از میان مقالات قدیمی " راه کارگر "

 

                                       انقلاب و خواسته های بیواسطه مردم

 

                                    ( برگرفته از نشریه راه کارگر، شماره ٣ – خرداد ١٣٦٣ )

 

تشکیلات ما با اتخاذ سازمانگری طبقه کارگربمثا به مضمون اصلی فعالیت خود و با فاصله گرفتن از یک تشکیلات صرفأ مبلغ گام  بزرگ و مهمی به پیش نهاده است. اما درک اینکه تبلیغ و ترویج باید در خدمت سازماندهی باشد ، بخودی خود حلال مسائل سازماندهی نیست. اگر درک  درستی از سازماندهی وجود نداشته باشد، اگر در فاصله گیری از تشکیلات مبلغ، به جنبه های ایجائی و اثباتی و سازمانگری پرداخته نشود، و اگر قانونمندی های سازمانگری به مثابه یک فن شناحته نشوند، آنگاه این خطر وجود خواهد داشت که ما به جای پرداختن به سازماندهی عملی مبارزات طبقه کارگر و توده هااینبار به مبلغین ایده های سازمانگری مبدل شویم. گرچه تبلیغ و ترویج ایده سازمانگری نیز جز وظایف ماست و خود در خدمت سازمانگری است اما اکتفا کردن به این وظیفه، تنها به معنای در جا زدن در یک قدم جلوتر از گذشته خواهد بود و این گام بزرگی را که برداشته ایم از کیفیت خواهد انداخت. حال که مضمون فعالیت خودرا سازمانگری قرار داده ایم. پس گام بعدی اینست که ذهن حود را درمورد سازمانگری روشن سازیم و منظور از آن را بدرستی درک کنیم. در این زمینه، کارهای زیادی در پیش رو داریم که قدم به قدم باید حلشان کنیم و جلوتر برویم. یکی از این مسائل که هم اکنون خود نمائی می کند مسئله خواستهای بی واسطه و با واسطه( مثل تامین برنج برای مردم، یا اضافه کردن دستمزد ها برای کارگران)، خواستهائی که واسطه و شرائط لازم تحقق آنها، مقدمتا سرنگونی این رژیم است ( مثل تدریس داروینیسم در مدارس، یا شوراهای کارگری). رفرمیسم، خود را به مبارزه برای برنج و اضافه دستمزد  قانع میبیند، از مردم میخواهد فقط برای آنچه در موجودیت این رژیم قابل حصول است مبارزه کنند، انقلاب و اهداف انقلابی را از یاد ببرد و این ذهنیت را به مردم می دهد که گویا هر خواسته ای در رژیم کنونی بدست آمدنی است و بدین تریتب این رژیم را از زیر تیغ مردم نجات می دهد. در مقابل آن، آنارشیسم قراردارد که به مردم می گوئید مادام که این رژیم سرنگون نشود از برنج و اضافه دستمزد خبری نیست. انارشیسم  مبارزات مردم را برای برنج و اضافه کردن دستمزد بیهوده می داند و تحقیر می کند، همه چیز را موکول به سرنگونی رژیم میسازد و بدینگونه از سازماندهی مبارزاتی که هموارکننده راه سرنگونی رژسم اند غفلت می کند. اگر تحقق فلان خواسته مردم موکول به سرنگونی رژیم، یا موکول به حکومت شوراهاست، باید دید سرنگونی رژیم و حاکمیت شورا ها موکول به چیست؟ آنارشیسم یا پرش از روی همین سئوال است که از مردم میخواهد اول رژیم را سرنگون کنند بعد برای برنج و کار و صلح مبارزه کنند، البته مردم کار حود را میکنند مردم برای همین خواستها روزمره مبارزه می کنند زیرا منطق زنده ماندن چنین حکم می کند . در این میان آنارشیسم است که با کنار کشیدن ازمبارزات بلا واسطه و ملموس توده  ها و تحقیر خواستهای پیش پا افتاده آنهاتحت عنوان خواستهای رفرمیستی عملا دچار سکتاریسم میشوند و راه نفوذ رفرمیستها را به میان مردم باز میگذارند. ایران در وضع ویژه و تناقض آمیزی به سر میبرد که به رفرمیستها و هم به آنارشیستها غذا می دهد. از یکسو دوره انقلاب ادامه دارد،زیرا رژیم حاکم نتوانسته است به وضعیت مستقر دست یابد، از سوی دیگر عقب نشینی موقت جنبش توده ای پایان نیافته  و خیزش نوین آغاز نگشته است. در حالی که انقلاب ایران فراتر از یک انقلاب بورژوائی است، رژیم اسلامی با ضد دمکراتیسم مافوق ارتجاعی خود مجبورمان ساخته است که در بسیاری موارد ، حتی عقب تر از شرایط بورژوائی بجنگیم. از این واقعیت متناقض، آنارشیسم فقط ظرفیت بالای انقلاب را می بیند و فقط خواستهای بزرگ را مطرح و رفرمیسم با یک جانبه نگری به سطح عقب مانده نیرو ها ، فقط خواستهای پائین را مطرح میسازد. خظاست اگر بپنداریم که روی آوری به سازماندهی طبقه کارگر و توده های زحمتکش به خودی خود وجه تمایز ما با رفرمیسم و آنارشیسم است. در دوره عقب نشینی و مراحل تدافعی انقلاب بسیاری از نیرو های انفلابی که با شور و هیجان دوره های طوفانی را در سر دارند و میخواهند هجوم نهائی را در فضای عقب نشینی صورت دهند، به سازماندهی امور کوچک و پیش پا افتاده ساختن این خواستهای کوچک به خواستهای برزگ، به رفرمیسم منجر میگردد. در فضای کنونی آنچه می تواند ممیزه ما باشد، ما فقط نقش سازمانگری، بلکه تلقی مااز سازماندهی خواستهای پیش پا افتاده و خواستهای بزرگ، خواستهای بی واسظه و خواست های با واسطه کارگران و توده های مردم یعنی تاکتیک ما برای منطبق ساختن آرایش عقب مانده نیرو ها با سطح انقلاب.

