« صدای سوم » با جنگ؛ بی جنگ؛ تا جنگ !

و دو لغزشگاه در برابر صدای سوم

                                                                                                                شهاب برهان

 

این نوشته بر مبنای بحثی شفاهی است که پنجشنبه ١ ٢  ژوئن ۷ ٠ ٠ ٢ در اتاق اینترنتی ایرانیان سوسیالیست ارائه شده است.

 

 

 

قبلا هم به من در همین اتاق چند بار امکان داده شده است تا نظرات ام را در باره صدای سوم بیان کنم. من عمدتا در باره آسیب پذیری های صدای سوم و لغزشگاه های احتمالی اش صحبت کرده ام و امروز هم در همین چهارچوب به نقاط دیگری از آسیب پذیری های « صدای سوم » اشاره خواهم داشت.

در بحث امروز زیر عنوان « " صدای سوم " با جنگ؛ بی جنگ؛ تا جنگ»، ابتدا خیلی کوتاه به پیوند آن بامسأله جنگ اشاره می کنم؛ سپس این پرسش را طرح می کنم که اگر وقوع جنگ منتفی شود، آیا صدای سوم هم منتفی می شود و موضوعیت اش را از دست می دهد؟ و بالاخره روی موضعی مکث می کنم که صدای سوم را تا وقوع جنگ قبول دارد ولی وقتی جنگ در گرفت آن را منتفی می داند!

در دنباله بحث، روی دو سئوال مهم در برابر صدای سوم تأمل خواهم کرد : یکی این که: دشمن عمده آمریکاست یا رژیم اسلامی؟ و نوک حمله و لبهء تیز مبارزه نیروی سوم متوجه امپریالیسم باید باشد یا متوجه رژیم اسلامی؟ و دومی این که سرنگونی رژیم مهم تر است یا موجودیت ایران؟

 

پیوند « صدای سوم» با جنگ

« صدای سوم» در ارتباط با احتمال تهاجم نظامی به ایران توسط آمریکا و احیانا متحدان اش  پدیدار شده  است * . این گرایش، واکنشی است به  دو گرایش که  یکی خواهان تهاجم نظامی آمریکا برای سرنگونی جمهوری اسلامی است و دیگری  که در مخالفت با تهاجم نظامی به ایران، در کنار جمهوری اسلامی قرار می گیرد. شعار « نه به جنگ امپریالیستی! نه به جمهوری اسلامی! » یک موضع سوم در برابر دو موضع یاد شده در قبال جنگ است.

اگر احتمال جنگ پیش نیامده بود، «  صدای سوم » به وجود نمی آمد.  به این دلیل و تا اینجا «  صدای سوم » با جنگ تداعی می شود. اما اگر از این پس احتمال جنگ از میان برود، آیا «  صدای سوم » هم دیگر موضوعیت اش را از دست می دهد و باید خاموش شود؟

اگر صدای سوم خودش را  فقط با شعار «  نه به جنگ امپریالیستی! نه به جمهوری اسلامی! » معرفی کند، منطقاً باید همین انتظار را داشت.« صدای سوم»  تا جائی که به جنگ « نه! » می گوید، به جنگ مربوط است و در جنبش ضد جنگ جا و موضوعیت دارد. جای تعجبی ندارد اگر بلند شدن سرو صدا در باره احتمال حمله نظامی، جنبش ضد جنگ و صدای سوم در درون آن را به تکاپو بیاندازد، و کش پیداکردن حالت نه جنگ و نه صلح و رویکرد به دیپلماسی و مذاکره، فتیله آن ها را پائین بکشد. اگر فرضا احتمال جنگ با ایران بکلی از میان برود جنبش ضد  جنگ علیه ایران هم از بین می رود. در آن صورت، « صدای سوم» هم با مضمون ضد جنگی که دارد موضوعیت اش را از دست می دهد، اما فقط مضمون ضد جنگی اش را، ولی از بین نمیرود چون صدای سوم چیزی بیش از یک موضع ضد جنگ است و اگر چه از دل جنبش ضد جنگ زائیده شده، ولی بدون جنگ و مستقل از جنگ هم موضوعیت دارد.

