اسلام سیاسی در خدمت ارتجاع!(1)

سمیر امین

 ترجمه: ح ریاحی

 

همه ی جریانات طرفداراسلام سیاسی به " خودویژگی ی اسلام " معتقدند. طبق باورآنها اسلام بین سیاست ومذهب چدائی قائل نیست. این جدائی را ظاهرا مشخصه ی مسیحیت میدانند. یاد آوری اینکه نظراتشان با آنچه مرتحعین درآغازقرن نوزدهم می گفتند کلمه به کلمه تطابق دارد ، نمی تواند اثری برآنها داشته باشد. درآغازقرن نوزدهم مرتجعین ( ازجمله بونالد ودومستر) سعی می کردند گسستی را محکوم کنند که عصرروشنگری وانقلاب فرانسه درتاریخ غرب بوجودآورده بود!

 

براساس این موضعگیری همه ی جریانات طرفداراسلام سیاسی حوزه ی فرهنگ را قلمرومیارزه ی خود میدانند. اما" فرهنگی" که، در واقعیت ، خلاصه میشودبه تعلق داشتن به یک مذهب بخصوص، آنهم تعلقی که اساسش رسم وسنت است . درحقیقت، مبارزین اسلام سیاسی به بحث پیرامون جزم هایی که درونمایه مذهب است علاقه ای نشان نمی دهند. دغدغه ی اصلی آنها اینست که طبق شعاعرمرسوم عضویتشان به جماعت [ اسلامی] پذیرفته شود. چنین نگرشی به واقعیت دنیای مدرن نگران کننده است، نه تنها به این دلیل که ازاندیشه تهی است وسعی می کند فقدان فکرواندیشه را پنهان کند، بلکه به این خاطرکه استراتژی امپریالیسم را توجیه می کند: استراتژی جایگزینی ی جنگ فرهنگ ها با مبارزات بین مراگزامپریالیسی وکشورهای پیرامونی ی تحت سلطه. تاکید انحصاری اسلام سیاسی برفرهنگ این فرصت را دراختیارآن قرار می دهد تامبارزات اجتماعی ی واقعی ی بین طبقات تحت ستم واستثمار با نظام سرمایه داری جهان گستر را ازتمامی حوزه های زندگی حذف کند. مبارزین اسلام سیاسی درحوزه هایی که مبارزات اجتماعی ی واقعی جریان دارد حضورملموسی ندارند ورهبران آنها همواره تکرارمی کنندکه چنین مبارزاتی بی اهمیت است. حضورآنها دراین حوزه هابه تاسیس دبستان وکلینیک های درمانی محدود میشود که هدفی جزصدقه وارشاد[ مذهبی ] ندارد. این فعالیت ها درخدمت پشتیبانی ازمبارزات طبقات محروم علیه نظامی نیست که مسئول فقروفلاکت آنها ست.

 

اسلام سیاسی درحوزه ی مسائل اجتماعی ی واقعی متحداردوی سرمایه داری وابسته وامپریالیسم مسلط است وازاصل ذات مقدس مالکیت دفاع می کندو نابرابری وهمه ی ملزومات بازتولید سرمایه داری را مشروعیت می بخشد. دفاع اخوان المسلمین ازقوانین ارتجاعی درپارلمان مصردرهمین اواخر یکی ازصدها نمونه ازین دست است. درپارلمان مصرحقوق مالکان به ضررزارعین اجاره دار( که اگثریت دهقانان خرد راتشکیل میدهند) تقویت شد. حتی یک نمونه قانون ارتجاعی وجودندارد که درکشوری اسلامی وضع شده باشدو جنبش های اسلامی با آن مخالفت کرده باشند. افزون براین، چنین قوانینی با توافق رهبران نظام امپریالیستی رسمیت پیدامی کند. اسلام سیاسی ضد امپریالیسم نیست حتی اگرمبارزین آن نظری جزاین داشته باشند! برای امپریالیسم، اسلام سیاسی متحد ذیقیمتی است وامپریالیسم به این امرکاملن واقف است. بنابراین، درک این قضیه ساده است که اسلام سیاسی همیشه دررده های خود روی طبقات حاکم عربستان سعودی وپاکستان حساب می کند. افزون براین، این طبقات ازهمان آغازجزء فعالترین مشوقین آنها بوده اند. بورژوازی کمپورادورمحلی، سرمایه داران نوکیسه وسودبرندگان جهان گستری سرمایه بادست ودل بازی ازاسلام سیاسی پشتیبانی می کنند. اسلام سیاسی چشم اندازضد امپریالیستی رارد وموضعگیری " ضد غرب " ( کم وبیش " ضد مسیحیت " ) را جایگزین آن کرده است . موضعگیری ای که چنین جوامعی را بطورآشکاربه بن بست کشانده وبنابراین مانعی برسرراه بسط کنترل امپریالیستی برنظام جهانی بوجود نمی آورد.

