آن چه که درپشت پرده بحران هسته ای جریان دارد

Taghi_roozbeh@yahoo.com  تقی روزبه

 

بحران هسته ای ایران یک باردیگر،اوج تازه ای یافته است. ظاهرا قدرت های بزرگ برآن شده اند که گوی بحران را که چهارپنج ماه پیش به سوی شورای امنیت و گودال تحریم راندند ولی در کنارآن متوفف ساختند تا بعنوان شمشیری آویخته برسردِرمذاکرات وچانه زنی خود ازآن سود جویند،گامی بجلوتربرانند.ظاهرا فرمول مناسب مرحله جدید دارد شفاف ترمی شود:افزایش دوِزفشارها،آنگاه به گفتگونشستن برای کسب دست آوردهای بیشتر،وتکراراین تاکتیک برای جلوتررفتن.درهرحال دورگفتگوهای اخیربه مدت نزدیک چهارماه درپشت درهای بسته وبدورازاطلاع افکارعمومی جریان داشت.ودرشرایطی بصورت غیرمنتظره شکست آن اعلام شد،که پیش ازآن بکرات ازسوی مقامات هردوطرف، ازپیشرفت مذاکرات ودستاوردهای آن سخن به میان آورده می شد.بویژه شخص خاویرسولانا به عنوان نماینده اروپا درمذاکرات بارها برمثبت بودن مذاکرات وپیشرفت های آن اشاره کرده بود. هم چنین سرپرست تیم مذاکره کننده ایرانی –لاریجانی- نیزبارها ازدست آوردهای آن سخن به میان آورده بود.اواکنون نیزادعا می کند که اگرطرف دیگرموافقت نماید،حاضراست آن دست آوردها را اعلام کند وبه اروپا توصیه می نماید که دنبال آن دست آوردهارا بگیرد. وهمه این ها درشرایطی بود که  دولت فرانسه و شخص شیراک نیز برسیاست گفتگو با دولت ایران برای یافتن راه حلی برای خروج ازبحران به عنوان شیوه ای راه گشا تأکید می کرد. اما ناگهان ورق ها بهم خورد و اروپا بدون هیچ توضیحی درمورد آن چه که درپشت درهای بسته گذشته بود، شکست مذاکرات را اعلام داشت. دوباره فضای تهدید وتحریم با شدت بیشتری برفراز این بحران حاکم شد.ازیکسودولت آمریکا به اعزام ناوهای جنگی وبرگزاری مانور نظامی مشترک انگلیس و فرانسه(که شرکتش دراین مانور حرکت تازه و معناداری تلقی می شود) درمنطقه خلیج فارس بهمراه  تمرین بازرسی کشتی های حامل وسایل کشتارجنگی،مبادرت می ورزد. وازسوی مقابل هم باردیگراحمدی نژاد به شعارهای تحریک آمیزو ضداسرائیلی خود روی می آورد واعلام می دارد که حتا یک روزهم تعلیق نخواهیم کرد.اوهمزبان با جماعت مداحان اعلام می دارد یک "یاحسین" دیگرکافی است!.خلاصه بازارتهدید و رجزخوانی ازهردوسو بالاگرفته است.

