تجربه‌ شوراهای روسیه در آیینه دمکراسی مشارکتی

(قسمت هشتم)

 

تجربه جنبش شوراهای روسیه در انقلاب 1917 آن کشور، بی‌تردید تجربه‌ای بی‌بدیل در تلاش برای ایجاد دولت نوع نوین در مقیاس کشوری عظیم بود.

شوراهای روسیه اگر چه در ابتدا تمایلی به کسب قدرت سیاسی از خود نشان نمی‌دادند، امّا با گسترش نفوذ و اعتبار خویش در صحنه سیاسی، خود را بیش و بیشتر در قدرت سیاسی سهیم یافتند.

شوراها در آغاز در انقلاب 1905 روسیه در صحنه سیاسی این کشور ظاهر شدند.  در جریان انقلاب 1905 شوراها ابتداً اهداف محدودی را تعقیب می‌کردند.  در آغاز هدف شوراها از رهبری اعتصابات کارگری فراتر نمی‌رفت.(1)  شوراها، امّا در مدت کوتاهی به ارگان نمایندگی سیاسی کارگران و رهبری جنبش انقلابی پرولتاریا در شهرهای بزرگ روسیه تبدیل شدند.  این شوراها دیگر نه صرفاً رهبری اعتصابات کارگری، که پاسخگویی به طیف گستردهای از نیازهای جنبش انقلابی پرولتاریا را در دستور کار خود داشتند.

شوراها در آغاز اساساً در کارخانجات ظاهر شدند.  با گسترش دامنه انقلاب، امّا شوراها نه تنها به شکل سازمانی غالب برای رهبری مبارزات کارگران که در عین حال به ارگان رهبری مبارزات دهقانان و سربازان تبدیل شدند.

        برغم گسترش پرشتاب اهداف و تکالیف شوراها و تکامل آنها به ارگان رهبری مبارزات کارگران، دهقانان و سربازان  بنظر نمی‌رسد که شوراها در جریان انقلاب 1905 مدعی کسب قدرت سیاسی بوده باشند.  برخی از بلشویک ها بعدها مدعی شدند که در جریان انقلاب 1905 شوراها "نطفه قدرت نوین انقلابی"  بودند و کسب قدرت سیاسی را هدف خود داشتند.  بنابر نظر اسکار آن وایلر یکی از محققان تاریخ جنبش شوراها، امّا             "خواستهای شورا در اعلامیه‌ها عبارت بودند از مجلس مؤسسان و جمهوری دموکراتیک" و "شوراها خود را محق نمی‌دانستند که وظیفه قانون گذاران را انجام دهند."(2)

در جریان انقلاب 1917 جنبش شوراها بار دیگر ظرفیت بی‌بدیل خود برای رهبری و هدایت جنبش مبارزاتی کارگران، دهقانان و سربازان را به نمایش گذاشت.  در عرض مدتی کوتاه عرصه فعالیتی شوراهای کارگری، دهقانی و سربازی پهنه وسیعی از روسیه تزاری را در برگرفت.

همچون انقلاب 1905 شوراهای کارگری در آغاز بشکل خود انگیخته در پطرزبورگ و دیگر شهرهای بزرگ ظاهر شده و در مدتی کوتاه به نیرویی مهم در رهبری جنبش انقلابی تبدیل شدند.  این شوراها در آغاز همچون سلف خود "سر حکومت کردن" نداشتند؛ "پاره‌ای به این دلیل که رهبران  آن به این رأی رایج معتقد بودند که روسیه کنونی فقط برای انقلاب بورژوایی آمادگی دارد و نه انقلاب سوسیالیستی و پاره‌ای نیز به این دلیل که شوراها به صلاحیت و آمادگی خود برای حکومت کردن اعتقادی نداشت."(3)

‌انقلاب فوریه، امّا در روند اعتلا و پیروزی خود به اقتدار هر چه بیشتر جنبش شورایی و کشاندن پای شوراها به عرصه قدرت سیاسی انجامید.  اکنون شوراهای پر قدرتی در شهرهای بزرگ و کوچک روسیه پا به صحنه سیاسی گذارده بودند.  در این میان شورای شهر پطرزبورگ  و مسکو از اهمیت بسیار برخوردار بود.  شوراهای کارگری در این دو شهر در رأس جنبش انقلابی توده‌ای قرار داشتند.

همچون انقلاب ٬1905 دامنه جنبش شورایی به کارخانجات محدود نماند و بخشهای وسیعی از دهقانان و نیروهای نظامی روسیه تزاری نیز به تشکیل شوراهای دهقانی و سربازی اقدام کردند.  اکنون شوراها عرصه نوینی از قدرت سیاسی را تجربه می‌کردند.  بورژوازی اگر چه در هیئت دولت موقت اهرمهای اصلی قدرت را در دست داشت؛ امّا شوراها با اتکاء به پایه اجتماعی خود به وزنه مهمی در صحنه سیاسی روسیه تبدیل شده بودند.  لنین این وضعیت سیاسی نوین را نشانه ظهور "قدرت دوگانه" در صحنه سیاسی روسیه ارزیابی کرد.  او در یکی از مقالات مهم خود که به " تزهای آوریل " معروف شد نوشت:

