درسهای انقلاب بهمن برای چپ ایران !

 

                                                    آرش کمانگر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Textfeld: چپ ايران شانس‏ آورد كه به قدرت نرسيد ، چون اگر مى‌رسيد لااقل در حوزه استقرار یک  نوع حكومت استبدادى، توتاليتر و مبتنى بر ادغام دولت و ايدئولوژى ( و آن هم صرفا تفسيرى خاص از ايدئولوژى ) تفاوت چندانى با جمهورى اسلامى نمى‌داشت و بنابراين شكل‌دهى به يكى ازانواع رژيم‌هاى به‌اصطلاح سوسياليستى و در عمل استالينيستى و بوروكراتيك قرن بيستم، حاصل آن مى‌بود.

 

 

 

براى شروع بحث ضرورى مى‌بينم به دو مجادله و ابهام در زمينه برخورد با وقايع عظيم سال‌هاى ٥٦ و ٥٧ ايران اشاره كنم. اولين ادعا اين استكه آن وقايع صرفا شورش‏ و قيام بودند و نبايد اصطلاح " انقلاب " را كه به معناى دگرگونى بنيادى و ساختارشكنانه است به آن اطلاق نمود. من با اين ارزيابى مخالفم. نه از اين رو كه انقلاب به مفهوم تغييرات ريشه‌اى و بنيادى نيست، بلكه بدين خاطر كه اولا مجادله مذكور مساله پيروزى را شرط حياتى انقلابى دانستن يك جنبش‏ ارزيابى مى‌كند، ثانيا تفاوت حركات اعتراضى معمولى را با جوشش‏هاى عظيم و فراگير انقلابى تشخيص‏ نمى‌دهد. شرط انقلاب پنداشتن يك جنبش‏ توده‌اى در مقطع زمانى معينى، تنها و تنها قرار دادن خواست‌ها و اهداف بنيادى و ساختارشكنانه در برابر خود است، اين كه اين جنبش‏ و اهداف به پيروزى نايل آيند يا نه، حديث ديگرى‌ست و ابدا تاثيرى روى انقلاب يا انقلابى خطاب كردن جوشش‏ و قيام توده‌اى ندارد. اين اهداف ريشه‌اى البته به دو دسته تقسيم مى‌شوند، يعنى انقلابات در شرايط حاضر به يك معنا مى‌توانند به دو كاتاگورى بزرگ تقسیم شوند: انقلابات سياسى و انقلابات اجتماعى.

 انقلاب سياسى انقلابى است كه صرفا سرنگونى رژيم حاكم و تغيير روبناى سياسى را از طريق جنبش‏هاى فراقانونى مردم دنبال مى‌كنند كه البته مى‌توانند به قهر و خشونت كشيده شوند و يا به مسالمت برگزار گردند. در انقلابات صرفا سياسى، فرماسيون اجتماعى_اقتصادى حاكم بر جامعه، دست ‌نخورده باقى مى‌مانند و در سازوكارهاى آن تغييرات اساسى صورت نمى‌گيرد.

اما انقلاب اجتماعى يا جنبشى كه اهداف فراگير اجتماعى در پيش‏ روى خود داشته باشد به انقلابى گفته مى‌شود كه علاوه بر واژگونى رژيم سياسى حاكم درصدد تغيير سيستم اجتماعى_اقتصادى نيز برمى‌آيد و يا اهدافى پيش‏ روی خود مى‌گذارد كه علاوه بر تغيير قدرت سياسى حاكم، ناگزير از در هم شكستن مناسبات اقتصادى موجود است. به همين خاطر در چنين انقلابى برخلاف انقلاب صرفا سياسى، هژمونى طبقاتى بر حاكميت نيز تغيير اساسى مى‌كند. حال آن كه در انقلاب سياسى، جابجايى تنها در چارچوب خود قشربندى‌هاى طبقه مسلط اقتصادى _ مثلا بورژوازى در دوران معاصر - تحقق مى‌پذيرد.

