به انگیزه
سیزده آبان ،
روز دانش آموز
پیرامون
فقدان جنبش
دانش آموزی در
ایران
و نکاتی
در ضرورت عروج
مجدد آن
آرش
كمانگر
مقدمه :
در روز
شنبه 13 آبان 1357
در گرماگرم
انقلاب عظیم
مردم ایران ،
میلیونها
دانش آموز با
نرفتن به کلاسهای
درس ، اقدام
به شرکت در
میتینگها و
راهپیمائیها
ي سراسری
نمودند. از
جمله در تهران
هزاران تن از
محصلین مدارس
راهنمایی و
متوسطه ، با
حضور در
دانشگاه
تهران ، به
همراه
دانشجویان ،
استادان و
دیگر اقشار
مردم ، در
حالیکه مشغول
بازدید از
نمایشگاههای
عکس و گوش
دادن به سخنرانیها
بودند ،
ناگهان یک
کپسول گاز اشک
آور که از سوی
مامورین
حکومت نظامی
پرتاب شده بود
بمیان مردم و
دانش آموزان
افتاد. این
مسئله سبب شد
که اجتماع
کننده گان به
طرف درهای
خروجی
دانشگاه هجوم
آورند ، اما
به دستور
تیمسار اویسی
فرماندار
نظامی تهران ،
بطرف محصلین و
مردم
تیراندازی
میشود . تا
ساعت پنج بعد
از ظهر تعداد
کشته ها به
حدود هفتاد
نفر میرسد که
اکثر آنها
دانش آموز یا
دانشجو بودند
. بعد از این
اقدام
جنایتکارانه
مامورین
حکومت نظامی
بود که مردم
بطرف مجسمه
های شاه هجوم
میبرند و آنها
را پائین
میکشند .
جنایت مذکور
علیه اجتماع
آرام دانش
آموزان و مردم
، آنقدر
مشمئزکننده
بود که حتی
وزیر علوم
رژیم پهلوی
نیز در اعتراض
به آن استعفا
میدهد . چند
ماه پس از این
جنایت هولناک
، نظام سلطنتی
واژگون شد و 13
آبان به عنوان
روز دانش آموز
در تاریخ کشورمان
به ثبت رسید .
بعد از
انقلاب ،
میلیونها
دانش آموز به
تصور اینکه
برای همیشه به
نظام سانسور و
اختناق پایان
داده شده است
در مدارس
سراسر ایران ،
با ایجاد
کتابخانه و
تشکلها و
شوراهای
مستقل خویش ،
شروع به سازماندهی
فعالیتهای
فرهنگی ، هنری
و سیاسی نمودند غافل از
اینکه رژیم
اسلامی نو پا
در سرکوب
آزادی بی قید
و شرط اندیشه
، بیان و تشکل
، بمراتب از
رژیم پهلوی
ارتجاعی تر
است.
جمهوری
اسلامی ابتدا
با ایجاد
نهادهای وابسته
به خود در
مدارس ( نظیر
انجمن های
اسلامی ، مربیان
مروج تربیت
اسلامی و
گماشتن
تدریجی مدیران
و ناظمان حزب
الهی بر ریاست
مدارس ) و سپس
ممنوع سازی
فعالیتهای
فرهنگی و
سیاسی دانش
آموزان
پیشرو
و نهادهای
آنها در مدارس
و همزمان با
آن اخراج
هزاران معلم و
محصل آگاه و
چپ ، به تحکیم
پایه های
حکومت قرون
وسطایی
خود پرداخت .
اما فاجعه
اصلی زمانی آغاز
شد که رژیم
ولایت فقیه
تصمیم گرفت پس
از سی خرداد
شصت ، تکلیف
مخالفین را
یکسره کند . در
جریان این
جراحی هول
انگیز بود که
هزاران دانش
آموز به مسلخ
کشیده شده و
به جوخه های
تیرباران سپرده
شدند . در تمام
طول حیات
جمهوری
اسلامی ، قشر
دانش آموز
بیشترین
قربانیان ماشین
آدمکشی رژیم
را تشکیل
میداده اند.