 

« صدای سوم»  بی جنگ

 

آنچه مردم ایران را از بیرون تهدید می کند فقط خطر جنگ نیست، فقط محاصره اقتصادی نیست؛ بلکه نقشه امپریالیسم آمریکا برای به دست گرفتن سرنوشت ایران است که محاصره اقتصادی و جنگ می توانند ابزارها و شیوه هائی در این راه باشند. ما ضمن آن که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستیم مخالف هرگونه مداخله امپریالیستی در رقم زدن سرنوشت ایران و مردم آن هستیم.  پس  « صدای سوم» برای ما فقط صدای مخالفت با مداخله نظامی نیست؛ بلکه علاوه بر آن صدای مخالفت با حاکمیت رژیم اسلامی از یک طرف و مخالفت با هر شکلی از مداخله امپریالیستی  در امور ایران از جمله در تدارک و تعیین جایگزین برای این رژیم است. به این دلیل، صدای سوم نباید خود را فقط با شعار«  نه به جنگ امپریالیستی! نه به جمهوری اسلامی! » معرفی کند. این شعار تنها می تواند جنبه ضد جنگ صدای سوم را بیان کند. شعاری که صدای سوم  را کما بیش به تمامی می تواند بیان کند « سرنگون باد جمهوری اسلامی و" نه!"  به هرگونه مداخله امپریالیستی » است.

منظور من ابداً این نیست که ما باید این شعار را جایگزین شعار «  نه به جنگ امپریالیستی! نه به جمهوری اسلامی! » بکنیم.  این شعار در رابطه با خطر جنگ و در جنبش ضد جنگ جا و اهمیت زیادی  دارد و بخاطر آن که شمشیر این جنگ هنوز هم با نخ نازکی بر فراز سر مردم ایران آویزان است این شعار را حتماً با صدای هر چه بلندتری باید تبلیغ کنیم منتها باید آگاه باشیم که اولاً این شعار صرفا یک شعار ضد جنگ است و ثانیاً بیش تر با نیروهای ضد جنگ غیر ایرانی تناسب دارد؛ بیشتر در میدان عمل آن ها کارکرد دارد. ما باید برای جنبش های سیاسی و اجتماعی داخل کشور شعار « سرنگون باد جمهوری اسلامی و" نه!"  به هرگونه مداخله امپریالیستی » را تبلیغ کنیم چون اولاً ضدیت با جنگ را هم در خود دارد و ثانیاً اگر هم جنگ منتفی شود و جنبش ضد جنگ هم ایران را رها کند، ما هنوز با رژیم اسلامی و  با مداخلات امپریالیستی و با نیروهائی در داخل که در ائتلاف با دشمن داخلی یا با دشمن خارجی راه رهائی مردم ایران را سد می کنند دست به گریبان خواهیم بود. پس، نه صدای سوم فقط صدای ضد جنگ است و نه نیروی سوم فقط جنبش ضد جنگ. تبلیغ این دوشعار ( البته هرکدام در جای خود و بسته به مخاطبین اش) نه تنها منافاتی ندارد بلکه ضرورت هم دارد.

 

توجه داشته باشیم که در همان محدودهء ضد جنگ هم مضمون شعار «  نه به جنگ امپریالیستی! نه به جمهوری اسلامی! » برای نیروهای ایرانی و غیر ایرانی نمی تواند عیناً یکسان باشد،  به این دلیلِ روشن که حساسیت ها و میدان عمل دو بخش داخلی و بین المللی نیروی سوم  متفاوت است. هر یک از آن ها انگیزه ها و نقش متفاوتی در این حرکت دارند. اگر ما از عبارت «  نه به جمهوری اسلامی!» سرنگونی آن را مد نظر داریم، نامعقول است اگر توقع داشته باشیم که الزاماً برای  جریانات غیر ایرانی ضد جنگ هم همین معنا را داشته باشد. تا جائی که به نیروهای خارجی مربوط می شود، توقع این نیست که آنان به موازات مخالفت با  جنگ امپریالیستی، الزاماً خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هم بشوند؛ معنایش این است که مبارزه شان با امپریالیسم و جنگ امپریالیستی به نحوی نباشد که به تقویت رژیم جمهوری اسلامی در برابر مردم ایران و سرکوب جنبش های آنان کمک کند و این هم یعنی ضمن مخالفت با جنگ، از حقانیت جنبش های مترقی در ایران  حمایت کنند، و نه از حقانیت رژیم ایران در برابر آمریکا .

