بیانیه  کمیته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر ) در باره  قطعنامه شورای امنیت

و پی آمدهای آن

 

نگذاریم ایران به عراق دیگری تبدیل شود

 

تصویب قطعنامه تحریم ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد کشور ما را در مسیری انداخت که سرانجام آن ممکن است بسیار فاجعه بار باشد. پیش بینی دقیق مسیر حوادث آینده شدنی نیست ، ولی از همین حالا میتوان دید که دوره دشواری پیش رو داریم و بار اصلی دشواری ها و مصیبت ها را کارگران و زحمتکشان این کشور بر دوش خواهند کشید. آیا میتوانیم از غلتیدن ِ بیش از این در سمت فاجعه بگریزیم؟ پاسخ این سؤال را میزان توانایی مردم ایران در سازماندهی اراده و اقدامات مستقل توده ای خواهد داد. تردیدی نباید داشت که هیج نیرو و تقدیر آسمانی و زمینی وجود ندارد که بتواند درغیابِ جنبش مستقل مردم ایران ما را از فاجعه احتمالی نجات بدهد ، یا با وجودِ اراده توده ای مردم ، ما را به زانوزدن در برابر خود ناگزیر سازد.

 

   قبل از هر چیز به یاد داشته باشیم که قطعنامه ١٧٣٧ شورای امنیت واقعه کم اهمیتی نیست. نقدترین نتیجه این قطعنامه رسمیت دادن به " سیاست سه قطبی " در کشور ماست. یعنی مردم ایران بعداز این ناگزیر خواهند بود علاوه بر استبداد فقاهتی ، با گروهی از لاشخورهای دیگر  که خود را " جامعه جهانی " مینامند ، نیز دست و پنجه نرم کنند. سیاست سه قطبی وضع مطلوبی نیست ، زیرا آشفتگی ها و پراکندگی های موجود میان مردم را معمولاً افزایش میدهد. اما وقتی چنین وضعی بر کشوری تحمیل میشود ، نادیده گرفتن آن به خود کشی از ترس مرگ میماند. در تاریخ صد ساله اخیر ایران چنین وضعی را ما بارها تجربه کرده ایم. مثلاً  برای

نمونه ، به جاست در صد سالگی انقلاب مشروطیت به یاد بیاوریم که در گرماگرم آن انقلاب ، درست هنگامی که ( در سال ١٢٨٦ برابر با ١٩٠٧ ) مشروطه خواهان و مجلس اول مجبور بودند با توطئه های محمد علیشاه قاجار مقابله کنند ، دولت های انگلیس و روس طبق قراردادی ، ایران را به دو " منطقه نفوذ " میان خود تقسیم کردند. و تن دادن به نفوذ آنها در شکست انقلاب مشروطیت نقش تعیین کننده ای داشت. چهار سال بعد ( در سال ١٢٩٠ ) وقتی مجلس دوم جرئت کرد حق حاکمیت ابتدایی خود را برای تنظیم سیستم مالیاتی و گمرکی کشور به کار گیرد ، با اولتیماتوم روس و انگلیس روبرو شد و به دست عده ای از مشروطه خواهان آن چنانی منحل گردید و از این طریق بود که شکست انقلاب مشروطه قطعیت یافت.

 

