« دیکتاتوری
وحدت ملی »:
سناریوئی از
نو محافظهکاران
برای آیندهی
عراق و خاورمیانه
دکتر
يونس پارسا
بناب
درآمد
جنگ
عراق به عقیدهی
بعضی از تحلیلگران
متعهد به
کارزار ضد
جنگ از
هم اکنون به «فاجعه
قرن بیست و یکم»
موسوم شده
است، از جهاتی
بسیار مهم تاریخی
با جنگهای
سابق «ساخت
آمریکا» (از
جنگ فیلیپین
در دهه اول
قرن بیستم
گرفته تا جنگ یوگوسلاوی
در آخرین دهه
همان قرن) تفاوتهای
اساسی دارد،
که در اینجا
به اهم آنها
اشاره میشود
:
١ - در
جنگ عراق که
نزدیک به پنج
سال از آغاز
آن میگذرد و
احتمالا سالها
ادامه خواهد یافت،
در مقام مقایسه
با جنگهای
سابق درصد
قابل توجهی از
تلفات بین
مردم غیرمسلح
و غیرنظامی،
نزدیک به ٨٥
درصد بوده
است.
٢ - در این
جنگ برای اولین
بار تعداد
سربازان «پیمانی»
(مزدور) برابر
با تعداد
سربازان ارتش
آمریکا بوده و
احتمالا در آینده
تعداد آنها
(مزدوران) در
جنگ بیشتر از
سربازان
انجام وظیفه
خواهد شد. در
جنگ ویتنام
تعداد
سربازان پیمانی
کمتر از ده در
صد کل نیروهای
مسلح آمریکائی
را تشکیل میداد.
٣ - باز
در مقام مقایسه،
هیچ جنگی در بین
«جنگهای ساخت
آمریکا» به
اندازهی جنگ
عراق با
مخالفت مردم
سراسر جهان
روبهرو
نگشته بود. در
هیچ جنگی در
گذشته، هئیت
حاکمه آمریکا
منجمله رئیس
جمهور، به
اندازهی جنگ
عراق مورد
نفرت مردم
جهان قرار
نگرفته و پرستیژ
و موقعیت سیاسی
و فرهنگی آن
به اندازهی
حالا با سقوط
و نزول
روزافزون
روبهرو
نگشته بود.
علل
فوقالذکر
همراه با
عوامل دیگر
باعث شدهاند
که تحلیلگران،
مورخین علوم
تاریخ و جامعهشناسی
سیاسی دربارهی
علل جنگ عراق
و پیشینه و
چند و چون آن
به پژوهشهای
بیشتر و بحثهای
دامنهدارتری
دست زده و در
مورد سرنوشت
مردم و کشور
عراق آیندهنگری
نمایند.
مضافا، این
تحلیلگران
تحلیلهای
جامعی از سناریوهای
متعددی که خود
نومحافظهکاران
درباره آینده
عراق و خاورمیانه
نوشتهاند،
عرضه کردهاند
که ما در این
نوشته به چند
و چون دو سناریو
متعلق به
نومحافظهکاران
میپردازیم.
تحلیل
این دو سناریو
حاصل بررسی
سناریوهای
متعددی است که
در یک سال
گذشته (۲۰۰۶-۲۰۰۷)
توسط
کارشناسان و
تحلیلگران
که به نحلههای
مختلف سیاسی و
ایدئولوژیکی
تعلق دارند،
عرضه گشتهاند.
تعداد نسبتا زیادی
از این سناریوها
بعد از توضیح
اوضاع سیاسی
منطقه خاورمیانه
و به طور مشخص
موقعیت عراق،
تمرکز اصلی
خود را بر جزئیات
تبعات کوتاه
مدت و مسائل
اضطراری و
مباحثی نظیر
اعلام
خودمختاری
کامل و یا
استقلال
کردستان
عراق، جدائی
بصره و اعلام
جمهوری اسلامی
در جنوب،
بازگشت حزب
بعث به صحنه سیاسی،
تقسیم عراق به
سه بخش مشخص،
تقسیم «عادلانه»
درآمد نفت و غیره
گذاشتهاند. بعد از
بررسی این
سناریوهای
متعدد،
نگارنده تصمیم
گرفت که دو
سناریو را که
در آنها آیندهنگری
در چهارچوب
عملکرد نظام
جهانی سرمایه
و در راس آن
آمریکا در
خاورمیانه و
کشورهای
همجوار ایران
و عراق مورد
بحث و مداقه
قرار گرفتهاند،
مورد تجزیه و
تحلیل قرار
دهد. زیرا آیندهنگری
بدون توجه به
نقش و موقعیت
نظام جهانی
سرمایه در کلیه
خاورمیانه
«بزرگ» و «جدید»
از یک سو و
مقاومت و
مبارزات تودههای
مردم خاورمیانه
در مقابل این
نظام از سوی دیگر
ما را به جزئی
گرائی (Reductionism)
مبتلا ساخته و
عوض دیدن «کل
واحد» (و رابطه
«مرکز» با «حاشیه»)
ما را گرفتار
شرح جزئیات که
نمیتوانند
نقش تعیین
کننده در
سرنوشت و آینده
مردم عراق ایفاء
کنند، سازد. خیلی از
این سناریوها
که مورد بررسی
این تحلیلگران
قرار گرفتهاند،
بهدلیل اینکه
تعریف جامع و
مشخصی از کل
تعیین کننده
اجتماعی
(رابطه مرکز و
حاشیه در نظام
جهانی سرمایه)
در عراق و
منطقه
ندارند، دچار
تجردگرائی،
جزئیگری و
سطحیاندیشی
در بسیاری
موارد گشته و
