از
لابلای کتاب
ها
برده
داری و جهان گرائی
اروپائی
آلن
گرش
ترجمه
بهروز عارفی
«دریغ!
شهروندان به
زنجیر کشیده،
در این سرا،
در خدمت
تحکیم این
مامن نفرت
انگیزند؛
آنان با
دستی
تحقیرشده در زنجیری
آهنین،
این تخت
تکبر و جور را
برافراشته
اند.
اما،
باورکن، در
لحظه ی دیدار
با انتقام
جویانشان ،
به دست خود،
این بنای ظلم مهیب
را بر خواهند
افکند،
بنائی را که
ابزار ننگ و
بردگی شان است.» (1)
یک
«آمریکائی» اهل
پرو، با چنین
کلماتی، مردم
کشورش را به
رهائی از یوغ
بردگی
اسپانیائی ها
فرا می خواند. در
آن زمان، ولتر
قطعه درامی نوشته
است بنام
«آلزیر» یا
«آمریکائی ها»
که در آن از
سرنوشت
بردگان «قاره
جدید» متاثر
است. او در این
نمایشنامه که
برای اولین
بار در سال 1736 به
اجرا درآمد،
با شورش
بردگان
همدردی کرده و
از یک مصالحه
نهائی متکی بر
آزادی همه استقبال
می کند.
ژوزف
مونرون (از
اهالی شهر
نانت) در سال 1766،
این نمایش را
بر فراز کشتی
کنت دروویل
تماشا می کند. با
وجود این که
نقش شاهزاده آلزیر،
قهرمان زن
داستان را
ملوان مردی به
قد و قواره
هرکول بازی می
کند، مونرون
عمیقا تحت
تاثیر قرار می
گیرد. اما با
این وجود، در طبقه
زیرین همان
عرشه که بازیگران
به اجرای نقش
می پرداختند،
صدها انسان که
در آفریقا به
اسارت گرفته شده
بودند، درهم
میلولیدند ، و
به جزایر
کارائیب منتقل
می شدند.
چگونه
میتوان این
اسکیزوفرنی
را توجیه کرد؟
البته، خود
متن «آلزیر»
نیز به این
ابهام می
افزاید، چرا
که از بردگی «آمریکائی
ها» صحبت می
کند، ولی به
انتقال
بردگان
آفریقائی به آن
سوی اقیانوس
اطلس اشاره ای
نمی کند. در
حالی که، همان
زمانی که ولتر
آلزیر را می
نوشت، دوران
اوج این تجارت
بود. کریستوفر
ال میلر استاد
دانشگاه در
آمریکا، در
کتابی با
عنوان « مثلث
آتلانتیکی
فرانسه. ادبیات
و فرهنگ تجارت
برده» که به
دوران فعالیت
کشتی «کنت
دروویل»
استناد دارد،
مینویسد: «
ملوانان – و من
می افزایم
همچنین ولتر- قادر
بودند مشکلات
را به این صورت
«رده بندی»
کنند، بدین
ترتیب که می
توانستند از
سرنوشت خانم
شاهزاده ای
پروئی اندوهگین
شوند، در حالی
که در زیر
پاهایشان، افریقائیان
به زنجیر
کشیده در
انتظار گذر از
اقیانوس و در
صورت جان سالم
به در بردن، یک
زندگی برده
وار بودند.»
مونرون تجسم
همه این
تضادها ست. او
یکی از عاملان
قاچاق برده
است که قاره آفریقا
را غرقه در
خون کرد. از
سوی دیگر، او
مرد دوران خویش
است که فلسفه
می خواند و از
جمله کتاب های
ژان ژاک روسو
را. اگر
چه نویسندگان
فرانسوی قتل
عام بومیان
امریکا را
توسط
اسپانیا، این قهرمان
بنیادگرائی
کاتولیک نکوهش
می کردند(2)، اما
آنان در مورد
کشتی هائی که از
بنادر بردو یا
نانت براه می
افتادند و با
باری مملو از
«چوب آبنوس» با
غرور اقیانوس
را در هم می
نوردیدند، و
گاهی نیز
اسامی «ولتر»
یا «قرارداد
اجتماعی» را به
یدک می
کشیدند، سکوت
می کردند...
قرن
روشنگری،
علاوه بر این
که شاهد
برخاستن فیلسوف
ها بر ضد
سلطنت،
خودکامگی و
کلیسا بود،
همچنین قرنی
بود که تجارت
برده به بیشترین
حد ممکن گسترش
یافته بود.
فرانسه
مجموعا، یک
میلیون و
صدهزار برده
آفریقائی را
به مستعمرهای
خود منتقل کرد
(گوادولوپ،
مارتینیک،
جزیره بوربون
رئونیون،
جزیره فرانس
که بعد ها
موریس نامیده
شد، و غیره و بویژه
سن دو منگ (بعد
ها هائیتی).
این «تجارت»
بصورت قطعی در
1831 لغو شد . اما
خود برده داری
در سال 1848 الغا گردید.
نود درصد این
برده ها را در
قرن هیجدهم از
آفریقا حمل کردند
و تنها در سال
های دهه 1780،
دویست و هفتاد
هزار برده به
قاره جدید
منتقل شدند.
معهذا،
برده داری تقریبا
به صورتی
پنهانی به یک
مسئله
فرانسوی تبدیل
شد. زیرا لوئی
دهم با صدور
فرمانی در سوم
ژوئیه 1315، امکان
برده داری را
در قلمرو تاج
و تخت خویش
مطرود شمرده
بود (3). در قرن
شانزدهم،
هنگامی که
نیاز به نیروی
کار در
مستعمره ها
احساس شد،
ابتدا به
استثمار بومیان
محلی
پرداختند .