سؤالی که دراینجا مطرح است این است که علیرغم پیشرفت هائی که هردوطرف بدان اذعان داشتند، چرا ورق برگشت ومذاکرات شکست خورده اعلام شد؟ این سؤال وسؤالات مشابه آن ازآنجا لازم وناگزیرند که ما را به یافتن ردپای اهداف  پشت پرده سیاست پیچیده بحران هسته ای که ویژگی آن این است که هیچ کدام ازطرفین نمی خواهند دست خود را روکنند و آن چه هم برزبان می آورند، نه برای بیان نیات بلکه برای پنهان کردن آن است،کمک می کنند. درغیاب عدم ارائه اطلاعات موثق توسط دست اندرکاران این پرونده، آن چه که ازقرائن-ازجمله مفاد بسته پیشنهادی و پاسخ ایران به آن ومصاحبه های طرفین برمی آید- آنست که عملاباعقب نشینی اروپا ازتعلیق غنی سازی بعنوان پیش شرط مذاکره ازیکسو ونیزپذیرش تعلیق مشروط وموقت ازسوی رژیم ایران دریچه ای برای گفتگو وراهی بسوی کاهش بحران هسته ای  و مهارآن گشوده می شود.ازجمله شروط ایران درپذیرش تعلیق موقت،بازگرداندن پرونده هسته ای ازشورای امنیت به آژانس و تضمین امنیت ایران ازسوی آمریکا بود.اروپائی ها،گرچه اگربحال خود رها می شدند بی میل به پیشبردمذاکرات مزبورتادست یابی به نتایج مشخص تری نبودند، وحتا خواهان شرکت آمریکا درمذاکرات بودند،اما درهرحال آن ها بدون جلب موافقت آمریکا قادربه پیشبردسیاست های مستقل خود نیستند. واکنش آمریکا هم دربرابردرخواستهای پیشنهادی ایران طبعا منفی بود.آنها سرراست مخالف تعلیق غنی سازی درازاء هرگونه پیش شرطی بودند.خواست آنها تعلیق غنی سازی بدون هیچ قید و شرطی است. چرا که پذیرش پیشنهاددولت ایران، به معنی عدول ازخط قرمزآنها درموردایران بود و مستلزم تغییرسیاست راهبردی اشان مبنی برتغییررژیم ایران. سیاستی که تلاش می شود ازقِبل تمرکزحول بحران هسته ای گام بگام به پیش برده شود.باین ترتیب وتو وکارشکنی دولت آمریکا یک باردیگر روند امکان حل بحران هسته ای ازطریق دیپلماسی وبشیوه مسالمت آمیز را بابن بست مواجه ساخت.ازاین رو آمریکا واروپا برآن شدند تا با افزایش فشاربه ایران حول پذیرش توقف غنی سازی بدون هرگونه پیش شرطی،  پرونده ایران درشورای امنیت را مجددا فعال کنند.نگاهی به دو واکنش مهم آژانس درمحدوده زمانی مورد نظرنیزصحت این ارزیابی را مورد تأیید قرارمی دهد:

واکنش نخست،اطلاعیه اعتراضی آژانس بود به تلاش های دولت آمریکا درسوء استفاده ازآخرین گزارش آژانس درمورد وضعیت هسته ای ایران ومبالغه درمیزان خطرناک بودن فعالیت هسته ای آن.واکنش دوم حمایت البرادعی است ازسیاست گفتگوبرای حل بحران، بااستناد به گزارش مشخص سازمان سیا درمورد زمان احتمال دست یابی رژیم ایران به سلاح هسته ای.براساس این گزارش برای  دست یابی رژیم ایران به سلاح هسته ای  از 20010  تا20015 یعنی بین چهارتا 9 سال دیگر زمان لازم است(این ارزیابی مستقلاازسوی سازمان اطلاعاتی آلمان نیزمورد تأیید قرارگرفته است).اوبراساس همین گزارش سیا والبته بطریق اولی گزارشات سازمان تحت ریاست خود وبا فرض این که اگرهدف رژیم ایران دست یابی بسوی سلاح هسته ای باشد(که او می گوید گزارشات تاکنونی آژانس نمی تواند این فرض را تأیید کند) برآن است که هنوزفرصت مذاکره وجود دارد و نباید بحران را به مسیرتحریم و یا برخوردهای نظامی کشاند.بزعم او این گونه سیاست می تواند برانگیزه دست یابی به سلاح هسته ای و اشاعه آن کمک بیشتری کند تا محدودساختن آن.

این که چرا رؤسای بشدت دست چین شده این نهادتحت کنترل قدرت های اصلی امپریالیستی-آمریکا و اروپا- زبان به شکوه ازسیاست های آنها می گشایند،همانطورکه رئیس سابق این آژانس یعنی بلیکس درزمان بحران هسته ای عراق به عمل آورد، برمی گردد به استفاده عریان و ابزارگونه ازاین نهاد توسط قدرت های بزرگ برای اهداف سیاسی خود. جلب اعتماد کشورهای عضو به عملکردبیطرفانه آژانس واین که اطلاعات جمع آوری شده مورد سوء استفاده اهداف سیاسی قدرتمداران قرارنگیرد،بی شک یکی ازلوازم رونق کاراین این نهاد درانجام بازرسی ها  ونظارت برای جلوگیری ازاشاعه سلاح های هسته ای بشمارمی رود. ودقیقا این گونه سوء استفاده های  زمخت وآشکاراست که اعتبارباقی مانده آژانس را بشدت بزیرسؤال می برد. والبته باید اضافه کنیم که طرح این گونه انتقادها برای این گونه نهادهای ابزاری که موظفند وظایف مقررخویش رابانجام برسانند،نیزهدفی جز حفظ اعتبارخود ندارد. 

