صدای سوم در برابر امپریالیسم، صهیونیسم و اسلام سیاسی*

 

بر مبنای بحث ارائه شده در فوروم سوسیالیستی ایران  (ISF)در25 اوت 2006 **

 

شهاب برهان

 

بعنوان مدخلی بر بحث امروز بی فایده نمی دانم فشرده ای از صحبتی را که چندی پیش در همین فوروم سوسیالیستی ایران تحت عنوان « بحران هسته ای، قلدری آمریکا و حق ایران» داشتم، یاد آوری کنم.

در آن صحبت به پاره ای از دلائل موضع گیری یکجانبه در جنبش ضد جنگ که به نحو صریح یا ضمنی در ائتلاف با رژیم ایران قرار می گیرد اشاره کردم و گفتم که شعار کلی« صدای سوم » یعنی « نه جنگ امپریالیستی؛ نه جمهوری اسلامی؛ دفاع از جنبش های مردم ایران» برای برخورد مشخص با این ضدیت یکجانبه با جنگ افروزی آمریکا در جنبش ضد جنگ کافی نیست و ابهامات، تاریکی ها و چاله هائی در جنبش ضد جنگ وجود دارند که حتا طرفداران صدای سوم را در دام می اندازند. در این رابطه من محورهای زیر را مورد بحث قرار دادم:

می گویند: ایران هیچ یک از مقررات سازمان انرژی اتمی را زیر پا نگذاشته است  و هیچ ایرادی بر کار آن وارد نیست؛ یا می گویند: خیلی از کشورها بمب اتمی دارند، چرا باید با ایران با تبعیض رفتار کرد؟ یا این که : انرژی هسته ای حق مسلم ایران است ...

باید به این ها جواب بدهیم که مرافعه هسته ای بین ایران و آمریکا اساسا یک مسأله سیاسی و استراتژیک برای هر دو طرف است. جنبه حقوقی هم البته بخشی از مسأله است که باید به آن هم پرداخت، ولی داوری کردن روی  کل این مرافعه اساسا بر مبنای حقوقی، پرده بر ماهیت دعوا می کشد و گمراه کننده است.

ماهیت سیاسی قضیه این است که دعوای هسته ای برای آمریکا فقط بهانه ایست در جهت پیشبرد استراتژی خاورمیانه بزرگ و تسخیر ایران و نشاندن یک حکومت سر به راه و تابع منافع امپریالیستی آمریکا. بدون تلاش هسته ای رژیم اسلامی هم آمریکا بهانه های دیگری دارد و خواهد داشت.

این دعوا برای رژیم ایران یک امر سیاسی و بخشی از بحران سازی خارجی برای مهار بحران های داخلی و سرکوب اعتراضات مردم؛ تلاش برای مسلح کردن افعی اسلام سیاسی به دندان اتمی برای باج گیری بین المللی و گرفتن تضمین امنیتی برای خود است.

و اما تا جائی که به جنبه حقوقی مربوط است:

اولاً- این که ایران حق انرژی اتمی دارد، غفلت از این حقیقت است که رژیم اسلامی در پی دستیابی به سلاح اتمی است چون نه ایران با وجود اینهمه منابع فسیلی نفت و گاز در حال حاضر محتاج انرژی هسته ای است، و نه اولویت و فوریت انرژی جایگزین انرژی فسیلی برای آینده در حدی است که رژیمی تا این حد شکننده و منزوی حتا موجودیت اش را در یک بحران بین المللی و با تقبل تحریم و جنگ، به قمار بگذارد. رژیم تنها به این خاطر موجودیت اش را بر سر این موضوع به خطر می اندازد و تا پای نابودی ریسک می کند که در بحران موجودیت دست وپا می زند و موجودیت اش را در خطر می بیند.

ثانیاً- این که وقتی اسرائیل و پاکستان و غیره بمب اتم دارند چرا تبعیض در برابر ایران؟ ایران نه با رژیم اسلامی و نه حتا در یک رژیم کاملاً دموکراتیک و متمدن حق سلاح اتمی ندارد و همه کشورهای دیگر هم باید خلع سلاح هسته ای شوند. به بهانه مبارزه با تبعیض، از اتمی شدن این و آن کشور دفاع کردن، سیاستی غیر قابل دفاع است چون که افزودن کشورهای دیگر به لیست صاحبان سلاح های هسته ای چیزی جز افزودن بر نا امنی مردم دنیا نیست. 