 

« صدای سوم»  تا جنگ

 

به دشواری های قبولاندنِ عبارت «  نه به جمهوری اسلامی!» به جریانات غیر ایرانی ی ضد جنگ اشاره کردم. حتا در میان آن بخشی که آن را پذیرفته اند، هستند گرایشاتی که صدای سوم را تا جنگ در نگرفته است قبول دارند. البته به این صراحت نمی گویند بلکه حرف شان این است وقتی جنگ در گرفت دیگر نمی شود بی طرف ماند. تا همین جا تناقض شان این است که گویا  تا جنگ در نگرفته باشد می شود بی طرف ماند  و گوئی خودشان هم تصمیم دارند تا آن زمان بی طرف بمانند! که البته چنین قصدی ندارند.

اما از این استدلال شان قبل ار هر چیز معلوم می شود که این ها حرف ما را اینطور می فهمند که گویا ما با شعار « نه به این و نه به آن»، بی طرفی شان در این جنگ را طلب می کنیم!

آدم های عامی غالبا « نه به این و نه به آن » را به معنی بیطرفی می فهمند، اما این هائی که من ازشان حرف می زنم از روشنفکران و زبدگان و هوشمندان هستند. این هم از مواردی است که ما باید منظورمان را  برایشان روشن کنیم.

 

اشکال این ها در این نیست که می گویند نباید بی طرف بود، اشکال شان در این است که فقط دولت آمریکا و دولت ایران را می بینند و فکر می کنند بین این دو است که باید طرفی را گرفت. آن ها گویا اصلاً مردم ایران را نه بمثابه گوشت دم توپِ هر دو طرفِ جنگ و نه بعنوان نیروئی برای  سد کردن راه جنگ و سلطه امپریالیسم به حساب نمی آورند. باید روشن شان کرد که شعار « نه به این و نه به آن» به معنای بی طرفی نیست به معنای طرفداری از جنبش های مترقی مردم ایران  در برابر هم امپریالیسم و هم جمهوری اسلامی است. باید بطور متقاعد کننده ای متوجه شان کنیم که طرف هرکدام از این عفریت ها را با هر توجیهی که بگیرند، به زیان حرکت مردم ایران برای رهائی و به دست گرفتن سرنوشت خودش تمام خواهد شد و به نیروهای مترقی و پیشرو در ایران ضربه خواهد زد. هر کدام از این دو طرف پیروز بشوند، تلفات بلافصل و نقد اش را جنبش های آزادی خواهانه و برابری طلبانه مردم ایران خواهد داد و بازنده اولیه و نهائی اش مردم ایران - و صد البته مردمان منطقه - خواهند بود.

ما در دیالوگ هائی که با این ها داریم باید ازشان بپرسیم که اگر شعار « نه به جمهوری اسلامی » را تا جنگ درنگرفته قبول دارند، اصلا از آن چه می فهمند و خط مشی شان در قبال جمهوری اسلامی تا در گرفتن جنگ چیست؟  باید این موضوع را تفهیم کنیم که صدای سوم را تا جنگ در نگرفته  قبول داشتن به معنای قبول نداشتن آن  از همین حالاست!  کسی که به هنگام در گرفتن جنگ خودش را موظف به قرار گرفتن در کنار جمهوری اسلامی بداند، امروز نمی تواند نسبت به آن موقعیت بی تفاوت و بی طرف باشد. منطقاً باید از همین امروز برای تقویت جمهوری اسلامی در برابر جنگ احتمالی تلاش کند. این تناقض بزرگی است که دارند.