اما، آنان
بسرعت قلع و قمع
شدند. همچنین
از نیروی بازوی
«داوطلبان»
سفید پوست نیز
استفاده شد.
اینان که در
اثر نیاز به
خارج از خاک
فرانسه مهاجرت
کرده بودند،
قراردادهائی
برای مدت سه
سال امضا می
کردند. اما با
آنان نیز نه الزاما
بهتر از
«زنگیان»
رفتار میشد و
نه مورد حرمت
بیشتری قرار
می گرفتند. جزوه
بی امضائی که
با عنوان
«لزوم انطباق
برده داری در
فرانسه» (4) در آن
زمان منتشر
شد، پیش از
همه مستمندان
و بومیانی را
هدف می گرفت
که می بایست
به کار گماشته
شوند! تحقیر
طبقاتی و
تحقیر نژادی
از منبع مشترکی
سیراب می شوند
...
در اواخر
قرن هفدهم، شرایط
تغییر کرد. ابتدا،
تعداد
مستخدمین
کمتر شد. زیرا
از این پس،
«داوطلبان»
یاد شده به
سرنوشت
درمانده خود
آگاه بودند.
از سوی دیگر،
گسترش کشت
نیشکر اقتصاد
جزایر را
دگرگون کرد.
این زراعت
بسیار سودآور
به نیروی کار
فراوانی نیاز داشت.
به همین جهت،
فرانسه با تاخیر
زیاد، قدم در
راهی گذاشت که
پیش از آن
اسپانیائی ها
و پرتقالی ها برگزیده
بودند.
بدین گونه
بود که میان
سه «راس» «مثلث
اطلس پیما»
ارتباط
برقرار شد. یعنی
میان فرانسه،
که مبداء حرکت
کشتی های پر
از کالا
(پارچه،
نوشابه
الکلی،باروت
و غیره) بود؛
آفریقا،
مکانی که
کالاها را با
برده مبادله
می کردند، و
جزایر دریای
کارائیب که در
قبال این
نیروی کار
ارزان قیمت،
شکر مورد
علاقه نخبگان
را تحویل می
داد. میلر
تاکید می کند
که به رغم مجادلاتی
که «گسترش
برده داری
برانگیخت ، در
طول سرتاسر
قرن هیجدهم ، در حالی
که اصول الغای
برده داری شکل
می گرفت اما
جو روشنفکری
فرانسه آنچنان
هم برای
سوداگران
برده فروش نا مساعد
نبود ».
«گفتگو»
میان ولتر و
امه سزر،
پروسپر مریمه
و ادوآر
گلیسان
برای
مثال،
مونتسکیو که جلد
پانردهم کتاب
«روح
القوانین» (انتشاریافته
در 1758) او در مورد
برده داری
است، به
ملاحظات عمومی
در باره
تاریخ، روم و
یونان بسنده
می کند. البته
درست است که
او فصل کوچکی
را به برخورد کنایه
آمیز به تجارت
سیاهان
اختصاص داده،
ولی چند صفحه
دورتر با
اشاره به
تفاوت وضع هوا
در آفریقا و
اروپا، برداه
داری را توجیه
کرده و نسبت به
الغای شتاب
زده آن هشدار
می دهد.
چنان چه میلر
یادآوری می
کند، مونتسکیو
«برده داری را در
یکی از رئوس
مثلث اقیانوس
اطلس (یعنی فرانسه،
و عمدتا
اروپا) سرزنش
می کند، ولی
وجود آن را در
دو راس دیگر، یعنی
آفریقا و
کارائیب
تایید می
نماید. به زبان
امروزی، میتوان
گفت که او برده
داری را در «شمال»
ناپسند دانسته
ولی در مورد
ملل جنوب
توجیه می کند».
نمونه
دیگر، ژان ژاک
روسو است. در
آثار وی تنها در
یک مورد به
بردگی
سیاهان
استناد شده، و آن هم
در کتاب
«الوئیز جدید»
(سال 1761) است. او با
وجدانی آسوده
در «قرارداد
اجتماعی - سال1762)
می نویسد: «در
مورد شما،
مردم نوین،
شما نه تنها
به هیچ وجه،
برده ندارید،
بلکه خودتان
برده اید.»
باید در
انتظار نشست تا این
که در آثار میرابو،
برناردن دو سن
پی یر و کتاب
«تاریخ دو هند»
کشیش رنال ( که
توسط دنی
دیدرو تکمیل
شد)، بتوان
سرانجام با
انتقاد مشخص
تر از غیر
انسانی بودن
تجارت برده
مواجه شد. چشم
انداز در آن
زمان، این بود
که رهائی برده
ها در دراز
مدت، تنها با
گذشت زمان صورت
خواهد گرفت.
دلیل
محدودیت جنبش
طرفداران لغو
بردگی در فرانسه
در مقایسه با
بریتانیا را باید
در نبود جسارت
لازم که در
فوق اشاره شد،
جستجو کرد.
خانم فرانسواز
ورژس (تاریخ
دان) می نویسد
که «در جریان
انقلاب
فرانسه، مردم
علیه برده داری
بسیج نشدند.
کافی است که
واکنش اهالی
دهکده کوچک
شامپاینی را در
نظر گرفت که با
شکوه
نامه ای
خواستار
پایان برده
داری شده
بودند، و آن
را با صد ودو
تومار به نفع
الغای بردگی
مقایسه کرد که
در سال 1788 به
مجلس
انگلستان
فرستاده شد.
همچنین
میتوان به
بیست هزار
امضای اهالی
منچستر، شهر
صنعتی و بندر
بزرگ تجارت
برده ، در
سال1791اشاره
کرد. در آن
زمان، جمعیت
منچستر 75 هزار
نفر بود.(5)». در حالی
که جنبش
طرفدار الغای
برده داری در
فرانسه «آرمان
بشردوستانه ای
ست که نخبگان
تحت عنوان
اصول غیرقابل
نقض
دنبال می
کنند»، در
انگلستان، که
در سال 1791 قریب
به سیزده درصد
از اهالی (مرد)
تومار ضد
برداه داری
امضاء کرده
بودند، با
جنبش عمیقا فراگیرتوده
ای روبرو
بودیم.