ثالثاً – این که « انرژی هسته ای حق مسلم ایران» است؛ اصلاً مسلم نیست، چون در دفاع از محیط زیست و پرهیز از تکرار حوادث فاجعه باری نظیر چرنوبیل باید از انرژی هسته ای دوری کرد. اما حتا اگر فرضاً انرژی هسته ای برای ایران قابل پذیرش هم باشد، مادام که رژیم وحشی و تروریست جمهوری اسلامی بر سر کار است، این تکنولوژی امکان دستیابی آن به سلاح اتمی را فراهم می کند و با وجود این صحبت کردن از حق مردم ایران برای دادن  چنین امکانی به چنین رژیمی مثل این است که بگوئیم مردم ایران حق دارند طناب دار به گردن خودشان بیاندازند و شعار بدهند: «خود کشی هسته ای حق مسلم ماست»! اغلب آنانی که از چنین حقی دفاع می کنند یادشان می رود برای دفاع از دیگر حقوق پایه ای  مردم ایران و از جمله حق حاکمیت شان که لگدکوب رژیم جمهوری اسلامی شده است به میدان بیایند! مردم ایران باید بجای حق مسلح کردن این رژیم به توان اتمی، استیفای همه حقوق پایمال شده شان توسط این رژیم را به پیش بکشند، همانطور که کارگران آگاه ایران فریب این ترفندها را نخورده و با شعارهائی چون « تشکل مستقل حق مسلم ماست!» و « اشتغال، اشتغال، حق مسلم ماست!» نشان دادند که حق و حقوق شان را بهتر می شناسند.

اگر امپریالیسم آمریکا جنگ افروز است، جمهوری اسلامی هم جنگ طلب است. اگر امپریالیسم آمریکا بهانه جوئی می کند، رژیم ایران تحریک می کند و بهانه می دهد. اگر امپریالیسم آمریکا با قلدری موازین و حقوق بین الملل را زیر پا می گذارد، رژیم اسلامی ایران هم در نقض همه استانداردهای بین المللی و زیر پا نهادن حقوق و مقررات پذیرفته شده بین المللی شُهره عالم است. مبارزه با جنگ باید مبارزه همزمان با جنگ افروز و جنگ طلب باشد. اگر نباید به قلدری امپریالیسم آمریکا تن داد، رژیم فاشیستی اسلامی را هم نباید در جایگاه حق بجانب و مظلوم قرار داد و به آن امتیاز داد(1). اگر امپریالیسم آمریکا حق حاکمیت مردم ایران را تهدید می کند، رژیم اسلامی این حق را نقداً غصب و لگدمال کرده است. باید به مبارزات مردم ایران علیه این هر دو دشمن برای کسب آزادی و برقراری حاکمیت خودشان بر کشور و سرنوشت شان کمک کرد.

من در آن صحبت گفتم که فعالان ضد جنگ را باید به مضرات یکجانبه گری شان متوجه ساخت. باید وضعیت جنبش های سیاسی و اجتماعی ایران و مقاصد و اهداف شوم جمهوری اسلامی را از بحران سازی های هسته ای و تحریک فضای بین المللی برای سرکوب این جنبش ها  تشریح کرد و روشن شان کرد که خسارات انسانی، سیاسی، تاریخی و معنوی موفقیت رژیم در سرکوب این جنبش هائی که تازه دارند از زیر خون و خاکستر 27 ساله جوانه می زنند از خسارات اقتصادی و مادی یک تهاجم نظامی امپریالیستی کم تر نخواهند بود. 

 

*

تجربه حمله اخیر اسرائیل به لبنان

 

بعد از این مقدمه، به بحث امروز می پردازم که دنباله و تکمیل بحث یادشده است.

حمله نظامی اخیر اسرائیل به لبنان ( که به آن " باران تابستان" نام داده بود- باران بمب و آتش!) و پی آمدها و عوارض آن باید ما را یکبار دیگر به تأمل در باره جنبش ضد جنگ و آنچه « صدای سوم»اش می نامیم وادارد چون که جنگ لبنان مسأله ماهم بود و هست - نه فقط به دلیل کلی انسانی و این که « چو عضوی به درد آورد روزگار...»  بلکه علاوه بر آن به چند دلیل مشخص :

دلیل اول این که این تهاجم آنطور که برخی تحلیل گران و مطلعین عنوان کرده اند بخشی از نقشه راه برای استراتژی خاورمیانه بزرگ آمریکا ست که تحکیم موقعیت قلدری و کارگزاری اسرائیل در منطقه و تسخیر ایران از اهداف مقدم و اساسی آن است.

دلیل دوم این که – همانطور که سیمور هرش فاش کرد (2) - این تهاجم  به لحاظ نظامی تمرینی از پیش تدارک شده و توافق شده توسط آمریکا و اسرائیل برای کوبیدن تأسیسات هسته ای و زیربنائی ایران بوده است.