ما خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، خواهان استقرار جمهوری شورائی با هژمونی طبقه کارگر، خواهان نابودی سرمایه داری و حرکت بی وفقه بسوی سوسیالیسم هستیم. اما سازماندهی طبقه کارگر را نمیتوان به زمانی موکول کرد که گذار به سوسیالیسم در دستور روز قرار گرفته باشد، زیرا بدون طبقه کارگر سازمان یافته، گذار به سوسیالیسم هر گز در دستور روز قرار نخواهد گرفت. نمتوان صبر کرد تا رژیم اسلامی سرنگون شود و پس از آن کارگران و زحمتکشان را برای جایگزین کردن حکومت شورائی سازمان داد، زیرا بدون کارگران و زحمتکشان سازمان یافته تضمینی برای سرنگونی رژیم وجود ندارد و بفرض که پوسیدگی و تضاد های دورنی اش آن را ساقط کند، هر رژیمی که جای آن را بگیرد قبل از همه تسمه از گرده ی کارگران و زحمتکشان خواهد کشید. آگر چنین است، پس سازماندهی طبقه کارگر و زحمتکشان برای سرنگون کردن رژیم اسلامی، برای بر پا داشتن جمهوری شورائی با سرکردگی طبقه کارگر و سازماندهی پرولتاریا برای سوسیالیسم، وظیفه همین امروز ماست. به هر دلیل موکول کردن این وظیفه به فردا، به معنی از دست دادن فرداست مرز ما با رفرمیسم در همین جاست.

 اما درست در نقطه ای که با رفرمیسم مرزبندی میکنیم، آنارشیسم و سکتاریسم تهدید مان میکند و لازم است همزمان، میان خود و آنارشیسم نیز خط فاصل روشنی بکشیم. وقتی میگوئیم سازماندهی برای فردا، وظیفه امروز ماست، بدین معنی نیست که تصور کنیم آنچه که در تعادل قوای فردا شدنی است، آنچه امروز بر عهده ماست، مداخله درامروز و تغییر آنها به شرایط مساعد فرداست. این حقیقت مسلمی است که تا رژیم اسلامی سرنگون نشود، یا حاکمیت کارگران و زحمتکشان جای آن را نگیرد و تا جامعه ما به سوسیالیسم نیاورد مردم ما روز خوشی نخواهند دید. ولی از این حقیقت نباید به اراده گرائی به نا دیده گذاشتن وضعیت موجود نیرو ها لغزید و چنین پنداشت که مسلم بودن این حقیقت به خودی خود ناتوانی فعلی کارگران و زحمتکشان را برای سرنگون کردن این رژیم و به کرسی نشندن اقتدار خود جبران میکند. ما رفرمیست نیستیم، زیرا خواهان اتراق کردن در آبشوی رودخانه نیستیم، اما اگر به مردم بگوئیم تاکه رژیم را سرنگون نکنند و خود به قدرت  نرسند تمامی مبارزاتشان برای دمکراسی، برای آب و نان بیهوده و بر باد است، اگر این ایده رابه مردم تلقین کنیم که گویا مصالح ساختمان پلی که باید به ساحل نجات عبورشان دهد، در آنسوی رودخانه است، از رفرمیست ها هم بدتر خواهیم بود. نه تنها مبارزات روز مره مردم را که زمینه ساز مبارزات آنان برای سرنگونی رژیم و پیشرویهای بعدی است تخطئه خواهیم کرد، بلکه عملا قادر نخواهیم بود حتی به اندازه رفرمیست ها از خواست های زنده و بلا واسطه مردم دفاع کنیم. قادر نخواهیم بود حتی به اندازه رفرمیستها در مبارزات مرد برای گرفتن امتیازاتی هر چند کوچک و واداشتن رژیم به عقب نشینی های هر چند موضعی نقش داشته باشیم.