 

اسلام سیاسی نه تنها درخصوص پاره ای مسائل ( مشخصن مسائل مربوط به موقعیت اجتماعی زنان) ارتجاعی و حتی مسئول افراط کاری هاایست که علیه شهروندان غیرمسلمان میشود، ( ازقبیل قبطیان درمصر) بلکه اساسن ارتجاعی است وبنابراین نمی تواند درامررهائی ملت ها شرکت داشته باشد.

 

بااین وجود، سه بحث برای برانگیختن جنبش های اچتماعی وورود به دیالوگ با جنبش های اسلام سیاسی ارائه شده است.

 

نخستین بحث این است که اسلام سیاسی توده های وسیعی را بسیج می کند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت یا تحقیرکرد. تصورات متعددی به این ادعا دامن می زند. بااین همه، باید خونسردی خود را حفظ وچنین بسیج هائی را بررسی کرد. پیروزی های " انتخاباتی " ازجمله نمونه ی هائی است که پای تجزیه وتحلیل درست که در میان باشد، باید با محک دقیق سنجیده شود. من به یک نمونه اشاره می کنم ، به نمونه ی هفتاد وپنج درصدی که درانتخابات اخیرمصرازرای دادن خودداری کردند! قدرت اسلامیست ها درخیابان ضعف چپ سازمان یافته را به نمایش می گذارد که از صحنه هائی غایب است که مبارزات اجتماعی درآن جریان دارد.

 

حتی اگربرسرقدرت بسیج گسترده ی اسلام سیاسی توافق وجود داشته باشد، آیا این توجیه کننده ی آنست که چپ باید سعی کند سازمانهای اسلام سیاسی را برای فعالیت های سیاسی واجتماعی با خود همراه کند؟ اینکه اسلام سیاسی تعدادکثیری ازمردم را با موفقیت بسیج میکند، یک حقیقت است وهراستراتژی ی سیاسی موثری باید این حقیقت را درملاحظات، پیشنهادات وگزین های خود درنظرداشته باشد. اما درآنها به دنبال متحد بودن، بهترین وسیله برخورد بااین چالش نیست. باید اشاره کرد که سازمانهای اسلام سیاسی _ بخصوص اخوان المسلمین _ درپی چنین اتحادی نیستند وحتی آنرا رد می کنند. اگربه تصادف پاره ای سازمانهای چپ بداقبال اتحادبا اسلام سیاسی را پذیرفته اند، اولین تصمیمی که اسلام سیاسی پس ازکسب قدرت می گیرد این است که اتحاد دست وپاگیربا آنها را با خشونت هرچه تمامترازبین ببرد، همانطورکه درایران موردسرنوشت مجاهدین وفدائیان خلق را شاهد بودیم.