عنوان
فرعی کتاب
پژوهشی میلر،
«ادبیات و
فرهنگ تجارت
برده» است. کار
او به فیلسوف
ها ختم نمی شود.
کار او عمدتا
بر سه «موج»
بزرگ داستان تخیلی
متمرکز است که
موضوع اصلی
شان قاچاق
برده است. این
ها عبارتند از
: نویسندگان
زن حد فاصل
قرون هیجدهم و
نوزدهم (نظیر
المپ دو گوژ،
مادام دو
استائل و کلر
دو دوراس) که
در برابر رنج
انسانی حساس
بودند ولی
قربانی پیشداوری
های متداول علیه
«زنگیان»
بودند؛ رمان
نویسان مرد، دوران
پس از استقرار
مجدد سلطنت در
فرانسه [موسوم
به Restaurationاز 6 آوریل 1814
تا 29 ژوئیه 1830] ،
حماسه سرایان
ماجراهای
دریائی،
داستان های
حماسی، که
توجه اندکی
نسبت به
افشاگری
داشتند
(پروسپر
مریمه، اوژن
سو، بارون
روژه، ادوآر
کوربی یر)؛ و
بالاخره، پس
از مدتی افول،
نویسندگان
کارائیب با
بازخوانی
تاریخ تجارت
بردگان را از
جهان دو سویه
سیاهان-سفیدپوستان
بیرون کشیده و
به «کرئولی کردن»
اندیشیدند
(نظیر امه سزر
(6)، ادوآر
گلیسان،
ماریز کونده).
[کرئول به
فرهنگ و زبان
اهالی جزایر
کارائیب گفته
می شود.م.]
از نگاه
میلر، نه تنها
باید روایت
این آثار را از
تجارت بردگان بررسی
کرد، بلکه
همچنین باید
امکان
«گفتگوی» مریمه
و گلیسان،
ولتر و سه زر
را فراهم کرده
و در درک
چگونگی ارتباط
میان سه راس مثلث
کوشید. بدین ترتیب،
آلزیر، قطعه
تآتری یاد شده
در بالا را از
سال 1765 تا 1782 مرتبا
در سن دومنگ
روی صحنه برد
ه شد. حتی
بردگان و دورگه
ها (منظور دورگه
های سیاه و
سفید پوست
است) نیز می
توانستند در
ته سالن نشسته
و آن را تماشا
کنند. مسلم
است که بر
خلاف مونرون و
حتی ولتر، آن
ها قادر بودند
رابطه میان
بردگان اسیر
اسپانیائی ها
و سرنوشت خود را
درک کنند. در
سن دومنگ،
ایده های
روشنگری رنگ و
معنای دقیقی
می یافت. بدین
ترتیب که در
نامگذاری
بردگان ، از
سال 1778 تا 1820
میلادی، اسم 24
دختر برده را آلزیر
گذاشتند.
تصادفی نبود
که توسن رنال
(7)، ناجی جزیره،
کتاب کشیش
رنال را که در آن
از ظهور یک
«اسپارتاکوس
سیاه» خبر می
داد، مطالعه
کرده بود.
در سال
های دهه 1780، آن
گاه که المپ
دو گوژ و
مادام دو
استائل رمان ها
و نمایشنامه
های خود را منتشر
می کردند، در
فرانسه و بریتانیای
کبیر،
کارزاری علیه
تجارت بردگان و
مستعمرات
براه افتاده
بود که بانیان
شان جریان
روشنفکران
لیبرال بود که
آینده درخشانی
برایش حدس زده
می شد (نظیر
آدام اسمیت یا
ادموند بورک) (8).
آیا کشور مادر
با وادار کردن
مستعمرات خود
در ماوراء
بحار به صدور
محصولات شان
به کشور مادر
(متروپل) و
خرید مایحتاج
شان در
آن سرزمین ،
قواعد بازار آزاد
را زیر پا نمی
گذاشت؟
باوجود
این، پنجاه
سال بعد،
بیشتر
طرفدارن این
جریان (جیمز
میل، جان
استوارت میل،
آلکسی توکویل)،
هر چند که
معتقد به مبادله
آزاد کالا و
نقش مرکزی
بازار بودند،
با
کنارگذاشتن
شک و تردید
نیاکان خود،
از توسعه
مستعمرات
حمایت کردند.
این «چرخش ماقبل
امپریالیستی
لیبرال ها»
موضوع کتابی
است که جنیفر
پیتز، استاد
دانشگاه
آمریکائی با
عنوان «تولد
وجدان راحت
مستعمراتی»
نوشته است.
توضیح این
پدیده را میتوان
در «حذف
تدریجی نظریه
های کثرت گرا
و تنوع پیشرفت
بنفع برخی
مفاهیم بسیار
تحقیر آمیز تر
مانند «عقب
ماندگی» و تقابل
میان توحش و
تمدن» جستجو
کرد. در این
بررسی متفاوت
که اخیرا به
زبان فرانسه
ترجمه شده
است، خانم
پیتز «این
چرخش بسوی
امپراتوری» را
با بررسی آثار
چند تن از
متفکرین آن
عصر مورد
مطالعه قرار می
دهد. (عنوان
کتاب به
انگلیسی Turning to Empire است.)
