گپی با شهاب - دور دوم

 

 

 

صادق افروز :  " راه کارگر "علیرغم اینکه قیام بهمن و روی کارآمدن جمهوری اسلامی را شکست انقلاب ارزیابی کرده بود ولی شیوه کار تشکیلاتی اش تقریبا فرقی با گروه های دیگر نداشت به همین دلیل مثل آنها ضربه خورد . در واقع اگر "راه کارگر " می دید که فاشیسم دارد می آید باید خود را برای کار مخفی و روز مبادا بهتر آماده می کرد . یعنی می خواهم بگویم سبک کار با تحلیل سیاسی هماهنگ نبود . در همان سال 1360 رژیم 5 نفر را در یک تاکسی بازداشت کرد که همگی اعدام شدند. شهاب  جان یک مقدار راجع به این سبک کار برایم توضیح بده و اگر دوست داری یادی بکن از رفقایی که می شناختی و در همین مقطع  توسط رژیم اعدام شدند .

 

شهاب –  گفتم که ما راه کارگری ها تافته جدا بافته ای از همان نسل پیش از انقلاب نبودیم و از بسیاری کمبودها و عقب ماندگی های آن در رنج بودیم.  با توجه به  کمبود تجربه، در زمینه مسائل  تشکیلاتی و سازماندهی با پختگی عمل نکردیم. اما ناپختگی و بی تجربگی چیز زیادی را از دلائل آنچه اتفاق افتاد توضیح نمی دهد.

سیاست تشکیلاتی موضوع مجرد و قائم به ذاتی نیست و خودش از« سیاست سیاسی » یعنی تحلیل های سیاسی، خط مشی و تاکتیک ها سرچشمه می گیرد. سئوال تو هم همین است که چرا سیاست تشکیلاتی ما با ارزیابی سیاسی مان از رژیم اسلامی و چشم انداز اوضاع انطباق نداشت؟ دلائل متعددی وجود داشت و عوامل مرکب و متغیری در کار بود که سعی می کنم به برخی از آن ها اشاره بکنم شاید برای رفقائی که امروز در ایران به امر تشکل سوسیالیست ها می اندیشند نکات قابل تأملی داشته باشد . البته آنچه بر می شمرم الزاماً به ترتیب اهمیت عوامل نیست.

١-   الگوبرداری تشکیلاتی – در ابتدای کار که به دنبال یک ساختار تشکیلاتی برای « راه کارگر» بودیم ، بعد از یک دور  نظر پرسی از کادرها که چه طرحی را پیشنهاد می کنند، از آنجا که غالب ما جز تجربه خانه های تیمی و کار مطلقا زیر زمینی در دوره مبارزات چریکی و سازماندهی کاملاً مخفی در زندان ها نداشتیم و با همین قدر توشه تشکیلاتی وارد انقلاب شده بودیم، به سراغ الگوهای تشکیلاتی احزاب کمونیست رفتیم تا از تجارب آن ها الهام بگیریم و در این میان تا جائی که به یاد دارم، الگوی ساختاری حزب کمونیست آمریکا بیش از دیگر نمونه ها نظرمان را جلب کرده بود.  تشکیلاتی که در آغاز کار ساختیم، الگو برداری از یک ساختار متمرکزبود، یک ساختار متمرکز با ارتباطات افقی و عمودی : کمیته های بزرگ مناطق، در زیر مجموعه آن ها کمیته های پر جمعیت ناحیه ای، در زیر مجموعه این ها کمیته ها و واحدهای محلی با اعضا و هواداران پر شمار ... کمیته های رهبری منطقه ای و بعضاً ناحیه ای به لحاظ ساختاری  و برخی کمیته های محلی به بهانه های کارکردی، به ارگان های مرکزی و حتا به کمیته مرکزی - اغلب مستقیماً -  وصل بودند. این ساختار متمرکز یکی از اصلی ترین موانع عایق بندی اطلاعاتی در طول سال ها و سبب سرایت ضربات بعد از سال ٠ ٦ بود.

٢ - روابط محفلی و ضعف فرهنگ  حزبی - اگر چه ساختارارگان های مرکزی  و نیز سازماندهی کادرها از همان ابتدا مخفی و کم و بیش به سیاق دوران سرکوب بود، اما روابط  محفلی که از آشنائی های دیرین و رفاقت های مبتنی بر اعتمادهای امتحان پس دادهء دوران زندان باقی مانده بود، و در مواری هم روابط  خانوادگی و همشهریگری و نظایر این ها، از دیوارهای رسمی و ساختارتشکیلاتی عبور می کرد و عایق بندی های امنیتی را سوراخ سوراخ می کرد. بی انضباطی ها و بی خیالی های فردی هم  در امکان دادن به تعقیب رد پا ها و ایراد ضربات سهم کمی نداشتند.

چند سال بعد رفقای ما  یک جمع بند عمومی از تاکتیک های رژیم در تعقیب و مراقبت، با نمونه هائی  از تجربیات مشخص سازمان ما را به همراه رهنمودهائی برای مبارزه با پلیس سیاسی تهیه کردند که بصورت کتابی با عنوان « تاکتیک های دشمن در تعقیب و مراقبت و رهنمودهائی برای مقابله با آن » چاپ و در خارج از کشور منتشر شد و از طریق « صدای کارگر»،  رادیوی سازمان، برای روابط داخل پخش شد. این جمع بند ها و رهنمود ها اگرچه متعلق به حدوداً بیست سال پیش اند و جا دارد که با بررسی تاکتیک های جدیدتر و بازهم پیچیده تر رژیم تکمیل شوند، با این حال برای آشنا کردن فعالان سیاسی در ایران با اصول عمومی و کلی تعقیب و مراقبت و تور گستری پلیسی که هنوز و همیشه کاربرد دارند، مفید اند و من دنبال خواهم کرد که کتاب یاد شده برای درج در سایت راه کارگر و پخش اینترنتی با فرمات مناسب بازنویسی شود.

٣ – در جا زدن در شرائط متغیر -  بعد از قیام، دوسال و نیم طول کشید تا ضد انقلاب کاملاً مسلط شود. با این که انقلاب بخاطر به قدرت رسیدن یک نیروی ضدانقلابی شکست خورده بود، ولی در یکی دو سال اول، بخاطر تداوم بحران انقلابی و بحران حکومتی و عدم استقرار دولت جدید، نوعی فضای باز سیاسی وجود داشت. همه احزاب و سازمان ها ستادها و دفاتر علنی ایجاد کرده بودند و فعالیت ها در زیر آفتاب جریان داشت. به تدریج که دولت خمینی خود را سازمان می داد و تعرضات اش را به نیروهای مخالف گسترش می داد، ابرهای سیاه متراکم تر و این اماکن علنی برچیده می شدند. همانطور که ستاد ها و دفاتر و اماکن علنی همه  جریانات سیاسی  با هجوم و ضربات حکومت برچیده شدند و این کار تقریباً در هیچ موردی ناشی از  تعویض بموقع تاکتیک خود جریانات سیاسی نبود، تغییر ساختار تشکیلاتی احزاب و سازمان ها هم غالباً به همین ترتیب « بعد از خرابی بصره»  و وارد آمدن ضربات جبران ناپذیر به آن ها در دستور قرار گرفت. ما از ابتدا می بایست ساختاری غیر متمرکز و مستعد برای تغییر شکل های سریع انتخاب می کردیم. با این حال ساختار متمرکز تشکیلات ما شاید برای دوره فضای باز و امکان فعالیت علنی قابل توجیه و تحمل بود ولی با گسترش سرکوب ها می بایست حتا خیلی پیش از ٠ ٣  خرداد ٠ ٦ کنار گذاشته می شد. متأسفانه ما  در تابستان سال  ٢ ٦ یعنی زمانی دست به ایجاد یک تشکیلات غیر متمرکز زدیم که گرد باد سیاه در رسیده و سقف خانه مان را برده بود و تداوم آن ساختار را بدون متلاشی شدن کل سازمان ناممکن ساخته بود.