پس‏ ما حق داريم كه نه تنها جنبش‏هاى مردم كشورمان را در سال٥٧ انقلاب بناميم، بلكه حتى محق‌هستیم آن را انقلاب اجتماعى بپنداريم و نه انقلاب صرفا سياسى . چرا كه اكثريت مردم ايران _يعنى كارگران و تهى‌دستان شهر و روستا_ در جريان آن انقلاب  ، صرفا خواهان سرنگونى شاه و تغيير نظام سلطنتى به نظام جمهورى مبتنى بر استقلال وآزادى نبودند، بلكه علاوه بر آن ، خواهان عدالت اجتماعى و پايان دادن به نابرابرى‌هاى طبقاتى بودند. به همين خاطر با سقوط رژيم شاه و برخلاف ميل حكام تازه به قدرت رسيده، شروع به تعرض‏ به منافع بورژوازى و ملاكين بزرگ نمودند. مصادره زمين‌ها و تقسيم و يا كشت شورايى آنها، كنترل کارگران بر كارخانجات، مصادره مساكن سرمايه‌داران فرارى توسط بى‌خانمان‌ها و... جملگى از وزن بالاى مطالبات طبقاتى و اجتماعى زحمتكشان ايران در انقلاب ٥٧ حكايت دارند. بنابراين نبايد به صرف جايگزين شدن يك رژيم ارتجاعى بر رژيم پهلوى، از اهميت انقلاب و مطالبات مردم كشورمان بكاهيم.

 به تاريخ ايران و جهان نیز كه نگاه مى‌كنيم به وفور شاهد انقلابات شكست‌خورده‌اى هستيم كه هيچ كس‏ در انقلاب ناميدن آن‌ها شك نداشته است. مثلا انقلاب ١٩٠٥ روسيه يا انقلاب مشروطه ايران كه علیرغم تحميل برخى اصلاحات بر رژيم قاجارى نظير قانون اساسى و مجلس‏ نيم‌بند، نتوانست همچون انقلابات بورژوايى قاره اروپا ، اولا نظام ارباب رعيتى را با نظام سرمايه‌دارى جایگزین کند و ثانيا دموكراسى پارلمانی بورژوايى را (  خواه در كسوت يك جمهورى همچون فرانسه و خواه در كسوت يك سلطنت واقعا مشروطه نظير انگلستان) متحقق كند، از اين رو نيمه‌كاره دچار هزيمت شد با اين همه كسى در انقلاب پنداشتن آن وقايع ( اعم از چپ يا راست ) شكى ندارد.

مجادله دوم كه از سوى برخى روشنفكران  طرح مى‌شود اين است كه انقلاب بهمن يك انقلاب اسلامى بود. البتهحدود سه دهه است كه هم حاكمان جمهورى اسلامى و هم حاكمان دول غربى و رسانه‌هاى تحت كنترل آن‌ها در جهان، از جنبش‏ عظيم توده‌اى سال‌هاى ٥٦ و ٥٧  به عنوان « انقلاب اسلامى »  كه هدفى جز استقرار « بنيادگرايى مذهبى » نداشت ياد مى‌كنند. در پاسخ بايد گفت كه اكثريت مردم با اهداف بزرگى چون پايان دادن به نيم قرن استبداد خاندان پهلوى، برچيدن نظام مور.ثی ٢٥٠٠ ساله و نشاندن يك حكومت انتخابى به جاى آن، لغو سانسور و خفقان، آزادى كليه زندانيان سياسى، آزادى احزاب، پايان دادن به سلطه امپرياليسم و آمريكا بر حيات سياسى اجتماعى ايران، استقرار عدالت اجتماعى و غيره دست به انقلاب زدند، اين كه در ميانه اين عزم تاريخى و انسانى، بخشی از اپوزيسيون ارتجاعى يعنى اسلام‌گرايان تحت امر خمينى، رهبرى انقلاب را به دست گرفتند و خود را موافق صورى اهداف عمده توده‌ها نشان دادند، موضوع ديگرى‌ست كه بايد آن را جداگانه مورد تحليل قرار داد والا حتى شمارى از خود مقامات رژيم اسلامى نيز باور ندارند كه انقلاب از همان روزها و ماه‌هاى اول با هدف استقرار جمهورى اسلامى و ولايت فقهاى شعيه شروع شده بود.