اما این هم خیلی اهمیت دارد که روشن شان کنیم که مضمون واقعی آن جانبداری ئی که وعده اش را به هنگام وقوع جنگ میدهند چیست. این جانبداری بیش از آن که تقویت جمهوری اسلامی در برابر ماشین نظامی آمریکا باشد، تقویت ماشین سرکوب جمهوری اسلامی علیه مردم خواهد بود. دلیل اش این است  که کسی که بخواهد وقتی جنگ در گرفت در کنار جمهوری اسلامی قرار بگیرد یا باید به تقویت و تجهیز نظامی آن؛ یا به حمایت های دیپلماتیک و مالی از آن و یا به  تحکیم موقعیت سیاسی آن در داخل ایران بپردازد. حمایت های نظامی و دیپلماتیک و مالی از طرف نیروهائی که مورد بحث ما هستند موضوعیت ندارد؛ می ماند حمایت سیاسی از آن که در خفیف ترین حالت، همسوئی و توجیه گری سرکوب جنبش های آزادی خواهانه و مترقی مردم ایران توسط رژیم به بهانه شرائط جنگی خواهد بود. کسی که بخواهد با جنگ به هنگام  وقوع آن  از راه حمایت از جمهوری اسلامی مقابله کند، حالا هم باید از راه همسوئی با آن و توجیه سرکوبگری های کنونی اش به بهانه خطر جنگ، به پیشگیری جنگ بپردازد و هیچ دلیلی ندارد که تا وقوع جنگ « نه به جمهوری اسلامی » بگوید و این رژیم را در برابر جنبش های مردمی که سر این رژیم را می خواهند تضعیف کند.

از این حرف ها  منظورم این نیست که صاحبان چنین گرایشی حتما و عملا یا آگاهانه دارند از سرکوب جنبش های مردم حمایت می کنند، منظورم این است که باید آنان را متوجه تخلخل و تناقضات استدلالات شان که در قالب ضدیت با امپریالیسم و جنگ و جانبداری از مظلوم عرضه می شوند بکنیم. باید به آنان توضیح بدهیم که اگر چه طرف جنگ افروز، آمریکاست، ولی قضیه خطر جنگ دو طرف دارد و رژیم اسلامی هم با تحریکات و بهانه  دادن هایش جنگ طلبی می کند. برای پیشگیری از وقوع جنگ، هم جلو جنگ افروزی های دولت آمریکا را باید گرفت و هم جلو بحران سازی ها و تحریکات و بهانه دادن های رژیم اسلامی را.

اشتباه این دوستان ضد امپریالیست ما در این است که برای جانبداری، فقط دو دولت طرف جنگ را می بینند که گویا باید طرف یکی شان را بگیرند! درخواست ما از آنان این است که مردم ایران را هم بعنوان نیروی صاحب نقش و اثر گذار چه در پیشگیری از جنگ و چه پس از وقوع احتمالی آن به حساب بیاورند.   

اما مردم ایران عملا به چه وسیله و طریقی می توانند به سهم خود جلو جنگ و نیز سلطه امپریالیسم را بگیرند؟ روشن است که از طریق هیزم ریختن در کوره تبلیغات جنگ طلبانه رژیم نمی توانند. آنچه می توانند بکنند و امروز دارند در مقیاسی هنوز بسیار ابتدائی و ناکافی – ولی قهرمانانه -  می کنند، پیش کشیدن مطالبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شان در برابر برنامه های نظامی و جنگی رژیم است. اگر پارسال کارگران ایران در برابر شعار رژیم ساختهء « انرژی هسته ای حق مسلم ماست »  با شعارهائی چون « تشکل مستقل حق مسلم ماست » ، «  امنیت مشاغل حق مسلم ماست» مخالفت شان با جنگ را نشان دادند، در اول ماه مه امسال با بالابردن پلاکارد « ما انرژی هسته ای نمی خواهیم، حقوق ٠ ٠ ٠ ٣ ۸ ١ تومانی هم نمی خواهیم؛    ما کار می کنیم که زندگی کنیم، زندگی نمی کنیم که کار کنیم » با جسارت و صراحت توی دهان جنگ طلبان رژیم زدند که مدعی اند مردم انرژی هسته ای می خواهند و اگر ما هم کوتاه بیائیم مردم نمی آیند!

