بحثی درباره­ى مبانی دموکراسی مشارکتی

نظريه آيزايا برلين درباره آزادی (قسمت پنجم)

اسماعيل سپهر  

 

 

نظريه آيزايا برلين درباره آزادی (قسمت پنجم )

 

تا آنجا که به شکل سلبی بسط آزادی و يا آزادی منفی (در هر شکل و در هر تعريفی از آن ) مربوط است ليبراليسم بی ترديد در کمپ مدافعان آزادی و در بسياری مواقع در صف مقدم دفاع از آزادی قرار دارد. ترسيم حريم گسترده تری از چهارچوب آزادی سلبی و بدست دادن مرزهای روشن و مستحکمی فراتر از آزادی فرد از دخالت ديگران، اما عرصه چالش ذاتی و تفوق ناپذير ليبراليسم است. در اين عرصه ما با طيفی از نظريه های متفاوت و بعضاً متناقض مدافعان متقدّم و متأخر ليبراليسم مواجه ايم. در اين ميان تلاش آيزايا برلين برای بدست دادن تعريفی فراگير و گسترده از آزادی و تقسيم بندی آزادی به " آزادی منفی " و " آزادی مثبت " از اقبال و پذيرش عمومی تری در بين مدافعان ليبراليسم برخوردار بوده است. من در اينجا تلاش خواهم کرد ضمن انگشت گذاردن بر نقاط چالش برانگيز نظريه برلين، شفافيت و استحکام منطقی نظريه وی در ترسيم مرزها قابل دفاع برای حريمی فراتر از چهارچوب آزادی سلبی را مورد سنجش و داوری قرار دهم.

آيزايا برلين نيز آزادی را به آزادی منفی و آزادی مثبت تقسيم می کند. برلين، اما برانستکه در تعريف انواع آزادی نبايد آزادی را ( در هر شکل آن ) با شرايط آزادي، که دربرگيرنده ارزشها و مؤلفه های جداگانه ايست، درهم آميخت. از نظر وی آزادي، آزادی است و ارزشها و مؤلفه های مؤثر در ايجاد شرايط آزادی را نمی توان در تعريف انواع آزادی وارد کرد.

برلين آزادی منفی را با پاسخ به اين سؤال که " تا چه حد من زير فرمان هستم؟ " و يا " قلمرو ار بابی من تا کجاست؟ " و آزادی مثبت را با پاسخ به اين سؤال که " چه کسی بر من فرمان ميراند؟ " و يا " ارباب چه کسی است؟ "1 تعريف می کند.

آزادی منفی در معنايی که برلين از آن مراد دارد، يعنی حريمی که فرد در داخل آن بتواند "کاری را که می خواهد انجام دهد و ديگران نتوانند مانع کار او شوند "2، بی ترديد دربرگيرنده خطوط اساسی در ترسيم پايه ای ترين و اساسی ترين سطح آزادی است. همانطور که برلين تاکيد دارد، بدون تعيين و حراست از حريمی که گزينش های بالفعل و بالقوه فرد از گزند دخالت ديگران ( و بويژه دخالت دولت ) در امان باشد، تجربه هيچ حد و هيچ سطحی از آزادی هميشگی و ماندگار نخواهد بود. در واقع شکل سلبی بسط آزادي، يعنی آن حد از آزادی که ناشی از فقدان موانع در برابر گزينش های بالفعل و بالقوه فرد است، با مفهوم آزادی منفی در نزد آيزايا برلين، يعنی پاسخ به اين سؤال که " تا چه حد من زير فرمان هستم؟ " و يا " قلمرو ار بابی من تا کجاست؟ " تا حدود زيادی مرزهای مشترکی را ترسيم می کند.

