خاورمیانه: گهواره یا گور؟

اردشیر مهرداد

 

 

نه،  ناکامی های عراق واشنگتن را منصرف نساخته است. جرج  دبلیو.  بوش و دسته جنگاورانش خود را برای برافروختن یک حریق بزرگ دیگر در خاورمیانه آماده می سازند . این بار ایران در مسیر برپایی " نظم نوین" چالش اصلی و هدف مستقیم است.

 

"بحران هسته ای"  ساختگی است. "جنگ علیه تروریسم" سیاه بازی است. برگ انجیر "دمکراسی و آزادی " نیز کسی را فریب نمیدهد. هیولای جهانخوار به شکرانه  "پایان تاریخ" پای در رکاب کرده تا سراسر جهان را شخم بزند. مصمم است بذر یک قرن جدید آمریکایی را بکارد و نخستین اردوی خود را نیز در پای چاه های نفت خاورمیانه بر پا داشته است. از رویای پیروزی و فتح سرمست است و پروایی ندارد هر آنچه از سرزمین های این منطقه برجاست را خاکستر کند(1). در برابر چنین هیولایی چه می توان کرد ؟ آیا می توان به بند ش کشید ؟ آیا می توان بر چشم انداز فاجعه باری که میکوشد بگشاید و ایران و خاورمیانه را در آن فرو ببرد غلبه کرد  و جهان را از پیامدهای هولناک آن رهانید؟ آیا جستجو برای یافتن نیرویی که بتواند دورنمای دیگری در برابر ایران و منطقه قرار دهد یک خیال پردازی محض است؟  این نوشته کوششی است برای یافتن پاسخ این پرسش ها و از مروری بر پیش زمینه های نظری و سیاسی آغاز می کند .

 

1

 

وضعیت کنونی جهان بیان یک جمع آمد تاریخی است. اوجگیری بحران ساختاری سرمایه داری (2) ، در کنار ناکارآیی  فزاینده نظام فرماندهی  جهانی (که از  جنگ سرد بجا مانده) ونیز شدت گیری بحران هژمونی در مناسبات قدرت میان دولتهای سرمایه داری مرکز, عمده ترین عواملی اند که دینامیزم تحولات جهان امروز را میسازند. این موئلفه ها بر  بستری که جهان گستری آمرانه سرمایه و تجدید ساختار جهانی نیروی کار ان را هموار ساخته و جو روانی که  رویدادهای "یازده سپتامبر" آ ن را گداخته است، محیطی  را آفریده اند که در آن هارترین و آزمندترین نیروها و گرایشات سرمایه جهانی به میدان آمده و آستین ها را بالا زده اند تا یکی از پر مخاطره ترین فصول تاریخ انسان را رقم زنند (3) . در راس این نیروها و گرایشات، حکمرانان کنونی کاخ سفید اند. اینان از همان فردای رسیدن به قدرت اعلام کردند که نظام جهانی سرمایه را نمی توان از دام بحران های مرگبار نجات بخشید مگر به مدد یک جراحی بزرگ. استراتزی امنیت ملی ایالات متحده را براین پایه بازنویسی کردند که  درهم کوبیدن جغرافیای سیاسی جهان و ساختار فرماندهی کنونی آ ن وظیفه ای مسلم است و استقرار " نظمی نوین" ضروتی اجتناب ناپذیر.  پوشیده نگذاشتند که، در مناسبات بین المللی خواهان  برقراری سلسله مراتب حقوقی و سیاسی نوینی هستند  که قادر باشد برتری های نظامی و اقتصادی ایالات متحده را در قالب یک امپراطوری جهانی جدید نهادی سازد(4).  

 

 نظم نوین شرایطی را در جهان باید حاکم سازد که در آن اولا،  بردگی فراگیر نیروی کار تضمین شود؛ مدلی از انباشت استقرار یابد که در آن بی رحمانه ترین شیوه های استثمار جهانی شود؛  انباشت از طریق سلب مالکیت(5)  و "خصوصی سازی" تمام منابع و ثروت های عمومی به نفع سرمایه های بزرگ جهانی اصولی مقدس شمرده شود و به گفته جرج کافنتزیس "راهزنی آشکار جای سرقت پنهان" رابگیرد(6).

   ثانیا، سلطه کورپوراسیون های فراملی آمریکایی بر بازارهای جهانی  تضمین شود و مدارهای اصلی تولید و مبادله و نیز عرصه های کلیدی بازتولید در کنترل انحصاری آنان در آیند . هرجا لازم آید ، پیمان ها و موافقت نامه های  بین المللی  بطور یکجانبه نقض شوند ، نقش و جایگاه نهادهای بین المللی دوباره تعریف شود، مرزهای ملی فرو ریزد و حق حاکمیت دولت– ملت های دیگر انکار شود (7).

 

نسخه های نو– محافظه کاران برای تجدید ساختار نظم سیاسی جهان سالهاست از حد یک نظریه و یا یک بیانیه فراتر رفته است . طرح های اجرایی آنان برای "قرن جدید آمریکایی"(8) حتی پیش از آنکه در سال دوهزار دستگاه حکومتی ایالات متحده را زیرکنترل خود بگیرند، تهیه شده بود . در این طرح ها هدف فوری همانی بود که سالها پیش نیکسون نشان داده بود : به دست گرفتن کنترل کامل خاورمیانه و بردن جایزه بزرگ. در جهانی که دسترسی تضمین شده به سوخت ارزان یکی از حیاتی ترین پیش شرط های " باز تولید گسترده " است ، قدرتی که خاورمیانه رازیر سلطه خود در آورد، یکی از مهم ترین اهرم های کنترل بر جهان را در اختیار گرفته است . پیروزی در جنگ سرد و انتقال به نظام تک قطبی ایالات متحده را در موقعیتی قرار داد که بتواند سراسر خاورمیانه را به عنوان غنیمت جنگی مطالبه کند . یازدهم سپتامبر نیز قرصتی طلایی فراهم ساخت که بی درنگ دست به کار شود و با علم کردن پرچم "جنگ علیه تروریسم" و به راه انداختن ماشین جنگی خود نخستین گام ها را در افغانستان و عراق بردارد و این کشورها را به اشغال خود در آورد.

 

2

 

ایران گام استراتژیک بعدی است. ادغام این کشور در قلمرو تحت کنترل امپراطوری جهانی آمریکا و تجدید ساختار آن در انطباق با الگوی خاورمیانه ای نظم نوین(9) هدف فوری مرحله کنونی است. در این مرحله ، جنگ معمار اصلی است وتوسل به زورحربه نهایی(10). با این وصف، تجربه های عراق و افغانستان قرار نیست لزوما تکرار شوند. نه صرفا از آن رو که این تجربه ها به نتایج کاملا دلخواه نرسیدند و یا هزینه های سنگینی ببار آوردند ، بلکه بدان سبب که ایران هدفی است متفاوت، با ویژه گی های جغرافیایی ، سیاسی و اجتماعی متفاوت. قراین بسیاری وجود دارند که نشان میدهند دولت ایالات متحده برای رسیدن به هدف هایش در ایران مسیری پیچیده تر ازآنچه در دو تجربه پیشین خود برگزیده بود اختیار کرده است و در حالیکه سناریو های مختلفی را بطور همزمان به اجرا گذاشته، در گزینش ابزار و وسایل کار با انعطاف بالایی عمل میکند. در این جا،  اشاره به برخی ویژگی ها در استراتژی بر خورد با ایران شاید خالی از فایده نباشد.

 

 نخست: بکار گیری نیروی نظامی لزوما به معنی اشغال نظامی (یا اشغال کامل نظامی)  ایران نیست. صرفنظر از بمباران هدفهای اقتصادی و نظامی و تضعیف توان دفاعی رژیم ایران، مداخله نظامی میتواند در خدمت طرحی در آید که شماری از چهره های  نو- محافظه کار  نزدیک به دیک چینی و رونالد رمزلد (در راس آنها، مایکل لدین و شرکاء او در امریکن انترپرایز) از آن جانبداری میکنند:  تکه تکه کردن ایران و سپس بلعیدن تدریجی تمام یا قسمت هایی از آن. شگفت آور نخواهد بود اگر جاذبه چنین طرحی دیر یا زود شمار بیشتری از سیاست سازان واشنگتن را وسوسه کند و به جانبداری بکشاند. چرا که،  با اجرای این طرح و تصرف نواری در طول مرزهای غربی کشور، نه تنها ذخایر اصلی نفت و گاز دومین کشور تولید کننده نفت اوپک در کنترل واشنگتن قرار خواهد گرفت ، بلکه  گامی کیفی نیز به سمت سقوط جمهوری اسلامی برداشته خواهد شد. اجرای موفق چنین نقشه ای میتواند سبب شود که این رژیم از یک سو، با تنگناهای جدی درمنابع حیاتی تغذیه و فضای تنفس خود روبرو شود. از سوی دیگر، از بکارگیری یکی از اهرمهای مهم اش برای وارد آوردن فشارمتقابل در داخل خاک عراق، یعنی بکارگیری گروه های اسلام گرای شیعه وابسته بخود در این کشور، به میزان زیادی محروم شود(11). گزارش های موجود نشان میدهد که این طرح از یک مشغله ذهنی فراتر رفته و درمسیر اجرای ان قدم هایی نیز برداشته شده است. مطابق این گزارشها، استان های غربی کشور، و مقدم بر همه خوزستان، در فهرستی قرارگرفته اند که برای اشغال و تجزیه آنها  بررسی های میدانی وفعالیت های تدارکاتی آغاز شده است (12).   

 

دوم: پیروی از اصولی چون سرعت، سهولت، و هزینه پایین نیز بدان معنی نخواهد بود که  نخبگان کاخ سفید همان خطای عراق را در ایران نیز تکرار کنند و به جنگی دست بزنند که  "پیروزی نظامی آغاز ان باشد، نه پایان آن"(13). این بار براندازی رژیم ظاهرا یگانه هدف نیست.  نابودی ظرفیت های مقابله و مقاومت مستقل در سطح جامعه و نیز کنترل پذیر کردن ایران پس از سقوط رژیم نیزهدفی به همان اندازه با اهمیت فرض میشود. راهها و روش ها در مسیری جستجو میشوند که نه تنها به برانداختن رژیم کنونی بیانجامد، بلکه، همچنین تضمینی باشد برای جایگزینی یک رژیم  دلخواه ویک ساختار سیاسی مطلوب. چنین ملاحظاتی را از جمله عواملی میتوان دانست که سبب شده اطاق جنگ دولت بوش امروز بیش از گذشته در پناه شگردهای دیپلماتیک و فعالیت های سرویس های اطلاعاتی و شبکه های تبلیغی قرار گیرد، و در برداشتن گام تازه خود با احتیاط بیشتری عمل کند.

 

اکنون، تاکید بر روشهای دیپلماتیک آشکارا بیش از گذشته است. با این وصف،  شاید کمتر از هر زمان دیگری انکار می شود که  دولت بوش برای دیپلماسی وظیفه و نقشی قایل نیست مگر مشروعیت بخشیدن به اقدام نظامی و کاستن از هزینه های آن (14). از دیدگاه مقامات سیاست سازکنونی در واشنگتن ، وقتی پای "دولت های شرور" در میان است ، دیپلماسی یک معنی بیشتر ندارد. اهرمی است که به مدد آن باید کوشید تا چنین دولت هایی را به لبه پرتگاه کشاند و به زیر افکند. در اینجا  دیپلماسی عرصه چانه زنی، معامله یا دادن تضمین های متقابل نیست. طرفند و شیوه ایست برای سوزاندن کارت های برنده حریف، شکستن مشروعیت سیاسی و ایدئولوژیک آن (البته چنانجه داشته باشد)، و نهایتا دست و پا بسته انداختن آن در جلوی ماشین جنگی(15). 