 

موضع صدای سوم و مضمون شعار « نه به جنگ امپریالیستی و نه به جمهوری اسلامی» بی طرفی و انفعال نیست که این دوستان ما می گویند وقتی جنگ در بگیرد دیگر نمی توانند بی طرف بمانند!  نیروی سوم در جنبش جهانی ضد جنگ، چه در فاز پیشگیری از جنگ و چه بعد از وقوع احتمالی آن، باید علاوه بر مخالفت فعال در سراسر جهان و بویژه در خود آمریکا با جنگ امپریالیستی، نیروی طرفداری از جنبش های آزادی خواهانه و برابری طلبانه مردم ایران، هم در برابر رژیم اسلامی و هم در برابر امپریالیسم باشد.

باید فعالان جنبش ضد جنگ و نیروهای ضد امپریالیست را متقاعد کنیم که تا جائی که به نقش خود ایران مربوط می شود، مسیر اوج گیری مطالبات جنبش های مردم ایران و تشکل یابی و متحد شدن آن ها با یکدیگر، تنها و نیز مؤثر ترین راه مقابله مردم ایران با جنگ  و امپریالیسم است و آنان از طریق حمایت از این جنبش های مردم در برابر رژیم اسلامی است که می توانند به پیشگیری از جنگ کمک کنند. و اگر هم جنگ در بگیرد، باز هم از طریق حمایت از این جنبش هاست که می شود به توقف جنگ و جلوگیری از سلطه امپریالیسم بر مردم ایران و سرنوشت آنان کمک کرد.

***

 

 

نوک حمله و لبه تیز مبارزه نیروی سوم متوجه کدام باید باشد: امپریالیسم یا رژیم؟

این پرسش را برای آن به پیش می کشم که دو مسأله خیلی مهم یا بعبارت دیگر دو سکوی لغزنده در برابر نیروی سوم را به بحث بگذارم.

یکی  قائل شدن به دشمن عمده و غیر عمده در تقابل امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی است،  و دیگری شیوه نادرست طرح این سئوال است که: سرنگونی رژیم مهم تراست یا موجودیت ایران؟!

 

مسأله اول : عمده و غیر عمده

 تحلیلی وجود دارد  که بر طبق آن : اگر چه رژیم اسلامی برای بقای خود به بحران آفرینی احتیاج دارد و با دست زدن به تحریکات و بهانه دادن ها، یک پای خطر تهاجم نظامی به ایران است؛ اما در حقیقت مشتاق وقوع  جنگ  که ممکن است به سرنگونی اش منتهی شود نیست. این دولت آمریکاست که حتا اگر رژیم اسلامی هیچ بهانه ای هم به دست ندهد در پی چنگ انداختن به ایران است و سیاست تجاوزگرانه آن را نه اساسا در رفتارهای رژیم اسلامی بلکه باید در نقشه های امپریالیستی آمریکا برای خاورمیانه دید.

من این تحلیل را درست می دانم و تحلیل خودم هم هست، اما به محض این که این ارزیابی را ارائه میدهی با این نتیجه گیری  رو به رو میشوی که پس شّر اصلی - یا دشمن عمده - آمریکاست، و این سئوال هم به دنبالش میآید که: مگر میشود  با دشمنان عمده و غیر عمده  یکسان برخورد کرد؟

از این تحلیل درست اگر به درستی نتیجه گیری نشود می تواند مردم را به دامچالهء « شّر کم تر، شّر بیش تر» و « ائتلاف با بد برای دفع بدتر » بکشاند. اگر از این تحلیل نتیجه گرفته شود که در این مرافعه، دشمن عمده  و غیر عمده  در مقابل مردم ایران وجود دارد، می شود همان منطقی که ضد امپریالیست های یک چشمی دارند و چه بخواهیم و چه نخواهیم فاتحه صدای سوم خوانده است.