حال بعد از طرح اين دو مجادله و ابهام به اين مساله كليدى بپردازيم كه عوامل شكست انقلاب ٥٧ چه بودند؟ و براى پيشگيرى از تكرار آن‌ها چه مى‌توان كرد تا قبل از اين كه دير شود به مورد اجرا گذاشت. البته در همين حوزه يك مجادله سوم نيز خودنمايى مى‌كند كه مخالف شكست خوردن انقلاب است. اين عده به چند دسته تقسيم مى‌شوند نخست خود جمهورى اسلامى و هم‌پالگى‌هاى آن در ايران و جهان ( و البته تا حدودى دول و رسانه‌هاى غربى ) كه معتقد به پيروزى انقلاب هستند ، از ديدگاه اين حضرات هدف انقلاب استقرار جمهورى اسلامى بود كه آن نيز تحقق پذيرفت و ٢٩ سال از حيات آن  ميگذرد . دوم افراد و نيروهايى در طيف اپوزيسيون كه تئورى " تداوم امقلاب " را طرح مى کردند . خود اين طيف به دو دسته تقسيم می شدند : نخست جرياناتى كه در سال‌هاى٥٧ تا ٦٢ طرح " شكوفاسازى جمهورى اسلامى " را در برابر خود نهاده بودند نظير حزب توده، تروتسكيت‌ها و فدائيان اكثريت كه خواهان تداوم انقلاب از طريق دفاع از " خط امام " و براى برچيدن نفوذ " ليبرال‌ها" و " حجتيه‌اى‌ها "  در حكومت " انقلابى و ضدامپرياليستى " ‌شان بودند. مشابه همين سياست ( ولى بالعكس‏ ) از سوى مجاهدين خلق و جريانات مائوئيست ( تا قبل از عزل بنى‌صدر) پى گرفته شد كه همچون دسته اول معتقد به وجود دو پايه خوب و بد در جمهورى اسلامى بودند، منتهى از ديد ايشان جناح خوب، جناح اقليت رژيم يعنى نهاد رياست جمهورى بنى‌صدر ( که او را نماينده بورژوازى ملى ايران میپنداشتند ) بود كه بايد جناح بد يعنى حزب جمهورى اسلامى و شركا را زمين‌گير و مغلوب مى‌كرد. دوم جرياناتى نظير طيف اقليت جنبش‏ فدايى كه به رغم ارتجاعى دانستن كليت رژيم، مخالف شكست انقلاب بودند .حال آن  كه انقلاب بهمن تماما شكست خورد .  به چند دليل:

اول اين كه از دل آن انقلاب، رژيم ارتجاعى جديدى سر برآورد كه مبتنى بر توهم و حمايت اكثريت مردم ايران بود يعنى انقلاب منجر به شكل‌گيرى يك حكومت  مترقی نشد. دوم اين كه بخش‏ عمده اهداف اجتماعى انقلاب بهمن در رژيم نوپا نه تنها متحقق نشد بلكه بر كميت و كيفيت معضلات افزوده گرديد، سوم اين كه شما موقعى مى‌توانيد از " تداوم " چند و چندين ساله يك انقلاب سخن بگوييد كه اولا نوعى قدرت دوگانه در جامعه وجود داشته باشد ( مثلا در حوزه‌ها و يا مناطقى بخشى از قدرت در دست انقلابيون و بخشى در دست مرتجعين باشد) ثانيا موقعيت انقلابى على‌رغم استقرار يك رژيم نوپا در جامعه تداوم داشته باشد. حال آن كه مى‌دانيم اين دو پارامتر فقط در كردستان وجود داشت و تز تداوم انقلاب فقط در همان منطقه جغرافيايى صدق مى‌كرد، در اكثريت بزرگى از كشور موقعيت انقلابى بهمن ٥٧ تداوم نيافت و بخش‏ بزرگى از مردم على‌رغم بى‌جواب ماندن مطالبات اقتصادى و سياسى‌شان به رژيم خمينى توهم و سمپاتى داشتند و اساسا با تكيه بر همين پايه توده‌اى بود كه سران رژيم توانستند از پس‏ مخالفين متشكل خويش‏ يكى پس از دیگری برآيند.