 سازماندهی خواستهای بی واسطه مردم، به خودی خود به سرنگونی رژیم منجر نمیشود، کما اینکه سرنگونی رژیم به خودی خود به جمهوری شورائی، و این یک  به خودی خود به سوسیالیسم منجر نمیشود، اما بدون حرکت از سازماندهی خواستهای بیواسطه سازماندهی این خواستهای بزرگ و اساسی به شعار های غیر عملی تبدیل شده و ناممکن میگردد. اکثریت مردم ایران مدتهاست که خواهان سرنگونی جهموری اسلامی هستند-  یا برای آنکه دقیقتر  بگوئیم، در آروزی سرنگونی آنند و با گوشت و پوست خود دریافته اند که تا این رژیم کشتار و تباهی و ویرانی بر جاست آب خوش از گلویشان پائین نخواهد رفت. مردم بخوبی به پی برده اند که این رژیم اصلاح پذیر نیست و با نومیدی کامل از آن در آروزی سرنگونی اش لحظه شماری می کنند. نفرت و خشم بیحد مردم را از رژیم، همه میبیند و همه میگویند، اما کسی به این سئوال پاسخ درستی نمیدهد که چرا همین مردم رژیم را سرنگون نمیکند؟ هستند انقلابیونی که آگاهگری را به جای سازمانگری میگذارند و میپندارند که آگاهی از ضرورت چیزی، برای  انجام آن کافی است  خواستن و توانستن است؟ اینان به تصور اینکه سر پا ماندن رژیم ناشی از عدم آگاهی مردم ازضرورت سرنگونی آن است، شب و روز به توضیح واضحات در مورد ضرورت براندازی این رژیم می پردازند و پشت سر هم شعار میدهند : بپا خیزید! « سرنگون کنید» بر پا کنید! راستی چرا این مردم که کارد جمهوری اسلامی به استخوانشان رسیده است و بقدر کافی از ضرورت سرنگونی رژیم آگاهند، به فرامین رهبران خیرخواه خود عمل نمیکنند؟ چرا بپانمخیزند و رژیم را سرنگون نمیکنند؟

 پاسخ به این سئوال اسرا آمیز بسیار ساده است: چون نمیتواند، چون خواستن، توانستن نیست. از همین پاسخ ساده است که باید به درک مفهوم سازمانگری راه برد. هدف از سازمانگری، تبدیل اراده های پراکنده به یک اراده متشکل و واحدایست اما نه اراده به مفهوم اراده گرایانه آن به عبارت روشن تر، اراده اگر از خواستن بر میخیزد، ولی با توانستن عنینیت می یابد. اراده برای دوگرسنه مشتاق غذا، که یکی پول دارد و دیگری ندارد چیزی یکشانی نیست. سازمانگری اگر از شکل دادن و هماهنگ ساختن توانها آغاز نکند هر گز به تحقق آروز ها راه نخواهد برد. اهمیت سازماندهی خواستهای بیواسطه توده ها در همین است.