 

با چنین تعریفی از جایگاه و نقش دیپلماسی، عملکرد کنونی دولت بوش در رابطه با رژیم ایران بخوبی قابل درک است.  ایالات متحده از یک سو جمهوری اسلامی را درمرکز  "محور شرارت" جای داده و در واقع علیه آن اعلان جنگ داده است. از سوی دیگر، در مقاطعی که خود ضروری تشخیص داده، نظیر مقطع حمله به افغانستان یا عراق،  با آن رژیم تماس برقرارکرده و وارد گفت وگو شده است. هدف این تماس ها ،اما، بطور عمده این بوده که از رژیم ایران خواسته شود برای درهم شکستن مقاومت درآن کشورها و برقراری نظم دلخواه ایالات متحده امکانات خود را در میان گذارد. وقتی رژیم اسلامی از این تماس ها (که عموما محرمانه یا با واسطه بوده) استقبال کرده و از دلالی تا جاسوسی به آن چه  از وی خواسته شده تن داده، پاسخی که دریافت کرده  بیش و کم یکسانی بوده است: رژیم ایران طبیعتی ستیزه جو و اصلاح ناپذیر دارد و در همه حال تهدیدی است برای امنیت بین المللی. تا چنین رژیمی  برجاست ، تهدید و خطر هم برجاست و اگر همه آنچه دیکته می شود را هم  گردن نهد، نباید در انتظار دریافت "امان نامه" باشد(16).

 

علاوه بر این، هموار کردن راه  مداخله نظامی مستلزم آن است که به کمک اهرم های دیپلماتیک پشتیبانی سایر دولتها نسبت به سیاست دولت بوش در قبال ایران جلب شود و حول این سیاست یک اجماع بین المللی بوجود آید. هرچه حمایت از سیاست های ماجراجویانه دولت آمریکا گسترده تر باشد؛ امکان بیشتری وجود دارد که از بار هزینه های مالی و سیاسی آنها کاسته شود و مسئولیت خطاها و ناکامی های احتمالی سرشکن شود. با درس گیری از تجربه عراق و برای موفقیت دیپلماسی خود، این باردولت آمریکا از رویه "یک جانبه گرایانه" پیشین اندکی عقب نشسته است و میکوشد متحدان خود را بیشتر به بازی بگیرد. واشنگتن امیدوار است با ترمیم رابطه "توپی و پره"(17) در چرخ مناسبات میان خود و دیگر دولت های سرمایه داری مرکزحامیان بیشتری  برای دکترین " پیش گیری" دست و پا کند.  

 

پشتیبانی وزارت خارجه آمریکا از مذاکرات میان دولتهای اروپایی و رژیم ایران درانطباق کامل بوده است با چنین رویکردی.  واشنگتن بر انجام  مذاکراتی صحه گذاشته که اولا، موضوع آن محدود بوده است به "پرونده هسته ای ایران"، ثانیا،  وظیفه ای نداشته جز ابلاغ خواست های یک طرف به طرف دیگر. در این مذاکرات، به دلیل عدم موافقت واشنگتن به دادن تضمین های امنیتی به رژیم ایران، راههای واقعی معامله از پیش مسدود شده بود و مسلم بود که فرجامی جز بن بست در انتظارآن نیست . نتیجه اینکه، با تایید چنین گفت و گویی دولت بوش از یک سو می توانست در یک مسیر محتوم "متحدان اروپایی" خود را پشت سرخود به صف کند و آن چه را که "جامعه بین المللی" میخواند بوجود آورد، از سوی دیگربا کشاندن انها در یک جاده یک طرفه  قدم به قدم به شرایطی نزدیک شود که برای ارجاع  پرونده ایران به شورای امنیت و تشدید فشار بر جمهوری اسلامی مساعد تر باشد.

 

  برکنار شدن "اصلاح گرایان" ازدستگاه حکومتی ایران و جای گزین شدن آنها با باندهای شبه فاشیستی نظامی و شبه نظامی، بدون تردید شرایط را برای موفقیت تلاشهای دولت بوش در  بن بست کشاندن مذاکرات اروپا و ایران مطلوب تر ساخت. با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد، واشنگتن در تهران متحدی فعال پیدا کرد. متحدی که قادر بود نه تنها به شکست این مذاکرات شتاب بخشد، بلکه با مواضع خود جو روانی- سیاسی بیافریند که در آن دولت آمریکا با دشواری کمتری دولت های دیگررا به دنبال خود بکشد و رویدادها در مسیری پیش روند که تحریم های اقتصادی، درگیری های کم شدت نظامی و نهایتا یک جنگ تمام عیار چشم انداز بسیار محتمل آن باشد.

 

 در طرح خود برای تهاجم نظامی به ایران، استراتژیست های کاخ سفید علاوه بر دیپلماسی به ماشین تبلیغات نیز نقش مهمی سپرده اند که در دوحوزه به اجرا گذاشته شده. درداخل ایالات متحده و کشورهای هم پیمان آن وظیفه اصلی روشن است: مساعد ساختن هر چه بیشترجو روانی و سیاسی به سود سومین اقدام مداخله گرانه نظامی در خاورمیانه. جان مایه تبلیغات نیز مطابق معمول هراس افکنی است، که این بار با سهولت بیشتری میتواند متمرکزشود روی خطر تروریسم  و تهدیدات ناشی ازبرنامه هسته ای رژیم ایران. به کمک تبلیغات، فضایی باید آفریده شود که در آن اظهاراتی چون "ایران بزرگترین خطر برای امنیت جهان بعد از جنگ سرد است"(18) عادی جلوه کند، یا حتی بتوان مدعی شد که "دست یابی ایران به سلاح هسته ای برای تاریخ جهان به لحاظ اهمیت همطرازاست با رویدادهایی چون انقلاب بلشکویکی و یا روی کار آمدن هیتلر"(19).

 

وارونه شدن رابطه میان سیاست "تغییر رژیم" و "بحران هسته ای" نتیجه ای است که فعالیت های تبلیغی در داخل ایالات متحده وکشورهای متحد آن باید بدست آورد. رسانه های گوش به فرمان چنان با تردستی باید عمل کنند که اولا، از برنامه هسته ای جمهوری اسلامی یک "بحران هسته ای"  بیافرینند(20) . ثانیا، این واقعیت را بپوشانند که روی آوری شتابان به سمت تکنولوژی هسته ای، واکنشی است از سر ضعف و هراس از سوی رژیمی که در برابر تهدید مستقیم یک قدرت عظیم جهانی قرار گرفته است(21).

 

در داخل ایران، کارزارهای تبلیغاتی در خدمت دو سیاست متقاوت، و تا حدی جایگزین قرار گرفته اند:  براه انداختن یک " انقلاب مخملی " و تحریک حرکت های جدایی خواهانه قومی. نارضایی و نفرت بخش های بزرگی از مردم از رژیم اسلامی و ستم و محرومیت انباشت شده در طول نزدیک به سه دهه عمر این رژیم دست مایه ایست که تبلیغات دولت بوش می کوشد روی آن سوار شود و در خدمت یک "انقلاب رنگی" در آورد. با بکارکیری ابزارهای قدیمی کلونیالی ، یعنی دامن زدن به نفرت قومی و مذهبی و ایجاد فضای یاس و بی اعتمادی سیاسی نیز، کوشش می شود زمینه هایی لازم برای تجزیه سیاسی ایران وتکرار سناریوی یوگسلاوی در این کشور فراهم گردد(22).

 

در شرایطی که رژیم با پشت کردن هر چه بیشتر به  خواست ها و نیازهای اکثریت محروم و غارت شده بر شکاف میان خود و آنان می افزاید و برای بقا خود به سرکوب و خشونت بیشتری روی می آورد، مسلما تبلیغات برای به راه انداختن یک "انقلاب" پنتاگون ساخته در بستر عینی مساعدتری جریان خواهد یافت.  در چنین شرایطی، حتی این امید میتواند تقویت شود که جو روانی و سیاسی درون ایران به سود تهاجم نظامی  نیز دگرگون شود و دولت آمریکا اجازه پیدا کند در نقش یک ناجی و آزاد کننده ظاهر شود و گروه هایی  از مردم را نیز به دنبال خود بکشاند. به تعبیری دیگر، در همان حال که رژیم ایران را زیر فرش بمب قرار می دهد، توده مردم را به خیزش و قیام علیه آن فراخواند و بخشی از آنان را در یک پروژه امپریالیستی برای تغییر رژیم ادغام کند(23) .

 

  تردیدی نیست که در پیشبرد هدف های تبلیغات در داخل ایران، شبکه های اطلاعاتی و جاسوسی نیز مشارکتی فعال دارند. از ماهها پیش آژانس های اطلاعاتی با تلاش شبکه های رسانه ای کورپوراسیونی همراه شده اند و در دو جهت فعالیت های خزنده خود را آغاز کرده اند:  در میان اپوزیسیون سیاسی در داخل و خارج کشور و نیز در میان گروه های قومی و ملی. نشانه های زیادی در دست است که برای بهره گیری از نارضایی های سیاسی و فرهنگی و نیز سوار شدن بر بحران های قومی و ملی، سازمان های اطلاعاتی آمریکا بر دامنه و شدت فعالیت های خود افزوده اند. دراین راستا، علاوه بر فعال ساختن گروه های زیر نفوذ خود (از مجاهدین خلق گرفته تا دسته بندی های جدایی خواه قومی و ملی)،  به اعزام "نیروهای ویژه" به مناطق خاص کشور و ایجاد پایگاه های عملیاتی در این مناطق نیز دست زده اند(24). شگفت آور نیست که هم اکنون در کنار راه اندازی شبکه های رسانه ای تصویری – صوتی و نوشتاری جدید، موج هایی از سابوتاژ، ترور، آدم ربایی وبمب گذاری در مناطقی چون خوزستان و بلوچستان در حال برخاستن است(25).

 

اکنون با این فرض که دولت بوش مرحله سوم طرح خود برای کلونیزه کردن خاورمیانه را آغاز کرده است وبرای رسیدن به هدف های خود به شیوه های پیچیده تر و اهرم هایی متنوع تراز گذشته متوسل شده، و با این فرض که چشم اندازی تاریک تر و هراس آورتراز آن چه در افغانستان و عراق رخ داد میتواند در انتظار مردم ایران باشد، لازم است  به  پرسش اصلی این نوشته باز گردیم: آیا می توان دولت بوش را از ادامه اقدامات سلطه طلبانه اش در خاورمیانه بازداشت و از وقوع یک جنگ مصیبت بار دیگر جلو گرفت ؟

 

3

 

مردم ایران و خاورمیانه در یک برزخ تاریخی سرنوشت ساز قرار گرفته اند. اما،  نه لزوما در برابر یک تقدیر کور. این را با اطمینان می توان گفت. متوقف ساختن ماشین جنگی دولت بوش و در هم شکستن اراده سلطه گرانه اش، دشواراست، اما ناممکن نیست.

 

 در حالت ایستای آن ، خاورمیانه صحنه ابدی تراژدی های اسارت و بردگی است. نقش آفرینان اصلی آن نیز محدود اند به بنیاد گرایان ریز و درشت اسلامی و یهودی، ناسیونالیست های قومی و نژادی ، یک دوجین دولت خود کامه و تا مغز استخوان فاسد و بالاخره کارگزاران کارتل های نفتی و کمپانی های اسلحه سازی. در این صحنه، بازیگری که قادر باشد مدار بسته قیمومت ، خودکامگی ، تاریک اندیشی و ستمگری را فرو ریزد، مفقود است. نیرویی که بیان منافع و آرزوهای مردم اعماق و تجسم خود آگاهی واراده آنان برای یک دگرگونی ساختاری و همه جانبه باشد، در آن حضوری فعال ندارد و این معضل بزرگ خاورمیانه است. هر اندازه، به نام "واقع گرایی" و  "خردمندی" از رو در رو شدن با چنین حقیقتی اجتناب شود ، به همان اندازه خروج از وضعیت کنونی دشوارتر و چشم انداز های فاجعه بار گریز ناپدیر تر خواهد شد. تا چنین کمبودی وجود دارد، انتظاری نمی توان داشت که خاورمیانه قادر باشد در برابر سلطه جویی ایالات متحده بایستد و خود را در برابر جنگ ، ویرانی و نابودی مصون سازد.  