   نادیده گرفتن عینیت سیاست سه قطبی در اوضاع و احوال امروزی ایران و جهان ، میتواند نتایج مصیبت بارتری به دنبال داشته باشد و کشور ما را به عراق و افغانستان دیگری تبدیل کند. چنین کاری یک معنی بیشتر ندارد : کنار آمدن با جمهوری اسلامی یا با آمریکا و متحدان آن ، که نخستین و قطعی ترین نتیجه آن قربانی کردن جنبش آزادی و برابری خواهی مردم ایران خواهد بود. زیرا شرایط لازم برای شکل گیری حاکمیت مردم این کشور هم با موجودیت جمهوری اسلامی و هم با هژمونی امریکا ( و هر کشور دیگر ) در ایران ، غیر قابل جمع است. جمهوری اسلامی حکومتی است که پذیرش حق شهروندی برابر و اصل حاکمیت مردم را ، حتی در سطح نظری مجرد ، با موجودیت خود ناسازگار میبیند. و نزدیک به سه دهه تجربه جای تردیدی نمیگذارد که بی حقی عمومی در این نظام نه تنها در جهت کاهش نیست ، بلکه رو به افزایش دارد. و سابقه طولانی امپریالیسم  آمریکا در دشمنی با دموکراسی و جنبش های مترقی مردمی در تمام دنیا و به ویژه طرح های کنونی آن برای تکه -  پاره کردن و به خاک و خون کشاندن منطقه ما و کشور ما روشن تر از آن است که بتوان نادیده شان گرفت. بعلاوه فراموش نباید کرد که رویارویی آمریکا و جمهوری اسلامی خصلت فرسایشی دارد و احتمالاً به این زودی ها هم تمام شدنی نیست. زیرا نه آمریکا در موقعیتی است که توان ِ "تغییر رژیم "  ضربتی در ایران را داشته باشد و نه جمهوری اسلامی میتواند به نفوذ و حضور نظامی امریکا در منطقه پایان بدهد. بنابراین ، کنار آمدن با یکی از این دو دشمن ِ حاکمیت مردم ایران به بهانه های " تاکتیکی " نیز قابل توجیه نیست ، زیرا شرایطِ قوام وگسترش جنبش آزادی و برابری خواهی مستقل و برخاسته از پائین ِ مردم را تا آینده ای نامعلوم و به نحوی استراتژیک ، به هم میریزد.

 

   اگر ضرورتِ توجه به عینیت سیاست سه قطبی در وضعیت کنونی ایران ، از تأکید بر حق حاکمیت مردم ایران و اهمیت حیاتی جنبش مستقل این مردم برمیخیزد ، طبیعی است که جمهوری اسلامی و آمریکا هردو منکر سرسختِ چنین عینیتی باشند. جمهوری اسلامی به این دلیل که خود را نماینده مشروع و منتخب مردم ایران قلمداد میکند و آمریکا به دلیل این که خود را مدافع جهانی آزادی و دموکراسی و حامی مردم ایران جا میزند. هر دو میدانند که اگر مردم ایران بتوانند آزادی لازم برای بیان نظر و سازماندهی اراده توده ای شان را داشته باشند ، تمام ادعاهای آنها برباد خواهد رفت. به همین دلیل ، هردو همه امکانات شان را به کار میاندازند و خواهند انداخت تا شکل گیری نیروی سوم ، یعنی جنبش آزادی و برابری خواهی مستقل مردم ایران را ناممکن سازند. آنها با وجود همه اختلافات شان ، در یک زمینه با هم ائتلاف دارند : در ضدیت با نیروی سوم. این یک " ائتلاف منفی " است  ولی  نه ضرورتاً ناخواسته. زیرا هر دو آگاهانه تلاش میکنند هر حرکت معطوف به سازماندهی جنبش مستقل مردم را همدستی با طرف مقابل قلمداد کنند. شعار " یا با ما یا بر ما " شعار اعلام شده هردو آنهاست. و این بهترین گواه ِ ضدیت آنهاست با حق حاکمیت مردم ایران. اما تن دادن به این کائناتِ دو قطبی ِ " یا / یا "  پشت کردن به ضرورت ، فوریت و عینیتِ پیکار برای حاکمیت مردم ایران است. جنبش مستقل مردم ایران از طریق روی آوردن و ایستادن بر منطق " مقابله با هردو "  دشمن حاکمیت مردم میتواند معنی داشته باشد.