 مردم خواهان سرنگونی رژیم اند اما سرنگونی رژیم با مردم متشکل  ممکن است. مردم پراکنده و بی سازمان اند و ناتوانیشان برای برخاستن و برانداختن رژیم در همین است. نه موعظه های ما در ضرورت سرنگونی رژیم و نه فرمانهای ما « بپاخیزید و سرنگون کنید» مردم را متشکل نمی سازد. تشکل مردم از مبارزه برای خواستهای با واسطه شروع میشود و در تداوام و گسترش مبارزات متشکل خواستهای بی واسطه مبدل میشوند. آنچه به توده ها قدرت و توان اقدام میدهد، تشکل است نه آگاهی صرف، آگاهی فقط جهت دهنده اقدام است. تشکل فی نفسه اراده آفرین و قدرت زاست و به افراد جرات و نیروئی را میدهد که در تنهائی ندارد، اما همین خصلت، خود به تناسب سطح و شکل و مضمون تشکل با توازن قوای موجود در جامعه بستگی دارد. بدون این تناسب یا تشکلی بوجود نمیاید، و یا در هم کوبیده می شود و به ویرانگر ارداه و نیرو مبدل می گردد. اگر سرنگونی رژیم را از مردم تقاضا میکنیم و اگر قبول داریم که توده های مردم در یک تعرض سراسری میتواند حکومت را سرنگون و اگر قبول داریم که این اقدام توده ای، و سراسری و واحدی نیازمند اند، پس جای هیچ تعجبی ندارد اگر تقاضایمان بی پاسخ میماند، زیرا مردم در دوره تدافعی قرار دارند و نه تنها بطور سراسری و واحد متشکل نیستند، بلکه حتی فاقد ابتدائی ترین تشکل های متناسب با دوره تدافعی هستند. پس یا باید از شعار سرنگونی  صرفنظر کنیم؟ بهیچوجه! ما هم اکنون و هم امروز باید سرنگونی را سازمان دهیم . ولی اگر غرض از سرنگونی، سازماندهی تعرض واحد و سراسری توده ای باشد، توازان قوای فعلی و وضعیت موجود، با آن در تناقض است. پس در چنین شرایطی مضمون سازماندهی سرنگونی، بر هم زدن توازن کنونی قوا و تغییر شرایط موجود برای انتقال ازوضعیت تدافعی به وضعیت تعرضی واحد و سراسری توده ای فقط میتواند محصول این تغییر تعادل قوا و بر پایه ای ایجاد تشکلهای پراکنده و مناسب با وضعیت تدافعی کنونی باشد که در موقعیت انقلابی، سریعا به یک دیگر متصل می شوند و خصلت واحد و سراسری پیدا می کنند. در کشور ما که فاقد تشکلهای توده ای است و دیکتاتوری سیاه و سرکوب خشن آنها را تحمل نمی کند، تنها در موقعیت انقلابی که شیرازه امور و توان کنترل از دست رژیم بدر می رود، امکان سراسری شدن تشکل توده ای بوجود می آید. انقلاب بهمن این حقیقت را نشان داد، اما اولا تشکلهائی هر چند کوچک و پراکنده مبیاید وجود داشته باشند تا در موقعیت انقلابی سریعا به یکدیگر متصل شوند، و ثانیا خود این تشکلها و کار کرد آنها باید یکی از سرعت دهندگان به پیدائی موقعیت انقلابی باشند، زیرا پیدایش موقعیت انقلابی علاوه بر تشدید بحرانهای سیاسی در دورن حکومتگران و فاکتورهای بین المللی، بیش ازهر چیز به تشدید تضاد های پائینی ها با بالائی ها، تا بدان حد که دیگر کنترل پائین از دست حکومت خارج شود  بستگی دارد و این مهمترین فاکتور است. برخلاف تز مجادین خلق، که علت اصلی بقای رژیم را با سرکوبگری آن توضیح میدهند، علت آنکه مردم رژیم را سرنگون نمی کنند در فقدان تشکل آنها و در پراکندهگی اراده توده ای است. نه میتوان به قطع سرکوب از جانب رژیم امید بست تا راه تحرک و پیشروی توده ها باز شود و نه میتوان کار را از سرنگونی رژیم شروع کرد تا سرکوب قطع شود و مردم به حرکت در ایند. از قدرت گیری مردم از حرکت و پیشروی مردم باید شروع کرد تا به سرنگونی رژیم رسید. راه معکوس، راه منفعل ساختن توده هاست. عناصر قدرت مردم را باید در همین موقعیت ضغف آنها جستجو کرد، راه پیشروی را باید در همین دوره عقب نشینی هموار کرد و امنقال به دوره تعرض را باید در همین دوره تدافعی تداراک دید و این همه شدنی نیست مگر از طریق سازماندهی توده ای، سازماندهی توده ای در وضعیت تدافعی، سازماندهی خواست های بی واسطه توده ها ست.

برای انکه رژیم بدست مردم سرنگون شود، به م.قعیت انقلابی نیاز هست، به موقعیتی که رژیم نتواند ارده خود را بر مردم تحمل کند، یعنی مردم دیگر به ارده رژیم تمکین نکنند. اما برای آنکه مردم بتوانند به اراده رژیم تمکین نکنند، باید قدرت تمکین نکردن داشته باشند.مردم ما وسیعا خواهان سرنگونی رژیم اند ولی آنچه کم دارند، همین قدرت تمکین نکردن است و وظیفه امروز ما در راستای سرنگونی رژیم سازماندهی قدرت است.و راه سازماندهی این قدرت خواست باواسطه نه تنها بطور کلی از سازماندهی خواستهای بیواسطه می گذرد، بلکه در شرایط ویژه ایران گذر از خواستهای با واسطه، گذر از وضعیت تدافعی به وضعیت تعرضی و گذراز اعتلای جنبش توده ای به موقعیت انقلاب، با سرعت برق آسائی امکان پذیر میگردد- مشروط بر انکه کار پر زحمت، طولانی و مداوم سازمانگری مبارزات مردم برای خواست های بیواسطه شان کاری جدی تلقی گردد. امکان پذیری این انتقال برق آسا بخاطر آنست که علیرغم افت جنبش توده ای، جامعه در بحران انقلابی می جوشد، اراده مردم گرچه پراکنده است، اما نارضائی و نفرت خشمگین از رژیم در حد اعلای ممکن است. پس از 30 خرداد 60، اعتلای انقلاب، فقط در وجه جنبشی خود عقب نشسته است و نه به هیچوجه در وجه ذهنیت خواهان سرنگونی رژیم ، این ذهنیت حتی بمراتب گسترده تر و قوی تر شده است. از دو بازوی اعتلای انقلاب( یعنی جنبش رو به اعتلا و آگاهی رو به اعتلا که سرنگونی را  به خواست جنبش رو به گسترش توده ای تبدیل می کند) بازوی دوم بشدت فعال و نیرومند است اما به تنهائی نمیتواند کاری بکند. کافی  است بازوی  دیگر بجنبد، کافی است حرکات مردم رو به گسترش نهد تا به فاصله جو اعتلا انقلابی جامعه را بپوشاند.اکنون باید حداکثر تلاش را برای برای به حرکت در آوردن این بازوی- که تحمل بار خارج از توان در 30 خرداد و ضربات بی پایان انرا را دچار فلج موقت ساخته است بکار برد. اشتباه بزرگی است اگر کسی تصور کند که این دست را با آویختن یک وزنه سنگین بر آن میتوان به حرکت در آورد. این دست را باید تمرین داد،، با وزنه های کوچک، با حرکات کوچک و در خور ظرفیت. همین ورزش، ظرفیت را بالا می برد. جنبش توده ای فقط می تواند از مبارزه توده ها برای خواسهای بیواسطه شان آغاز گردد، و تازه پس از آن است که درتداوم و گسترش خود میتواند ظرفیت مبارزه برای خواستهای با واسطه را کسب کند. برای واقعیت بخشیدن به مبارزات مردم حول خواستهای با  واسطه، جز آغاز کردن از سازماندهی خواستهای بیواسطه آنان راه دیگری وجود ندارد و سنگ بزرگ برداشتن علامت نزدن است.

