اوین، بند 3عمومی زنان.....

                                       

                                                                           لاله حسین پور

 

من که این جا نشسته ام، چه می دانم که در این بند چه می گذرد. من، فقط می دانم که حتما زنی به خاطر قتل مردی که به او تجاوز کرده است، سالیان درازی ست که در آن جا زندگانی می کند و موهایش رو به سفیدی است. من، فقط می دانم، زنی که دست فرزندش را گرفته و شبانه از خانه گریخته  و در محل اختفاءاش دستگیر شده، دارد محکومیت اش را می گذراند و هرروز با یاد فرزندش از خواب بر می خیزد. و آن دیگری، دختر 16 ساله که منتظر اجرای حکم اعدامش در 18 سالگی است، در گوشه ای می نشیند و خیره به دیوار می نگرد....... من چه می دانم؟

اما این را می دانم که هر از چند گاهی چهره ای جدید، با نگاهی نگران، اما مهربان و مصمم وارد بند شده و بی قرار، از این سو به آن سو می رود، با این زن و آن زن صحبت می کند، گوش به خاطرات شان می دهد و سخنانی می گوید که گویی دری را به روی دنیایی دگر، دنیایی بهتر باز می گشاید. این ها هر نامی دارند، مریم، جلوه، و هر نام دیگر، نگاه شان یکی ست، سخنان شان یکی ست، دل سوزی شان یکی ست. آن ها مانند فرشته گانی به داخل بند رسیده اند، زاری نمی کنند، جدی هستند و دست بر سر همه می کشند. آن ها انسانی را نکشته اند، دزدی نکرده اند، هنوز فرزندی ندارند و شاید هرگز کتک نخورده اند و کتک نزده اند. آن ها اسلحه ندارند، حتی سنگ هایی در جیب های شان پنهان نکرده اند.

 آن ها فقط و فقط می دانند! بسیار می دانند. آن ها می دانند که چه بر سر زنان می آید. آن ها می دانند که در پستوی خانه ها چه می گذرد. آن ها چیزهایی را که می دانند، می گویند و می نویسند. تنها گناهی که به آنان نسبت می دهند،  این است که هر چه می دانند، به دیگران می گویند، با زنان در اتوبوس و مترو حرف می زنند، به در خانه ها رفته و آگاهی را با کلام خود به درون خانه ها می برند.

 

آن ها نه سازمان دارند و نه تشکیلات، نه رهبر دارند و نه رهبری می کنند. آن ها فقط آگاهی را سازمان می دهند و به همین دلیل اکنون خانه شان درزندان اوین است.

 

اما دیگر کار از کار گذشته است. آگاهی آن رودخانه خروشانی است که وقتی جاری شود، از میان سنگلاخ ها عبور می کند و سنگ های خشن را از سطح زمین می کند و با خود می برد. زندان آن سدی نیست که بتواند در مقابل تداوم این رود خروشان ایستادگی کند.

اکنون سنگلاخ حاکمیت است که از وحشت کنده شدن به دست و پا افتاده است.