در پی آن
سرکوبهای
فاشیستی بوده
که متجاوز از
دو دهه افت و
رکود بر جنبش
دانش آموزی
ایران حاکم شد
و مدارس را به
کلی از مدار
مبارزه با
استبداد حاکم
خارج کرد .
*****************
دانش
آموزان ايران
با جمعيتى بالغ
بر ١٤
ميليون نفر،
بزرگترين
قشر اجتماعى
كشورمان
محسوب مىشوند
كه امر آموزش
آنها را بحدود
هفتصد هزار
آموزگار و
دبير برعهده
دارند.
اكثريت
بزرگ اين قشر
در مدارس
عمومى دولتى تحصيل
مىكنند كه
عمدتا از
خانوادههاى
كارگرى و
زحمتكش مىباشند.
اقليتى از
آنها نيز در
مدارس خصوصى ( موسوم
به غيرانتقاعى ) درس
مىخوانند كه
طبعا به دليل
شهريه و هزينه
نسبتا هنگفتى
كه بايد
بپردازند،
تنها مىتوانند
از خانوادههاى
متوسط و مرفه
برخاسته
باشند. البته
مدتهاست كه
در مدارس
زهوار در رفته
دولتى نيز به
انحاى مختلف
والدين دانش
آموزان را « تيغ » مىزنند
. اين مساله
ضمن اينكه در
تضاد آشكار با
اصول قانون
اساسى جمهورى
اسلامى است،
بلكه عملا عقربههاى
تاريخ
كشورمان را به
متجاوز از
چهار دهه قبل
برمىگرداند
كه هنوز نظام
تحصيلى
رايگان و
همگانى،
اصلى از
الزامات
قانونى حكومت
محسوب نمىشد.
از اين رو
رژيم اسلامى
در قياس با
يك دهه پايانى
حكومت پهلوى
_كه آموزش
رايگان از
دبستان تا
دانشگاه به يك
نرم اجتماعى
تبديل شده بود_
عملكردى به
مراتب
ارتجاعىتری
دارد. در واقع
اگرچه رژيم
اسلامى ظاهرا
هيچكس را از
حق تحصيل
محروم نمىكند
اما با ايجاد
نظام دو بعدى
يعنى تشويق و
توسعه مدارس
خصوصى در كنار
مدارس ويران
و بىكيفيت
دولتى، سبب
طبقاتىتر
شدن آموزش در
جامعه گرديده
است. بگذريم
كه میلیونها
نفر از كودكان
ايرانى
عليرغم قرار
داشتن در سنين
مدرسه، به
دليل فقر
خانواده و يا
نياز به
اشتغال جهت
تامين بخشى از
مخارج
خانواده، در
هيچ مدرسهاى
ثبت نام نكردهاند
و به طور كلى
از حق ابتدايى
ولى بنيادى تحصيل
محروم شدهاند.
در واقع اهرم
نيرومندى به
نام " جبر
اقتصادى" اصل "آزادى
تحصيل" را زير
گرفته و آن را
عملا تحققناپذير
ساخته است.
اين
اما كل داستان
نيست. جمهورى
اسلامى در
كنار اين
سياست
ويرانگرانه
از دو زاويه ديگر
نيز ضربه
هولناكى به
نظام آموزشى
كشور و بنابراين
زيرساخت
علمى_اجتماعى
آن وارد كرده
است: نخست از
طريق
ايدئولوژيک و
تئوكراتيزه
كردن امر
تعليم و تربيت
و دوم از طريق
به فلاكت
كشيدن معلمين
در چرخ دندههاى
بحران و فقر و
بنابراين
تحميل زندگى
دو يا سه شغله
به آنها و در
نتيجه
خشكاندن
شادابى،
روحيه و انرژى
آنها و از اين
طريق كاهش و
سير نزولى
وحشتناك در
كيفيت كار
آموزشى ايشان
.
در
رابطه با
پارامتر
نخست، اين
رژيم از همان
بدو به قدرت
رسيدنش، كار
تزريق خرافات
و سنتهاى پوسيده
قرون وسطايى
به كتب درسى و
حذف بسيارى از
مفاهيم علمى
آنها نظير " تئورى
تكامل داروين"
را آغاز كرد.