 

هر چند جمهوری اسلامی و آمریکا هردو از امکانات گسترده ، ساختارهای سازمانی پیچیده  و اراده فشرده معطوف به اقدام برخوردارند ، ولی هر دو از چشم انداز شکل گیری جنبش آزادی و برابری خواهی مستقل مردم ایران وحشت دارند. بنابراین هردو ضمن ضدیت با شکل گیری نیروی سوم ، سعی میکنند برای جلب جریان های مخالف با طرفِ مقابل ، شکل های گوناگونی از ائتلاف های غیر مستقیم ابداع کنند. خود همین تلاش ها نشان میدهد که دشمنان اصلی نیروی سوم ، از ظرفیت های واقعی شکل گیری آن خبر دارند و میترسند. گرچه مردم ایران هنوز از یک جنبش مستقل سازمان یافته سراسری و دارای جهت گیری سیاسی روشن محروم هستند ، اما بی تردید ، از ظرفیت های لازم و شرایط مساعد برای سازمان دادن چنین جنبشی برخوردارند. علی رغم استبداد فقاهتی ، در ایران امروز فضای عمومی ِ نسبتاً قوام یافته ای وجود دارد و افکار عمومی اکثریت ایرانیان در بسیاری از زمینه های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ، در جهتِ تأکید ِ با ثبات بر حق حاکمیتِ بی چون و چرای مردم و آزادی های بنیادی شکل میگیرد. جنبش های اجتماعی مترقی به نحو امید بخشی پامیگیرند ، نفوذ توده ای پیدا میکنند و در جهت همگرایی با هم پیش میروند. به عبارت دیگر ، نیروی سوم یک آرزو نیست ، یک قطب واقعی ِ در حال شکل گیری است و آنهایی که توانمندی های این نیروی در حال برآمدن  را نادیده میگیرند و میکوشند آن را به یکی از دو قطب دیگر سنجاق بکنند ، بی اعتقادی خود به حق حاکمیت و شعور مردم این کشور را به نمایش میگذارند. البته فراموش نباید بکنیم که جنبش آزادی و برابری خواهی مستقل مردم ایران با چالش های سرنوشت سازی روبرو است و در صورتی میتواند به قطب تعیین کننده در رویارویی های پیش رو تبدیل شود که به راستی " جنبش مستقل اکثریت عظیم و برای اکثریت عظیم " مردم ایران باشد. و این لااقل به سه شرط شدنی است. نخست این که مقابله با جمهوری اسلامی و آمریکا را رها نکند. پیکار برای حق حاکمیت مردم ایران ، قبل از هرچیز در مبارزه با هر دو اینها و طرح ها و توطئه هایشان میتواند معنا پیدا کند. دوم این که دائماً بر خواست ها و نیازهای اکثریت عظیم مردم تأکید کند. در کشوری که فقر و فلاکت و نابرابری های طبقاتی بیداد میکند ، پیکار آزادی و برابری ، بیش از هر چیز با تکیه و تأکید بر جنبش کارگران و زحمتکشان میتواند به یک جنبش واقعاً توده ای و فراگیر تبدیل شود. سوم این که پایه های  جنبش با تمام  گونه گونی خواست ها و شعارهای شان فعال بمانند. تردیدی نیست که جنبش فراگیر واحد به افق های استراتژیکِ واحد ، خواست ها و شعارهای مشترک ، سازماندهی  متحد کننده و رهبری مشترک  نیاز دارد ، اما همه اینها باید از پائین و از متن مبارزه برخیزند ، و گرنه گسترش و فراگیر شدن جنبش به مخاطره خواهد افتاد. فراموش نباید کرد که نیروی سوم بدون افدامات مستقل توده های میلیونی مردم معنایی پیدا نخواهد کرد و توده های میلیونی ِ خواهان آزادی و برابری  ، تنها با به کارگیری آزادی و برابری و بحث ومشارکت فعال همگانی در صفوف خود میتوانند به اراده مشترک دست یابند.

