دفاع از رفرمیسم ، از منظر مخالفت با انقلاب !؟

 

                 = به انگیزه سخنرانیهای زنجیره ای اکبر گنجی در خارج  =

 

 

                                      آرش کمانگر

 

 

پیش درآمد :

آقای اکبر گنجی در جریان سفر اخیر خود به خارج از کشور ، رشته سخنرانیهایی را در شهرهای اروپای غربی و امریکای شمالی ایراد کرده اند که به آنها باید تعداد زیادی مصاحبه رادیویی را نیز اضافه نمود . وی در راستای این کمپین سیاسی برای ترویج آلترناتیو مورد نظر خود ، اخیرا سفری به ونکوور کانادا داشته و در دو دانشگاه معتبر این شهر سخنرانی کرده که به وسیله مترجم برای شرکت کنندگان غیر فارسی زبان هم به انگلیسی ترجمه میشد . با توجه به مقاومت او در زندانهای جمهوری اسلامی ( رژیمی که او خود بیش از دو دهه از آن حمایت کرده و در آپاراتهای آن حضور داشته ) و نیز مخالفتش با دولت دینی و حرکت در چهارچوب قانون اساسی رژیم و در عین حال مخالفتش با حمله نظامی به ایران ، استقبال خوبی از سخنرانیهای او بعمل آمد . گنجی در سخنرانی خود به این نکته اشاره نمود که در برابر رژیم حاکم بر ایران ، چهار گزینه وجود دارد : گزینه جنگ ، گزینه انقلاب ، گزینه استحاله رژیم از درون و گزینه مقاومت مدنی مسالمت آمیز.

او ضمن رد گزینه های جنگ و انقلاب ، گزینه سوم را نیز رد نمود که تئوریسین اصلی آنرا سعید حجاریان میدانست که رویای " ملکه کردن ولی فقیه " را در سر میپروراند و هنوز معتقد به استفاده از ظرفیتهای اجرا نشده قانون اساسی جمهوری اسلامی است .  او خود را طرفدار آلترناتیو چهارم دانست که میخواهد بدون انقلاب ، و صرفا از طریق یک مقاومت  مسالمت آمیز و نافرمانی مدنی ، موجبات استقرار یک دمکراسی سکولار و مبتنی بر پارلمان و بازار آزاد ( و البته متکی بر عفو و بخشودگی حاکمان ) را در ایران فراهم کند .

طبعا نقد همه جنبه های سخنرانی اکبر گنجی در این مجال کوتاه نمی گنجد ، اما لازم است ضمن تائید مرزبندی ایشان با جنگ و نیز ادامه حرکت در چهارچوب قانون اساسی رژیم ، آشفته فکری او را در برخورد با مفاهیم انقلاب و رفرم به نقد کشیم  و نشان دهیم که چرا گزینه سیاسی چهارم ایشان توخالی است و هیچ نوع رهایی واقعی را بشارت نمیدهد .

واقعیت این است که اکبر گنجی تنها فردی نیست که ضمن مرزبندی با استبداد مذهبی حاکم ، با هر نوع تحول انقلابی مخالفت میورزد و بین انقلاب و دیکتاتوری علامت تساوی میگذارد . بخش قابل توجهی از کسانیکه " فراخوان ملی رفراندم " را مورد حمایت قرار داده بودند  ، و از جمله خیل وسیع چپهای سابق و انقلابیون سابقا ضد امپریالیست در دفاعیات خود از پروژه ولرم و مسالمت آمیز ، بر یک نقطه ثقل مشترک پای میفشارند : " عصر انقلابات به پایان رسیده است " !  آنها برای عام الپسند کردن این مدعا ، نخست میان انقلاب و خشونت ، یک علامت بزرگ تساوی میگذارند و سپس راضی و خوشحال از حل قطعی این معادله ، شروع به بازاریابی برای پروژه خود می نمایند . در این نوشته سعی شده با استفاده از داده ها و تجارب تاریخی و نیز تناقضات عدیده اپوزیسیون رفرمیست ، تز آنها مورد نقد وچالش قرار گیرد .