اما اين
تغييرات،
احتياج به نيروى
وفادار و يا
حداقل سر
براهى داشت كه
آنها را پيش
ببرد و به
محصلين حقنه
كند. از اين رو
وجود دهها
هزار معلم
دلسوز و ترقىخواه
در سيستم
آموزشى كشور
مزاحم تشخيص
داده شد و
پاكسازى آنها
همچون فضيلتى
الهى در سرتاسر
ايران تحقق
پذيرفت. در
كنار اين
معلمين آگاه و
مبارز،
دانشآموزان
پيشرو نيز
مورد تهديد و
آزار و اخراج
قرار گرفتند
كه اين عمل
پس از عزل
بنىصدر با
دستگيرى دهها
هزار تن از
آنها و اعدام
بيرحمانه اين
نوجوانان
تكميل شد.
تنها پس از
اين پاكسازىها
و قتل عامهاى
هولناك و نيز
شستوشوى
مغزى
سيستماتيك
ميليونها
دانشآموز
بود كه رژيم
توانست جنگ
خانمانسوز
خود با عراق
را با تكيه بر
انبوه
نوجوانان
داوطلب و فريب
خورده به مدت
هشت سال تداوم
بخشد. سياستى
كه به قيمت
كشته و مجروح
و معلول شدن
صدها هزار
نوجوان و جوان
تمام شد.
مجموعه
اين اقدامات
بود كه سبب
گشته جنبش دانشآموزى
مستقل بیش از
دو دهه از
گردونه
مبارزات
اجتماعى مردم
ايران خارج
شود و از صحنه
داغ سياست رخت
بربندد. اما
در رابطه با
پارامتر دوم
كه عمدتا بعد
از پايانگرفتن
جنگ ايران و
عراق و شدتيابى
بحران
اقتصادى صورت
گرفت، معملين
روز به روز به
دليل گرفتار
آمدن در زندگى
چند شغله و
خستگى و
كلافگى ناشى
از آن از وظيفه
خطير آموزش
مناسب و با
كيفيت
دانشآموزان
بازماندند، و
با آن به
مثابه شغلى
اجبارى و غيرجذاب
برخورد كردند.
البته حق هم
داشتند چون انرژى
روزانه آنها
به ناگزير در
بيرون از
مدرسه، صرف
مشاغل ديگر مىشد.
چرا كه حقوق
پرداختى به
معلمين حتى
قادر به تامين
اجاره خانه
آنها نيست و
اگر همسر شاغل
و يا درآمد و
شغلهاى
تكميلى نظير:
مسافركشى،
مغازهدارى،
كارهاى فنى و
تدريس خصوصى
نداشته باشند،
در عرض چند هفته
به افلاس
کشیده خواهند شد
. به همين خاطر
حقوق پرداختى
به معلمين به
دليل ناچيز
بودنشان،
آنها را تماما
در زير خط فقر
قرار مىدهد. اعتراضات
چند سال اخير
معلمين
تهرانى و
اعتراضات
همكاران آنها
در شهرهاى دیگر
مويد اين امر
است كه آنها
دیگر حاضر به
تحمل این
وضعیت نیستند
.
اما
چرا معلمين
توانستهاند
انجماد سنگين مبارزات
اجتماعی شان
را بشكنند ولى
دانشآموزان
هنوز به اين
مهم، واقف و
يا اگر درستتر
گفته باشيم،
نائل نيامدهاند
؟
البته
در جريان حركات
اعتراضى
معلمين در چند
ساله اخیر،
نشانههاى
كوچكى از حضور
و همبستگى
دانشآموزان
مشاهده شده است .
با اين همه و
عليرغم اين
جوانهها،
هنوز « جنبش
دانشآموزى» ابهت
خود را به
رژيم نشان
نداده است. ممكن
است برخى صاحبنظران
در توجيه اين « ديركرد » به
عواملى چون
نياز اقتصادى
مبرم معلمين
كه محرك
آنهاست اشاره
كنند. در پاسخ
بايد گفت ١٤
ميليون محصل
ايرانى نيز داراى
انبوهى از
مطالبات صنفى
و اجتماعى هستند
كه ضرورت
تجمع، تشكل و
برپايى
اعتراض حول
آنها اهميت
حياتى دارد.