٤ - ارزیابی نادرست از توازن قوا -  ما بحران سیاسی را که سراسر کشور را گرفته و بخصوص از ٤ ١ اسفند ٩ ۵ با صف آرائی آشکار طرفداران بنی صدر و مجاهدین در برابر اردوی خمینی بسیار حاد شده بود، به غلط  یک اعتلای انقلابی ارزیابی کردیم و این برای اتخاذ تاکتیک های مناسب، گمراه کننده بود.  حتا اگر این ارزیابی ما درست می بود که وزن توده های مخالف رژیم خمینی سنگین تر است، باید این موضوع  را  از نظر نمی انداختیم که موازنه قوا فقط با کمیت و قدر مطلق جمعیت تعیین نمی شود بلکه سازمان یافتگی هم عامل مهم و گاه تعیین کننده ای برای « نیرو» شدن و بخصوص برای نیروی برتر شدن است. در توازن نیرو، نیروی ناشی از تشکل و سازمان یافتگی و تجهیزات هم باید به حساب بیاید. در آن مقطع، طرفداران و مدافعان رژیم خمینی، در پیکرهای متنوعی از کمیته ها و سپاه و بسیج و انجمن های اسلامی و گروه های بی شمار ضربت که مثل قارچ در همه جا می روئیدند، متشکل و سازمان یافته و مجهز بودند، حال آن که آن بخش از توده مردم که مخالف رژیم بود – چه طرفداران چپ و چه بقیه - بکلی پراکنده و بی سازمان بودند. در بحرانی هم که حول بنی صدر کانونی شده بود و مجاهدین هم  در ائتلاف با  او قرار گرفته بودند، بنی صدر هیچ نوع سازماندهی توده ای نداشت و مجاهدین با این که خودشان بسیار سازمان یافته بودند، اما  سازماندهی توده مردم با استراتژی شان  که گرفتن قدرت از بالای سر مردم و به نیروی میلیشیای تشکیلاتی خودشان بود، سازگاری نداشت. آن ها روی توده مردم فقط بعنوان سیاهی لشکر حامی حکومت مجاهدین حساب می کردند و نه بهیچوجه همچون بازیگر اصلی نبرد قدرت که باید برای به کف آوردن قدرت سازمان بیابد و به میدان بیاید . در نتیجه، کمیت جمعیت مخالف رژیم  هر چه که بود، یک نیروی سازمان نیافته و آماده نشده برای اقدام تعرضی بود. ما هم در آن مقطع  در دست کم گرفتن قدرت روحانیت و با خوشباوری به این که توهم توده ها در این بحران عمومی به سرعت در حال ریختن است، با همه سازمان های چپ و مجاهدین شریک بودیم و بجای انتقاد قاطع از ماجراجوئی فاجعه بار سازمان مجاهدین، و بجای سازماندهی یک عقب نشینی بموقع از برابر ساطور آخته، خط تشدید فعالیت برای تشجیع توده ها به تعرض علیه حکومت خمینی را در پیش گرفتیم و نتوانستیم زمینه های لازم را برای انطباق با اوضاع سیاسی جدید فراهم بیاوریم.

 ۵ –  تأخیر در اجرای طرح عقب نشینی به دنبال سرکوب جنون آسا و کشتار جمعی وحشیانه ای که رژیم خمینی در واکنش به عملیات مجاهدین  برای سرنگونی ضربتی حکومت نشان داد ( علاوه بر کشتارهای خیابانی، هرروز هشتاد تا صد نفر از چپ های انقلابی و مجاهدین دستگیر شده را  در زندان ها اعدام می کردند و اسامی شان را شب ها از تلویزیون اعلام می کردند که بعد از چندی به ملاحظات بین المللی صلاح دیدند اعلام نکنند) در مهرماه سال ٠ ٦ ضرورت عقب نشینی به میان توده ها  در کمیته مرکزی سازمان مطرح شده بود اما اجرای آن  با تأخیر بسیار و با تردید و تزلزل صورت گرفت و یکی از دلائل آن غلبهء برداشتی در رهبری سازمان ما بود که عقب نشینی را مترادف خالی کردن میدان در لحظه های دشوار سرکوب و گناهی نابخشودنی می پنداشت، حال آن که عقب نشینی به میان توده ها نه تعطیل مبارزه بلکه طرحی برای بقای رزمنده سازمان بود. برای نمونه در آن دوره ما هنوز بر تداوم چاپ و توزیع نشریه راه کارگر که در شرائط  بسیار دشوار و خطرناکی صورت می گرفت پافشاری می کردیم تا از هیچ تلاشی برای آگاهگری در آن اوضاع بحرانی فروگذار نکرده باشیم.

٦ – مماشات با متمایلین به خط حزب توده در درون سازمان بخاطر همان آلودگی به پوپولیسم که به آن اشاره کردم، تبلیغات حزب توده در باره رژیم خمینی از طریق مباحث مربوط به مبارزه ضد امپریالیستی، جنگ ایران و عراق و « دوران »، در بخشی از نیروهای ما هم تزلزل ایجاد کرده بود. مماشات طولانی با عناصر مردد در مقابله با جمهوری اسلامی در درون سازمان و دشواری قطع سرنخ هائی که داشتند، به آن ها امکان داد که ضرباتی کاری بر سازمان وارد کنند.

باری، بعد از اشاره به عوامل یاد شده باید این را هم اضافه کنم که از یک طرف  با اجرای طرح ساختار غیر متمرکز و از طرف دیگر با پیاده شدن سیاست عقب نشینی به میان توده ها و جابجائی باقی مانده کادرهای رهبری ، جلو تداوم ضربات سنگین و نابود کننده گرفته شد و آسیب پذیری سازمان کاهش چشمگیری یافت و از آن پس تحولی در مضمون و سبک کار سازمان صورت گرفت.

می گویند « شمشیر کوتاه در دست دلاوران دراز گردد». اغراق نخواهد بود اگر بگویم  که بقای « راه کارگر» بیش از اجرای این سیاست های درست، مدیون  مقاومت های کم نظیر و رازداری رفقای دستگیر شده بود. در آن خونریزی بزرگ، ما هشت تن از اعضای کمیته مرکزی مان را هم از دست دادیم: رفقا یوسف آلیاری، غلام ابراهیم زاده، چنگیز احمدی، نسرین بقائی، نورالدین ریاحی، علیرضا شکوهی ( نخستین دبیر اول سازمان )، مهران شهاب الدین ، حسین قاضی و عبدالله افسری (*)

میخواهی از رفقائی که می شناختم و در آن مقطع اعدام شدند یادی بکنم ولی من در اینجا که صحبت از بقای رزمنده « راه کارگر» است درست نمی دانم  ملاک یاد آوری، تنها شناخت من باشد و ترجیح می دهم یاد همه دختران و پسران و زنان و مردانی را گرامی بدارم که چه با فدا کردن زندگی خود و چه با زندگی فداکارانه شان - که غالباً آسان تر از پذیرش مرگ نبوده است –  تداوم حیات و رزم انقلابی « راه کارگر» را ممکن کرده اند. نباید فراموش کرد که « راه کارگر» ثمره جانفشانی ها و فداکاری های زندگانی هم هست که به دلائل گوناگون، دیگر در صفوف « راه کارگر» نیستند ولی آجرهائی که از زندگی و جانمایه خود خشت زده اند، در بنای « راه کارگر» برجا مانده است.