خوار شماری
فزاینده تمدن
های «وحشی»
قرائت
کتاب وی امکان
می دهد که
ابتدا با
متفکران لیبرالی
آشنا شویم که
نام آشنائی
دارند ولی
آثار شان را
بندرت خوانده
ایم. و در این
مسیر، به عمق
شکافی پی
ببریم که میان
لیبرالیسم
کلاسیک و
نئولیبرالیسم
امروزی وجود
دارد. (9) آدام
اسمیت و
جانشینان
فکری او
توجه
متداومی را نسبت
به مطالعه
جوامع انسانی
معطوف می
داشتند. آنان
هرگز، نسخه
خانم مارگارت
تاچر «چیزی
بنام جامعه
وجود خارجی
ندارد» (There is no such thing as society) را
تایید نمی
کردند،
برعکس، آنان
آثار ژرفی را
نه تنها به
جوامع
اروپائی بلکه
همچنین به آن
چه این جهان
کهن کشف می
کرد، یعنی
اقیانوسیه و
آمریکا
اختصاص دادند.
آنان جهان
گرایانی
بودند معتقد
به عقلانیت
نوع بشر و این
عقلانیت را به
یافتن راه حلی
برای مشکلات
شان تعمیم می
دادند. از دید
آنان، هیچ فرهنگی
عموما پست تر
یا برتر از
فرهنگ دیگر
نبود، تنوع
اعتقادات
مذهبی و منش
ها پاسخی به
شرایط متفاوت
بود.
آدام اسمیت،
بدون این که نسبیت
گرائی را
بپذیرد، در
«نظریه های
احساسات
اخلاقی» توضیح
می داد که
رسوم بومیان
امریکا که سر
نوزادان را قالب
می گرفتند، و
به عنوان
ابلهانه و
وحشی مورد نکوهش
مبلغین مذهبی
قرار می گرفت،
احمقانه تر از
این نبود که زنان
را مجبور به
پوشیدن کرست نمایند. با علم
به این که
مضرات کرست برکسی
پنهان نبود،
ولی پوشیدن آن
را توسط زنان مرسوم
کرده بودند...
این بینش او
را در جهت محکوم
کردن هر آن چیزی که ایده
برتری جوامع
اروپائی را بر
پایه آن بنیاد
گذاشته شده بود،
سوق داد.
پنجاه سال
بعد، جهان
عمیقا تغییر
کرده بود. در
حالی که در
قرن هیجدهم،
برتری قاره
اروپا بر جهان
هنوز مسلم نبود
( در سال 1800، عمده
فرآورده های
جهانی در چین
و هندوستان تولید
می شد)، در طول
نیمه اول قرن
نوزدهم، به
دلایل گوناگون
و از جمله فتح
آمریکا ، سود
حاصل از تجارت
سه جانبه؛ و
بویژه دستیابی
به فنون جنگی در
پی جنگ های
متعدد در قاره
اروپا به دولت
ها امکان داد
تا قدرت بسیج امکانات
خود را در جنگ
های طولانی
افزایش دهند،
در حالی که
امپراطوری
های عظیم چین
و هند دفاع از
مرزهای دور و
دراز خود را
به
فرمانروایان
محلی و قبایل
واگذار می
کردند. (10)
این تفوق نظامی
و فتوحات ، بعدها
خود موجب
ایجاد برتری
«اخلاقی» و
«فرهنگی» قاره
کهن اروپا
گردید. اما،
ریشه های این
امر را باید در
مفاهیم فلسفی
ویژه جستجو
کرد و البته برخی
ها قدمت آن را
تا یونان باستان
نیز رد گرفته
اند! (11). بموازات
آن، این سلطه
موجب خوار
شمردن فزاینده
تمدن های دیگر
شد که «وحشی» و
«بی رونق»
نامید ه می
شدند. به نوشته
پیتز، بدین
ترتیب « استدلالات
نظری مشترک و بویژه
این احساس بیش
از پیش جا
افتاده که گویی
ماهیت مترقی
تمدن اروپائی
به اروپائیان این
حق را میدهد
تا در روابط
شان با غیر
اروپائیان،
ارزش های اخلاقی
و سیاسی را
نادیده
بگیرند»، همان
ارزش هائی که جزئی
از خواسته های
خودشان بود.
شاهد این
امر، تحول
سیاست
بریتانیا در
هند است. در
اواسط قرن نوزدهم،
توجهی که در
گذشته به تمدن
این سرزمین معطوف
می شد، از بین
رفت. پیتز می
نویسد « در
گذشته ها، در
مدارج بالای
حکومت
بریتانیا ، از
جمله کارگردانان
توسعه
امپراطوری واقعیت
های پرارزش
فرهنگ هندی را
تحسین می
کردند.
شرق شناسان
ستایشگر تمدن
هند در میان مدیران
تشکیلات
استعماری قرن
هیجدهم، جایگاه
مهمی داشتند.»
حتی این
مدیران گرایش
داشتند که
تظاهر به هندی
گرائی کنند (آنان
لباس های محلی
می پوشیدند،
رسوم محلی را
به جا می
آوردند و با زنان
هندی ازدواج
می کردند و
غیره). بر عکس،
از سال های 1850
ببعد بینش
تحقیرآمیزی
نسبت به
بومیان شکل
گرفت
که تا
استقلال هند ادامه
داشت.
در
فرانسه، شخصیتی
که در شرائط
متفاوت نماد
«چرخش بسوی
امپراطوری»
بود، الکسی دو
توکویل نام
داشت (به
ضمیمه نگاه
کنید). او نه
تنها در
ارتقای
استعمار نقش
فعالی داشت،
بلکه عامل آن هم
بود و در این
راستا در مورد
الجزایر با
حکومت رابطه
مستدامی داشت و
به او رهنمود
می داد. او که
از خطر
تاثیرات
فردگرائی بر
روی دموکراسی
نگران بود،
جهان گشائی
ماوراء بحار
را وسیله ای
برای
برانگیختن
احساسات ملی
بلند پروازانه
در بین
فرانسویان و همچنین
منحرف کردن
مطالبات
اجتماعی آن ها
می دانست.