" مهمترین خصوصیت انقلاب ما، خصوصیتی که توجه عمیق نسبت به آن به شکل موکدی ضروری است٬ قدرت دوگانه‌ای است که در همان روزهای اوّل پس از پیروزی انقلاب بوجود آمده است.  این قدرت دوگانه در وجود دو حکومت تجلی می‌کند: یک حکومت عمده حقیقی و واقعی بورژوازی، یعنی «حکومت موقت» لووف و شرکا که تمام ارگانهای قدرت را در اختیار دارد و دیگری حکومت اضافی فرعی و کنترل کننده در وجود شورای نمایندگان کارگران و سربازان پطروگراد که ارگانهای قدرت دولتی در دست آنها نیست ولی مستقیماً بر اکثریت مسلماً قاطع مردم و کارگران و سربازان متکی است."(4)

        ترکیب شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان نشان می‌دهد که این شوراها نه تنها کارگران كارخانه ­ها، کارگران کشاورزی، دهقانان و سربازان، بلکه تا حدودی خرده بورژوازی شهری، کارمندان دستگاه تزاری و افسران ارتش را نیز نمایندگی می‌کردند.(5)  به عنوان مثال "از میان 700 نماینده عضو شورای پطرزبورگ٬ 536 تن کارگر کارخانه و بقیه را صاحبان مشاغل آزاد تشکیل می‌دادند".(6)  در ترکیب نمایندگان شوراهای سربازان نیز تعداد قابل توجهی از افسران وجود داشند.

در 25 اکتبر 1917 با پیروزی قیام و بازداشت اعضای "دولت موقت" شوراهای کارگران، سربازان و دهقانان که تا آن هنگام در قالب " قدرت دو گانه " در صحنه سیاسی اظهار وجود می‌کرد، رسماً قدرت را بدست گرفت.  در غروب روز پیروزی قیام، لنین با حضور در کنگره دوّم شوراها انتقال قدرت به شوراها را به جهانیان اعلام کرد.

پس از کمون پاریس، کارگران و زحمتکشان بار دیگر قدرت سیاسی را به دست می‌گرفتند.  کنگره دوّم شوراها "با صدور اعلامیه‌ای برقراری جمهوری شوراهای کارگران، سربازان و دهقانان را اعلام" كرده و ضمن تصویب قوانین "مربوط به صلح و زمین" نسبت به انتخاب "شوراهای کمیساریای خلق" اقدام نمود.(7)

 هم پا با عروج شوراها به قدرت سیاسی، ضعف‌های درونی شوراها برای فرا رویی به نوع نوینی از دولت، که تجسم بخش اراده واقعی آحاد وسیع مردم و مظهر اقتدار توده‌های کوچه و خیابان در برابر اقتدار نخبگان و صاحبان ثروت و قدرت باشد، نیز خود را نمایان ساخت.

از همان آغاز احزاب و گروههای سیاسی عمده کمپ چپ و سوسیالیست و در رأس آنها بلشویک ها اقتدار طیف جدیدی از نخبگان سیاسی (هر چند مدافع منافع کارگران و زحمتکشان) در دولت نوین را برخ می‌کشیدند.  در این میان بلشویک ها با ایفاء نقش تعیین کننده در سرنگونی دولت موقت، خود را مدعی بی‌چون و چرای قدرت می‌دیدند.  بلشویک ها اگر چه خود را مدافع نظام شورایی معرفی می‌کردند، امّا شوراها را در خدمت قدرت خویش می‌خواستند.  نگاه ابزاری بلشویک ها به شوراها در موضع غیر متوازن و دوگانه آنها نسبت به شوراها در ماههای قبل از پیروزی قیام اکتبر آشکار گردید.

در ماههای قبل از پیروزی انقلاب اکتبر٬ پس از دوره‌ای طولانی تأکید بر شعار "تمام قدرت به شوراها"٬ در اواخر ماه ژوئیه بلشویک ها به یکباره خواهان پس گرفتن این شعار شدند.  لنین در جزوه معروف خود به نام  "درباره شعارها" ضمن درخواست برای پس گرفتن شعار "تمام قدرت به شوراها" دلایل خود برای چنین چرخش مهمی اعلام کرد.  در این جزوه که در جریان ششمین کنگره حزب به سیاست رسمی بلشویک ها تبدیل شد، لنین استدلال کرد که این شعار آن هنگام از اصولیت برخوردار بود که امکان انتقال مسالمت‌آمیز قدرت به شوراها وجود داشت.  با آغاز سرکوب آشکار بلشویک ها توسط دولت موقت، امّا از نظر وی چنین امکانی منتفی بود.  لنین بر آن بود که شوراها با حمایت از دولت موقت "داوطلبانه خود را ضمیمه بورژوازی" کرده‌اند و از این پس شایسته حمایت بلشویک ها نیستند.(8)

لنین چند ماه بعد در سپتامبر بار دیگر خواهان احیاء شعار "تمام قدرت به شوراها" شد.  در طی این چند ماه نفوذ بلشویک ها در شوراها و بویژه در شورای شهر پطروگراد و مسکو بطور جدی تقویت شده بود.  از اینرو بلشویک ها بار دیگر به این شعار اقبال نشان می‌دادند.