 اما من نه بخاطر این که نکند فاتحه صدای سوم خوانده شود بخواهم مصادره به مطلوب کنم؛ بلکه بر پایه استدلالاتی بر این بارو هستم که در این صورت مسأله مشخص  و معادله معین که تقابل امپریالیسم آمریکا  و رژیم اسلامی ایران است، عمده و غیر عمده نباید کرد؛ استدلال هایم را توضیح می دهم:

به دشمن عمده و غیر عمده از زاویه خالص جنگ نگاه کنیم:

اگر از این منطق حرکت می کنیم که حتا اگر دولت ایران هم کوتاه بیاید آمریکا  باز هم خواهان چنگ انداختن به ایران است، وبا تکیه بر این دلیل است که عمدگی آن را استنتاج می کنیم، با همین استدلال، تا زمانی که دولت ایران کوتاه نیامده و کماکان به تحریکات و جنگ طلبی ها ادامه میدهد، آن « اگر » تحقق نیافته تا به اعتبارآن آمریکا را عمده بدانیم. پس تا آن زمان عمده و غیر عمده ای در کار نیست و هر دو آتش افروز اند و با هیچکدام شان نمیشود همسوئی کرد.

اما اگر این « اگر» تحقق یافت و آمریکا علی رغم کوتاه آمدن رژیم ایران دست به  تهاجم نظامی زد، آنوقت دیگر جنگ اتفاق افتاده است و صورت مسأله - که چگونگی پیشگیری از جنگ است - عوض شده است. در این وضعیت هم عمده و غیر عمده کردن بی مورد است چون هر ائتلافی هم که کسی با رژیم بکند، مانع از تهاجم آمریکا که صورت گرفته است نخواهد شد.

از جنگ گذشته، اگر دشمن عمده و غیر عمده را با این معیار بسنجیم  که امپریالیسم آمریکا قصد نقض حق حاکمیت مردم ایران و سیه روز کردن آنها را دارد، همین الان ٩ ٢ سال است که رژیم جمهوری اسلامی به این کار مشغول است! اگر امپریالیسم آمریکا  پشت در است، رژیم اسلامی روی سینه مردم نشسته است!

اگر هدف از عمده و غیر عمده کردن این است که مردم ایران بتوانند از حق حاکمیت شان و حق تعیین سرنوشت شان در برابر آمریکا دفاع کنند، قدر مسلم این است که در تکیه به رژیم جمهوری اسلامی که خود  دشمن مجسم  حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت آنان است، نخواهند توانست این کار را بکنند. اگر مردم ایران آن آمادگی را پیدا نکنند که رهائی شان از سلطه جمهوری اسلامی را عملی کنند، قطعاً هنوزتوان سد کردن راه سلطه امپریالیسم بر سرنوشت خود شان را هم نخواهند داشت. پس با عمده و غیر عمده کردن نباید دچار توهم شد.

 حتا اگر به عمده و غیر عمده قائل باشیم و آمریکا را دشمن عمده تلقی کنیم و بخواهیم مبارزه علیه سلطه جوئی او را عمده کنیم، این کار در عمل  تنها از طریق فراهم کردن شرائط استقرار حاکمیت خود مردم، فراهم کردن شرائط کنترل تمام کشور توسط خود مردم و نهادهای دموکراتیک خودحکومتی شان معنی می دهد تا نه سپاهیان و نه دست نشاندگان آمریکا نتوانند جائی خالی را بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی اشغال کنند . پرهیز از فاجعه عراق هم همین درس را به ما میدهد. اگر درست دقت کنیم، به این معنا عمده کردن مبارزه علیه سلطه جوئی آمریکا هیچ مضمون عملی دیگری جز عمده کردن مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی همراه با تدارک استقرار خودحکومتی مردم ندارد. این هم دلیل دیگری یه برای این که  من معتقدم در چاله عمده و غیره کردن نباید افتاد.