 

   با تصویب قطعنامه ١٧٣٧ شورای امنیت سازمان ملل ، رویارویی جمهوری اسلامی و امریکا وارد مرحله خطرناکی شده که احتمال دارد به مصیبت های بزرگی بیانجامد. و اگر این دو ، دستِ  بازی داشته باشند ، حتماً چنین خواهد شد. قربانیان اصلی این مصیبت ها اکثریت زحمتکش مردم ایران خواهند بود. بنابراین ، مسأله این نیست که برنده نهایی این رویارویی کدام طرف میتواند باشد ، بلکه این است که با پیروزی هر یک از آنها باخت مردم ایران قطعی است. امید بستن به کرامات سازمان های بین المللی یا اختلافات  قدرت های دیگر با امریکا ، خیال پردازی خود فریبانه ای بیش نیست.  سازمان های بین المللی غالباً اهرم های هژمونی امریکا یا در بهترین حالت ، مراکزی برای ساخت و پاخت قدرت های بزرگ هستند و هزینه بهره برداری از اختلافات قدرت های بزرگ معمولاً بسیار کمرشکن است. در نتیجه ، تنها نیرویی که میتواند جلوی مصیبت را بگیرد ، جنبش مستقل خودِ مردم ایران است. باید توجه داشت که با حاد شدن بحران هسته ای ، جنبش آزادی و برابری خواهی مردم ایران نقش ویژه ای پیدا کرده است. این جنبش ، دیگر فقط برای مبارزه با جمهوری اسلامی نیست ، بلکه  نیرویی برای نجات کشور هم هست. و بعد از این نیز سرنوشت آن با پیروزی یا شکست در هر دو مأموریت رقم خواهد خورد. با توجه به این واقعیت ها ، جنبش آزادی و برابری خواهی مردم ایران به سیاستی اصولی ، سنجیده و روشن در باره بحران هسته ای نیاز دارد. به نظر ما ، خطوط اصلی این سیاست باید چنین باشد : 

 