صادق افروز : اخیراً  در مجله آرش شماره ١٠٠ به نقل از جلد دوم  « تاریخ صد ساله احزاب و...» نوشته دکتر یونس پارسا بناب گفته شده است: « بنا بر اطلاعات موجود سازمان راه کارگر تنها سازمانی در درون جنبش چپ – مارکسیستی ایران در دوران اوج خفقان و دیکتاتوری ولایت فقیه بود که در آخرین شماره نشریه اش تشکیلات خود را منحل کرد تا فشار پلیس سیاسی و نیروهای انتظامی را تا حد امکان برروی اعضا و فعالین خود  کاهش دهد». در این باره چه می گوئی؟

 

شهاب –  همین موضوع را رفیق پارسا بناب در سلسله برنامه های شفاهی خود در فوروم ایرانیان سوسیالیست با عنوان « تاریخ جنبش کمونیستی ایران »هم گفته است. به نظر اینطور می رسد که او این را بعنوان یک نقطه قوت و اقدام جسورانه مطرح می کند که سازمانی برای حفاظت از اعضا و فعالین، خودش را منحل کرده باشد. اما آنچه که وی از آخرین شماره نشریه راه کارگر نقل می کند حتماً از شنیده های اوست چون موثق نیست. موضوع  مطرح شده در آن نشریه، اعلام تاکتیک « عقب نشینی به میان توده ها»  بود و نه اعلام انحلال!

البته موارد دیگری هم از این مخدوش کردن حقیقت وجود دارد. مجله « نقطه »  در خارج از کشورهم در سال ١٣٧٦ در شماره ٧  مقاله ای  را از رفیق تراب حق شناس از اعضای سازمان « پیکار » که در همان اوائل دهه شصت متلاشی شد، با عنوان « احزاب و سازمان های جنبش کمونیستی ایران» چاپ کرد که قبلاً در دانشنامه ایرانیکا در سال  ١٩٩٢ انتشار یافته بود. تراب حق شناس در آنجا نوشته است:

« " راه کارگر" پس از تهاجم رژیم به مخالفین در سال ٦٠ از صحنه فعالیت سیاسی کناره گرفت  و به تعبیری عقب نشینی کرد. ولی در سال ٦١ و ٦٢ درخارج از کشور مجددا فعالیت خود را از سر گرفت».

 نمی دانم رفیق تراب حق شناس بر چه اساسی چنین اطلاعات نادرستی را به دانشنامه ایرانیکا داده است. مطلبی که به یک دانشنامه داده می شود باید با یک مقاله و نظر شخصی فرق داشته باشد. آیا این امکان وجود نداشت که نوشته اش را برای اطمینان از صحت و دقت آن با سازمان ما در میان بگذارد؟ البته ایراد اصلی به شیوه کار مسئولان دانشنامه ایرانیکاست  که معرفی یک سازمان سیاسی را که در یک دانشنامه باید با نهایت بی طرفی باشد، به نظر شخصی ی تنها یک نفر حواله می دهند بی آن که حتا لا اقل سازمان مربوطه را هم در جریان بگذارند!

اما از این ها که بگذریم، شایعه انحلال را اولین بار سازمان مجاهدین خلق برای انتقام گیری از انتقادات « راه کارگر » و در تحریف تاکتیک « عقب نشینی به میان توده ها » پخش کرد. موضوع از این قرار است که مسعود رجوی بعد از عزل بنی صدر از ریاست جمهوری و در ائتلاف با وی « شورای ملی مقاومت » را ظاهراً بعنوان یک جبهه آلترناتیو بر پایه یک « میثاق » تشکیل داد و این شورا  قرار بود دولت موقت بعد از سرنگونی خمینی باشد که اسم اش را هم گذاشته بودند « جمهوری دمکراتیک اسلامی»!  شورای ملی مقاومت که بعد ها اکثر قریب به اتفاق جریانات و شخصیت هائی که به آن پیوسته بودند ترک اش کردند، در ابتدا با استقبال زیادی رو به رو شد. ملی مذهبی هائی نظیر نهضت آزادی که گروه خونی شان به خمینی نزدیک تر بود تا به رجوی، و سلطنت طلبان که شورای ملی مقاومت را رقیبی برای خود می دیدند، موضع امتناع قاطعی داشتند، اما خیلی از جریانات دیگر طرفدار سرمایه داری - اعم از مذهبی و سکولار و لیبرال - ضد کمونیست ها و نیزبرخی جریانات چپ و کسانی که شخصیتی بودند یا فکر می کردند هستند و یا می خواستند بشوند، به این شورا سرازیر شدند. در میان جریانات چپ انقلابی بیرون از شورا تردید و اما و اگر وجود داشت که علت اصلی اش حضور بنی صدر در این شورا بود. اغلب چپ های انقلابی با مجاهدین خلق مشکل عمده ای نداشتند و آن را دموکرات انقلابی می دانستند و متحد طبیعی پرولتاریا در انقلاب دمکراتیک! اکثر جریانات چپی که معتقد به یک جبهه دمکراتیک در برابر حکومت خمینی بودند این را فرض مسلم می دانستند که اگر قرار بر تشکیل چنین جبهه ای باشد،  دو نیروی اصلی آن سازمان مجاهدین خلق و حزب دمکرات کردستان باید باشند. و این هر دو در شورا بودند. اما همانطور که گفتم مسئله اصلی شان حضور بنی صدر بود بعنوان اولین رئیس جمهور اسلامی بود و نیز البته به اسلامی بودن جمهوری « دموکراتیک! » رجوی و به برخی مواد برنامه « دولت موقت » شورای ملی مقاومت  نیز انتقاداتی داشتند.