در تقسيم بندی برلين از آزادي، اما سطح گسترده تری از آزادی ها که نه با فقدان موانع در برابر گزينش های بالفعل و بالقوه فرد که با ايجاد بستر مناسب و فراهم آوردن امکانات و تسهيلات معين به تجربه می آيد، برو شنی در تعريف آزادی قرار نمی گيرد. تعريف برلين از " آزادی مثبت " البته به نحو قابل توجهی ابهام آلود و رمزآلود جلوه می کند و در برابر اين سؤال که " چه کسی بر من فرمان ميراند؟ " و يا " ارباب چه کسی است؟ " ما با پاسخ کاملاً روشن و خالی از ابهام برلين مواجه نيم شويم. با اينهمه، بنظر می رسد " آزادی مثبت "در تعريف وی به آزادی دخالت در تصميم گيريها و مدخليت در اقداماتی که به منافع جمعی افراد مربوط است و به تعبيری به مشارکت در ساماندهی زندگی اجتماعی از منظر قدرت سياسی نظر داشته باشد.

طبيعتاً هر حدی از آزادی دخالت و مشارکت فرد در فرايند تصميم گيريها و سياست گذاريهای مربوط به نهادهای متولی اداره جامعه، به نوعی بسترسازي، به ايجاد و پی ريزی نهادهای معين، به بکارگيری مکانيزم ها و ساز و کارها ويژه و فراهم نمودن برخی امکانات و تسهيلات معين مشروط است. از اين حيث حريم " آزادی مثبت " در تعريف برلين را نيز می توان به نوعی بخشی از دايره بزرگ شکل ايجابی بسط آزادی تلقی کرد. برلين، اما از اين نگاه به " آزادی مثبت " نمی نگرد. کاملاً بر عکس، او فکر می کند که مبتنی کردن تعريف هر شکل از آزادی بر شرايط و عوامل بيرونی به درهم آميزی مفاهيم " آزادی " و "شرايط آزادی “ راه برده، استواری و استحکام تعريف آزادی را خدشه دار می سازد. برلين برآن است که تامين شرايط آزادی چه در نوع منفی و چه در نوع مثبت آن، اگرچه حائز اهميت بسيار، اما از تعريف هر يک از انواع آزادی خارج است. از نظر وی اگر " آزادی منفی " با ترسيم حريمی که فرد از گزند دخالت ديگران در گزينش های بالفعل و بالقوه خود در امان است، مشخص می شود، " آزادی مثبت " اساساً با تعيين مرزهای "حق حکومت بر خود يا خود گردانی "3 و به تعبيری با ترسيم حدودی که فرد قادر به دخالت و مشارکت در تعيين سرنوشت خويش و اعمال قدرت سياسی است، تداعی می شود. در نزد وی بدست دادن تعريفی از آزادی که حريم و گستره آزادی را با عوامل، مؤلفه ها و شرايط محيط اجتماعی ( مثلاً بستر سازی سياسي، اقتصادي، اجتماعی و ارائه همگانی امکانات و تسهيلات معين و غيره ) مربوط سازد، اقدامی ناصواب و غير قابل پذيرش است.

چالش جدی در نظريه آيزايا برلين و تنگی حريم آزادی در نظر وی در واقع به مبداء حرکت برلين و اصرار وی به جدايی " آزادی " و " شرايط آزادی " مربوط می شود. حقيقت آنست که آزادی به ميزان زيادی با توصيف شرايط آزادی قابل تصور است. آزادی بسان مفاهيم انتزاعی ديگری همچون عدالت، انصاف و يا برابری با ترسيم حضور و يا فقدان شرايط و عوامل خارجی معين در ذهن به تصوير می آيد. دقت در تعريف برلين از آزادی منفی و مثبت و بويژه پاسخ به اين سوال که "قلمرو ار بابی من کجاست؟" و يا " چه کسی بر من فرمان می راند؟" نيز در واقع جز توصيف شرايط معين نيست.