اما با این حال من به اعتبار دیگری به عمده بود ن مبارزه علیه این یا آن طرف باور دارم با این توضیح که نیروی سوم شامل دو بخش است: نیروهای غیر ایرانی صدای سوم در جنبش جهانی ضد جنگ؛ و نیروهای صدای سوم در جنبش های داخل ایران. اگر شعار « نه به جنگ امپریالیستی! نه به جمهوری اسلامی! »  را در نظر بگیریم، بخش اول آن یعنی پیشگیری از جنگ، عمدتاً می تواند مضمون کار جنبش بین المللی ضد جنگ باشد تا کار جنبش های داخل ایران. بخش دوم این شعار هم که ناظر بر مبارزه با جمهوری اسلامی است ( اعم از عقب راندن یا سرنگونی آن) عمدتاً و اساساً کار خود مردم ایران است. بدون تردید نیروی جهانی صدای سوم با پشتیبانی از مبارزات آزادی خواهانه و برابری طلبانه مردم ایران، در این مبارزه سهمی ایفا می کند؛ کما این که مردم ایران هم در مقاومت هاشان در برابر سیاست های میلیتاریستی و جنگ طلبانه رژیم اسلامی و ابراز مخالفت شان با مداخله گری های امپریالیستی، در جنبش جهانی ضد جنگ سهمی ایفا می کنند. اما تمرکز مبارزه بخش بین المللی  نیروی سوم عمدتا می تواند روی مقابله با جنگ افروزی و مداخله گری امپریالیسم، و تمرکز بخش داخلی  نیروی سوم عمدتا  میتواند روی مبارزه با رژیم اسلامی باشد. این تقسیم کار و تقسیم سهم، از جغرافیای سیاسی و از امکانات و توانائی های بکلی متفاوت این دو بخش نیروی سوم  ناشی می شوند. بر اساس این تفاوت ها، آماج های مستقیم و بلا فصلِ نوکِ حمله و لبهء تیز نیروی بین المللی و داخلی صدای سوم فرق می کند: در داخل، آماجِ مستقیم و بلا فصلِ نوک حمله و لبه تیز مبارزه باید  رژیم حاکم باشد، و در جنبش جهانی ی ضد جنگ، امپریالیسم – البته بدون این که هیچ یک از این ها به جنگجویان یک چشمی تبدیل بشوند!

به این  اعتبار میشود از وظائف عمده و تمرکز عمده  بخش های داخلی و بین المللی نیروی سوم حرف زد؛ ولی وقتی این دو بخش داخلی و بین المللی نیروی سوم را در کلیت اش و بعنوان یک مجموعه در نظر بگیریم، می بینیم که در این کلیت، عمده و غیر عمده ای وجود ندارد و نوک حمله و لبه تیز مبارزه همزمان و از دوجبهه داخل و بین المللی متوجه هم جمهوری اسلامی و هم امپریالیسم است.

تجسم این یگانگی و تمرکز همزمان مبارزه، هم علیه جمهوری اسلامی و هم علیه جنگ و مداخله گری امپریالیستی، ما ایرانیان صدای سومی ی  خارج از کشور می توانیم باشیم که هم جزو مبارزان برای سرنگونی جمهوری اسلامی هستیم و هم جزئی از جنبش جهانی ضد جنگ.

 

مسأله دوم : سرنگونی رژیم مهم است یا موجودیت ایران؟

این یک سئوال مهم در رابطه با جنگ است چرا که این اخطار را مطرح می کند که تهاجم نظامی آمریکا تنها بود و نبود این رژیم را رقم نمی زند و ممکن هم هست که به نابودی کشوری به نام ایران  منتهی شود.

اما اگر این سئوال هدف خودش را به روشنی توضیح ندهد می تواند به لغزشگاهی ناسیونالیستی برای اتحاد با رژیم تبدیل بشود. از آنجا که هیچ کس – شاید به استثنای اقلیتی جدائی طلب-  نمی خواهد به بهانه خلاصی از نکبت رژیم اسلامی، موجودیت ایران از بین برود، این سئوال خود به خود به سئوال کاذب دیگری  در ذهن مردم ترجمه می شود  به این صورت که : دفاع از موجودیت ایران در  اولویت است  یا  مبارزه با رژیم؟!