« راه کارگر» که خود در آن دوره هنوز به خطا به ایجاد یک جبهه دموکراتیک اعتقاد داشت، در شماره اول نشریه تئوریک راه کارگر در سال ٢ ٦  در تحلیلی مفصل تحت عنوان « شورای ملی مقاومت و سیاست ائتلافی چپ »،  شورای ملی مقاومت  و ستون فقرات و اساس آن، سازمان مجاهدین خلق را نه صرفا بخاطر وجود بنی صدر یا صرفاً بخاطر این و آن بند « میثاق » و برنامه دولت موقت، بلکه علاوه بر این ها اساساً از زاویه هویت و استراتژی و مشی خود سازمان مجاهدین خلق مورد انتقاد قرار داد. در این تحلیل نشان داده شد که مجاهدین خلق و بنی صدر تا فردای ٠ ٣ خرداد مطلقاً خواهان سرنگونی خمینی نبودند و راه سازش - که آن ها با تمام نیرو به دنبال اش بودند - از جانب خمینی بسته شد و به بن بست رسید. تا آن زمان سازمان مجاهدین برای رژیم ولایت فقیه خمینی مشروعیت قائل بود و وقتی از گرفتن تایید خمینی و شراکت در حکومت اسلامی اش بطور قطع مأیوس شد عدم مشروعیت رژیم را اعلام کرد! در آن تحلیل از جمله در زیر عنوان فرعی : « به من بگو چگونه به قدرت می رسی تا بگویم چگونه حکومت خواهی کرد »، استراتژی و  تاکتیک مجاهدین برای سرنگونی رژیم خمینی و نیز روش آلترناتیو سازی شان را که هر دو بر هراس و گریز از سازماندهی توده ای مبتنی بوده و کسب قدرت از بالای سر مردم را دنبال می کردند، به شکل ریشه ای مورد انتقاد قرار داد و ماهیت نه فقط  ضد انقلابی بلکه حتا ضد دمکراتیک استراتژی و خط مشی آن سازمان را افشا کرد. رهبری سازمان مجاهدین با جایگزین کردن ارزش های انقلابی و دموکراتیک با فرهنگ خون و شهادت، می کوشید دهان منتقدین چپ را با رکورد داری سازمان مجاهدین در دادن شهید ببندد. ما نوشتیم : « شهادت ممکن است مانع از سرشکستگی شود، اما مانع از ورشکستگی نمی شود!» و سقوط شتابناک بعدی این سازمان در سراشیب انحطاط  و به مناقصه گذاشتن خود برای دولت های امپریالیست و صدام حسین و امروزه دولت جورج بوش، نشان داد که این سازمان حتا از سرشکستگی هم نتوانست نجات پیدا کند.

بخاطر این انتقادات بی سابقه بود که سازمان مجاهدین خلق کینه ای بسیار بیش از آنچه نسبت به چپ های  انقلابی داشت از « راه کارگر» به دل گرفت. اگر همه چپ ها را بخاطر آن که بالاخره به مجاهدین نپیوستند، به طرفداری از خمینی متهم ساخت، « راه کارگر» را بکلی « منحل » اعلام کرد و « عقب نشینی به میان توده ها » را عقب نشینی  به دامن خمینی و اضداد مجاهدین نامید.

باری، عقب نشینی به میان توده ها، نه فقط انحلال سازمان نبود، بلکه برعکس، نقطه چرخشی کیفی در مضمون فعالیت و تحولی در اشکال مبارزه بود که بقای رزمنده سازمان را تضمین کند. تازه در این مقطع بود که ریشه راه کارگر به آب رسید و نام « سازمان کارگران انقلابی ایران» ( راه کارگر) را برای خود برگزید.

 

صادق افروز : حالا می خواهم برگردم به آخرین پاراگراف در پاسخ تو در سوا لی که به مرزبندی با پوپولیسم مربوط می شد. یعنی در رابطه با مواضعی که " راه کارگر " در انتقاد از پوپولیسم در 1362 منتشر کرد.این سوال آخر در قسمت اول مصاحبه بود . تو در توضیح " ملاک هویت و مضمون فعالیت کمونیست ها به  درستی خاطر نشان کردی که کمونیست ها فدایی خلق نیستند. مضمون فعالیت آن ها به طور مشخص شرکت در مبارزات اقتصادی ، سیاسی و تئوریک طبقه کارگر و دادن آگاهی طبقاتی به آنان است . و بعد ادامه دادی که این ها منشا تحولات بعدی نظری و عملی در "  راه کارگر" شدند . خوب حالا این را یک مقدار این را باز کن .این تحولات چگونه خود را نشان دادند ؟

 

شهاب –  تحولات البته تدریجی و مستمر بودند که در طی سال ها با افت و خیزها، پیشروی ها و عقب نشینی ها، شتاب ها و کندی ها و خطاها و درس گرفتن ها ئی تکامل پیدا کرده اند، ولی مقطع سال  ٢ ٦  را می شود نقطه چرخشی کیفی بعنوان سرآغاز تحولات بعدی به حساب آورد. شاخص های عمده این نقطه عطف را در چند محور می توانم بیان کنم:

استقرار در محیط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان

سیاست « عقب نشینی به میان توده ها » که به دنبال سرکوب های سال  ٠ ٦  و تحمل ضربات سهمگین بر سازمان در دستور قرار گرفت، فقط یک تدبیر حفاطتی و ایمنی برای فعالان سازمان و همینطور فقط  تدبیری برای تداوم مبارزه فعال در شرائط سرکوب خشن نبود بلکه  علاوه بر این ها، بستری برای گسست از یک هویت پوپولیستی و تغییر ریلی در مضمون و شیوه مبارزه بود زیرا  با سیاست جدیدِ استقرارفعالین در محیط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان و شرکت در مبارزات جاری آنان همراه بود که به آن بطور خلاصه « سیاست سمت گیری » گفته می شد.

برای آن که تازگی و اهمیت این سیاست در آن دوره روشن شود، لازم است یاد آوری کنم که  چپ پوپولیست چون جز در « آرمان » و حرف، جنبشی کارگری نبود و « خلق »  - و کارگران هم بعنوان بخشی از خلق - را موضوع فعالیت سیاسی خود قرار داده بود، اولاً در محیط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان استقرار و ریشه نداشت و از بیرون با طبقه کارگر تماس و ارتباط می گرفت ( البته این که چپ – چه پوپولیست و چه کمونیست از بیرون از طبقه  با کارگران و تشکل های کارگری تماس می گرفت و رابطه برقرار می کرد، ضعف آن نبود، نقطه قوت اش بود چون همین در غیاب یک جنبش کارگری آگاه، خودش چیز مثبتی بود)؛ ثانیاً ساختار سازمان های مورد بحث هم با مضمون کار « خلقی » انطباق داشت به این ترتیب که مجموعه ای بود از بخش هائی برای هر قشر از خلق: کمیته های دانشجوئی، دانش آموزی، ملیت ها ( خلق های کرد، آذری، ... ) و غیره و از جمله کمیته کارگری همچون کمیته ای در بین کمیته ها. تشکیلات خصلت یک حزب کمونیست را نداشت که پایگاه اش طبقه کارگر باشد و در مبارزات دانشجوئی و دانش آموزی و ملی و زنان و دیگر اقشار جامعه هم از موضع طبقه کارگر شرکت و مداخله کند بلکه خصلت حزبی همه خلقی را داشت که کشوئی هم در میان کشوهای دیگر برای کارگران داشت و در مبارزات آنان هم از موضعی « خلقی » شرکت می کرد.

« راه کارگر »  از ابتدای موجودیت اش بر طبقه کارگر تأکید داشت و انتخاب نام « راه کارگر » هم از روی تصادف نبود، اما با وجود حضور و شرکت بسیار فعال در مبارزات کارگران و بخصوص در شوراهای مستقل کارگری و مجامع عمومی کارخانه ها، یک سازمان ارگانیک طبقه نبود. بر این اساس کمیته مرکزی وقت، همزمان با طرح عقب نشینی به میان توده ها، سیاست سمت گیری بسوی محیط کار و زیست کارگران و زحمتکشان را در دستور گذاشت. در حقیقت، این سمت گیری، مضمون آن عقب نشینی بود. این سیاست اگر چه با تندروی های نا بجا و با اشتباهات تأسف بار بخاطر تصفیه رفقای ارزشمندی که قادر به چنین کاری نبودند به پیش برده شد ( و این روش مورد انتقاد نخستین کنگره سازمان هم قرار گرفت) اما با همت و زحمت اعضا و فعالین، و البته نه بدون ضربات و تلفات، به استقرار نیروها در کارخانه ها و محلات زحمتکش نشین منجر گشت.