 برخورد بلشویک ها به شوراها قبل از پیروزی انقلاب اکتبر نشان داد که توجه و علاقه بلشویک ها به شوراها بیش از آنکه بر ظرفیتهای بی بدیل چنین شکلی از سازمان یابی کارگران و زحمتکشان استوار باشد، بر همراهی و هم آوازی شوراها با اهداف و سیاستهای بلشویک ها مبتنی بود.

مواضع بلشویک ها در شوراها پس از پیروزی انقلاب نیز به نحو آشکارتری نگاه ابزاری آنها به شوراها را به نمایش گذاشت.  در مدت کوتاهی پس از انقلاب بلشویک ها با بهره گیری از ثقل خویش در صحنه سیاسی به نحو جدی سیاست تصفیه شوراها از نمایندگان مخالف خویش را به اجرا گذاردند.  بلشویک ها ابتدا منشویک ها واس ارهای راست را و پس از مدتی اس ارهای چپ را نیز از صفوف شوراها کنار گذاشتند.

راست این است كه اشتباهات عمده ا ز سوی منشویک ها و اس ارهای راست و چپ، عدم پذیرش قاعده بازی در نظام نوین از جانب آنها و نگاه ابزاری آنها به شوراها ( همچون بلشویک ها ) در شکل‌گیری روند تراژیک در مناسبات درونی احزاب عمده در درون شوراها نقش مهمی ایفاء کرد.  مخالفین بلشویک ها نیز به شوراها به مثابه یک نظام سیاسی عمیقاً دموکراتیک که تجسم بخش اقتدار سیاسی توده مردم باشد و فعال مایشایی نخبگان سیاسی را به حاشیه براند، باور نداشتند.  آنها نیز شوراها را ابزاری برای تحکیم پایه‌های قدرت خود می‌خواستند.  آنها نیز به دموکراسی فربه و تأمین آزادیهای بی‌قید و استثناء و تضمین حقوق اقلیت باور نداشتند.  آنها نیز از برهم زدن قاعده بازی برای حصول به خواستهای خود دریغ نداشتند.

     همانطور که اى اچ کار میگوید، این "درست است که رژیم بلشویکی پس از چند ماه نخستین دیگر حاضر

نبود مخالفت سازمان یافته را تحمل کند، امّا این نیز هست که هیچ کدام از احزاب مخالف قانع نبودند که در دایره قانون محدود بمانند.  برهان هر دو طرف بر مقدمه دیکتاتوری استوار بود."(9)

در جریان اولین اجلاس کنگره شوراها پس از پیروزی ظفرمندانه قیام بلشویکی در 25 اکتبر درحالی که بلشویک ها تنها 51 درصد آراء نمایندگان شوراها را با خود داشتند و نفوذ منشویک ها و اس ارها در شوراها هنوز بسیار قابل توجه بود، منشویک ها واس‌ارها هر یک به دلایلی از شرکت در دولت جدید اجتناب کردند.  اشتباه بزرگی که به اقتدار بی‌چون و چرای بلشویک ها بر دولت جدید انجامید.

برغم اشتباهات و نگاه ابزاری منشویک ها و اس ارهای راست و چپ به شوراها، امّا این بلشویک ها بودند که نقش تعیین کننده را در تبدیل شوراها از ارگان اقتدار آحاد مردم به ابزار قدرت حزب خویش و تهی کردن آن از روح دموکراتیک و آزادیخواهانه ایفاء کردند.  بلشویک ها پا به پای حذف فیزیکی احزاب و گروههای رقیب از صفوف شوراها٬ با به تصویب رساندن مصوبه‌های مختلف گام به گام شوراها را از روح دموکراتیک آن تهی کرده و آن را به دستگاهی برای تصویب فرامین حزبی تبدیل کردند.

با سیطره بیشتر حزب بلشویک در شوراها حوزه اختیارات نهادهای مرکزی نیز به ضرر نهادهای محلی فزونی گرفت.  در کنگره سوم شوراها بر حق شوراهای محلی برای حل و فصل مسائل و مشکلات محلی تأکید شد.  کنگره، امّا مقرر داشت که کمیته اجرایی سراسری از اختیار تام برای ـ تصمیم‌گیری پیرامون لیست هفده گانه‌ای از مسائل "حائز اهمیت ملی" برخوردار است.(10)  بعلاوه در تبصره جداگانه‌ای حوزه اختیارات کمیته اجرایی سراسری از محدوده لیست هفده گانه نیز فراتر رفته و کمیته اجرایی سراسری از حق تصمیم‌گیری در هر موضوع دیگری نیز برخوردار گردید.(11)  در راستای تمرکز گرایی هر چه بیشتر قدرت در ساختار شوراها، در کنگره پنجم کمیته اجرایی سراسری قدرت یافت که نه تنها فرمانهای کنگره را پس بگیرد بلکه علیرغم آنها عمل کند.(12)