 

   به معجزه دولت های منطقه نمی توان دل بست. حساب آنهایی که در باشگاه امپراطوری پذیرفته شده اند  و در بهترین حالت در نقش پیمانکار دست دوم نقش ایفا می کنند روشن است. اما، نسبت به اندک رژیم هایی که در این دایره قرار نمی گیرند نیز، جایی برای خوش بینی وجود ندارد. صرفنظر از اینکه، این رژیم ها بلحاظ خصلت خودکامه و سرکوب گرشان با سایر رژیم های منطقه از یک قماشند (اگر نه در صدر بدترین آنها)، آن جا که پای تهاجم یک قدرت بزرگ امپریالیستی در میان باشد،  نه اراده و خواست واقعی برای ایستادگی در برابر آن را دارند و نه تکیه گاه لازم و توان کافی برای این کاررا. آن چه سبب می شود رژیم هایی چون جمهوری اسلامی هدف پاکسازی امپریالیستی قرار گیرند، لزوما روحیه سازش ناپذیر و یا مواضع مستقل آنان نیست. در میان رژیم های منطقه ، شاید نتوان حتی یک نمونه سراغ گرفت که حاضر نباشد در برابر دریافت "امان نامه" و تضمین امنیت، استقلال خود را گرو گذارد و دارو ندار توده های مردم کشور خود را هم روی آن. حتی زمانی که این رژیم ها در لبه پرتگاه قرار می گیرند و در برابر تهدید مستقیم مجبور می شوند از خودشان دفاع کنند، امیدشان را به معامله از دست نمی دهند و از پناه بردن به هیچ واسطه ای ویا متوسل شدن به هیچ "ابتکار دیپلماتیکی" رویگردان نیستند(26).  مشکل این رژیم ها بیش از آنکه لفاظی های ضد امپریالیستی و یا نافرمانی های سیاسی باشد، عدم بضاعت و لیاقت کافی است برای خدمتگزاری در "نظم نوین"  و یافتن جایگاهی در دستگاه مدیریت آن. جمهوری اسلامی نمونه تمام عیار و شاخص این گونه رژیم هاست.

 

ایستادگی رژیمی چون جمهوری اسلامی در برابر یک مافوق قدرت جهانی، بفرض که اراده و خواست آن هم وجود داشته باشد ، زمانی ممکن است بشکل موثر و باز دارنده در آید که این رژیم از توان دفاعی لازم برخوردار باشد . ناگفته پیداست، امید بستن به ارتش یک دولت جهان سومی در رویارویی با ماشین جنگی آمریکا کمتر از سفاهت نیست . قابل تصور نیست که به راه انداختن مانورهای نظامی و به نمایش گذاشتن چند قلم جنگ افزار نو و کهنه، حتی تهدید به استفاده از سلاح های کشتار جمعی، بتواند در اراده متولیان نظم نوین تزلزلی ایجاد کند(27). این دون کیشوت بازیها ، بیش از همه ، به معنی دعوت از واشنگتن است برای اینکه بدون کمترین دغدغه ای دربهای زرادخانه های خود را بگشاید و سلاح های مرگبار تر خود را بیرون بکشد و به حملات غافلگیرکننده تر، وحشیانه تر و ویران گرتر دست بزند. و این قطعا دعوتی نیست که پذیرش آن به سلامت روانی ماشین جنگی ایالات متحده آمریکا آسیب بزند و یا وجدان نو– محافظه کاران را معذب سازد.

 

حربه تروریسم انتحاری و یا  بازی با کارت شیعیان عراق نیز بیش از آنکه نقشی باز دارنده ایفا کنند، می توانند عوامل تشویق کننده ای باشند برای اقدامات " پیش گیرانه" آمریکا(28).   صرف نظر از اینکه کار آیی واقعی این حربه ها چقدر باشد و در عمل رژیم ایران تا چه اندازه بتواند آنها را بکار گیرد، یک نکته را نمی توان انکار کرد. اینکه، تهدید تروریستی و یا به راه انداختن جنگ مذهبی توجیهی خواهد بود در خدمت تئوری "جنگ نامحدود علیه تروریسم" و پشتوانه ای خواهد بود برای ایدئولوژی " نبرد تمدن ها ". کم نیستند افراد موثری در میان سیاست سازان نو– محافظه کار که راه غلبه بر "تروریسم جهادی" را از بین بردن پناهگاههای آنان و بر انداختن رژیم های حامی آنان می دانند. بسیارند نظریه پرداز هایی که معتقدند راه بغداد از تهران می گذرد و خشکاندن کامل مقاومت در عراق در گرو حمله به ایران و به زیر کشیدن حکومت اسلامی است(29). "مردان واقعی" (نامی که نو- محافظه کاران بر خود می نهند) سالهاست برای بستن "پرونده  ایران" به چنین مستنداتی دل بسته اند.

 

  در رویارویی با تهاجم قدرت های امپریالیستی، یگانه سلاح موثر و نیرومند هر دولتی پشتوانه استوار مردمی وتوانایی بسیج گسترده است. بدون داشتن چنین پشتوانه ای سخن گفتن از قدرت مقابله یک حکومت جهان سومی هذیان گویی محض است. جمهوری اسلامی نه چنین سلاحی در اختیار دارد و نه ظرفیت آن را دارد که برای بدست آوردنش قدمی موثر بردارد. معضل ریشه ای جمهوری اسلامی خلاصه نمی شود به این که پشتوانه های اجتماعی اش فرو ریخته.  بلکه مهمتراز آن،  ضعف این رژیم  ناشی از آنست که برای بسیج مردم در برابر یک تهاجم امپریالیستی با ناسازه ای (پارادکسی) دست به گریبان است آن را نم تواند علاج کند. این رژیم قادر نیست در حالیکه به نام خدا و دین و با خشونتی سبعانه حق حاکمیت را در طول سال های دراز از مردم  سلب کرده، پیشاپیش کارزاری قرار گیرد که لازم است  وظیفه دفاع ازهمان حق  را دربرابر یک تجاوزگر دیگر برعهده گیرد. صاحبان قدرت حکومتی در ایران نمی توانند در همان حال که از زبان سخنگویان واقعی خود ( کسانی نظیر مصباح یزدی)  "جمهور" مردم را نا مشروع میخوانند، آن ها را برای دفاع از حکومت خود بسیج کنند. وانگهی، اینان آن اندازه اعتماد به خود رانیز ندارند که حتی بطور موقت دست به مانورهایی بزنند و با عقب نشینی هایی در برابر مردمی که بر آنان حکم میرانند از شکاف میان خود و آنان  بکاهند. به عکس، طبیعت خودکامه و بشدت ارتجاعی حکومت آنان به گونه ایست که هرچه بیشتر در بحران فرو می رود، نسبت به اکثریت مردم خود بیگانه تر می شود. در این شرایط ، اگر نخستین هنرش در حکمرانی، یعنی اغوا گری و عوام فریبی و بازی با احساسات دینی موثر نیافتاد، به آخرین هنرش پناه خواهد برد: خشونت و سرکوب بی رحمانه و هار.

 

 آیت الله ها و "سرداران" آنان، امروزدرحالی  که آماده اند برای حفظ قدرت خود به هر "شیطانی" رشوه دهند و در برابر آن به هر ذلت و خواری تسلیم شوند. در برابر مردم خود، اما، حتی به اندازه صدام حسین در آخرین روزهای حکومت اش، نیز قادر نیستند نرمش نشان دهند . اگر آن روزها، دیکتاتوری بعثی درب زندان ها را در بغداد گشود و انبارهای اسلحه را از پادگان ها به خانه ها منتقل کرد، جمهوری اسلامی امروزفرصت را برای پر کردن زندان ها مساعد یافته و امواج تازه ای از بگیر و ببیند در میان کارگران،  دانشجویان، جوانان، روشنفکران و زنان و نیز در میان اقلیت های قومی و مذهبی براه انداخته است ومیکوشد آخرین سلاح مردم زحمتکش و کارگر، یعنی اعتراض و اقدام جمعی، را نیز از آنان بگیرد.

 

4

 

به توان باز دارندگی سایر بازیگران صحنه قدرت در جهان نیز نمی توان دل خوش کرد. در این تردیدی نیست که موفقیت واشنگتن در رسیدن به هدفهایش در خاورمیانه و خصوصا در ایران یک تحول بسیار مهم به زیان برخی از قدرت های جهانی خواهد بود. اما،  از این واقعیت نمی توان نتیجه گرفت که این قدرت ها با قاطعیت در برابر آمریکا خواهند ایستاد  و یا قادر خواهند بود آن را از پیگیری طرح هایش بازدارند. تکلیف اروپا از هم اکنون بیش و کم روشن است؛  بنا نداردموضعی که در عراق اختیار کرده بود را ادامه دهد. خواه لنگ- لنگان و خواه دوان- دوان به دنبال ایالات متحده روان است. روسیه و چین نیز، به رغم مخالفت های کنونی، این توانایی را دارند که سرانجام از ایران به عنوان یک اهرم فشار برای گرفتن برخی امتیازات و سهم خواهی از "غنائم جنگی" استفاده کنند. در چهارچوب مناسبات موجود در ساختار قدرت جهانی و در شرایطی که گرایش حاکم بر کاخ سفید علیه منطق و رفتار "متعارف" بین المللی شورش کرده، نمی توان تصور کرد که گزینه های روسیه و چین از عدم تمکین و چالش هژمونی چندان فراتر رود. در چنین محدوده ای ، مخالفت ها، هر اندازه هم جدی باشند، به نظر نمی رسد بتوانند بصورت سدی در برابر تمایلات تسلط طلبانه واشنگتن عمل کنند.

 

تاکیداتی که بر اهمیت اختلافات درونی طبقه حاکم آمریکا در رابطه با طرح حمله به ایران صورت می گیرد، نیز، قطعا خالی از اغراق نیست. این اختلافات واقعی است، اما جهت آن عمدتا کاستن از ضریب خطا و اجتناب از پیامد های ناخواسته است. شبهه چندانی وجود ندارد که در میان نخبگان حاکم بر آمریکا نسبت به ضرورت مداخله در ایران اختلاف نظر اصولی وجود ندارد(30). همچنین، نمی توان انکار کرد که بکارگیری نیروی نظامی نیز از جانب هیچ یک از گرایشات موثر بطور قطعی نفی نمی شود. اختلافات در اساس محدود است به وسعت و دامنه عملیات، نوع سلاح های مورد استفاده و یا مدیریت کنونی ماشین جنگی.  پرسش ها  نیز کانونی شده اند روی مسایل تاکتیکی : آیا بکار گیری سلاح های هسته ای پذیرفتنی است(31) ؟  آیا پیش بینی های لازم برای مقابله با واکنش های حریف صورت گرفته ؟ آیا رونالد رمزفلد شایستگی مدیریت و اداره یک درگیری نظامی دیگر را دارد(32) ؟  در این چهار چوب، اختلافات هر چند ممکن است تاثیراتی در تهیه نقشه های عملیاتی، زمان بندی اقدامات و یا تدارکات اطلاعاتی و دیپلماتیک داشته باشد، اما نمی توان پنداشت که لزوما به تغییر سیاست و بازنگری در جهت گیری های استراتژیک منجر گردد.

 

5

 

در بالا و درون ساختارهای رسمی قدرت، جستجو برای یافتن نیرویی که بتواند در شرایط امروز جهان گرایش سلطه جویانه ایالات متحده را مهار کند حاصل چندانی نخواهد داشت. نیروی مقابله را جای دیگری باید سراغ گرفت:  جایی در اعماق و دل جنبش های برخاسته از آن.  هیچ قدرتی در روی زمین، جز "دوزخیان" منطقه ، نمی توان یافت که بتواند آنان را از فلاکتی که در آن بسر می برند و بربریتی که در انتظارشان است برهاند. پایان دادن به نمایش وحشتی که بازیگران اصلی آن قدرت های مرگ آفرین اند ، ناشدنی است مگر صحنه سیاست منطقه را حضور جنبش های فراگیر ، مستقل و پیشرو دگرگون سازد و قدرت عظیم  مردم کار و رنج را به میدان آورد و به خدمت خود رهایی و خود فرمانی آنان در آورد.