گذار از یک تشکیلات مبلّغ به یک تشکیلات سازمانگر

همچون اکثر سازمان های چپ آن دوره،  مضمون کار ما هم عمدتاً  تبلیغات و افشاگری و آگاهگری بود. اما تبلیغات مشاع در فضا و معابر عمومی که نتواند در تشکل مخاطبین حول ایده ها و سیاست هائی که تبلیغ می شوند مادیت پیدا کند چه حاصلی دارد؟ تجربه، نادرستی این باور را که « ایده، خود سازمانگر است » ثابت کرد و با سیاست سمت گیری برای استقرار در محیط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان، سازمان ما دوره گذار از یک تشکیلات مبلّغ متمرکز، به یک تشکیلات سازمانگر غیر متمرکز را آغاز کرد. در دو ساله ٢ ٦ و ٣ ٦ استقرار نیروها در محیط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان نتایج مثبت چشمگیری به بار آورد و پیوند و حضور فیزیکی شان در این محیط ها و شرکت در مبارزات جاری و تشکل های توده ای ، به شناخت فعالان سازمان ما از ویژگی تشکل ها، محیط فعالیت، تلاش برای روشن کردن سیاست و برنامه عمل در هر محیط خاص و در نتیجه آمادگی پیدا کردن برای ایفای نقش در حرکت ها و مبارزات روزمره بسیار نتیجه بخش  و مفید بود.  

در این دوره رفقای ما در بسیاری محیط های کار و زیست کارگران و زحمتکشان هسته های مخفی کارگران پیشرو ایجاد کرده یا در مجامع عمومی کارگری، تعاونی ها، صندوق های گوناگون صنفی و دیگر تشکلات فعال بودند و در برخی از حرکات  اعتراضی و اعتصابی مهم آن دوره نقش اصلی سازمانگری را داشتند. تبلیغات کتبی کمیته ها  و واحدها به شیوه « پست سرخ » انجام می گرفت. کمیته های کارگری و کمیته های محلات « راه کارگر» با تقبل خطرات عظیم، در استان های مختلف ایران نشریات و خبرنامه هائی کارگری تهیه و پخش می کردند که در خارج از کشور هم آن ها را تکثر و پخش می کردیم و منبع مستقیم اخبار و گزارشات  کارگری و زحمتکشی نشریه مرکزی راه کارگر را تشکیل می دادند. از جمله  آن ها : « پیام کارگر»،  « پیک کارگران – منطقه جنوب غرب تهران »، « خبرنامه کارگران انقلابی غرب تهران»،  « کارگر- خبرنامه کارگران و زحمتکشان فارس»، « پیام سرخ – اخبار کارگران و زحمتکشان مازندران»،  « پیام زحمتکشان - خبرنامه کارگران و زحمتکشان گیلان »، « شورا - خبرنامه کارگران و زحمتکشان خوزستان » ... این اخبار و گزارشات کارگری دست اول و انبوه ، در آن سال ها بکلی بی مانند بود و همین سبب شده بود که در خارج از ایران برخی به زبان و برخی با گاز گرفتن زبان، « راه کارگر » را بزرگترین و جدی ترین سازمان چپ کارگری در ایران به حساب آورند.

تمرکز روی تشکلات توده ای و منطق سازماندهی توده ای 

نشریه « راه کارگر » ارگان مرکزی سازمان که چاپ آن در ایران از سال ٢ ٦ ناممکن و متوقف شده بود از سال  ٣ ٦  انتشار دوره دوم خود را در خارج آغاز کرد و تا مدتی هم چاپ ویژه ای از آن روی کاغذ سیگار در قطع کارت ویزیت به روابط داخل ایران ارسال می شد ولی بخاطر خطرات زیادی که ارسال آن ها متوجه حاملان و دریافت کنندگان اش می ساخت، ارسال آن ها متوقف شد و با تأسیس « رادیوی صدای کارگر» شیوه ارتباطی بی خطری جای آن را گرفت.  

نشریه « راه کارگر » ضمن منعکس کردن اخبار و گزارشات کارگری دریافتی از رفقای داخل، بر کار نظری روی تشکلات توده ای و منطق سازماندهی توده ای  متمرکز شده و به نیازهای فکری و سیاسی آنان در این زمینه ها پاسخ می داد. آن مقالات هر چند ممکن است حالا ازجهاتی به روز نباشند، اما  با این حال امروز که کارگران ایران بار دیگر برای ایجاد تشکل های مستقل و سراسری به حرکت در آمده اند، می توانند برای فعالان و پیشروان کارگری مفید باشند و برای همین سایت راه کارگر اخیراً یکی از آن مقالات را درج کرده است و قرار است که مقالات دیگری هم به تدریج درج شوند.

همزمان با انتشار دور دوم نشریه « راه کارگر »، نشریه تئوریک « راه کارگر » هم در خارج از کشور آغاز به انتشار کرد.

علیه فرقه گرائی

از موضوعات بسیار مهمی که سازمان « راه کارگر» بخصوص از سال ٣ ٦ بطور پی گیری به نقد آن پرداخت، مسأله فرقه گرائی چپ پوپولیست بود.

پوپولیست ها هم غالباً دادشان از سکتاریسم دیگران به آسمان می رود  منتها درک و منظور آن ها از فرقه گرائی هم، پوپولیستی است. آنها سکتاریم یا فرقه گرائی را در رابطه با سیاست های ائتلافی می فهمند و از دید آن ها سکتاریست کسی است که با آن ها اتحاد و ائتلاف نکند یا در سیاست ائتلافی با بورژوازی  و خرده بورژوازی، سختگیر و به اصولیت هائی پایبند باشد و  مصالح مبارزه طبقاتی کارگران را اولویت بدهد. اما سکتاریسم از دید مارکسیست ها نه به رابطه سوسیالیست ها با دیگر طبقات، بلکه به رابطه آن ها با طبقه کارگر مربوط می شود.  سکتاریسم، جدائی سوسیالیست ها از جنبش طبقه کارگر، و یا  اصول پرستی را به دیوار گسست از توده تبدیل کردن و منافع و مصالح عمومی جنبش طبقه کارگر را  فدای منافع فرقه ای کردن است.

با این حال فرقه گرائی چپ پوپولیست در دوره بعد از انقلاب برخلاف دوره چریکی در دوری کردن از کارگران نبود، همه چپ ها سعی می کردند با کارگران ارتباط بگیرند، منتها فرقه گرائی به این شکل وارونه متجلی شد که  می رفتند کارگران را جذب فرقه های خود کنند. چپ ها بجای آن که کارگران را همچون یک طبقه در برابر طبقه سرمایه دار و دولت ضد کارگری و بر مدار منافع عمومی کل طبقه متحد کنند، آنان را بر حسب باورهای ایدئولوژیک ، برحسب معیارهای « خط یک » و « خط دو » و « خط سه » و « خط چهار » و « خط پنج » ( این یکی  یک گرایش ضد حزبی اکونومیستی خالص بود) در برابر هم و در رقابت با هم قرار می داد: کارگران هوادار راه کارگر، کارگران هوادار پیکار، کارگران هوادار چریکهای فدائی خلق  و غیره!  آن هم در شرائطی که رژیم فاشیستی داشت شوراهای انقلابی کارگران را سرکوب می کرد و به شوراهای اسلامی استحاله می داد، خانه کارگر را به ارگان دولتی کنترل و تحمیق کارگران تبدیل می کرد  و انجمن های سیاه اسلامی و  بسیج فاشیستی  را برای در هم شکستن جنبش انقلابی کارگری به جانشان می انداخت. « راه کارگر » این شقه شقه کردن طبقه کارگر با تبرهای ایدئولوژیک را قویاً مورد انتقاد قرار د اده  و شعار «  جبهه واحد کارگری » را در برابر آن پیشنهاد کرد؛ جبهه نه همچون تشکیلات رسمی بین سازمان های چپ و از بالا، بلکه همچون اتحاد عملی  در پائین و در بین گرایشات مختلف کارگران در مبارزات جاری شان و تشویق و پشتیبانی و تقویت  آن از طرف سازمان های سیاسی چپ.