 

                                      *******************************

 

٢٩ سال پس‏ از شكست انقلاب بهمن در ايران و١٨ سال پس‏ از فروپاشى اردوگاه به اصطلاح سوسياليستى در جهان و اعلام پايان تاريخ ، ايدئولوژى، انقلابات اجتماعى و مبارزات طبقاتى، توسط جامعه‌شناسان و ايدئولوگ‌هاى نظام سرمايه‌دارى، انسان بايد " عقل "  خود را از دست داده باشد كه كماكان از آرمان انقلاب و تحولات راديكال سياسى‌_، اجتماعى ، اقتصادى جانبدارى كند.

اينك خيلى‌ها و از جمله انبوه انقلابيون سابق قانع شده و یا مى‌شوند كه جز رفورم و اصلاحات تدريجى راهى براى برون ‌رفت از وضع موجود يافت نمى‌شود و رفورميسم تنها شيوه سياسى ممكن و مفيد براى ادامه مبارزه و بهسازى جهان و كشورما است. اين نحوه نگرش‏ به چگونگى حل معضلات بشرى، در ايران كنونى تا حدودى محصول دوران سياسى جديدى كه پس‏ از دوم خرداد٧٦ پديد آمده نيز مى‌باشد. دورانى كه به ادعاى اين دسته از روشنفكران، ديسكورس‏ يا گفتمان اصلاح و اصلاح‌طلبى ، بينش‏ و منش‏ حاكم بر جامعه است و يا بايد باشد.

اين بخش‏ از روشنفكران كه ردپاى آن‌ها را مى‌توان در همه نحله‌هاى سياسى، فكرى و طبقاتى موجود در جامعه سراغ گرفت، براى تبيين و يا توجيه نظريه خويش‏، بيشتر از آن كه زحمت كنكاش‏ و ريشه ‌يابى مسائل را به خود بدهند عموما در سطح مسائل بيتوته ميكنند و گاه تنها با فاكت آوردن از چند رويداد، خود را به كلى از زحمت استدلال علمى معاف مى‌نمايند .

بدين جهت قبل از هر چيز و بيش‏ از هر چيز بايد مكثى كوتاه بر واژه‌هاى مورد مجادله يعنى انقلاب و رفورم داشته باشيم.

 انقلاب يك تحول كيفى و بنيادى، يك چرخش‏ ساختاری و اساسى در حيات جامعه است. معناى انقلاب در علم جامعه‌شناسى عبارت است از سرنگونى يك نظام اجتماعى كهنه و فرسوده و جايگزين كردن آن با نظام اجتماعى نو. اما واژه رفورم كه به فارسى آن را اصلاح و اغلب به صورت جمع- اصلاحات- مى‌گويند اقداماتى است كه براى تغيير و تعويض‏ برخى از جنبه‌هاى حيات اقتصادى، سياسى و اجتماعى صورت مى‌گيرد، بدون آن كه بنياد نظام را دگرگون سازد. از اين قبيل است: رفورم ارضى، رفورم سياسى، رفورم آموزشى، رفورم بازرگانى، رفورم انتخاباتى ، رفرم اقتصادی ، اصلاح دستمزدها و غيره.

انقلاب، در ساختار، بنيان، محتوى و ماهيت پديده‌ها دست مى‌برد و آن را دستخوش‏ دگرگونى و تغيير مى‌نمايد. رفورم اما همچنان‌كه از نامش‏ پيداست، يعنى تجديد فرم، دوباره شكل دادن، تجديد آرايش‏. از اين ‌رو با روبنا، نمودها و اشكال پديده‌ها سروكار دارد و قصد تغيير ماهوى و زيربنايى آن‌ها را ندارد.

هر جامعه‌شناس‏ منصفى _‌صرف‌نظر از اين ‌كه به كدام اردوى سياسى و طبقاتى تعلق داشته باشد_ با چنين تعاريفى از مقولات انقلاب و رفورم موافق است. دامنه اين توافق اكنون تا بدان‌ جا است كه مثلا در بسيارى از حوزه‌هاى علمى و عموما غيرسياسى نيز براى تبيين برخى كشفيات، اختراعات و تحولات نوآورانه به وفور از واژه  مذكور استفاده مى‌كنند. مثلا انقلاب صنعتى، انقلاب انفورماتيك، كشف و يا اختراع انقلابى در فلان عرصه پزشكى، ژنتيك  ، كشاورزى، فضانورردى  و ...