پس از اين پارانتز بزرگ برگرديم به موضوع اصلى مورد بحث و آن چگونگى شكست انقلاب بهمن میباشد .

به طور خلاصه عوامل زير را مى‌توان برشمرد:

1 - غياب يك آلترناتيو سوسیالیست و آزادیخواه  كه بتواند هم‌زمان بر مطالبات اساسى چون : استقلال، آزادى، عدالت اجتماعى، خودحكومتى مردم، حق تعيين سرنوشت خلق‌هاى ساكن ايران، حاكميت كارگران و زحمتكشان، برابرى كامل زن و مرد، دولت سكولار و غيرايدئولوژيك و اهدافى از اين دست بكوبد.

خود اين غيبت محصول چندين علت ديگر بود كه مى‌توان از ميان آن‌ها به عواملى نظير: سلطه بلامنازع تفاسير و قرائت‌هاى غيرماركسيستى و ضد دمکراتیک بر كل جنبش‏ چپ ايران، ضعف آگاهى‌هاى سوسياليستى هم در ميان روشنفكران چپ و هم در ميان طبقه كارگر، ضعف سازماندهى و تشكل هم در جنبش‏ چپ و هم در جنبش‏هاى كارگرى و توده‌اى، تاثيرات زيان‌بار سياست‌هاى حزب توده در دهه ٣٠ و مشى چريكى در دهه ٤٠ و٥٠، گرايش‏ به پوپوليسم و بها ندادن به اهميت كليدى حضور و سازماندهى در ميان كارگران و ديگر اقشار مدافع انقلاب اجتماعى، درك آشفته از مبارزات ضدامپرياليستى و ضداستبدادى و بى‌اعتقادى به اهميت مبارزه براى دموكراسى و آزادى‌هاى بى‌قيد و شرط ، بها ندادن به افشاى انديشه‌هاى تئوكراتیک و نكوبيدن بر مطالبات سكولاريستى و لائیک ، درك صورى و كليشه‌اى از مطالبات و جنبش‏ زنان و بنابراين محول كردن مبارزه براى برابرى زن و مرد به استقرار نظام " موعود " ، عقب ماندگى وحشتناك و گاه ارتجاعى در زمينه مسايل مربوط به جنسيت، گرايش‏ جنسى، اخلاقيات اجتماعى و غيره اشاره كرد. بنابراين به جرات مى‌توان گفت كه چپ ايران شانس‏ آورد كه به قدرت نرسيد چون اگر مى‌رسيد لااقل در حوزه استقرار حكومت استبدادى، توتاليتر و مبتنى بر ادغام دولت و ايدئولوژى ( و آن هم صرفا تفسيرى خاص از ايدئولوژى ) تفاوت چندانى با جمهورى اسلامى نمى‌داشت و بنابراين شكل‌دهى به يكى از  انواع رژيم‌هاى به‌اصطلاح سوسياليستى و در عمل استالينيستى و بوروكراتيك قرن بيستم، حاصل آن مى‌بود.

2 -  سياست دوگانه ( دابل استاندارد) رژيم پهلوى در زمينه سركوب مخالفين سياسى. بدين معنا كه اين رژيم و مشاورين سيا و موسادش‏ از آن‌جا كه خطر كمونيسم _آن هم در هم‌مرزى با اتحاد شوروى_ را خطر عمده تلقى مى‌كرد، همه توش‏ و توان خود را صرف سركوب جنبش‏ چپ و يا سازمان چريكى مجاهدين خلق ( كه آن را ماركسيست اسلامى مى‌پنداشت )  نمود در همان حال تا حدودى برخلاف حكومت رضاخان، امتيازات زيادى به مذهب و روحانيون داد و يا در سركوب آن‌ها از خشونت كم‌ترى استفاده مى‌كرد ، به اين بهانه كه مراجع تقليد و روحانيون طراز اول همچون مورد خرداد ٤٢ مى‌توانند با تحريك احساسات شيعى مردم آن‌ها را به خيابان‌ها بكشانند. رژيم محمدرضا شاه حتى به مدت ١٣ سال به آخوندها حقوق مى‌داد. به‌علاوه مدرنيسم غرب‌گرايانه شاه نيز تا حدودى زياد صورى، اشرافى و تجملى بود و هدفى جهت تضعيف مذهب و جا انداختن مفاهيم سكولاريستى براى خود قايل نبود. بالعكس‏ از ماهيت ضدمذهبى ماركسيست‌ها در نزد عوام براى كوبيدن و تخطئه آن‌ها استفاده مى‌كرد.