١ – قبل از هر چیز ، همه تلاش ها باید روی این هدف متمرکز گردد که  جلو گسترش تحریم ها گرفته شود و پرونده هسته ای ایران هر چه زودتر از شورای امنیت سازمان ملل بیرون بیاید. در شرایط کنونی ، این کار بدون عقب نشینی جمهوری اسلامی از اصرار بر دستیابی به چرخه کامل سوخت هسته ای ، عملاً ناممکن است. رهبران جمهوری اسلامی میکوشند عقب نشینی از این حق را عقب نشینی از استقلال و حاکمیت ملی ایران قلمداد کنند. در حالی که اولاً این کار میتواند به صورت مشروط و موقت و بدون تن دادن به چشم پوشی اصولی از چنین حقی صورت بگیرد. ثانیاً از نظر حقوقی ، حاکمیت ملی ایران به قرارداد عدم گسترش سلاح های هسته ای ( ان. پی. تی. ) قفل نشده ، و اصولاً پذیرش این قرارداد اختیاری است. بنابراین ، در آینده هر وقت مردم ایران تشخیص دادند که تعهد به این قرارداد به نفع شان نیست ، ایران نیز مانند هر کشور دیگری ، میتواند با اخطار قبلی از آن بیرون بیاید ، همان طور که مثلاً هند و پاکستان و اسرائیل اصلاً حاضر نشده اند آن را امضاء کنند. ثالثاً جمهوری اسلامی نمیتواند پاسدار حق حاکمیت ما باشد. زیرا حاکمیت ملی ایران به معنای حاکمیت مردم ایران است و وجودِ جمهوری اسلامی ، خود ، برجسته ترین شاخص  نقض حاکمیت این مردم است. حکومتی که حتی در سطح نظری و در قانون اساسی اش ، اصل حاکمیت مردم و حق آنها برای تدوین و تغییر قوانین کشور را نفی میکند ؛ حکومتی که رهبران آن خود را نمایندگان خدا درزمین  و همچون شبان و قیم مردم میدانند و نه منتخب و خدمت گذار آنان ، چگونه میتواند پاسدار حاکمیت ملی ما باشد؟  در هر حال ، فراموش نباید کرد که قطعنامه ١٧٣٧ راهِ  تحریم ها را گشوده است و احتمال گسترش آنها بسیار بالا ست. و گسترش تحریم ها ، در هر حوزه ای که باشد ، باعث تخریب اقتصاد کشور خواهد شد و شرایط زندگی اکثریت مردم را قطعاً بدتر خواهد کرد. بعلاوه از آنجا  که این قطعنامه مقدمه ای است برای پیش راندن طرح های دیگر امریکا و مشروعیت دادن به اقدامات بعدی آن ، به احتمال بسیار زیاد ، گام های بعدی فقط به تحریم های اقتصادی محدود نخواهد شد. تحریکات گسترده ای که امریکایی ها بلافاصله بعداز تصویب قطعنامه راه انداخته اند (  از حُکم  یک دادگاه آمریکایی علیه جمهوری اسلامی در رابطه با انفجار  الخُبَر سعودی گرفته تا حمله نظامی به کنسولگری ایران در اربیل عراق و به صف کردن حکومت های به اصطلاح " میانه رو " عرب علیه جمهوری اسلامی و بالاخره ، اعلان جنگ عملی دولت بوش علیه آن ) نشان میدهد که  آنها از این قطعنامه  به عنوان پوششی برای پیشبرد طرح " تغییر رژیم " در ایران استفاده میکنند. به همین دلیل ، قطعنامه ١٧٣٧ به یک بمب ساعتی میماند که اگر هر چه زودتر خنثی نشود ، مصیبت هایی غیر قابل پیش بینی به دنبال خواهد آورد. البته این ساده لوحی را نباید داشته باشیم که  بحران کنونی با عقب نشینی جمهوری اسلامی در مسأله هسته ای پایان یابد. حقیقت این است که این  بحران بیش از هر چیز محصول سیاست سلطه گرانه امپریالیسم آمریکا در منطقه ما و در قبال کشور ماست. ولی عقب نشینی جمهوری اسلامی در مسأله هسته ای ( و بنابراین خنثی شدن قطعنامه ١٧٣٧ ) آمریکا را از پوشش بین المللی کنونی که برای طرح های تجاوزکارانه اش درست کرده ، محروم میکند و به احتمال زیاد ، پیشبردِ این طرح ها را با تناقضات و دشواری های بیشتری روبرو میسازد.

 

