آیا یک کمونیست می تواند در مرگ یک "فقیه عالیقدر" آهی بکشد؟
قبل از هر چیز باید اعتراف کنم که من یک کمونیست هستم و به آن کلام بزرگ کارل مارکس که "دین افیون مردم است" ، از ته دل و به همان معنایی که او می گوید ، باور دارم. این را همچون "اشهد" خودم دارم می گویم تا تکلیف خودم را با همه روشن کرده باشم. ولی همچنین باید اعتراف کنم که در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزادارم. و یادتان هم باشد که این اصطلاح "آیت الله" را هم عمداً به کار می گیرم. حسینعلی منتظری فقط یک مسلمان سنتی معمولی نبود ، یکی از مدافعان فقه اسلامی و فراتر از همه اینها ، یکی از نظریه پردازان کلیدی ولایت فقیه بود : نظام حکومتی سرکوب گری که جهنمی واقعی در کشور ما به پا کرده است. البته او در این اواخر از مسؤولیت خود در پایه گذاری ولایت فقیه ابراز شرمندگی کرد ، ولی تا آخر بر این باور ماند که فقه اسلامی را می توان به شیوه ای انسانی اجراء کرد. و خودِ این باور نمودار محدودیت افق های نظری او بود. زیرا فقه اسلامی مجموعه ای است از قوانین یک جامعه عهد بوقی که اجرای شان در دنیای امروز ، بی ولایت فقیه یا با ولایت فقیه ، خواه ناخواه به فاجعه انسانی وحشتناکی می انجامد. من واقعاً نمی فهمم چگونه می توان مثلاً قوانینی را که زن را نصفِ مرد ، پدر را صاحبِ سرنوشتِ کودک ، برده را دارایی برده دار و از دین برگشته گان را محکوم به مرگ اعلام می کنند ، به شیوه ای انسانی اجراء کرد؟! بنابراین ، بی آن که قصد اسائه ادب داشته باشم ، معتقدم که او یک متفکر تاریک اندیش بود و تا آخر عمر هم چنین ماند. ولی شاهکار همین حسینعلی منتظری این بود که به عنوان یک انسان ، حساسیت به رنج انسان های دیگر را از دست نداد و کوشید این حساسیت انسانی را به بهایی سنگین حفظ کند و حتی گاهی بر صغری و کبرایی که در فقه محبوبش می چینند ، مقدم بشمارد. او نشان داد که می توان این حساسیت را ( که خودش "رأفت اسلامی" می نامید ) حتی در عین پایبندی به تاریک ترین و خشن ترین جزم های فکری حفظ کرد. چند نفر را می شناسید که درست در یک قدمی قدرت به خاطر حساسیت انسانی اش از همه چیز بگذرد؟ او در سال ۱۳۶۷ در شرایطی به مخالفت با قتل عام زندانیان سیاسی برخاست و روی مخالفت خود پافشاری کرد که می دانست خمینی در آستانه مرگ است و او با دستیابی به مقامی با اختیارات نیمه خدایی می تواند خیلی چیزها را عوض کند. نمی شود و نباید فراموش کرد که او علی رغم همه اشتباهات قبلی اش ، به وسوسه سکوتِ مصلحت آمیز در مقابل آن فاجعه وحشتناک تن در نداد. همین جا لازم است یادآوری کنم که برخلاف ادعای کسانی که او را مدافع حقوق بشر می دانند ، او به حقوق بشر به معنای مدرن کلمه اعتقادی نداشت و با پای بندی به فقه نمی توانست هم اعتقاد داشته باشد. و تصادفاً اهمیت قضیه در همین جاست: او علی رغم حفظ باورهایش ، حساسیت انسانی خود را حفظ کرد و مهم تر از همه ، به خاطر این حساسیت بهای سنگینی پرداخت. به این خاطر است که او را "آیت الله" می نامم. "ایت الله" یعنی نشانه خدا. من به تبعیت از کارل مارکس که ( به تبعیت از باروخ اسپینوزا ) می گفت "انسان برای انسان خداست" ، حساسیت به رنج انسان ها را یک نشانه خدایی می دانم و به همین دلیل در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزادارم. محمد رضا شالگونی – ۲۹ آذر ۱۳۸۸
|