هم پا با تفویض قدرت بیشتر به کمیته اجرایی سراسری در برابر کنگره سراسری، بر اقتدار شوراى كميسارياى خلق (ساونارکوم) که نقشی مشابه کابینه داشت نیز افزوده شد.  ساونارکوم که از همان ابتدای تشکیل   " به موجب فرمان 30 اکتبر و 12 نوامبر" حق قانونگذاری محدود یافته بود، دایره قانونگذاری خود را بیش و بیشتر گسترش داد.(13)   پس از اعتراض اس ارها به فرمانهای غیرقانونی ساونارکوم، با حمایت شخصی لنین و تروتسکی مصوبه‌ای به تصویب رسید که براساس آن ساونارکوم رسماً از حق قانونگذاری " بدون مذاکره قبلی در کمیته اجرایی سراسری " که حکم پارلمان را داشت، برخوردار گردید.  حقی که دایره اقتدار ساونارکوم را در مقابل کمیته اجرایی سراسری به نحو قابل توجهی گسترش داده و بخش مهمی از قدرت قانونگذاری و اجرایی را در دست تعداد معدودی از نخبگان سیاسی متمرکز کرد.( 14)

در کنار افزایش اقتدار نهادهای قدرتی عالی (و در رأس آنها ساونارکوم) آنچه موجودیت شوراها به مثابه ارگان اقتدار توده‌ها را مورد تهدید قرار می‌دا، بسط و گسترش هر دم فزاینده حوزه اقتدار بلشویک ها در ساختار قدرت نوین بود.  در جریان پنجمین کنگره سراسری شوراها، اس ارهای چپ معترض به تشدید سرکوب گروههای رقیب و ناخشنود از سیاست بلشویک ها در عرصه های مختلف - بویژه طرح دولت برای انعقاد پیمان صلح با دولت آلمان و سیاست آن در برخورد با مسائل دهقانی - مقابله آشکار با بلشویک ها را پیشه کردند.  در جریان کنگره برخی از نمایندگان اس ارهای چپ رسماً حاکمیت بلشویک ها را به مبارزه طلبیده و خواهان شورش علیه آنها شدند.  در روزهای بعد طی سلسله شورشهایی در شهرهای مختلف، اس ارها عزم خود در مقابله با حکومت تحت کنترل بلشویکها را به نمایش گذاردند. 

در بحبوبه این شورشها٬ اس ارها در یک اقدام تروریستی و به قصد تخریب پیمان صلح برست لیتوفسک، سفیر آلمان در روسیه را ترور کردند.  این اقدام اس ارها٬ خشم بلشویکها را بشدت برانگیخت و سرکوب خشن اس‌ارهای چپ و مقابله جدی با شورشهای محلی را در دستور کار دولت تحت رهبری بلشویک ها قرار داد.       "بیشتر نمایندگان ارس‌ارهای چپ در پنجمین کنگره سراسری شوراها بازداشت شدند، از جمله اسپیرید ونوا که اعتراف کرد که قاتلان میرباخ (سفیر آلمان) به دستور او اقدام کرده‌اند با سیزده تن از اس ارها که عضو پکا بودند تیرباران شدند."(15)

با سرکوب اس ارهای چپ٬ حزب بلشویک که اکنون حزب کمونیست نام گذاری شده بود، از موقعیت بلامنازعی در حکومت شوروی برخوردار گردید.  این حزب اکنون تنها نیروی سیاسی جدی درون شوراها بشمار می‌رفت.  در چنین موقعیتی سلطه سنگین و آمرانه حزب به سرعت بر شوراها و بر تمامی شئونات سیاسی کشور سایه انداخت.  روابط حزب با نهادهای قدرت شورایی چنان درهم تنیده شد که نشانه‌های اقتدار و حکمرانی حزبی در هر کجا هویدا بود.  برخی از رهبران حزب کمونیست همچون زنیویف رسماً خواهان اعمال سلطه حزب و دستگاه رهبری آن بر تمامی نهادها و ارگانهای قدرتی بودند.  زنیویف حزب و کمیته مرکزی آن را صالح‌ترین نهاد برای تعیین خط و مشی و راهبردها و راهکارهای سیاسی دولت نوین قلمداد می‌کرد.(16)   در کنگره دوازدهم زنیویف نظرات خود در این زمینه را اینچنین فرموله کرد:

  " ما به يك كميته مركزى قوى نياز داريم كه رهبر همه چيز باشد .....كميته مركزى براى شوراها و براى اتحاديه هاى كارگرى و براى تعاونيها و براى كميته هاى اجرايي ايالتى و براى تمام طبقه كارگر همان يك كميته مركزى است. نقش رهبرى آن در همين است٬ و اين است غرض از ديكتاتورى حزب." (17)  

      نظرات زنیویف اگر چه به تمامی مورد تأیید همه رهبران حزب و از جمله لنین نبود، امّا در عمل شالوده سیاست حزب در برخورد به نهادهای قدرت نوین را تشکیل می‌داد.  لنین گاه نسبت به اختلاط بیش از حد مرزهای حزب و نهادهای قدرت شورایی و گسترش بوروکراتیسم و انفعال توده‌ها در ساختار قدرت جدید اظهار نگرانی می‌کرد.  امّا برغم تمامی این نگرانی ها و تأملات، او نیز از وحدت میان حزب و شوراها و از اقتدار گسترده و عمیق حزب و دستگاه رهبری آن در ساختار قدرت نوین حمایت می‌کرد.