مسئله وحدت طبقاتی کارگران برای ما به چند دلیل مهم ترین و حیاتی ترین مسئله بود و همیشه هست و خواهد بود. یکی این که کسی نمی تواند صادقانه و از روی فهم، خود را طرفدار طبقه کارگر بداند و از مبارزه طبقاتی کارگران حرف بزند ولی در عمل، در راه تبدیل شدن کارگران پراکنده و متفرق به صورت یک طبقه کارشکنی کند و رقابت ها و صف بندی ها و تقابل های تصنعی ایدئولوژیک یا مذهبی یا ملی یا جنسیتی و نژادی در میان آنان را دامن بزند. کارگران تنها در صورت آگاهی بر منافع عمومی شان و مصالح کل جنبش شان و در صورت متشکل شدن حول آن منافع و مصالح عمومی است که به طبقه تبدیل می شوند. دوم این که نه فقط رهائی طبقه کارگر مشروط به متشکل شدن کارگران بمثابه طبقه حاکم است، بلکه همانطور که سال هاست می بینیم و امروز بیش از هر زمانی آشکار است، موفقیت کارگران در دستیابی به هر مطالبه ای در چهارچوب جامعه و نظام موجود و حتا امروزه در رژیم ضد کارگری اسلامی، مقاومت مؤثر در برابر سقوط کامل به ورطه فلاکت و ذلت، بطور مستقیم و با ضریب ٠ ١ به تلاش جمعی و اتحاد و همبستگی کارگران در مقیاس ملی وابسته و مشروط شده است. امروز که می بینیم مبارزات کارگران برای حق تشکل مستقل، برای مقابله با حذف عملی قانون کار و محروم کردن کارگران از هرگونه حمایت قانونی، برای مبارزه با عدم امنیت شغلی و قراردادهای موقت و سفید، برای افزایش حد اقل دستمزدها - دست کم به سطح خط  رسمی فقر که دو برابر حد اقل دستمزد کارگران است -  و مطالباتی پایه ای و عمومی از این قبیل، از یک طرف بخاطر پراکندگی و ناهمزمانی این مبارزات و از طرف دیگر بخاطر سرکوب این تلاش ها و بالا رفتن مداوم هزینه آن ها در چه شرائط  دشوار و توانفرسائی صورت می گیرند، تلاش فعالان سوسیالیست و پیشروان و رهبران جنبش کارگری برای ایجاد همپشتی و همبستگی میان کارگران در پیکار حول مطالبات عمومی کارگری و سوق دادن آن ها به این سو که در یکپارچگی همچون یک طبقه عمل کنند، اصلی ترین ملاک باور به طبقه کارگر و مشارکت از موضع منافع کارگران در مبارزه طبقاتی آنان است. کسانی که به دلائل اختلافات نظری و سیاسی یا از روی رقابت های دکاندارانه و به قصد تحمیل تابلوی خود بر جنبش متنوع و رنگارنگ کارگری به ایجاد یا تقویت شکاف ها و رقابت های مهلک در درون کارگران مبادرت کنند ، هر اندازه هم که به خیال خود از موضع دلسوزی صمیمانه برای کارگران و با استدلالات انقلابی و رادیکال چنین کنند، در عمل کاری جز شقه شقه کردن طبقه کارگر و چاله کنی در راه  تبدیل شدن کارگران به یک طبقه نمی کنند. این قماش آدم ها و جریانات ممکن است در این باور محق باشند که در مبارزه طبقاتی کارگران فعالانه شرک دارند، اما نقش آن ها در این مبارزه، خرابکارانه و از موضع منافع بورژوازی و دولت ضد کارگری است. فرقه گرائی که در سال های اولیه بعد از انقلاب نقش مخربی در قبال جنبش انقلابی کارگری آن دوره داشت، مسئله حل شده ای نیست و به اشکال دیگری بازتولید می شود و امروز یکی بلایای نگران کننده ایست که جنبش کارگری کنونی را تهدید می کند.

رویکرد برنامه ای و آلترناتیوی

همانطور که قبلاً گفتم، چپ ایران دورانی را که می بایست با کار در میان توده های کارگر و زحمتکش به تدارک سیاسی انقلاب بپردازد، با مشی چریکی و جدا از توده ها هدر داده بود. در نتیجه، هم با وقوع انقلاب غافلگیر شد و هم با حکومتی ضد انقلابی که از شکم آن انقلاب زاده شد و مادر اش را سر زا برد.  در این فضای غافلگیری که آواری از مسائل تازه به تازه هم هر روز بر سرش می ریخت، چپ مجال تأمل و تعمق نمی یافت و در آن شرائط  طوفانی و بحران انقلابی، در گیری با مسائل روزمره تمام توان و نیروی او را به خود اختصاص می داد. اصولاً دوره های انقلابی دوره های مناسبی برای کارهای عمقی نیستند.  در یک فاز کوتاه مسائل عظیمی چون تشخیص ماهیت حکومت جدید، مسئله تسخیر سفارت آمریکا و موج « ضد امپریالیسم » ، سرکوب مردم ترکمن، لشکر کشی و سرکوب خونین کردستان، مسأله جنگ ایران و عراق و اتخاد موضع در قبال آن، تهاجم به آزادی های ناشی از پیروزی قیام، به شوراهای انقلابی، به مطبوعات مستقل و پس گرفتن مداوم دستاوردهای انقلاب و بالاخره سرکوب های بی امان، پشت سر هم و پی در پی از راه می رسیدند و چپ تنها می توانست با رفتاری واکنشی در گیرچنین اتفاقاتی. تقریبا در هیچ یک از حوادث بزرگ ابتکار در دست چپ نبود. در چنان شرائطی، سیاست چپ ها در قبال حکومت و در قبال وضع موجود عمدتاً از یک طرف واکنشی، و از طرف دیگر مبتنی بر نفی بود، به این معنی که مخالفت اش را اعلام و سیاست ها را محکوم می کرد و با  برنامه ای اثباتی  به جنگ حکومت و وضع موجود نمی رفت. چپ انقلابی پرچمدار نفی حکومت و وضع موجود بود بی آن که معرف یک آلترناتیو و برنامه ای اثباتی در جامعه باشد. چنین برنامه ای نداشت و اوضاعی که به آن اشاره کردم مجال تأمل در این باره و غالباً حتا فرصت پی بردن به این کمبود حیاتی را به او نمی داد. از نیروهای به غلط منتسب به چپ، ابتدا حزب توده و بعد در دنباله روی از آن، سازمان فدائیان خلق ( اکثریت ) بودند که برنامه اثباتی روشن و اعلام شده ای  داشتند که همانا « شکوفائی جمهوری اسلامی » بود که با خوشرقصی تمام و در رقابت با  دیگران برای پرچمداری « خط امام »،  در راه این شکوفائی کار می کردند و از نیروهای چپ انقلابی برای تحقق اش مایه می گذاشتند.