جامعه عراق و
منطقه را به
صفبندیهای
کاذب شیعه و
سنی و یا
کشورهای
«معتدل» و
«تندرو» تقسیم
میکنند. تجزیه و
تحلیل از دو
سناریوئی را
که نگارنده از
مجموعهی بیشتر
از ١٠ روایت
از کارگاه
سناریو نویسی
عراق انتخاب
کرد، واحد تحلیل
برای درک ریشههای
اصلی بحران
عراق را
ساختار و
عملکرد نظام
جهانی سرمایه
(رابطه حاشیه
با مرکز=
رابطه جنوب و
شمال) در فاز
تشدید گلوبالیزاسیون
میدانند. این دو
سناریو عبارتاند
از: ١- سناریوی
«دیکتاتوری
وحدت ملی» ٢ -
سناریوی
امپراتوری
آشوب
سناریوی دیکتاتوری
وحدت ملی
نومحافظهکاران
«خاورمیانه
شناس» حاصل
سناریوی «دیکتاتوری
وحدت ملی» را ایجاد
عراق و منطقه
با «ثبات و امن»
برای حرکت
سرمایه میدانند. منطقهای
امن که از آنجا
نفت و گاز طبیعی
بدون تلاطم و
دغدغهای بهسوی
سواحل کشورهای
توسعه یافتهی
مرکز (جهان
اول) توسط
کمپانیهای
فراملی آمریکایی
سرازیر گردد.
تنظیم
و نگارش این
سناریو زمانی
شروع شد که
نومحافظهکاران
حاکم بر کاخ
سفید متوجه
شدند که
رجزخوانیهای
آنان درباره
«صدور دموکراسی»
به عراق بهطور
کلی بُرّایی و
تاثیر خود را
در بین مردم و
افکار عمومی
جهانی بهميزان
قابل توجهی از
دست دادهاند. در پی
تداوم مقاومتهای
خشونتآمیز
مردم در عراق
علیه اشغال از
یک سو و
مخالفت مردم
جهان با رژیم
بوش از سوی دیگر،
نومحافظهکاران
توجه خود را
به باز تولید یک
مدل قابل پذیرش
از حکومت صدام
حسین معطوف
ساختند. در
سالهای اخیر
ذهن نومحافظهکاران
بر تاسیس و یا
تسهیل ظهور یک
رهبری «ملی»
مرکزی قوی
«وحدتبخش» ولی
منهای
نافرمانیهای
صدام حسین،
متمرکز شده
است. با
افول ستارهی
«دموکراسی سازی»
پروژهی ایجاد
و تقویت دیکتاتوری
که بتواند در
عین عبودیت از
منویات
نامشروع آمریکا،
وحدت عراق را
به عنوان یک
«دولت – ملت»
وابسته به کاخ
سفید تامین سازد،
به گزینه اول
نومحافظهکاران
تبدیل گشت.
این «دیکتاتور
وحدت ملی»
نخستین رهبری
خواهد بود که
در عراق پس از
صدام موفق
خواهد شد که
با توانایی
نظامی و قابلیت
سازمانی
متمرکز خود بهتدریج
گروههای
موثر شورشیان
مقاومت را
سرکوب ساخته و
شکافهای «ملی
و مذهبی» را به
نفع «مرکز» و
سرمایهگذاریهای
خارجی بهویژه
در عرصه نفت،
تعدیل بخشد. البته
چنین «دیکتاتور
وحدت ملی» تنها
در حدی برای
زمامداران
کاخ سفید
ارزشمند است
که بتواند این
دیکتاتوری را
در خدمت منافع
استراتژیکی
آمریکا قرار
داده و عراق
را به یک «ایستگاه
بنزین گیری»
پر از امن و
امان تبدیل
سازد.
روشن
است که اصلیترین
مولفه در
اوضاع کنونی
عراق که برای
ظهور و عروج یک
«دیکتاتور
وحدت ملی»
ضروری و
اجتنابناپذیر
میباشد،
حضور جدی و
پررنگ باقیمانده
ناسیونالیسم
(ملیگرایی)عراقی
است که این «دیکتاتور
ملی» بر آن تکیه
کند. در
ذهن مردم
عراق، بقایای
ناسیونالیسم
عراقی را
طرفداران
عبدالکریم
قاسم، ناصریستها
و برادران
عارف (که
روزگاری در
دهههای ١٩٥٠
تا ١٩٧٠ در
داخل حاکمیت و
خارج آن حضور
پررنگی
داشتند) نمایندگی
میکنند. به باور
مردم عراق، این
نیروها و
افراد با اینکه
با هم اختلاف
عدیده
داشتند، ولی
همگی دارای یک
وجه مشترک سیاسی
بودند که آنها
را در بین
اقشار مختلف
مردم عراق با
اعتبار جلوه میداد
و آن مخالفت
جدی و روشن
آنها با سیاستهای
امپریالیستی
و سیطرهجویانه
بهویژه آمریکا،
در عراق و
خاورمیانه
بود. اگر حتی
سناریوی «دیکتاتور
وحدت ملی» به
عنوان محتملترین
راه برای
«نجات عراق یکپارچه
و متحد» مورد
قبول قرار گیرد،
آیا در حال
حاضر چنین فردی
در عراق وجود
دارد؟ تحلیلگران
مستقل و غیر
دولتی که
دربارهی تمایلات
سیاسی مردم
عراق پژوهش
کرده و نسبتا
در مورد
خواستههای
مردم عراق
صاحبنظر
هستند،
برآنند که در
حال حاضر چنین
فردی در صحنه
سیاسی عراق
وجود ندارد.