 

امروز، ایران در خط مقدم است. موفقیت یا ناکامی مردم این کشور در رویارویی با  عظیم ترین امپراطوری برده داران در سراسر تاریخ یک فرض مسلم و قطعی نیست.  این اسنفدیار هزار چشم دارد و محتاج هزاران هزار جانی که در تیر شود. فرجام این نبرد را، بیش از همه، پاسخ به دو پرسش رقم خواهد زد. آیا اکثریت مردم ایران، آنان که جز نیروی کار خود دستمایه ای برای حیات ندارند، خواهند توانست بر محدودیت ها و موانع ذهنی و سیاسی که حرکت همبسته ، مصمم و مستقل آنهارا به چالش گرفته غلبه کنند؟  خواهند توانست،  بصورت یک جنبش نیرومند و فراگیر در برابر ستمگری ارتجاع حاکم و اسارت کلونیالی قیام کنند و چشم انداز ایران بهتری را به روی خود بگشایند ؟ و آیا، این مردم خواهند توانست درکارزار مرگ وزندگی علیه سلطه گری امپریالیستی و ستمگری ارتجاعی  از حمایت و پشتیبانی فعال و میلیونی مردم منطقه و نیروهای پیشرو، برابری طلب و ضد جنگ جهان برخوردار گردند؟

 

در پاسخ این پرسش ها باید گفت،  در شرایط امروز ایران جنبشی قادر خواهد بود راه را بر سلطه جویی امپریالیسم آمریکا ببندد که بتواند چشم انداز سیاسی و ساختاری متفاوتی را بروی اکثریت محروم و استبداد زده این کشور بگشاید.  قبل از همه، بتواند توده های میلیونی را که بیست و هشت سال بیداد وستم حکومت دینی آنها را دچار یاس، انفعال و بی اعتمادی ساخته را به حرکت در آورد و در صفوف خود جای دهد. ناتوانی در گره زدن کارزار ضد امپریالیستی با مبارزه برای آزادی سیاسی و خود فرمانی بدان معنی است که چنین جنبشی بصورت زائده  رژیم حاکم در آید و هم پای آن منزوی و زمین گیر شود(33).

 

نکته دیگر اینکه، گشودن یک چشم انداز سیاسی و ساختاری  بدیل بدون دست یافتن به یک هویت مستقل نامیسر است. و این خود نیز ابتدا در گرو مقابله موفق با چالش های نظری موجود و مهار ساختن گرایشات تسلیم طلبانه ای است که در دو قطب مخالف، محیط عمومی سیاسی را در معرض تجزیه قرار داده اند. به رغم جهت گیری های متضاد سیاسی، این گرایشات از ریشه های نظری مشترکی تغذیه می شوند. در چشم انداز آنان ، مردم در شرایط امروز ایران، نه توان و ظرفیت خود رهائی دارند و نه  بیرون از بازی در بساط قدرت های حاکم و مدار قیمومت و سلطه آنان نقشی می توانند داشته باشند. و نیز ، در این شرایط،، مقاومت در برابر آمریکا و مبارزه علیه رژیم قابل جمع نیست؛ نفی هر یک اثبات دیگری است. و نتیجه اینکه، انتخاب میان بد و بدتر، تنها سیاست ممکن است و میان ارتجاع و امپریالیسم، یا حق حاکمیت و آزادی یکی را باید برگزید.

 

در یک منتهی الیه این نگرش، گرایشاتی وجود دارد که سیاست سلطه جویانه دولت بوش را تهدیدی عمده برای ایران می شمرد و مردم را فرا می خواند تا پشت سر حکومت اسلامی به صف شوند . در این سمت ارتجاع حاکم بر ایران نیروی اصلی مقاومت در برابر امپریالیسم فرض می شود و نه تنها تلاش برای براندازی ، بلکه تضعیف آن نیز همراهی با امپریالیسم توصیف می شود . حامیان این سیاست ، بیست و هشت سال پیش از جمله عواملی بودند که به نام مبارزه ضد امپریالیستی بر سرکوب خشن طرفداران آزادی و برابری در ایران صحه گذاشتند و به ایجاد زمینه های مساعد برای استقرار یکی از خودکامه ترین و ارتجاعی ترین حکومت های منطقه یاری رساندند(34).  این گرایش ها ، اکنون بار دیگر فعال شده و با گذاشتن  علامت تساوی میان مقاومت در برابر امپریالیسم و حمایت از جمهوری اسلامی ، مبارزه ضد امپریالیستی را از خصلت رهایی بخش و پیشرو آن تهی کرده و به قدرت بسیج آن آسیبی شدید وارد می سازد.

 

در منتهی الیه مقابل، جمهوری اسلامی شر بدتر است. در این سمت گرایشاتی وجود دارند که به نام دفاع از آزادی بطور مستقیم و یا غیر مستقیم از مداخله آمریکا در ایران دفاع می کنند . این گرایشات بر آنند که رژیمی خودکامه و خشونت گرا چون جمهوری اسلامی را مردم سرکوب شده و در بند نمی توانند به تنهایی براندازند. این رژیم را نمی توان در هم شکست ، مگر از طریق مداخله خارجی و سرکوب نظامی ( درست همانگونه که رژیم های موسولینی و هیتلر). به باور آنها، در شرایط امروز جهان، دولت ایالات متحده، صرفنظر از سرشت آن  یا سیاست مشخصی که نسبت به ایران تعقیب میکند، یگانه نیرویی است که خواست و توان انجام چنین کاری را داراست. گشایشی که آمریکا با براندازی رژیم فراهم می کند مردم ایران را قادر خواهد ساخت بطور فعالی در صحنه سیاسی حضور یابند و بر سرنوشت خود موثر افتند.

 

غلبه این دو گرایش همزاد در محیط سیاسی ایران و خصوصا در میان جریان های چپ و پیشرو ، کمترین خطری که دارد این است که وضعیت سیاسی دو قطبی کنونی را دائمی سازد. گزینش میان شر کمتر و شر بیشتر ، چیزی نیست جز خشک کردن اندیشه یک جنبش مستقل و یک کارگزار تغییر و رهایی. و  چیزی نیست جز بستن راه بر پیدایش نیرویی که مرزهای تاریخی وحشت و اسارت را بشکند.

 

درست است. خطر کلونیالیزم  بسیار جدی است. باید در برابر این خطر ایستاد و همه نیروها را به میدان آورد. اما، پناه بردن به ارتجاع دینی حاکم پاک کردن صورت مساله است . فراموش کردن این واقعیت است که اولا جمهوری اسلامی مسئول اصلی بوجود آمدن شرایطی است که جهانخواران را تشویق کرده است تا حق حاکمیت مردم ایران را زیر سوال برند و در جهت کلونیزه کردن کشور آنان با جسارت دست به کار شوند . ثانیا، تقابل با امپریالیسم از یک موضع ارتجاعی و بنیادگرایانه ( به فرض که به سازش و معامله نیز ختم نشود  یا به ناکامی و شکست نیانجامید) پیامدی نخواهد داشت جز تحکیم پایه های استبداد دینی حاکم.  و این یعنی بر باد دادن نزدیک به سه دهه  مبارزه خونین کارگران ، دانشجویان و روشنفکران و نیز زنان و جوانان و اقلیت های قومی و مذهبی برای رهایی از اسارت چنین رژیمی.

 

براندازی استبداد حاکم بر ایران نیز ضرورتی است فوری . هر روز که بر عمر این رژیم افزوده می شود ،اکثریت مردم ایران در بحران ها و تنگناهای بیشتری فرو می روند و تنش های سخت تری موجودیت سیاسی و اجتماعی آنان را هدف قرار می دهد . هرگاه تنش های انباشت شده وبحران های اجتماعی شدت یافته در یک رهایی اجتماعی و سیاسی مهار نشوند، راهی بیرون از جاده تخریب و ویران گری نخواهند یافت.  اما تاکید بر این واقعیت بدان معنی نیست که جمهوری اسلامی بدست هر نیرویی برانداخته شود نتیجه همواره یکسان است . نمی توان تصور کرد سقوط رژیم در جنگی که ابتکار و هدایت آن را پنتاگون و سیا در دست دارند، جز ادامه فلاکت و نکبت، هر چند در اشکالی متفاوت، پیامد دیگری داشته باشد.

 

فراموش نمی توان کرد، نیرویی که بیشترین سهم را در براندازی یک نظام سیاسی داشته باشد، مهمترین نقش را می تواند  داشته باشد در تعریف نظم جایگزین و بنا نهادن آن. از قدرتی که در کار ساختن یک امپراطوری نوین جهانی است و مهندسی بنای خود را به موشک های کروز و بمب افکن های ب-52 سپرده است، قدرتی که رسما از گلوبالیزه کردن خاور میانه به سمت کلونیزه کردن آن عبور کرده وعصر جدیدی را نوید میدهد که نه بر پایه  یک "پکس امریکانا" (صلح آمریکایی) جدید بلکه بر یک هالوکاست (قتل عام فاشیستی) تازه بنا خواهد شد، انتظار بر پایی کدام بدیل سیاسی و اجتماعی را میتوان داشت؟ روشن است که چنین قدرتی هرنظم جایگزینی را ممکن است برای ایران به ارمغان آورد، جز آن نظمی که دستور کارش را مردم لشکراباد و زور آباد و کوی طلاب بنویسند یا کمتر از این، آن نظمی که بروی دانشجوی تبریزی و زن خرمشهری و نیز کارگر سنندجی وچایکار لاهیجانی و کودک زاهدانی افق روشنی بگشاید و زندگی بهتری نوید دهد.

 

مقاومت موثر در برابر تهاجم بزرگترین قدرت امپریالیستی تاریخ معاصر نه تنها در گرو پیدایش جنشی مستقل، بلکه فراگیر است. جنبشی که قادر باشد صفرهای سمت چپ ارقام موجود را به سمت راست بکشاند. بتواند قدرت عظیم لگد مال شدگان ، به حاشیه رانده شدگان و مردم در اعماق را بسیج کند و به حرکت در آورد. و این ناشدنی است، مگر به دست جنبشی که بتواند مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و خود فرمانی و پیکار برای رهایی سیاسی را با کارزار برای رهایی اجتماعی گره بزند؛ قادر باشد چشم انداز امید بخشی بروی توده  میلیونی محروم و غارت شده بگشاید؛ ونیز بتواند ظرفیت خود رهانی آنان را پشتوانه قدرت خود سازد. کمترین عوارض ناتوانی در گشودن چنین چشم اندازی آنست که گروه بندی های شبه فاشیستی نظامی-مذهبی درون حکومت فرصت یابند بر امواج درماندگی و استیصال مردم محروم سوار شوند و بخش هایی از آنان را بصورت منبعی برای تامین سوخت ماشین سرکوب و جنگ در آورند و در خدمت حفظ نظام ترور و وحشت درآورند(35). در این راستا، بر افراشتن پرچم مبارزه علیه نئو لیبرالیسم و پروژه جهان گستری کورپوراسیونی فوری ترین اقدامی است که می تواند قدرت بسیج یک جنبش مقاومت ضد امپریالیستی را بالا برد .

 

و بالاخره مقابله با سیاست های سلطه جویانه دولت ایالات متحده در ایران ، مستلزم شکل گیری جنبشی است که از درون یک همبستگی فرا- قومی و فرا- مذهبی بیرون آید و از مرز های جنسی و نژادی خود را برهاند . قادر باشد در کشوری چون ایران ، با بحران های انباشت شده قومی، مذهبی و جنسی بی شمار، در برابر ساختارهای مردسالار و پدر سالار و علیه سلسله مراتب قومی و مذهبی به گونه ای قاطع بایستد. قادر باشد مبارزه علیه سلطه امپریالیستی رابا کارزارهای ضد ستم جنسی، قومی ، ملی و مذهبی همراه سازد و باتلاق هایی که در آن ها سیاست های کلونیالیستی شکوفا می شوند را بخشکاند . فرا خواندن برای برپایی نظمی مبتنی برمردم سالاری مشارکتی و خود حکومتی محلی می تواند چتری به وجود آورد که گوناگونی های اجتماعی را به رسمیت شناسد و آنها را در یک پیکار ضد امپریالیستی سراسری همبسته کند(36) .