 

استدلال دوم که طرفداران " دیالوگ " ارائه داده انداین است که اسلام سیاسی حتی اگردرچارچوب پیشنهادات اجتماعی ارتجاعی است ، ولی" ضد امپریالیست " است. شنیده ام که گفته اند معیارضد امپریالیستی که من ارائه داده ام ( پشتیبانی بی چون وچرا ازمبارزاتی که درراستای پیشرفت اجتماعی صورت می گیرد.) " اکونومیستی" است وازابعاد سیاسی چالشی که ملل جنوب باآن روبروهستند غافل. به باورمن این انتقاد فاقد اعتباراست بشرطی که آنچه گفته ام را درنظربگیرند، مشخصن آنچه درباره ی ابعاد دمکراتیک وملی ی پاسخ های مطلوبی گفته ام که به رویاروئی بااین چالش مربوط میشود.

 

همین طورهم می پذیرم که نیروهای فعال [ درصحنه ی جامعه ] درپاسخ به چالشی که ملت های جنوب باآن روبریند ودربرخوردبا ابعاد اجتماعی وسیاسی آن ضرورتن منسجم نیستند. بدین ترتیت امکان تصوریک اسلام سیاسی وجود دارد که ضد امپریالیسم باشد اما درحوزه ی اجتماعی قهقرائی. دراین رابطه، ایران، حمس درفلسطین، حزب الله درلبنان وپاره ای حنبش های مقاومت درعراق بالافاصله به ذهن متبادرمیشود. این وضعیت های مشخص را بعدا بررسی می کنم. میخواهم بگویم که اسلام سیاسی بطورکلی ضد امپریالیسم نیست اما درمقیاسی جهانی و بطورکامل باقدرت های مسلط همراه است.

 

استدلال سوم توجه چپ را به ضرورت مبارزه با اسلام ستیزی جلب می کند. هیچ چپی که ارزش نام بردن داشته باشد نمیتواند مساله ی شورش حومه ی پاریس را نادیده بگیرد، یعنی برخوردبا آن طبقات ازمردم که منشاء مهاجرت دارند ودرکلان شهرهای سرمایه داری پیشرفته ی معاصر زندگی میکنند. تجزیه وتحلیل این چالش وپاسخ هائی که گروهای گوناگون ( احزاب ذینفع، چپ اروپائی ی شرکت کننده درانتخابات، چپ رادیکال ) به آن داده اند، محوربررسی این مقاله نیست. به این بسنده می کنم که نقطه نظرم را بگویم: پاسخ ترقی خواهانه به این چالش نمیتواند برپایه ی ابزاری کردن جماعت مداری (کمونیتارینیسم) (1 ) گذاشته شود که دراساس وضرورتن همیشه با نابرابری درپیوند است ونهایتن ریشه درفرهنگ نژادپرستی دارد. کمونیتارینیسم که محصول ایدئولوژیک فرهنگ سیاسی ی ارتجاعی ایالات متحده است ( وپیش ازآن با موفقیت دربریتانیای کبیرپیش برده شده است) میرود که زندگی سیاسی قاره اروپا را آلوده کند. اسلام ستیزی که بخش های مهمی ازنخبگان ووسائل ارتباط جمعی به طورمنظم به آن دامن می زنند، استراتژی ی اداره ی تکثر[ فرهنگی ] جماعت به نفع سرمایه است زیرا این احترام ظاهری به تکثر، درحقیقت، فقط ابزاری است برای تعمیق شکافها واختلافات درمیان طبقات خلقی.