اما
به نظر
نومحافظهکاران،
ژنرال دریابان
عبود قنبر میتواند
یک «دیکتاتور
وحدت ملی»
احتمالی برای
آینده عراق
باشد.
در نظر گرفتن
ظهور این فرد
نظامی در صحنه
پرتلاطم و
بحرانی عراق و
به عنوان بازیگر
احتمالی و اصلی
این سناریو،
دارای اهمیت
است. در
ژانویه ٢٠٠٧،
بعد از اعلام
وضعیت «اضطراری»
نظامی درعراق
از سوی آمریکا،
عبود قنبر از
طرف نخست وزیر
نوری المالکی
به عنوان
فرمانده نیروهای
نظامی عراق
معرفی شد. قنبر
اهل مناطق تحت
تسلط میلیشیای
شیعیان در
جنوب عراق
است، اما او
سالها به
عنوان عضو حزب
بعث و یک
فرمانده شاخص
در نیروی دریایی
صدام خدمت
کرده است. او در جریان
شکست جنگ خلیجفارس
در سالهای
١٩٩١ از سوی نیروهای
آمریکایی
دستگیر و
زندانی شد. وی تا پیش
از انتصابش به
فرماندهی نیروهای
نظامی عراق،
ظاهرا با
مقامات آمریکایی
همکاری
نداشته است.
نومحافظهکاران
در لاشه کردن
و عروج قنبر
به قلهی «دیکتاتوری
وحدت ملی» مثل
اسلاف خود، به
نقش بازیگران
دیگر در پیشبرد
این سناریو
اهمیت قائل
هستند که بررسی
کم و کیف آنها
حائز اهمیت
است.
نقش بازیگران
دیگر
مروری
به ادبیات سیاسی
نومحافظهکاران
درباره ترویج
«دیکتاتوری ملی»
در عراق به
روشنی نشان میدهد
که بازیگران
متنوعی در
پروسه رشد و
گسترش سناریوی
«دیکتاتوری
وحدت ملی» نقش
دارند که مهمترین
آنها عبارتند
از:
١-
القاعده، ٢-
جمهوری اسلامی
ایران،٣- دولت
بشار اسد در
سوریه،
٤-عربستان
سعودی،٥- ترکیه.
در اینجا
به چند وچون این
بازیگران در
شکلگیری و
تحول «دیکتاتوری
وحدت ملی» میپردازیم:
١- از
منظر
نومحافظهکاران،
القاعده نقش
مهمی در ظهور
و شکلگیری «دیکتاتوری
وحدتملی» ایفاء
خواهد کرد.
ظاهرا ریشهکن
کردن عناصر
«تروریست غیرعراقی»
و در راس آن
القاعده، که
هدفشان ریختن
نفت بر آتش
«تنشهای فرقهای
مذهبی» است،
ماموریت محوری
«دیکتاتور
وحدت ملی» است.
نومحافظهکاران
که در پنج سال
گذشته خود در
دامن زدن به تفاوتها
و اختلافات بین
شیعهها و سنیها
نقش اساسی
داشتند،
اکنون میخواهند
«حل» آن «مسئله»
را منبع اصلی
کسب مشروعیت
برای «دیکتاتور
وحدت ملی» در بین
عراقیها
سازند.
٢ -
جمهوری اسلامی
ایران از ظهور
و حضور جدی یک
«دیکتاتور
وحدت ملی» برای
ایجاد «ثبات»
در عراق
استقبال و حمایت
خواهد کرد که
این رهبر مثل
عبود قنبر شیعه
باشد.
بررسی فعل و
انفعالات سیاسی
در صحنه عراق
نشان میدهد
که ممکن است
نومحافظهکاران
و سردمداران جمهوری
اسلامی
مشترکا از
ظهور یک دیکتاتوری
حمایت کنند که
مثل نوری
المالکی در
خدمت هم آمریکا
و هم جمهوری
اسلامی باشد و
از عنایت آیتالله
علی سیستانی
هم
برخوردارباشد. چرخش در
سیاست آمریکا
در ماههای اخیر
در مورد حمله
نظامی به ایران،
وقوع این
همکاری را بیشتر
ممکن میسازد.