بعلاوه جدا از
اين مطالبات
مشخص نظير:
حق تحصيل
رايگان و
همگانى ( و
بنابراين لغو
شهريه) توزيع
رايگان كتب و
لوازم تحرير
در ميان
فرزندان
خانوادههاى تهيدست،
پايان دادن به
تدريس
خرافات مذهبى،
ضدعلمى،
ارتجاعى و
مردسالارانه
در مدراس، پايان
دادن به آزار
و اذيت مربيان
تربيتى و انجمنهاى
اسلامى، حق
ايجاد تشكلهاى
مستقل، آزادى
بىقيد و شرط
انديشه و
ابراز عقيده
در كلاسهاى درس
و مدرسه، مرمت
مدارس موجود
و ايجاد
مدارس جديد ( و
بنابراين
پايان دادن به
تراكم
كلاسها)
ايجاد و
گسترش
امكانات
ورزشى، هنرى و
كتابخانهها،
جدايى كامل
سيستم آموزشى
از مذهب، لغو
آپارتايد يا
جدايى جنسى در
مدراس،
پايان دادن به
تبعيضات قومى
و در اين
راستا حق
آموزش به زبان
مادرى و .... دانشآموزان
براى بهرهگيرى
بهتر از تجربه
و تخصص
معلمان،
ناگزير از
همبستگى
گسترده با
آنها و متحول
كردن مدراس
هستند. معلمى
كه در لابلاى
چرخدندههاى
بىرحم
اقتصاد
سرمايهدارى
له و لورده
شده، چگونه مىتواند
به وظيفه آموزشى
و تربيتى خود
عمل كند؟ از
اينرو
معلمين و
محصلين نه
تنها درد
مشترك، بلكه
منافع مشترك
دارند. محيط
ارتجاعى و
خفقانآلود
مدارس،
سيستم آموزشى
قرون وسطايى و
غيرمدرن،
تهى بودن
مدارس از
امكانات
ابتدايى تحصيلى
و كمكآموزشى
مناسب و آزار
و اذيت
سيستماتيك
عوامل و
مزدوران حزباللهى
رژيم در
مدارس، همه و
همه موضوعات و
معضلات
مشتركى هستند
كه معلم و
محصل مىتوانند
براى مصاف با
آنها، دست در
دست هم، عظيمترين
جنبش
اجتماعى
كشورمان را
پديد آورند.
ما در
جريان « شورشهای
فوتبال» و نیز
سالگردهای
قیام هیجده
تیردرسالهای گذشته
شاهد
بوده ایم
كه نوجوانان
دانشآموز چه
ظرفيت عظيمى
براى مبارزه
با رژيم فقر و
فلاكت و خفقان
دارند. آن
مبارزات
البته در
كاتاگورى « جنبش
عمومى جوانان» مىگنجند ،
اما لازم است
آن جسارت و
شور مبارزاتی
به صورت يك
جنبش
دانشآموزى مستقل
و سراسرى با
خواستها و
مطالبات ويژه
نيز شكل گيرد.
در صورت تحقق
اين مهم،
خصوصا تبديل
شدن مدارس به
سنگر استوار
دفاع از آزادىخواهى
و حقطلبى ،
يكى از مهمترين
گامهاى
پيشروى مردم
برداشته
خواهد شد و عرصه
ای ديگر در
راستای تحت
فشار
قراردادن رژيم
اسلامی
سرمایه گشوده
خواهد شد. در جهت
شكلگيرى اين
تحول مهم در
صفآرايى
جنبشهای
اجتماعی،
يعنى به ميدان
آمدن وسيع
ميليونها
محصل و شكستن
طلسم انفعال و
غيبت جنبش
دانشآموزى،
وظيفه سنگينى
بردوش
دانشآموزان
پيشرو،
سكولار و چب
قرار دارد.
خصوصا كسانى كه
در مقاطع
پايانى دوره
متوسطه ( دبيرستان ) تحصيل
مىكنند.
در
واقع اگر
مرحله تكوين اولیه
آگاهى سياسى و
توانايى نسبى
مبارزاتى را
از سن ١٤
سالگى حساب
كنيم، آنگاه
بايد اذعان
كنيم كه رسالت
اصلى تكوين
جنبش
دانشآموزى
بردوش محصلينى
سنگينى مىكند
كه در پنج سال
آخر دوره
آموزشى
دوازده ساله
درس مىخوانند
.