آیا مفهوم این سخنان آنست که خواستهای با واسطه توده ها را نباید سازمان داد و فقط باید به سازماندهی خواسطهای بی واسطه اکتفا کرد؟ ابدا! بدون سازماندهی خواستهای بی وا سطه نمیتوان از باتلاق رفرمیسم خلاص شد. غرض این مقاله از تمرکز روی خواستهای بیواسطه، بیان این مطلب است که سازماندهی باید از مبارزات جاری مردم، از مبارزاتی که به لحاط مضمون و شکل خود با توازن قوای موجود خوانائی دارند آغاز شود زیرا در غیر اینصورت ضربه پذیری آن، مانع از تشکل پذیری توده ها خواهد شد. ودر نتیجه مبارزه- چه به لحاظ مضمون و چه به لحاظ سازمان یابی قابلیت پایداری، گسترش و توده گیر شدن را از دست خواهد داد. ما از قابلیت توده گیر شدن مبارزه و تشکل حرکت میکنیم وبه ضرورت سازماندهی خواستهای بیواسطه میرسیم و نه بلعکس خواستهای بیواسطه برای ما هدف نیستند، برای آنکه مطلب روشن تر شود، کردستادن را مثال بزنیم. خواست خود مختاری یک خواست باواسطه ست یعنی در چارچوب این رژیم بدست آمدنی نیست و نخستین شرط کسب خود مختاری، سرنگونی همین رژیم است. اما مبارزه برای همین خواست با واسطه، بیواسطه ترین خواست خلق کردستان شده است تعادل قوا در کردستان چنان است که امکان میدهد این مبارزه و شکل مسلحانه آن خصلتی توده ای بیابد و دوام آورد. در چنین تعادل قوائی و در چنین سطحی از جنگ، ممترکز شدن روی خواستهای بیواسطه همانا  یک کار غیر توده ای و شیپور را از سر گشاد زدن است  البته از اینجا بر نمیاید که در کردستلن نباید خواستهای مردم را سازمان داد. وظیفه سازماندهی این خواستهای  گرچه تحت الشعاع جنگ مسلحانه برای کسب خود مختاری قرار دارد ولی حائز اهمیت است و اگر تعادل قوائی را که در مقیاس کل کردستان صادق است به تگ تک مناطق تعمیم بدهیم، وظیفه سازماندهی خواستهای بیواسطه توده ها بویژه در برخی مناطق از شهرهای کردستان که سلطه دشمن در آنها چرخش دارد اهمیت بیشتری مییبابد. آنچه حیاتی است، انطباق تاکتیک های سازمانگری با سطح تاکتیک ها، فقط از چنین انطباقی میتواند حاصل شود. مبارزه ای میتواند مردم را متشکل کند، که مردم ظرفیت آن مبارزه رابالفعل داشته باشند که با  تعادل قوابخواند، یعنی مردم بتوانند خواسته معینی را در تعادل قوائی که به زیان آنهاست به کرسی بنشانند یا نفی مبارزه خود را برای آن خواست، به دشمن تحمیل کنند و اورا وادارند از  پیشروی به عقب نشینی وادارند. وقتی مردم توانستند حول خواسته معینی متشکل شوند، خود این تشکل توان آنان را ارتقا میدهد و برای طرح خواستهای بالاتر جا باز میکند. تجربه کمیته  های محلات، ادارات کارخانه ها و غیره در انقلاب 57 گواه این حقیت است. فی المثل در کارخانها کارگران ابتدا کمیته های صنفی درست کردند و اضافه دستمزد خواستند، در گام بعدی اعتصابات صنفی را سازمان دادند و بتدریج و با احتیاط کاملا مشهود به درخواستهای صنفی خود رنگ و بوی سیاسی دادند. این تشکل ها ابندائی با هشیاری تمام چنان حرکت کردند که نتواند موجودیت آنها را نابود کند و چون متناسب با تغییر تناسب قوا به پیش رفتند، ظرفیت و قدرت ارداه شان مداواما افزوده شد تا جائی که خواهان آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و لغو حکومت نظامی شدند . و با سازمان دادن نیرومند ترین اعتصاب سیاسی کارگری در سراسر کشور تیر خلاصرا بر رژیم سلطنت شلیلک کردند. روند و گسترش تشکل های توده ای و ارتقاء سطح درخواستهای آنها در انقلاب 57 بسیار سریع بود.  و شاید همین سرعت سبب شده است که برخی امروز این درس را از یاد برده اند که مردم ایران ابتدا شاه را سرنگون نکردند تا بعد بای خواستهای بیواسطه شان متشکل شوند. رژیم شاه را تشکل های توده ای در محلات، مساجد، مدارس دانشگاه ها و ادارات به لرزه در آورد و تشکلهای کارگری واژگونش ساخت. مردم از «حذف تقویم شاهنشاهی» شروع کردند تا به حذف تاریخ شاهنشاهی رسیدند. کارگر اگر نتواند برای شیر کودک بیمارش مبارزه کند، برای سوسیالیسم که سهل است، برای سرنگونی رژیم نیز قادر به مبارزه نخواهد. خواسته های بیواسطه برانگیزننده و تشکل پذیرند، و تشکلی که از این خواستها زاده شود. خود زاینده خواستهای بالاتری خواهد بود.