 

مساله ی به اصطلاح حومه ها مساله ائی ویژه است وخلط آن بامساله ی امپریالیسم ( یعنی مدیریت امپریالیستی ی مناسبات بین مراکزمسلط امپریالیستی وکشورهای پیرامونی ) کمکی به پیشرفت درهیچ یک ازاین حوزه های کاملا متمایز نخواهد کرد. این خلط مسائل بخشی ازاسباب وابزارارتجاعی است وتقویت کننده ی اسلام ستیزی واسلام ستیزی نیز بنوبه خودهم حمله به طبقات خلقی درمراکزامپریالیستی وهم حمله به ملل کشورهای پیرامونی را ممکن میسازد.این خلط مسائل بنوبه ی خود به اسلام سیاسی ارتجاعی خدمت ارزشمندی می کند وبه گفتمان ضدغربی آن اعتبارمی بخشد. بنابراین، میخواهم بگویم که مبارزه ی ایدئولژیک ارتجاعی که به ترتیب راست نژاد پرست غرب واسلام سیاسی پیش برنده ی آنند یکدیگررا تقویت می کنند، درست همانطورکه آنهااز فعالیت های کمونیتارینیسم پشتیبانی می کنند.

 

نوگرائی، دمکراسی، سکولاریسم واسلام

 

سیمائی که مناطق عربی واسلامی امروزه ازخود ارائه میدهند، سیمای جوامعی است که درآنها مذهب ( اسلام ) درتمامی عرصه های زندگی سیاسی واجتماعی درصف مقدم قرارگرفته است، بطوری که تصوراینکه جزاین میتوانست باشد، عجیب می نماید. اکثریت ناظران خارجی ( رهبران سیاسی ووسائل ارتباط جمعی ) به این نتیجه میرسند که نوگرائی ، شاید هم دمکراسی، بناچار خود را باحضورپرقدرت اسلام انطباق خواهد داد. آنها به این ترتیب سکولاریسم را ناممکن میسازند. این سازش یاممکن است وبایدازآن حمایت شود یاضروری نیست وباید بااین منطقه ازجهان همانطورکه هست سروکارداشت. من بهیچ وجه بااین تصویربه اصطلاح واقعبینانه موافق نیستم. آینده _ دردید درازمدت ازسوسیالیسم جهانی شده_ برای ملل این منطقه همچون ملل دیگردمکراسی وسکولاریسم است. چنین آینده ای دراین مناطق همچون دیگرمناطق ممکن است، اماهیچ کجاهیچ چیزقطعی و تضمین شده نیست.

 

نوگرائی گسستی است درتاریخ جهان که اروپا درقرن شانزدهم مبتکرآن بود. نوگرائی انسان را چه بصورت فرد وچه جمع مسئول تاریخ خود میداند ودرنتیجه باایدئولوژی های پیش مدرن فاصله میگیرد. بنابراین، با نوگرائی است که دمکراسی ممکن میگردد، درست همانگونه که نوگرائی لازمه اش سکولاریسم درمفهوم جدائی ی مذهب ازسیاست است. مجموعه بهم پیوسته ی نوگرائی، دمکراسی وسکولاریسم که عصرروشنگری معمارآن بود وانقلاب [ کبیر] فرانسه به آن جامه ی عمل پوشاند، تاکنون باهمه ی پیشرفت ها وپسرفت های خود جهان معاصررا شکل بخشیده است. اما نوگرائی به خودی خود فقط یک انقلاب فرهنگی نیست، بلکه تنها دررابطه تنگاتنگ با تولد ورشد سرمایه داری معنا ومفهوم پیدا کرده است. این رابطه محدودیت های تاریخی ی نوگرائی ی " واقعا موجود" را مشخص کرده است. بنابراین، شکل های مشخص نوگرائی، دمکراسی وسکولاریسمی که امروزه با آنها سروکارداریم را می باید بعنوان ثمرات تاریخ مشخص رشد سرمایه داری مورد ملاحظه وبررسی قراردهیم. شرایط ویژه ایکه سلطه ی سرمایه داری مبین آنست ویژگی های اخص نوگرائی، دمکراسی وسکولاریسم را رقم زده اند- سازش های تاریخی ای که محتوای اجتماعی ی بلوک [ طبقاتی ] مسلط را مشخص می کند ( آنچه من روند تاریخی ی فرهنگ های سیاسی می نامم. )

 

دراین جا معرفی فشرده ی درکم ازمتد تاریخی ماتریالیستی را فقط به این دلیل یادآوری کردم که روش های گوناگون ترکیب نوگرائی، دمکراسی وسکولاریسم سرمایه داری را برمتن نظری آن مشخص کنم.