اولين تناقض‏ مخالفين انقلاب نيز در همين برخورد دابل استاندارد ( دوگانه ) نهفته است. يعنى مثلا آقاى بيل كيتز ميلياردر معروف كمپانى مايكروسافت از يك طرف تا مغز استخوان مخالف انقلابات اجتماعى است اما از طرفى ديگر به خود مى‌بالد كه تكنولوژى انفورماتيك را دچار انقلاب نموده است. يعنى اين‌كه مى‌پذيرد علم در كنار تغييرات تدريجى، متناوبا دچار دگرگونى‌هاى بنيادى و انقلابى شود، اما همين نياز را در حوزه سياست و مسايل اجتماعى احساس‏ نمى‌كند. البته معيار دوگانه ايشان برخاسته از منافع ويژه طبقاتى‌شان است، از اين‌رو مى‌داند كه دارد چه كار مى‌كند، تاسف براى آنان كه از طبقه بيل گيتز نيستند اما حرف آن‌ها را تكرار مى‌كنند . مثلا صخنانی از این دست به وفور شنیده میشود :« هيچ ويروسى خطرناك‌تر از انقلاب اجتماعى نيست»!! و یا « عصر انقلابات به پایان رسیده » و « انقلاب با استقرار دمکراسی تضاد  دارد » !!

دومين تناقض‏، خود را در برخورد با انقلاب سياسى و اجتماعى، بدين صورت جلوه‌گر مى‌سازد كه اين حضرات در طول تاريخ معاصر هر جا كه منافع طبقاتى‌شان ايجاب نموده بسيار هم از انقلابات دفاع نموده و ابدا در خاطر مبارك‌شان نبوده كه انقلاب را ويروس‏ و انقلابيون را جزامى مى‌پنداشته‌اند. « مرگ خوبست ولى براى همسايه» !! پايش‏ برسد اينان هم اهل انقلاب و جنگ داخلى‌اند و هم اهل شورش‏ و كودتا و قيام مسلحانه.

براى نمونه وقتى آمريكا، انقلاب سياسى‌اش‏ را براى رهايى از استعمار انگليس‏ برپا نمود و يا وقتى جنگ داخلى ( نوعى انقلاب) در ايالات متحده براى برچيده شدن بردگى سياهان آغاز شد و يا وقتى در دروس‏ تاريخى‌شان از انقلاب بورژوايى كبير فرانسه با احترام ياد مى‌كنند و يا همين ١٨ سال پيش‏ انقلابات سياسى در كشورهاى بلوك شرق براى به زير كشيدن توتاليتاريسم حزبى را مورد تحسين و تشويق قرار مى‌دادند، ابدا يادشان نبود كه انقلاب روشى « كودكانه ، ماجرا جويانه، خشونت طلبانه و بى‌حاصل » است!!

آنها با انقلاب و قهر در ایران مخالفند ، اما وقتی رژیم طالبان با تهاجم نظامی امریکا و " انقلاب " مجاهدین شمال افغانستان سقوط کرد و یا رژیم صدام با همین تهاجم و البته همکاری جنبشهای مسلحانه کرد در شمال و شیعه در جنوب سقوط کرد ، به شدت ابراز خوشحالی نموده و آنرا به فال نیک گرفتند . و يا مثلا همين الان كه اصلاح طلبان اپوزیسیون ، انقلابيون چپ و دمکرات را مورد انواع تهمت‌ها و افتراها قرار مى‌دهند، سخت مواظب‌اند كه هر ساله سالگرد انقلاب مشروطه را جشن بگيرند. يعنى سالگرد پذيرش‏ مشروطه به جاى استبداد مطلقه قاجارى و تاسيس‏ اولين مجلس‏ قانون‌گذارى در كل تاريخ چند هزار ساله ايران. ولى انگارى يادشان نيست كه آن انقلاب، محصول فشار و جنبش‏ توده‌اى و مسلحانه از گيلان تا آذربايجان، از تهران تا خراسان و غيره بوده است ؟!

نه! ايدئولوگ‌ها و روشنفكران شيفته كاپيتاليسم، نه از انقلاب در علوم بدشان مى‌آيد و نه از انقلاب در حوزه سياست.