 در یکی از آخرین مقالات خود در پراودا لنین ضمن ستودن اتحاد "عناصر شوروی و حزبی" در سیاست خارجی خواهان آن شد که دستگاه حزبی و دستگاههای دولتی در سیاست‌گذاریهای مربوط به تمامی عرصه‌های تصمیم‌گیری کلان چنین اتحادی را الگوی خود قرار دهند.(18)  او همچنین خطاب به کسانی که حزب را به اعمال دیکتاتوری متهم می‌كردند نوشت:

"بله، دیکتاتوری یک حزب! ما روی آن می‌ایستیم و نمی‌توانیم از اینجا برویم، زیرا این همان حزبی است که در مدت چند دهه موقعیت پیشاهنگ تمام پرولتاریا، کارگاهی و صنعتی، را برای خود بدست آورده است."(19)

لنین همچنین تلاش برای تمایز بخشیدن بین دیکتاتوری طبقه و دیکتاتوری حزب را به "آشفتگی درمان‌ناپذیر و باور نکردنی اندیشه" نسبت داد.(20)  در کنگره دوازدهم حزب نیز که لنین حضور نداشت٬ مصوبه‌ای به تصویب رسید که اشعار می‌داشت؛ دیکتاتوری طبقه کارگر نمی‌تواند به شکلی غیر از دیکتاتوری پیشاهنگ آن، یعنی دیکتاتوری حزب کمونیست، تضمین شود.(21)

ظهور یک حکومت توتالیتر از دل ساختار سیاسی‌ای که در آغاز به میزان زیادی با اقتدار شوراها و مشاركت آحاد مردم در حیات سیاسی کشور تداعی می‌شد، البته تماماً به نقش حزب کمونیست و حتی غفلت ها، اشتباهات و انحرافات سایر احزاب و گروههای فعال در صحنه سیاسی آن روز روسیه مربوط نمی‌شود.  عوامل مهم و پایه‌ای دیگری نیز در هموار کردن راه برای تمرکز گرایی هر چه بیشتر قدرت سیاسی، در به حاشیه راندن فعالین شوراها در سطوح پائین قدرتی و در خاموشی روح دموکراتیک و عناصر حیاتی دموکراسی در این ساختار نوین سهم داشتند.

شوراها در روسیه در دوره زمانی نسبتاً کوتاهی از سطح نهادهای رهبری کننده اعتصابات به عرصه قدرت دولتی پرتاب شدند.  در این دوره نسبتاً کوتاه توده‌های وسیع کارگران، دهقانان و سربازان که تا حد زیادی به ابتکار خود به تأسیس نهادهای شورایی اقدام کرده بودند، از آگاهی و تجربه کافی برای تعمیق و نهادینه کردن حضور تصمیم ساز و دائمی خویش در همه عرصه‌های قدرت سیاسی برخوردار نبودند.

توده‌های وسیع مردم و فعالین شوراهای کارگری، دهقانی و سربازی هنوز درک روشنی از اهمیت دموکراسی، آزادیهای سیاسی، پلورالیسم و کثرت‌گرایی برای تداوم و ماندگاری حضور مؤثر و تصمیم ساز خود در صحنه سیاسی نداشتند.  در غفلت از تعهد به مبانی پایه‌ای دموکراسی و حقوق شهروندی همین بس که شوراها اساساً محل سازماندهی و ظرف بیان اقتدار و اراده کارگران، دهقانان و سربازان بودند.  بنابراین بخش مهمی از آحاد جامعه از دانش‌آموزان، دانشجویان، زنان خانه‌دار و طیف های وسیعی از خرده بورژوازی و صد البته بورژواها و زمین داران بزرگ در نظام سیاسی نوین عملاً از هیچ ظرف سیاسی جدی برای بیان خواستها و گرایش سیاسی خویش برخوردار نبودند.  این درست است که بخشی از خرده بورژوازی، کارمندان دولت سابق و افسران ارتش در برخی از شوراها حضور داشتند و حتی به عنوان نماینده در کنگره سراسری شوراها نقش مهمی ایفاء می‌کردند.  اما فعالین غیر کارگری، دهقانی و سربازی در شوراها در هر حال بخش کوچکی از شوراها را تشکیل می دادند و در عمل جایگاه فعالیت سیاسی و اثرگذاری بخش مهمی از آحاد مردم در نظام سیاسی نوین رسماً ناپیدا بود.

عدم پایبندی به مهمترین مؤلفه‌های دموکراسی در ساختار نظام شورایی، امّا از نادیده گرفتن حق شهروندی طیف های وسیعی از آحاد مردم که کارگر، دهقان و یا سرباز بشمار نمی‌آمدند، بسی فراتر می‌رفت.  در سیستم انتخاباتی شوراها٬ ساکنین شهر و روستا از حقوق برابر برای انتخاب نمایندگان برخوردار نبودند.  "در شهر برای هر 25000 انتخاب کننده یک نماینده و در روستاها برای هر 125000 ساکن، یک نماینده برای کنگره شوراها انتخاب می‌شد."(22)   بعدها نیز تعداد انتخاب کنند گان در روستاها به 15000 افزایش یافت.  تا آنجا که به حق شهروندی افراد مربوط میشد تجربه شوراهای روسیه در مقایسه با کمون پاریس که در آن لیبرال ها و بورژواها نیز از حق شهروندی و رأی برابر با سایر آحاد مردم برخوردار بودند، پس رفت بزرگی را به نمایش می‌گذاشت.

