شبکه نظامی – صنعتی و رسانه‌های گروهی انحصاری:

مثلث امپراطوری نظام جهانی سرمایه

 

 

 یونس پارسا بناب – واشنگتن                         

                                                                          

 

"مایکل کالکی اقتصاد دادن سوسیالیست لهستان در کتاب معروف خود تحت نام «آخرین فاز در دگردیسی سرمایه‌داری» بطور مبسوطی به بررسی شکل‌گیری و رشد امپراطوری در دوره سرمایه انحصاری پرداخته و پایه‌های مثلثی آنرا معرفی می‌کند "

 

 

نزدیک به سی و پنج سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم واژه شبکه نظامی‌– صنعتی در ادبیات سیاسی آمریکا مبین ترکیب طبقه حاکمه آمریکا بود.  این شبکه به خاطر فعل و انفعالات بزرگ سیاسی در سطح جهانی1 فروپاشی و تجزیه شوروی و «بلوک شرق»، اخته شدن و شکست جنبش‌های کارگری در اروپا، تبدیل چین توده‌ای به یک کشور سرمایه‌داری و ریزش و افول جنبش‌های رهائی‌بخش ملی در کشورهای پیرامونی (جهان سوم) – دستخوش دگردیسی قرار گرفته و تبدیل به «مثلث نظامی – صنعتی – رسانه‌های جمعی» شد2.

امروز آمریکا، در راس نظام جهانی کشوری است که از نظر هزینه نظامی هیچ کشور نیرومند دیگری به تنهایی (و یا ترکیبی از کشورهای نیرومند در جهان) به پای آن نمی‌رسد.  همچنین هیچ کشوری در جهان بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سطح جهانی به اندازه آمریکا تخریب، خسارات و تلفات بویژه در کشورهای پیرامونی، به بار نیاورده است.  از سال 2001 به بعد، هزینه نظامی آمریکا تقریبا 60 در صد افزایش یافته و در اواسط سال 2007 به 553 میلیارد دلار رسیده است.  براساس این ارقام رسمی دولتی، آمریکا به تنهایی 45 در صد کل هزینه نظامی جهان را دارا می‌باشد.  طبق گزارش بنیاد پژوهشی صلح جهانی استکهلم هزینه نظامی آمریکا در پایان سال 2007 و سال 2008 به یک تریلیون (میلیون میلیون) دلار رسیده است3.

از نظر طبقه حاکمه آمریکا این مقدار هزینه نظامی برای ایجاد نظام امپراطوری جهانی سرمایه ضروری است.  از نظر استراتژی سیاست داخلی، این ارقام نشانی از شکل‌گیری و رشد «شبکه نظامی – صنعتی – رسانه‌های جمعی» است که مایکل کالکی آنرا مثلث امپراطوری در «آخرین فاز دگردیسی سرمایه‌داری» می‌نامد4.

خیلی از تحلیلگران چپ بر آن هستند که ازدیاد سرسام‌آور و نجومی هزینه میلیتاریسم امپریالیسم آمریکا بویژه در ده سال گذشته، ادامه منطقی و طبیعی دوران جنگ سرد نیست.  این تحلیلگران منجمله مورخ سرشناس و دانشمندی چون اریک هابسبام معتقدند که روند رشد میلیتاریسم و ماجراجویی‌های نظامی و تدارک برای جنگ‌های ساخت آمریکا اساسا محصول و پیآمد یک عده از رهبران «بی‌عقل» و «دیوانه‌های سیاسی» درون هیئت حاکمه آمریکاست که در آرزوی تفوق نظامی برکره خاکی تلاش می‌کنند5.

این نظرگاه که فعلا آمریکا را تحت نفوذ افراد «بی‌عقل» و «دیوانه‌های سیاسی» نئومحافظه کاران می‌بیند و نتیجتا خواهان «به سر عقل آمدن» رهبران آینده آمریکاست، به نقش نیروهای تاریخی و ساختاری درون نظام جهانی که به طور ارگانیک دوره جنگ سرد را به دوره بعد از پایان جنگ متصل می‌سازند، کم بها می‌دهد.  در صورتیکه نگاهی اجمالی به تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم، نشان می‌دهد که پیشینه شکل‌گیری و رشد پدیده میلیتاریسم و اندیشه تفوق و «سروری نظامی» آمریکا به سال‌های آغازین دوره جنگ سرد می‌رسد. 