خوان خینس
دو سپولودا،
در سال 1550 حق
قدرت های
اروپائی را در
داشتن
مستعمرات
تئوریزه کرد.
او در مجادله
ای با
بارتولمه دو
لاس کازاس که
به والادولید مشهور
شد، در مورد این
که «آیا حق
داریم که بومیان
را به بردگی
بگیریم»، از حق
اسپانیا در
وادار کردن بومیان
آمریکا به
فرمانبرداری
دفاع کرد.
یکی از
مزیت های کتاب
ایمانوئل
والرستاین، «جهان
گرائی
اروپائی» یادآوری
اهمیت
استدلالات
سپولودا ست.
اولین حجت این
است که بومیان
آمریکا افراد
«وحشی، بی
سواد، بی
تربیت (...)، مکار
و سنگدل و از طایفه
ای هستند که
بهتر است
دیگران برآن
ها حکومت
رانند»؛ یوغ
اسپانیا برای
«اصلاح و
تنبیه جنایاتی
که علیه قوانین
طبیعی و الهی
مرتکب شده اند...»
ضروری است؛ از
سوی دیگر، این
قانون الهی
است که
اسپانیائی ها
را وادار به
«جلوگیری از
شر و مصیبت
های کبیر» کرد
که بومیان با
نابودی « شمار
بزرگی از
افراد بیگناه»
مرتکب شده
بودند؛
بالاخره،
آخرین نظریه،
این بود که
سلطه اسپانیا
ترویج مسیحیت را
تسهیل می کند.
وارستاین می
نویسد که با
«چهار استدلال
پایه ای که
همواره برای
توجیه
«مداخله»
«متمدن های»
جهان مدرن در
مناطق «غیر
متمدن» بکار
می رود، روبرو
هستیم. یعنی توحش
دیگران،
وظیفه پایان
بخشیدن به
اعمالی که
ناقض ارزش های
جهان شمول اند،
دفاع از
بیگناهان در
برابر شقاوت
دیگران و لزوم
تسهیل ترویج اشاعه
ایده های
جهانشمول».
چه رابطه
ای میان دو نظریه
«برتری» اروپا
و «پیشرفت»
وجود دارد؟ ماری
ژان آنتوان نیکولا
دو کاریتا،
مارکی دو
کندورسه (1794 – 1743)
قاطعانه در
راه برابری زن
و مرد مبارزه
کرده و با
نژاد پرستی به
ستیز برخاست.او
یکی از سرسخت
ترین منتقدین
استعمار و از
مدافعان
معقول ایده
یگانگی نژاد
انسانی بود. پیتز
توضیح می دهد،
معهذا، «او
پیشرفت را
بمنزله روندی
جهانی می داند
که در آن
اشتباهات با
همان آهنگی که
جامعه در
زمینه های
علمی و اخلاقی
به سوی حقیقت
قدم بر می
دارد، خطاها نیز
حذف می شوند».
این نظریه
توسعه خطی، او
را بیشتر به
«مشاهده نوعی
اشتباه یا
انحطاط در
عملکردهای
«پیشینیان»
هدایت کرد، تا
راه حل های
عموما منطقی
برای مشکلات
زندگی
اجتماعی که
برحسب نوع راه
های امرار
معاش تحول می
یافتند».
کوندورسه
در «طرح مقدماتی
شمای تاریخی
پیشرفت های
روحیه بشری*»
توضیح داد، ما
اروپائیان از
آن زمان که بدیده
«غیر
اروپائیان»
بمنزله «آموزگاران
مفید یا ژنرال
های ناجی»
تلقی شویم، دور
نیست. آن گاه
حرکت به پیش
این مردمان
«سریع تر و مطمئن
تر خواهد بود،
چرا که آنان از ما آن
چیزهائی را که
مجبور به کشف
شان بودیم و
برای شناخت
حقایق ساده،
روش های معینی
که بدنبال
ارتکاب
اشتباهات
فراوان بدست
آورده ایم، فرا
خواهند گرفت.
کافی ست که آنان
پیشرفت ها را
دریابند و
دلایل اثبات آن
را در گفتار
ها و کتاب های
ما جستجو
کنند.»
این
برداشت از
اروپا (یا
بطور کلی تر
غرب) به عنوان
پیشرفته ترین
مکان تمدن و تصویری
از آینده کره
زمین، ایده
پیشرفت خطی از
«توحش» به سمت
«تمدن» به بحث
عمیقی نیاز
دارد که بصورت
کاملی در جهان
آنگلوساکسون
آغاز شده است.
نام آن را
«مطالعات پسا
استعماری یا
مطالعات از
ورای دید
حاکمانه
تاریخ
مستعمرات »
گذاشته اند.
در کتابی رغبت
انگیز و دشوار
با عنوان
تحریک کننده ی
«تعصب اروپائی»
(12)، دیپش
چاکاربارتی
به بینشی باز
می گردد که
اجازه می دهد گفته
شود «ابتدا
اروپا، سپس
جاهای دیگر»،
و به مارکس
امکان داد
تاکید کند که «
کشورهای کمتر
توسعه یافته،
در کشورهای
پیشرفته چهره
آینده خود را
می بینند».
همان طوری که
چاکارابراتی
می نویسد، خلق
های غیر
اروپائی «در
یک اطاق انتظار
تخیلی تاریخ» بسر
می برند.
تاریخی
که محک سنجش فاصله
فرهنگی میان
غرب و سایرین است.
نباید در
مورد گفته ی
مولف دچار
اشتباه شد.
منظور وی پس
گرفتن تحلیل مارکس
از جهانی شدن یعنی
طی مسیر
تاریخی
مشابه، نیست.