دراینجا این سؤال مطرح است که چرا هم اروپا وهم آمریکا علیرغم وقوف به میزان توانائی رژیم ونیازآن به مدت زمان کمابیش طولانی برای دست یابی به سلاح هسته ای،برآنند که ازهمین حالاازطریق  تهدید وفشارپیش بروند؟. واقعیت آنست که پیش فرض این سؤال که گویا فقط نگرانی از دست یابی به سلاح هسته ای موجب اعمال این فشارهاست، نادرست است. نمونه بازرسی های مداوم وطولانی عراق نشان داد، که اطلاع دقیق ازفقدان سلاح های هسته ای وکشتارجمعی ووقوف به کم وکیف توانائی دولت عراق،نه تنها ازخطرتهاجم نکاست بلکه برقاطعیت وعزم تهاجم به عراق حتا افزود.درموردایران نیزبازرسی های چندساله آژانس-همانطور که البرادعی اذعان می کند-ارزیابی کمابیش دقیقی ازوضعیت وتوانائی های رژیم فراهم ساخته است(ویکی ازمضامین دعوای دوجناح رژیم که موجب روشدن دست رژیم درمیان دشمنانش شده نیزهمین است).وازقضا درست برهمین اساس است که قدرتهای غربی بدون نگرانی مشخص وفوری ازدرجه توانائی هسته ای ایران،ولی تحت عنوان آن ودر پوشش آن،دنبال اهداف دیگرخودهستند(وتا حدی به مانند عراق). آنها برآنندتا بااستفاده ازفرصت زمانی موجود،به هدف های خود-که طبعا گفتگوابزارمناسبی برای آن بشمارنمی رود- درمورد ایران برسند. وبراساس چنین برخوردهائی است که روشن شده  فراافکنی یکی ازمهم ترین مشخصات بحران هسته ای را تشکیل می دهد.اروپا ازاین طریق بدنبال شکست اصلاح طلبی و تداوم سیاست های تحریک آمیزرژیم ایران،خواهان تغییررفتارحکومت اسلامی وبه بیان دیگراستحاله آن است و دولت آمریکا نیزدرادامه این سیاست بدنبال تغییررژیم وکنترل کشورایران بعنوان یکی ازهدف های عمده سیاست خاورمیانه ای خود است. هردو قدرت وضعیت رژیم  ایران را علیرغم ظواهروادعاهایش، چه بلحاظ اقتصادی ودامنه وابستگی هایش وچه بدلیل شکاف های درونی ساختارقدرت و چه ازنقطه نظرنارضایتی های عمومی مردم چندان رضایت بخش ندیده و آن را درطول زمان شکننده ارزیابی می کنند.

باین ترتیب یکی از نکات مهم  پشت پرده بحران هسته ای ایران وازعوامل تشدید کننده آن،دقیقا همین آگاهی قدرت های بزرگ وبویژه دولت آمریکا برمیزان توانائی واقعی هسته ای ایران وبهره گیری ازفرصتی است که تا ساخت سلاح هسته ای وجود دارد،برای نیل به هدف های فراهسته ای خود.

سؤال دیگری که دراینجا مطرح است این است که شانس موفقیت این سیاست تاچه حداست؟

واقعیت آنست که درشرایط کنونی سیاست افزایش فشاروتهدید با دوچالش مهم مواجه است.