سئوال اخیر به این دلیل خود بخود از دل سئوال اول بیرون میآید که وقتی بدون توضیح هدفِ خودش  در حد طرح همین سئوال باقی میماند،  بین سرنگونی رژیم و نابودی ایران القإ اینهمانی می کند.

روشن است که در قبال این پیش فرض که موجودیت رژیم وموجودیت ایران به هم گره خورده است، سئوالِ « سرنگونی رژیم مهم تر است  یا موجودیت ایران؟»  پاسخ  ناسیونالیسم ایرانی می گیرد و اتحاد با جمهوری اسلامی را برای دفاع از " تمامیت ارضی" توجیه می کند. همان موضعی که برای مثال داریوش همایون اعلام کرده است. تصادفی نیست که سران حکومت هم از این که میان موجودیت ایران و موجودیت این رژیم  اینهمانی ایجاد بشود و از این تبلیغات که از بین رفتن ایران پیش فرض مسلم جنگ آمریکا با این رژیم است، استقبال می کنند . ما نباید سئوال را طوری طرح کنیم که انتخاب میان موجودیت ایران یا سرنگونی رژیم را به ذهن متبادر کند؛ چون در واقعیت هم حتا اگر جنگ بشود قطعی نیست که ایران بر سر دو راهی ی بقای این رژیم یا بقای ایران قرار بگیرد. هر چند که این هم یک احتمال است. تبلیغ چنین دو راهه مقّدری از حالا فقط به درد بهره برداری رژیم می خورد.

اما با این حال طرح تجزیه ایران و خطر نابودی ایران وجود دارد و محصول خواب وخیال و شایعات نیست و گام های اجرائی اش هم شروع شده است و باید ما هم آن راجدی بگیریم . طرح سئوال « سرنگونی رژیم مهم تراست یا موجودیت ایران؟» از جانب خود ما اهمیت دارد، به شرطی که در طرح سئوال درجا نزنیم و توضیح بدهیم که چون سرنگونی بخاطر سرنگونی و این که این رژیم بیافتد و هر چه بادا باد، موضع ما نیست، باید مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی و مبارزه برای خنثا کردن نقشه های تجریه طلبانه آمریکا از یک طرف و مبارزه علیه  ستمگری رژیم اسلامی بر ملیت های ایران را که جریانات تجزیه طلب را تقویت می کند، با تإکید بر همبستگی و اتحاد طبقاتی کارگران و زحمتکشان همه ملیت های ایران برای کسب قدرت سیاسی گره بزنیم. اگر سئوال مربوط به سرنگونی رژیم و موجودیت ایران را با این توضیح همراه نکنیم، می تواند به لغزشگاهی که توضیح دادم تبدیل بشود.

 

____________________________________

* - دو تن از شرکت کنندگان در مباحثات اتاق، نسبت به آنچه من « صدای سوم » اش نامیدم تذکراتی دادند. یک تذکر این بود که صدای سوم بعد از پیدایش جریان اصلاح طلبان حکومتی و برای موضع گیری در قبال هر دو جناح حکومتی پدیدار شد و تازگی ندارد. تذکر دوم هم یاد آوری می کرد که صدای سوم تازگی ندارد چون از ابتدای تأسیس  جمهوری اسلامی موضع مستقل سو م در برابر این رژیم و آمریکا  به وجود آمد.

من در پاسخ به این تذکرات گفتم که انواع مواضع مستقل در برابر دو قطبی ها در این سال ها تحت عنوان صدای سوم وجود داشته است ولی این « صدای سوم » که من از آن حرف می زنم با آن ها فرق دارد و مشخصا در رابطه با خطر تهاجم نظامی  آمریکا به ایران و در دوره حکومت جرج  والکر بوش به وجود آمده است و موضوع مشخصی است که نباید آن را با هر صدای سوم دیگر مخلوط کرد.