٢ – باید با تلاش های جمهوری اسلامی برای دستیابی به سلاح های هسته ای ، شیمیایی و میکروبی و هر نوع سلاح کشتار توده ای ، به طور قاطع به مخالفت برخاست. مردمی که برای آزادی و دموکراسی میجنگند ، فراموش نباید بکنند که کنار آمدن با تولید سلاح های کشتار توده ای و هر شکلی از نظامی گری ، مانند " بر شاخ نشستن و بُن بریدن " است . اولاً  به این دلیل که تولید چنین سلاح هایی ، به خودی خود ، غیر انسانی است ، تدارک برای آدم کشی توده ای است و دزدیدن نان از سفره مردم برای تولید وسایلی اهریمنی که قربانیان غیرنظامی آنها ده ها برابر انسان هایی خواهند بود که در کشتارگاههای نظامی  به خاک میریزند. و ثانیاً به خاطر این که وجود چنین سلاح هایی ، همه جا و حتی در کشور های برخوردار از دموکراسی ، دستگاه های نظامی و امنیتی را نیرومند تر میسازد ، دست حکومت کنندگان را برای داشتن اختیاراتِ فوق العاده و فرا قانونی باز میکند تا هر جا که لازم باشد به نام "مصالح ملی" از پاسخ گویی به مردم طفره بروند. در جمهوری اسلامی که هر مسأله سیاسی ، خود به خود ، به یک مسأله امنیتی تبدیل میشود و همه مخالفان رژیم علناً و هر روزه عاملان بیگانه نامیده میشوند ، وجود سلاح های کشتار توده ای ، بهانه ای خواهد شد برای امنیتی کردن بیش از پیش فضای سیاسی کل کشور و خفه کردن مخالفان و منتقدان رژیم. در حالی که جمهوری اسلامی مدعی است که برنامه های هسته ای اش صرفاً جهت صلح آمیز دارند ، اما همه شاهدیم که خودِ همین تأسیسات هسته ای " صلح آمیز " در سال های اخیر  چه نقش مهمی در تقویت دستگاه های نظامی و امنیتی در ساختارهای قدرت رژیم داشته اند. آیا بازی جنون آمیز و تهوع آوری که دولت احمدی نژاد در باره هالوکسُت به راه انداخت ( وعملاً بیش از همه طراحان تبلیغاتی آمریکا به پیشرفت نقشه های دولت بوش در مورد ایران کمک کرد ) خود ، نمونه ای از قدرتمند شدن نظامیان و ماجراجویان در مراکز تصمیم گیری جمهوری اسلامی نیست؟  آنهایی که تولید سلاح های هسته ای را به عنوان یک تدبیر دفاعی و بازدارنده توجیه میکنند ، دانسته یا ندانسته ، مدافعان نظامیگری را تقویت میکنند. در حقیقت ، مضمون استدلال آنها این است که برای جلوگیری از جنگ باید همیشه کشور را در حالت جنگی و در لبه پرتگاه جنگ نگهداشت. نگاهی به تاریخ یک صد سال اخیر جهان جای تردیدی باقی نمیگذارد که مسابقه تسلیحاتی خطر جنگ را کم نمیکند ، بلکه دستگاه ها و جریان هایی را تقویت میکند که در تدارک برای جنگ وجنگ افروزی منافع ویژه ای دارند. نقداً میبینیم که همین برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی بهانه مناسبی برای آمریکا ایجاد کرده که حضور نظامی خود را  پیرامون کشور ما تقویت کند و علناً خلیج فارس را به بزرگ ترین و داغ ترین سکوی موشک های اتمی و غیر اتمی خود تبدیل سازد.  

 