 

عصرروشنگری وانقلاب فرانسه مدل سکولارسم رادیکال را عرضه داشت. فرد بی خدا باشد یا لاادری ، خدا باورباشد یا موئمن ( دراین مورد مسیحی ) آزادی انتخاب دارد ودولت ازآن بی اطلاع است. درسطح قاره ی اروپا- ودرفرانسه بااحیای سلطنت- عقب نشینی ها وسازشهائئ که قدرت بورژوازی را باقدرت طبقات مسلط نظام های پیشامدرن متحد کرد، زمینه سازسکولاریسم فروکاسته وضعیفی شد که ازآن رواداری وتحمل را درک میکردند. این سکولاریسم نقش اجتماعی کلیساهارا ازنظام سیاسی حذف نمیکرد. درمورد ایالات متحده، قضیه چنین است که مسیرخاص تاریخی این کشوربه شکل گیری فرهنگ سیاسی ای منتهی شد که اساسن ارتجاعی بود. دراین فرهنگ سکولاریسم راستین عملن ناشناخته است. دراین کشورمذهب عامل اجتماعی ی شناخته شده ای است وسکولاریسم باتگثرمذاهب رسمی خلط می شود. ( هرمذهب- یا حتی سکتی- رسمی است. )

 

بین گستره ی سکولاریسم رادیکال ومیزان پشتیبانی ازشکل یابی ی جامعه درهمآهنگی بادرونمایه ی نوگرائی پیوند مشخصی وجوددارد. چپی که به موثربودن سیاست درجهت بخشی به تحول اجتماعی درراستا های مشخصی باورداشته باشد، خواه چپ رادیکال یا حتی میانه رو، ازمفاهیم اساسی ی سکولاریسم دفاع می کند. راست محافظه کارادعا می کند که تکوین و تحول امورخواه اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی را باید به حال خود گذاشت. سرمایه، درزمینه ی اقتصاد، بازاررا بگونه ی آشکارمطلوب خودمیداند. درزمینه ی سیاست، دمکراسی کم شتاب به قانون تبدیل شده وتعویض وجانشینی جای بدیل وآلترناتیو را گرفته است. ودرجامعه، دراین زمینه [ زمینه ی دمکراسی ] سیاست نیازی به سکولاریسم فعال ندارد- " جماعات" کمبودهای دولت را جبران می کنند. تاریخ را بازار ودمکراسی ی نمایندگی می سازدوباید گذاشت چنین کنند. چنین برداشتی ازاندیشه ی اجتماعی درلحظه کنونی ی عقب نشینی چپ، بسیارغالب است ودرفرمولبندی هائی تجلی می یابد که طیفی ازافراد از تورن تا نگری را دربرمیگیرد.

 

فرهنگ سیاسی ی ارتجاعی ایالات متحده ازاین هم درنفی مسئولیت فعالیت سیاسی فراتر می رود. تکراراین ادعا که خدا الهامبخش ملت " امریکا " است وپشتیبانی وسیع ازاین " اعتقاد" مفهوم سکولاریسم را ازمحتوا تهی می کند. درحقیقت، گفتن اینکه خدا تاریخ را می سازد بمعنی اینست که ساختن تاریخ را تنها به عهده ی بازاربگذاریم.