 

برپایی جنبشی مستقل ، پیشرو و فراگیر در مقابل تجاوز امپریالیستی یک رویای صرف نیست. در شرایط امروز ایران ، زمینه ها و ظرفیت های نطفه بندی و رشد چنین جنبشی فراهم است. صدها و هزاران گروه و محفل کوچک و بزرگ مستقلی که از حقوقدانان و هنرمندان ، تا روزنامه نگاران و نویسندگان و معلمان و پزشکان را گرد هم آورده ، بی شمار تجمعات و انجمن های زنان ، دانشجویان و جوانان ، و شمار در حال افزایشی از جنبش ها و تشکل های کارگری و اتحادیه ای مصالح مناسبی برای بنا نهادن چنین جنبشی فراهم ساخته اند. به آنها بیافزائیم ، بسیاری از حرکت ها و جنبش های برابری خواه اقوام و ملیت ها ، انجمن ها و کارزارهای مبارزه برای حقوق شهروندی و آزادی های مدنی ، سازمانها و انجمن های غیر حکومتی مبارزه با فقر ، اعتیاد و بد مسکنی ، یا انجمن های حمایت از کودکان کار و خیابان ، دختران فراری ، معتادان ، زندانیان ، تن فروشان که در هم گرایی و هم پیوندی با یکدیگر ظرفیت آن را دارند که شالوده های اولیه یک جنبش خود رهایی علیه سلطه امپریالیستی و حاکمیت ارتجاع و استبداد را بریزند و دریچه ای بگشایند بروی ایرانی دیگر .

 

در برداشتن نخستین گام ها ، نیروهای پیشرو، بویژه چپ ها و طرفداران سوسیالیسم وظیفه ای غیرقابل انکار دارند. پاسخ گویی به چنین ضرورتی ، البته در گرو آنست که این نیروها بتوانند بر فلج روانی، نزدیک بینی سیاسی و گمراهی های فکری خود غلبه کنند، بایستند و در قامت  نیرویی که مصمم است جهانی دیگر بر پا دارد چشم اندازهای دور و نزدیک را بنگرند. آنان باید بتوانند اعتماد به خود و به نیروی خود رهایی مردم دربند را باز یابند، بپذیرند که نه تنها فراموش کردن افق های بزرگ می تواند فاجعه آفرین باشد، بلکه نادیده انگاشتن ظرفیت های خرد و پراکنده و ناتوانی در همبسته کردن آنها نیز قطعأ فلاکت بار است. اجازه ندهند نقش پیشروان کمتر از دنباله روان باشد و مبارزه ضد امپریالیستی به یک فریضه آئینی و یا اخلاقی تقلیل یابد و به خدمت ثبت در تاریخ در آید .

 

5

 

مردم کار و زحمت در ایران ظرفیت و امکان آن را  دارند که در برابر تجاوز دولت آمریکا به سرزمین خود بایستند.  اینان می توانند مانع از آن شوند که کشورشان به منطقه تحت الحمایه تبدیل شود و خود آنها به بردگان فرا ملی های آمریکایی . اما  شکست نهایی طرح های خاورمیانه ای واشنگتن نیازمند مبارزه و مقاومت همبسته مردم سراسر منطقه و پشتیبانی فعال مردم جهان است. حتی منصرف ساختن  "امپراطوری" ازپیگیری بیشتر هدف هایش در ایران نیز در گرو پیدایش نیرویی است که توان به بند کشیدن آن را داشته باشد. این نیرو جز از درون یک جنبش رادیکال و پیشرو به وسعت خاورمیانه بیرون نخواهد آمد.

 

به جنبش های مذهبی و یا قومی نمی توان دل خوش کرد. این جنبش ها نه تنها قادر نیستند از وضعیت فاجعه باری که کشورهای منطقه را یکی پس از دیگری در خود فرو می برد جلو گیرند، بلکه، سهمی فراوان در ایجاد چنین وضعیتی دارند. با چند پاره کردن مردم منطقه به گرو های قومی و مذهبی رقیب (یا کشیدن دیوار میان دین داران و بی دینان وسکولارها و مذهبی ها)  و دامن زدن به کشمکش و درگیری میان آنها ، این جنبش ها در عمل بخدمت سیاستهای سلطه گرانه قدرتهای امپریالیستی در می آیند(36). در خاورمیانه امروز، مجریان پروژه نظم نوین اطمینان دارند که در همه حال می توان روی همکاری ملیت و قومی علیه ملیت و قومی دیگر حساب کرد؛ می توان با یاری پیروان یک مذهب، پیروان مذهب دیگری را سرکوب کرد؛ سهل تر از این، میتوان برای قتل عام کمونیست ها و بی دینان از مراجع همه ادیان فتوی گرفت. امروز عملکرد سازمان های اصلی شیعه درعراق و یا گروه ها و احزاب ناسیونالیست کرد در این کشور جای تردید نگذاشته که حرکت روی خطوط مذهبی یا قومی و  نژادی تا چه اندازه می تواند راه را برای تجاوز امپریالیستی و غارتگری سرمایه جهانی هموار کند(37).

 

خاورمیانه به جنبشی دیگر نیاز دارد. جنبشی که پا به پای مبارزه علیه امپریالیسم، بتواند بنیادگرایی مذهبی ، تنگ نظری قومی، و رقابت فرقه ای را به چالش گیرد. رشته های واقعی پیوند میان توده محروم، سرکوب شده و ستم دیده عرب ، کرد و فارس و نیز بلوچ و ترکمن و ترک را در رویاروی با چپاول امپریالیستی و بردگی سرمایه تقویت کند. برای کارگر و زحمتکش افغانی ، پاکستانی و ایران ونیز، تاجیک ، عراقی و فلسطینی زبانی مشترک بیافریند. فرصتی فراهم سازد تا آسوری و ارمنی و یهودی و نیز زردشتی و بهایی و مسلمان، همچنان که دین دار بی دین، یکدیگر را به رسمیت بشناسند و در گشودن درهای جهانی دیگرو پایان بخشیدن به عصر وحشت و جنگ ، خود کامگی ، بیداد ، نابرابری و فقرهمبسته شوند.

 

نخستین قدم در این راه برپایی چتری است فراگیر که قادر باشد حرکتها و جنبش های پراکنده ضد امپریالیست ، ضد سرمایه داری و پیشرو را گرد آورد. یک فوروم اجتماعی که بتواند حرکت های محلی را از انزوا در آورد و به جنبش هایی سراسری تبدیل کند. ظرفیت های مبارزاتی زنان ، جوانان، دانشجویان، دهقانان و کارگران همه کشورهای منطقه را به هم گره بزند و جنبش های آنان را پشتوانه ای سازد برای برپایی اتحادیه های سراسری و کارزارهای فراملی. شکل گیری اتحادیه های سراسری کارگری و دانشجویی و زنان پیشرو، نه تنها ستون فقرات فوروم اجتماعی خاورمیانه را خواهد ساخت، بلکه به تنهایی یک دگرگونی کیفی است در صحنه سیاست این منطقه.  فعالین کارگری و دانشجویی و زنان، در کنار نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران و نیز بسیاری از گروه های اجتماعی دیگر که  تنگناهای سیاسی و ساختاری ظرفیت حرکت و اقدام انان را کمتر زیرفشار میگذارد، می توانند از هم اکنون دست به کار شوند. راه سخت و دشواری در مقابل است، اما مطمئنا بن بست نیست؛ می توان و باید پیش رفت.

 

مبارزات مردم ایران و خاورمیانه در برابر امپریالیسم و ارتجاع ، مبارزه ایست که فرجام آن بر سرنوشت انسان سیاره ما اثری مستقیم خواهد داشت. در این مبارزه یا معماران نظم نوین برده داران و هم زادان ظلمت پرست آنها دفن خواهند شد، یا جهان  تسلیم خشونت و بربریت. کمتر نقطه ای از جهان را شاید بتوان یافت که مردم آن از عواقب آنچه امروز در خاورمیانه می گذرد برحذر بمانند. اما ، شاید به همین اندازه کمتر نقطه ای را بتوان یافت که همبستگی فعال مردم آن با مقاومت مردمی در خاورمیانه در شکل دادن به فرجام کاربی اثر باشد. جنبش ضد سرمایه داری، کارزارهای ضد امپریالیستی و بویژه جنبش های جهانی ضد جنگ قطعا در بیداری عمومی و خنثی کردن توهم آفرینی رسانه های کورپوراسیونی می توانند تاثیری جدی داشته باشند. این مبارزات و کارزارها، همچنین، هرچه بیشتر بتوانند ظرفیت های اعتراضی مردم را خصوصا در مراکز سرمایه داری جهانی بسیج کنند، به همان اندازه تاثیر بیشتری خواهند داشت در ایجاد تزلزل در اراده نخبگان و صاحبان قدرت حکومتی در ایالات متحده و کشورهای متحد آن و نیز ایجاد شکاف در میان آنان.

 

اما تجربه سالهای اخیر نشان داد که این کارزار ها در برخورد با شرایط بغرنج سیاسی خاورمیانه می توانند دچار تناقض شوند و مواضعی نا کارا اختیار کنند. تسلیم شدن به نگرشی که فضای سیاسی خاورمیانه را دو قطبی فرض می کند و گزینه های خود را به امپریالیسم و رژیم های منطقه محدود می سازد، کارزارهای ضد جنگ را می تواند فلج کند. در چهارچوب این نگرش، برخی از گرایشات تا آن جا پیش میروند که به نام مبارزه با امپریالیسم نه تنها به حمایت از رژیم های منطقه بر می خیزند، بلکه وجود نیروی سومی که خود را بطور همزمان در رویارویی با امپریالیسم و رژیم های خودی تعریف می کند  انکار میکنند ودر قبال آنها برای خود وظیفه ای نمی شناسند.  سهل است،  با سکوت در برابر جنایات رژیم های جباری چون جمهوری اسلامی (با این استدلال که نباید برای مداخله امپریالیستی توجیه ایدئولوژیک فراهم ساخت)، به ایجاد شرایطی کمک میکنند که در آن مردمی که علیه محرومیت ، فقر و استبداد دست به اعتراض می زنند با هزینه کمتری  سرکوب شوند و جنبش های مستقل و پیشرو ضد امپریالیستی عملأ زمین گیر شوند.

 

فوریه و مارس گذشته ، در گرما گرم ماجرای هسته ای ایران و زمانی که صدای اعتراض بسیاری از نیروهای مترقی علیه تلاش های واشنگتن برای توجیه یک تهاجم نظامی جدید در خاورمیانه بلند بود ، رژیم اسلامی موج تازه ای از ترور و سرکوب علیه گرو های مختلف اجتماعی در ایران به راه انداخت. این رژیم با خشونت بی سابقه ای به تجمعات کارگران اتوبوس رانی تهران یورش برد و به درخواست های آنان برای افزایش دستمزد و به رسمیت شناخته شدن اتحادیه مستقل با دستگیری و زندانی کردن بیش از هزار نفر از آنان ، زنان و فرزندانشان پاسخ گفت؛  گردهمایی آرام و مسالمت جویانه زنان در بزرگداشت روز جهانی زن را با هجوم قمه کش ها و چماق بدستان بسیج و سپاه در هم شکست؛  اعتراضات توده محروم کرد و عرب  را در سردشت و اهواز به گلوله بست و با اعدام فرزندانشان کوشید آنها را مرعوب سازد. در محکوم نمودن این سرکوب ها ، اما، صدای " صدای آمریکا " از صدای هر گروه و جریان مترقی دیگر رسا تر بود!! در حالیکه سخنگویان کاخ سفید بی وقفه بیانیه  دادند، اما،  سکوت برخی از کارزارهای ضد جنگ هرگز شکسته نشد.