باید مجددا یاد آوری کرد که غرض به هیچوجه مسکوت گذاشتن خواستهای با واسطه که موکول به سرنگونی رژیم یا استقرار حکومت شورائی یا رسیدن به سوسیالیسم نیست. اما باید همزمان با سازماندهی خواستهای بواسطه و مبارزات روزمره مردم، رژیم را هر چه بشتر افشا کنیم. پرده های ریاکاری و عوامفریبی اش را بدرید. باید در میان آن اقلیتی از مردم که هنوز به این رژیم امیدوارند کار آگاهانه را گسترش دهیم. باید به کارگران و زحمتکشان به نحوی روشن و ملموس توضیح دهیم که چرا نه در این رژیم، بلکه فقط با سرنگونی این رژیم نیز زنجر های برده گی را از دست نخواهند داد. اگر اکثریت مردم ضرورت سرنگونی این رژیو واقفند، آز آنچه باید جایگزین این رژیم شود تا ناکامی انقلاب گذشته و لگدمال شدن مردم و نیروهای انقلابی تکرار نگردد. به نحو خطرناکی خالی الذهن اند.ما نه تنها باید بکمک سازماندهی سرنگونی رژیم را هموار سازیم، بلکه باید همزمان با آن هر مبارزه بالفعل، عملی، دوام پذیر و گسترش یابنده ای را که نیز مستقیما برای سرنگونی رژیم و خواستهای بیواسطه است. هر کجا که بوجود آمد و با موازانه قوا در آن زمان و مکان انطباق داشت بیدرنگ و با حداکثر توان سازمان دهیم. ما نه تنها باید همزمان با سازماندهی سرنگونی رژیم ذهن مردم از فردای این سرنگونی آگاه سازیم. بلکه باید سازماندهی نیرو برای نبرد فردا رااز همین امروز آغاز کنیم.. منتها برای تلاشهای سازمانگرانه ما بی نتیجه نماند و حتی به ضد خود تبدیل نشود. باید از جایگاه و نقش و رابطه متقابل خواستهای بیواسطه و با واسطه ذهن روشنی داشته باشیمو مخلوطشان نکنیم.