آيزايا برلين در تعريف خود، البته تلاش دارد از اشاره به شرايط، مؤلفه ها و عوامل خارجی معين اجتناب کرده و تعريف خود را بر فقدان شرايط، مؤلفه ها و عوامل خارجی معين مبتنی سازد. با اينهمه فقدان شرايط، مؤلفه ها و عوامل خارجی معين در موارد بسيار جز با حضور شرايط و عوامل بيرونی معين غير قابل تصور است. بعنوان مثال مهار و منع دخالت عوامل قدرتی معين ، همچون قدرت دولتي، در ايجاد مانع در برابر اعمال حاکميت فرد بر سرنوشت خود و يا محروميت فرد از " حق حکومت بر خود يا خود گردانی "جز با حضور اشکال معينی از قدرت دولتی ( مثلاً نوعی از دولت دمکراتيک ) و يا وجود شکلی از حاکميت قانون غير قابل تصور است. از اينرو مبتنی کردن تعريف آزادی و يا شکل و اشکالی از آزادی بر شرايط و عوامل بيرونی معين، چنانچه با ترسيم مرزهای مستحکم و نسبتاً روشنی از حريم قابل دفاع برای تجربه آزادی همراه باشد، نه تنها محل اشکال نيست که می تواند سخت مفيد فايده باشد.

البته بديهی است که در عالم انتزاع می توان آزادی را از زوايای مختلف و بر اساس معيارهای متفاوت به اشکال و دسته بنديهای مختلفی تقسيم کرد. در اين راستا، اما تقسيم بندی آزادی بر اساس عوامل موثر در بسط و قبض آزادی بخودی خود هم آنقدر معتبر است که تقسيم آزادی بر اساس فقدان عوامل و شرايط معين. در اين ميان قوت و ضعف هر تقسيم بندی و گروه بندی به حدود دربرگيرنده گی ابعاد موضوع و کمک تقسيم بندی مزبور به شناخت همه جانبه و جامع تر موضوع بستگی دارد.

ضعف بزرگ تقسيم بندی برلين از آزادی به شعاع محدود حريم آزادی در اين تقسيم بندی مربوط می شود. در تلاش برای اجتناب از وارد کردن عوامل و مؤلفه های داخل در شرايط آزادی در تعريف آزادي، برلين در تقسيم بندی خود از آزادي، حدود آزادی را از يکسو به حريمی که فرد در داخل آن بتواند "کاری را که می خواهد انجام دهد و ديگران نتوانند مانع کار او شوند " ( يعنی آزادی منفی ) و از سوی ديگر به برخورداری فرد از حق ايفای نقش در تعيين سرنوشت خود و نوعی از مشارکت و مدخليت در چهارچوب ساختار سياسی ( آزادی مثبت ) محدود می کند. در اين تقسيم بندی چه در چهارچوب " آزادی منفی " و چه در چهارچوب " آزادی مثبت " حريم آزادی اساساً با نبود " موانع انسانی " و بويژه فقدان محدوديتهای دولتی مشخص می شود. حتی در چهارچوب آنچه برلين " آزادی مثبت " و يا حق " حکومت بر خود يا خود گردانی "می نامد نيز وی به نحو آشکاری از کنار ظرفيتهای اين نوع از آزادی برای بسط بيشتر آزادی - چه از طريق بستر سازی هدفمند و شکوفا سازی استعدادها و تواناييهای افراد و چه از راه فراهم نمودن امکانات و تسهيلات معين و غيره - در می گذرد.

بر اساس نظريه برلين، اقداماتی در اين راستا ممکن است در چهارچوب مفاهيم ديگری همچون برابری و عدالت اجتماعی حائز اهميت و يا حتی مورد تائيد باشد، اما از زاويه تعريف آزادی مورد توجه نمی تواند باشد. از نظر وی " آزادي، آزادی است و برابری و انصاف و عدالت و فرهنگ يا سعادت و آرامش خاطر هم چيزهای ديگر است."4