در این نوشتار ما بعد از بررسی پیشینه رشد میلیتاریسم که امروز به بخشی از متابولیسم و تار و پود نظام سرمایه تبدیل شده است، به چند و چون رابطه آن با دو واحد دیگر مثلث امپراطوری (صنایع و رسانه‌های جمعی) خواهیم پرداخت.

 

اقتصاد جنگی کینزینیسم نظامی 

در ژانویه 1944، یک سال و اندی پیش از پایان جنگ جهانی دوم، چارلز ویلسون، مدیر عامل کمپانی جنرال الکتریک و معاون ریاست «دفتر تولیدات جنگی» طی یک سخنرانی به بخشی از ارتشیان گفت که منبعد دولت آمریکا باید سیاست اقتصاد جنگی را در سیاست خارجی خود اتخاذ کند.  بر این اساس، ایشان پیشنهاد کرد که هر یک از کمپانی‌های بزرگ صنعتی در آمریکا باید یک نماینده به عنوان رابط با نهادهای جنگی آمریکا تعیین کند که با هم نقش مهم در توسعه ظرفیت صنعتی و پژوهشی در جهت تدارک جنگ‌ها ایفاء کنند.  در واقع محتوی سخنرانی ویلسون جمع‌بندی نظرگاهی بود که در دوره «جنگ سرد» ویژه‌گی اصلی الگارشی نظام را تشکیل می‌داد.  شایان ذکر است که تا آن زمان بخش نظامی در خدمت بخش‌های دیگر اقتصاد بویژه در زمینه منافع اقتصادی و سیاسی  آمریکا قرار داشت ولی در آستانه پایان جنگ جهانی دوم رشد و گسترش اوضاع شرایط را برای افزایش قدرقدرتی بخش نظامی آماده ساخت.  تجربه شش سال شرکت فعال در جنگ جهانی دوم به هیئت حاکمه آمریکا آموخت که اقتصاد جنگی نه تنها آمریکا را از باتلاق بحران بزرگ سال‌های 1939 – 1929 بیرون آورد بلکه به آنها یاد داد که اقتصاد سرمایه‌داری با تزریق جوهر میلیتاریستی می‌تواند به دوران شکوفایی خود برسد.  در نتیجه در سال‌های آغازین دوره جنگ سرد ما شاهد ظهور و عروج پدیده‌ای تحت نام «کینزینسم جنگی» شدیم: ترویج نظرگاهی که توسعه تقاضا و حمایت از سودهای برآمده از انحصارات نظامی می‌توانند سرمایه‌داری آمریکا را به قله «سروری» و تفوق در جهان برساند، به یک استراتژی هدف‌مند تبدیل گشت.

    جان کینز در کتاب معروف خود «تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول» که در سال 1936 در بحبوحه بحران بزرگ منتشر گشت، گفت که راهکار برون رفت از رکود و کساد اقتصاد سرمایه‌داری این است که دولت با ازدیاد هزینه‌های بودجه خود یک تقاضای موثر برای تولیدات و خدمات را بین مردم (اقتصاد تقاضاگرا در مقابل اقتصاد عرضه‌گرا) بوجود آورد.  بعد از پایان جنگ جهانی دوم، ایدئولوگ‌های نظام بعد از «اخته کردن» تئوری کینز، فرزند «ناخلف» او را تحت عنوان «کینزینیسم جنگی» به دنیا آوردند: به این معنی که دولت عوض اینکه ازدیاد هزینه‌های خود را در جهت گسترش تقاضای موثر در بازار از طریق افزایش مالیات اضافی بر سودهای کلان سرمایه‌داری اتخاذ کند، بهتر است که هزینه نظامی خود را افزایش دهد.  به نظر نگارنده تولد این «فرزند ناخلف» سرآغاز شکل‌گیری میلیتاریسم بی‌سابقه‌ای در تاریخ بشر است که امروز به ساخت و سوز و تار و پود نظامی جهانی سرمایه تبدیل شده است.  بعد از آن، ایدئولوگ‌های نظام که عموما خود را طرفداران کنیز معرفی می‌کردند، با اختراع «جنگ سرد» علیه دشمنان خیالی و واقعی و با توسل به جنگ و ماجراجویی‌های نظامی تمام روسای جمهوری آمریکا (از ترومن گرفته تا جورج بوش پسر) را آماده ساختند که کسری بودجه دولت را به نفع «شبکه نظامی – صنعتی» و الیگوپولی مثلث امپراطوری نظام توجیه سازند.  در طول این مدت «خواب طلائی» کینز به تدریج به یک «کابوس وحشتناک» تبدیل شد و انباشت ناشی از میلیتاریسم به یکی از ویژگی‌های سرمایه انحصاری آمریکا در اواخر دهه 1950 تبدیل گشت6.