چالش نخست واکنش های متقابل رژیم ایران است.این واکنش ها می توانند متعددباشند وقبل ازهرچیزجلوگیری ازبازرسی و نظارت اژانس توسط جمهوری اسلامی و نهایتا خروج ازن پی تی وحتاتغییر رویکرد تاکنونی هسته ای رژیم.این چالش کشورهای اروپائی را بااین نگرانی روبرومی سازد که دامنه بحران به صورت تصاعدی و خارج ازکنترل آن ها اوج گرفته و رژیم جمهوری اسلامی را براه کره شمالی براند.که حاصلش آن خواهد شد که  نظارت کنونی ازدستشان برود بدون آنکه بتوان سازوکارآلترناتیوو متناسب با ریتم بحران رابکارگرفت. بهمین دلیل سیاست افزایش تدریجی فشار و تحریم درمتن یک نبردفرسایسی،با خصلت  شل کن سفت کن، بردن شمشیربربالای سرضمن گشوده نگهداشتن دِرمذاکره برای بازگشت به میزمذاکره را دنبال می کنند. چالش دوم مشکل دست یابی به اجماع جهانی و  کارسازدرشورای امنیت ومیان قدرت های بزرگ وذی نفع دربحران هسته ای است. دراینجا نگاهی داریم به این بعدمهم ازبحران:

واقعیت آنست که دولت آمریکا بدلیل بحران شدیدی که ازِقبل ناکامی در دکترین یک جانبه گری وبحران سرگردگی باآن دست بگریبان است،درعمل ناچارشده که به درجاتی به جلب نظرقدرت های رقیب برای کسب اجماع جهانی درمورد ایران روی بیاورد.چنین وضعیتی قدرت چانه زنی رقبا را که دارای منافع و اهداف خود ویژه ای هستند بالابرده است.همین وضعیت را دربرخوردبا کره شمالی هم  مواجه هستیم که عملا آمریکاناچارشد به یک تحریم محدود وتاحدی صوری و بی یال واشکم راضی شود. درمورد منطقه خاورمیانه که گلوگاه انرژی سوختی جهان محسوب می شود،هرکدام ازاین قدرت ها دارای منافع مهمی هستند و نمی خواهند که آمریکا بطور یک جانبه حاکم برآن جاباشد. وچون درواقعیت اقتدارآمریکا دچارخدشه شده حاضرنیستند که بآسانی بدان تن دهند.دراهمیت این منطقه همان بس که با اشتعال بحران شبه جزیره کره، آمریکا برآن شد تا با کنترل سریع بحران، نگذارد بحران هسته ای ایران را تحت الشعاع خود قراردهد.واقعیت آن است که بحران هسته ای ایران و منطقه خاورمیانه به کانون انباشت تضادهای جهانی تبدیل شده که دربطن آن نارضایتی ازشیوه وماهیت نظم حاکم برجهان بصورت ماده مذاب متراکم شده است. دراین کانون می توان هم رقابت قدرت های اصلی سرمایه داری را دید و هم قدرت های درحال عروج را وهم برآمد ومنازعه طلبی بنیاد گرائی و اسلامی سیاسی با آمریکا و متحدین اش را والبته متأسفانه به درجات کمتری نقش نیروهای مدافع صلح وآزادی وبرابری وخواهان جهانی دیگررا. خلاصه صف آرائی و فعال شدن انواع واقسام تضادهای جهانی را می توان دراین بازارمکاره مشاهده کرد. این تضادها درشرایطی که هژمونی قدرت فائقه وحاکم برجهان دچارسستی شده، مجالی برای فوران و سربیرون کردن نیروهای مخالف نظم کنونی را فراهم ساخته است. بطوری که دربرابرپروژه خاومیانه بزرگ شعارخاورمیانه اسلامی به عرض اندام کردن پرداخته است.  

برای مشاهده عمق بحرانی که بویژه دولت آمریکا به عنوان سرکرده نظام سرمایه داری با آن مواجه شده  نگاهی ولو گذرا به چندین رویداد پرمعنا و نمادین درهمین هفته های اخیرگویاست:

- بحران عراق وناکامی آمریکا دروصول به اهداف خود،مساله پنهانی نبود.اما اعتراف اخیربوش به شباهت آن با جنگ ویتنام آنهم باسال سرنوشت ساز1968،درحالی که سه سال ونیم پیش بوش بافرود خود به عرشه ناوهواپیمابرغول پیکر،پیروزی،خاتمه جنگ و پایان مأموریت الهی خود را اعلام کرده بود،بخوبی ازچرخش اوضاع خبرمی دهد.