سومین دلیل ارتباط این جنگ با ما ایرانی ها این است که علاوه بر جنگ افروزی آمریکا و اسرائیل، اسلام سیاسی هم یک طرف این جنگ است. رابطه متقابل جنبش های اسلام سیاسی و رژیم جمهوری اسلامی ایران یکی از فاکتورهای مهم در مسائل منطقه ای و انقلاب آتی ایران و سرنگونی این رژیم است. ضعف و قوت هر یک از آنان دیگری را تضعیف یا تقویت می کند. همانطور که سرنگونی جمهوری اسلامی جنبش های اسلام سیاسی را اساسا از لحاظ فلسفه سیاسی دچار ضربه استراتژیک می سازد، تقویت این جنبش ها هم آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزد و لااقل موقعیت بین المللی و منطقه ای آن را تقویت می کند. مسأله شکست یا پیروزی نظامی نیروهای اسلامگرا در چنین جنگ هائی آنهمه اهمیت ندارد که پیروزی سیاسی شان، چون که به فلسفه سیاسی آنان، یعنی به داعیه های حکومتی آنان و این که آلترناتیو نظامات ستمگر و بی عدالتی های موجود در دنیا هستند اعتبار و مشروعیت می بخشد.

حزب الله لبنان نه فقط پس از آتش بس و با به عهده گرفتن کرایه خانه های بی خانمان شدگان تا یک سال و هزینه خانه سازی و اثاث منزل برای آنان و توزیع بسته های ده هزار دلاری به هر خانوار در زیر عکس خامنه ای و در برابر دوربین های تلویزیونی، بلکه اساسا در جریان جنگ که همچون تنها نیروی مقابله با اردوی ظالمان جلوه گر شد، سرمایه سیاسی کلانی اندوخت.

حملات بی حد و مرز و مافوق تصور اسرائیل به لبنان و حمایت قاطع آمریکا و متحدین اش تحت عنوان « حق اسرائیل برای دفاع از خود»، و چراغ سبز دادن و وقت کشی حساب شده و فرصت دادن های دولت های غربی و سازمان ملل به اسرائیل برای کوبیدن هرچه بیشتر لبنان از یک طرف، و عرض اندام حزب الله لبنان بعنوان تنها نیروی مقاومت در این معرکه از طرف دیگر، یک دوقطبی گسترده در دنیا  حول آمریکا و اسرائیل و متحدانشان بمثابه اردوی ظالمان در یک سو و حزب الله  لبنان بمثابه تنها مدافع مظلومان در سوی دیگر ایجاد کرد. نفرت شدید از توحش کم مانند دولت اسرائیل و همدستی تبهکارانه دولت ها و رسانه های غربی در این جنایت هولناک علیه مردم بی دفاع و بی گناه لبنان، همه به مدال های افتخار بر سینه حزب اللهی های لبنان تبدیل و باعث نوعی اغماض و همدلی و تحسین و حمایت از حزب الله  حتا در میان مخالفان آن و برخی نیروهای مترقی و چپ شدند.

به نظر من مهم ترین، منفی ترین و پایدارترین پیامد و عارضه حمله نظامی اسرائیل به لبنان این بود که حزب الله را تقویت کرد؛ فلسفه سیاسی اسلامگرایان  را در لبنان مشروعیت بخشید و نه فقط در لبنان بلکه در دیگر کشورها هم جریانات اسلامی مشابه را تشجیع کرد  و توهم مردمانی را که از بی عدالتی و از صهیونیزم و امپریالیزم  زجر کشیده اند نسبت به چنین جریاناتی افزایش داد.

اسرائیل با حمله به لبنان بزرگترین خسارت و لطمه ای که به مردم و آینده لبنان زد، نه ویران  کردن لبنان ، بلکه آباد کردن حزب الله بود. ضربات نظامی به حزب الله هر قدر هم که بوده باشد و حتا اگر بتوانند خلع سلاح اش کرده و از جنوب لبنان بتارانند اش، جنگ افروزان اسرائیل و آمریکا فلسفه سیاسی این جریان را تقویت کردند. دولت های  اسرائیل و آمریکا ادعا کردند  که جنگ  نه با حزب الله لبنان بلکه با ایران است؛ اما درست به رژیم ایران خدمت کردند. پیروزی حزب الله لبنان به حساب بستانکار جمهوری اسلامی هم ریخته شد. حتا این که رژیم ایران است که حزب الله لبنان را مسلح کرده و موشک هائی که به اسرائیل زده شد مال ایران بوده و پول هائی که حزب الله برای معامله با آسیب دیدگان جنگ و خریدن آنان خاصه خرجی می کند از دلارهای نفتی ایران است، به حساب ستم ستیزی و انسان دوستی ی ستمگرترین  ضد انسان ترین رژیم گذاشته می شوند! اگر فردا جنگی علیه ایران شروع شود با توجه به تجربه لبنان، جبهه جهانی ضد جنگ بمراتب بیش از پیش با رژیم ایران همدلی خواهد کرد  و او را طرف مظلوم و قابل دفاع خواهد دانست. ستمی غیر قابل وصف که در حق مردم لبنان کردند، از هم اکنون و پیشاپیش به حساب حقانیت و مظلومیت جمهوری اسلامی واریز شده است. هم اکنون اصرار رژیم اسلامی به تداوم غنی سازی اورانیوم، دلِ نه فقط دشمنان آمریکا و یهود، بلکه حتا دل بسیاری از انسان های رنجور از زورگوئی و نظم ظالمانه جهانی را که همین چند روز پیش شاهد ماجرای لبنان بوده اند خنک می کند، با وجود این که می دانند این پافشاری رژیم ایران خطر جنگ را شدت می بخشد!