 

برای این بی رغبتی هر توجیهی ارائه شود، به دشواری می توان پذیرفت که به تقویت جنبش ضد جنگ جهانی و یا به تحکیم مقاومت ضد امپریالیستی در ایران کمک کند. آیا می توان تصور کرد در جامعه ای که در آن تشکیل اتحادیه کارگری مستقل جرم باشد، مطالبه دستمزد حداقل کیفر زندان داشته باشد، یا اعتراض به تبعیض، تنگدستی و محرومیت با قساوت سرکوب شود،  مردم بتوانند با تمام توان خود در برابر تهاجم امپریالیستی و غارتگری سرمایه جهانی بایستند؟  آیا از جامعه فقر زده، سرکوب شده ، گرفتار ستم ملی و مذهبی و جنسی و فرو رفته در باتلاق اعتیاد و فحشا زمین مساعدتری برای پیشروی تانکهای آمریکایی می توان یافت؟ آیا تعجب آور است ، اگر مردمی در اعتراض به سرکوب و ستم و تبعیض حکومت خودی ، تنها رامزفلد و رایس و چینی را در کنار خود بیابند در مقابله با سیاست مداخله جویانه واشنگتن در کشور خود دچار تزلزل شوند؟

 

تردید نیست که اعتراضات جهانی علیه سیاست های جنگ افروزانه و سلطه گرانه دولت بوش این ظرفیت را دارد که بصورت یک قدرت تاثیر گذار اصلی عمل کند و در شکل دادن به سیر تحولات خاورمیانه نقشی مرکزی ایفا کند. تحقق چنین امری، اما، محتاج آنست که این اعتراضات نه تنها علیه جنگ افروزی امپریالیستی، بلکه همچنین، در مخالفت با سرکوبگری و خودکامگی رژیم های فاسد و ارتجاعی منطقه صورت گیرند (38). در گرو آنست که کارزارهای ضد جنگ و ضد امپریالیستی پشتوانه ای شوند برای پیدایش و خیزش یک قدرت مستقل و خود– رهان مردمی.  تنها قدرتی که  میتواند گهواره نخستین امپراطوری هزاره سوم را به گورآن مبدل کند.

 

20 مه 2006

 

 

 

 

پا نوشته ها  

 

 

1.  در مقابله با کارزارهای تبلیغی ایکه به کمک آنها مقامات آمریکایی می کوشند سیاست مداخله گرانه خود در ایران را توجیه کنند و در تشریح انگیزه های واقعی آنان نوشته ها و مطالب فراوانی انتشار یافته و نیازی به تکرار آنها در این جا نیست. نگاه کنید از جمله به:

_ Antony Loewenstein , Spining us to war in Iran

March 08, 2006, www.zmag.org

_  John Pilger, Iran : the next war, February 13, 2006, New statesman, www.newstatesman.com

_ Jorge Hirsch, war against Iran April 2006, www.informationclearinghouse.into

_ Edward S. Herman & David Peterson, The Iran Crisis as a Prelude to U.S. and / or Israeli aggression, Nov. 2005, www.coldtype.net

_ Micheal T. Klane, Oil, Geopolitics, and the coming war with Iran , www.commondreams.org

 

2.  دراین جا بحران "ساختاری سرمایه داری" با درکی بکار گرفته شده که استفن مزارس معرفی کرده است؛ بحرانی عمیق و (به خلاف بحران های ادواری ) دائمی؛ با طبیعتی بشدت مخرب که در آن گرایش های معمول توسعه نیز بنوبه خود عاملی ویران گر است .

نگاه کنید به :

_ Istevan Meszaros, The Uncontrollability and Destructiveness 0f Globalizing Capital, www.ISF.co.uk

 

3 . در رابطه با عدم کارآیی ساختار کنونی فرماندهی جهانی سرمایه، و نیز زیر سوال رفتن هژمونی دولت ایالات متحده در دنیای سرمایه داری ، یا ناممکن شدن حفظ برتری و امتیازات انحصارهای آمریکایی بررسی های زیادی از جانب شماری از تحلیل گران و نظریه پردازان ارائه شده است . نگاه کنید از جمله  به :

_ Immanuel Wallerstein, U.S. Weakness and the struggle for Hegemony, Monthly Review, Jaly – August 2003.

_Peter Goven, U.S. Hegemony Today, Monthly Review, July-August 2003

_ Istvan Mestaros, Socialism or Barbarism , From the American Century to the Crossroads , Monthly Review Press, 2001.

 

4 . این دیدگاه دریک سند رسمی، که تحت عنوان استراتژی امنیت ملی ایالات متحده در سال 2002  ازسوی دولت بوش انتشار یافت (و نیز درنسخه جدید آن در سال جاری)  با روشنی انعکاس یافته است.  نگاه کنید به:

America’s national Security Strategy 2002 & 2006, www.whitehous.gov

 

نگرش و رویکرد دولت جرج بوش نسبت به تحولات جهانی و مناسبات بین المللی را نگارنده درنوشته دیگری به تفصیل مورد تامل قرار داده است.  نگاه کنید به :

 اردشیر مهرداد ، ظهور و سقوط امپراطوری آمریکا ، راه کارگر ، شماره صدو هفتاد ، تابستان و پائیز 1381

 

5.  نگاه کنید به:

George Caffentzis,From Stealing to Robbing: A Post-Script to "No Blood for Oil! http://www.midnightnotes.org/publicbymnmem.html(3/27/2003)  

 

6 . نظریه "انباشت از طریق سلب مالکیت" را دیوید هاروی در اثر بسیار خواندنی زیر به تفصیل بسط داده است.  نگاه کنید به :

_ David Harvey, The New Imperialism, Oxford University Press, 2003.

و نیز به:

_A Conversation with David Harvey, Logos, s. ٌWinter 2006.

 

7. سیاست ها و اقدامات آمرانه و یک جانبه گرایانه دولت ایالات متحده در عرصه روابط بین المللی و نیز مشی اقتصادی انزوا جویانه آن  دولت خصوصا در دوره ریاست جمهوری جرج بوش پسر در نوشته دیگری  مورد تامل قرار گرفته است. نگاه کنید به: اردشیر مهرداد، دنیای دیگری ممکن است، راه کارگر شماره 169، زمستان 1380 

 

8. The Project for the New American Century, http://www.newamericancentury.org/

 

9. از دیدگاه نظم نوین، خاورمیانه با دو مشخصه اصلی شناخته می شود ، اول سفره های بزرگ نفت و گاز که این منطقه و کشورهای آن را در حریم "منافع حیاتی" سرمایه جهانی قرار می دهد و نظم سیاسی آن را بخشی از " شرایط عمومی " بازتولید گسترده سرمایه جهانی تعریف میکند، و دوم، "عقب ماندگی" فرهنگی و مابه ازاء سیاسی آن، یعنی حکومت هایی که آن ها را "غیرمسئول"، "نالایق" و یا  "شرور" می نامد. برای استراتژیست های "نظم نوین"، راه حل نهایی در چنین منطقه ای خارج ساختن منابع نفت و گاز از حوزه ی حاکیت ملی است و قرار دادن آن تحت "سرپرستی" حاکمیت سرمایه جهانی و ستاد فرماندهی سیاسی آن ، که در حال حاضر در پنتاگون مستقر است. رسالت پروژه تجدید ساختار خاورمیانه و کشورهای آن همانی است که نو– لیبرالیسم دیکته می کند: در کنارغارت منابع و ثروت های  عمومی، برچیدن کامل دولت اجتماعی، حراج موسسات و بنگاههای عمومی ، مقررات زدایی از سیستم مالی، آزاد سازی تجاری، گسترش کار غیر ثابت  و دستمزد غیر ثابت، سازمان زدایی از نیروی کار و توام با آن از بین بردن امکان مبارزه و مقابله جمعی کارگران در برابر صاحبان سرمایه .

 

10 . براه انداختن جنگ پدیده تازه ای نیست. تاریخ سرمایه داری، همان گونه که تاریخ نظام های طبقاتی پیش از آن، سرشار از جنگ های خانمان سوز بزرگ و کوچک است. با این وصف، در انطباق با الزامات عینی امپریالیسم در مرحله کنونی تحول آن، یعنی به اجرا در آمدن پروژه گلوبالیزاسیون آمرانه و خشونت گرا، جنگ و مداخله نظامی نقش و جایگاهی متفاوت از گذشته پیدا می کند. به قدرت رسیدن گروههای نو – محافظه کاردر ایالات متحده و شرایط مساعد بعد از یازده سپتامبردست به دست دادند تا این نقش با سهولت بیشتر به اجرا گذاشته شود. دولت جرج بوش در حالی که هم چنان از معجزه "دست نا مرئی" داد سخن می دهد، جنگ را به عنوان راه اصلی برای تحقق "منافع ملی" بر می گزیند و اتکا به بمباران، سلاح های کشتار جمعی (حتی تهدید به بکارگیری سلاح های هسته ای) و اشغال نظامی را جایگزین فشار مالی و اقتصادی می سازد. فرض بر این است که برتری بی چون و چرای نظامی، هرگونه تردید و یا چالش را نسبت به نقش رهبری کننده و هژمونیک ایالات متحده منتفی می سازد. ریچارد پرل در تشریح جایگاه جنگ در سیاست خارجی واشنگتن با فصاحت کم نظیری می گوید : در مقابله با دشمنان، ما در پی طراحی دیپلماسی هوشمندانه نیستیم . بلکه، مستقما می رویم سراغ جنگ.  یک جنگ کامل ، جنگی که در آن مراحلی وجود نخواهد داشت. " نگاه کنید به :

John Pilger, The colder war, Mirror, January 29, 2002.

 

در بررسی دلایل روی آوری بی پروای قدرت های امپریالیستی (خصوصا امپریالیسم آمریکا) به خشونت و میلیتاریزم در شرایط امروز جهان مطالب تحلیلی بسیاری در سالهای اخیر انتشار یافته که از میان خواندنی ترین آنها میتوان نگاه کرد به:

_Leo Panitch, Violence as a Tool of Order and Change, Monthly Review, Volume 54, Number 2, June 2002;

_Istvan Meszaros, Militarism and Coming Wars, Iran Bulletin-Middle East Forum, Summer, 2003.

  

11 . نشریه دیلی استار چاپ بیروت در مطلبی که بعدها وسیعا انعکاس یافت پرده از طرحی بر می دارد که مطابق آن اشغال نظامی خوزستان نخستین قدمی خواهد بود که از سوی نیروهای مهاجم برداشته خواهد شد. پایگاه اینترنتی گلوبال سکیوریتی  نیز در همین رابطه از استراتژی "شگرد خوزستان" نام می برد که بر اساس آن نیروهای ایالات متحده و بریتانیا در صدد اند تجربه خود در کردستان عراق را در خوزستان ایران تکرار کنند. یعنی از طریق حمایت از یک قیام قومی، خوزستان را از ایران جدا و به یک منطقه تحت الحمایه خود بنام  "اهواز" یا "عربستان" با نوعی خود مختاری داخلی – دو فاکتو – تبدیل کنند. نگاه کنید به :

 

Zoltan Grossman, Khuzestan: The first front in the war on Iran? zmag.org, November 07, 2005.

 

12 . واشنگتن امیدوار است ، اگر تهاجم نظامی حتی به اشغال کامل ایران و براندازی رژیم نیز منجر نشود، اما، با اشغال بخشی از استان های غربی هم مرز با عراق، موقعیت خود درون خاک آن کشور را بهبود بخشد . به نظر میرسد، آنها امیدوارند که با بوجود آوردن یک حایل امنیتی در مرز میان ایران و عراق بتوانند از یک سو با دست بازتری علیه کارزارهای مقاومت در داخل خاک عراق عمل کنند واز سوی دیگر، با شدت و موفقیت بیشتری گروهای شیعه زیر نفوذ جمهوری اسلامی را تحت کنترل خود در آورند و به عنوان کارت برنده آنها را از دست رژیم ایران خارج سازند .

 

13 . این تعبیر را وام دار موشه مخ اور هستم که در سخنرانی خود در باره شرایط امروز خاورمیانه، در سمیناری که در انجمن سوسیالیست های یهودی در ماه مارس سال جاری در لندن برگزار شد، آن را بیان کرد .