٣ - سوریه
در چهار سال
گذشته
پناهگاه جمعیت
پراکنده رو به
افزایشی از
عراقیها
منجمله شورشیان
گشته است که
بخشی از آنها
از آن کشور به
عنوان یک محور
نفوذ و بازگشت
به داخل عراق
استفاده میکنند. رژیم
سوریه، تهدیدی
که این شورشیان
مقاومت عراق
برای بقای
خودش ایجاد می
کنند را در
نظر گرفته و
روی این اصل
به آنها اجازه
داده می شود
که از سوریه
به عراق گسیل
شوند.
بخش قابل
توجهی از این
شورشیان به
بقایای محفلها
و تشکلهای
متعدد و متنوع
طرفداران
عبدالکریم
قاسم،
برادران عارف
و ناصریستهای
عراق تعلق
دارند که در سالهای
اخیر در بین
پناهندگان
عراقی در
کشورهای سوریه
و اردن که
تعدادشان نزدیک
به دو میلیون
نفر میرسد،
نفوذ قابل
توجهی کردهاند. وادار
ساختن رژیم
اسد به کنترل
نفوذ و گسیل
شورشیان
مقاومت به
داخل عراق از
طریق مرزهای
سوریه، یکی از
وظایف اصلی «دیکتاتور
وحدت ملی» است. در حال
حاضر بعید به
نظر میرسد که
سوریها به
خواست «دیکتاتور
وحدت ملی» تن
در دهند ولی
احتمال دارد
که معاملهای
بین حاکمین در
کاخ سفید و
دمشق رقم خورد
که طی آن در
قبال کنترل شدیدتر
مرزها توسط رژیم
سوریه،
نومحافظهکاران
رضایت بدهند
که مسئله
«ارتفاعات
جولان» که حل
آن خواست مردم
و دولتمردان سوریه
در چهل سال
گذشته بوده
است، بین
اسرائیل و سوریه
به مذاکره و
بحث گذاشته
شود.
اگر نومحافظهکاران
تمایل داشته
باشند که به
خاطر ارتقاء
محبوبیت «دیکتاتور
وحدت ملی» در
عراق به
پرداخت چنین
هزینهای تن
در دهند، بعضی
از مفسرین سیاسی
برآنند که آن
وقت سوریه نه
تنها حضور جدی
یک «دیکتاتور
وحدت ملی» را
پذیرا خواهد
شد، بلکه برای
اولین بار در
چهل سال گذشته
رابطهی بهتر
و حسنهای را
با واشنگتن
برقرار خواهد
ساخت.
٤ - در بین
بازیگران
منطقه، هیئت
حاکمه
عربستان سعودی
بیش از همه از
ظهور و حضور یک
«دیکتاتور
وحدت ملی» در
هراس است.
سعودیهای
حاکم در
عربستان از به
قدرت رسیدن یک
دیکتاتور که
توازن قوا را
به نفع ایران
شیعه بهطور
چشمگیری بههم
خواهد زد،
نگران خواهند
شد. نویسندگان
و معماران
سناریوی «دیکتاتور
وحدت ملی» بهویژه
دفتر دیک چنی،
اطمینان
دارند که
شاهزادگان
سعودی به دو
علت در دراز
مدت مثل همیشه
روی خط
استراتژیکی
آمریکا قرار
گرفته و از
عروج دیکتاتور
به قلهی پیروزی
حمایت خواهند
کرد. این دو
علت عبارتند
از:
الف:
سعودیها بیش
از همه از
«ثبات» و «آرامشی»
که دیکتاتور
در عراق بهوجود
خواهد آورد،
استقبال
خواهند کرد زیرا
ادامهی جنگ،
بیثباتی و
آشفتگی در
عراق، زندگی
پر از رفاه و
نعمت و امنیت
شاهزادگان
نفت عربستان
را بیش از هر
زمانی در
گذشته به خطر
جدی خواهد
انداخت.
ب: اگر
هیئت حاکمه
آمریکا عبودیت
و وفاداری «دیکتاتور
وحدت ملی» را
در عراق نسبت
به سیاستهای
آمریکا در
خاورمیانه در
عمل و در
پروسهی عروج
به قله دیکتاتوری
تضمین و تامین
سازد، در آن
صورت جای
نگرانی برای هیئت
حاکمه
عربستان سعودی
که در شصت سال
گذشته از مهمترین
و موثرترین
«همدستان» و
«متحدین بومی»
نظام جهانی در
خاورمیانه و
جهان عرب
بودند، باقی
نخواهد گذاشت.
٥- هیئت
حاکمه ترکیه
(چه جناحهای
مذهبی و چه
جناحهای
کمالیست
طرفدار آمریکا)
بیش از هر بازیگری
از ظهور و به
قدرت رسیدن «دیکتاتور
وحدت ملی» در
عراق استقبال
خواهند کرد. در واقع
عروج «دیکتاتور
وحدت ملی» به
قلهی «محبوبیت»
و «پیروزی»،
زمانی حاصل
خواهد شد که
او با لشگرکشیهای
خود به سرکوب
وحشیانه خلق
کرد در
کردستان عراق
دست بزند. تاریخ و
کارنامهی
امپریالیسم
آمریکا و صهیونیسم
اسرائیل در
خاورمیانه در
شصت سال گذشته
نشان میدهد
که آنها در
مقاطع مختلف
بعد از سالها
تشویق و آموزش
و حمایت احزاب
و سازمانهای
سیاسی کرد در
راه کسب
استقلال و
خودمختاری
ناگهان آنها
را بر سر
بزنگاه به
خاطر پیشبرد
منویات امپریالیستی
خود در منطقه
به حال خود
رها ساخته و
مردم ستمدیده
و محروم کرد
را قربانی
«اعاده حیثیت»
ارتشهای
خونخوار
بورژوازی ایران،
عراق و ترکیه کردهاند.