با توجه به جنگ لبنان، زمینه های روانی و حتا سیاسی یکجانبه گری در جنبش ضد جنگ تقویت شده و سکوت در قبال اسلام سیاسی و خود داری از مرزبندی با آن حتا به صف سوسیالیست ها هم در طیف موسوم به « صدای سوم» سرایت کرده است، از ترس این که مبادا در کنار صهیونیزم وامپریالیسم و در برابرمظلومین قرار بگیرند!

لازم است که ما در این زمینه هشیار و حساس باشیم  و یکبار دیگر جایگاه «صدای سوم» را در  جنبش ضد جنگ و جایگاه خودمان را در طیف صدای سوم بررسی کنیم.

 

رنگین کمان جنبش ضد جنگ

 

جنبش ضد جنگ دو مشخصه اساسی دارد: یکی این که جنبشی است فقط ضد جنگ و نه هیچ چیز دیگری. از چنین جنبشی در کلیت آن نمی توان توقع داشت که جبهه ای مثلا ضد سرمایه داری؛ یا ضد امپریالیستی؛ با جنبشی برای پیکار مثلا با جمهوری اسلامی یا برای دموکراسی باشد. و مشخصه دوم این که درست به همین خاطر، طیف بسیار متنوعی از مخالفان جنگ را که انگیزه ها و اهداف متفاوتی از مخالفت با جنگ دارند در بر می گیرد که غالبا اصلا سنخیتی باهم ندارند.

برخی پاسیفیست اند یعنی با هر جنگی مخالف اند.

برخی فقط با جنگ معینی مخالف اند.  برخی با جنگ معینی مخالفت می کنند فقط چون آن جنگ منافع خودشان را به خطر می اندازد. مثلا مسأله برای برخی ها در کشورهای غربی در جنبش های ضد جنگ فقط این است که کشور خودشان از جنگ و هزینه های انسانی و اقتصادی آن برکنار بماند. یا در رقابت با آمریکا و سلطه اوست که با جنگ مخالفت می کنند اما در حقیقت هیچ برایشان اهمیت ندارد که چه با جنگ و چه بی جنگ چه بر سر مردم ایران یا فلان کشور مفروض می آید.

برخی مخالفان جنگ هم که حتا علنا و صریحا  از رژیم ایران دفاع می کنند مثل دولت های کوبا و  ونزوئلا، کاری به این ندارند که به یک رژیم ضد بشری خوناشام و تبهکار کمک می کنند؛ آن ها به خیال خودشان دارند امپریالیسم را تضعیف می کنند؛ و تنها چیزی که مورد نظرشان است این است که در محاصره امپریالیستی متحدی اقتصادی و سیاسی و یک رأی اضافی در سازمان ملل به نفع خودشان دست و پا کنند.

رژیم ایران و جریانات اسلامگرا هم از جنبش های ضد جنگ بهره برداری می کنند و تلاش دارند آن ها را زیر نفوذ و چتر خود در آورند. جریانات اسلامگرا یا حزب اللهی نه در ضدیت با امپریالیسم و صهیونیزم بلکه در ضدیت با آمریکا و یهود است که در آکسیون های ضد جنگ علیه ایران یا لبنان و فلسطین و عراق شرکت می کنند اما از عملیات 11 سپتامبر لذت می برند و آرزو دارند که ایران صاحب بمب اتمی بشود و اسرائیل را بزند.

طبیعی است که در قبال همه این جریانات و گرایشات رنگارنگ نمی شود سیاست واحدی داشت و توقع این که کلیت جنبش ضد جنگ را بتوان به شعارهائی نظیر نه جنگ افروزی آمریکا، نه جمهوری اسلامی و حمایت از مبارزات مردم ایران متقاعد کرد غیر واقع بینانه است. به همین سبب است که شکل گیری یک گرایش معین در جنبش ضد جنگ که مخالفت یکجانبه صرفا با جنگ افروزی امپریالیستی را رد می کند ضرورت یافته است.