 مهم اما، براى آن‌ها اين است كه هر دو انقلاب، آيا سلطه و سرورى اقليت بهره‌كش‏ و " نخبگان " را تضمين مى‌كند يا نه؟ آن‌ها با انقلاب اجتماعی است كه مشكل دارند، يعنى انقلابى كه در آن « هيچ بوده گان هر چيزگردند» و دموكراسى حقيقى يعنى حكومت اكثريت ستم‌كش‏ شكل ‌گيرد.

سومين نقطه ضعف مخالفين انقلاب و طرفداران صرف اصلاحات تدريجى اين است كه بحث مربوط به رابطه انقلاب و رفورم را در قالب يك سئوال كليشه‌اى زندانى مى‌كنند تا با استناد به وضعيت موجود، بينش‏ رفورميستى خود را توجيه كنند. پرسش‏ كليدى آن‌ها چنين است: رفورم يا انقلاب؟

در نگرش‏ ما سوسياليستها ، طرح سئوال بدين شكل تماما گمراه‌ كننده است چون ما در عين حال كه به انقلاب و بنابراين تغييرات بنيادى و ساختارشکنانه  در مناسبات سياسى، اجتماعى، اقتصادى موجود مى‌انديشيم بلكه از همين امروز براى هر قدم رفورم و بهبود وضعيت سياسى_اقتصادى مردم نیز تلاش‏ مى‌كنيم. در خلال مبارزه براى خواست‌هاى جزيى است كه ما به اكثريت ستم‌كش‏ مى‌گوييم و آن‌ها نيز خود در زندگى روزمره تجربه مى‌كنند كه : " خانه از پاى بست ويران است " و نمى‌توان صرفا با " نقش‏ ايوان " آن را به طور پايدار " قابل سكونت "  نمود.

بر همين اساس‏ ما همواره گفته‌ايم: " رفورم محصول فرعى انقلاب است." !

روزا لوكزامبورگ در اثر مهم خود در نقد عقايد ادوارد برنشتاين ( كه از اتوپى سوسياليسم تدريجى و رفورميستى دفاع مى‌كرد ) مى‌نويسد: « از نظر سوسياليسم علمى ميان رفورم اجتماعى و انقلاب اجتماعى رابطه تفكيك ناپذيرى وجود دارد. به اين معنى كه براى او، رفورم اجتماعى وسيله است و دگرگونى اجتماعى هدف.» روزا عقيده دارد كه از قضا اين رفورميست‌ها و از جمله تئورى‌هاى برنشتاين و كنراد اشميت هستند كه اين دو عامل را در مقابل يك ‌ديگر قرار مى‌دهند. روزا لوكزامبورگ مى‌نويسد: «  تمام اين تئورى به چيز ديگرى جز اين مبحث منتهى نمى‌شود كه از دگرگونى اجتماعى يعنى هدف نهايى سوسياليسم صرف‌نظر گردد و برعكس‏، رفورم اجتماعى كه وسيله‌اى براى مبارزه طبقاتى است تبديل به هدف گردد. برنشتاين به گوياترين و تندترين لحن نظريات خود را چنين فرموله مى‌كند: " هدف نهايى هرچه باشد براى من چيزى نيست و اين جنبش‏ است كه همه چيز است." رفورميست‌ها كه سرنگونى قدرت سياسى و تسخير انقلابى حكومت توسط مردم را به عنوان يك تئورى آنارشيستى محكوم مى‌كنند گرفتار اين كج فهمى بزرگ‌اند كه آن‌چه را از صدها سال پيش‏، نقطه عطف و نيروى محركه تاريخ بشرى مى‌باشد، يك حساب غلط آنارشيستى مى‌شمارند. از زمانى كه جامعه طبقاتى به وجود آمده و مبارزه طبقاتى محتواى عمده و اصلى تاريخ آن را تشكيل داده، سرنگونى و برپايى قدرت سياسى پيوسته هم هدف كليه طبقات در حال رشد و اعتلا بوده و هم آغاز و پايان هر دوره تاريخى . در مبارزات درازمدت اشراف عليه اسقف‌ها، در مبارزات پيشه‌وران عليه اشراف شهرها، در مبارزات بورژوازى عليه فئوداليسم در عصر جديد و غيره به اين موضوع برخورد مى‌كنيم. »