از اوائل سال ١ ٦  بود که نقد برخورد صرفاً مبتنی بر مخالفت و نفی و بدون رویکرد اثباتی و آلترناتیوی به رژیم و اوضاع سیاسی – اجتماعی موجود،  در « راه کارگر» به میان آمد و به تدریج به طرح ایده هائی راه باز کرد که می توان آن ها را ایده های برنامه ای و شالوده های فکری یک آلترناتیو دانست.

صادق افروز : به نظر من انتقاد " راه کارگر " از چپ ایران که سکتاریست و گروه پرست بود انتقاد به جایی بود . ولی این که تلاش برای قانع کردن کارگران ، زحمتکشان و جوانان را به خطوط فکری خود معادل فرقه گرایی بگذاریم و به نوعی، تئوری گریزی را تبلیغ کنیم خود اشتباه دیگری است . در واقع بهترین راه برای اینکه سازمانی به یک فرقه تبدیل نشود گسترش و رواج فعالیت ذهنی و تئوریک است . وگرنه سازمان به قهوه خانه ای تبدیل می شود که اعضا بر حسب عادت دور هم جمع می شوند ودر اتاق های پالتاکی خوش وبش می کنند . اگر بپذیریم مبارزه طبقه کارگر در سه وجه اقتصادی ، سیاسی و تئوریک باید دنبال شود کم بها دادن به جنبه تئوریک این مبارزه، راه را برای نفوذ اندیشه های بورژوایی وانحرافی باز می کند . "راه کارگر "  با حضور تئوریک بسیار قوی در سال 58 وارد صحنه سیاسی شد . ولی این حضور کم کم تحلیل رفته است . یعنی می خواهم بگویم این تفکر رایج است که هویت سیاسی را نه بر اساس کار تئوریک بلکه با شرکت در فعالیت توده ها باید کسب کرد. یک مقدار در این مورد برایم توضیح بده .

 

شهاب –   کسی که مسئله اش فقط هویت سیاسی باشد، از جدا کردن کار تئوریک و فعالیت توده ای با مشکل بزرگی مواجه نمی شود. دغدغه ما فقط داشتن  هویت سیاسی نیست، هویت طبقاتی است و هویت سیاسی را هم از این هویت در می آوریم. ما بمثابه کمونیست، هم به کار تئوریک، هم به کار سیاسی و هم به شرکت در فعالیت توده ها  باید از دید مبارزه طبقاتی پرولتاریا نگاه کنیم. گفته معروف لنین است که « بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد» ، و این روی قضیه هم درست است که بدون پیوند با جنبش کارگری نیز تئوری انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد. این همان چیزی است که مارکس آن را در توضیح فلسفی رابطه عمومی عین و ذهن، « پراکسیس » می نامد. در متن مبارزه طبقاتی است که این دو وجه، مثل پشت و روی یک سکه، یگانه می شوند، لازم و ملزوم یکدیگر می شوند. جنبش کارگری به تئوری انقلابی، به روشنْ بینی احتیاج دارد و تئوری انقلابی هم  بدون جنبش توده ای موضوعیت خود را از دست می دهد. مبارزه طبقاتی پرولتاریا، آن « پراکسیسی» است که وحدت دیالکتیکی عین و ذهنِ کارگران، اراده  و آگاهی طبقاتی ، وحدت دیالکتیکی میان جنبش توده ای و درک شرائط رهائی را برای بردگان سرمایه ممکن می سازد. این پیوند و نیاز دوجانبه در متن مبارزه طبقاتی و این چرخه بی پایان داد و ستد و تأثیر گرفتن و اثر گذاشتن متقابل است که به جنبش و به تئوری امکان می دهد که متقابلاً یکدیگر رانقد کنند، اصلاح کنند، غنی سازند، تغییر و تکامل دهند. این ها دو بازوی یک قیچی اند و بّرائی شان در وحدت شان است و در هر حرکتی یکدیگر را تیز تر می کنند. برجسته ترین مثال در این مورد، خود مارکسیسم است که بعنوان تئوری علمی انقلاب پرولتری، از تجزیه و تحلیل و استنتاجات عام مبتنی بر داده های علمی و عینی مبارزات طبقاتی و متکی بر جنبش های کارگری جاری پدیدار آمد؛ در پیوند با این جنبش ها  بالغ شد، در مقیاس تاریخی و جهانی بر جنبش های کارگری اثر گداشت و به آن ها افق و جهت داد؛ از تجربیات آن ها تأثیر گرفت، اصلاح شد و تکامل پیدا کرد؛ و این فراگرد یا - پروسه -  همچنان ادامه دارد.    

نمی دانم اشاره تو به چه جریانی است که  تلاش برای قانع کردن کارگران، زحمتکشان و جوانان به خطوط فکری خود را معادل فرقه گرایی دانسته باشد؛ مگر می شود بدون این تلاش اصلاً در مبارزه طبقاتی کارگران شرکت کرد؟! مبارزه با سکتاریسم ربطی به تئوری گریزی و کم بها دادن به کار تئوریک ندارد. فرقه گرائی تبلیغ  نظرات و برنامه های گوناگون در بین کارگران نیست بلکه این است که بجای تلاش برای وحدت کارگران حول منافع عمومی طبقاتی شان، به متحد کردن طبقه با  یک مرام، با یک برنامه و در یک تشکیلات واحد تلاش شود؛ و معنای آن هم غیر از این نیست که بخواهد کل طبقه را به مرام خود در بیاورد و به خود ملحق سازد. وقتی هر گروهی اینطور عمل کند، چون در واقعیت نمی تواند تنوع گرایشات در درون طبقه کارگر را از میان ببرد، نتیجه این می شود که کارگران از هر طرف  برای الحاق به این گروه و آن گروه کشیده شده و بجای متحد شدن، شقه شقه گشته و عملاً به جان هم انداخته می شوند.

فرقه گرا کسی نیست که نظرات خودش را به میان کارگران می برد و تلاش می کند آنان را قانع کند، بلکه کسی است که  تنوع و تعدد گرایشات در طبقه کارگر را  به رسمیت نمی شناسد. خود را صاحب تمامی حقیقت و می داند و فکر می کند هر گرایشی بجز خود او باید از بین برود. فرقه گرا برای بورژوازی خیلی دموکرات تر و دست و دل باز تر است تا برای طبقه کارگر، چون برای جامعه شعار آزادی عقیده و بیان و تشکل و تعدد احزاب دهد، ولی وقتی به طبقه کارگر می رسد: حزب واحد، حقیقت واحد، برنامه واحد! فرقه گرا وحدت طبقه را در وحدت نظر و تشکل می فهمد و نه در وحدت حول منافع عمومی کل طبقه. وحدت طبقه تنها از طریق به رسمیت شناختن حق تنوع گرایشات و تعدد تشکل ها و اولویت مطلق و بی چون و چرا دادن به منافع عمومی طبقاتی ضمن مبارزه سالم نظری و برنامه ای میان گرایشات گوناگون میسر است.

اما بعد از این حرف ها دوباره برگردم به این که گفتی « راه کارگر»  با حضور تئوریک بسیار قوی در سال ٨ ۵  وارد صحنه سیاسی شد، ولی این حضور کم کم تحلیل رفته است.