 

 صدای سوم چیست و چه جائی در جنبش ضد جنگ دارد؟

 

گرایشی هست که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی ( چه از طریق جنگ یا محاصره اقتصادی ) توسط آمریکاست، گرایش دیگری هم هست که مخالفت اش با جنگ یا محاصره اقتصادی بخاطر مخالفت اش با سرنگونی جمهوری اسلامی است.هر کدام از این ها را بطور قراردادی صدای اول یا صدای دوم بنامیم، صدای سوم در برابر هر دوی این ها گرایشی است که طرفدار سرنگونی جمهوری اسلامی به دست خود مردم ایران است و نه فقط مخالف جنگ و تحریم اقتصادی، بلکه همچنین مخالف هر شکلی از مداخله امپریالیستی در بردن و آوردن حکومت در ایران است (3)

صدای سوم به این اعتبار که با موضعگیری یکجانبه در جنبش ضد جنگ علیه جنگ افروزی امپریالیسم و به سود جمهوری اسلامی مخالف است، گرایشی متمایز در درون این جنبش است.

اما در همین طیف صدای سوم هم نقاط ضعف و آسیب پذیری های سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی گوناگونی وجود دارد که در سر بزنگاه هائی مثل جنگ اخیر لبنان برخی جریانات را به یکجانبه گری و خود داری از مرزبندی با اسلام سیاسی و بعضا حتا حمایت باصطلاح تاکتیکی از آنان سوق می دهند.

اعتقاد به نسبیت فرهنگی که با ارزش های جهانشمول انسانی و حقوق بشر در تضاد است، یکی از توجیهات حمایتگری از جنبش های اسلام سیاسی است.

ضد راسیسم هم در موضعگیری علیه اسلامگرائی غالباً محتاط است و آن را با  نژاد پرستی یکی می گیرد؛ همانطور که در مسأله ممنوعیت حجاب اسلامی در مدارس فرانسه، دفاع کاملاً بجا و لازم از آزادی پوشش و مبارزه با راسیسم، بهانه یکجانبه گری و نادیده گرفتن تهاجم سیاسی سازمان یافته جریان های اسلامگرای فاشیست  شد.

جنبش های اسلام گرا دو نقطه قوت دارند که برخی چپ های خلقی را در طرد قاطعانه آنان دچار تردید و چون و چرا می کند. یکی توده ای بودن آن هاست و دیگری رزمندگی شان. اما اینان جریاناتی ضد آمریکائی و ضد یهود اند که خودشان را در صفوف مبارزان ضد امپریالیسم و ضد صهیونیسم جا داده اند و کم نیستند متأسفانه جریانات چپی که بخاطر سطحی بودن ضد امپریالیسم و ضد صهیونیسم خودشان، آنان را نیروهای ضد امپریالیست و ضد صهیونیست به حساب می آورند و با آنان اتحاد می کنند. بخشی از این جریانات اصلاً متوجه تغذیه متقابل امپریالیسم و صهیونسیم و اسلام سیاسی از یکدیگر نیستند و رابطه را یکطرفه می بینند.

برای برخی ها جمهوری اسلامی چون در حکومت است و امتحان پس داده است، قابل دفاع نیست ولی جنبش های اسلامی که در اپوزیسیون حکومت های وابسته و فاسد اند و با صهیونیزم و آمریکا هم می جنگند، نیروهای  مستحق حمایت اند! آنان به این ترتیب با حمایت از این جریانات، به تبدیل شدن آنان به حکومت های اسلامی آینده کمک می کنند و چنین است که خمینی های 15 خرداد به خمینی های 22 بهمن تبدیل می گردند.

صدای سوم با همه این نقاط آسیب پذیر باید مبارزه و خود را در برابرآسیب های آن ها  واکسینه کند.

نکته دیگری که از واقعیت سرسخت بر می خیزد و   یکی از اصلی ترین توجیهات و زمینه های سکوت و مماشات یا حتا ائتلاف برخی نیروهای مترقی و چپ با جمهوری اسلامی ایران و اسلام سیاسی بطور کلی است، فقدان یک آلترناتیو مترقی و چپ در میدان عمل است. این یک بینش بسیار فراگیر است که در شرایط فقدان آلترناتیو دیگری  بجز همین اسلام سیاسی در برابر امپریالیسم ( و صهیونیسم) و در این جنگ و تقابلی که میان ظالم و مظلوم جریان دارد باید طرفی را گرفت و بی طرفی عملا باز گذاشتن دست ظالم بر روی مظلوم است (4).

اگر در مبارزه طبقاتی، در مبارزه میان ستمگران و ستمکشان، ناحقان و برحقان، بی طرفی بی شرفی است، اما این تعهد به جانبداری از یک طرف را به دعوای میان امپریالیسم یا صهیونیسم با اسلام سیاسی تعمیم دادن یک سانتیمانتالیسم اخلاقی با عوارض فاجعه بار سیاسی است.  ما هرگز مجبور نیستیم آینده و سرنوشت مردم را به انتخاب میان دو فاجعه و دو نکبت وابسته کنیم. محکوم کردن هر دو بی طرفی نیست، طرف منافع و بهروزی مردم را گرفتن است.