اگر سناریوی
«دیکتاتوری
وحدت ملی» بعد
از مونتاژ
توسط
کارگردانان
به روی صحنه
آورده شود، این
سرنوشت خلقی
خواهد بود که
رهبران شووینیست
آنها آنرا
دوباره به
سرنوشت تجاوز
و استراتژی
نظام جهانی
سرمایه گره
زدهاند. به گمان
این نگارنده،
سرکوب و قتل
عام خلق کرد
در شمال عراق
و جنوب شرقی
ترکیه توسط
لشگر «دیکتاتور
وحدت ملی»
عراق با حمایت
و همکاری ارتش
«زخمی و تشنهی
انتقام» ترکیه
در گسترهی
خونخواهی و
عمق قتل عام،
در مقام مقایسه
با گذشتهی
تاریخی خلق
کرد «بیسابقه»،
«بی نظیر» و
فاجعه بارتر
خواهد بود.
بههر
رو اصلیترین
هدف امریکا از
تولید «دیکتاتور
وحدت ملی» در
عراق فراهم
کردن «ثبات» یعنی
محیطی که در
آن فراملیهای
غولآسای
نفت آمریکا
آزادی کامل
داشته و نیروهای
نظامی آمریکا
نیز تا «پنجاه
سال آینده» در
خاک عراق با
«ثبات» حضور و
پایگاه نظامی
وسیع داشته باشند. در تحت دیکتاتوری
این «رهبر ملی»،
آمریکا قرار
است که عراق
با«ثبات» و
«آرام» را تبدیل
به «ایستگاه
بنزینگیری»
خود ساخته و
بدینوسیله
با ایجاد
«هژمونی نفتی»،
سیاستهای
جهانی خود را
به «متحدین»،
«شرکاء» و
«دوستان» و
موتلفین خود
آسانتر از
دورهی «جنگ
سرد» دیکته کند.
در این راستا
نومحافظه
کاران به خاطر
ازدیاد و
تلاطمات و وضعیت
«اضطراری» در
عراق، قدرت و
امکانات زیادی
در وزارت دفاع
عراق به قنبر
که تنها در
مقابل نوری
المالکی
مسئول است،
اعطا کردند. ولی با
در نظر گرفتن
پیشینهی
قنبر، شایان
توجه است که
چرا نومحافظهکاران
حاضر گشتند که
قنبر را به
عنوان «دیکتاتور
وحدت ملی»
احتمالی خود
به روی صحنه بیاورند؟
برای
اینکه به این
سئوال یک پاسخ
قابل تامل و
مناسب داده
شود، در اینجا
بهتر است که
به بررسی یکی
از جنبههای سیاسی
نومحافظهکاران
- استفاده از
الگوهای تاریخی
- بپردازیم.
الگوهای
تاریخی «دیکتاتوری
وحدت ملی»
نومحافظهکاران
در تبعیت از
پدران معنوی و
استادان خود
(لئو اشتراوس،
آلن بلوم،
آلبرت وولستر
و…) به تاریخ
ظهور و تکامل
امپراتوریهای
بزرگ بهویژه
امپراتوری رم
و بریتانیای
کبیر، اهمیت
خاصی قائلند. آنها در
جهت برقراری
امپراتوری
جهانی سرمایه
به رهبری آمریکا،
از تجارب و
الگوهای سیاسی
این امپراتوریها
در کشورهای
جهان سوم، پیوسته
استفاده میکنند. در
انتخاب قنبر
به مثابه یک «دیکتاتور
وحدت ملی»
نومحافظهکاران
از تجربه امپریالیسم
انگلیس در
کشورهای آفریقا
و آسیا درسهای
فراوانی
آموخته و در
عمل آنها را پیاده
کردهاند.
بیتردید،
در تعبیه و
تولید «دیکتاتور
وحدت ملی»
سناریونویسان
از یک زمینه
عراقی ویژه و
از خصوصیات ملی،
مذهبی و فرهنگی
مردم استفاده
خواهند کرد. ولی تاریخ
نظام جهانی
سرمایه نشان میدهد
که در مقاطع
مختلف تاریخی،
امپریالیستها
با تعبیه و
ساختن چندین
نمونه از «دیکتاتور
وحدت ملی» در
کشورهای حاشیهای
- پیرامونی
(جهان سوم)
موفق شدند که
منویات و سیاستهای
سلطهطلبانه
خود را سالها
بر مردمان آن
کشورها اعمال
سازند.