بین مارکسیست‌های جهان اولین فردی که این دگردیسی را در تحول رژیم انباشت سرمایه از طریق میلیتاریسم مورد بررسی قرار داد، مایکل کالکی اقتصاد دادن سوسیالیست لهستان بود.  او در کتاب معروف خود تحت نام «آخرین فاز در دگردیسی سرمایه‌داری» بطور مبسوطی به بررسی شکل‌گیری و رشد امپراطوری در دوره سرمایه انحصاری پرداخته و پایه‌های مثلثی آنرا چنین معرفی می‌کند:

1– امپریالیسم عموما به ازدیاد سطح اشتغال به وسیله هزینه‌های سنگین در حیطه تولید سلاح و بازارهای مربوط به آن (مثل تنظیم و تامین بخش بزرگی از نیروهای نظامی و توسعه پایگاه‌های نظامی و استخدام کارمندان) خدمت می‌کند. 

2– رسانه‌های جمعی تحت رهنمودها و رهبری طبقه حاکمه با تبلیغ و ترویج به نفع میلیتاریسم توده‌های وسیعی از مردم را به سوی حمایت از ساختار امپریالیسم مسلح به سلاح‌های مجهز جذب می‌کنند. 

3– سطح بالای اشتغال و افزایش سطح زندگی در دوره جنگ در مقام مقایسه با دوره پیش از جنگ (به خاطر ارتفاء فرایند تولید و نیروی کار) توده‌های وسیعی را به حمایت از شبکه نظامی – صنعتی جذب می‌کند.

ارتباطات و رسانه‌های جمعی نقش کلیدی در شکل‌گیری و رشد در این مثلث ایفاء می‌کنند.  رسانه‌های گروهی مثل روزنامه‌ها، رادیوها و تلویزیون‌ها عمدتا در کنترل طبقه حاکمه هستند.  طبق دستور این طبقه، وظیفه و شغل رسانه‌های گروهی این است که افکار عمومی را در جهت حمایت از جنگ‌های دائمی ساخت آمریکا تنظیم و آماده سازند. 

از اواسط دهه 1950 به این سو، اجزاء سه‌گانه این مثلث موفق شدند که اقتصاد نظامی – جنگی را برای تثبیت و تامین نظم سیاسی و اقتصادی نظام جهانی مهیا سازند.  مضافا همکاری ارگانیک این سه جزء توانست تقریبا کلیه اتحادیه‌های کارگری را (بر خلاف کشورهای اروپای غربی) تحت سلطه سیاست‌های امپریالیستی آمریکا قرار دهد.  کارگران و رهبران اتحادیه‌های کارگری در آمریکا صرفا و ماهیتا ارتجاعی نیستند.  بلکه آنها به طور دائم (دوباره بر خلاف کارگران و رهبران اتحادیه‌های کارگری در اروپا) شدیدا تحت تاثیر و نفوذ ایدئولوژیکی و تبلیغات رسانه‌های گروهی هستند که به طور موثری به آنها القاء می‌کند که «امنیت ملی آمریکا و منافع اقتصادی فراملی‌ها» چیزی غیر از یک روح در دو کالبد نیست.  این امر یکی از ویژه گی‌های مشخص و متمایز امپریالیسم آمریکاست۷.

نظرگاه کالکی درباره شکل‌گیری و تکامل مثلث امپراطوری در دهه 1950، نزدیک به یک دهه بعد توسط پال بارون و پال سویزی در کتاب معروف آنان تحت نام «سرمایه انحصاری» مشروحا سیستماتیزه گشت.  در این کتاب، بارون و سویزی به طور مبسوطی شرح می‌دهند که حداقل پنج هدف سیاسی – اقتصادی معین امپریالیستی، الگاریشی آمریکا را به سوی میلیتاریزه ساختن اقتصاد سرمایه داری سوق می‌دهند.  این پنج هدف عبارتند از:

1-  دفاع و حفاظت هژمونی جهانی امپراطوری سرمایه در مقابل تهدیدهای خارجی.  این تهدیدهای خارجی که به شکل‌های گوناگون امواج خروشان انقلابی در اکناف جهان بوقوع می‌پیوندند، چیزی به غیر از «تهدید یک پارچه کمونیستی» نیست که بسترش شوروی است. 