3 -  سازماندهى و تشكل طبيعى و گسترده ملايان در مقطعى كه انقلاب مردم در غياب يك آلترناتيو ترقى‌خواه و چپ شكل گرفت. روحانيون با لشگر ده‌ها هزار نفرى تبليغى و سازمان‌گرانه خود كه از هزاران مسجد و مكان مذهبى به عنوان ستاد حزبى بهره مى‌جستند و به علاوه با قاطعيتى كه گرايش‏ خمينى در زمينه سرنگونى شاه از خود نشان داد و طبعا سواستفاده از اعتقادات و ريشه‌هاى مذهبى بخش‏هاى بزرگى از مردم، توانست رهبرى انقلاب را خيلى راحت به دست آورد.

4 -  حمايت گسترده و يك طرفه دول و رسانه‌هاى غربى از آلترناتيو" سبز" خمينى براى جلوگيرى از عروج يك آلترناتيو "سرخ" ، عامل مهم ديگرى بود كه محافل امپرياليستى را متقاعد كرد كه وقتى رژيم شاه را ديگر نمى‌توانند نجات دهند، بهتر است به شر كم‌تر رضايت دهند. اخراج خمينى از عراق و ورود او به فرانسه، يك پوشش‏ خبرى بى‌همتا براى او و هم‌پالگى‌هايش‏ مهيا نمود. حال آن كه در آن موقع اكثر فعالين چپ و دموكرات يا در زندان بودند و يا اگر بيرون بودند، تريبونى براى بيان نظرات خود و ابزارى براى سازماندهى جنبش‏ نداشتند.

5 - تسليم بى‌چون و چراى بخش‏ اعظم نيروهاى سياسى به هژمونى خمينى و محول كردن همه بحث‌ها و اختلافات به بعد از سرنگونى شاه ( سیاست همه با هم ) و بنابراين شكل ندادن به آگاهى و اراده مستقل مردم، يعنى به دور از هيچ چالش  جدى، عرصه حياتى رهبرى را به خمينى‌گرايان محول كردند.

6 -  سنت ديرپاى استبداد در ايران و فقدان آگاهى و تربيت دموكراتيك و آزادى‌خواهانه و مبتنى بر مدنيت و مدرنيته كه سبب مى‌شد نه تنها توده‌ها بلكه به‌اصطلاح روشنفكران و پيشروان نيز درك درستى از اهميت نفس‏ كشيدن در يك جامعه آزاد نداشته باشند، بالعكس‏ خود مبشر يكى از انواع استبدادى حكومت‌گرى بودند. بنابراين جامعه‌اى كه سنت آزادى‌خواهى و اخلاقيات دموكراتيك در آن نازل باشد، حكم ژله‌اى دارد كه توسط اين يا آن پيشوا، قهرمان، لیدر و حزب مى‌تواند به هر شكلى درآيد.