 اسلام سیاسی  تا در اپوزیسیون است و در شرائط خلأ نمایندگی حقیقی مردم، بر استیصال توده های لگدمال شده از بی حقی و استثمار و نابرابری و سیه روزی سوار می شود اما  نماینده حقوق و آزادی خواهی و برابری طلبی و بهروزی آنان نیست؛ نماینده توّهم آنان است و هنگامی که به قدرت می رسد، نظام استمار سرمایه داری را با خشونت، سرکوبگری، بی حقی و نا برابری بیش تر و همراه با آپارتاید جنسی بازسازی و پاسداری می کند. اسلام سیاسی نماینده طبقات تحت ستم و استثمار و سخنگوی مظلومان نیست.

با حمایت از این یا آن شق ارتجاع به بهانه فقدان یک آلترناتیومطلوب و نقد در صحنه و فاشیسم را پروراندن، چطور می شود از دایره شوم فقدان آلترناتیو بیرون آمد؟ چپ هائی را که به هر دلیل و در هر شکل و حدی از اسلامگرایان یا از جمهوری اسلامی حمایت می کنند ( در تحلیل نهائی برای آن که آلترناتیو بهتری نقدا وجود ندارد) باید متوجه کرد که نه فقط به تکوین چنین آلترناتیوی کمک نمی کنند بلکه نقدا دشمنان و موانع این آلترناتیو را تقویت می کنند. چپ های حقیقی بجای توسل به این گونه بهانه ها موظف اند به  جنبش های مترقی دموکراتیک و کارگری در برابر حکومت های استبدادی و نیز عرض اندام آن ها در برابر اسلام سیاسی کمک کنند و به شکل گیری آلترناتیو مطلوب یاری برسانند.

جزو دلائل مخالفت با جنگ علاوه بر ممانعت از اجرای نقشه های جهانگسترانه امپریالیسم و آسیب های مالی و اقتصادی و جانی به مردم، این هم باید باشد که چنین تهاجمات و تجاوزاتی به جنبش های اسلام سیاسی میدان و پرو بال می دهد و در زمین های شخم زده شده با بمب و آبیاری شده با خون، تخم تروریسم و فاشیسم سبز می شود.

مسأله فقط جنگ آمریکا با ایران نیست؛ جنبش اسلام سیاسی در جهان هم هست؛ مسأله فقط بحران هسته ای ایران نیست؛ بحران آلترناتیو در برابر امپریالیسم و اسلام سیاسی هم هست. مخالفت با جنگ افروزی امپریالیسم، بدون مخالف با اسلام سیاسی و فاشیسم سبز مخالفتی جدی نیست چرا که این دو شّر همدیگر را متقابلا تقویت می کنند. تنها مبارزه جدی علیه هر یک از این ها آن است که علیه هر دوی آن ها باشد؛ و مبارزه جدی علیه این دو، تنها در آن است که برای تقویت جنبش های مستقل و مترقی اجتماعی در برابر آن ها و پر کردن خلأ آلترناتیو دموکراتیک، ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری در برابر آن ها  باشد.

با این ملاحظات است که من معتقدم ما در طیف متنوع « صدای سوم » باید فرکانس رادیکالی را به وجود بیاوریم و طنین آن را  هر چه وسیع تر به گوش فعالان ضد جنگ و مردم دنیا برسانیم؛ فرکانسی که با تصریحات و تأکیدات زیر متمایز می شود:

 

·       «نه!» به جنگ افروزی آمریکا، اسرائیل و متحدین شان؛ و «نه!»  به جنگ طلبی و تحریکات جمهوری اسلامی

·       «نه!»  به تحریم اقتصادی؛ و «نه!»  به غنی سازی اورانیوم

·       «نه!»  به جمهوری اسلامی ایران؛  و «نه!»  به اسلام سیاسی در منطقه

·       «نه!» به مداخله گری امپریالیستی در حق حاکمیت مردم ایران بر سرنوشت خود

·       «نه!» به آلترناتیو سازی ها و رهبر تراشی ها با کمک امپریالیست ها

 

·       زنده باد همبستگی بین المللی برای تقویت جنبش های مستقل، آزادی خواه و برابری طلب کارگران، زنان و ملیت های ایران در برابر جمهوری اسلامی و امپریالیسم و برای به دست گرفتن سرنوشت خود!