بنابراين بنيان‌گذاران سوسياليسم علمى حق داشتند كه بگويند، رفورم قانونى و انقلاب به منزله متدهاى مختلفى از پيشرفت تاريخى نيستند كه بتوان به طور دل‌خواه آن‌ها را در بوفه تاريخ به عنوان غذاى گرم يا سرد انتخاب كرد، بلكه آن‌ها عوامل مختلفى در تكامل جامعه طبقاتى مى‌باشند كه شرط وجود و مكمل يك ‌ديگرند. به همين خاطر است كه انقلابيون سوسياليست، علاوه بر مرز‌بندى با رفورميست‌ها با آنارشيست‌ها نيز كه به بهانه هدف غايى و مبارزه براى استراتژى و آلترناتيو حكومتى و اجتماعى، مبارزه براى خواست‌هاى بى‌واسطه و اصلاحات جزيى را تخطئه مى‌كنند و يا اگر آن را در حرف مى‌پذيرند، در عمل هيچ تاكتيكى براى پيشبرد آن اتخاذ نمى‌كنند، مرزبندى دارند.

چهارمين نكته در ديدگاه رفورميستها، سفسطه و خلط مبحثى بدين مضمون است كه ميان انقلاب و خشونت علامت تساوى مى‌گذارند و به بهانه جلوگيرى از قهر و خونريزى و ممانعت از فروپاشى شيرازه جامعه مدنى و بروز يك سناريوى سياه و براى بعضى‌ها خطر " تبديل ايران به ايرانستان" از مردم و انقلابيون و سرنگون‌طلبان مى‌خواهند كه از " خر شيطان پايين بيايند"  و به متدهای سازشکارانه آنها از قبیل " فراخوان ملی رفراندم "  رضايت دهند.

در پاسخ به اين سفسطه، چند نكته قابل توضيح است. نخست اين كه در بينش‏ سوسياليسم انقلابی آن‌چه كه مشغله اصلى و بنابراين هدف شمرده مى‌شود، تحقق امر انقلاب اجتماعى كارگران و زحمت‌كشان براى پايان دادن به استبداد و استثمار، و تحقق واقعى و نه صورى دموكراسى يعنى حكومت مردم بر مردم است. اين ‌كه اين هدف در هر كشور و در هر مقطع تاريخى چگونه و با استفاده از چه اشكال مبارزاتى معينى به پيش‏ برده ‌شود، نمى‌توان از قبل براى آن اصول تراشيد. تحليل مشخص‏ از اوضاع مشخص‏، خود بهترين و مناسب‌ترين تاكتيك‌ها را در پيش‏ روى مردم و پيشروان قرار مى‌دهد و چه بسا به خطا. از اين زمره است قهرآميز يا مسالمت آميز بودن امر تسخير قدرت سياسى توسط مردم و دگرگونى بنيادى اجتماعى_اقتصادى دنبال آن. از همين رو هم ماركس‏ و انگلس‏ و هم لنين در دوره‌هايى از وضعيت سياسى در انگلستان و يا روسيه امكان تصرف مسالمت‌آميز حكومت و تحقق انقلاب را منتفى نمى‌دانستند. يعنى براى آن‌ها انقلاب اصل بود، اما قهرآميز بودنش‏ جبر نبود. دوم اين‌كه براى اكثريت مردم بسيار مطلوب است و بسى مناسبتر خواهد بود كه در برابر مطالبات و جنبش‏هاى عادلانه اكثريت ستم‌كش‏، حاكمان يا " سرعقل "  بيايند و يا از ترس‏ قالب تهى كنند و پيش‏ از اين‌كه خود و مردم را به كشتن دهند، دستان‌شان را به علامت تسليم بالا برند و يا فرار مسالمت آميز را بر قرار قهارانه ترجيح دهند !