2– تاسیس یک پلاتفرم «امن» برای فراملی‌های آمریکا که انحصارات اقتصادی خود را بوسیله آن در جهان گسترش دهند. 

3– تاسیس یک بخش پژوهشی و توسعه در داخل دولت که کاملا تحت کنترل و تسلط فراملی‌ها باشد.

4– ایجاد جمعیت کاملا دپلیتره شده (سیاست زده شده) که تحت نفوذ اندیشه‌های اولتراناسیونالیستی هوادار جنگ‌های دائمی و پیوسته باشد. 

5– جذب و اخذ ظرفیت فرآیند اضافی و افزایش درصد سود از طریق هزینه‌های سرسام‌آور نظامی و جنگی. 

نتیجه عملکرد مجموعه‌ای از این پنج هدف (و یا عامل) تاسیس بزرگ‌ترین و فراگیرترین ماشین جنگی عظیم در «دوره صلح» در دهه‌های1960، 1970 و 1980 بود، که در تاریخ بی‌سابقه است.  برای اعضای درون طبقه حاکمه آمریکا و ایدئولوگ‌های نظام رابطه مکمل و «دو روی یک سکه» بودن هزینه‌های سرسام‌آور نظامی و توسعه اقتصادی که به اسم «کنیزینسم نظامی» معروف گشت، به قدری از طرف تبلیغات شبانه روزی رسانه‌های گروهی مورد «مسرت و چهچه» قرار گرفت که کسی را یارای حتی یک انتقاد ملایم هم نبود.  ایدئولوگ‌های رژیم در دوره جنگ سرد پیوسته اعلام می‌کردند که «جنگ سرد، تقاضا را برای کالاها افزایش داده و باعث افزایش اشتغال به کار می‌گردد.  این امر به پیشرفت‌های تکنولوژیکی منجر گشته و لاجرم باعث اعتلای سطح زندگی می‌گردد.... پس لازم است که ما از روس‌ها تشکر کنیم که به سرمایه‌داری در آمریکا کمک می‌کنند که بیش از پیش رشد یابد»8.

رسانه‌های گروهی جاری در آمریکا با حمایت جدی از روند جنگ سرد به شکل‌های گوناگونی دائما به تبلیغ این امر پرداختند که یک «فرمول جادوئی» برای «عمر بی‌پایان» رفاه و شکوفائی اقتصادی را کشف کرده‌اند: «جنگ سرد» که به گسترش هزینه‌های نظامی کمک می‌کند موتور و عامل اصلی روند رفاه و عمر بی‌پایان شکوفائی اقتصادی است.  ایدئولوگ‌های نظام و رسانه‌های گروهی در این دوره که نزدیک به چهار دهه طول کشید، به «اجماع» رسیدند که «کینزینیسم نظامی» عامل اصلی رفاه اقتصادی است. 

زمانی که دوایت آیزنهاور که خودش در گسترش اندیشه و عملکرد کینزینسم نظامی نقش ایفاء کرده بود، در سخنرانی پایان ریاست جمهوریش در 17 ژانویه 1961 نگرانی خود را از «شبکه نظامی – صنعتی» اعلام کرد، این شبکه کاملا در متابولیسم نظام جا انداخته شده بود و اعمال و گسترش جنگ‌های دائمی و بی‌پایان و گسترش پایگاه‌های نظامی آمریکا در اکناف جهان به ستون اصلی در تار و پود و ساخت و ساز نظام امپریالیستی آمریکا تبدیل شده بود.  از این زمان به بعد به قدری از کمپانی‌های کوچک و بزرگ و کارمندان عالی‌رتبه دولتی و غیردولتی به بخش نظامی و شاخه‌های آن از هر نظر وابسته گشتند که اگر کسی می‌خواست کوچک‌ترین تغییری در جهت کاهش هزینه‌های نظامی بوجود آورد بلافاصله ایزوله و حتی بی‌اعتبار و بی کار می‌گشت.  شایان توجه است که رشد و گسترش شبکه نظامی – صنعتی در این دوره و بعد از آن عمدتا به خاطر گسترش و توسعه اقتصادی نبود بلکه هدف اصلی این بود که به این وسیله عمر نظام جهانی سرمایه را با سرکوب قیام‌ها و جنبش‌های رهائی‌بخش در اکناف جهان (که علیه سیاست‌های مداخله گرانه و هژمونی طلبانه آمریکا دائما در حال اوج‌گیری بودند) طولانی سازند.  این نظامی‌گری را که در ساخت و ساز نظام قرار گرفته نه در زمان جنگ سرد و نه در دوره بعد از جنگ سرد نمی‌توان بدون براندازی خود نظام لغو و منحل ساخت.  در واقع در تمامی این دوران، میلیتاریسم یا به طور مستقیم (با برپائی جنگ‌های ساخت آمریکا از جنگ کره در سال 1950 گرفته تا جنگ کوزوو در سال 1999) و یا به طور غیرمستقیم با رواج ترس و ارعاب علیه مردم جهان بویژه در کشورهای پیرامونی به بقای زالووار خود ادامه داده است. 