اين البته درست است که آزادی يک مفهوم و عدالت و برابری و انصاف مفاهيم ديگری است. بعلاوه آيزايا برلين کاملاً بر حق است وقتی ميگويد برابری و عدالت بيشتر ضرورتاً و هميشه با آزادی بيشتر همراه نيست و گاه " تحقق برخی از اين هدف ها ناگزير به قربانی کردن برخی ديگر می انجامد".5 اين همه، اما هنوز اين اصل مسلم و بديهی را که بسط و گسترش سطحی از آزادی به نحو تنگاتنگی به تلاش آگاهانه و هدفمند برای بستر سازی سياسي، اجتماعي، اقتصادی و فراهم نمودن برخی از امکانات و تسهيلات معين در اين يا آن حوزه معين و به تعبيری به تلاش برای رفع سطحی از بی عدالتی و نابرابری مشروط است، منتفی نمی سازد. تلاش برای تحقق سطح معينی از برخی از ارزشها و آرمانهای بشری همچون عدالت و برابری در يک شرايط زمانی و مکانی معين ممکن است به شکل اجتناب ناپذيری به قربانی کردن سطحی از آزادی و حتی تنگ شدن دايره قدر مطلق آزادی در يک جامعه بيانجامد. تلاش برای تحقق سطح ديگری از همين ارزشها و آرمانها در همان شرايط زمانی و مکاني، اما می تواند به امر بسط و گسترش حريم آزادی در اين يا آن حوزه ياری رسانده و بر قدر مطلق شعاع آزادی بيفزايد. آيزايا برلين به درستی براهميت گزاره اول تاکيد می ورزد، اما از تائيد گزاره دوم که از نقطه نظر بسط حوزه آزادی حائز اهميت بسيار است سرباز می زند. با مقدم شمردن آزادی بر ارزشهای ديگر می توان از اقدام به هر آنچه که به تنگ شدن دايره عمومی آزادی و محدود شدن جدی هر عرصه و هر نوع از آزادی ( و نه ضرورتاً تنگی محدود يک نوع از آزادی برای بسط انواع و عرصه های ديگر آزادی ) راه می برد، اجتناب کرد. تقدم و اولويت بخشی به آزادي، اما در همان حال حکم می کند که از هيچ عمل و اقدامی که بسط بيشتر دايره عمومی آزادی و گسترش دامنه اين يا آن عرصه از آزادی را سبب می شود، غفلت نورزيد.

ناديده گرفتن اهميت شکل ايجابی بسط آزادی اگرچه به محدود شدن جدی دايره آزادی در همه عرصه ها و در همه اشکال آزادی می انجامد، اما نتايج منفی آن بويژه در برخورد به آنچه برلين " آزادی مثبت " و يا " حق حکومت بر خود يا خود گردانی " می نامد به نحو بارز تری منعکس است.

در تعريف برلين، " آزادی مثبت " اساسا ناظر است بر آزادی دخالت و مشارکت در تصميم گيريها و اقداماتی که به منافع جمعی افراد و به يک معنا به چگونگی تعامل فرد با جمع افراد در حوزه سياسی مربوط می شود. در هر امر جمعي، اما حتی به شرط رعايت قواعد دمکراتيک در تصميم جمعی و قبول اکثريت آراء در تمام موارد ريز و درشت، بخودی خود تضمينی برای حفظ حريمی که در آن فرد از دخالت قدرت دولتی و دخالت افراد و نهادهای ديگر در امان باشد وجود ندارد. افراط در تعميم قدرت جمعی افراد و تعميم تصميم جمعی به تمام موارد ريز و درشت مربوط به زندگي، فی نفسه می تواند به تنگ شدن جدی حريم آزادی منفی و نفی استقلال و آزادی فردی منجر گردد. فرد می تواند از آزادی مشارکت سياسی در همه حوزه های تصميم گيری مربوط به زندگی اجتماعی ( حداقل در کوتاه مدت و قبل از آنکه محدوديت آزادی و استقلال فردی به مسخ و ميان تهی شدن هرگونه آزادی منجر شود ) برخوردار باشد، اما آزادی و استقلال عمل وی از ديگران بسيار تنگ و محدود باشد.