 -دریک رویدادمهم دیگر درانفجارهسته ای کره شمالی، قبل ازهرچیزاین صدای شکست یک استراتژی مدعی تأمین امنیت ودیکته کردن نظم معینی برجهان بود که  پژواک جهانی یافت. هم چنان که سیاست تهدید جهان به مداخله نظامی، انگیزه دست یابی به سلاح هسته ای را برای تضمین بقاء خود درنزدکشورهای مختلف بالابرده ومی برد.

علاوه براین، کلا نظام سرمایه داری با اتخاذسیاست هائی که موجب اشاعه این سلاح می گردد،یکی ازخصوصیات بارِزو ضدمردمی یعنی خصلت انگلی، بربر منشانه و نابهنگامی خود را بیش ازپیش به نمایش می گذارد.تضاد موجودیت  بشر-این ساکنین کره خاکی- وآزادی وصلح وپیشرفت با نظام حاکم برآن به اوج خود می رسد.آیا سرمایه داری گورخود وبشریت را باهم می کند؟! یاآن که فشاراصل امیدو حیات وزندگی وترقی وصلح وپیشرفت،بر بربریت فائق خواهد آمد؟ ویاشاید هم درمیانه این دو، سرمایه داری تحت  فشارآلترنانیوبالقوه ونه هنوزبالغ شده خود وتحت تأثیرابعادخطراتی که حیات خود وی را هم تهدید می کند،همانگونه که بارها دربزنگاه های مشابه تاریخی انجام داده است، باعقب نشینی های هرچند کم دامنه،برای کاستن ازحدت تضاد به تعدیل سیاست های ویرانگر خودخواهد پرداخت؟ براستی کدامیک ازاین ها محتمل است؟ واقعیت آن است که توانائی های تولیدی وتکنیکی بشر بطورتؤامان قدرت سازندگی وتخریبی عظیم باواعطاکرده است، ودراین میان سامان دهی شیوه تولید ومناسبات اجتماعی به نحوی است که درنتیجه آن تضاد انسان با انسان ازیکسو و باطبیعت ومحیط زیست خودازسوی دیگرباوج خودرسیده است.درچنین بستری اگربتوان به چیزی امیدبست، آن چیزجز امید به بلوغ بشربرای رهائی خود اززنجیره مناسبات  حاکم نخواهد بود. آیا می توان به چنین بلوغی باورداشت؟ یک ضرب المثل معروف می گوید شکست مادر پیروزی است. واگربپذیریم که اکنون یکی ازآن دوره هائی است که صدای شکستن استخوان های یک استراتژی جهانی بگوش می رسد، شاید آن گاه بتوان درانتظارزایمان این مادرماند.

اکنون حتا کشور متحد،دوست ومهمی چون ژاپن که تکیه اش برقدرت بازدارنده هسته ای آمریکا درطول ده ها سال زبان زدهمه است، درکارآئی سیاست بازدارندگی هسته ای دولت آمریکا به تردید افتاده وزمزمه دست یابی به سلاح هسته ای مستقل درآنجا نیز بالاگرفته است.درمیان سایرکشورهای دوست آمریکا ازجمله کشورهای عربی منطقه نیزوسوسه دست یابی به راکتورهای هسته ای بالاگرفته است. دریک کلام انفجارهسته ای کره شمالی،استراتژی امنیتی حاکم برجهان سرمایه داری را که پس ازجنگ دوم برستون امپریالیسم آمریکا استواربوده است،بشدت زیرسؤال برده است.خطرتبدیل شدن این سیاست به ضدخود،سیاستی که به نوبه خود حاکی اززیرسؤال رفتن نظم موجود ومبتنی برتوازن قوای معین است، به کابوسی برای نظام سرمایه داری تبدیل شده است. سلاح هسته ای تا مادامی که درانحصار قدرت های بزرگ امپریالیستی باشد هم کنترل آن وهم چگونگی کاربردآن را دراختیارخود دارد و هم درعین حال بصورت"رانت قدرت هسته ای"بطوریک جانبه درخدمت تأمین منافع آن ها قراردارد. اما وقتی خطراشاعه جدی شود وکنترل ناپذیرشود،بویژه اگراین کاررتوسط کشورهائی که دوست تلقی نمی شوند صورت بگیرد،آن گاه نه فقط خطرجنگ های ناخواسته را زیاد می کند،وتوازن وحشت تازه ای را برجهان تحت کنترل نطام سرمایه داری حاکم می نماید،بلکه برقدرت چانه زنی خرده قدرت ها دربرابر قدرت های فائقه می افزاید وبراتوریته نظم حاکم خدشه وارد می کند.