در ساختار قدرتی شوراها در عین حال هیچ مکانیزم جدی و مؤثری برای مقابله با سلطه ‌جویی نخبگان سیاسی بر حیات شوراها و پاسداری از مدخلیت مؤثر افراد عادی در دستگاههای قدرت نوین وجود نداشت.  این امر به حرص و ولع احزاب و گروههای سیاسی برای تسلط کامل بر سطوح مختلف قدرت شورایی٬ انگیزه و قدرت بیشتری می‌بخشید.  در برخی از اجلاس کنگره سراسری شوراها نزدیک به تمامی کرسیهای نمایندگی بین احزاب و گروههای سیاسی مختلف تقسیم شده بود و عملاً جای چندانی برای حضور نمایندگان مستقل وجود نداشت.  با این حد از سلطه احزاب و گروههای سیاسی در حیات شوراها، سخت می‌توان باور کرد که شهروندان عادی و افراد مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروههای سیاسی از فرصت و امکان برابر برای مشارکت در تمامی نهادهای قدرتی نظام شورایی برخوردار بوده باشند.

شوراها همچنین رسالت چندانی برای دفاع از آزادیهای فردی و سیاسی و دفاع از پرنسیپ های دموکراتیک احساس نمی‌کردند.  فشار جنگ داخلی و مداخله آشکار قدرت های خارجی برای سرنگونی دولت نوین، بی‌تردید اعمال برخی از محدودیتها در برابر مخالفین دولت را توجیه‌پذیر می‌ساخت.  امّا نه گسترش حوزه اختیارات ساونارکوم و نهادهای قدرتی عالی دیگر و نه اقدامات سرکوبگرانه گسترده و غیرقابل توجیه دستگاههای دولتی علیه حقوق شهروندی و آزادیهای فردی و سیاسی آحاد مردم  با مخالفت جدی و بازدارنده توده های متشکل در شوراها همراه نبود.  حتی مخالفت و اعتراض اس ارهای چپ به سیاستها و اقدامات سرکوبگرانه حکومت ( تا قبل از حذف فیزیکی آنها از قدرت ) بیش از آنکه دفاع از حق شهروندی و آزادیهای فردی ـ سیاسی تمامی آحاد مردم را هدف خود داشته باشد، به میزان قابل توجهی منافع فرقه‌ای این گروه را بازتاب می‌داد.

در درون شوراها نیز جای مکانیزمهای دموکراتیک قدرتمند برای مهار قدرت اکثریت و بویژه حراست از حقوق اقلیت و تضمین مشارکت نمایندگان وابسته به اقلیت در دستگاههای مهم قدرتی خالی بود.  در کنگره اوّل شوراها پس از پیروزی انقلاب، بلشویک ها با داشتن اکثریت صوری 51 درصد آراء تقریباً تمامی قدرت دولتی را به کف آوردند.  در حقیقت شوراها از مکانیزمهای دموکراتیک قدرتمندی که دست‌یابی انحصاری اکثریت (حتی اکثریت 51 درصدی) به تمامی اهرمهای مهم قدرت را غیرممکن سازد٬ محروم بودند.

ضعف عمده دیگر نظام شورایی به ساختار درونی آن مربوط میشد.  همه شوراها متشکل بودند از یک بدنه توده ای و یک کمیته اجرایی.  در این میان اما "تکامل ساختار شورایی .....در جهت تمرکز یابی هرچه بیشتر قدرت در سطوح اجرایی و نزول همزمان قدرت بدنه های  توده ای آن انجام می گرفت."(1)    اگر چه در ابتدا برخی از تصمیمات مهم در بدنه توده ای شوراها انجام میشد، اما به مرور قدرت کمیته های اجرایی افزایش یافته و نقش بدنه توده ای بیش و بیشتر در سایه قرار گرفت.  در حالی که قرار بود  بدنه توده ای عرصه قدرت ورزی توده کارگر و زحمتکش باشد این اما کمیته های اجرایی بودند که از قدرت قانونگذاری و اجرایی برخوردار شدند.  بقول تیم ولفورت " در بدنه توده ای، جایی که در آن رده های کارگری متمرکز بود، نه وظایف قانونگذاری و نه اجرایی هیچیک انجام نگرفت."(23)

 با قوام سیستم نوین٬ بخش اعظم قدرت از نهادهای قدرتی پائینی به جمع کوچکی از نخبگان سیاسی تفویض شد.  سیستم شورایی روسیه اگر چه از لحاظ سازمانی در مجموع مطابق سیستم هرمی سازماندهی عمل می‌کرد، امّا از برخی جنبه‌های مهم٬ از مشخصات عمومی این سیستم فاصله داشت و بیشتر بر سیستم حاکم بر ساختار حزبی استوار بود.  نقص و ناکارآمدی این سیستم بویژه در جایگاه و نحوه کارکرد کنگره سراسری شوراها خود را نشان می‌داد.

کنگره شوراها همچون کنگره احزاب در دوره‌های زمانی معین برگذار و در عرض چند روز به کار خود پایان می‌داد.  در فواصل طولانی اجلاسیه‌های کنگره نیز قدرت تماماً به "کمیته اجرایی سراسری" متشکل از تعداد محدود تری از نمایندگان کنگره انتقال می‌یافت. "کمیته اجرایی سراسری" نیز بنوبه خود اعضای "ساونارکرم" را انتخاب می‌کرد که در نقش کابینه انجام وظیفه می‌کرد.