شایان توجه
است که چگونه
نومحافظهکاران
از الگوی سیاسی
- نظامی انگلیسیها
در ایران در
دوره
١٩١٨-١٩٢١ استفاده
کرده و امروز
عبود قنبر را
در عراق برای
احراز مقام «دیکتاتور
وحدت ملی»
لانسه کردهاند.
رضا
شاه پهلوی
(پدر آخرین
پادشاه ایران)
نمونهای
مشخص از رهبر
«دیکتاتور
نظامی وحدت ملی»
است که هشتاد
و هفت سال پیش
(در سال ١٩٢١ میلادی)
با حمایت انگلیسیها
در صحنه
پرتلاطم و
آشوبزده ایران
بعد از جنگ
جهانی اول
ظهور کرد. او انرژی
خود را بر
مقابله و یا
سرکوب نیروهای
سیاسی و فرهنگی
متمرکز کرد. ظهور
پهلوی از پایینترین
مراتب نظامی
قزاق تا کسب
جایگاه میرپنجی
(فرمانده تیپ)
شروع گشته و
در نهایت به یک
کودتای نظامی
و سپس به
استقرار دیکتاتوری
شاهنشاهی
انجامید. چون پیشینه
سیاسی و نظامی
عبود قنبر
شباهتهای
قابل توجه و
چشمگیری به پیشینه
رضاه شاه به
عنوان یک الگوی
تاریخی دارد،
در اینجا به
تفصیل به این
شباهتها میپردازیم.
در جریان
سالهای
پرتلاطم و
بحرانی
١٩١٧-١٩٢٠ در
ایران، انگلیسیها
در جستوجوی یک
«دیکتاتور
وحدت ملی»،
تصمیم گرفتند
که رضاخان میرپنج
را که مثل
عبود قنبر در
بین تودههای
مردم و روشنفکران
ناشناخته
مانده و سالها
در خدمت نیروی
قزاق تحت رهبری
لیاخوف آموزش
نظامی دیده و
خدمت کرده
بود، به عنوان
یک «دیکتاتور
وحدت ملی»
لانسه کنند تا
او با ایجاد ایران
«متمرکز و یکپارچه»
با ارتش منظم
و متحدالشکل
چهار نعل به
سوی تامین هدف
استراتژیکی
انگلستان در ایران
بتازد.
در این
دوره پرتلاطم
(اوجگیری جنبشهای
رهائیبخش در
صفحات شمال ایران
از یک سو و
توسعه انقلاب
اکتبر شوروی
از سوی دیگر)
هدف استراتژیکی
انگلستان که
هنوز در آن
زمان در راس
نظام جهانی
سرمایه (امپریالیسم)
قرار داشت،
سرکوب جنبشهای
رهائیبخش ملی
در ایران و
جلوگیری از شیوع
و گسترش اندیشههای
بلشویکی به
مستعمرات خود
در آسیا از طریق
ایران بود.
برای اخذ این
هدف دو سره،
انگلیسیها
با همدستی سیدضیاءالدین
طباطبائی و همیار
نظامی او (رضاخان
میرپنج) دست
به کودتای سوم
اسفند ١٢٩٩
(٢١ فوریه
١٩٢١) در ایران
زدند.
بلافاصله
بعد از کودتا،
سید ضیاءالدین
طباطبائی
(نخست وزیر
دولت کودتا) به
سرعت با اخذ سیاستهای
رادیکال کاذب
منجمله نزدیکی
با روسیه شوروی
و دستگیری عدهای
از اعیان و
اشراف وابسته
به انگلستان
کوشید که با
فریب مردم و
روشنفکران،
خود را نماینده
«ملت محروم»
معرفی کرده و
با موافقت ایجاد
روابط
دوستانه با
دولت لنین (که
بینهایت
مورد احترام و
ستایش شاعران
ملی و نویسندگان
روشنفکر ایران
بود) خود را به
عنوان یک ناجی
«وحدت ملی» جا
بزند.
ولی سید ضیاء
بر خلاف رضاخان
شناختهتر از
آن بود که
بتواند در پیاده
کردن چنین هدفی
به عنوان اولین
نخست وزیر
کودتا
مثمرثمر واقع
شود. او
سالها با
انتشار
روزنامهی
«رعد» در زمان
جنگ جهانی اول
به عنوان یک
انگلوفیل
زبانزد خاص و
عام بود.
ولی بر خلاف
سید ضیاء، رضاخان
همه گونه
امکان را داشت
که با عزل و
تبعید سید ضیاء
نسبت به خود
در بین مردم و
روشنفکران
جلب اعتماد بیشتری
نماید و با
زدن نقاب
دموکراسی به
صورت، و فریب
مردم و روشنفکران
عامل مطمئن و
وفادار «اجرای
نامرئی» سیاست
جدید
انگلستان در ایران
گردد.