 کدام خواست، با واسطه و کدام بی واسطه است؟ هیچ خواستی ذاتا و به خودی خود با واسطه و یا بیواسطه نیست این خصلت را مختصات رژیم تعیین می کند. بهیچوجه چنین نیست که هرخواستی که کوچک بود بیواسطه و هر خواست بزرگ، با واسطه باشد. مثلا جنگ ایران و عراق را در تمامی ابعادعظیم سیاسی- اقتصادی، اجتماعی و بین المللی اش مقایسه کنیم با ممنوعیت فروش نوار موسیقی یا مثلا برسمیت شناختن خفه شدن سندیکاهای کارگری را مقایسه کنیم با اجازه نمایش ژیمناستیک زنان در تلویزیون_ ویژه گی  ایدئولوژیک این رژیم خرید و فروش نوارهای موسیقی یا تماشای نمایش المپیک زنان را در تلویزیون به اقدام علیه موجودیت رژیم به حرکتی که جز با سرنگونی رژیم به نتیجه نمی رسید تبدیل می کند. طرح این خواستها احکام فقه را مستقیما به خطر میاندازد. و به رژیم اعلان جنگ میدهد. حال آنکه علیه اتحادیه های کارگری نص صریحی در اسلام وجود ندارد و کارگران می توانند بدون متهم شدن به ضدیت با احکام الهی و اسلام از موضع صنفی رژیم را برای تحمل اتحادیه های کارگری تحت فشار قرار دهند. اما همین اتحادیه، اگر بخواهد اتحادیه زنان باشد، اسلام به خطر می افتد و رژیم حتی فکر چنین اتحادیه ای را تحمل نمی کند. ماهیت سرمایه دارانه و ضد کارگری رژیم تردیدی بر جای نمی گذارد که به سادگی تن به اتحادیه های کارگری نخواهد داد. اگر مساله جدی شود حتی دست به تعرض و سرکوب هم خواهد زد. اما موضوع چنان است که میتواند جنگ را دو طرفه کند و به کارگران امکان دهد که پیشروی هائی بکنند و امتیازاتی بدست آوردند که پیشروی های بعدی را ممکن سازد. موفقیت کارگران در واداشتن رژیم به پس گرفتن اولین پیش نویس قانون فوق ارتجاعی کار حاصل چنین جنگ دو طرفه ای بود- که هنوز ادامه دارد-. قطعی نیست که کارگران بتوانند سندیکای های کارگری به رژیم تحمیل کنند. مساله این است که آنان بتوانند مبارزه خود را برای این خواست به رژیم تحمیل کنند. درست همانگونه که مبارزات خود را برای قانون کار به رژیم تحمیل کرده اند- وقتی کارگران برای سود ویژه ، حق اولاد ، قانون کار ، سندیکای متشکل شوند، آنگاه برای مقابله در برابر سرکوبهائی که در تداوام این مبارزاتشان بیش خواهد آمد متشکل خواهند بود. اما کسی که به کارگران بگوید تا این رژیم را سرنگون نکنید و شوراهای انقلابی به حکومت ترسند مبارزه برای قانون کار و سندیکا بیهوده و رفرمیستی است، عملا فقط کارگران را از مبارزه ای ممکن- از تشکلی ممکن و از پیشرویهای ممکن- که همگی زمینه ساز سرنگونی رژیم خواهند بود- محروم می کنند. حاصل تاکتیک کسانی که می گویند برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق ابتدا باید رژیم را سرنگون کرد عینا همین است. رژیم این جنگ را برای گسترش حاکمیت اسلام، برای تحکیم موقعیت دورنی خود و پرده کشیدن به بحرانهای داخلی ادامه می دهد، حال چه کسی میتواند اثبات کند که رژیم تحت هیچ شرایطی حاضر به خاتمه جنگ نخواهد شد؟ اگر ادامه جنگ به ضد این همین مقاصد رژیم تبدیل شود و موجودیتش را زیر سئوال ببرد، چه دلیلی وجود دارد که رژیم ادامه جنگ را به بقای خود ترجیح دهد؟ . با تبلیغ این ایده به ظاهر انقلابی و چپ که گویا صلح قطعا در گرو سرنگونی است.بی ثمری مبارزه مردم برای تحمیل صلح به رژیم تبلیغ می شود. مردم برای بیسج علیه جنگ انگیزه های بسیار نیرومندی دارند و مساله جنگ درد این طبقه و آن قشر نیست، مسالهای است فراگیر که میتواند ملتی را بسیج کند. اگر یک جنبش نیرومند و سراسری ضد جنگ در ایران بوجود اید، رژیم را دچار چنان بحران سیاسی- اجتماعی شدیدی میکند که دیگر نمی تواند بقای خود را درگرو تداوم جنگ جستجو کند. اگر این چنبش موفق شد صلح را به رژیم تحمیل کند، عصائی را که رژیم لرزان تعادلش را به کمک آن حفظ میکند از دستش گرفته است. و اگر رژیم بهر روش تن به صلح نداد، آنگاه این جنبش صلح طلبی به جنبش سرنگونی رژیم تبدیل خواهد شد. در هر دو صورت سازماندهی صلح طلبی مردم، گر چه یک خواست بیواسطه است، در خدمت ایجاد بحرانهای شدید سیاسی و سرنگونی رژیم قرار می گیرد و سریعا به خواست با واسطه، در گرو سرنگونی رژیم و حاکمیت شوراهای انقلابی و استقرار سوسیالیسم باشند. خود اینها در گرو سازمانیابی طبقه کارگر، زحمتکشان و اقشار آزادیخواه و مترقی اند و این سازمانیابی از خواستهای بیواسطه میتواند آغاز شود.اگر خواستهای بی واسطه را با خواستهای با واسطه عوضی بگیریم، آنگاه دچار همان خطای بزرگی خواهیم شد که به مردم بگوئیم مصالح ساختمان پلی که باید از روی به ساحل نجات برسند، در آنسوی رودخانه قرار دارد!