مهم‌ترین تحلیلگران چپ صاحب نظر درباره تاریخ تکامل میلیتاریسم (کالکی در دهه 1950، پال بارون و پال سویزی در دهه‌های60 و 70 و هری مگداف در دهه 1980) متفق‌القول بودند که عامل اصلی هزینه جنگی و نظامی آمریکا و افزایش دائمی آن «تحدید» شوروی نبود بلکه هدف هزینه‌های جنگی این بود که میلیتاریسم بقای نظام امپراطوری سرمایه انحصاری را در مقابل چالش‌ها و جنبش‌های ضد نظام تضمین و تامین سازد.  رویدادهای سیاسی  بعد از فروپاشی شوروی در 1991 تا کنون حقانیت ارزیابی دقیق این تحلیلگران را ثابت می‌کند.  کما اینکه بعد از فروپاشی شوروی و آغاز دوره بعد از جنگ سرد ما شاهد افزایش هزینه‌های نظامی و جنگی آمریکا از صد میلیارد دلار در اواسط دهه 1960 به متجاوز از یک تریلیون دلار در آخر سال 2007 بوده‌ایم.  این رقم تحقیقا در آخر سال 2008 اقلا به یک تریلیون و صد میلیارد دلار افزایش خواهد یافت9. 

امروزه در دنیایی که تک‌قطبی محسوب می‌شود، هزینه‌های نظامی – جنگی آمریکا برای پیشبرد پروژه جهانی آمریکا دائما در حال افزایش است.  در حال حاضر این هزینه‌ها با هزینه‌های نظامی و جنگی مجموع کشورهای جهان برابر است.  وقتی که متوجه می‌شویم که بزرگترین ده کشور نظامی جهان اکثرا متحدین و یا شرکای آمریکا هستند، بیشتر به موقعیت تفوق و برتری نظامی آمریکا در

جهان پی می‌بریم.  امروز تنها آمریکا است که می‌تواند در عرض چند ساعت به دورترین و گمنام‌ترین مناطق جهان حمله نظامی کند .

 

                                  ------------------------------------------------

پی نویس ها و منابع :

 

1 – شماره های مجله " مانتلی ریویو " و مجله " نیشن " در سال های 1908 – 1991.

2 – جان بلامی فاستر، " مثلث نظامی – صنعتی – رسانه های جمعی " در مجله " مانتلی ریویو "، شماره 5 ( اکتبر 2008 )، صفحات 18 – 1.

3 – نهاد پژوهش های صلح بین المللی استکهلم، " کتاب سال 2008 "

4 -  مایکل کالکی، " آخرین فاز در دگردیسی سرمایه داری "، نیویورک،1953 صفحه 96

5 – اریک هابس بام، " درباره امپراطوری : آمریکا، جنگ و تفوق جهانی، " نیویورک، 2008، صفحات 59 – 57

6 – رابرت هیل برونر، " ساختمان جامعه اقتصادی "، نیوجرسی، 1980، صفحات 175 – 160

7 – کالکی، همانجا، صفحه 97

8 – فاستر، همانجا،

9 -  نهاد پژوهش های صلح. ...، همانجا، صفحات 11 – 10 و جیمس سیفر، " از کینزینسم نظامی به نظامیگری نئولیبرالی جهانی "، در مجله " مانتلی ریویو "، شماره 2 ( ژوئن 2007 )، صفحات 48 – 45