 

ازاین نقطه نظرجایگاه ملت های خاورمیانه کجاست؟ تصویرمردان ریش دارو زنان روسری بسربه نتیجه گیری های عجولانه درباره ی شدت هواداری وپیروی مذهبی افراد منتهی میشود. دوستان فرهنگ مدارغرب که خواهان احترام به تکثراعتقاداتند به ندرت پی گیری میکنند که بفهمند مقامات [ دولتی ] چه روندهائی را به خدمت گرفته اند تا تصویری را عرضه کنند که باب طبعشان است. بی تردید افرادی هستند که کشته ومرده ی خدا هستند. آیا تناسب عددی آنها ازکاتولیک های اسپانیائی که درروزعید پاک راهپیمائی می کنند بیشتراست؟ یا ازجمعیت وسیعی که درایالات متحده به موعظه کنندگان انجیل درتلویزیون گوش می دهند؟

 

بهررو، این منطقه [ خاورمیانه ] همیشه چنین تصویری ازخود ارائه نداده است. گذشته ازتفاوتهائی که هرکشورباکشوردیگردارد، منطقه ی پهناوری را میتوان مشخص کرد: ازمراکش تا افغانستان، ازجمله ملت های عرب ( به استثنای کشورهای شبه جزیره ی عربی )، ترکها، ایرانیان ، افغانها وملت های جمهوریهای سابق آسیای مرکزی که امکانات بسط وگسترش سکولاریسم درآنهارا نمیتوان نادیده گرفت. وضعیت درمیان ملت های همجوار، عرب های شبه جزیره یا پاکستان متفاوت است.

 

سنت های سیاسی دراین منطقه ی پهناور[ خاورمیانه ] شدیدا تحت تاثیرجریانات رادیکال نوگرا قرارداشته اند: ایده های روشنگری، انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه وکمونیسم انترناسیونال سوم همگی درذهن مردم وجود داشت وبطورمثال بسی بیشترازپارلمنتاریسم وست مینیستراهمیت داشت. این جریانات غالب که الهامبخش مدل های اصلی ی دگرگونی سیاسی بود ند وطبقات حاکمه آنهارا درعمل پیاده کردند، مدلهائی بود که ازپاره ای جهات میتوان آنهارا شکل هائی ازاستبداد نوگرا توصیف کرد.

 

این گونه بود وضعیت مصرمحمدعلی یا خدیو اسماعیل. کمالیسم درترکیه ونوسازی درایران ازین دست بود. پوپولیسم ملی مرحله های اخیرتاریخ به مجموعه پروژه های سیاسی تعلق دارد. گونه های این مدل متعدد بود( جبهه ی رهائی بخش ملی ی الجزیره، بورقیبیسم تونس، ناصریسم مصر، بعثیسم سوریه وعراق)،اما جهت این جنبش ها شبیه یکدیگربود. ظاهرن تجربه های افراطی - به اصطلاح تجربه رژیم های کمونیستی درافغانستان ویمن جنوبی – بایکدیگردراساس تفاوتی نداشتند. همه ی این رژیم ها دستآوردهای زیادی داشتند وبهمین دلیل ازپشتیبانی وسیع توده ای برخورداربودند. به همین دلیل بودکه این رژیم ها باوجودی که واقعا دمکراتیک نبودند، مسیررشدوتوسعه را دراین راستا[ نوآوری] گشودند. درپاره ای موقعیت ها، مثلا در مصر ازسال1920 تا 1950 تلاشی درجهت دمکراسی انتخاباتی صورت گرفت وکانون ضدامپریالیستی میانه رو( حزب وفد ) ازآن حمایت کرد. این تلاش بامخالفت قدرت امپریالیستی مسلط ( بریتانیای کبیر) ومتحدین محلی آن ( خانواده ی سلطنتی ) روبروشد. با اطمینان میتوان گفت که سکولاریسم درشکل متعادل خود ازطرف مردم " رد" نشد. سهل است، این مذهبیون بودند که دراذهان مردم تاریک اندیش بودند والبته اکثرآنها چنین بودند.