از اين‌جا به اين بحث كليدى روز مى‌رسيم كه چگونه مى‌توان از تجارب گران‌بهاى انقلاب بهمن براى شرايط به‌غايت حساس‏ و بحرانى كنونى ايران استفاده نمود تا بار ديگر مبارزات و جان‌فشانى‌هاى عظيم مردم در باتلاق هزيمت فرو نرود و تاريخ به شكلى تراژيك مجددا تكرار نشود؟ آيا اگر فرض‏ گيريم همين فردا جمهورى اسلامى بر اثر شورش‏ مردم و يا در اوج بحران و اختلاف، از درون متلاشى شده و سرنگون شود، استقرار آزادى، دموكراسى، حقوق شهروندى و برابری در كشور كثيرالمله و ٧٠ ميليونى ايران تضمين شده خواهد بود؟ آيا اصلا با اين وضعيتى كه اپوزيسيون دارد و در راس‏ آن خلا يك آلترناتيو حقيقتا انقلابى و مترقى، مردم ريسك انقلاب و قيام سرنوشت‌ساز را به جان خواهند خريد؟ آيا در شرايط ضعف كامل همه نيروهاى اپوزيسيون _و عدم توانايى بالفعل آن‌ها براى آلترناتيو شدن_ و مهم‌تر از آن قلت تشكل‌هاى مستقل توده ای در ايران، دست زدن به يك شورش‏ كور، شيرازه جامعه مدنى را از هم نخواهد گسست؟ و آيا دقيقا در هراس‏ از چنین بى‌آيندگى و ظلمت چشم‌انداز سياسى ايران نيست كه توده کار و رنج كشورمان على‌رغم اين كه جان‌شان به لب رسيده، در آغاز كردن " نبرد آخر" اين پا و آن پا مى‌كنند؟  از خود مى‌پرسند بجنگيم براى چه، براى كه؟ مسلما پاسخ همه اين سوالات، تن دادن به ادامه نكبت جمهورى اسلامى نيست، اما ديگر ذهنيت عقب‌مانده سال ٥٧ را نداريم و به عبارتى نبايد داشته باشيم، كه صرفا روى شعارهاى نفى‌گرايانه تكيه كنيم و به چشم خود و مردم خاك بپاشيم كه حلال همه مشكلات سرنگونى جمهورى اسلامى است. و ترازوى ترقى‌خواهى و انقلابى‌گرى را تنها با اين معيارهاى نگاتيويستى، بالانس‏ كنيم. نه ديگر بس‏ است !

 

به باور من رئوس‏ وظايف ما براى جلوگيرى از شكست جنبشهای اجتماعی م ايران به شرح زير است :

 

1- حمايت گسترده و پيگير از مبارزات كارگرى و ترقى‌خواه مردم و پژواك بين‌المللى آن‌ها با هدف ايجاد يك همبستگی وسيع براى جنبشهای ‏ داخل كشور .

2- كمك به سازماندهى تشكل‌هاى مستقل مردم ( مستقل از دولت، حزب و ايدئولوژى معين ) در داخل كشور نظير سنديكا و اتحاديه‌هاى كارگرى محلى و سراسرى، هسته‌هاى مقاومت جوانان در محلات، تشكل‌هاى زنان، دانشجويان و...

3- مبارزه با كليت رژيم و در اين راستا افشای هر گونه تلاش و پروژه ای که میخواهد در چهارچوب این رژیم ، رویای تحقق دمکراسی را به مخیله خود راه دهد .

4-  تبليغ، ترويج و روشن‌گرى مداوم در زمينه مطالبات مهمى چون، جدايى هرگونه دين و ايدئولوژى از دولت، آزادى بى‌قيد و شرط عقيده، بيان و تشكل، لغو كامل شكنجه و اعدام، اصل خودحكومتى مردم و مخالفت با سنت " حزب_دولت " ، تلفيق دموكراسى غيرمستقيم و مستقيم از يك سو و دموكراسى سياسى با دموكراسى اقتصادى از سوى ديگر، برپايى يك مجلس‏ موسسان مبتنى بر حق راى همگانى و برآمده از انقلاب براى تعيين مدرن و به دور از جنگ داخلى و كشمكش‏هاى گروهى براى تدوين نوع نظام و قانون اساسى ايران ( طبعا ما انقلابيون سوسياليست سعى خواهيم كرد در اين كارزار، حمايت اكثريت مردم را از آلترناتيو خود كه همانا استقرار آزادى، سوسياليسم و حاكميت كارگران و زحمتكشان است، به دست آوريم.)

5-  روشنگرى پيرامون اهميت مبارزه طبقاتى در كنار مبارزه ضداستبدادى و بنابراين اهميت مبارزه براى عدالت اجتماعى و برابرى در كنار مبارزه براى آزادى و دموكراسى .

6-  تقويت و پشتيبانى از جنبش‏هاى اجتماعى ديگر نظير جنبش‏ زنان، جوانان، دانشجويان، محيط زيست، جنبش‏هاى ملى براى حق تعيين سرنوشت خلق‌ها و...