اما مى‌دانيم و در طول قرون بر ما ثابت شده كه حاكمان هم‌چون شاه در انقلاب ٥٧ تنها بعد از اين‌كه بسیاری  را در ميادين شهرها درازكش‏ كردند، تازه براى فريب مردم اعلام مى‌كنند كه " صداى انقلاب‌تان را شنيده‌ايم" تسليم به انقلاب! حرفش‏ را نزنيد. با اين وجود اگر گارد جاويدان ماجراجويى نمى‌كرد شايد قيام مسلحانه ٢٠ تا ٢٢بهمن هم از جانب مردم رخ نمى‌داد و كار بعد از فرار شاه به خوشى مى‌گذشت. پس‏ اين پايينى‌ها نيستند كه تشنه قهر و خشونت‌اند، بلكه اين بالايى‌ها هستند كه تجسم قهر سازمان يافته‌اند. حتى در مورد افريقاى جنوبى كه رفرمیستهای وطنى به عنوان نمونه‌اى از استحاله و گذار مسالمت آميز به دست مى‌دهند نيز چند نكته به عمد فراموش‏ مى‌شود. يكى اين كه كنگره ملى آفريقا يك سابقه مبارزه چند ده ساله قانونى، غيرقانونى، مسالمت‌آميز و قهرآميز پشت سر خود داشته، از بازوى نظامى‌اش‏ به رهبرى رفيق جانباخته كرايس‏ هانى رهبر حزب كمونيست گرفته تا كارگران اتحاديه كوساتو تا جوانان و حاشيه‌نشينان محلاتى چون " سووتو ". دوم اين‌ كه آپارتايد نژادى و حكومت اقليت سفيدپوست بر اثر اين مبارزت انقلابى و نيز فشارهاى گسترده بين‌المللى آخرين نفس‏هاى خود را مى‌كشيد، بنابراين اگر تسليم نمى‌شد، سرشان به باد مى‌رفت؛ سوم اين‌كه تحويل قدرت را بدون امتياز هم صورت ندادند، شرط‌‌شان اين بود كه انقلاب سياسى به انقلاب اجتماعى فرا نرويد يعنى به ساحت مقدس‏ نظام سرمايه و بورژوازى سفيد خراشى وارد نشود والا اگر جناح بورژوايى كنگره ملى سازش‏  نمى‌كرد، يعنى از عدالت اجتماعى و برابری  دست نمى‌شست، معلوم نبود اقليت سفيد، همين تحويل را به تعويق نمى‌انداخت.

و بالاخره پنجمين نكته در بينش‏ طيف رفورمیست اين است كه اصلاحات و عقب نشينى‌هاى موردى حاكمان را محصول فرعى مبارزه انقلابى نمى‌پندارند. يك ضرب‌المثل فارسى مى‌گويد " بايد به مرگ بگيرى تا به تب راضى شود ". اگر قرار باشد هم‌چون غالب رفرمیستها از مطالبات عادلانه خود نظير: برابری ، عدالت اجتماعی ، حق تعیین سرنوشت ملل ، لغوهر نوع تبعیض بر مبنای جنسیت و گرایش جنسی ، مخالفت با هر نوع مداخله خارجی ، جمهوری لائیک و مبتنی بر حق رای آزاد مردم  ، دموكراسى واقعى، و غيره كوتاه بيايیم و آهنگ قدم‌هاى خود را با قدم‌هاىآنها هماهنگ كنیم، آنگاه نظام حتی از برآوردن پیش پا افتاده ترین مطالبات نیز خودداری خواهد ورزید .

اگر مردم هم به تب بگيرند، نظام ، عطسه هم نخواهند زد . تا كارگران اعتصاب نكنند، تا تهى‌دستان شهرى شورش‏ نكنند، تا دانشجويان تظاهرات و ميتينگ برپا نكنند، تا زنان و جوانان به طور روزانه حول مطالبات خود با نيروهاى رژيم درگير نشوند و تا اقليت‌هاى ملى در چهار گوشه فلات ايران فرياد اعتراض‏ خويش‏ را به تداوم ستم ملى و فرهنگى بلند نكنند، آب از آب هم تكان نخواهد خورد، حتى جزيى‌ترين اصلاحات سياسى هم پيش‏ نخواهد رفت.

بنابراين به عنوان موخره، از زبان جان‌باخته عزيز جنبش‏ بين المللى سوسياليستى، كارگرى و زنان يعنى روزا لوكزامبورگ _كه در ١٤ ژانويه ١٩١٩ در زمان حكومت سوسيال دموكرات‌ها در آلمان توسط پليس‏ سربه نيست شد_ به اصلاح طلبان و رفرمیست‌هاى وطنى مى‌گويم:

« هركس‏ خواستار تقويت دموكراسى است، بايد خواهان تقويت و نه تضعيف انقلاب اجتماعى باشد كه با كنار گذاشتن تلاش‏هاى انقلابى به همان اندازه فاتحه جنبش‏ خوانده شده است كه فاتحه دموكراسى. »