آزادی مثبت در تعريف برلين، در واقع نه تنها از ظرفيت مقابله و نفی آزادی منفی برخوردار است، بلکه با نفی آزاديهای منفی از ظرفيت قابل توجهی برای فرارويی به توتاليتريسم و ديکتاتوری سياسی برخوردار است. با محدود شدن حوزه آزاديهای منفي، راه بر سلطه و اقتدار نخبگان و دستکاری آراء و اراده توده مردم هموار شده و در يک روند تاريخی مشارکت جمعی آحاد مردم مسخ و فعال مايشايی نخبگان جايگزين آن خواهد شد.

در حقيقت درک چنين تهديد و خطری است که آيزايا برلين را به نوعی دو پهلو گويی و تناقض در رد و دفاع از آنچه وی " آزادی مثبت " می نامد سوق داده و گاه وی را به تخطئه اين شکل از آزادی نزديک می کند. در تعريف برلين از اشکال آزادي، اگرچه " آزادی منفی " و " آزادی مثبت " فی نفسه مفيد و ارزشمندند، اما هر يک مسير خود را طی می کند و عامل مشترکی ضرورتاً پرتو آنها را در مسير واحدی قرار نمی دهد.

در تعريف " آزادی مثبت " در واقع برلين به نوعی و به ميزان زيادی به آزادی سلبی نظر دارد. " آزادی مثبت " و يا آنطور که برلين خود از آن می فهمد ; " حق حکومت بر خود يا خود گردانی "در نگاه وی ضرورتاً با وجود نهادها، مکانيزم ها و ساختارها سياسی معين و تضمين درجه معينی از آزادی های منفی " متناظر نيست. در نگاه وی " آزادی مثبت " می تواند هم با دمکراسی مبتنی بر پلوراليسم و آزادی های فردی ، سياسی گسترده و هم با ديکتاتوری خشن اکثريت و محدود شدن جدی حوزه آزادی های منفی همراه باشد. آنچه در هر دو سيستم سياسی مشترک است برخورداری افراد از فرصت مشارکت در قدرت سياسی و به تعبير بهتر عدم ممانعت از مشارکت فرد در معاد لات قدرت سياسي، يعنی جوهر و درونمايه اصلی " آزادی مثبت " است.

با انکار شکل ايجابی آزادي، يعنی سطحی از آزادی که نه نتيجه رفع "موانع انسانی " ( دولتی و غير دولتی ) که حاصل تلاش برای غلبه بر " موانع غير انسانی " و تغيير هدفمند شرايط مادی در راستای بسط بيشتر قدر مطلق و دايره عمومی آزادی است، حريم قابل دفاع آزادی در همه عرصه ها و در همه اشکال آن بطور جدی تنگ و محدود خواهد بود. در اين ميان ، اما انکار شکل ايجابی بسط آزادي، حريم مجاز و قابل دفاع تجربه قدرت سياسی و آزادی اعمال حاکميت فرد بر سرنوشت خويش را نه تنها تنگ و محدود، که سخت ناپايدار، غير قابل اتکاء و غير قابل دفاع جلوه گرمی سازد.

از موضع سلبی انکار رسمی تمام و کمال حقوق سياسی فرد برای مشارکت در ساختار سياسی - بمثابه اصلی ترين مؤلفه در بيان مشروعيت قدرت سياسی - نا ممکن است. آزادی تجربه قدرت سياسی در هر حال با به رسميت شناختن حدی از حقوق سياسی برای فرد و سطحی از مشارکت فردی در ساختار قدرت سياسی همراه است. حدود اين مشارکت و تنگی و فراخی دايره مشارکت و مدخليت فردی در فرايند تصميم گيری نهادهای قدرتي، اما از موضع سلبی قابل ترسيم نيست.

برای بدست دادن حدود گسترش مرزهای آزادی تجربه قدرت سياسی و تعيين مرزهای " حق حکومت بر خود يا خود گردانی " ( آنطور که برلين فرموله می کند ) درک ظرفيت های شکل ايجابی بسط آزادی از اهميت تعيين کننده ای برخوردار است.

