می کند که بر دریای نفت و گاز قرار دارد، این حرص و ولع سیری ناپذیر مسئولان حکومتی است که به جای مبارزه با فقر، دارائی های کشور را یا میان وابستگان و آقازاده ها تقسیم می کنند و یا صرف هدف های  نظامی و امنیتی و سلطه جویی های ایدئولوژیک خارجی شان می نمایند! اگر فرار مغزها از کشور به یک سنت جا افتاده بدل شده است و میلیاردها دلار سرمایه های ملی از دست می روند، این محصول حکومتی است که برایش مغزهای متخصص و متفکر ناخوشآیند است! و بر این سیاهه می توان ده ها مورد دیگر را نیز افزود.

 

آری! به تصویر کشاندن این حقایق تلخ؛ بیان واقعیت های ملموس جامعه ای که به تباهی کشانده می شود؛ کاری است که هنر سینما آن را انجام می دهد. وقتی این حقایق و واقعیت ها به پرده تصویر کشیده می شوند، مسببان و مسئولان و بانیان این فجایع و بدبختی ها به خشم می آیند و هنرمندان را به "اقدام علیه امنیت ملی" متهم می کنند. همین جا لازم است توضیح دهیم که سینمای ایران هر گز نتوانسته وارد خط قرمزهای سیاسی رژیم شود. به دلیل فضای خشن و عواقب دردناک امنیتی، هیچ کس به خود اجازه نداده است سراغ سوژه های دردناکی چون اعدام های بی محاکمه اوایل انقلاب، قتل عام زندانیان سیاسی، قتل های زنجیری، تجاوز به دختران باکره زندانی قبل از اعدام، ترور صدها تن از فعالین اپوزیسیون، جنگ قدرت داخلی، خلع لباس کردن پاره ای از روحانیون ناراضی و صدها موضوع و سوژه ای از این دست نزدیک شود. این جا زمین مین گذاری شده ای است که علامت خطر مرگ در آن از دور نمایان است.

 

آری سینمای اندیشمند ایران و کارگردانان متعهد و  مسئول و بازیگرانی که هنرمندانه واقعیت های تلخ و شیرین در جامعه را به تصویر می کشند، سرمایه هایی هستند که باید  هم چون افتخارات ملی مورد توجه قرار گیرند. آن چه آن ها انجام می دهند به این دلیل در دل مردم می نشیند که بیان واقعیت های زندگی در کشوری است که در چنبره ی حکومتی دینی و به شدت استبدادی گرفتار آمده است. آن ها نیستند که باید سرکوب شوند، این حکومتگران هستند که باید پاسخ گوی نتایج سیاست هایشان در عرصه های گوناگون باشند. و به این دلیل باید گفت:

آینه گر عیب تو بنمود راست    خود شکن، آینه شکستن خطاست!

3 اسفند 1386ـ 22 فوریه 2008