او در نتیجه
گیری از بررسی
خود می نویسد «تعصب
اروپائی در
تفکر تاریخی»
بمعنی مبارزه
برای حفظ یک
حالت تنش میان
دو نقطه نظر
متضاد است. از
یک طرف، تاریخ
اجتناب
ناپذیر وجهانشمول
سرمایه داری،
(...)به ما امکان
می دهد، در
عین حالی که از
سرمایه داری
امپریالیستی
انتقاد می
کنیم، بینشی سیال
ولی محرک نسبت
به نویدهای
روشنگری
انسان
گرایانه
تجریدی و جهان
شمول ولی هرگز
تحقق نیافته،
داشته باشیم (...)
از سوی دیگر،
در مورد روش
های متفاوت
نوع بشر و
اشکال
گوناگون
مبارزه برای
زندگی مشخصا
با تعلقات
متفاوت مان، بیاندیشیم
.»
بنابراین،
هدف خلاصی از
تفکر اروپائی
نیست بلکه زدودن آن
از آلودگی
امپریالیسم و تقویتش،
بقول
نویسنده تبدلش
به «هدیه ای برای
همه» ، چه مردمان
شمال و چه جنوب
است . هدیه ای
که مبارزان راه
آزادی از هوشی
مین در ویتنام
تا سون یاتسن
در چین، از
سیمون
بولیوار در
آمریکا تا
مهدی بن برکه
در مراکش از آن
سود برده اند.
---------
Lectures :
De l’esclavage et de l’universalisme européen, par Alain GRESH
لوموند
دیپلماتیک،
آوریل 2008.
فهرست
کتاب ها:
Christopher L. MILLER
The French Atlantic Triangle.
Literature and Culture of the Slave Trade
Duke University Press, Durham, 2008, 572 pages, 14,99
dollars
***
Immanuel WALLERSTEIN
L’Universalisme européen. De la colonisation au droit
d’ingérence
Demopolis, Paris, 2008, 130 pages, 15 euros
***
Jennifer PITTS
Naissance de la bonne
conscience coloniale. Les libéraux français et britanniques et la
question impériale, 1770-1870
L’Atelier, Paris, 2008, 382 pages, 23,75 euros
***
Dipesh CHAKRABARTY
Provincializing
Princeton University Press, 2000,
320 pages, 18,95 dollars
---------
پاورقی
ها:
1 – به نقل از
متن کامل قطعه
تاتر ولتر
http://www.voltaire-integral.com/Html/03/08ALZIR1.htm
2 – از
قرن شانزدهم
ببعد، ترجمه
های متعدد
آثار اسپانیائی
که نسبت به
سرنوشت
بومیان امریکا
برخورد
افشاگرانه
داشتند، در
فرانسه در
دسترس عموم
بود. از جمله
اثر Las Cases،
ستمکاری و
وحشیگری
اسپانیائی
ها در هند
غربی، که
اولین بار در 1579
منتشر شد. به کتاب
زیر مراجعه
کنید:
Edward Derbyshire Seeber, Anti-Slavery opinion in France during the
second half on the eighteenth century, Burt Franklin, New York, 1971 (چاپ اول 1937).
3 – این
اصل به صورت
مطلق به اجرا
در نیامد و
علاوه بر آن ،
تعد در فرانسه
(کشور مادر)
نیز شماری برده
وجود داشت.
مراجعه کنید
به:
Pierre H. Boule, Race et esclavage dans la France de l’Ancien Régime,
Perrin, Paris, 2007.
4 – متن
بدون نام
مولف
که با
کوشش میریم
کوتیاس و آرلت
فارژ در سال 1797
منتشر شد:
Myriam Cottias et Arlette Farge, Bayard, Paris, 2007, 19,90 euros.
5 –
مراجعه کنید به
کتاب «الغای
برده داری» :
Abolir l’esclavage : une utopie coloniale, Albin Michel, Paris, 2001
6 – میلر به
تفصیل به
مفهوم ابداعی
امه سزر، «زنگاری»
می پردازد و
قرائتی تازه
از آن ارائه
می دهد.
7 – در
مورد توسن
لوورتور Toussaint
Louverture
به کتاب دیوید
بریون دیویس
مراجعه کنید:
David Brion Davis, « La révolution qui a bouleversé le Nouveau
Monde
این
کتاب، اثر
مدیسون
اسمارت بل را
مرور می کند:
Madison Smart Bell, Toussaint Louverture,
Actes Sud, 2007 (La Revue
internationale des livres et des idées, Paris, n° 2, novembre-décembre
2007).
8 – واژه
لیبرالیسم با
مفهوم
آنزمانش
نامنطبق است چرا
که معنی ا ش را
همچنین ازقرن
نوزدهم
برداشته است.
این واژه
تقسیم شمار
معینی از ارزش
های مشترک را
دربر می گیرد:
مانند برابری،
آزادی،
حاکمیت
قانون،
مسئولیت
رهبران.
9 – به
کتاب فرانسوا
دونور مراجعه
کنید:
François Denord, Néolibéralisme version française, Démopolis,
Paris, 2007.
10 – کریستوفر
بیلی (تاریخ
دان انگلیسی)
در کتاب خود،
این توضیحات
را بسط داده
است:
Christopher A. Bayly La Naissance du monde moderne (1780-1914),
Le Monde diplomatique-Editions de
l’Atelier, Paris, 2006.
11 – در مورد
بلاهت نظریه
میراث یونانی
اروپا به کتاب
زیر مراجعه
کنید:
Marcel Détienne, Les Grecs et nous, Perrin, Paris, 2005.
12 – ترجمه
فرانسه این
کتاب در آینده
از سوی انتشارات
امستردام
عرضه خواهد
شد.