براى
اين منظور،
قبل از هر چيز
لازم است دانشآموزان
بين سنين ١٤
تا ١٨
سال " هستهها ی
غیر علنی" »
خود را در هر
مدرسه ايجاد
كنند كه طبعا
در تداوم
فعاليت، مىتوانند
با "هستههاى
دانش آموزى » ديگر
مدارس،
خصوصا مدارس
واقع در يك
منطقه آموزش
و پرورش،
ارتباط
بگيرند و
زمينههاى
ايجاد يك
اتحاديه سراسرى
را فراهم
كنند، اما در
گامهاى
اوليه نبايد
در اين خصوص
عجله نمود. از
اين رو در
لحظه حاضر،
اولويت اصلى
بايد ايجاد اين
هستههاى
جداگانه در هر
دبيرستان
باشد. اين
هستهها از
طريق روابط
گسترده و
طبيعى كه با
انبوه دانشآموزان
مخالف برقرار
مىكنند، در
وهله نخست امر
« نافرمانى
مدنى»
و « مقاومت
منفى»
را در برابر
نهادها و
مقررات
ارتجاعى رژيم
در محيط مدرسه
سازمان مىدهند.
مثلا بايكوت و
انزواى كامل
انجمنهاى
اسلامى،
شوراهاى
اسلامى و نهاد
تربيتى ( كه
عملا نقش
ساواما را در
مدرسه ايفا مىكند) و يا
تحريم
نمازخانه و
عبادت اجبارى
و كلا نمايشات
مذهبى و سياسى
رژيم. بعلاوه
ايجاد
كتابخانه
سيار و مبادله
و توزيع كتب و
نشريات
روشنگرانه و
مترقى جهت
خنثىسازى
تلاشهاى ضدفرهنگى
و ضدعلمى
رژيم،
استفاده
مشترك از
امكانات
اينترنتى به
منظور اطلاعرسانى
و ارتباطگيرى،
نوشتن طول موج
راديوها و
ساعات پخش
رسانههاى
آزادىخواه و
برابری طلب در
دستشويى
مدارس،
سازماندهى
طومار، مجمع عمومى
و ميتينگهاى
اعتراضى حول
نيازهاى صنفى
و رفاهى محصلين،
و انبوه
اقدامات ديگر
آن فعاليتهايى
هستند كه
دانشآموزان
پيشرو و هستههاى
شان مىتوانند
حول آنها كار
كنند و اقدام
به سازماندهى
دانشآموزان
نمايند.
به
هررو، بايد در
نظر داشت كه
اين جنبش،
هنوز وجود
خارجى ندارد و
پیشروان جنبش
در داخل ، در
مرحله تدارک و
پىريزى آن قرار دارند
، بدين
خاطر نمىتوان
_در اين مرحله_
با پريدن از
روى موانع و
بدون كار آگاهگرانه
و سازمانگرانه
كافى، انتظار
واكنشهاى
شورشگرانه و
راديكال ( آنطور
كه سالهای
گذشته بعضا در
جنبش عمومى
جوانان شهرى
شاهد بوديم) از
آنها داشت،
چرا كه هر نوع
افراط،
دانشآموزان
مبارز را در
همان آغاز راه
بىآنكه
سنگربندى
كافى كرده
باشند، دم چك
رژيم و تيغ
سركوب آن قرار
خواهد داد و « غنچه» را
قبل از « جوانه
زدن»
پژمرده
خواهد نمود، از
اين رو در
لحظه حاضر
سازماندهى این هستههاى
محصلين پيشرو، مهمترين
پله و عزيمتگاه
اين « جنبش» و كلا
تمامى
نيروهاى
ازادىخواه و
برابرىطلبی
محسوب مىشود که یاری
رسانی به این
جنبش را وظیفه
مبارزاتی خود
تلقی میکنند .
با امید به
عروج مجدد
جنبش دانش
آموزی ، روز دانش
آموز را به
همه این
عزیزان تبریک
میگوئیم !