٣ –  با طرح های جمهوری اسلامی برای دستیابی به انرژی هسته ای ، به طور قاطع باید به مخالفت برخاست. برخلاف ادعای جمهوری اسلامی ، روی آوری به ایجاد نیروگاه های هسته ای ، خواه به عنوان منبع انرژی جایگزین باشد یا  مکمل ، نه تنها گزینه اقتصادی خوبی نیست ، بلکه در شرایط امروز ایران ، ماجراجویی خطرناکی است. به چند دلیل: اولاً نیروگاه های هسته ای ، حتی در کشور های برخوردار از تکنولوژی کاملاً پیشرفته ، کانون های خطر محسوب میشوند و چگونگی رهایی از دست زباله های اتمی تولید شده در آنها ( که برای هزاران سال بعد نیز هم چنان  به صورت منابع آلودگی رادیو اکتیو باقی میمانند ) هنوز لاینحل مانده است. در جمهوری اسلامی که ضعف مهارت های فنی ، سقوط هواپیماهای مسافری را به حوادث رایج تبدیل کرده است ، وجود نیرو گاه های هسته ای نیز ، فاجعه هایی در حدِ چرنوبیل را ، در کنار مصیبت های مکرر زلزله در کشور ما ، به صورت حوادث رایج درخواهد آورد. ثانیاً نیروگاه های هسته ای درغالب کشورهای جهان معمولاً بهانه ای هستند در دست دولت ها برای تولید سلاح های هسته ای یا دست کم ، داشتن آمادگی و پوشش لازم برای آن. اصرار رهبران جمهوری اسلامی بر ضرورت دستیابی به کنترل کامل چرخه سوخت هسته ای نشان میدهد که آنها نیز در همین مسیر حرکت میکنند. ثالثاً ایران کشوری است با منابع عظیم نفت وگاز طبیعی و امکانات طبیعی گسترده برای تولید انرژی تمییز و دوام پذیر خورشیدی . درچنین کشوری ، روی آوردن به ایجاد نیروگاه های هسته ای نه عاقلانه است و نه ( لااقل ) یک نیاز عاجل. رابعاً همین بحران کنونی نشان میدهد که انرژی هسته ای ، لااقل در دست جمهوری اسلامی ، انرژی بسیار پرخرجی  خواهد بود. منابع اقتصادی عظیمی را که جمهوری اسلامی تا همین جا به پای انرژی هسته ای ریخته ، اگر برای گسترش شبکه گاز رسانی و ایجاد پالایشگاه های  بیشتر اختصاص میداد ، وضع اقتصادی کشور تا این حد شکننده نمیشد. کشوری که یکی از بزرگ ترین صادر کنندگان نفتی جهان است ، طبق آمار خودِ رژیم ، همین امسال حدود ٦ میلیارد دلار خرج واردات بنزین کرده است ، هزینه ای که سال آینده به ٩ میلیارد دلار خواهد رسید. در کشوری که بخش بزرگی از مردم آن درچنگال فقر دست و پا میزنند ، سوبسیدی که رژیم به بنزین میدهد ، بسیار بیشتر از مجموع سوبسیدهایی است که صرفِ مواد غذایی اصلی مردم میشود.                          