-اگرناکامی اسرائیل و آمریکا درتهاجم وحشیانه  خود به لبنان وموقعیت متزلزل دولت بوش درخود آمریکا را که درآن دوسوم مردم آن دیارسیاست بوش درعراق را شکست خورده می دانند ونیزاعتراف به تجدید سازمان القاعده  وظهورمجدد طالبان وتحولات آمریکای لاتین را هم درنظربگیریم آنگاه به دامنه شکست و ناکامی سیاست های خارجی دولت بوش بهترپی خواهیم برد. بی شک انتخابات میان دوره ای آمریکا می تواند بسته به نتیجه آن درشتاب بخشیدن و یاکندکردن این روندها موثرباشد،اما قادربه تغییرجهت آن نیست.

-اذعان به شکست درعراق و ناکامی های استراتژی جنگ پیشگیرانه هنوزبه معنای شکست قطعی این سیاست نیست.غیرازمورد دامن زدن به سیاست تنش زائی هسته ای درمورد ایران،ادعای انحصارجوزمین(فضا)توسط دولت آمریکا واخطار به مردم نیکاراگوئه که اگربه ساندینیست ها رأی بدهند، مورد تنبیه اقتصادی و سیاسی ایالات متحده قرارخواهند گرفت، تحریم چندین شرکت روسی حتا قبل ازآنکه سازمان ملل اقدام به تحریم نماید وارسال ناوهای هواپیمابر وحامل سلاح های هسته ای به منطقه واقدام به جنگ لبنان..... همگی مؤیدآنست که این سیاست هم چنان خط راهنمای کاخ سفید است.

فاکتهای فوق که سست شدن سرکردگی دولت آمریکا ازیکسو وتداوم سیاست های یک جانبه گری را به موازات هم نمایش می گذارد، بقدرکافی گویای تصویرحاکم برجهان است. این تصویرنشان می دهد که گرچه موقعیت ابرقدرتی آمریکا دچارتنگناها ودست اندازهای مهمی شده، اما پذیرش عواقب این ناکامی هاوشکست ها بامقاومت زیادی ازسوی خود نظام سرمایه داری مواجه است. نه فقط درخود آمریکا وتوسط جناح محافظه کار،بلکه حتا به توسط رقبای دمکرات. فراترازآن حتا اروپا آشکارانگران تضعیف بیش ازحد اقتدار دولت آمریکا است و نمی خواهد چنین پدیده ای اتفاق بیفتد. چرا که اداره جهان  بدون یک آمریکای نیرومند برای اروپا ناممکن است.وهمین واقعیت پاسخ یک سؤال مهم دیگر را که چرا علیرغم تضعیف مواضع دولت آمریکا،اروپا بجای فاصله گرفتن بیشتر ازسیاست های آن احساس نزدیکی بیشتری به آن می کند ومثلا فرانسه حاضرمی شود درمنطقه خلیج فارس مانورهای مشترک با آمریکا برگزارکند، فراهم می سازد. ضمن آن که دوعامل دیگریعنی تعدیل سیاست آمریکا بسود اروپا و دادن برخی امتیازات باین متحد خود ونیزسیاست های تحریک آمیز وماجراجویانه جمهوری اسلامی ازعوامل دیگراین رویکرد اروپا به این سیاست محسوب می شوند.

سوی دیگربحران رژیم ایران است، که اکنون نحوه مقابله با بحران هسته ای منازعنات سختی را دردرون آن دامن زده است.