رضاخان بعد
از عزل سید ضیاء
از نخستوزیری
و تبعید او به
فلسطین
(مستعمره
انگلستان)، از
خرداد ١٣٠٠ تا
تاجگذاری در
آبان ماه
١٣٠٤، با حمایت
و عنایت
مقامات انگلیسی
و با توسل به
عوام فریبیها
و صحنهسازیها،
توانست نه
تنها مردم را
بهسوی حمایت
از خود جلب
کند، بلکه
موفق شد که
اکثریت قابل
توجهی از روشنفکران
را به حامیان
«دیکتاتوری
وحدت ملی» خود
تبدیل سازد. در آن
سالها خیلی
از نیروها و
شخصیتهای ملی
و سوسیالیست
منجمله اکثریت
رهبری حزب
کمونست ایران،
رضاخان را یک
سرباز «ملی»،
«وحدت دهنده»،
«میهن پرست» و
«ضد امپریالیست»
ارزیابی میکردند
و کوششهای او
در جهت ایجاد
ایران «یکپارچه»
و «متحد» و «یکسان»
را به حساب
مواضع «ضد
امپریالیستی»
و «بورژوازی
ملی» او میگذاشتند.
سیاستمداران
امپراتوری
انگلیس در تعبیه
و ترویج «دیکتاتور
وحدت ملی» خود
را فقط به
کشور ایران مقید
نساختند. بررسی
چگونگی عروج
ژنرال کارل
مانرهایم در
فنلاند (اروپای
شمالی)، جوزف
پیلسودسکی در
لهستان (اروپای
شرقی)، ریدر
سمیگلی در
رومانی (منطقه
بالکان)، کمال
آتاتورک در
ترکیه (آسیای
صغیر)، نادر
شاه در
افغانستان (آسیای
جنوبی)، چیان
کایشک در چین
و امپراتور هیروهیتو
در ژاپن (آسیای
شرقی) به قلههای
«دیکتاتوری
وحدت ملی» میتواند
روشنگر سیاست
جهانی انگلیس
در اکناف
جهان، بهویژه
در مناطق همجوار
روسیه شوروی
در سالهای
١٩١٨-١٩٢١
باشد.
برنامه
امپراتوری
انگلیس در این
دوره این بود
که با شیوع و
گسترش آشوب و
ناامنی در این
کشورها افکار
عمومی را در
جهت تبلیغ و
ترویج اندیشه
ظهور «دیکتاتور
وحدت ملی»
آماده ساخته و
با تسلط کامل
بر طبقات
حاکمه، این
کشورها را تحت
نفوذ خود و در
داخل مدار نظام
جهانی به سود
حرکت سرمایه
نگهدارد و در
صورت امکان و
لزوم از این
کشورها به
عنوان «سکوی
پرش» جهت حمله
نظامی علیه
شوروی جوان نیز
استفاده کند.
مروری
به تاریخ نظام
جهانی سرمایه
نشان میدهد
که معماران و
دستاندرکاران
دولتهای آمریکا
نیز پیوسته با
درسگیری از تجربیات
امپراتوریهای
گذشته، بهویژه
انگلستان،
چندین بار
موفق شدند که
با تعبیه و پیاده
ساختن پروژهی
«دیکتاتور
وحدت ملی»سازی
در کشورهای
«حاشیه- پیرامونی»
به اهداف
استراتژیکی
خود در دوره
«جنگ سرد» دست یابند.
بررسی
پیشینه سیاسی
ابوالفضل
زاهدی در ایران،
موبوتو در
کنگو (کین
شاسا)،
سوهارتو در
اندونزی، پینوشه
در شیلی و…
نشان میدهد
که این افراد
پیش از اینکه
مقام کاندیداتوری
«دیکتاتوری
وحدت ملی» را
از طرف آمریکا
کسب کنند، مثل
رضاخان و
عبود قنبر نه
تنها سابقه
همکاری با
امپراتوریهای
انگلستان و
آمریکا را
نداشتند، بلکه
سالها پیش از
پذیرش عبودیت
آمریکا، با نیروهایی
که ضد آمریکایی
بودند، همکاری
میکردند. همانطورکه
قبلا اشاره
شد، رضاخان میرپنج
که بعدها
پادشاه ایران
شد، نزدیک به
هیجده سال پیش
از اینکه به
عنوان «دیکتاتور
وحدت ملی» در
خدمت امپریالیسم
انگلیس قرار گیرد،
تا سال ١٩١٧ و
آغاز انقلاب
بلشویکی، در
خدمت روسیه
تزاری بوده و
در بین مردم و
اکثریت روشنفکران
به عنوان یک
فرمانده قزاق
ضد انگلوفیل و
ضد متفقین در
جنگ جهانی اول
مشهور بود.
سرلشگر
زاهدی نیز تا
پایان دوره
اول زمامداری
دکتر مصدق و قیام
تاریخی سی تیر
١٣٣١، در ایران
بین روشنفکران
و روزنامهنگاران
به عنوان یک
فرد نظامی
انگلوفیل و
طرفدار آمریکا
محسوب نمیشد. در سالهای
آغازین جنگ
جهانی دوم،
زاهدی همراه
با آیتالله
ابوالقاسم
کاشانی و چند
تن از ارتشیان
عالیرتبه با
تاسیس «حزب
کبود» و سپس
بعد از اشغال
نظامی ایران
در سال ١٩٤١
با تشکیل «حزب
ملیّون» به
حمایت و
طرفداری از
آلمان هیتلری
پرداخته و در
جنوب ایران،
فعالیتهای
ضد متفقین خود
را گسترش
دادند.