 

14. دیوید من اینگ مشاورارشد سیاست خارجی تونی بلر در یادداشت های خود از مذاکرات خصوصی تونی بلر و جرج بوش در 31 ژانویه 2003 یکی از توافقات آنان را این طور خلاصه کرده است : " استراتژی دیپلماتیک ما باید حول نقشه نظامی ما طراحی شود". در این مذاکرات که سه هفته قبل از حمله به عراق انجام می شد ، تونی بلر در مورد اهمیت تلاش برای صدور یک قطع نامه دوم در شورای امنیت تاکید کرده و گفته است ، "چنین قطعنامه ای در صورت وقوع حوادث پیش بینی نشده در جریان تهاجم نظامی برای ما در حکم یک بیمه نامه خواهد بود" ، نگاه کنید به :

Don Van Nalla Jr., Bush was set on path to war, British Memo says, New York Times, March 27, 2006.

 

15 . وقتی وال استریت ژورنال سر تیتر خبری یکی از شماره های ژانویه گذشته خود را این طور بر می گزیند : "ایالات متحده در رابطه با برنامه هسته ای ایران دیپلماسی را برمی گزیندنورمن سالومون، تحلیل گر و منتقد رسانه ای پیشرو، در یک مقاله خواندنی می نویسد ، " این یک حقه قدیمی است؛ وقتی بسمت اقدام نظامی خشونت بار می روی ، هر چه میتوانی بر دیپلماسی تاکید کن " . نگاه کنید به :

Norman Solomon, The Iran Crisis, Diplomacy, as a Launch Pad for Missiles, www.huffingtonpost.com, 2, 6, 2006.

 

              16 . در پاسخ همکاری های جمهوری اسلامی، کاندالیزا رایس  وزیر امور خارجه آمریکا ایران را "بانکدار مرکزی تروریسم" نام نهاد و نیکلاس برنز، معاون وی، در سخنان خود در مقابل کمیته روابط بین المللی مجلس نمایندگان که در هشتم مارچ 2006 بیان کرد ،شهادت داد که" رژیم ایران یک تهدید جدی برای منافع ایالات متحده در خاورمیانه و وسیعتر از آن در سطح جهان است ....  رهبری رژیم ایران فعالانه علیه تمامی آرزوهای ما و متحدانمان در خاورمیانه عمل می کند ، علیه صلح در لبنان ، صلح میان فلسطینی ها و اسرائیلی ها ، حا می و پناهگاه تروریسم است  و ... هیچ کشوری به اندازه ایران سرسختانه تر علیه امیدهای ما برای صلح و آزادی در خاورمیانه مخالفت نمی کند" . نگاه کنید به :

R. Nicholas Burns, Opening Statement before the House International Relations Committee, March 8, 2006, www.state.gov

 

 17. رابطه  "توپی  و پره ها" تعبیری است که پیتر گوان در توصیف مناسبات سیاسی حاکم بر جهان سرمایه داری در دوران پس از جنگ جهانی دوم بکار میبرد. این تعبیر اشاره دارد به ساختاری که در آن رابطه هر یک از پره ها (دولت های سرمایه داری مرکز) با توپی (دولت ایالات متحده آمریکا) بر هر رابطه دیگری تقدم دارد.  نگاه کنید به ردیف 3 بالا  :

Peter Govanا

 

18. این سخنان جان مک لین سناتور جمهوری خواه است که در یک گفتگوی تلویزیونی در اوایل مارچ امسال بیان شده. مراجعه کنید به : ردیف 1  بالا.

Antony Loewenstein,

 

19 . این نظری است که جرارد بیکر سردبیر تایمز آن لاین ، یو . اس . در نوشته ای که در تاریخ بیست و هفتم ژانویه 2006 انتشار یافته منعکس نموده . مراجعه کنید به :

G hali Hassan, Selling War against Iran, Center for Research on Globalization.

 

20- در این جا ذکردو نکته حاشیه ای خالی از فایده نیست. نخست اینکه، دربحران آفرینی حول برنامه هسته ای جمهوری اسلامی، دستگاه تبلیغاتی دولت بوش تنها نیست. محافل پر قدرتی درون رژیم ایران، خصوصا در میان  فرماندهان ارشد سپاه و بسیج، نیز در ایجاد آن قطعا سهیم اند.  چنین بحرانی، دربعد عمومی، به صاحبان قدرت حکومتی در ایران امکان میدهد که با تبدیل پروژه هسته ای  به یک امر" ملی" احساسات ناسیونالیستی بخش هایی از مردم را برانگیزند وخود در پناه آن قرار گیرند. بطور ویژه نیز، تشدید  تنش و بحران حول مسله هسته ای میتواند شرایطی فراهم سازد که با استفاده از آن  فرایند میلیتاریزه شدن نظام حکومتی وگسترش حوزه اقتدار نهادهای نظامی و شبه- نظامی شتاب بیشتری گیرد. دوم اینکه، هر چند تلاش برای دستیابی به انرژی هسته ای، حتی در کشوری نظیر ایران با منابع سرشار نفت و گاز، ممکن است به لحاظ اقتصادی در یک چشم انداز بلند مدت  کاملا توجیه پذیر باشد. اما، منافع دراز مدت اقتصادی بی شک آخرین انگیزه ای میتواند باشد که رژیمی چون جمهوری اسلامی را با این سماجت به دنبال کردن برنامه هسته ایش وادارد. بنابراین، توضیح برنامه هسته ای رژیم ایران در یک چهارچوب اقتصادی به لحاظ نظری بی ثمر و از نظر سیاسی گمراه کننده است.  

 

  21 . نظر سنجی هایی که اخیرا انجام شده نشان می دهد که کارزارهای تبلیغی شبکه های رسانه ای کورپراسیونی در گمراه ساختن افکار عمومی در آمریکا و جلب حمایت بخش های روز افزونی از مردم نسبت به یک اقدام مداخله گرانه دیگر در خاورمیانه موفق بوه است . نگاه کنید به نظر سنجی لوس آنجلس تایمز/ بلوم برگ:

_ Americans would back military action in Iran dispute, Pollsays , Bloomberg, January 27, 2006 .

و همچنین، نگاه کنید به نظر سنجی گالوپ، که نتایج آن در مقاله قالی حسن  غالی، ردیف 18 بالا آمده است.

 

22 . هر یک از این طرحها در میان شماری از نو– محافظه کاران با نفوذ مدافعانی دارد . بطور مثال ، ریچارد پرل برای شکل دادن به یک ائتلاف سیاسی میان نیروهای مخالف حکومت ایران و موافق مداخله آمریکا تلاش می کند. وی بر این باور است که هدف تهاجم نظامی به ایران نه اشغال این کشور ، بلکه ایجاد شرایطی باید باشد که در آن یک خیزش مردمی هدایت شده کار رژیم را یکسره سازد.  بنابراین ، بنظر وی تماس با مخالفان رژیم ایران و اقدام برای شکل دادن به یک جایگزین سیاسی ضرورت بسیار دارد. نگاه کنید از جمله به :

 

The Richard Perle Interview by John Hawkins, www.rightwingnews.com

 

 دیگرانی چون مایکل لدین که در گذشته از جمله مدافعان سرسخت " انقلاب دمکراتیک " بودند ، اکنون به نظر می رسد با به قدرت رسیدن باندهای نظامی- مذهبی و در مقابله با روش های پوپولیستی احمدی نژاد به سمت دیگری چرخیده اند. بر گزاری سمینارسال گذشته واشنگتن  که در آن گروها و جریان های ناسیونالیست اقوام و ملیت های مختلف ایرانی حضور داشتند، نشان داد  که اکنون سوار شدن بر نارضایی های  قومی و ملی  جای مهم تری در محاسبات پیدا کرده و به عنوان یک راه حل مناسب  برای حل مساله ایران به موضوع بررسی های جدی تری تبدیل شده است.

 

23 . اختصاص یک بودجه رسمی هفتاد و پنج میلیون دلاری برای راه اندازی شبکه های رسانه ای، آشکار ترین تلاش بود که دولت بوش  برای شکل دادن به افکار عمومی در داخل ایران سال در جاری بدان دست زد. (روشن است این رقم نسبت به بودجه های اختصاص یافته قبلی ویا آنها که زیر ردیف های محرمانه طبقه بندی میشوند کبتواند ناچیز است). نیکلاس برنز در سخنرانی خود در برابر کمیته روابط بین المللی مجلس نمایندگان در مورد اولویت های این بودجه و مصارف آن به تفصیل توضیح میدهد. نگاه کنید به ردیف (15) بالا.

 

24 . از میان گزارش های مختلف، آنچه روزنامه فایننشیال تایمز انتشار داده صراحت چشم گیری دارد. در این روزنامه می خوانیم : " شاخه اطلاعات تفنگداران دریایی ایالات متحده بررسی هایی را در میان اقلیت های قومی ایران در نواحی مرزی عراق آغاز کرده است. این بررسی ها کوشش می کنند عمق و طبیعت نارضایی ها علیه حکومت اسلامی را بسنجند و مشخص سازند تا چه اندازه ایران استعداد آن را دارد که در یک مسیر تجزیه خشونت بار بغلطد" . نگاه کنید به :

US Study probes Iran´s ethnic mix, FT. com site, Feb 23, 2006

 

اطلاعات مشابهی نیز درمقاله معروف سیمور هرش در نشریه  نیویورکر از قول  یکی از مشاوران دولت بوش که روابط  نزدیک با پنتاگون دارد میتوان یافت. نگاه کنید به:

Seymour M. Hersh, The Iran Plans, the New Yorker, Issue of 17-04-2006

 

25 . در طول ماههای گذشته استان های خوزستان و بلوچستان شاهد تشدید فعالیت های بمب گذاری در ساختمان های دولتی ، انفجار لوله های نفت،  ترور، گروگان گیری و اقدامات مشابهی بوده است. نسبت به طبیعت این رویدادها پرسش های زیادی وجود دارد و وجود سطحی از رابطه میان  برخی ازاین حرکتها و سیاست های واشنگتن در ایران را نمیتوان به سهولت منکر شد. در مقاله سیمور هرش (ردیف بالا) به صراحت از قول پاتریک کلاوسون، یک متخصص امور ایران ومعاون انستیتو واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک گفته میشود  که  فعالیت های زیر زمینی و سابوتاز (نظیر حوادث صنعتی)  بخشی از نقشه آمریکا برای اقدام در ایران است و ترجیح شخصی وی  نیزاتکاء به چنین وسایلی است. نا گقته نماند، شواهد زیادی نیز وجود دارد که رد پای رژیم ایران را درآفریدن برخی از این حوادث نشان میدهد. استفاده از حربه ترور و سابوتاژ از سوی این رژیم در تمام سالهای حیات آن برای ایجاد جو مناسب سرکوب، یا تسویه حسابهای جناحی رویه ای متداول بوده است. برای یادآوری برخی از موارد اخیر، نکاه کنید به:

حسین باستانی، بازخوانی پرونده یک ترور، پایگاه اینترنتی امروز، 18 مرداد 1384

www.emrouz.info

 

26 . شاید کمتر رویدادی به اندازه ارسال نامه از طرف احمدی نژاد به بوش بتواند مضمون واقعی شعارهای ضد استکباری او و رهبرش را نشان دهد. صرفنظر از ادا واطوارهای پیامبر گونه وبیان اندرز گویانه، این "ابتکار دیپلماتیک" چیزی نبود جز یک تلاش رسمی برای گشودن باب گفت وگو. پرسیدنی است، چه چیزجزمصلحت نظام، میتوانست رئیس جمهور بسیجی-حزب الهی رژیمی که بیست و هشت سال آمریکا را شیطان بزرگ خوانده و زیر پرچم مرگ بر آمریکا سینه زده را وادارد تا درست زمانی که دولت فوق محافظه کار بوش با تانک ها و موشک هایش سرزمین های اسلامی را شخم می زند، و با قرار دادن جمهوری اسلامی در صدر فهرست دولتهای "شرور" به آن عملا اعلام جنگ می دهد، به "آقای بوش " نامه بنویسد و شرمگینانه او را به گفتگو و معامله دعوت کند؟  فراتر از این،  چه چیز روشن تراز این نامه میتوانست جوهر واقعی نگرش جمهوری اسلامی نسبت به "شیطان بزرگ" را نشان دهد  وقتی که احمدی نژاد دعوت از بوش را  نه مثلأ بر اساس  منافع مشترک دو ملت، یا حتی دو دولت،  بلکه بر پایه اشتراکات در باورهای دینی  قرار میدهد.  یعنی وقتی که برای نرم کردن حریف و رسیدن به یک توافق به جوهر محافظه کارانه و بنیادگرایانه ایدئو لوژی مسیحی– صهیونیستی اش دخیل می بندد.  در این جا، همچنین، باید پرسید ، چه چیز جز کودنی سیاسی و یا تعصب ایدئولوژیک ممکن است باعث شود که پدیده ای چون احمدی نژاد در نگاه برخی از افراد و گروههای چپ، بصورت پوپولیسم مترقی و ضد –امپریالیست در آید !؟

 

27 . اشاره است به مانور یک هفته ای مشترک سپاه و ارتش در ماه آوریل گذشته در خلیج فارس، که در آن رژیم هر روز با نمایش یک سلاح جدید ، کوشید خود را در حد یک قدرت نظامی برتر منطقه با قابلیت های دفاعی و تهاجمی بالا معرفی کند.