توضیحات
مترجم:
*
عنوان اصلی
کتاب
مارکی دو
کوندورسه Marquis de Condorcetچنین
است:
Esquisse
d’un tableau historique des progrès de l’esprit humain
این
عنوان در متون
فارسی به صورت
های مختلف ، از
جمله « طرح
نقشه تاریخی
از پیشرفت های
روح انسانی»
ترجمه شده
است.
مختصری در
باره شخصیت
های یادشده در
مقاله :
-
1833-1784، بازرگان
کشتیرانی در
نانت، غرب فرانسه-
تاجر بردهJoseph MOSNERON
Comte d’Hérouville
- نام
یک کشتی
تجارتی
فرانسوی در
قرن هیجدهم.
کنت دروویل که
نامش بر این
کشتی گذاشته
شده، از
قهرمانان
رمان معروف
بالزاک بنام
کمدی انسانی
است
VOLTAIRE - 1778-1694،
فرانسوا ماری
آروئه مشهور
به ولتر-
فیلسوف و
نویسنده
فرانسوی و از
مدافعان بزرگ
آزادی بیان
- 1783-1712،
نویسنده و
فیلسوف و
هنرمند
فرانسوی، از
پدران نظری
انقلاب
فرانسه.Jean-Jacques ROUSSEAU
- متولد 26 ژوئن
1913، در
مارتینیک (از
مستعمرات
فرانسه در کارائیب)،
نویسنده و
اندیشمند.
اودر 17 آوریل 2008
درگذشت..Aimé CESAIRE
- 1870-1803،
نویسنده،
مورخ و باستان
شناسی فرانسویProsper MERIMEE
- شاعر
نویسنده متعهد
فرانسوی،
متولد 1928 در
جزیره
مارتینیک، سرپرست
کمیسیون
بررسی جارت
برده.Edouard
GLISSANT
- ژولی یا الوئیز
جدید رمانی
نوشته ژان ژاک
روسو که در 1761 منتشر
شد. با الهام
از زندگی
عاشقانه
لوئیز و
آبلار.La
Nouvelle HELOISE
- اونوره
گابریل ریکتی
دو میرابو – 1791-1749،
انقلابی،
نویسنده و
دیپلمات
فرانسویMIRABEAU
- ژاک هانری
برناردن دو سن
پی یر، 1814-1737، نویسنده
و گیاه شناس
فرانسویBernardin de SAINT-PTERRE
- دنی
دیدرو، 1784-1713،
نویسنده فیلسوف
و مولف
دانشنامه ، از
پایه گذاران
جنبش روشنفکری
فرانسه و
اروپاDenis
DIDEROT
-
فرانسواز
ژورس،
نویسنده
فرانسوی،
دکتر در علوم
سیاسی، استاد
دانشگاه
لندن، عضو
کمیته فرانسوی
یادمان برده
هاFrançoise VERGES
- المپ
دوگوژ، متولد
1748. پس از انقلاب
فرانسه در بهار
1793 با
نمایندگان
وابسته به
ژیروندی ها
اعلام
همبستگی کرد و
روز 20 ژوئیه 1793
دستگیر و سوم
نوامبر 1793 با
گیوتین اعدام
شد. اولمپ
آثار زیادی در
مورد حقوق
مدنی و سیاسی زنان
و الغاء برده
داری سیاهان
نوشته است.
Olympe de
Gouges
-ژرمن دو
استائل، 1817-1766،
نویسنده
فرانسوی، از
آسنایان ژان
ژاک روسو.
توسط ناپلئون
از فرانسه تبعید
شد.Mme de STAEL
- کلر
لوئیزا
دوراس، 1828-1777،
نویسنده
فمینیست،
بویژه رمان
اوریکا، که از
برابری جنس و
نژاد دفاع می
کند.Claire de DURAS
- آوژن
سو،
1857-1804،نویسنده
سوسیالیست
فرانسه، پس از
کودتای لوئی
ناپلئون در 1851
از فرانسه مهاجرت
کرد.Eugène SUE
- ژاک
فرانسوا روژه-
1849-1787، وکیل و
فرماندار سابق
فرانسه در
سنگالLe Baron
ROGER
- ژان
آنتوان رنه ادوآر
کوربی یر، 1875-1793،
دریانورد،
نویسنده و
روزنامه نگار.
صاحت کشتی
بازرگانی.Edouard CORBIERE
ماریز
کونده، متولد
فوریه 1937 در
گودولوپ
(کارائیب)
نویسنده رمان
های تاریخی،
رئیس انجمن
یادمان برده
داری.Maryse
CONDE
-
فرانسوآ
دومینیک
نوسن، 1804-1743، از
رهبران بزرگ
تاهیتی. اولین
رهبر سیاه که
یک ارتش استعماری
را شکست داد.Toussaint LOUVERTURE
-
گییوم
توما رنال
معروف به کشیش
رنال، 1796-1713، نویسنده
و اندیشمند
فرانسوی،
مولف تاریخ دو
هندL’abbé
RAYNAL
- جان
میل، 1836-1773،
اقتصاد دان و
فیاسوف اسکاتلندی.James MILL
- جان
استوارت
میل،-1873- 1873- ،
فیلسوف و
اقتصاد دان انگلیسی،
مدافع جدائی
بخش خصوصی و
دولتی، John Stuart MILL
- آدام اسمیت،
1790-1723، فیلسوف و
اقتصاددان
اسکاتلندی، موسوم
به پدر اقتصاد
مدرن،
مولف«ثروت
ملل»Adam SMITH
- ادموند
بیورک، 1797-1729، سیاستمدار
و فیلسوف
ایرلندی، از
مخالفان انقلاب
فرانسه،
طرفدار
استعمار
امریکای
شمالی.Edmund
BRUKE
- الکسی
هانری شارل
کلرل، کنت دو
توکویل، 1859-1805،
اندیشمند
فرانسوی. از
رجال انقلاب
فرانسه. به
ضمیمه مراجعه
کنید.Alexis de
TOCQUEVILLE
- سپول
ودا، کشیش،
فیلسوف
الهیات
اسپانیائی،
1573-1494، مدافع
سیاست
استعماری و مسیحی
کردن قاره
جدید.Juan Ginés
de SEPULVEDA
- باتوامه
دو لاس کاس،
1566-1484، نویسنده و
سیاح
اسپانیائی،
مدافع حقوق
مردم بومی
آمریکا.Bartolomé de LAS CASAS
Marie Jean
Antoine Nicolas de CARITAT, Marquis de CONDORCE
ماری
ژان آنتوان
نیکولا دو
کارتیا
کوندورسه،
فیلسوف،
ریاضی دان و
سیاست شناس
فرانسوی،
دارای نقش
عمده در
انقلاب
فرانسه. دارای
نظرات آزادی
خواهانه ،
مخالف زندان
با اعمال شاقه
و اعدام لوئی
شانزده، اما
طرفدار
مجازات او بود
و نه عفو وی.
