علیه شکنجه

 

 حدود 20 ژانویه ساعت 9 شب از تلویزیون انگلیس کانال 2 بی.بی سی برنامه ای پخش شد که موضوعی قابل توجه داشت. محققین می خواستند با یک تحقیق علمی بر روی چند نفر زن و مرد بفهمند که اگر افرادی را مدتی در انزوای کامل قراردهند چه واکنشهایی از خود نشان خواهند داد. ابتدا به آنها تعلیمات لازم را دادند. بعد هم تعدادی سئوالات ساده  مثل رنگها و اسم  فامیل و... از آنها شد و نتیجه را یاد داشت کردند. بعد آنها را در محیطی شبیه به زندان انفرادی به مدت 48 ساعت در انزوا نگه داری کردند  با آنها به وسیله گوشی و میکروفن مرتب در تماس بودند وحالات آنها را دقیقاً زیر نظر داشتند. در تمام مدت علیرغم اینکه آنها می دانستند که زیر دوربین و تحت کنترل کامل پزشکان هستند و می توانند درخواست توقف آزمایش را کنند به شدت کلافه و عصبی به نظر می رسیدند. بعد از سپری کردن 48 ساعت، آنها بیرون آمدند و راجع به احساسات خود چنین واکنشهایی نشان دادند : زندگی خیلی شیرین و زیباست، بدون تماس با دنیای بیرون انسان نمی تواند زیاد دوام بیآورد و حتماً دچار اختلالات مغزی می شود. از آنها همان سئوالات قبل را دوباره پرسیدند. غالب جوابها غلط بود آنهم فقط پس از 48 ساعت آزمایش!. نتیجه گیری این شد که انزوا می تواند انسان را به شدت دچار اختلالات مغزی کند و بویژه انسانهایی که مدتها در انفرادیها بسر می برند، نمی توانند از حالات روحی روانی طبیعی بر خوردار باشند.

 

بعد از دیدن این فیلم من کمی به خودم شک کردم که نکند ما همه مشکل داریم و خودمان نمی دانیم. (حال شرح می دهم که منظورم چیست)  حقیقتش این است که همه آدمهایی که در چنان شرایطی قرار می گیرند به نوعی دچار مشکلات روحی روانی  خواهند شد. انسانهای حساس و آسیب پزیر بویژه بیشتر در معرض خطر هستند ولی اساساً سوال اینجاست که در ورای این نوع آزمایشها و اصلاً مورد های واقعی که در سطح دنیا بسیار وجود دارند و می شود مثالهای زیادی زد، آیا نتیجه همان است که در آن آزمایش تلویزیونی دیدیم؟ . ما امروزه بی خبر نیستیم که در  کشورهای  دیکتاتوری ... و اساساً ضد مردم و یا کشور های جنگ زده چه فجایعی دارد اتفاق می افتد. من راه دور نمی روم وبرای کوتاه کردن مطلب از خودم و کشورم مثال می زنم که واقعی تر باشد.

 

در کشور ما سالهای زیادی است که به علتهای متمادی که از حوصلهً این نوشته خارج است، شکنجه به شکل ها و شیوه های مختلفی اعمال می شود. ازدوران بچگی و از روزاول مدرسه در هنگام آموزش بعلت  اشتباهاتی  کوچک، ضربه های چوب وفلک بر سر و دستمان می ریزد تا بزرگ میشویم  و مورد چوب و فلک حکومت های خود کامه قرار می گیریم . اگر حکومتهایی هم با ایدئولوژیهای دینی از راه برسند که دیگر حتی کلمه فاجعه هم برای توضیح عملکرد آ نها بسیار ناچیز و نارسا است.

 

اما برگردیم به اصل مطلب: من یکی از نمونه هایی هستم که بخشی از فاجعه انسانی را لمس کرده و در حال حاظر زنده هستم!. این چند خط را فقط جهت اطلاع و مقا یسه می نویسم تا در روشن شدن مطلب کمک کند.

 در سال 62 زمانی که با گروهی سیاسی ( راه کارگر)در ایران فعالیت می کردم مورد محاصره پلیس سیاسی (پاسداران) قرار گرفتم و تلاشم برای فرار منجر به این شد که دستم تیر بخورد و استخوانم خرد شود. من را با وجود خونریزی شدید و باوجود اینکه دستم آویزان بدنم بود مستقیم به شکنجه گاه بردند و سه روز متمادی با کابل به جانم افتادند.