 

تجربه ی نوگرائی ازاستبداد نوگرا تا پوپولیسم رادیکال ملی اموری تصادفی نبود. جنبش های پرقدرتی که درطبقات متوسط دست بالا را داشتند، پیش برنده ی آن بودند. این طبقات بدین ترتیب خواست واراده ی خودرا نشان دادند که میخواهند درصحنه ی جهانی شده ی مدرن بمثابه شرکای کامل وتمام عیار به حساب آیند. این پروژه های بامحتوای نوگرایانه را که میتوان بورژوائی توصیف کرد، به بسط سکولاریسم یاری می رساندند وپیش برندگان باالقوه ی رشد وتحول دمکراتیک محسوب می شدند. اما دقیقا به این دلیل که پروژه هائی بودند که با منافع امپریالیسم درگیرشدند، امپریالیسم بی رحمانه باآنها مبارزه کرد وبطورمنظم نیروهای تاریک اندیش را برای این مقصود سازمان داد.

 

تاریخچه ی اخوان المسلمین را خوب می شناسیم. دردهه ی بیست بریتانیا وخانواده ی سلطنتی آنرا عملن سازماندهی کردند تاجلوی پیشرفت دمکراتیک وسکولاروفد را بگیرند. سیا وسادات بازگشت جمعی آنهاازگریزگاهشان درعربستان را پس ازمرگ ناصرسازمان دادند. این قضیه را نیزهمگان میدانند. با تاریخچه ی طالبان که سازمان سیا درپاکستان بوجود آورد تا با " کمونست ها" بجنگند نیزهمگی آشنائیم. " کمونیست ها" مدارس را به روی دختروپسرگشودند. خوب هم میدانیم که اسرائیلی هاابتدا به حماس کمک کردند تاجریانات سکولارودمکراتیک مقاومت فلسطین را تضعیف کنند. اسلام سیاسی بدون پشتیبانی مداوم، همه جانبه ومصمم ایالات متحده نمی توانست به سادگی مرزهای عربستان صعودی وپاکستان را پشت سربگذارد. وقتی نفت درسرزمین عربستان کشف شد، جامعه ی عربستان حتی شروع هم نکرده بود با سنت فاصله بگیرد. آنزمان بود که بین امپریالیسم وطبقه ی سنتی حاکم بلافاصله اتحاد برقرارشد، قراردادی بین دوشریک بوجود آمد اسلام سیاسی وهابی را جان تازه بخشید. بریتانیانیز باتشویق رهبران مسلمان به ایجاد کشورمستقل خود موفق شد وحدت هندوستان را ازبین ببردواین کشورراازبدوتولدش بدام اسلام سیاسی بیندازد. باید اشاره کرد که تئوری ای که به اسلام سیاسی قانونیت بخشید- وآنرابه معودودی + نسبت می دهند- تئوری ایی بود که قبلن شرق شناسان انگلیسی درخدمت به اعلی حضرت طرح ریزی کرده بودند. ( 2 )

 

بنابراین، ابتکارایالات متحده برای درهم شکستن جبهه ی متحد کشورهای افریقا وآسیا که درباندونگ درسال 1955 بوجود آمد، امری است قابل درک. عربستان سعودی وپاکستان درمقابل این جبهه " کنفرانس اسلامی " را ( ازسال 1957 ) علم کردند وبدین وسیله اسلام سیاسی دراین منطقه نفوذ کرد.

 

کمترین نتیجه ای که ازاین ملاحظات باید گرفت این است که اسلام سیاسی نتیجه ی خود بخودی اعتقادات مذهبی اصیل وواقعی ملت های مورد بحث نیست. اسلام سیاسی ثمره ی فعالیت سیستماتیک امپریالیسم است که البته نیروهای تاریک اندیش مرتجع وطبقات کمپرادورحاضربه خدمت آنها ازآن حمایت می کنند. در اینکه مسئولیت این وضعیت به عهده ی چپ نیزهست که نه درک کرد ونه دانست چگونه بااین چالش رویا روشود، تردید وچون وچرا نباید کرد.

 

پایان بخش نخست. برگردان : ح ریاحی 27.01.2008