7-  مبارزه توامان با رفرميسم و آنارشيسم، يعنى جدايى‌ناپذير دانستن مبارزه با اپورتونيسم راست از مبارزه با اپورتونيسم چپ. در دهه هاى گذشته هم سوسيال دموكراسى و هم استالينيزم ( كه من مائوئيسم، تروتسكيسم و ديگر قرائت‌هاى غيرماركسيستى مدعى كمونيسم را در همين كاتاگورى مى‌گنجانم) ضربات هولناكى از دو سو به جنبش‏ سوسياليستى و كارگرى جهان و ايران وارد نموده‌اند. عروج مجدد جنبش‏سوسیالیستی نیرومند در گرو وداع گفتن كامل با اين گرايشات و پذيرش‏ يك روايت و قرائت راديكال_دموكراتيك مى‌باشد .

8-  پايان دادن به تفرقه و سكتاريسم در درون طيف چپ انقلابى و سازمان دادن يك اتحاد بزرگ سوسياليستى با هدف سرنگونى جمهورى اسلامى، حاکمیت کارگران و زحمتکشان، گذار به_سوسياليسم ، جدايى دولت از هر نوع ايدئولوژى، آزادى‌هاى بى‌قيد و شرط سياسى، حق راى همگانى، حق تعيين سرنوشت ملل ، برابرى كاملا زن و مرد، سكولاريزه ( عرفى) نمودن همه شئونات جامعه و اصل خودحكومتى مردم و... چنين اتحادى با الگوى سنتى " حزب واحد و طراز نوين طبقه كارگر"  تفاوت اساسى دارد. افراد و تشكلات در چنين اتحادى ضمن همكارى و فعاليت حول اشتراكات ياد شده، استقلال و حق گرايش‏ خود را حفظ مى‌كنند. در واقع نه يك اتحاد عمل دموكراتيك است و نه يك ادغام ايدئولوژيك- حزبى.

چپ انقلابى آزادیخواه ، در حال حاضر تنها با رسيدن به چنين دركى از اتحاد است كه مى‌تواند شانس‏ خود را براى آلترناتيو شدن امتحان كند والا همچون سال‌هاى گذشته در حواشى عالم سياست باقى خواهد ماند. اين چپ از لحاظ بازتاب مطالبات اجتماعى اكثريت مردم، تنها نيرويى است كه مى‌تواند از ماست‌ مالى شدن اهداف ضداستبدادى- ضدسرمايه‌دارى جنبش‏ توده‌اى جلوگيرى كند ولى به دو شرط : اول دست شستن از فرقه‌گرايى و رسيدن به اتحاد، دوم مجهز شدن به قرائت راديكال_دموكرات از سوسياليسم .

9- افشاى بى‌امان همه نيروهاى ارتجاعى و بورژوايى در طيف اپوزيسيون كه به دليل امكانات تاريخى- طبقاتى خويش‏ دست به نقد شانس‏ بيشترى براى به دست گرفتن رهبرى مبارزات مردم و بنابراين به بى‌راهه بردن آن دارند.

                                           ******************

در يك جمع ‌بندى فشرده میتوان گفت كه براى جلوگيرى از تكرار تراژدى شكست انقلاب بهمن، بايد: با قرائتى راديكال_دموكراتيك، آلترناتيو چپ را سازمان داد، پيشروترين و ترقى‌خواهانه‌ترين افكار و انديشه‌ها را در میان مردم تبليغ و ترويج نمود، مبارزه براى آزادى را از مبارزه براى برابری ( و بالعكس‏) جدا ننمود، به تشكل‌يابى كارگران و توده ها  يارى رساند و با اراده ای تلفیق گشته از شور و شعور  ، کمر به تحقق رویای بزرگ مردم کشورمان برای دستیابی به یک زندگی انسانی بست .

هرچه چپ ایران سريع‌تر و قاطع تر آستين همت بالا زند ، مى‌توان به پيروزى انقلاب آتی اميدوار بود، در غير اين صورت، شكست یا بن بست آن حتمى است. پى بردن به اين واقعيت تلخ، هيچ استعداد ويژه‌اى طلب نمى‌كند!