 

٤ – مخلفت قاطع ، روشن و بی قید و شرط با هر نوع مداخله قدرت های خارجی در تعیین سرنوشت مردم ایران و با هر نوع  تعرض آنها علیه موجودیت و منافع کشور ، یکی از لوازم حیاتی حق حاکمیت ملی مردم این کشور است. بنابراین ، جنبش آزادی و برابری خواهی مستقل مردم ایران باید دائماً مخالفت خود را با تمام طرح های تعرضی و مداخله گرایانه امپریالیسم آمریکا و متحدان آن نشان بدهد.  حالا دیگر تردیدی نمیتوان داشت که امپریالیسم آمریکا تمام شرایط و اسباب لازم را برای بلعیدن ایران فراهم میسازد و سیاست آن در مورد برنامه هسته ای جمهوری اسلامی همان نقشی را دارد که بهانه های مربوط به سلاح های کشتار توده ای صدام حسین در دوره تدارک اشغال عراق. هدف برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی هر چه باشد ، اکنون آمریکاست که با سیاست زورگویانه اش در قبال این برنامه ها ، مقررات إن. پی. تی. را نادیده میگیرد ، نه جمهوری اسلامی. حقیقت این است که بازرسان آژانس بین المللی انرژی هسته ای هنوز مدرکی پیدا نکرده اند که نشان دهنده نقض مقررات إن. پی. تی. باشد. و جمهوری اسلامی هم چنان بر تعهداتش در قبال آژانس پایبندی نشان میدهد. در مقابل ، این آمریکا و متحدان آن هستند که مقررات قرار داد عدم تکثیر سلاح های هسته ای را در مورد ایران کافی نمیدانند و با نادیده گرفتن این مقررات ، میخواهند ایران را از حق شناخته شده در آن قرار داد محروم سازند. مسلم است که مخالفت آمریکا با فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی درجهت برچیدن یا حتی محدود کردن سلاح های هسته ای نیست ، بلکه برای حفظ و گسترش تسلط اش در خاورمیانه است. آمریکا تا به حال با هر تلاشی برای تبدیل خاورمیانه  به منطقه آزاد از سلاح های هسته ای مخالفت کرده است. زیرا درآن صورت حضور سنگین کشتی ها و زیر دریایی های اتمی اش در این منطقه غیر قانونی خواهد بود و نظریه اتمی ِ متحد اصلی آن در منطقه ، یعنی اسرائیل ، که صاحب بزرگ ترین زرادخانه هسته ای خاورمیانه است ، زیر سؤال خواهد رفت ؛ کشوری که در کمتر از ٦٠ سال  آغاز کننده  پنج جنگ مهم بوده و غصب سرزمین های دیگران را حق الهی و طبیعی خود میداند و تنها کشور جهان است که مرزهای اعلام شده بین المللی ندارد. زور گویی تا آنجاست که حالا همین اسرائیل که تا کنون به هیچ یک از قطعنامه های سازمان ملل تن نداده ، با حمایت آشکار آمریکا ، تهدید میکند که اگر جمهوری اسلامی به قطعنامه شورای امنیت تن  ندهد ، تأسیسات هسته ای ایران را بمباران اتمی خواهد کرد! زور گویی تا آنجا ست که آمریکا و متحدان آن علناً ملیت های ایران را به دشمنی علیه هم دیگر تحریک میکنند و طرح های شومی را که برای تکه – پاره کردن این کشور دارند ، آشکارا  تبلیغ میکنند.  سیاست جدید آمریکا در عراق نشان میدهد که دولت بوش میکوشد شکست سیاسی خود در عراق را با راه اندازی زنجیره ای از تهاجمات سیاسی و حتی نظامی علیه ایران بپوشاند. وضع کنونی آمریکا در مجموعه رویارویی های خاورمیانه باوضعی که در سال ١٩٧٠ در جنگ ویتنام پیدا کرده بود ، شباهت چشم گیری دارد. در آن موقع درست در حالی که ارتش آمریکا در ویتنام از لحاظ نظامی به بن بست رسیده بود ، نیکسون زیر پوشش " ویتنامی کردن جنگ "  آن را به کامبوج نیز گسترش داد. همان طور که طرح نیکسون باشکست روبرو شد ، به احتمال زیاد ، بوش نیز با این طرح نخواهد توانست بحران هژمونی جهانی امریکا را حل کند. اما کسانی که در واشنگتن تصمیم میگیرند ، برای خود محاسباتی دارند که توجه به سرنوشت مردم بیگناه ایران و خاورمیانه جزو آنها نیست. در چنین شرایطی هر نوع بازی در بساط آمریکا و متحدان آن ، و حمایت صریح یا ضمنی با بمباران تأسیسات هسته ای جمهوری اسلامی یا محاصره اقتصادی ایران یا همراهی با طرح های کاملاً شناخته شده آمریکا برای تکه – پاره کردن کشور ، جز خیانت به مردم ایران و خدمت به جهان خواران و دشمنان این مردم و دشمنان همه مردمان منطقه ،  معنای دیگری نمیتواند داشته باشد. آنهایی که همکاری با آمریکا ومتحدان آن را به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی توجیه میکنند ، باید به یاد داشته باشند که با این کار ، دانسته یا ندانسته ، موضع جمهوری اسلامی را تقویت میکنند و دست آن را برای سرکوب حرکت های مردم بازتر میکنند. مخالفت با جمهوری اسلامی و مبارزه قاطع و همه جانبه برای سرنگونی آن حق طبیعی و مقدس مردم ایران و پیش شرط حیاتی شکل گیری نظامی دموکراتیک در کشور ماست. اما سرنگونی جمهوری اسلامی به دست آمریکا یا به کمک آن ، آزادی و دموکراسی ببار نخواهد آورد ، بلکه مردم این کشور را به خاک سیاه خواهد نشاند. همان طور که سرنگونی صدام حسین به دست امریکا ، مردم مظلوم عراق را به ورطه ای رانده است که رهایی از آن معلوم نیست به این زودی ها مقدور باشد. نگذاریم ایران به عراق دیگری تبدیل شود.

         

زنده باد جنبش آزادی و برابری خواهی مستقل مردم ایران

زنده باد آزادی ، زنده باد سوسیالیسم !

کمیته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر )

٢٥ دی ١٣٨٥ / ١٥ ژانویه ٢٠٠٧