 

با توجه به این که صدای سوم منحصر به سوسیالیست ها نیست و نمی تواند هم باشد، ما ضمن تلاش برای رایکالیزه شدن آن باید در دل جنبش ضد جنگ از مسأله جنگ و ضد امپریالیسم فراتر برویم و پیوندهائی با جنبش جهانی ضد سرمایه داری و سازمان ها و تشکل های طرفدار سوسیالیسم در دفاع از جنبش کارگری ایران و برای تقویت آلترناتیو سوسیالیستی ایجاد کنیم.

 

________________________________________

پانویس ها

 

* - علی رغم توقعی که این عنوان ممکن است ایجاد کند، قصد من در اینجا بحث در باره امپریالیسم و صهیونیسم و معنای مبارزه با آن ها نیست، بلکه صرفاً این است که مبارزه با جنگ افروزی این ها نباید به تقویت اسلام سیاسی منجر شود.

**  متن حاضر بر مبنای یادداشت هائی که برای بحث شفاهی تهیه شده بود نوشته شده و طبعاً تفاوت های اندکی  با صحبت شفاهی دارد و پانویس هائی هم بر آن افزوده شده است.

(1)  طوماری که اخیرا با عنوان «Stop War On Iran » منتشر شده وصدها امضای شخصی و نام مؤسسات گوناگون و از جمله امضای یرواند آبراهامیان، Ramsey Clark ، Tony Benn ،George Galloway  ، شاخه ای از حزب کمونیست آمریکا، بخش هائی از دو حزب کمونیست ایتالیا در آن دیده می شود، برجسته ترین برخورد یکجانبه با خطر جنگ علیه ایران است که بر افشای کاملاً بجا ولی یکطرفه سیاست های آمریکا و انکار جانبدارانه پروژه هسته ای از جانب رژیم اسلامی تنظیم شده است. جای تعجبی نیست که در لیست امضاهای این طومار ضد جنگ که مرزی بین مردم ایران و رژیم ضد مردمی حاکم بر ایران قائل نشده و هیچ افشاگری در باره آن ندارد، اسم علی خامنه ای راهم می بینیم . یقینا اسم او را دیگران گذاشته اند ولی مهم این است که این متن نه فقط هیچ نکته ای برای آن که علی خامنه ای نتواند آن را امضا کند ندارد بلکه هیچ تفاوتی با موضع گیری های او علیه جنگ ندارد.   نگاه کنید به:

StopWarOnIran.org

 

 

 

 

 (2)  سیمور هرش روزنامه نگار و محقق در نشريه نيويورکر  شماره ماه اوت در این رابطه مطالبی نوشته است.   بنا بر گزارش منابع هرش، با اينکه کاخ سفيد به علت مخالفت شديد فرماندهان نظامي، طرح حمله با بمب اتمی به ایران را کنار گذاشته است، ولی به علت پافشاری کاخ سفيد روی حمله نظامي، نيروی هوايی که تکيه اصلی جنگ طلبان واشينگتن است، طرحی برای حملات سنگين با سلاح های نوع جديد سنگر شکن برای حمله به ايران تهيه کرده است هرش، اشاره به استراتژی جنگی جديد ارتش آمريکادارد که نشان ميدهد حمله به زير ساخت ها و شهروندان غيرنظامی در جنگ های جديد تصادفی نيست، بلکه محور اصلی استراتژی جنگی نوين به شمار ميآيد که علاوه بر اهداف نظامي، هدف های سياسی را تعقيب ميکند. بنا بر گفته يک مقام اطلاعاتی ارشد سابق، اوايل بهار امسال برنامه ريزان سطح بالای نيروی هوايی آمريکا، تحت فشار کاخ سفيد يک نقشه جنگی برای حمله قطعی به تاسيسات هسته ای ايران تنظيم کرده و با مقامات همتای خود در اسرائيل مشورت را آغاز کردند.. اين مقام گفت سوال اصلی برای نيروی هوايی ما اين بود که چگونه ميتوان با موفقيت به اهداف در ايران حمله کرد؟ مقامات نيروی هوايی تاکتيک های جديد خود را با اسرائيل در ميان گذاشتند و گفتند بايد روی بمباران متمرکز شويم و اطلاعاتی را که ما در مورد ايران و شما درمورد لبنان را مبادله کنيم. رئيس ستاد مشترک ارتش و وزير دفاع دونالد رامسفلد در جريان اين مذاکرات قرار داشتند.
يک مشاور دولت
امریکا که به مقامات کاخ سفيد نزديک است به بوش گفت: ,اسرائيلی ها به ما گفتند اين يک جنگ ارزان با مزايای بسيار خواهد بود. چرا با آن مخالفت کنيم. ما ميتوانيم موشک ها، تونل ها و سنگرها را از هوا بمباران کنيم. اين نمونه ای خواهد بود برای ,,عمليات,, در ايران. ( برگرفته از سایت روشنگری)

 