کنگره سراسری اگر چه گرایش عمومی شوراها را بیان می‌کرد و در حوزه‌های مهم تصمیم‌گیری به صدور مصوبه‌‌های مختلف اقدام می‌کرد، امّا با پایان جلسات خویش عملاً تمامی قدرت خود را بدون حفظ ابزارهای مهم نظارتی و کنترلی به "کمیته اجرایی سراسری" می‌سپرد.  بنابراین در فواصل اجلاسیه‌های کنگره این "کمیته اجرایی سراسری" بود که در نقش پارلمان شوراها عمل می‌کرد.

در این دوره‌های طولانی از آنجا که "کمیته اجرایی سراسری" در مشروعیت خود اساساً به رأی نماینگان کنگره متکی بود، خود را در مقابل نهادهای قدرتی پائین تر از خود، همچون شوراهای ناحیه، استان، شهر و غیره پاسخگو نمی دید.  در عمل نیز نهادهای قدرتی پائینی  از ابزار نظارتی- کنترلی جدی برای مهار قدرت ورزی    "کمیته اجرایی سراسری" برخوردار نبودند.  این در حالی بود که "کمیته اجرایی سراسری"  بنا به مصوبه‌های مختلف از قدرت بیشتری برخوردار شده و حتی امکان می‌یافت علیرغم تصميم ­هاى کنگره عمل نماید.

حضور تعداد زیادی از نمایندگان شوراهای ناحیه، استان و برخی از شهرهای بزرگ در کنگره سراسری ظاهراً خصلت دموکراتیک کنگره را تقویت و مصوبات آن را بر رأی تعداد بیشتری از فعالین شوراها متکی می‌ساخت.  اما با حضور تعداد بسیاری از فعالین شوراها در کنگره امکان فعالیت دائمی این نهاد غیرممکن شده و وظایف آن بشکل اجتناب‌ناپذیری به تصویب برخی مصوبه‌های اساسی و انتخاب یک نهاد قدرتی دائمی با شمار بسیار کمتری از نمایندگان (کمیته اجرایی سراسری) محدود می‌شد.  چنین سیستمی ضمن اعطاء قدرت بسیار به   "کمیته اجرای سراسری" رابطه قدرتی این کمیته و نهادهای قدرتی پائین‌تر از آن را دچار انفصال می‌کرد.

این در حالیست که اگر اعضای "کمیته اجرایی سراسری" بطور مستقیم از طرف شوراهای ناحیه یا استان برگزیده می‌شدند (بعوض گزینش از طرف اعضای کنگره سراسری) شوراهای ناحیه یا استان از قدرت بسیاری در کنترل و نظارت بر "کمیته اجرایی سراسری" برخوردار می‌شدند.  در چنین سیستمی مکانیزمهای کنترلی و نظارتی همچون فراخوانی نمایندگان از کارایی جدی تری برخوردار می‌شد و اعضای "کمیته اجرایی سراسری" خود را مستقیماً و بشکل دائمی در برابر شوراهای ناحیه و یا استان پاسخگو می‌یافتند.

بکارگیری سیستم هرمی و انتخاب اعضای نهادهای قدرتی بالاتر توسط نهادهای قدرتی پائین‌تر از خود، ضرورتاً نیاز به برگزاری کنگره سراسری شهری، استانی و کشوری را منتفی نمی‌سازد. برگزاری کنگره شوراها (در هر سطح؛ کشوری، استانی و شهری) با گردآوری تعداد قابل توجهی از نمایندگان و فعالین شوراها می‌تواند ضمن ایجاد فرصت برای تبادل آراء بین فعالین شوراهای مناطق مختلف، با تصویب راهبردهای عمومی و تصمیم‌گیری پیرامون مسائل حائز اهمیت بسیار، ابزار مناسبی برای دمکراتیزه کردن بیشتر حیات درونی شوراها بدست دهد.  کنگره شوراها حتی می‌تواند به دلائل مختلف رأساً تعداد معینی از اعضاى نهادهای قدرتی عالی (مثلاً تا سقف یک سوم) را گزین نماید.  انتخاب تمامی اعضاء نهادهای قدرتی عالی توسط کنگره، امّا نهادهای قدرتی عالی (در هر سطح اعم نهادهای قدرتی عالی شهری، استانی و یا کشوری) را عملاً در مقابل نهادهای قدرتی پائین‌تر از خود غیر پاسخگو کرده و نظارت و کنترل نهادهای قدرتی پائینی بر چنین نهادهای قدرتی عالی تری را با دشواری بسیار همراه می‌سازد.

با گزینش اعضای نهادهای عالی توسط کنگره ضمن ایجاد انفصال در ارتباط نهادهای قدرتی عالی و نهادهای قدرتی پائین‌تر از خود و تضعیف جدی اهرمهای نظارتی و کنترلی، فضای مناسبی برای فعال مایشایی نخبگان سیاسی و بویژه نخبگان سیاسی وابسته به احزاب و گروههای سیاسی فراهم می‌شود.  تا آنجا که به تجربه‌ شوراها در روسیه مربوط است انتخاب اعضای "کمیته اجرای سراسری" توسط  "کنگره سراسری" نقش مهمی در ایجاد سلطه بلامنازع بلشویک ها بر حیات شوراها و هموار کردن راه برای حذف احزاب و گروههای سیاسی دیگر از شوراها ایفاء کرد.