در این تردیدی نیست که در حال حاضر نیاز به کار تئوریک بسیار زیاد است و ما در این زمینه کم کاری کرده ایم. اما من فکر نمی کنم که علت اش رواج این تفکر در سازمان ما باشد که هویت سیاسی را نه بر اساس کار تئوریک بلکه با شرکت در فعالیت توده ها باید کسب کرد. من شخصاً کسی را در سازمان سراغ ندارم که فعالیت توده ای و کار تئوریک  را در برابر هم ببیند. این حقیقت دارد که ما امروزه به مشارکت فعال و دخالتگری سوسیالیستی در جنبش های اجتماعی مترقی در ایران و بخصوص در جنبش کارگری که پایه طبقاتی خودمان است، بسیار تأکید و توجه داریم اما آن را فقط در حضور داشتن فیزیکی نمی دانیم و هدف، حضور نظری و حضور سیاسی در این جنبش هاست وگرنه حضور داشتن به خودی خود مشکلی را حل نمی کند، کما این که بهترین تئوری ها هم بدون حضور و شرکت در جنبش های موجود، مثل تخمهء بو داده در جیب روشنفکر است که فقط به درد سرگرمی می خورد و گلی از آن نمی روید.

کار تئوریک معانی و سطوح گوناگون دارد. اگر کار تئوریک به معنای خلق یک نظریه بدیع و بی سابقه یا کشف یک قانونمندی عام  مثل تئوری تکامل انواع، تئوری ارزش اضافی، تئوری نسبیت، و نظایر این ها باشد، در آن صورت در سال ٨ ۵ هم « راه کارگر» کار تئوریکی انجام نداده بود! اما اگر  توضیح و ترویج تئوری ها و نظریات دیگران یا تجزیه و تحلیل و نقد آن ها و یا تحلیل و جمع بندی تجربیات و استخراج خطوط  راهنمای عمل از آن ها نیز کار تئوریک حساب بشود، « راه کارگر» در دهه های بعد هم کارهای بسیاری کرده است و کارنامه اش از این جهت خیلی بد نیست! حضور تئوریک در طبقه اشکال متنوعی می تواند و باید داشته باشد. تئوری باید در جریان مبارزات جاری اقتصادی  و سیاسی کارگران از یکطرف به از دست ندادن افق ها کمک کند و از طرف دیگر به گام های زیر پای شان روشنی بیاندازد یعنی منطق عمومی  تاکتیک ها و سیاست ها را برایشان روشن کند. از این طریق است که نظریه انتزائی به حیطه عمل راه پیدا می کند و به اقدام تبدیل می شود. « راه کارگر» به این معنا کار تئوریک در رابطه با نیازمندی های فکری جنبش کارگری کم نکرده است – و در همین صحبت به بخشی از این کارها اشاره کردم- و اتفاقاً در این زمینه از همه سازمانهای چپ ایران یک سر و گردن بالاتر است.  در موضوعات دیگر بخصوص مسائل استراتژیک و برنامه ای نظیر خصلت انقلاب ایران ( بحث " مرحله انقلاب ")، دوره بندی تاکتیک ها، نقد برخی جوانب سوسیالیسم مدل شوروی، خود رهانی و خود حکومتی توده ای، مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا، رابطه سوسیالیسم و دموکراسی، آزادی های بی قید و شرط سیاسی، خطوط عمومی سوسیالیسمی که ما برایش مبارزه می کنیم، مفهوم مبارزه از امروز برای سوسیالیسم، مسئله زنان و جنبش مستقل زنان، مسئله ملی در ایران، و مسائل دیگر که منتجهء چکیده و عصارهء آن ها را می توان در برنامه سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر ) و سند دو صفحه ای « ما چه می گویم و چه می خواهیم؟» ( منضم به چاپ سوم این برنامه ) و نیز در معرفی نامه سازمان در سایت راه کارگر دید. 

همینطور در نقد تئوریک مواضع ارتجاعی آلترناتیوهای رقیب جمهوری اسلامی و نیز در نقد انحرافات پوپولیستی یا رفرمیستی و سوسیال دموکراتیک سازمان های چپ و نقد مواضع غیر کمونیستی و غیر کارگری جریان مدعی کمونیسم کارگری، کارهای خوبی صورت گرفته است که همه این ها درشماره های مختلف دوه دوم نشریه « راه کارگر» ، در سلسله شماره های « راه کارگر تئوریک » و در کتاب ها و جزوات و مقالات پرشماری که توسط سازمان در سال های گذشته منتشر شده اند وجود دارند. علاوه بر همه این ها تعداد زیادی ترجمه ها از منابع خارجی صورت گرفته است که توسط اعضای سازمان ترجمه و در نشریه « راه کارگر»، در « بولتن های اطلاعاتی» از انتشارات سازمان ویا بصورت  کتاب منتشر شده اند. متاسفانه اغلب این ها دارند خاک می خورند و نسل جوان کارگران و سوسیالیست های ایران از وجود این ها بی خبر اند و به آن ها دسترسی ندارند.

بدون اینهمه کار فکری و تئوریک در طول این ربع قرن، « راه کارگر » در هیچ زمینه ای نمی توانست تحول پیدا کند. با این حال، کارهای انجام شده نه کافی بوده اند، نه بی نقص و خطا و نه برای همیشه. بسیاری از آن ها هنوز احتیاج به اصلاح، صیقل یافتن و به روز شدن دارند. بسیار موضوعات جدید به میان آمده است که باید آن ها را در دستور گذاشت و رویشان کار کرد. ما واقف هستیم که نیاز به کار تئوریک امروزه و در دوران پساشوروی بیش از هر وقت دیگری است. انبوهی از مسائل کلیدی در رابطه با مدل سوسیالیسم، دولت کارگری، گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، معضلات انقلاب سوسیالیستی در این دوره جهانی شدن نئولیبرالی، انترناسیونالیسم و غیره وجود دارند که فراتر از چهارچوب های کشوری به کنکاش ها و پاسخ های بین المللی نیاز دارند و البته در این عرصه ها کار بی وقفه ای در دنیا صورت می گیرد و ما هم باید از آن ها استفاده کنیم و در این تلاش ها به سهم خود شرکت داشته باشیم. بسیاری مسائل جدی وجود دارند که پاسخ می طلبند و بسیاری پاسخ های پیشین هستند که لازم است آن ها را ابدی تلقی نکنیم و با رویکردی تازه مورد بررسی قرارشان دهیم. ما اگر هم در این کار کوتاهی می کنیم، لا اقل به وجود مسائل آگاهی داریم و خوشبختانه جزو آن دسته هائی نیستیم که  یا فکر می کنند اتفاقی در دنیا نیافتاده و هیچ مسئله ای وجود ندارد، و یا چنین وانمود  می کنند که پاسخ همه مسائل را در جیب دارند! ما به لزوم بازسازی فکری سوسیالیست ها بر بنیاد کمونیسم مارکس آگاهیم، که شرط اولیه اش خانه تکانی فکری است. « راه کارگر» نشان داده است که جرأت این کار را دارد.

 

 

 

 

 

* - اعضای کمیته مرکزی " راه کارگر " که در دهه 1360 توسط جلادان جمهوری اسلامی اعدام شدند . یادشان گرامی باد!

 

 

علیرضا شکوهی            یوسف آلیاری            عبدالله افسری           چنگیز احمدی

غلامحسین ابراهیم زاده       حسین قاضی          مهران شهاب الدین              نسرین بقائی

 

نورالدین ریاحی