(3) اکبر گنجی که در آمریکا دوره افتاده و در هر محفلی خود را بعنوان کسی که سخنگوی مردم ایران و لایق پر کردن جای خالی رهبری برای یک آلترناتیو دموکراتیک معرفی می کند، در سخنرانی خود در جمع هنرمندان پیشرو هالیوود نیز خود را سخنگوی صدای سوم معرفی کرد و گفت: « در هیاهوی بنیادگرایان و هواداران نظامی گری خط سوّمی هم وجود دارد که مخالف بنیادگرایی و نظامی گری، هر دو، است.  رسالت من این است که این صدای سوّم را به گوش جهانیان برسانم». ( سایت اخبار روز - پنج‌ شنبه  ۱۹ مرداد ۱٣٨۵ -  ۱۰ اوت ۲۰۰۶) 

 نه تنها کسی به اکبر گنجی چنین رسالتی نداده است، بلکه وی اصلا در طیف صدای سوم جا نمی گیرد. او با وجود مرزبندی هائی که با نظام ولایت فقیه دارد، با سرنگونی این رژیم زیر پوشش پرهیز از خشونت صراحتاً مخالفت می کند و از طرف دیگر هم علی رغم فاصله نگهداشتن ظاهرسازانه اش از دستگاه رسمی دولت آمریکا و انتقاد به سیاست جنگی بوش، با مداخله سیاسی دولت آمریکا برای جایگزینی حکومت ایران هیچ مخالفتی ندارد و خود درست به همین قصد راهی آمریکا شده است.

 

(4) پیش از وقوع این جنگ  در ماه مه همین امسال نوام چامسکی در سفر اش به لبنان در ضاحیه با سيدحسن نصرالله رهبر حزب الله دیدار و گفتگو کرد و  پس از آن، به نوشته سایت حزب الله، در گفتگو با تلویزیون رویترز از وی تجلیل به عمل آورد و او را «  شخصیتی عاقل و هوشیار و تحلیلگر اوضاع لبنان که ازهمه چیز با خبر است، توصیف کرد. چامسکی پس از دیدار دوساعته اش با دبیر کل حزب الله لبنان درمورد علت توجیه حفظ سلاح حزب الله به خبرنگاران گفت: این سلاح بازدارنده دربرابرهرگونه تجاوزات احتمالی است و چندین دلیل برای اینکه حزب الله سلاح خود را حفظ کند وجود دارد که درجایگاه خودش درست است. وی افزود:حتی اگردرمنطقه سازش سیاسی کاملا صورت گیرد وخطرات وخشونت کاهش و یا ازبین برد بازهم باید سلاحی جهت پاسخ دادن به هرگونه تجاوزباشد وارتش لبنان نمی تواند به این تجاوز پاسخ دهد».

اینگونه حمایت ها که آشکارا با  فقدان نیروی مقاومت دیگری در میدان توجیه می شوند، هیچ کمکی به پیدایش یا تقویت نیروهای مترقی ضد صهیونیسم نمی کنند. بویژه وقتی که چنین خطائی از سوی اتوریته های فکری و معنوی همچون چامسکی صورت بگیرد، ضایعات بیشتر ی دارد و مرتجعین با استناد به حمایت آنان، چپ ها را در موضع تدافعی قرار می دهند و متقاعد کردن چپ هائی که به آنان اعتقاد و احترام دارند، دشوارتر می شود. ما این مصیبت را با تلخی و سنگینی زیاد در حمایت بلوک شوروی و بسیاری از نیروهای چپ و مترقی در جهان از خمینی در جریان و در فردای انقلاب 57 تجربه کرده ایم.

آن زمان نشریه « کار» مال فدائیان اکثریت در مقاله ای دنیا دیدگی، تجربه و پختگی  سیاستمداران و آکادمیسین های شوروی را بعنوان حجت صلاحیت آنان در تشخیص ماهیت رژیم خمینی، و جوانی و خامی و بی تجربگی ما را دلیلی بر ضرورت تبعیت از تحلیل شوروی ها اقامه کرد. نشریه «راه کارگر» در جواب نوشت که آنان هیچ نمی فهمند و این ما جوان ها ی کم تجربه و خام هستیم که صلاحیت تشخیص داریم و خمینی و رژیم اش را هرگز بعنوان انقلابی و ضد امپریالیست و طرفدار استثمار شوندگان به رسمیت نمی شناسیم. ( نقل به معنی)

اگر در آن زمان مرعوب اتوریته ها نشدیم  و در زیر وزنه کمر شکن آن ها مقاومت کردیم، امروز بعد از اینهمه تجربه به طریق اولی نباید از اتوریته ها  مرجع تقلید بسازیم؛ بلکه باید با جسلرت لغزش هایشان را به آنان گوشزد و از  خطاهایشان انتقاد کنیم.