بنابراین در ارزیابی از شکست تراژیک جنبش شورایی در روسیه نمی‌توان نقش مهم و تعیین کننده ضعف ساختار درونی شوراها و غفلت از اهمیت دموکراسی و آزادی و حقوق شهروندی در نگاه بیشتر فعالین شوراها را از نظر دور داشت.  همچنین بی‌تجربگی خیل عظیم اعضا و فعالین شوراها برای مقابله با سلطه حریصانه نخبگان سیاسی بر حیات شوراها، نقش بسیار مهمی در ناکامی و شکست جنبش شورایی ایفاء کرد.     

همین ضعفهای عمده سبب شد که شوراها عملاً به ابزار اقتدار احزاب و گروههای سیاسی تبدیل شده و در نهایت راه برای چیره‌گی کامل بلشویک ها بر تمامی ارکان شوراها هموار شود.

چنانچه نطفه شوراها در دوره متعارف (و نه انقلابی) شکل می‌گرفت و یا دوره انقلابی بحد کافی برای قوام نظام درونی شوراها و تعمیق پرنسیپ های دموکراتیک در این نهادها ادامه می‌یافت، سرنوشت نظام شورایی در روسیه چه بسا متفاوت می‌شد.  در این میان فقدان یک نیروی سیاسی جدی که به ارزشهای پایه ای نظام شورایی        - به مثابه یک نظام قدرتی حقیقتاً دمکراتیک که قدرت ‌ورزی آحاد وسیع مردم در همه حوزه‌های تصمیم‌گیری مربوط به حیات اجتماعی آنها را هدف خود دارد - باور داشته و از پرنسیپ های دموکراتیک، نخبه‌ گریز و کثرت‌گرا در کل ساختار این نظام حمایت نماید، نقش بسیار مهمی در شکست جنبش شورایی روسیه ایفاء کرد.

شاید تجربه تراژیک چندین دهه حاکمیت رژیم های تک حزبی در کشورهای مدعی طرفداری از سوسیالیسمِ لازم بود تا جنبش سوسیالیسمِ جهانی دریابد که رهایی طبقه کارگر از قید بندگی و اسارت سرمایه‌داری نه با تصرف قدرت توسط حزب پیشاهنگ پرولتاریا که تنها با ایجاد یک نظام شورایی مبتنی بر اقتدار واقعی آحاد مردم و مبتنی بر اصول و پرنسیپ های دموکراتیک، کثرت ‌گرا و نخبه گریز ممکن و میسر است.  ایجاد چنین نظامی بخودی خود و فارغ از این‌که چه نیروهای سیاسی در آن دست بالا را دارند، باید هدف مقدم سوسیالیست ها تلقی شود.  چنین نظامی با میدان دادن به اقتدار و ابتکارات آحاد وسیع مردم (و طبیعتاً اکثریت آنها یعنی کارگران و زحمتکشان)، با تضمین آزادیهای سیاسی بی‌حد و استثنا و با مهار قدرت‌ورزی حریصانه و سلطه‌جویانه نخبگان سیاسی از هر طیف و گرایش سیاسی، مناسبترین ظرف و بهترین شرایط را برای حصول به خواستهای اقتصادی کارگران و زحمتکشان فراهم خواهد آورد.

 

یاداشت ها:

1.   تاریخچه جنبش شوراها (روسیه 1905)، اسکاران وایلر، ص73.

2.  همانجا٬  ص 91.

3.   اى. اچ. کار٬ تاریخ روسیه شوروی، جلد اول٬ برگردان نجف دريابندرى٬ ص 100.

4.   لادیمیر ایلیچ، لنین، مجموعه آثار تک جلدی فارسی٬ ص 457.

5.  ر ـ فراهانی، شوراها و انقلاب در روسیه، ص 39.

6.  همانجا٬  ص 39.

7.  همانجا٬ ص 74.

8.   لنین، نامه اوّل دربارۀ تاکتیکها٬ مجموعه آثار تک جلدی  فارسی٬ ص 2 تا 12. 

9.   اى. اچ. کار٬ تاریخ روسیه شوروی، جلد اول٬ برگردان نجف دريابندرى٬ ص 227.

10. همانجا٬ ص 169.

11.  همانجا٬ ص 169.

12.  همانجا٬ 185.

13.  همانجا٬ ص 185.

14.  همانجا٬ ص 185.

15.  همانجا٬ ص 207.

16.  همانجا٬ ص 269.

17.  اچ. کار٬ تاریخ روسیه شوروی٬ ص 269. همانجا٬283 . (درصورت جاى­گزينى نقل قول)

18.  همانجا ٬ص 274.

19.  همانجا٬ ص 282.

20.  همانجا٬  ص 282.

21.  همانجا٬  ص 283.

22.  درباره دمکراسی نمایندگی و مستقیم، نشر بیدار، ص14.

23.  درباره دمکراسی نمایندگی و مستقیم، نشر بیدار، ص14.