امروز کاندیداتوری
عبود قنبر به
مقام «دیکتاتوری
وحدت ملی» در
عراق از سوی
نومحافظهکاران
طبیعتا
خواننده آگاه
و دانشجوی تاریخ
سیاسی را بیاد
رضاخانها،
زاهدیها،
موبوتوها و… میاندازد. اگر
پروسهی
لانسه کردن
عبود قنبر به
عنوان یک «دیکتاتور
وحدت ملی» در
عراق ناامن و
پرآشوب کنونی
که محصول سیاستهای
نومحافظهکاران
حاکم در آن
کشور است، با
موفقیت روبهرو
گردد، خیلی
احتمال دارد که
این سناریو را
آنها در
کشورهای دیگر
جهان «پیرامونی»
تعبیه کرده و
در آینده بهمورد
اجرا بگذارند.
آنچه
بین تمام این
رهبران کاندید
برای «دیکتاتوری
وحدت ملی» (از پیلسودسکی
در لهستان ۱۹۲۰ گرفته تا
عبود قنبر در
عراق کنونی)
مشترک است
وجوه سیاسی و
بینشی هستند
که اشاره به
آنها در اینجا
حائز اهمیت میباشد. این
رهبران با اینکه
از فرهنگهای
گوناگون و
کشورهای
مختلف جهان پیرامونی
میآیند، اما
همگی اصل
وابستگی به
«مرکز» را پذیرا
هستند.
همراه با این
بینش وابستگی،
تمامی این
رهبران «ملی»
دارای خصوصیات
مشترکی هستند
که در اینجا
به اهمّ آنها
اشاره میکنیم
:
١ -
توانایی در ایفای
نقش بیرحم و
مستبد در ایجاد
«وحدت»، همسانی،
«اتحاد»، و
نظم. این
ویژگی از سالها
تجربه سیاسی و
صلاحیتهای
نظامی آنها در
نیروهای نظامی
وابسته نشات میگیرد.
٢ - تسخیر
قدرت و عروج
به قله دیکتاتوری
از طریق کودتای
نظامی به
عنوان محتملترین
روش توسط یک «دیکتاتور
وحدت ملی».
٣ -
ظهور و خیزش
آنها از زمینههای
محقر، پائیندست
و عموما
ناشناخته.
٤ –
ثروتاندوزی
و انباشت زمین
و سرمایه توسط
«دیکتاتور
وحدت ملی» و
اولادش در
دورهی بعد از
تسخیر قدرت و
استقرار دیکتاتوری.
جمعبندیها
و نتیجهگیری
خط مشی
حمایت از سناریوی
ظهور «دیکتاتور
وحدت ملی» در
عراق از تبعات
تشدید تضادها
بین جناحهای
سیاسی متعلق
به کلان سرمایهداری
حاکم در رژیم
آمریکا است. پس از
شکست پروژهی
«دموکراسی سازی»
و فرو غلتیدن
در باتلاق
عراق،
نومحافظهکاران
و یا اقلا بخشی
از آنان در صدد
آمدند که با
قبول پیشنهادهای
جناح «رئالیستهای
محافظهکار»
درون حاکمیت
(به نمایندگی
افراد سرشناسی
چون هنری کسینجر،
جیمس بیکر و لی
همیلتون)
مسئلهی
«ثبات» و «امنیت»
را «واقع گرایانه»
با حمایت از یک
«دیکتاتور
وحدت ملی» به
نفع آمریکا حل
کنند.
سناریوی
«دیکتاتوری
وحدت ملی» در بین
دو سناریوی
ارائه شده
تنها بدیلی
است که
نومحافظهکاران
میخواهند
توسط آن «ثبات»
را که «ارزش» آنرا
مجددا «کشف»
کردهاند، به
عراق فلاکتبار
و پرآشوب
برگردانند. این
«ثبات» و «دیکتاتوری
وحدت ملی» به هیچ
وجه تضمین
طولانی مدتی
نخواهد داشت. نه تنها
مردم عراق این
«دیکتاتور
وحدت ملی» را
نخواهند پذیرفت،
بلکه رابطه
حاکمین کاخ سفید
با «دیکتاتور
وحدت ملی» نیز
خیلی احتمال
دارد که در آینده
نه چندان
طولانی تیره و
تار گردد، همچنان
که در مورد
صدام حسین
اتفاق افتاد.
بههررو
نه تنها تعبیهی
سناریوی «دیکتاتور
وحدت ملی»
هرگز ثباتی را
که حاکمین در
آمریکا میخواهند،
به وجود
نخواهد آورد،
بلکه مشکل
بزرگی را که
امروز آمریکا
با آن روبهرو
است (تشدید صفآرایی
افکار عمومی
جهانی علیه هیئت
حاکمه آمریکا
در سطح جهان و
در خود آمریکا)
پیچیدهتر،
عمیقتر و
فراگیرتر
خواهد ساخت. به گمان
من، نومحافظهکاران
و همچنین
«واقعگرایان
محافظهکار»
به این امر
واقف هستند و
روی این اصل
تلاش خود را
به تعبیه و
تنظیم فقط یک
سناریو محدود
نساختهاند.
در شمارههای
آینده به تفصیل
به چند و چون
سناریوی دوم
خواهیم
پرداخت.