انتشارنامه خمینی ازسوی دفتررفسنجانی درپی دیدار خاتمی از آمریکا برای رساندن پیام این جناح به قدرت های غربی، نشان دهنده آن بود که این جناح نگران آنست که جناح حاکم، درزیرفشاروتهدیدات دولتهای غربی، جهتِ باصطلاح صلح آمیز انرژی هسته ای را به مسیر نظامی سوق دهد،همانگونه که درمقطع جنگ همین سودا را داشت.وازمنظر آنها همین مسأله می تواند دستاویزلازم برای تحریم وحتا مداخله نظامی  وتشدیدفشارهای بین المللی را فراهم سازد. هدف پیام آن بود که  مذاکرات شروع شده فی مابین دوطرف را ازطریق کاهش فشارآمریکا و ترغیب اروپا به مصالحه افزایش دهد.دراینجا برای روشن شدن ماهیت ومحدوده منازعات دوجناح حول بحران هسته ای لازم است نگاه کوتاهی به کلیت سیاست جناح رفسنجانی-خاتمی داشته باشیم:

می دانیم که یکی ازافتخارات  خاتمی ودولت اوتقویت تکنولوژی هسته ای بود. او خود بارها بدان اشاره کرده واساسا دولت های اروپا و آمریکا درزمان ریاست جمهوری وی و با پوشش نسبتا امنی که سیاست خارجی او برای دولت جمهوری اسلامی درعرصه جهانی فراهم ساخته بود، به مدتی طولانی ازروند توسعه هسته ای ایران غافل ماندند. هردوجناح دردست یابی به انرژی هسته ای وسیاست خود کفائی درمورد غنی سازی اورانیوم موافق بودند وخاتمی تاآخرین روزهای ریاست جمهوریش بیشترین تلاش خود را برای موفقیت آن بکارگرفت.هم چنین می دانیم که سیاست تأمین خودکفائی درعرصه غنی سازی اورانیوم سال ها بصورت زیرزمینی وخارج ازنظارت  سازمان انرژی هسته ای جریان داشت.آنها براین نظر بودند که اگرمی خواستند این پروژه را علیرغم حق قانونی اعضاء آژانس نسبت به آن بطورعلنی پیش ببرند،باتوجه به تننش غرب با نظام حاکم و باتوجه به نیات پنهانی آنها،قدرتهای غربی اجازه این کاررا به آنها نخواهند داد. تااین که  دردوره دوم ریاست خاتمی،این پروژه قبل ازاتمام پروسه غنی سازی تامرزمطلوب افشاء شد. و ازآن پس درپی رویدادهای 11 سپتامبرو با کانونی شدن فشارها برایران و جدی شدن خطرحمله نظامی، دولت خاتمی، البته باتوافق کل سران نظام، تعلیق غنی سازی را بهمراه مذاکره برای اعتمادسازی پذیرفت.با این همه، تهدید ها هم چنان ادامه یافت و ره به سوی سراب مذاکره، انتهائی نداشت. افزایش فشارها،برروند دوقطبی شدن فضای امنیتی-نظامی درایران،کودتای انتخاباتی که منجربه حذف رقیب شد وبصورت ایراد فشارمضاعف برجنبش وسرکوب دمکراسی ادامه یافت وهمچنان ادامه دارد.درایران نیزهم چون نقاط دیگرسیاست نومحافظه کاران حاکم برکاخ سفید و حمایت متحد اروپائی اش ازاین سیاست، به بازتولید تاریک اندیشی بیشتر وتوحش وسرکوب وتقویت استبدادمنجرشده ومی شود. منازعات کنونی دردرون رژیم نیز بخشا بدلیل رسیدن آن به دوراهی سرنوشت سازانحراف ازمسیر باصطلاح صلح آمیزبه سوی هدف های نظامی ،روبه تشدید است.گرچه طی این مسیرتارسیدن به مقصد براساس تخمین های منابع اطلاعاتی غرب زمان طولانی را می طلبد،اما نفس انحراف به این سمت،بدون پی آمدهای سنگین نخواهد بود. وجدال حول چنین رویکردی  دردرون حکومت یکی دیگرازواقعیت های مهم پشت پرده بحران هسته ای است.

2006-10-25-03-08-85

                                                          

                        www.taghi-roozbeh.blogspot.com/