در واقع اين بسط حوزه آزادی از موضع ايجابی و از طريق مهندسی اجتماعی و برنامه ريزی آگاهانه و هدفمند و از راه تلاش برای رفع " موانع غير انسانی " ( البته در حدودی که شرايط مادی اقتضا دارد ) است که بر حدود گسترش مرزهای تمامی عرصه ها و تمامی اشکال آزادی و بويژه آزادی تجربه قدرت سياسی روشنی می افکند. اگر طريق ايجابی بسط آزادی در برخورد به بسياری از اشکال آزادی که در حوزه آزادی فردی قرار دارند، نويد بخش تجربه همگانی تر و گسترده تر اين آزادی ها است، اهميت طريق بسط ايجابی حوزه آزادی در برخورد به آزادی تجربه قدرت سياسی و يا " حق حکومت بر خود " بيش از آنکه به نقش آن بعنوان عامل تعيين کننده در بسط و گسترش دامنه اين نوع از آزادی مربوط باشد، به نقش آن بمثابه ضامن اصل وجودی و ماندگاری و پويايی آن مربوط می باشد.

خط راهنمای طريق ايجابی بسط آزادي، افزايش و گسترش حوزه آزادی در همه عرصه ها و در همه اشکال آن، از طريق بستر سازی هدفمند و آگاهانه، از راه شکوفا سازی استعدادها و توانائيهای افراد و از طريق فراهم نمودن برخی امکانات و تسهيلات معين است. بنابراين طريق ايجابی بسط آزادی در برخورد به آزادی تجربه قدرت و " حکومت بر خود " معنايی جز افزايش قدر مطلق حوزه آزادی بطور کلی و آزادی تجربه قدرت سياسی بطور مشخص نمی تواند داشته باشد. در حقيقت، در چهارچوب شکل ايجابی بسط آزادي، دايره آزادی های ناشی از رفع موانع انسانی چه در حوزه آزادی های مربوط به تجربه قدرت سياسی و چه آزادی های مربوط به گستره وسيع آزادی های ديگر به نحو روزافزونی بسط و گسترش می يابد.

در تلاش برای بسط ايجابی حوزه آزادی اگرچه امکان تلاقی بسط يک شکل از آزادی با شکل يا اشکال ديگری از آزادی ( مثلاً آزادی تجربه قدرت سياسی با برخی از آزادی های فردی ) منتفی نيست، اما منطق درونی شکل ايجابی بسط حوزه آزادی (يعنی افزايش موزون دامنه همه انواع آزادی و بويژه تضمين افزايش قدر مطلق آزادی) حکم می کند که بسط آزادی در يک عرصه به قيمت قربانی کردن تمام و کمال عرصه ها و اشکال ديگر آزادی و کاهش قدر مطلق آزادی انجام نگيرد.

گسترش دايره نقش فرد در تصميم گيری ها و سياست گذاری های مربوط به حيات اجتماعی و منافع جمعی اگر با تنگ شدن جدی دايره آزادی های فردی همراه باشد، بی ترديد ما با فزونی و گسترش دايره عمومی و قدر مطلق آزادی مواجه نخواهيم بود. از نقطه نظر شکل ايجابی بسط آزادی نه تنها حفظ و گسترش دايره همه اشکال آزادی منفی امری مقدم و خدشه ناپذير می نمايد، بلکه در توسل به اشکال تصميم گيری جمعی نيز تضمين استقلال رای و عمل فردی و تلاش برای پررنگ کردن رای فردی در فرآيند هر تصميم جمعی خط راهنما و عيار تعهد به آزادی بيشتر است. در برسی جايگاه آزادی در پروژه دمکراسی مشارکتی من به نحو تفضيلی تری به اين مهم خواهم پرداخت.

 

 

1. آيزيا برلين ,چهار مقاله درباره آزادی, ص 54

2. آيزيا برلين ,چهار مقاله درباره آزادی, ص 237

3. آيزيا برلين ,چهار مقاله درباره آزادی, ص 296

4. آيزيا برلين ,چهار مقاله درباره آزادی, ص 242

5. آيزيا برلين ,چهار مقاله درباره آزادی, ص 299