HÖ Chi
MINH
هو
شی مین، 1969- 1890، بنیان
گذار و اولین
رئیس جمهوری دموکراتیک
ویتنام. رهبر
جنبش آزادی
بخش ویتنام.
سون یات
سن، 1925-1866، رهبر
انقلاب
دموکراتیک
چین و «پدر چین
مدرن»Sun
YAT-SEN
-
سیمون
یولیوار، 1830-1783،
متولد
ونزوئلا و فوت
در کلمبیا،
رئس جمهوری
بولیوی، پرو و
کلمبیای
بزرگ،
سیاستمدار و
مبارژنرال آمریکای
جنوبی. مبارز
ضد استعمار
اسپانیا.Simon BOLIVAR
-
- مهدی بن
برکه، 1965-1920،
سیاستمدار
سوسیالیت
مراکشی، از
مخالفان
حکومت حسن دوم
پادشاه مراکش،
در سال 1965 به
هنگام مسافرت
به پاریس جهت
سخنرانی، با
همکاری پلسی مخفی
فرانسه و
عوامل رژیم
مراکش، در جلو
کافه ای در
پارریس ربوده
شد و
هرگز زنده اش
را نیافتند.Mehdi BEN BARKA
ضمیمه
مقاله «برده
داری و
جهانشمولی
اروپائی»
جنیفر
پیتز
ترجمه
بهروز عارفی
توکویل
و امپراتوری
« طی سال
های دهه های 1830 و
1840، همان قدر که
سلطه فرانسه
بر الجزایر
گسترش می
یافت،
امپراتوری فرانسه
در وجود الکسی
دو توکویل یکی
از بانفوذ ترین
حامیان سیاسی
خود را باز می
یافت. در سال 1837، اندکی
پیش از آن که
توکویل به
نوشتن درباره
الجزایر
بپردازد،
بخاطر انتشار
«از دموکراسی
در آمریکا» به
شهرت رسیده
بود. در سال
های 1839 تا 1851،
هنگامی که یکی
از نمایندگان
برجسته مجلس
نمایندگان
بود، توکویل
بخش قابل توجهی
از وقت خود را
به پیگیری فتح
الجزایر
معطوف می
ساخت. او با
بررسی روش
هائی که
فرانسه برای تحکیم
سلطه اش در
الجزایر بکار
می گرفت، به
عنوان یکی از
بهترین
کارشناسان این
مقوله در مجلس
مطرح شد.
موضعگیری
مساعد توکویل
را
نسبت به گسترش
فتوحات و
استعمار
الجزایر که در
پرتو قدرت
فرانسه میسر
شد، باید در
پرتو
اعتقادات او
به برابری انسان
ها
تحلیل کرد. این
تحلیل همچنین
باید در پرتو
این حقیقت که
او خود را اومانیست
و مدافع اصول انقلاب
1789 می دانست و
بویژه تعهد او
به سود سیاست
بین المللی
عادلانه و
شرافتمندانه انجام
شود. توکویل
اندیشمندی
بود که بدرستی
به عنوان
مدافع
خودمختاری
محلی و نوع
معینی از کثرت
گرائی
(پلورالیسم)
شناخته شده
بود. از این رو
نمونه او
بسیار جالب
است، چرا که
امکان میدهد
در مورد دلایل
آهستگی وارد
کردن
لیبرالیسم
در دفاع
ازکثرت گرائی
بطور عام و
احترام
واقعی به
کثرت گرائی فرهنگی
اندیشید. (...)
نوشته های
توکویل در
مورد گسترش
مستعمرات فرانسه
در سال های 1830 تا
1840 و سهم فعالی
که او در این
مورد به عهده
داشت، در عین
حال که فی
نفسه گویا
بود، بیانگر
دگرگونی چشمگیرلیبرالیسم
دوران او بود.
مشغله سیاسی
او بمثابه
مدافع فتح
الجزایرو
سلطه
استعماری بر آن
سرزمین، حتی
اگر این امر
با خشونت
فراوانی نسبت
به بومیان
الجزایرهمراه
بود، امکان می
دهد تا بتوان
دلیل سلب
اعتمادی را
درک کرد که
قبلا به هنگام
موج گسترش
امپراتوری
قرن نوزدهم ،
نسبت به
امپراتوری
ابرازمیشد.
باید افزود که
دنی دیدرو و
بنژامن
کونستان نیز
همین مسئله را
بیان کرده
بودند.
»
تولد
وجدان راحت
استعماری،
صفحه 196 تا 197.
Jennifer PITTS, « Tocqueville
et l’empire »
لوموند
دیپلماتیک،
آوریل 2008.