 

28 . در ماههای گذشاه رژیم از هر فرصتی استفاده کرد تا خود را به عنوان یک قدرت تروریستی عظیم که قادر است پایگاه ها و منافع آمریکا را در سراسر جهان مورد حمله قرار دهد نشان دهد . انتشار آگهی دعوت رسمی از داوطلبان عضویت در عملیات " شهادت طلبانه"، (تروریسم انتحاری )  در نشریه پرتو ارگان مصباح یزدی و تشکیل سپاه "استشهادی"، پر کردن نوارهای ویدیویی که در آن یکی از مقامات اطلاعاتی سپاه ( شخصی با نام مستعار دکتر عباسی) آمریکا را به عملیات انتقام جویانه تروریستی در صورت حمله به ایران تهدید می کند ، تهدیدات مشابه مقامات رسمی سپاه پاسداران و غیره از جمله کوشش هایی بوده است که در این رابطه صورت گرفته است.  برای اطلاعات بیشتر در رابطه با این فعالیت ها نگاه کنید از جمله به پایگاه های اینترنتی زیر:

www.baztab.com  & www.ansarnews.com

 

29 . این نظر بویژه در میان اعضاء انستیتوی امریکن انترپرایز طرفداران سرسختی دارد . مایکل لوین یکی از اعضای اصلی این انستیتو از همان فردای اشغال عراق و شکل گیری مقاومت مسلحانه در این کشو ، مطالب متعددی نوشت که در آنها حمله به ایران به عنوان راه حل ریشه ای برای خشک کردن مقاومت در عراق توصیه می شد. نگاه کنید از جمله به:

Michael A. Ledeen, The War on Terror Won’t End in Baghdad, Wall street journal, September 4, 2002

 

30 . امروز حمله پیشگیرانه به ایران را نه فقط سناتورهای تندرو جمهوری خواه نظیر ریچارد سانتوروم حمایت می کنند ، بلکه چهره های شناخته شده لیبرال حزب دموکرات، نظیر هیلری کلینتون یا  ادوارد کندی نیز از آن جانبداری می کنند .

 

31 . در هفته های گذشته ، همزمان با فشار آمریکا به روسیه برای بازداشتن این کشور از فروش تسلیحات نظامی به ایران ، بحث هایی در آمریکا در گرفته است که در آن امکان استفاده از سلاح هسته ای در حمله به ایران موضوع محوری است . این بحثها ، که ظاهرا از محافل نظامی به رسانه ها راه یافته، چنان فضایی بوجود آورده است که برای برخی از تحلیل گران دیگر پرسش اصلی این نیست که آیا ایران مورد حمله قرار خواهد گرفت، بلکه سوال این است که آیا این حمله با سلاح های متعارف خواهد بود یا هسته ای؟  قابل تصور است که پیش کشیدن چنین پرسش هایی به منظور تشدید فشار بر روسیه باشد ، اما ، این نیز دور از ذهن نیست که در پنتاگون و کاخ سفید افراد زیادی وجود داشته باشند که گزینه هسته ای را نیز در محاسبات خود جا داده اند. نگاه کنید از جمله به: ردیف (24) بالا

_Seymour M. Hersh ;

_Saul Hudson, Bush Won’t Exclude Iran Nuke Strike, Reuters, April 20, 2006;

و برای بررسی های عمیق تر در این رابطه نگاه کنید به:

_Michel Chossudovsky, Nuclear war against Iran, www.globalresearch.ca, January 3, 2006;

_Aijaz Ahmad, The Imperial nuclear order, www.hinduonnet.com, Vol:23, Iss: 09, 19-05-2006

 

32 . به مضمون بسیاری از مخالفت هایی که با حمله نظامی به ایران صورت می گیرد، خصوصا انتقادات و مخالفت هایی که از جانب بخش نظامی و یا امنیتی صورت می گیرد، اگر دقت شود دیده میشود که این مخالفت ها بطور عمده متوجه ناتوانی و ضعف مدیریت غیر نظامی پنتاگون است. در اکثر این  انتقادها  از این مدیران بعنوان"پناهگاه نشینان" نام برده میشود؛ کسانی که در پناه دیوارهای بتونی و بریده از واقعیت های میدان عمل طرح های ذهنی و ناکارا می دهند. نامه شماری از ژنرال های ارشد ارتش آمریکا به بوش در نقد مدیریت پنتاگون یک نمونه از این مخالفت هاست.

 

33 . طرفه اینکه، حتی وقتی گروهها و جریان های موجود در این طیف را نیز امواج خشن سرکوب رژیم اسلامی در سالهای نخست استقرار آن درهم فرو ریخت، این گروهها بندرت توانستند به یک نقد رادیکال از بنیان های نظری خود دست بزنند. حاصل اینکه ، بخشی با سرخوردگی در برابر اردوی مقابل زانو زدند و به مداحان سرمایه داری و امپریالیسم تبدیل شدند، بخشی دیگر نیز برای مدتی نزدیک به 2 دهه به لاک فکری خود خزیدند و در حاشیه محیط سیاسی به تماشا نشستند، تا فضای مساعدی چون امروز به آنها مجال حرکت دوباره بخشد.

 

34 . جای تردید نیست، بحران های حاد در مناسبات خارجی و نیز خطر درگیری های نظامی و بوجود آمدن جو جنگی مساعد ترین زمینه ها را برای تقویت هرچه بیشتر حلقه های نظامی- مذهبی  نو- محافظه کاردر دستگاه جکومتی ایران فراهم می سازد. با میلیاریزه شدن هرچه بیشتر نظام حاکم، شرایطی می تواند بوجود آید که در آن، نظام بی اعتبار شده "ولایت فقیه" جای خود را بسپارد به "ولایت" سردارانی که فعلا پشت غبار غلیظی از شعارهای پوپولیستی پنهان اند. اگر به هر دلیل سقوط رژیم در دوره طوفانی پیش رو به تاخیر افتد،  وقوع چنین انتقالی، خواه با زور صورت گیرد خواه با سازش، یک نتیجه کاملآ منطقی است. انتخابات دور بعدی مجلس خبرگان از این جهت در شرایط امروز اهمیت ویژه ای پیدا میکند. چرا که در این انتخابات روشن خواهد شد که تا چه اندازه ممکن است این مجلس( در واقع دستگاه رهبری)  تحت کنترل این باندها در آید.  دریک نوشته  قبلی  این موضوع به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است . نگاه کنید به :

Ardeshir Mehrdad & Mehdi Kia, New–conservative, regime crisis and political perspective in Iran, Iran Bulletin -Middle East Forum, series II,     no. 3, December 2005.

 

.35. نمونه اش:  فرقه های سیاسی شیعه های عراق . پرسیدنی است آیا نقش سیستانی و حکیم در فراهم آوردن زمینه های اشغال امپریالیستی عراق کمتر از صدام حسین و طاها یاسین رمضان است ؟ اگر اولی فرصتی فراهم کرد عراق به تصرف در آید ، دومی دست اشغالگران را فشرد و فتوی داد که لازم است کشور در اشغال ارتش های آمریکا و متحدانش باقی بماند. اینان حاضر شدند به نام اسلام و در ازاء گرفتن سهمی از قدرت و یک قانون اساسی که ستم مذهبی و جنسی را در عراق نهادی سازد، مردم عراق و منافع آنان را به هالی برتون و شورون و  بکتل و تکزاکو بفروشند، اگر نه به " بنیادگرایان صهیونیست- مسیحی" !

 

36- نگارنده در نو شته دیگری، مفاهیم  مردم سالاری مشارکتی و خود حکومتی را موضوع بررسی قرار داده و به عنوان بدیلی  پیشرو ورهایی بخش دربرابر استبدادهای دینی و کلونیالی قرار داه است. در آن نوشته از جمله آمده است: "در برابر نظم نوین دو راه بیشتر وجود ندارد. یا به عنوان یک واحد سیاسی مستقل منحل شد،  یا قدرت سیاسی در کشور را به گونه ای دوباره سازی کرد که  قادر به مقابله باشد. در چشم انداز سیاسی ایکه در برابر جهان است به سختی میتوان راه متفاوتی پیدا کرد. در این چشم انداز با اطمینان میتوان گفت که جایگزین واقعی دموکراتیک برای جمهوری اسلامی ان نظام قدرتی است که بر توانمند سازی مردم اعماق، مشارکت واقعی آنها و خود حکومتی شان استوار است" و "بدیل واقعی قدرت حاکم ان شکل از ساختار قدرت میتواند باشد که تمرکز ستیز است، از پایین سازمان مییابد، و پایه اش خود حکومتی و مشارکت همه آحاد جامعه  در تصمیم گیری پیرامون همه اموری است که زندگی آنها را متاثر می سازد. این تاثیر هر چه مستقیم تر باشد، آن مشارکت نیز مستقیم تر خواهد بود. نظامی که در توزیع منابع مادی و سیاسی ، امتیازات جغرافیایی یا قومی و مذهبی و جنسی را لغو میکند. پایه نهادیش جوامع خود گردان محلی و منطقه ای برابر و خود مدیریتی تولید و مصرف است."

 نگاه کنید به: اردشیر مهرداد، حکومت کلونیالی یا مردم سالاری مشارکتی؟ ، راه کارگر، شماره 171، نیمه اول 1382  

 

37. صرفنظر از طبیعت برتری طلب، خشونت گرا و عمیقأ ضد دموکراتیک جنبش های ناسیونالیستی قومی و نژادی، در شرایط امروز جهان، اساسا، به سختی می توان تصور کرد که این جنبش ها در جهت تشکیل دولت– ملت های مستقل حرکت کنند. بلکه  به عکس، با روشنی می توان دید که ، عموما، در مسیر شکل دادن به دولت های کلونیالی جدید، مناطق تحت الحمایه ، و شهر– دولتهای تحت سرپرستی عمل می کنند. از درون ناسیونالیسم قومی و نژادی، امروز، بیش از آنکه یک نیروی رهایی ملی و اجتماعی بیرون آید ، تفنگ چی و جنگ سالار آماده خدمت در ارتش های مزدور می جوشد .

 

38. در این جا لازم به یاد آوری است که در میان فعالین و نظریه پردازهای  جنبش های ضد جنگ شمار کسانی که با مواضعی پیشرو و مستقل در محکومیت تهاجم امپریالیستی و سرکوب ارتجاعی در ایران صدای خود را بلند کرده اند اندک نیست. بیانیه ای که به ابتکار "کارزار برای صلح و دموکراسی"  و با امضا مایکل آلبرت، نوام چامسکی، هوارد زین، فرانسیس  فاکس پیون وبسیاری دیگر اخیرأ در همین راستا  انتشار یافته بی شک گام موثری است در تقویت جنبش ضد جنگ و نیز کارزاهای مقاوت ضد امپریالیستی و  ضد ارتجاعی در ایران و منطقه.  نگاه کنید به:

Campaign for Peace and Democracy, www.igc.org