 

بعد از سه روز بعلت  بو گرفتن دستم که خطر دچار شدن به قانقاریا را داشت و به علت  بی هوشی های متعدد ، تصمیم گرفتند که مرا به بیمارستان آنهم فقط به قصد قطع کردن دستم که زنده بمانم  و بتوانند کارشان را ادامه بدهند ببرند. مذاکرات و اختلافات  پزشکان و بخصوص رئیس  بیمارستان با پاسداران موجب شد که دستم قطع نشود و پس از معالجه مختصری مرا برگرداندند و دو باره برای هفته ها شکنجه ادامه پیدا کرد، هم زمان برای شکستن من  صدای فریاد همسرم و دیگر رفقایم را می شنیدم. آینده برایم کاملاً بوی مرگ را می داد. چرا که من زمان شاه زندان بودم (یعنی سابقه دارکه خود جرم بود)، قبل از دستگیری آخرم هم در زندان بودم  و حکم زندانم هم  ابد  بود که از زندان فرار کردم؛ تازه اتهامات فعالیت جدید هم اضافه می شد .به مدت نزدیک به دو ماه در راه روهای زندان 3000 (کمیته مشترک ضد خرابکاری سابق) چشم بسته مورد بازجویی قرار داشتم. تا اینکه مرا به زندان اوین انتقال دادند و تحویل نهادی دیگر دادند.

 

من دو باره  با روش جدید و زیر نظر(دادستانی انقلاب) بازجویی مجدد شدم. در روزهای اول قبل از هر سئوالی،  مرا به درب آهنی  زیر زمین 209 (شکنجه گاه زندان اوین)  دستبند زدند تا شاهد شکنجه یکی از عزیزترینهای زندگیم باشم. او را 530  ضربه کابل زدند آنهم بر روی پای باند پیچی شده اش. به دو علت من آنجا بودم ، یکی وارد کردن فشار عاطفی ناشی از شکنجه شدن برادرم ، دوم  خراب کردن و شکستن خودم بویژه با شنیدن آن همه شلاق (چرا که گفتند نفر بعدی تو هستی خودت را آماده کن ). بعد از پایان شکنجه برادرم به من گفتند فعلاً وقت نداریم و تو را به طریقی دیگر به حرف خواهیم آورد و  مرا به درب آهنی سر راهرو های بند 209 ایستاده بستند که در مجموع بمدت 13 شبانه روز کامل سر پا بودم . سه بار در روز و هر بار 15 دقیقه برای توالت و غذا باز می شدم. اینکه چه شرایطی را گذراندم داستانی است طولانی که به بعد موکول میکنم. بعد از 13شبانه  روز مرا به مدت هفت ماه به سلولی تنها انداختند که ماه های اولش هم جیره غذایی ام نصف بود. آن ها حتی از روش گرسنه نگه داشتن اسیر هم استفاده میکردند چهار شبانه روز کامل در خواب بودم تا یواش یواش حالم نسبتاً عادی شد. نمی دانم در آن زمان آیا مغزم درست کار می کرد و یا با توجه به برسی محققین باید دچار اختلالات مغزی شده باشم.  

 

بعد از بیرون آمدن از سلول انفرادی خبردار شدم که متاسفانه برادرم و رفقایم همگی بطور وسیعی بعد از شکنجه فراوان اعدام شده بودند. همسرم 6 سال در زندان ماند. خودم ابتدا حکم اعدام گرفتم و بعد به زندان طولانی مدت تبدیل شد. مدت 2 سال را در اتاقهای در بسته بودیم (اتاقهای در بسته با استاندارد 10 نفره  بودند ولی ما  بین 30 تا 40 نفر آن هم سالها در آن زندگی می کردیم) تا اینکه بند در سال 65 عمومی شد.  آخرین ضربه کاری راهم در سال  67  بعد از اعدام دسته جمعی هزاران نفر از هم بندان و رفقایم – که شاهدش بودم – بر پیکر خسته و مجروحم وارد شد.

 

شرح مختصربالا از مراحل شکنجه شدن من در واقع شرح حال بسیاری از ایرانیان مبارز و آزادی خواه و شرح حال بسیاری از مردمان کشورهایی با حکومتهای ضد مردمی است.

 

آیا گوشت و پوست  ما با آن چند نفر که مورد آزمایش قرار گرفتند فرق می کرد؟  من شکی ندارم که آنها حقیقت را می گفنتد. ولی آیا این سئوال پیش نمی آید که ظرفیت انسان تا کجاست و چه عواملی این ظرفیت را میتواند بطور غیر قابل باوری زیاد کند؟ تجربه به من آموخت که حدی برای این ظرفیت نمی توان گذاشت. پاسخ شما به این سئوال که فرق عده ای که فقط 48 ساعت در انزوا قرار می گیرند و نتیجه آزمایش نشان میدهد که تاثیر روانی گرفته اند با آنها که سالها زیر شدیدترین شکنجه ها بوده و هستند - و این نوع   شکنجه ها همچنان ادامه دارد - چیست؟ و راه حل برای از بین بردن چنان شرایطی که امروزه در ایران افغانستان بعضی کشورهای افریقایی ، گوتمالا ، ابو غریب و..... میشنویم چیست؟.

 

ما انسان هستیم و شکنجه عملی غیر انسانیست. یک آزمایش محدود و کوتاه مدت – که در تلویزیون شاهدش بودیم -  بطور آشکار به ما نشان داد که شکنجه (که بخشی از آن انزوای زندانیان است) چه تاثیری بر روح و روان آدم ها دارد . راه حل ما برای از بین بردن هر نوع شکنجه ای در دنیا چیست؟.   با تشکر:    

31/1/2008

شهاب شکوهی