گر چه خواستهای بیواسطه خواستهای هستند که تحققشان ذاتا در گرو سرنگونی رژیم نیستند، ولی از این تعریف، الزام و تضمینی برای تحقق تمامی آنها در این رژیم استخراج کرد. این رژیم ضد رفوم که در مقابل ابتدائی ترین و بی خطر ترین رفرمها نیز مقاومت شدیدی می کند،خواستهای بی واسطه را نیز به سادگی تحمل نخواهد کرد. مساله بر سر تحمیل بر رژیم و عقب نشاندن آن در زمینه های گوناگون است تا پیشروی برای مردم امکان پذیرگردد.پیشاپیش نمی توان دانست که کدام حواسته هارا رژیم سر انجام خواهد پذیرفت. پاسخ این سئوال به قدرت تحمیل، یعنی درجه و گستردگی تشکل و شدت مبارزه مردم بستگی دارد. از این رو معیار سازماندهی خواستهای بیواسطه را نباید ظرفیت پذیرش رژیم قرار داد. معیار باید سازماندهی خواسته هائی باشد که در تعادل قوای موجود، مردم میتواند حول آن خواستها متشکل شوند و مبارزه کنند و در قدم اول، نفش همین مبارزه را به رژسم تحمیل کنند. اگر در عمل توانستند خواست خود را به کرسی نشانند و رژیم را یک قدم به عقب برانند، یک وجب جا رای قدم بعدی را بردارند بدست میآورند، اما اگر رژیم تن به خواسته شان نداد، این مبارزه متشکل، خواه نخواه در برابر خود رژیم قرار میگیرد. خواستهای پیش پا افتاده و ریز ریزز مردم بقداری انبوه و بیشمار است که اگر تک تک آنها برای رژیم قابل پذیرش باشد مجموعه آنها پذیرفتنی نیست. نه فقط تحقق مجموعه این خواستها، بلکه حتی مبارزه برای این مجموعه، پایه های این رژیم بحرانی را متلاشی می سازد. اگر تک تک این خواستها رفرمهائی بیش نباشند در مجموعه بیشمار خود به آهنگ انقلابشتاب میدهند و کار سازمانگری به هر اندازه که بتواند تعداد بیشتری از مردم را حول این خواستهای انبوه متشکل کند. به همان اندازه امکان خواهد داشت که رفرم را در خدمت انقلاب بگیرد. از سوی دیگر خواستهای با واسطه را نیز نباید مطلق کرد، مثلا ما میگوئیم نه رژیم فقها، بلکه بورژوازی هم نمی تواند حتی دمکراسی بورژوازی را به مردم ایران بدهد و دمکراسی- حتی دمکراسی بورژوازی- در گرو حکومت کارگری است. اما عناصری از کلیتی به نام دمکراسی، هم اکنون جزو خواستهای بیواسطه مردم است، خواستهائی که هم با تعادل قوای کنونی انطباق دارند و هم تحمیل آنها به رژیم فقها فی نفسه ناممکن نیست، مثلا مبارزه با اجاره دادن کارگران به سرمایه دارن، یا مبارزه  با دستمزد نا برابر میان زن و مرد، یا استثمار کودکان مبارزاتی که همه جا و حادتر از همه در کارخانجات با انجمن های اسلامی صورت می گیرد،  مبارزه برای شوراهای واقعی،مبارزه برای دمکراسی است. مبارزه برای قانون کار مترقی و تحریم انتخابات مجلس مبارزه برای دمکراسی است. حتی عناصر فراوانی از دمکراسی پرولتری، یعنی برابر طلبی و مبارزه با سرمایه داری در حرکات کارگران و زحمتکشان متجلی است. میان این جزء و کل، همان رابطه ای وجود دارد که میان مبارزه برای این اجزا و آن کل وجود دارد. مبارزه برای این اجزاء برای این خواستهای بیواسطه، در کلیت و در تداوم خود به مبارزه برای سرنگونی رژیم تحول مییابد و آز آن نیز در میگذرد. گفتن اینکه تا رژیم سرنگون نشود و سوسیالیسم برقرار نگردد از دمکراسی خبری نخواهد بود، بیان حقیقتی است که باید در ذهن کارگران و زحمتکشان حک شود تا بدانند برای چه مبارزه کنند، اما گفتن این نیزکه سرنگونی رژیم ضد دمکراسی و برقراری حکومت کارگری را فقط میتوان با سازماندهی دمکراسی طلبی کارگران و زحمتکشان سازمان داد و متحقق کرد، بیان رویه دیگر حقیقت فوق است. رویه عملی قضیه، که باید در ذهن سازمانگران کارگران و خود توده های مردم حک شود تا بدانند حقیقتی که تبلیغ و ترویجش میکنند، چگونه میتواند به واقعیت تبدیل شود.

درک حقیقت اول، ما را از رفرمیسم جدا میکند و درک حقیقت دوم از آنارشیسم و سکتاریسم. برای آنکه واقعا سازمانگر کارگران و توده ها باشیم، برای آنکه در تبلیغ ایده سازمانگری در جا نزنیم، باید این هر دو رویه حقیقت را بعنوان یک کل تجزیه ناپذ.یرو تفاوتهایشان، در نسبیتشان، در وابستگی متقابل و دینامیسم دورنیشان، درک کنیم

مردم اگر متشکل شوند، میتواندد معجزه کنند، اما سازماندهی معجزه، باید مردمی را که نمی توانند مجعزه کنند متشکل ساخت! متشکل کردن مردمی که قادر به براندازی رژیم نیستند، متشکل کردن مردمی که از حکومت شورائی و سوسیالیسم چیزی نمی دانند، در انتخابات مجلس به « ایت الله مرغ و خروس» رای میدهند! چنین است آغاز راهی که میتواند به سرنگونی رژیم، به استقرار حکمت شورائی و به سوسیالیسم منتهی گردد. حتی اگر بخواهیم این فاصله را بایک پرش طی کنیم با هم مجبوریم ازجائی که در آن قرار داریم کنده شویم، کسی که در ایرانشهر است، از پیراشهر به راه نمی افتد!

 

 

   تذکر: انتشار مجدد این مقاله به معنای تائید همه نکات آن ، در شرایط کنونی نیست !